معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۲۳ -


جـلسه 23

سخن درباره نفس است، وجود مقدس حضرت حق كه خالق نفس است و هيچ وجودى در اين عالم، به اندازه حضرت او به انسان محبت و عشق و علاقه و عنايت ندارد. او در قرآن كريم، همه كمالات مربوط به نفس و همه خطرهايى را كه در اين دوره كوتاه زندگى، متوجه نفس انسان است، بيان كرده است.

سخنان انبيا و ائمه طاهرين قدس سرهما و صالحان از عباد خدا و اوليا و عرفا نيز در اين باره بسيار است. انسان وقتى به سخنان نورانىِ حضرت حق، در قرآن و به بيانات انبيا و ائمه قدس سرهما دقت كند، عارف به نفس مى‏شود و حدّاقل كمى موفق به خودشناسى مى‏گردد كه اين خود شناختن، راهى به سوى خداشناسى است و روزنه‏اى براى پيدا كردن عشق و حركت به سوى كمال و وصال به مقام با عظمت قرب است .

مالك نفس، مالك همه عالم

همان گونه كه مى‏دانيد، خداوند هدف آفرينش انسان را، قرب، لقا و وصال خود قرار داده است. انسان وقتى با توجه به نفس، به اين مقام عالى برسد، در حقيقت، به خدا و به همه چيز رسيده است. در اين فضا هيچ گونه محدوديتى براى انسان وجود ندارد و از خزانه حضرت او، چيزى كم نمى‏گردد.

كسى كه مالك بر نفس شود، مالك همه چيز شده است، بدون اين كه چيزى از كسى در همان صحنه كم گردد. كسى نيست كه در آن وادى، جلوى حركت انسان را بگيرد. در آن جا همه يارى مى‏كنند. آن وادى، برخلاف آن جايى است كه انسان چشم به دنيا مى‏دوزد. انسان هر چه به دنبال دنيا باشد، نمى‏تواند مالك آن شود، كره زمين از سه قسمت آب و يك قسمت خشكى تشكيل شده است كه در اين سه قسمت آب و يك قسمت خشكى، همه نباتات و حيوانات و انسان‏ها سهم دارند. كسى نمى‏تواند به تنهايى مالك همه آب‏ها و نباتات و زمين‏ها بشود ؛ چون نمى‏گذارند، سهم‏دارانِ ديگر، به او اجازه نمى‏دهند.

پس كسانى كه به دنبال دنيا هستند، بايد بدانند كه به همه دنيا نخواهند رسيد ؛ چون امكانات ندارد. انسان تا چه اندازه از اين زمين را مى‏تواند به تصرف خود درآورد، در حالى كه پنج ميليارد انسان و ميلياردها حيوان و ميلياردها نبات، همه ادعا دارند كه ما در اين عالم سهم داريم؟ پس ما اگر ميليون‏ها سال هم زنده باشيم و آرزويمان اين باشد كه تنها مالك روى زمين شويم، اصلاً امكان ندارد.

اين امر تنها در صورتى امكان دارد كه روى زمين به غير از يك نفر، هيچ نبات، حيوان و انسانى باقى نماند كه اين نيز غيرممكن مى‏نمايد ؛ زيرا انسان به تنهايى قادر به زندگى نيست.

چنين آرزويى كه انسان مالك همه دنيا شود، ريشه در حماقت و انحراف نفس درباره مال دنيا دارد. دنيا براى همه موجودات است. اگر كسى آرزو كند كه صاحب همه طلا و نقره‏ها، معادن، زمين و آب و غيره شود، غير ممكن است.

انسان با تلاشى كه مى‏كند، مى‏تواند مقدار محدودى از اين نعمت‏هاى الهى را مالك شود، كه در اين دنيا از اين مقدار اندك نيز بازخواست مى‏كنند. پس انسان بايد در مسيرى حركت كند كه در آن، روزى حلال و نعمت پاك خداوند نصيب او گردد ؛ اما اگر تابع هواى نفس باشد، آن مقدار دارايى كه به دست مى‏آورد، مشروع و حلال نخواهد بود.

ملك حرام قطعه‏اى از آتش

در كتاب « وسائل الشيعة »1، از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل است كه انسان آن قطعه زمينى را كه به دست آورده است، باغ، خانه، ملك يا مغازه، بايد بداند كه قطعا آن «قطعةٌ مِنَ النّار»، يك تكه از زمين جهنم است ؛ ولى فعلاً آتش آن پنهان است. با كنار رفتن پرده، شعله آن نمايان مى‏گردد.

