جـلسه 23
سخن درباره نفس است، وجود مقدس حضرت حق كه خالق نفس است و هيچ
وجودى در اين عالم، به اندازه حضرت او به انسان محبت و عشق و علاقه و عنايت ندارد.
او در قرآن كريم، همه كمالات مربوط به نفس و همه خطرهايى را كه در اين دوره كوتاه
زندگى، متوجه نفس انسان است، بيان كرده است.
سخنان انبيا و ائمه طاهرين قدس سرهما و صالحان از عباد خدا و
اوليا و عرفا نيز در اين باره بسيار است. انسان وقتى به سخنان نورانىِ حضرت حق، در
قرآن و به بيانات انبيا و ائمه قدس سرهما دقت كند، عارف به نفس مىشود و حدّاقل كمى
موفق به خودشناسى مىگردد كه اين خود شناختن، راهى به سوى خداشناسى است و روزنهاى
براى پيدا كردن عشق و حركت به سوى كمال و وصال به مقام با عظمت قرب است .
مالك نفس، مالك همه عالم
همان گونه كه مىدانيد، خداوند هدف آفرينش انسان را، قرب، لقا و
وصال خود قرار داده است. انسان وقتى با توجه به نفس، به اين مقام عالى برسد، در
حقيقت، به خدا و به همه چيز رسيده است. در اين فضا هيچ گونه محدوديتى براى انسان
وجود ندارد و از خزانه حضرت او، چيزى كم نمىگردد.
كسى كه مالك بر نفس شود، مالك همه چيز شده است، بدون اين كه چيزى
از كسى در همان صحنه كم گردد. كسى نيست كه در آن وادى، جلوى حركت انسان را بگيرد.
در آن جا همه يارى مىكنند. آن وادى، برخلاف آن جايى است كه انسان چشم به دنيا
مىدوزد. انسان هر چه به دنبال دنيا باشد، نمىتواند مالك آن شود، كره زمين از سه
قسمت آب و يك قسمت خشكى تشكيل شده است كه در اين سه قسمت آب و يك قسمت خشكى، همه
نباتات و حيوانات و انسانها سهم دارند. كسى نمىتواند به تنهايى مالك همه آبها و
نباتات و زمينها بشود ؛ چون نمىگذارند، سهمدارانِ ديگر، به او اجازه نمىدهند.
پس كسانى كه به دنبال دنيا هستند، بايد بدانند كه به همه دنيا
نخواهند رسيد ؛ چون امكانات ندارد. انسان تا چه اندازه از اين زمين را مىتواند به
تصرف خود درآورد، در حالى كه پنج ميليارد انسان و ميلياردها حيوان و ميلياردها
نبات، همه ادعا دارند كه ما در اين عالم سهم داريم؟ پس ما اگر ميليونها سال هم
زنده باشيم و آرزويمان اين باشد كه تنها مالك روى زمين شويم، اصلاً امكان ندارد.
اين امر تنها در صورتى امكان دارد كه روى زمين به غير از يك نفر،
هيچ نبات، حيوان و انسانى باقى نماند كه اين نيز غيرممكن مىنمايد ؛ زيرا انسان به
تنهايى قادر به زندگى نيست.
چنين آرزويى كه انسان مالك همه دنيا شود، ريشه در حماقت و انحراف
نفس درباره مال دنيا دارد. دنيا براى همه موجودات است. اگر كسى آرزو كند كه صاحب
همه طلا و نقرهها، معادن، زمين و آب و غيره شود، غير ممكن است.
انسان با تلاشى كه مىكند، مىتواند مقدار محدودى از اين نعمتهاى
الهى را مالك شود، كه در اين دنيا از اين مقدار اندك نيز بازخواست مىكنند. پس
انسان بايد در مسيرى حركت كند كه در آن، روزى حلال و نعمت پاك خداوند نصيب او گردد
؛ اما اگر تابع هواى نفس باشد، آن مقدار دارايى كه به دست مىآورد، مشروع و حلال
نخواهد بود.
ملك حرام قطعهاى از آتش
در كتاب « وسائل الشيعة »1، از پيامبر صلي الله عليه و
آله نقل است كه انسان آن قطعه زمينى را كه به دست آورده است، باغ، خانه، ملك يا
مغازه، بايد بداند كه قطعا آن
«قطعةٌ مِنَ النّار»، يك تكه از زمين جهنم است ؛ ولى فعلاً آتش آن پنهان است. با
كنار رفتن پرده، شعله آن نمايان مىگردد.
«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ »2.
روزى كه رازها
فاش مىشود .
اما مِلكى كه محل كسب حلال، محل عبادت، محل كمك به مردم و زندگى
سالم باشد، آن مِلك،
«قطعةٌ مِنَ الجنّة»، قطعهاى از بهشت است.
بنا بر روايات، زمينى كه
«قطعةٌ مِنَ الجنّة» درباره آن صدق مىكند، كربلاست. اين سرزمين، قطعهاى از بهشت
است ؛ زيرا 72 نفر ياران امام عليه السلام ، عبادتى در آن سرزمين كردند كه تاريخ،
نمونه آن را نديده است. ريشه عبادت آنان، در آن جا پابرجا شده است.
«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى
السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ»3.
نقل است روزى دو نفر بر سر زمينى دعوا داشتند و شكايت خود را نزد پيامبر صلي الله
عليه و آله بردند. هر يك ادعا داشت كه مالك زمين است.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : شما كه ادعا داريد زمين مِلك
ما است، بيّنه و دليلتان را بگوييد! يكى از آنان دلايلش را گفت كه قوىتر از آن
ديگرى بود. پيامبر صلي الله عليه و آله حكم دادند كه زمين مال او است. وقتى آن مرد
خواست برود، حضرت او را صدا زد و فرمود : من از طرف خدا مأمور هستم مطابق با دليل و
بيّنه ظاهرى حكم كنم ؛ اما اگر واقعا زمين مال تو نيست و تو با دلايلى ظاهرى زمين
را گرفتى، بايد بدانى كه آن زمين، قطعهاى از زمين جهنم است.
نفس محوران، مالك چيزى نيستند
انسان نمىتواند خود را مالك همه جانبه دنيا بداند ؛ چون ديگران
نيز در آن سهم دارند. اگر كسى چنين ادعاى بكند، همواره با ديگران در جنگ و ستيز
خواهد بود ؛ چون ديگر افراد نيز داراى نفس هستند و آنان نيز ادعاى مالكيت مىكنند.
پس چنين ادعايى بيهوده است.
كسانى كه تابع هواى نفسند، ديوانهاند، از شهوترانىهاى غلط و ظلم
و دزدى و درگيرى و كلاهبردارى و تقلب و دروغ خسته نمىشوند. هيچ لذتى هم از زندگى
نمىبرند؟ زيرا آنان نمىفهمند و متوجه نيستند. كسانى كه در اين قسمت، يعنى در
محدوده زمين، پول و زندگى مادى، به حد و حق خود قانعند، به اين معنا كه هوا ندارند،
اگر هم هواى نفس دارند، تابع آن نيستند، چنين كسانى امنيّت و آرامش دارند.
خدامحوران، متّصل به خزانه الهى
اما در آن طرف، يعنى در فضاى ملكوت، انبيا و ائمه و اوليا، آن چه
قدرت داشته باشند، مىگيرند و برداشت مىكنند، بدون اين كه به حق احدى لطمه بخورد ؛
چون آن جا همه چيز بىنهايت است. در علمخواهى، معرفتخواهى، عرفانخواهى و
ملكوتخواهى، تضادى وجود ندارد كه به يك نفر برسد و ديگران بىنصيب بمانند.
ائمه معصومين قدس سرهما ، اولياى خدا و عارفان، دريا دريا از آن
فضا سود مىجستند و كسى جلوگير آنان نبود. آن جا فضا، فضاى عشق است. فضاى وحدت است،
فضاى ملكوت و فضاى محبت است. براى خزانه الهى درى نيست. جنس آن بىنهايت است. در آن
جا مؤمنان با هم درگيرى ندارند. «المؤمن ألف مألوف»4. آنان براى رسيدن
به درجات بالاتر، همديگر را يارى مىكنند.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً *
فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى»5.
يك راه براى شما قرار مىدهم كه راه خودم هست.
«فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ »6.
