مسائل و مشكلات زناشويى

دكتر احمد بهشتى

- ۲ -


در چنين محيطى ، اگر ميان والدين تفاهم و توافق باشد، طفل هميشه شاداب و پرنشاط است و از لحاظ جسمى و عقلى و عاطفى ، سالم بار مى آيد و در حد تلاش و تكاپويش ، تكامل مى يابد.
اگر هم در اين محيط، طفل از رشد صحيح جسمى و روحى برخوردار نباشد، از عللى ديگر مثل محيط و مدرسه و رفيق و همبازى و قصور يا تقصير والدين يا معلمان است ، نه از لحاظ عوارض و اسبابى كه ناشى از متلاشى شدن كانون گرم خانواده است .
اما نگرانى آنجاست كه يكى از والدين يا هر دوى آنها به علت مرگ يا طلاق ، براى حضانت طفل ، حضور نداشته باشند.
در فقه اسلامى ، حضانت به عنوان نوعى ولايت تلقى شده و به حال طفل بايد دريغ و افسوس خورد، اگر از چنين ولايتى محروم بماند. زيرا اين ولايت ، تواءم با محبت و نوازش و تربيت است و هم جنبه هاى جسمى و هم جنبه هاى فكرى و عاطفى او را رشد مى دهد.
اگر يكى از والدين بميرد، محور حق حضانت ، ديگرى خواهد بود. مخصوصا اگر شوهر بميرد، حق حضانت طفل ، براى زن است و اوست كه بايد طفل خود را رشد دهد و به سن بلوغ برساند؛ حتى گفته اند: اگر شوهر هم بكند، حق حضانتش ساقط نمى شود.
در اينجا عينا مسئله 16 و 17 و 18 از كتاب تحريرالوسيله امام را براى آگاهى هر چه بيشتر خوانندگان ترجمه مى كنيم :
((زن ، در صورتى كه آزاد و مسلمان و عاقل باشد، به حضانت و تربيت و حفظ كودك در دوره شيرخوارگى ، يعنى در دو سال اول ، سزاوارتر است ؛ اعم از اينكه كودك ، پسر باشد يا دختر و اعم از اينكه خودش او را شير دهد يا ديگرى . در اين مدت ، پدر نمى تواند طفل را از مادر بگيرد، اگرچه بچه را از شير بگيرد (بنابر احوط) همين كه مدت شيردادن تمام بشود، پدر به پسر و مادر به دختر، تا سن هفت سالگى ، و از آن پس پدر، سزاوارتر است و اگر مادر، به علت فسخ يا طلاق ، قبل از سن هفت سالگى دختر، از شوهر جدا شود، تا شوهر نكرده ، حقش ساقط نمى شود و اگر شوهر كند، هم از پسر و هم از دختر، حقش ساقط مى شود و حضانت ، براى پدر است و اگر از شوهر دوم جدا شود، بعيد نيست كه حقش عود كند و احتياط، مصالحه و توافق است .
اگر بعد يا قبل از انتقال حضانت ، پدر بميرد، مادر، اگرچه شوهر كرده باشد، حضانت طفل - خواه پسر باشد، خواه دختر - از وصى پدر و خويشاوندانش ، حتى پدر و مادر او سزاوارتر است . همچنان كه اگر مادر در زمان حضانتش بميرد، پدر، از ديگران سزاوارتر است و اگر والدين ، هر دو بميرند، حضانت حق پدر پدر است و اگر وى در حيات نباشد و او و پدر، وصى نداشته باشند، به ترتيب مراتب ارث ، حضانت ، حق خويشاوندان طفل است و نزديكتر، مانع دورتر است و در صورت تعدد و تساوى و اختلاف ، در ميان آنها قرعه انداخته مى شود و اگر يكى از آنها داراى وصى باشد، در اينكه به همين ترتيب عمل مى شود، يا اينكه حق حضانت نخست براى وصى و سپس براى خويشاوندان است ، دو وجه است و نبايد از راه مصالحه و توافق ، ترك احتياط بشود.
با بلوغ و رشد طفل ، حق حضانت به پايان مى رسد. همين كه طفل ، به بلوغ و رشد رسيد، هيچ كس ، حتى والدين ، نسبت به او حق حضانت ندارد. بلكه او، و خواه دختر باشد، خواه پسر، مالك خويش است .))