«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ »2.
روزى كه رازها فاش مى‏شود .

اما مِلكى كه محل كسب حلال، محل عبادت، محل كمك به مردم و زندگى سالم باشد، آن مِلك، «قطعةٌ مِنَ الجنّة»، قطعه‏اى از بهشت است.

بنا بر روايات، زمينى كه «قطعةٌ مِنَ الجنّة» درباره آن صدق مى‏كند، كربلاست. اين سرزمين، قطعه‏اى از بهشت است ؛ زيرا 72 نفر ياران امام عليه السلام ، عبادتى در آن سرزمين كردند كه تاريخ، نمونه آن را نديده است. ريشه عبادت آنان، در آن جا پابرجا شده است.

«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ»3.

نقل است روزى دو نفر بر سر زمينى دعوا داشتند و شكايت خود را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بردند. هر يك ادعا داشت كه مالك زمين است.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : شما كه ادعا داريد زمين مِلك ما است، بيّنه و دليلتان را بگوييد! يكى از آنان دلايلش را گفت كه قوى‏تر از آن ديگرى بود. پيامبر صلي الله عليه و آله حكم دادند كه زمين مال او است. وقتى آن مرد خواست برود، حضرت او را صدا زد و فرمود : من از طرف خدا مأمور هستم مطابق با دليل و بيّنه ظاهرى حكم كنم ؛ اما اگر واقعا زمين مال تو نيست و تو با دلايلى ظاهرى زمين را گرفتى، بايد بدانى كه آن زمين، قطعه‏اى از زمين جهنم است.

نفس محوران، مالك چيزى نيستند

انسان نمى‏تواند خود را مالك همه جانبه دنيا بداند ؛ چون ديگران نيز در آن سهم دارند. اگر كسى چنين ادعاى بكند، همواره با ديگران در جنگ و ستيز خواهد بود ؛ چون ديگر افراد نيز داراى نفس هستند و آنان نيز ادعاى مالكيت مى‏كنند. پس چنين ادعايى بيهوده است.

كسانى كه تابع هواى نفسند، ديوانه‏اند، از شهوترانى‏هاى غلط و ظلم و دزدى و درگيرى و كلاهبردارى و تقلب و دروغ خسته نمى‏شوند. هيچ لذتى هم از زندگى نمى‏برند؟ زيرا آنان نمى‏فهمند و متوجه نيستند. كسانى كه در اين قسمت، يعنى در محدوده زمين، پول و زندگى مادى، به حد و حق خود قانعند، به اين معنا كه هوا ندارند، اگر هم هواى نفس دارند، تابع آن نيستند، چنين كسانى امنيّت و آرامش دارند.

خدامحوران، متّصل به خزانه الهى

اما در آن طرف، يعنى در فضاى ملكوت، انبيا و ائمه و اوليا، آن چه قدرت داشته باشند، مى‏گيرند و برداشت مى‏كنند، بدون اين كه به حق احدى لطمه بخورد ؛ چون آن جا همه چيز بى‏نهايت است. در علم‏خواهى، معرفت‏خواهى، عرفان‏خواهى و ملكوت‏خواهى، تضادى وجود ندارد كه به يك نفر برسد و ديگران بى‏نصيب بمانند.

ائمه معصومين قدس سرهما ، اولياى خدا و عارفان، دريا دريا از آن فضا سود مى‏جستند و كسى جلوگير آنان نبود. آن جا فضا، فضاى عشق است. فضاى وحدت است، فضاى ملكوت و فضاى محبت است. براى خزانه الهى درى نيست. جنس آن بى‏نهايت است. در آن جا مؤمنان با هم درگيرى ندارند. «المؤمن ألف مألوف»4. آنان براى رسيدن به درجات بالاتر، همديگر را يارى مى‏كنند.

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً * فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى»5.

يك راه براى شما قرار مى‏دهم كه راه خودم هست.

«فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ »6.

