جـلسه 8
اعراض نفس از خدا
نَفْس گاهى به چنان شقاوت و ذلّتى گرفتار مىشود كه قرآن مجيد
مىفرمايد: در صف اعراضكنندگان از حق به معناى وسيع كلمه حق قرار مىگيرد. اين
اعراض از حق هم به دليل جهل صاحب نَفْس به حق نيست. حق براى صاحب نفس روشن و آشكار
است، اما در عين روشن و آشكار بودن حق، نَفْس حالت اعراض و روىگردانى دارد. به
حالتى دچار است كه حق را قبول نمىكند.
قرآن مجيد مىفرمايد اگر كار انسان به اين جا برسد به آخرين نقطه
بدبختى و شقاوت رسيده است. در آيه 46 سوره مباركه يس خداوند تبارك و تعالى مسئله
اعراض را چنين مطرح مىكنند :
« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ
كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »1.و هيچ نشانهاى از نشانههاى
پروردگارشان براى آنان نيامد مگر آنكه از آن روى گردانيدند .
اگر بنا شود به انسان آيه حق برسد و انسان آيه را نفهمد و به هيچ
عنوانى متوجه آيه نشود، داستان اعراض ديگر داستان درستى نيست. بله، اگر آيات حق به
يك ديوانه و بىعقل برسد، به كسى برسد كه فكر و انديشه ندارد و قبول نكند، آن جا را
قرآن اعراض نمىگويد، چراكه ديوانه و مجنون تكليف ندارند، اعراض هم درباره آنها صدق
نمىكند، چون آيه واقعا متوجه آنها نيست، تكليف متوجه عاقل، بالغ و صاحب قدرت است ؛
يعنى كسى كه بتواند تكليف را ادا كند، آيه خدا متوجه او خواهد بود. انسان هم آيه را
مىفهمد و هم از آن اعراض مىكند. اين آخرين نقطه بدبختى انسان است، ديگر بعد از
اين منزلى در شقاوت و بدبختى وجود ندارد. اين آيات حق گاهى به صورت قوانين پروردگار
است، به صورت حلال و حرام خدا، امر و نهى خدا، مواضع پروردگار، مصالح خداوند و اين
قوانين و امر و نهى و حلال و حرام پروردگار جدّا از آفتاب براى انسان روشنتر است،
چون آفتاب چيزى است كه انسان نمىتواند نگاهش كند، اما قانون حق چيزى است كه ذاتا
براى انسان قابل درك است.
اعراض بعد از فهم و درك است
مثلاً پروردگار عالم در آيه نود سوره مباركه النحل شش موضوع را
نقل مىكنند. اين موضوعات هم فقط درباره بعثت پيغمبر ما نبوده، بلكه از اول به
انسان اين شش موضوع توجه داده شده است. هيچ كس هم در تاريخ عالم نبوده كه بگويد من
اين شش موضوع را نفهميدم، چون نفهميدم اعراض مىكردم، اعراض مال آدم نفهم نيست،
اعراض مال آدمى است كه مىفهمد، ولى قبول نمىكند. البته اين آخرين نقطه بدبختى است
كه مولى الموالى و سيّد سادات و عبد مطلق، علم مطلق، كرم مطلق، عظمتمطلق ازآفتاب
واز روز روشنتر باانسان به نفعانسانحرفبزندوانسان هم خوب بفهمد، ولى اعراض كند.
گاهى انسان روى از زن و بچّه برمىگرداند و مىگويد كه ديگر كارى با شما ندارم،
گاهى روى از پدر و مادر برمىگرداند، گاهى از دوستانش وگاهى ازكسى روى
برمىگرداندكه همه چيز او در دست اوست و هميشه هم با او كار دارد، ولى از او روى
برمىگرداند، هيچ علت منطقى و عقلى و انسانى هم در اين اعراض انسان از حق وجود
ندارد، معرِض اصلاً علت منطقى ندارد.
اعراض ابوجهل
يكى از كسانى كه واقعا اعراض از حق داشت، در حالى كه حق را مثل
بقيّه خوب مىفهميد، و در اين اعراض از حق چهارده سال انواع بلاها را به سر پيغمبر
آورد، ابوجهل بود.
