تربيت كودك در جهان امروز

دكتر احمد بهشتى

- ۱ -


مقدمه

مقدمه چاپ چهارم .

بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن .
اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1)) درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .

1 ـ درباره خود كتاب .

خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب , گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در چه شرايطى به سر مى برد.
بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و زيان بزرگى است .
مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2)) , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و انقلابى به پس .

هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.

2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .

براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
ث ) اسباب تزكيه .
ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
چ ) آثار تزكيه .
ح ) اهداف تزكيه .
اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.

الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3)) , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.
در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و نموى در كار نيست .
امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود, استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4)) , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5)) , و كارى را كه نبايد انجام دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى و رسالت نيست .
پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
فعلتها اذا وانا من الضالين ((6)) , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7)) , به دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از فرستادگان قرار داد.
پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8)) , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9)) , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10)) , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند,آنها را رحمت كن .به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش سازد.
بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .

ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش , نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است :
1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11)) , همان گونه (كه با تغيير قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.
برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از:
الف ). تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
ب ). تزكيه .
پ ). تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
ت ). تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت الـعـزيـز الـحـكيم ((12)) , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم , آمده است .
3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13)) , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14)) , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى يعنى مكه است .
در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و تربيت خلاصه مى شود.
پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.

1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد:
الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت كه شرح آنها گذشت .
ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز همراه ساخته است ((15)).

قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16)) , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17)) , به زودى پرهيزكارترين افراد كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.

پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18)) , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .

ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكـى لـكـم , ((19)) و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر است .
* دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد: ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20)) ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.

ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21)) , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك ((22)) , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.

2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23)) , رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد.
و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24)) , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه كرد.
از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25)).

بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى مرتبه بعدى وسيله است .
چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول , زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26)).

جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از بـيـست مورد است ((27))

ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن , ضررى ندارد.

ث ) فاعل تزكيه .
صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه , بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28)) , رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29)) , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله آن , تطهير و تزكيه كنى .
در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه معرفى شده است .
بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30)) , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .
خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ فاعل قريب تزكيه است .
دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31)) , ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32)) , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33)) , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره قابل توجه است ((34)).

اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35)) , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل مى گيرد.
و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى وكل بكم ((36)) , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى انفسهم ((37)) , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38)) , آنهايى كه پاكيزه اند و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين , هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39)) , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار است .

ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده است ((40)).

مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق مى يابد.
پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41)).

در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت , پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است , علم و معرفت حقيقى است .
ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب , موخراز تعليم است .
جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42)).

چ ) آثار تزكيه .
قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد افلح من زكئهها ((43)) , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
قد افلح من تزكى ((44)) , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.

ح ) اهداف تزكيه .
هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت , مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز ديگرى مطلوب نباشد.
چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان كامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45)) را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در معشوق است .
از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است , اوست .
اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ايم .
قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .

عوامل سلبى .

1.انه لايفلح الظالمون , ((46)) ستمكاران رستگار نمى شوند.
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.

2.انه لايفلح المجرمون ((47)) , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
جرم هم معناى عامى دارد.
جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .

3.ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49)) , ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .

4.فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50)) , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .كافران رستگار نمى شوند.
اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ مشرك نيست .
مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.

عوامل ثبوتى .

عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است :

1.ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51)) , مومنان رستگار شده اند.
جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز, اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .

2.اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52)) , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان رستگارند.
در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .

3.فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53)) , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است , رستگارند.
مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .

4.فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54)) , آنان كه بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده , رستگارند.

5.لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم المفلحون ((55)) , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.

6.انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم المفلحون ((56)) , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.

7. فـات ذالـقـربـى حـقـه والـمـسكين وابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجهاللّه واولهئك هم المفلحون ((57)) , حق خويشاوندان و مستمند و وامانده سفر را بده كه اين براى كسانى كه مشتاق لقاى خدايند, بهتر است و آنان رستگارند.
در اين آيه , اراده وجه خداوند و اشتياق لقاى او از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .