توجه و صفاى نفس و دورى از آلودگى هاى درونى و اخلاقى چون كبر، عجب، حسد، كينه و
نفاق و بى تقوايى ـ كه در عرض شرايط صحت قرار دارند ـ ، توأم باشد تا تيرگى ها را
به طور كامل از روح نمازگزار بزدايد و معراج مؤمن باشد و در سير صعودى و قرب و
نزديكى به خدا وى را يارى رساند.
قرآن كريم با اشاره به فلسفه نماز و نقش بازدارندگى آن در يك عبارت جامع
مى گويد:
«...اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ وَ
المُنْكَرِ وَ لَذِكْرُاللهِ أكْبَرُ...».
(30)
بنا به مفاد اين آيه: نماز مانع از زشتى ها و بازدارنده از منكرات است اما آن چه
روح و مفهوم نماز است همانا ذكر خدا است، كه بدون آن نماز قالبى تهى از حقيقت
خواهد بود و بر نمازگذار است كه روح و معناى ذكر را در نماز تحقق بخشد و آن را
به طور كامل و با شرايط صورى و معنوى و توجه و اخلاص بپا دارد تا رهنمونگر او به
مقام قرب حق باشد.
على(عليه السلام)
با اشاره به اين مطلب
مى فرمايد:
«اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِّى»
(31)
نماز وسيله تقرب پرهيزكاران است. همچنين با اشاره به نقش آن در تزكيه نفس
مى فرمايد:
«وَالصَّلوةَ تَنْزيهاً عَنِ الكِبْرِ»
(32)
خداوند نماز را عامل پاك سازى شما از كبر و نخوت قرار داد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
نماز را به
چشمه آب گرمى تشبيه فرموده كه در كنار خانه كسى باشد كه هر شب و روز پنج بار در آن
به شستشو پردازد و آلودگى ها را از تن بزدايد.(33) بدين سان نماز تنها
وسيله اى است در امر تزكيه و تهذيب كه انسان شب و روز با آن سروكار دارد و
مادام العمر براى حسن انجام آن به عنوان بهترين عبادت تلاش مى كند و مراقبت هاى
مستمر و مداوم مكلف هريك عاملى در تهذيب و تقوا و تزكيه نفس اوست.
رابطه نماز و اخلاق
نماز از يك سو عامل تزكيه و تهذيب و دستيابى به روح تقوا و فضايل اخلاقى است و
از سوى ديگر تأثير و قبول واقعى نماز منوط به تقوا مى باشد و تقوا مكمل تأثير نماز
است. بدين سان «نماز و تقوا» داراى ارتباطى تنگاتنگ و تأثيرى متقابل اند(34)
امام صادق(عليه السلام)
نقش نماز در پيش گيرى
از گناه را اين گونه بيان مى فرمايد:
نماز مانع بازدارنده اى است كه خداوند در زمين برقرار ساخته است و هركس مى خواهد
بداند چه مقدار از منفعت نماز بهره مند است، بنگرد كه آيا نماز او را از اعمال زشت
و منكر بازمى دارد يا نه؟ پس به همان مقدار كه دامن از گناه برچيد، از نماز، بهره
برده است:
«اِعْلَمْ أَنّ الصَّلوةَ حُجْزَةُ اللهِ فِى الاَْرْضِ
فَمَنْ اَحَبَّ اَنْ يَعْلَمَ مايُدْرِكُ مِنْ نَفْعِ صَلواتِهِ فَلْيَنْظُرْ
فَاِنْ كانَتْ صَلوتُهُ حَجَزَتْهُ عَنِ الفَواحِشِ وَ المُنكَرِ فَاِنَّما
اَدْرَكَ مِنْ نَفْعِها بِقَدْرِ مَا احَتَجَزَ.»
(35)
البته تأثير نماز بر نمازگزاران از لحاظ حالات و مراتب توجه و خلوص و تقوا و ذكر
قلبى و شرايط ديگر آن ها يكسان نيست، اما در هرحال آن كس كه نماز بگذارد از خصلت
بازدارندگى آن، دير يا زود، كم و بيش، بى بهره نخواهد ماند و لذا در هر شرايطى در
امر نماز نبايد قصور و كاهلى ورزيد و يا از تأثير آن نوميد شد كه قصور در امر نماز
موجب كفر و عصيان و ديگر پليدى ها است.
در روايات آمده: «جوانى از انصار پشت سر پيامبر(صلى
الله عليه وآله)
نماز مى خواند و در عين حال به اعمال زشت دست مى زد، درباره
آن جوان با پيامبر صحبت شد، حضرت فرمود: بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت.»
در روايت ديگر است كه خدمت پيامبر عرض كردند: فلان كس روزها نماز مى خواند و
شب ها دزدى مى كند، حضرت فرمود: «بالاخره روزى نماز او را از گناه رادع مى شود:
«اِنَّ صَلواتَهُ لَتَرْدَعُهُ يَوْماً ما».
(36)
حضرت امام نقش عبادت در تزكيه نفس و تأثير متقابل درون و برون انسان بر يكديگر
را اين گونه بيان مى كنند:
«يكى از فوايدِ مهم عبادت كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و بايد آن را يكى از
اسرار عبادت به شمار آورد آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از آن در
روايات به زيادت يا توسعه «نكته بيضاء» تعبير شده است. و ببايد دانست كه مابين ظاهر و باطن و سر و علن انسانى يك ارتباط و علاقه طبيعى
است كه آثار هريك و افعال و حركات هريك را در ديگرى سرايتى عظيم و تأثيرى غريب است
و اين مطلب علاوه بر آن كه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن است. چنان چه
حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيه بدن بر روح و باطن
مؤثر است و به عكس حالات خلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و سكنات و افعال
بدنيه طبعاً و من غيررويّة مؤثر است.»(37)
د) نگاهى به ساير عبادت ها
ساير عبادت ها و احكام نيز چنين اند و فلسفه همه آن ها ذكر خدا و تصفيه نفس است
و هريك داراى تأثير ويژه اخلاقى و بار تربيتى مى باشد.(38) و تأثير روزه
را كه اجتناب از مفطرات با قصد تقرب است در پيدايش روح تقوا كه اساس تربيت اسلامى
است به عنوان فلسفه اين عبادت مطرح مى سازد، زيرا انسان بدان وسيله بر خواسته هاى
غريزى پاى مى نهد كه اين خود مى تواند عامل تملك نفس و تسلط بر غرائز و مشتهيات در
ساير حالات و ايام باشد:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ
عَلَيْكُمْ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُم
تَتَّقُونَ».
(39)
همچنين روايات از اثر تربيتى روزه بر جسم و جان و فرد و جامعه سخن مى گويد.
مانند:
«صُوموُا تَصِحُّوْا;
روزه بگيريد تا به سلامت
بمانيد.»
«روزه حجابى است كه خداوند بر چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء و جوارح انسان زده
تا از گناه اجتناب كنند.»
«خداوند روزه را واجب ساخته تا ثروتمندان طعم گرسنگى را بچشند و بر مستمندان رحم
آورند.»
«روزه شهوات سركش را درهم مى شكند.»(40)
و در فلسفه زكات در قرآن آمده است:
«خُذْ مِنْ أَموالِهِم صَدَقةً تُطَهِّرُهُمْ وَ
تُزَكِّيهِم بِها...;
(41)
از دارايى آن ها زكات و صدقه بگير و بدينوسيله آن ها را پاك و پاكيزه گردان.»
در واقع، احسان و انفاق، روح گذشت و ايثار و نوع دوستى را در دل مى پرورد و
غريزه حب مال و حب نفس را مهار مى كند و اين همان اثر تربيتى زكات يا خمس يا ساير
واجبات يا تبرعات مالى است. همچنين حج كه ظاهر آن مناسك و باطن آن مفاهيم است درسى
براى مسلمانان جهان و در حقيقت يك برنامه تربيتى جمعى است و نيز جهاد و امر به
معروف و نهى از منكر چنان كه خواهيم ديد... و در تولى و تبرى و دوستى با دوستان خدا
و بيزارى از دشمنان خدا اثر تربيتى لحاظ مى گردد، چراكه دوستى و دشمنى علاوه بر
آن كه امرى قلبى و از آثار ايمان است، در عمل نيز داراى تأثير مثبت مى باشد. دوست
رفتار دوست را اقتباس مى كند و دشمن از عمل دشمن تنفر و انزجار دارد و دورى
مى گزيند و چنين است ديگر واجبات و مستحبات كه هريك از آن ها آثار تربيتى بر فرد و
جامعه دارد كه قابل ملاحظه است.