در اين چهارده سال هر وقت از او پرسيدند، چرا با پيغمبر اين قدر
مخالفت و دشمنى مىكنى؟ جواب مىداد : پيغمبر از قبيله قريش است ؛ مثلاً ما از
قبيله مُزِيل هستيم، خدا اگر راست مىگويد، پيغمبرى از قبيله ما براى ما بفرستد، ما
زير بار پيغمبرى كه از قريش است، نمىرويم.
جوابش در اين چهارده ساله همين بود، جوابى غير منطقى و بىپايهتر
از حرفهاى ديوانگان ديوانهخانهها مثل اين كه مردم شهرها بگويند كه خدا مىگويد
اين مرجعى كه الان در بين شماست واجد شرايط براى رسيدن به من است، از او تقليد
كنيد، ولى مردم به خدا بگويند، نه، به دليل اين كه همشهرى ما نيست، ما از او تقليد
نمىكنيم. اگر تو مىخواهى ما به تو برسيم يك مرجع تهرانى به ما بده، يك مرجع
اصفهانى به ما بده، خراسانىها بگويند يك مرجع خراسانى به ما بده، مااز اين آقا چون
اهل خمين است تقليد نمىكنيم اين حرف از سخنان ديوانگان ديوانهخانه بىپايهتر
است:
هر كه آمد به جهان نقش خرابى دارد
|
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست2 |
عقلى بايد رفاقت كرد، فعل اعتبارى را بايد نديده گرفت. اصلاً كسى كه اعتماد به شئون
اعتبارى كند از يك جهت كافر به پروردگار است. مسئلهاى را كه اسلام خيلى سخت
كوبيده، مسئله تعصب است. انسانى سير الى اللّه كرده و به عالىترين مقامات انسانى،
يعنى پيغمبرى رسيده، حالا از قبيله قريش است، چه اشكال دارد، هيچ، ولى ابوجهل زير
بار نرفت، گفت: نه، اگر خدا مىخواهد ما بندهاش شويم، از قبيله ما پيغمبرى براى ما
بفرستد، ما با پيغمبرى كه از قريش باشد، كارى نداريم.
درخواست و سفارش خدا به سه چيز
معرضين از حق علت منطقى و عقلى نداشتند. در آيه 90 سوره نحل
مىفرمايد :
« إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ
وَالاْءِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ
وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »3.
خدا سه چيز را از شما انسانها مىخواهد كه حتما عمل كنيد: يكى اين كه عدالت را در
همه امور مراعات كنيد، در خوردن، آشاميدن، حرف زدن، صداگذارى، كسب، حتى در برخورد
با بدترين دشمنانتان عدالت را مراعات كنيد.
برخورد امير المؤمنين عليه السلام با
ابنملجم
امير المؤمنين عليه السلام به فرزندانشان فرمودند: با اين ضربتى
كه پسر مرادى به من زده، اگر من كشته شدم و شما خواستيد انتقام بگيريد، كلمه ابن
ملجم براى شما دهان پر كن نباشد كه ده پانزده نفرى با خنجر و شمشير به جانش بيفتيد
و تكه تكهاش كنيد، يا قبل از اين كه او را بكشيد، كتكش بزنيد، يا اين كه زبانتان
آزاد شود و به او ناسزا بگوييد. اولاً، تا زنده است همان صبحانه و نهار و شامى كه
به من مىدهيد، براى زندانىتان هم ببريد. وقتى هم كه روز نوزدهم از مسجد او را به
منزل برگرداندند، بلافاصله براى حضرت ظرف شير آوردند، چون ابن ملجم هم مسافر بود،
از بيرون آمده بود تا امام را بكشد و فرار كند. حضرت به امام مجتبى عليه السلام
فرمودند: زندانى را از ياد نبريد، و شير خودشان را به ابنملجم دادند، چون او از
راه رسيده و گرسنه بوده فرمودند: به او هم تنها يك ضربت بزنيد، بعد هم نگوييد خون
علىّبنابىطالب ريخته شده، پس بگذار به جاى على دو هزار نفر از افراد جامعه را
قتل عام بكنيم، مگر مىخواهيد به جهنّم برويد، درست است كه من و او از نظر ارزش
قابل مقايسه نيستيم، اما من يك نفر هستم، او هم يك نفر، او فقط مرا كشته و به كس
ديگرى شمشير نزده است.