مصلحت كودك
از مجموع اين احكام ، چنين استفاده مى شود كه : تشريع حق حضانت ، براى رعيات مصالح طفل است .
مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:((پدر براى تربيت و تاءديب پسر و مادر براى تربيت و تاءديب دختر مناسبتر است .(5)))
كودك ، موجودى است كه بشدت خوپذير است و از هر لحاظ براى پذيرش ‍ خلق و خوى نيك و بد آماده است و به همين دليل بايد به گونه اى تحت تربيت و مراقبت قرار گيرد كه براى زندگى آينده آماده شود.
پسر، بايد براى انجام وظايف مردانه و دختر، بايد براى انجام وظايف زنانه ، آماده شود.
به همين دليل است كه پدر، براى تربيت و حضانت پسر و مادر، براى تربيت و حضانت دختر، اولويت دارد.
وقتى در محيط زندگى والدين تفاهم باشد، طفل در حضانت مشترك والدين ، قرار دارد و از هر لحاظ نيازهاى تربيتش برآورده مى شود.
در اين حالت ، پسر از پدر و دختر از مادر، متاءثر مى شود. البته خود والدين هم بايد به اين مسئله توجه داشته باشند و كارى نكنند كه پسر با اخلاق زنانه بار آيد و دختر با اخلاق مردانه ؛ بلكه هر كدام با ويژگيهاى خاص ‍ خودش پرورش يابد.
در صورت مرگ يكى از والدين ، بهترين كار همان است كه ديگرى عهده دار حضانت شود و جاى خالى را با درايت و محبت پر كند.
در صورت مرگ پدر، مادر بايد هم مادرى كند و هم پدرى و در صورت مرگ مادر، پدر چنين وظيفه اى دارد.
اما افسوس كه پدرها در اين مورد، كمتر توانسته اند امتحان خوبى بدهند! بسيارى از پدرها، تحت تاءثير بدسگالى نامادريها، نه تنها نتوانسته اند جاى خلاى مادرها را پر كنند، بلكه به وظيفه پدرى خود نيز عمل نكرده اند.
در عين حال ، بوده اند پدرانى كه براى رعايت حال و عواطف كودكان معصوم خود، حتى از ازدواج مجدد، صرف نظر كرده اند و بوده اند پدرانى كه حتى با ازدواج مجدد، توانسته اند آن چنان باشند كه خلاءى در زندگى يتيمان خود به وجود نياورند.
مى گويند: حضرت زهرا (س ) هنگام رحلت ، از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خواست كه بعد از مرگش با خواهرزاده اش كه به يتيمانش محبت دارد، ازدواج كند و شبى نزد همسر و شبى نزد يتيمان بماند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پس از مرگ حضرت صديقه (س ) كوچكترين قصورى در راه تربيت و حضانت كودكان يتيم از خود نشان نداد و كارى كرد كه هيچ خلاءى در زندگى آنها پيدا نشد.
قطعا زنهايى كه بعدا افتخار همسرى حضرتش را پيدا كردند نيز سعى كردند كه ميان فرزندان خود و فرزندان دختر والاگهر پيامبر فرق نگذارند.
چنين درسى براى مردانى كه يتيم دارند و براى زنانى كه به همسرى چنين مردانى درمى آيند، بسيار آموزنده است .
نامادرى ها در معرض امتحان بزرگى هستند. آنها اگر بخواهند ميان فرزندان خود و يتيمان شوهر فرق بگذارند يا احيانا كينه توزانه با آنها برخورد كنند، جنايتكارند.
اگر زنها خوشحالند كه در ميان آنها افرادى مثل حجاج و هلاكو و چنگيز و تيمور و هيتلر و نرون پيدا نشده و اين افراد از ميان مردها برخاسته اند، ولى بايد سرافكنده باشند كه در بين آنها نامادرى هايى ظهور كرده اند كه بدن نحيف يتيمان شوهر خود را با سيخ داغ ، سوزانده اند!
اينها كمتر از چنگيز و تيمور و هلاكو نيستند. زنى كه براى طرد يتيمان شوهر از محيط زندگى دست به هزار توطئه و دسيسه مى زند و شرايطى فراهم مى كند كه پدرى را آن چنان خشمگين سازد كه همچون پلنگ خونخوارى با مشت و لگد و سيلى به جان چند طفل دل افسرده و مظلوم بيفتد و سرانجام آنها را از خانه بيرون كند، جنايتكار است و لكه ننگى بر دامن جنس ‍ زن .
نامادرى ها بايد بدانند، هر بار كه طفل خود را نوازش مى كنند و بر چهره نازكش بوسه مى زنند، قلب كودك يتيمى را مى شكنند و بر غم و اندوهش ‍ مى افزايند.

چو بينى يتيمى سرافكنده پيش   مزن بوسه بر روى فرزند خويش ‍
الا تا نگريد كه عرش عظيم   بلرزد چو بيند كه گريد يتيم
اما اين را هم بدانيم كه نامادرى ها تنها با كودكان يتيم روبه رو نيستند؛ ممكن است آنها با كودكانى روبه رو باشند كه از مادرشان به علت طلاق از پدر، جدا شده اند.
مادرى كه طلاق مى گيرد، نسبت به پسر تا دو سال و نسبت به دختر تا هفت سال حق حضانت دارد و اگر شوهر كند، يا از صلاحيت لازم برخوردار نباشد، از همين حق هم محروم مى شود.
اگر پدر، واقعا پدر باشد و اگر نامادرى ، واقعا يك انسان متعهد باشد، جاى هيچ گونه نگرانى نيست .
كودك ، پناهگاه مى خواهد. كودك ، نان و لباس و مسكن و محبت و نوازش و پرورش و تزكيه مى خواهد. مهم اين نيست كه چه كسى اين نيازها را برآورد. براى كودك ، هر كه برآورنده نيازهايش باشد، پدر مادر است ؛ خواه پدر و مادر فيزيكى او باشند، خواه نباشند.
اينجا باسد به مادرانى آفرين بفرستيم كه بعد از مرگ شوهر يا طلاق ، تنهات براى سعادت فرزندان خود، از ازدواج چشم مى پوشند و عمرى را به تجرد مى گذرانند كه مبادا ناچار از فرزندان خود جدا بشوند يا با اخمهاى ناپدرى مواجه گردند.
بايد بر پدرانى آفرين بفرستيم كه احيانا از همسر خود ناراضى و در عذابند، اما به خاطر فرزندان خود، همه چيز را تحمل مى كنند و راضى نمى شوند كه بر اثر جدايى يا قهر و دعوا به فرزند، صدمه اى بخورد.
بايد به مادرانى درود بفرستيم كه با شكيبايى مردانى را با هزار ضعف و عيوب اخلاقى و تندى و خشونت ، تحمل مى كنند و همه چيز را ناديده مى گيرند، تا گرد غم و كدورت بر چهره فرزندانشان ننشيند.
و باز بايد هزاران هزار درود و آفرين بگويم بر آن پدران و مادرانى كه با تفاهم و تسالم ، مسائل زندگى را حل مى كنند و هرگز اجازه نمى دهند كه جر و بحث و مشاجره ، زندگى آنها و فرزندان راتلخ و ناگوار سازد.
اما چه مى شود كرد؟! طلاق هم از چيزهايى است كه نبايد باشد و هست ، همچنان كه مرگ زودرس پدر يا مادر يا هر دو، نيز هست .
چاره اى نيست . در اين موارد، هيچ دليل و بهانه اى وجود ندارد كه بتوان طفل معصوم را از حضانت محروم كرد. به هر حال ، طفل نوازش و محبت مى خواهد. بيوه هاى شوهرمرده يا مطلقه ، تكليفشان در اين مورد شاق است مردهايى كه همسرشان مرده يا طلاق گرفته و زنهايى كه با چنين مردانى ازدواج مى كنند، با تكليف سختى روبه رو هستند. كودك ، در اين موارد، فداكارى مى خواهد. هيچ وجدان سالمى نمى پسندد كه كودك ، فدا شود. همان مردانى هم كه با بيوه هاى داراى فرزند ازدواج مى كنند، بايد فداكارى كنند.