هـ) فلسفه تربيتى محرمات
در محرمات نيز پيش گيرى از گناه و آثار تخريبى آن ها مورد توجه بوده و پرهيز از
حرام نخستين عامل تزكيه و طهارت نفس است، مثلا: هنگامى كه قرآن از نگاه به نامحرم
نهى مى كند به نامحرم نهى مى كند به اثر تهذيبى آن اشاره دارد:
«قُلْ لِلْمؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ... ذلِكَ
اَزْكى لَهُم»
(42)
«و قُلْ لِلْمؤمناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبصارِهِنَّ...»
(43)
به مردان و زنان مؤمن بگو ديده از حرام فرو بندند و شهوت نفس را مهار كنند كه
اين، رمز پاكى آن هاست.
و آن گاه كه از حرمت مسكرات و قمار سخن مى گويد، روى اثر تخريبى آن بر اخلاق فردى و روابط اجتماعى انگشت مى گذارد و آن را عمل شيطانى مى داند كه آدمى را از
خدا غافل و به پرتگاه سقوط مى كشاند و بذر عداوت و دشمنى را در دل ها مى پاشد:
«يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا اِنَّمَا الْخَمْرُ وَ
المَيْسِرُ وَ الاَْنصابُ وَ الاَْزْلامُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطانِ
فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ. اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُوقِعَ
بَيْنَكُمُ العَداوَةَ و البَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُم
عَنْ ذِكْرِاللهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ اَنْتُم مُنْتَهُونَ».
(44)
و چنين است ساير محرمات عملى يا اخلاقى، چون غيبت، تهمت، حسد، دروغ، ريا، سوءظن،
دشنام، اهانت، تحقير، بى عفتى، ربا، رشوه، قمار، شراب، حرام خوارى و امثال آن... كه
ارتكاب آن ها فاسد كننده نفس و ترك آن ها زمينه ساز تهذيب است و به طور خلاصه، كل
مسائل اسلام، حتى مسائل فرهنگى، اقتصادى، سياسى، نظامى و غيره
نوعى ارتباط با فلسفه اخلاقى انسان سازى دارد كه با اندك تأملى مى توان آن را
دريافت.
4ـ روش عقلانى
به كارگيرى انديشه و استفاده از روش عقلانى از ديگر راهبردهاى تربيتى اسلام است.
راه و روشى كه بر انگيزش نيروى تشخيص خير و شر و تعقل و برهان و انتخاب احسن متكى
است. همان گونه كه فلاسفه اخلاق نيز گفته اند نخستين گام براى شناخت فضائل و تخلق
به آن ها و شناخت رذائل و تجنب از آن ها «حكمت» است. حكمت همان گونه كه در تعريف آن
آمده، عبارت است از: «علم به احوال موجودات آن گونه كه هستند» (حكمت نظرى) و «تشخيص
خير و شر و فضيلت و رذيلت و بايدها و نبايدها» (حكمت عملى) و اين دو از اركان اوليه
هدايت و انسان سازى اند. قرآن كريم در نخستين مرحله دعوت بر حكمت تكيه مى كند:
«اُدْعَ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ
الحَسَنَةِ...»
(45)
و برنامه هدايتگر خويش را براى كسانى سودمند مى داند كه اهل دل باشند و گوش جان
را براى پذيرش حق آماده سازند:
«اِنَّ فى ذلِكَ لَذِكرى لِمَنْ
كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ ألقىَ السَّمْعَ
وَ هُوَ شَهيدٌ».
(46)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
مى فرمايد:
«هديه اى بالاتر از اين نيست كه مسلمان به برادر مسلمان خود كلمه حكمتى بياموزد و
بدان وسيله بر هدايتش بيفزايد يا از گمراهى اش برهاند.»(47)
تربيت اسلامى نقش تعقل و حكمت را در شناخت سعادت و شقاوت و تسلط بر نفس مورد
تأكيد قرار مى دهد.
على(عليه السلام)
مى فرمايد: «براى تو همين بس
كه عقلت طريق هدايت را از ضلالت بازشناسد.»
(كَفاكَ مِنْ
عَقْلِكَ ما اَوْضَحَ سَبيلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ)
(48)
و نيز مى فرمايد:
«قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ تَمْلِكْ
رُشْدَكَ»
(49)
و در روايت ديگر:
«قاتِلْ هَواكَ بِعِلْمِكَ وَ غَضَبَكَ
بِحِلْمِكَ»
(50)
و نيز مى فرمايد، حكمت و شهوت قابل جمع نيستند:
«لاتَجْتَمِعُ الْحِكْمَةُ و الشَّهْوَةُ».