عدالت در سخن گفتن
در سوره انعام است كه
« وَإِذَا قُلْتُمْ
فَاعْدِلُوا »4، مىفرمايد: در حرف زدن عدالت در گفتار را مراعات بكنيد،
درباره كسى حرف نزنيد، بىخودى درباره كسى قضاوت نكنيد، بدى به كسى نچسبانيد، در
حالى كه مىدانيد او بدى ندارد. حضرت مىفرمايد: در قيامت پرونده كسى را به دستش
مىدهند، مىبيند كه در پروندهاش قتل نوشته شده است. عرض مىكند: خدايا! خودت
شاهدى كه در تمام عمرم، حتى يك مرغ را، كه حلال بوده، در خانه سر نبريدهام چطور در
پرونده من كشتن آدم نوشته شده است؟
خطاب مىرسد : حرفى از دهانت درباره فلان شخصى كه كشته شده درآمد،
دهان به دهان و گوش به گوش گشت، سرانجام باعث كدورت شديد و قتل او شد . در زيارت
حضرت رضا مىخوانيم : «قَتَلَ اللّهُ مَنْ قَتَلَكَ بِالأَيدِى وَالأَلسُنِ»5
؛ اى على بن موسى الرضا تو فقط با زهر دست مأمون كشته نشدى، اول زبان تو را كشت.
آمدند دور مأمون نشستند و گفتند : اگر اين پر بگيرد، خطرناك است. مردم دور او جمع
شوند، از تو دور مىشوند! اول زبان امام هشتم را كشت : « وَإِذَا قُلْتُمْ
فَاعْدِلُوا » به عدالت بگوييد. جنسى را كه مىخريد به عدالت بخريد.
عدالت در خريد و فروش
زين العابدين مىفرمايد: كاسب حق ندارد در خريدن ارزش جنس را
پايين بياورد و در فروختن آن را تا عرش بالا ببرد. به عدالت بخريد، اما ما به عدالت
نمىخريم. اگر شخصى يخچالى به قيمت چهار هزار تومان بخرد و به منزل بياورد و ببيند
ندارد و يخچال ديگرى لازم دارد و بخواهد بفروشد، خريداران آن بيش از 1500 تومان
نمىخرند. اين خريدار خائن و ظالم است و در قيامت عذاب مىبيند.
يا اگر فرشى را به قيمت چهارده هزار تومان بخريد و به منزل ببريد
و بعد ببينيد كه احتياج به پول داريد ؛ مثلاً بچّهات مريض شده و بايد در بيمارستان
عمل شود، به هر فرش فروشى مراجعه كنيد، بيش از پنج هزار تومان نمىخرد. اين خريدار
ظالم و خائن است. اين اعراض از خداست.
اعراض نفس از عدالت
خدا مىفرمايد : آيهاى از من به مردم رسيده كه در آن عدالت را به
مردم حكم كردهام، اما نفسْ از عدالت كه حكمِ من است، اعراض مىكند. كلمه عدل و ظلم
هم كه بحث مىشود، بلافاصله ذهن مردم متوجه شاه مىشود و مىگويند : عادل نبوده،
ظالم بوده، اما خودش را كه تاكنون به مدت سى سال جنس دست دوم را به قيمت يك سوم از
مردم خريده، ظالم نمىداند.
فيلى را سر چشمه بردند تا به او آب بدهند، تا نگاهش به چشمه
افتاد، چون آب بسيار صافى بود، به سرعت به عقب برگشت. صاحبش دوباره او را سر چشمه
آورد، ولى باز دوباره تا نگاهش به آب افتاد، به عقب برگشت.
به يكى گفت: فيل من آب نمىخورد، پرسيد: چرا، فيلت كه خيلى تشنه
بود، آيا مىدانى چرا آب نمىخورد؟ دليلش اين است كه خودش را در چشمه مىبيند و از
خودش سخت بدش مىآيد و مىترسد. يك چوب بردار و آب را گلآلود كن تا خودش را نبيند.