همه اينها بايد خود را براى ايفاى وظايف شاق پدرى و مادرى آماده كنند. اينها بايد كارى كنند كه كودك از حقوق طبيعى و خدايى خود محروم نشود. اگر چنين باشد، براى كودكان ، هيچ گونه نگرانى نيست و حكم اوليه اسلام اجراشدنى است و هيچ مانعى نيست كه پسر بعد از دو سالگى و دختر بعد از هفت سالگى از مادر جدا شود؛ يا احيانا در صورت فوت يكى از والدين ، تا دوره بلوغ ، تحت حضانت ديگرى باشد.
اما اگر عمل و اخلاق پدرها و مادرها و نامادرى ها و ناپدرى ها موجب قربانى شدن طفل بشود، قطعى است كه از حكم اولى اسلام ، بايد چشم پوشد و به سراغ حكم ثانوى رفت .
ملاحظه مى كنيد كه چهار عنصر، وجود دارد پدر، مادر، ناپدرى و نامادرى .
در جريان فوت يا طلاق ، اگر پدر و مادر و ناپدرى و نامادرى ، هر كدام بتوانند نيازهاى طبيعى و انسانى طفل را برآورند، حكم اولى بدون هيچ شبهه اى اجراشدنى است . ولى اگر بعضى از اين عناصر، واجد صلاحيت نبودند، بايد فكر ديگرى كرد.
اگر پدر، نامادرى ديو سيرتى به خانه آورده ، چگونه مى تواند صلاحيت حضانت داشته باشد و اگر مادر، ناپدرى خشن و بى رحمى به جاى پدر فرزندان نشانده ، چگونه مى تواند وظيفه مقدس مادرى خود را انجام دهد؟
اگر مادرى ، حاضر باشد كه شوهر نكند و حتى هزينه زندگى هم نخواهد و در عين حال ، فرزند خود را مثل يك گل پرورش دهد و پدرى بخواهد فرزند را از او بگيرد و به دست نامادرى بسپارد و بعد هم عاقبت كار نامعلوم باشد يا معلوم باشد كه طفل معصوم ، ناكام مى ماند، چگونه مى شود حكم اولى را اجرا كرد و از حكم ثانوى غافل ماند؟
مصلحت طفل بر مصلحت هر فرد ديگرى مقدم است . اگر نزد ناپدرى يا نامادرى ، مصلحت طفل پايمال مى شود بايد او را به كسى سپرد كه مصلحتش راتاءمين مى كند.
اگر پيش يكى طفل راحت تر است تا ديگرى ، كسى مقدم است كه بيشتر، راحتى طفل را تاءمين مى كند.
به طور قطع ، مادرى كه شوهر نكرده و ناپدرى به خانه نياورده ، بر پدرى كه ازدواج كرده و نامادرى به خانه آورده ، براى حضانت طفل ، اعم از پسر و دختر، اولويت دارد و اينجاست كه بايد دادگاهها با توجه به همه جوانب امر، تصميم بگيند و طفل را به كسى بسپارند كه عقلا و عرفا اولويت داشته باشد و سعادت آنى و آتى او را بهتر تاءمين كند.
آرزويى كه بر باد رفت
آرزو داشتن بر انسان ، مخصوصا بر جوان ، عيب نيست . ولى همان طور كه خدا به انسان استعداد آرزو كردن داده ، استعداد تعقل و تفكر هم داده ، تا هميشه بر اساس معيارهاى عقلى و فكرى آرزو كند و خود را از سقوط در منجلاب آرزوهاى دور و دراز و بى منطق محافظت كند.
اين گونه آرزوها براى انسان ، خطرناك است . انسانى كه چاره اى ندارد جز اينكه خود را با واقعيت هاى زندگى آشنا و نزديك سازد و ذهنيات خود را با عينيات اين جهان وفق دهد و از اين راه ، براى زندگى خود برنامه ريزى صحيح و منطقى كند، با غوطه ور شدن در آرزوهاى دور و دراز، اسير ذهنياتى مى شود كه به هيچ وجه با عينيات جهان ، ارتباط ندارد و به كسى مى ماند كه در رودخانه اى عظيم ، مى خواهد بر خلاف جهت جريان آب ، شنا كند.