(51) و امام صادق(عليه
السلام)
: بهترين افراد از نظر اخلاق كسانى را مى داند كه عقلشان كامل تر
باشد:
«أكْمَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنُهُم خُلْقاً».
(52)
برخى فلاسفه چون سقراط، اخلاق را بر حكمت مبتنى دانسته و براى تربيت و اخلاق
مبناى عقلى قائل شده اند. «تعليمات اخلاقى سقراط تنها موعظه و نصيحت نبود و براى
نيكوكارى و درست كردارى مبناى عقلى مى جست. بدعملى را از اشتباه و نادانى مى دانست
و مى گفت مردمان از روى علم و عمد دنبال شر نمى روند و اگر خير و نيكى را تشخيص
دادند آن را اختيار مى كنند. پس بايد در تشخيص خير و شر كوشيد...»(53)
افلاطون و ارسطو نيز انديشه سقراط را در تربيت و اخلاق دنبال كردند هرچند
افلاطون با ديد اشراقى به مسئله مى نگرد و ارسطو، اختيار و لذت و رغبت را نيز شرط
فضيلت اخلاقى مى داند. در ميان فلاسفه جديد نيز كم و بيش، اين انديشه به چشم
مى خورد.
«عقيده سقراط در خصوص مبتنى بودن اخلاق و تربيت بر علم، بار ديگر در قرن هجدهم
به وسيله بعضى از متفكرين از جمله «كُندرسته» از سر گرفته شد و به وسيله
«ويكتورهوگو» جنبه عموميت پيدا كرد: «گشودن يك مدرسه مستلزم بستن در يك زندان است!»(54)
قابل ذكر اين كه، آن چه فلاسفه قديم و جديد در مورد مبنا بودن عقل يا علم در
اخلاق گفته اند، به عنوان جزئى از عامل مؤثر قابل قبول است و نه تمام عامل، زيرا
عقل و علم بدون ايمان و رهنمود شريعت هرگز براى تربيت و اخلاق كافى نيست و ضامن
اجرائى ندارد. ميليون ها مدرسه گشوده شد اما در زندان ها هم بسته نشد و بيشترين
جنايتى كه بر بشريت گذشته و مى گذرد از علم بدون ايمان و انديشه بى اعتقاد است. و
چه بسا دانشمندان كه با جهل خود كشته شده اند:
«رُبَّ عالِم
قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لايَنْفَعُهُ»
(55).
به گفته حضرت امام: اگر بخواهد كسى تهذيب شود با علم تهذيب نمى شود، علم انسان
را تهذيب نمى كند، گاه علم انسان را به جهنم مى فرستد...»(56)
«علم بدون عمل و بدون تقوا بسيارى از اوقات مضر است. بايد عالم متقى باشد و
متوجه به خداى تبارك و تعالى باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند. بايد خودش تربيت
شده باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند.»(57)
علاوه بر اين روشنگرى علم و روشن بينى انديشه جز در پرتو ايمان و تقوا ميسر
نيست:
«اِنْ تَتَّقُوااللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»
(58)
و بى تقوايى و هواى نفس و آلودگى گناه چراغ عقل را خاموش مى كند و نيروى تشخيص را
از قلب مى گيرد و راه علم را به بيراهه مى كشاند.
لذا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
مى فرمايد:
«الْبَلاهَةُ اَدْنَى اِلَى الاِْخلاصِ مِنْ
فِطانَة بَتْراء»
(59)، كند فهمى به اخلاص نزديك تر است تا زيركى
ابتر و بى روح.
در اين چارچوب و با توجه به اصول ياد شده است كه عقل و علم جايگاه خود را در تربيت اسلامى بازمى يابد.
5 ـ پند و اندرز
موعظه و اندرز، از ديگر روش هاى تربيتى است كه قرآن بدان توصيه مى كند. حتى خود
قرآن را هم كتاب موعظه و شفابخش دل ها دانسته است:
«يا
اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما
فِى الصُّدُور...»
(60) و در دعوت ديگران به سوى خدا به موعظه حسنه
فرامى خواند:
«اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكمَةِ وَ
المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ...».
(61)
روايات نيز آكنده از مواعظ حيات بخشى است كه از زبان رهبران دين هدايت گرِ مردم
است.