نمىخواهم زندگىِ شما روى زمين، ذرهاى با ترس و غصه همراه باشد. اگر از كسى بترسد،
او مغضوب من است و هر كس ديگرى را بيهوده غصهدار كند، او شيطان و مغضوب من است. من
نمىخواهم روى زمين ترس باشد، بلكه مىخواهم به جاى ترس، امنيت باشد. نمىخواهم روى
زمين غصه باشد. مىخواهم به جاى غصه، شادى باشد. پس اين همه ترس، غصه، زندان، اين
همه قانون، جريمه و قصاص براى چيست؟
آنان كه به درگاه الهى قدم مىنهند، هيچ تضادى بين آنان نيست. آن
جا وحدت و يكپارچگى حاكم است.
«اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ
ءَامَنُوا»7.
آنان تنها خداوند را دارند كمالشان در رسيدن به خدا
است. هوا و هوس از آنان دور است. هوا مجموعه خواستهها و اميال و غرايز غلط است.
وقتى موتور ماشين هوا مىگيرد، همه موتور را در معرض بىنظمى قرار مىدهد و ديگر
حركت نمىكند ؛ اما اگر نفس انسان هوا بگيرد، نفس شعلهور مىگردد، انسان را
مىسوزاند و نابود مىكند.
بهشت، جايگاه آزادان از هواى نفس
«وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ
عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى »8.
و اما كسى
كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ پس
بىترديد جايگاهش بهشت است .
جايگاه آنان كه اسير هواى نفس نمىشوند، بهشت است. آنان به هيچ
قيمتى اسير هواى نفس نمىشوند، از همه لذتهاى نامشروع چشم مىپوشند و تنها در راه
خدا گام برمىدارند ؛ اما آنان كه اسير هواى نفسند، نمىتوانند در برابر لذايذ
ايستادگى كنند و قدرت مقاومت ندارند.
«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ
بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ»9.
مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات
باز نمىدارد .
امام مجتبى عليه السلام مىفرمايد : در كنار حوض، ديدم پدرم
وضومىگيرد، در حالى كه رنگش پريده است، بدنش مىلرزد و اشك به او مهلت نمىدهد. به
او گفتم : بابا! چه شده است؟ گفت : حسن جان! وقت نماز است، مىدانى مىخواهم پيش چه
كسى بروم10؟
«وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ
إِلَيْهِ سَبِيلاً»11.
و خدا را حقّى ثابت و لازم بر عهده مردم است كه [ براى اداى مناسك حج ]آهنگ آن خانه
كنند .
بنده من! من خانه دارم، بيا پيش من! من پيش توبهكاران هستم، من
كنار رختخواب مريضِ مؤمن هستم، من در قلبهاى شكستهام، من كنار خودت هستم. خانهاى
براى خودم، درون خود تو ساختهام. قلبت خانه من است. يك بار هم درِ خانه من بيا.
اينان چه كسانى هستند كه دنبالشان را گرفتهاى؟ اين زمين و آن زمين چيست؟
در فضاى الهى، ميدان تضاد نيست، ميدان قهر نيست، ميدان دشمنى
نيست، ميدان درگيرى و برخورد نيست. خدا مىفرمايد : روز قيامت بهشت مأواى اين فضا
مىباشد .
«وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ
الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ
الْمَأْوَى ».
دوش در حلقه ما غصه گيسوى تو بود
|
تا دل شب سخن از سلسله موى تو بود
|
هم عفى اللّه سواك است و پيامى مىداد
|
ور نه در كس نرسيديم كه از بوى تو بود
|
بهشت با همه نعمتهايش جايگاه آنان است.
گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاى دگر
|
باز كن ساقى مجلس سر ميناى دگر
|
امشبى را كه در آنيم غنيمت شمريم
|
شايد اى جان نرسيديم به فرداى دگر
|
پىنوشتها:
1 . وسائل الشيعة: 34/234، باب 63، حديث 30420.
2 . طارق ( 86 ) : 9.
3 . مستدرك الوسائل: 8 / 450 ، حديث 9969.
4 . بقره ( 2 ) : 38 .
5 . بقره ( 2 ) : 38.
6 . بقره ( 2 ) : 257.
7 . نازعات ( 79 ) : 40 ـ 41.
8 . نور ( 24 ) : 37.
9 . بحار الأنوار: 46 / 78 ، حديث 75.
10 . آل عمران ( 3 ) : 97.
11 . وسائل الشيعة: 34/234، باب 63، حديث 30420.