اگر بخواهم قدرى روشن تر بحث كنم ، فرق است ميان افرادى كه كار حكيمانه مى كنند و افرادى كه كار غير حكيمانه مى كنند.
اين جهان ، داراى نظامى است ذاتى ، ما هرگز نبايد انتظار داشته باشيم كه بتوانيم نظام آن را تغيير دهيم . عاقل و حكيم كسى است كه سعى كند از نظام عينى جهان ، يك نظام دقيق علمى و ذهنى طراحى كند؛ در اين صورت آنچه را كه خير و مصلحت است ، تشخيص مى دهد و در راه رسيدن به آن ، تلاش و تكاپو مى كند.
براى اين گونه افراد، هميشه هدف ، همان است كه خير و مصلحت است و كوشش و تلاشهاى آنها هميشه براى رسيدن به چنين هدفى ، تمركز پيدا مى كند.
اما افرادى كه براى خود نظام ذهنى مستقلى ساخته اند كه از نظام عينى جهان تبعيت نمى كند، براى خود هدفهايى خيال كرده اند، كه هرگز نمى تواند خير و مصلحت باشد و به همين علت تلاش و كوشش آنها بى فايده ، و كارهاى آنها لغو است .
اين نظام ذهنى مستقل ، يا از شناخت غلط سرچشمه مى گيرد، يا از اينكه انسان در خيالات و آرزوهاى غلط و بى منطق غوطه ور مى شود.
هرگز نظام عينى جهان ، از نظام ذهنى ما تبعيت نمى كند؛ سكبسرى است اگر چنين انتظارى داشته باشيم و شكست و بدبختى است اگر كارهايمان از يك نظام ذهنى ، كه بر اساس نظام عينى جهان طراحى شده ، تبعيت نكند.
بزرگترين ضربه اى كه شيطان رجيم به انسان وارد مى كند، همين است كه او را از اسير ذهنيات غلط و هدفهاى بى منطق و آرزوهاى دور و دراز و نامعقول كند.
قرآن كريم ، كه خود كتاب حكمت است و خداوند، به اين كتاب سرنوشت ساز و سعادت آفرين ، به عنوان ((قرآن حكيم (6))) سوگند ياد كرده ، چهره شيطان رجيم را به گونه اى ترسيم نموده ، كه انسان بداند كه همه آرزوهاى بى منطق و كارهاى بيهوده از جهتى ، به شيطان ارتباط دارد.
خداوند بزرگ ، پس از آنكه به او لعنت مى فرستد، مى گويد:
و قال لاءتخذن من عبادك نصيبا مفروضا و لاءضلنهم و لاءمنينهم و لاءمرنهم فليبتكن ءاذان الاءنعام و لاءمرنهم فليغيرن خلق الله (7)
((شيطان گفت : سوگند كه از بندگان تو سهمى معين مى گيرم و آنها را گمراه مى كنم و به آرزوهاى بيهوده گرفتار مى سازم و به آنها دستور مى دهم كه گوش چارپايان را بشكافد و آنها را وادار مى كنم كه خلق خدا را تغيير دهند.))
آن دسته از بندگان كه شيطان ، آنها را سهميه خود مى سازد كسانى اند كه به دست شيطان و به اغواى او به گمراهى مى افتند و در راههاى پرپيچ و خم و ناهموار گرفتار مى شوند و هرگز به كعبه مقصود نمى رسند؛ همچنين در دام هوسها و آرزوهايى گرفتار مى شوند كه از اشتغال به كارهاى عاقلانه و حكيمانه ، باز مى ماند و نيز به دستور او با شكافتن گوش چارپايان حلال گوشت ، خوردن گوشتشان را حرام مى كنند، همان گونه كه عرب جاهليت ، مى كرد. و باز به دستور او خلقت خدا را تغيير مى دهند و به كارهايى از قبيل لواط و مساحقه و مثله و خصى كردن ، روى مى آورند، يا از اين بدتر و بالاتر، دين حنيف را كه مطابق سرشت و فطرت انسان است ، تغيير مى دهند و در نتيجه ، به كارهاى زشت و اعمال نابهنجار گرفتار مى شوند(8).