پيامبر اكرم مى فرمايد: صدقه اى نزد خدا پسنديده تر از آن نيست كه مؤمن، گروهى
را با پند و اندرز سودمند رهنمون گردد و اين برتر از عبادت يك سال است:
«ما تَصَدَّقَ الْمؤمِنُ بِصَدَقَة اَحَبَّ اِلىَ الله مِنْ
مَوْعَظة يَعِظُ بِها قَوْماً يَتَفَرَّقُونَ وَ قَدْ نَفَعَهُمُ الله بِها وَ هِىَ
اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ سنَة».
(62)
على(عليه السلام)
موعظه را حيات دل ها خوانده
است:
«المَواعِظُ حَياتُ القُلُوبِ».
(63)
ويژگى هاى موعظه
موعظه از چند جهت با حكمت تمايز دارد:
ـ حكمت بر عقل و برهان متكى است اما موعظه بر احساس. در موعظه مربى مى كوشد با
استفاده از شيوه هاى روان شناختى و پندهاى عطوفت آميز عواطف را متأثر سازد.
ـ حكمت تعليم است اما موعظه تذكر و توجه دادن مخاطب به يافته هاى وجدانى خود:
«يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ».
(64)
ـ موعظه در قلمرو اعتقاد است و روح معنوى مى طلبد و مربى از سوژه هايى كه مخاطب
بدان ايمان و دلبستگى دارد، چون آيات قرآن، سخنان معصومين و يا كلمات بزرگانِ علم و
ادب و مربيان اخلاق و حكيمان و اديبان و شعرا كه مورد احترام مخاطب اند استفاده
مى كند. و گاه گوينده در حدى است كه مخاطب بدو ايمان و اعتماد دارد و با
انعطاف پذيرى سخن او را از صميم جان مى پذيرد. مانند پدر، مادر، معلم، استاد، مربى،
عالم دينى و واعظ اخلاقى.
قابل توجه آن كه: در آيه كريمه از «موعظه حسنه»، به عنوان شيوه هدايت و ابزار
دعوت ياد شده، كه عبارت است از اندرزى كه مربى خود بدان عامل باشد تا در گفتار و
رفتار او تضادى مشاهده نگردد.
از اين جاست كه نقش مربى و حالت معنوى اندرزگوى فوق العاده با اهميت تلقى
مى شود، زيرا همه كس از تأثير و نفوذ كلام برخوردار نيست. سخن وقتى بر دل مى نشيند
كه از دل برخيزد:
«اِنَّ الكَلامَ اِذا خَرَجَ مِنَ القَلْبِ
وَقَعَ فِى الْقَلْبِ».
امام صادق (عليه السلام)
واعظ اخلاقى را به كسى
تشبيه فرموده كه درصدد بيدار كردن خفتگان است و اگر خود خفته و غافل و گرفتار هواى
نفس باشد، نمى تواند ديگران را بيدار كند.
«فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَ المُتَّعِظِ كَالْيَقْضانِ وَ
الرّاقِدِ، فَمَنِ اسْتَيْقَظَ عَنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ و مُخالَفَتِه وَ مَعاصيهِ
صَلَحَ اَنْ يُوقِظَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ»
(65)
«خفته را خفته كى كند بيدار».
لذا مى بينيم مربيان آسمانى كه علم و عمل را آميخته و عالمان عامل و مربيان
وارسته اخلاق در دامن خود افراد شايسته اى را پرورانده اند، بنابراين تأثير موعظه
بيش از هر چيز، به نقش مربى و ميزان روحيات او وابسته است. همچنانكه از تأثير مواعظ
رهبران دين و ساير بزرگان اسلام، نمونه هاى بسيار شنيده ايم. اين اثرگذارى تا
بدان جاست كه مخاطب را به والاترين مراحل جذب مى كشاند. هنگامى كه على(عليه
السلام)
خطبه معروف به صفات «متقين»(66) را براى «همّام» كه يكى از
ياران پارسا و صديق آن حضرت بود، ايراد فرمود، به گونه اى مؤثر افتاد كه همام
صيحه اى زد و از شدت تأثر جان سپرد.
قابل ذكر است كه علاوه بر گفتار و رفتار مربيان، عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه
نقش موعظه را ايفا مى كنند. از آن جمله است: واعظ درونى (وجدان)، تجارب فردى، حوادث
و سرنوشت ديگران و... كه در روايات بدان ها اشاره شده است. على(عليه
السلام)
مى فرمايد:
«ألْعاقِلُ مَنِ اتَّعَظَ
بِغَيْرِهِ»
(67)،
«خَيْرُ ماجَرَّبْتَ ما
وَعَظَكَ»
(68)
پىنوشتها:
1. وَ انّه ليتقرّب الىّ بِالنّافلة حتى احبّه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع
به و بصره الذى يبصربه و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها... (اصول كافى ، ج
2، ص 252.