اگر دست ما را بگيرند و در برابر پروردگار يا قرآن قرار دهند و خودمان را در آن
چشمه صاف ببينيم، از دست خودمان فرار مىكنيم و به وحشت مىافتيم، اما فعلاً آب
زندگى را گلآلود كرديم و نمىبينيم. دو هزار تومان را دويست تومان مىخريم، دويست
تومان را بيست تومان مىخريم، پشت سر هر كسى هم كه دلمان بخواهد، حرف مىزنيم، به
هر كس بخواهيم، تهمت مىزنيم، براى هر كس صفحه كوك مىكنيم، آب گلآلود است، خودمان
را نمىبينيم، اما اگر در آيينه صاف قرآن و خدا خود را ببينيم، يك مرتبه مىبينيم
كه در درون ما چه مارها و عقربها و حيوانات درّنده، گزنده و چه گروه و ارتشى از
شيطان مىآيند و داد مىزنند، اما ما نمىدانيم از دست خودمان به كجا فرار كنيم،
نمىبينيم به دليل اين كه آب گلآلود است. امر به عقل دارد، مست از عقل اعراض
مىشود :
« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ
إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »6 سفارش دوم حق در اين آيه احسان
است. احسان به معناى نيكوكارى است، يعنى عمل تو عمل خير باشد.
سفارش سوم : « وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى » قوم و خويش فقيرتان را
رسيدگى كنيد، به افراد نيازمندتان برسيد.
خداوند از سه كار نهى مىكند
سه كار هم هست كه شما را از آنها نهى مىكنم: « وَيَنْهَى عَنِ
الْفَحْشَاءِ »، فحشا به معناى همين معاصى مربوط به لذتهاى شهوانى است. احتياج به
توضيح ندارد، يك رشتهاش زناست. رشتههاى ديگر « وَالْمُنكَرِ » است ؛ يعنى در
زندگىتان و در جامعه كار بد نكنيد، ديگر « وَالْبَغْىِ » است ؛ يعنى تجاوز از حق و
قانون هم نداشته باشيد. « يَعِظُكُمْ » اين به عهده خود شماست.
گاهى آيات خدا كه معرِضين از آن اعراض مىكنند، به صورت قوانين و
مقررات حلال و حرام است. بسيار هم روشن و معلوم است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ
امَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ
تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ »7. اصل تجارت عن تراض نيست، ربا تجارت عن تراض
نيست، دزدى تجارت عن تراض نيست، جيببُرى، احتكار موادّ غذايى، به زور مال كسى را
بردارند و ارزش جنس مردم را پايين بياورند، تجارت عن تراض نيستند، راضى نيست كه
چهار هزار تومان را هزار تومان بفروشد، تجارت عن تراض نيست. اين آيه روشن خداست : «
وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ » آياتى كه من براى شما
فرستادم، حتى روشن برايتان كردم، ابهامى ندارند، حلال و حرام خدا هيچ ابهامى
ندارند.
رعايت حق مردم
مردى كه ادارى بود و در همين محلّه هم زندگى مىكرد، چهارده
پانزده سال پيش از دنيا رفت. شايد از مرحوم آية اللّه بروجردى هم اجازه گرفته بود
كه وارد اداره شود. چون متديّنهاى آن زمان براى كار كردن در اداره دولت، از مرجع
اجازه مىگرفتند.
حداكثر حقوقى كه آن زمان گرفته بود، حدود دو هزار تومان بود، اما
اتفاق نيفتاد كه اين در چك حقوقىاش به هزار تومان برسد، هر وقت به بانك ملى
مىآمد، اول دفترچه بغلىاش را درمىآورد، يك ربع بيست دقيقهاى محاسبه مىكرد، بعد
در چك ورودىاش مىنوشت : 1822 تومان و دو ريال. يك برج مىآمد و مىنوشت : 1911
تومان و يك ريال.
يك روز بانكىها از او پرسيدند كه اين چه بازى است كه تو
درآوردهاى؟ گفت: به خدا اين بازى نيست، اين عين حق است، اولاً، من از مرجع تقليد
اجازه گرفتم و به اداره شما آمدم، ثانيا، قانون اداره است كه من هشت ساعت كار كنم.
من براى دولت هم كار نمىكنم، چون دولت را قبول ندارم، من براى مردم كار مىكنم.