نمى‏خواهم زندگىِ شما روى زمين، ذره‏اى با ترس و غصه همراه باشد. اگر از كسى بترسد، او مغضوب من است و هر كس ديگرى را بيهوده غصه‏دار كند، او شيطان و مغضوب من است. من نمى‏خواهم روى زمين ترس باشد، بلكه مى‏خواهم به جاى ترس، امنيت باشد. نمى‏خواهم روى زمين غصه باشد. مى‏خواهم به جاى غصه، شادى باشد. پس اين همه ترس، غصه، زندان، اين همه قانون، جريمه و قصاص براى چيست؟

آنان كه به درگاه الهى قدم مى‏نهند، هيچ تضادى بين آنان نيست. آن جا وحدت و يك‏پارچگى حاكم است.

«اللّه‏ُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا»7.

آنان تنها خداوند را دارند كمالشان در رسيدن به خدا است. هوا و هوس از آنان دور است. هوا مجموعه خواسته‏ها و اميال و غرايز غلط است. وقتى موتور ماشين هوا مى‏گيرد، همه موتور را در معرض بى‏نظمى قرار مى‏دهد و ديگر حركت نمى‏كند ؛ اما اگر نفس انسان هوا بگيرد، نفس شعله‏ور مى‏گردد، انسان را مى‏سوزاند و نابود مى‏كند.

بهشت، جايگاه آزادان از هواى نفس

«وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى »8.

و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ پس بى‏ترديد جايگاهش بهشت است .

جايگاه آنان كه اسير هواى نفس نمى‏شوند، بهشت است. آنان به هيچ قيمتى اسير هواى نفس نمى‏شوند، از همه لذت‏هاى نامشروع چشم مى‏پوشند و تنها در راه خدا گام برمى‏دارند ؛ اما آنان كه اسير هواى نفسند، نمى‏توانند در برابر لذايذ ايستادگى كنند و قدرت مقاومت ندارند.

«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّه‏ِ»9.

مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى‏دارد .

امام مجتبى عليه السلام مى‏فرمايد : در كنار حوض، ديدم پدرم وضومى‏گيرد، در حالى كه رنگش پريده است، بدنش مى‏لرزد و اشك به او مهلت نمى‏دهد. به او گفتم : بابا! چه شده است؟ گفت : حسن جان! وقت نماز است، مى‏دانى مى‏خواهم پيش چه كسى بروم10؟

«وَللّه‏ِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»11.

و خدا را حقّى ثابت و لازم بر عهده مردم است كه [ براى اداى مناسك حج ]آهنگ آن خانه كنند .

بنده من! من خانه دارم، بيا پيش من! من پيش توبه‏كاران هستم، من كنار رختخواب مريضِ مؤمن هستم، من در قلب‏هاى شكسته‏ام، من كنار خودت هستم. خانه‏اى براى خودم، درون خود تو ساخته‏ام. قلبت خانه من است. يك بار هم درِ خانه من بيا. اينان چه كسانى هستند كه دنبالشان را گرفته‏اى؟ اين زمين و آن زمين چيست؟

در فضاى الهى، ميدان تضاد نيست، ميدان قهر نيست، ميدان دشمنى نيست، ميدان درگيرى و برخورد نيست. خدا مى‏فرمايد : روز قيامت بهشت مأواى اين فضا مى‏باشد .

«وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى ».

دوش در حلقه ما غصه گيسوى تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موى تو بود

هم عفى اللّه‏ سواك است و پيامى مى‏داد

ور نه در كس نرسيديم كه از بوى تو بود

بهشت با همه نعمت‏هايش جايگاه آنان است.

گر چه مستيم و خرابيم چو شب‏هاى دگر

باز كن ساقى مجلس سر ميناى دگر

امشبى را كه در آنيم غنيمت شمريم

شايد اى جان نرسيديم به فرداى دگر

پى‏نوشتها:‌


1 . وسائل الشيعة: 34/234، باب 63، حديث 30420.
2 . طارق ( 86 ) : 9.
3 . مستدرك الوسائل: 8 / 450 ، حديث 9969.
4 . بقره ( 2 ) : 38 .
5 . بقره ( 2 ) : 38.
6 . بقره ( 2 ) : 257.
7 . نازعات ( 79 ) : 40 ـ 41.
8 . نور ( 24 ) : 37.
9 . بحار الأنوار: 46 / 78 ، حديث 75.
10 . آل عمران ( 3 ) : 97.
11 . وسائل الشيعة: 34/234، باب 63، حديث 30420.