2. تصنيف غرر ، صص 199 - 198.
3. همان ، صص 199 - 198.
4. سرالصلوة ، ترجمه سيداحمد فهرى، ص 22.
5. سوره انعام، آيه 162.
6. چهل حديث ، ص 107.
7. سوره طه، آيه 14.
8. سوره عنكبوت، آيه 45.
9. اشاره به حديث نبوى «الصلوة عمودالدين».
10. تصنيف غرر ، ص 188.
11. همان ، ص 189.
12. سوره رعد، آيه 28.
13. سوره انفال، آيه 2.
14. سوره اعراف، آيه 201.
15. تصنيف غرر ، ص 189.
16. تصنيف غرر ، ص 189.
17. تصنيف غرر ، ص 189.
18. تصنيف غرر ، ص 189.
19. همان ، ص 185.
20. همان ، ص 185.
21. همان ، ص 185.
22. نهج البلاغه ، حكمت 461، ص 442.
23. تصنيف غرر ، ص 306.
24. همان ، ص 298.
25. همان ، ص 300.
26. اصول كافى ، ج 2، ص 312.
27. چهل حديث ، ص 248.
28. حافظ گويد:
جمال يار ندارد حجاب و پردهولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
29. مثل الصلوة كمثل عمود الفسطاط، (من لايحضره الفقيه ، ج 1، ص 136).
و قال الصادق(عليه السلام) : اوّل مايحاسب به العبد الصلوة فاذا قبلت قبل منه
ساير عمله و اذا ردّت عليه ردّ عليه ساير عمله. «همان ، ص 134».
30. سوره عنكبوت، آيه 45.
31. نهج البلاغه ، حكمت 136، ص 386.
32. همان ، حكمت 252، ص 402.
33. همان ، خطبه 199 به ويژگى هاى آب گرم و خصوصيات چشمه توجه شود.
34. البته اين ارتباط و تأثير متقابل را در كل برنامه هاى عبادى و تربيتى و اجتماعى
و... اسلام مى توان به نحوى مشاهده كرد.
35. بحارالانوار ، ج 78، ص 199.
36. بحارالانوار ، ج 82، ص 198.
37. سرالصلوة ، صص 53 - 52.
38. قال رسول الله(صلى الله عليه وآله) : «انما فرضت الصلوة و امر بالحج و الصواف و
اُشعرت المشاعر و المناسك لاقامة ذكرالله» جامع السعادات ، ج 3، ص 263.
39. سوره بقره، آيه 183.
40. ر.ك: وسائل الشيعه و ساير كتب روايى.
41. سوره توبه، آيه 103.
42. سوره نور، آيه 30.
43. سوره نور، آيه 31.
44. سوره مائده، آيات 91 ـ 90.
45. سوره نحل، آيه 125. توجه شود كه حكمت در معارف اسلامى (چنان كه در مقدمه كتاب
اشاره شد) مفهوم عميق و گسترده دارد و فراتر از حكمت در اصطلاح فلاسفه است. در بحث
پرورش عقلانى همين كتاب نيز مطالب ديگرى آمده كه مكمل اين بحث است.
46. سوره ق، آيه 37.
47. ما اهدى المسلم الى اخيه هدية افضل من كلمة حكمة تزيده هدى اوترده عن ردى»
(ارشاد القلوب ، ص 9).
48. نهج البلاغه ، حكمت 421، ص 437.
49. تصنيف غرر ، ص 64.
50. همان ، ص 64.
51. همان ، ص 65.
52. اصول كافى ، ج 1، ص 18.
53. محمّدعلى فروغى، سير حكمت در اروپ ، ج 1، ص 14.
54. مشارب عمده اخلاقى ، ص 11.
55. نهج البلاغه ، حكمت 107، ص 378.
56. صحيفه نور ، ج 19، ص 92.
57. صحيفه نور ، ج 7، ص 214.
58. سوره انفال، آيه 29.
59. جامع السعادات ، ج 1، ص 28.
60. سوره يونس، ص 57.
61. سوره نحل، ص 125.
62. ارشاد القلوب ، ص 9.
63. تصنيف غرر ، ص 224.
64. سوره نحل، آيه 90.
65. مصباح الشريعه ، ص 160.
66. نهج البلاغه ، خطبه 193.
67. تصنيف غرر ، ص 225.
68. همان ، ص 224.