اين حقوقى هم كه مىگيرم، يك قسمتش مال نفت است، يك قسمتش هم مال ماليات، هم نفت
مال مردم است هم ماليات، مردم از من هشت ساعت كار مىخواهند، من هم در برج هر روز
هشت ساعت كار نكردهام، آن روزهايى كه پنج يا شش يا هفت ساعت و يك ربع شده، يا هشت
ساعت و ده دقيقه كم شده، همه را يادداشت مىكنم و سر برج به مقدارى كه كار
نكردهام، از حقوقم كسر مىكنم، چون طلب ندارم، اين حق است،اما چه قدر بودند كه به
رفيقشان مىگفتند كه جاى من هم امضا كن. هيجده روز سر كار نمىرفتند، بعد آخر كار
اضافهكارى هم مىگرفتند. اين دزدى و تجاوز است. همه آيات حق روشن هستند، قرآن مجيد
براى همه روشن است :
« شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ
فِيهِ الْقُرْانُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقَانِ »8.
راه شناخت حق
گاهى سؤال مىكنند كه راه سير و سلوك چيست؟ راه عارف شدن و عاشق
شدن چيست؟ شما خيال مىكنيد راهى غير از قرآن مجيد دارد؟ فكر مىكنيد كه عارف شدن
استادى غير از خدا و انبيا و امامان دارد؟ شما اگر سؤال بفرماييد كه ما در مكتب
كدام عارف تسليم بشويم تا عارف شويم؟ من مىگويم: خدا، انبيا و ائمّه، ما كس ديگرى
را نمىشناسيم.
ما در عصر تمام انبيا و دوازده امام جايى را براى تكامل به نام
خانقاه نداشتيم، مركز تكامل مسجد بود، معلّم عرفان خداست، كتاب عرفان قرآن است،
توضيح عرفان دعاى ابو حمزه ثمالى است، خطّ عرفان دعاى عرفه سيّد الشهداست، مغز
عرفان دعاى كميل است، پير طريقت هم در اسلام پيغمبر است و موسى و ابراهيم و يوسف و
عيسى و على، امام حسن و امام عسگرى و حضرت رضا، مگر انسان مىتواند به مقامات عاليه
الهى بدون عمل كردن به قرآن برسد. اگر كسى همين آيه 90 سوره نحل را عمل كند كه
مىفرمايد :
« إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ
وَالاْءِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ
وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »9؛
به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مىدهد ، و از فحشا و
منكر و ستمگرى نهى مىكند . شما را اندرز مىدهد تا متذكّر [ اين حقيقت ]شويد [ كه
فرمانهاى الهى ، ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست .
عارف مىشود.
گاهى آيات خدا همين عناصر و اجزاى خلقت هستند :
« سَنُرِيهِمْ ايَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى
أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ
أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ »10 .
به زودى نشانههاى خود را در كرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان
خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بىترديد او حق است . آيا كافى نيست كه
پروردگارت [ با ظاهر كردن حقايق و دلايل ]بر همه چيز گواه است [ كه تنها او
آفريننده و بىنياز است و غير او مخلوق و از هر جهت نيازمند به اوست . ]
شما در اين آيات آفرينش من و در آيه نفس وجود خودتان غرق در
انديشه شويد، پايان اين انديشه من هستم : « يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »
؛ من براى شما ظهور مىكنم، آشكار مىشوم. به خدا قسم كه يار بىپرده، بدون نقاب و
حجاب، از در و ديوار در تجلّى است، يا اولى الابصار، اگر گوش باز شود، اين صدا از
همه جاى عالم مىآيد :
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
|
وحده لا اله الاّ هو11 |
جايگاه خدا
صريح قرآن مجيد است كه به پيغمبر مىگويد: اگر نزد تو آمدند و
گفتند كه خدا كجاست؟ بگو بندگان من دنبال من نگرديد، من جايى نيستم :
« وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ
دَعْوَةَ الدَّاعِ »12.هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند ، [
بگو : ]يقيناً من نزديكم ، دعاى دعا كننده را زمانى كه مرا بخواند اجابت مىكنم ؛
پس بايد دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند ، تا [ به حقّ و حقيقت ]راه يابند [
و به مقصد اعلى برسند ] .
اگر مىخواهيد باورتان بيايد يك يا اللّه بگوييد، خواهيد ديد كه
جوابتان را مىدهم تا بفهميد كه پيش شما هستم. انسانى كه همواره در خريد جنس به
عنوان دست دوم كلاه سر مردم مىگذارد، انسانى كه با زبانش مردم را اذيت مىكند،
تهمت مىزند، بعد هم شب هزار بار يا اللّه مىگويد و انتظار شنيدن جواب از او
دارد، و اگر جواب نشنود ناراحت است كه چرا با اين كه بيست سال خدا را مىخواند،
جوابى نمىشنود،بايد گفت كه تو بيست سال است جواب خدا را در قرآن ندادى، اين همه تو
را دعوت به عدالت، احسان، معاملات صحيح، نيكوكارى كرد، جواب ندادى، حال چگونه
انتظار دارى با يك يا اللّه، آن هم با اين بدن و جان و نفس و روح و عقلى كه پر از
تاريكى است، جوابت را بدهد؟ بله، اگر مىخواهى جوابت را بدهد، از كل كارى كه در
عمرت انجام دادهاى، توبه كن، بعد يا اللّه بگو، آن گاه خواهى ديد كه چگونه جوابت
را مىدهد، اما كسى كه پشت به خدا كرده و يا اللّه يا اللّه مىگويد، اينها جوابى
ندارد. بايد رو به خدا كرد و يا اللّه گفت. كسى كه هر روز از خدا دور مىشود يا
اللّه گفتن او هيچ معنايى ندارد. اما آن يا اللّه حسين كه در گودال قتلگاه گفت،
هنوز هم جوابش از همه عالم شنيده مىشود.
يا اللّهِ حسين عليه السلام يا اللّه همه
عالم بود
زين العابدين عليه السلام مىفرمايد: تا چهل روز بعد از شهادت
پدرم، هر سنگى را كه از روى زمين بلند مىكرديم، خون از زيرش بيرون مىآمد. حسين
همه عالم بود، وقتى يا اللّه مىگفت انگار همه عالم يا اللّه مىگويند، همه
ملائكه يا اللّه مىگويند، همه وجود يا اللّه مىگويد. اين يا اللّه جواب دارد.
گاهى هم آيات حق به صورت معجزات انبيا و كرامات اولياست. يك دسته از مردم به عللى
نفسشان در برابر وجود مقدّس حضرت دوست حالت اعراض دارد و اين حالت اعراضى هم كه
قرآن مجيد مىگويد، سه علت دارد، هر سه علتش را قرآن به طور پراكنده بيان مىكند.
در يك صفحه نيست، در يك آيه نيست، در چند سوره بيان شده است. آن گاه كه انسان مريض
است، سه علت به او مىرسد، دچار و اسير سه علت مىشود، در اين صورت، اگر آيات حق از
روز روشنتر به او مىرسد با تلخى روبرمىگرداند. اين سه علت آياتى دارد، توضيحاتى
دارد كه در بحث بعدى به آن مىپردازيم. اما كسانى كه گرفتار اين سه علت نيستند، در
اين فضاى عالم معنا، در اين فضاى عالم عرفان و عالم ملكوت و الهى آزادند، آنها وقتى
يا اللّه و يا ربّ مىگويند، جدّا جواب خدا را مىشنوند، عملشان، اخلاقشان،
رفتارشان، برخوردشان بالاترين جوابى است كه مىشنوند. آن اخلاق و عمل الهىشان همان
جواب يا اللّه شان است، آن نماز، روزه، جهاد و شهادتشان جوابهاى يا اللّههايشان
است.
پىنوشتها:
1 . انعام (6) : 4 ؛ يس ( 36 ) : 46.
2 . ديوان اشعار حافظ شيرازى
3 . نحل (16) : 90.
4 . انعام (6) : 152.
5 . كامل الزيارات : 313، باب 102 ؛ بحار الأنوار : 99/45، حديث 1، باب 5 .
6 . انعام (6) : 46 ؛ يس ( 36 ) : 46.
7 . نساء (4) : 29.
8 . بقره (2) : 185.
9 . نحل (16) : 90.
10 . فصلت (41) : 53 .
11 . ديوان اشعار هاتف اصفهانى
12 . بقره (2) : 186.