اكنون ، با اين توضيحات ، برگرديم به آنچه هدف اصلى اين سلسله مقالات است .
در اين سلسله مقالات ، مى خواهيم جوانها را و به طور كلى همه زنها و مردها را كه طالب جفت و همسر دلخواه هستند، رهنمود بدهيم .
شكى نيست كه هر جوانى ، در جست و جوى بهترين جفت براى زندگى است . دختر، همين كه خود را شناخت ، احساس مى كند كه وجودش بدون يك همسر لايق ، كامل نيست . پسر، همين كه خود را شناخت ، متوجه مى شود كه بايد خود را با يك جفت شايسته ، كامل گرداند.
پس آرزوى داشتن يك جفت شايسته ، نه عيب است و نه نامعقول .
اما آنجا كه جوان مى خواهد براى اين اصل كلى ، مصداق بجويد و آنجا كه كار به مرحله انتخاب و تصميم گيرى مى رسد، اشكال پيدا مى شود.
در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، آن آرزوى معقول و پسنديده مى خواهد و بر شخص معين ، انطباق پيدا كند و انسان مى خواهد آن شخص معين را مصداق همه ايده ها و آرزوهاى خود قرار دهد و در حقيقت ، اين طور فكر كند كه يار و همدم و شريك واقعى زندگى خود را جسته و دوستى و علاقه اش را در طبق اخلاص ، به كسى هديه كرده كه شايسته آن است .
حال اگر، جوان در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، كسى را دوست بدارد كه دوستش نمى دارد و كمند محبت خود را مى خواهد به گردن شكارى بيندازد كه هرگز در دام اين محبت نمى افتد و اگر بيفتد، گريزپا و وحشى است و سرانجام در دام ديگرى مى افتد، كارى غير عاقلانه كرده و اسير دامهاى شيطانى شده است .
البته ، قضيه يك طرفه نيست . كمند انداز محبت نيز، خود بايد به مقتضيات عشق و محبت ، پايبند باشد. اينكه انسان ، انتظار داشته باشد كه فرد مورد نظرش همه گونه فداكارى و دلبستگى داشته باشد و خود ذره اى مايه نگذارد، بلكه خود را اصل و ديگرى را فرع ، و خود را محور و ديگرى را تابع قرار دهد، غلط است .
چه خوش بى مهربانى از دو سر بى   ز يكسر مهربانى دردسر بى
شكستى كه در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، دامنگير افراد مى شود، يا ناشى از اين است كه از اول بد انتخاب كرده ، خواسته اند گريزپايى را رام كنند يا اينكه خودشان پايبند به مقتضيات انتخاب و تصميم گيرى نبوده و كم يا بسيار، خودمحورى كرده ، و در نتيجه كارشان به شكست انجاميده است .
انسان بايد براى همسرى خود كسى را هدف قرار دهد و به كسى عشق بورزد كه او نيز براى پذيرش همسرى و عشق وى آماده باشد و باز بايد خود را هم آماده كند و قاطعانه تصميم بگيرد كه اگر طرف مقابل ، آماده پذيرش ‍ همسرى و عشق وى است ، خود نيز به همه لوازم و آثار آن ، تن دهد و كارى نكند كه بناى عشق را بر سر خود و طرف مقابل ويران گرداند.
چنين كارى حكيمانه و عاقلانه ، و آرزوى رسيدن به چنين همسرى عقلانى و پسنديده است .
اما اگر در طرف مقابل ، آمادگى و استعداد نيست يا اگر هست ، اما خود روش صحيح استفاده از آن آمادگى و استعداد را نداشته يا به كار نگرفته ، اشك حسرت ريختن و شعر و غزل سرودن و تن و روح خود را فرسودن و در آتش غم و غصه سوختن ، چه دردى را دوا مى كند؟
اكنون چندين نامه از دختر خانمى به نام نسرين ، پيش چشم نگارنده است . نامه ها يكى از يكى ، دردناكتر و تاءسف آورتر است . نسرين در شرايطى قرار دارد كه تمام آرزوهاى خود را بر باد رفته مى بيند و روزهايى را مى گذراند كه به علت شكست در عشق جوانى كه با او قرار پيمان زناشويى داشته ، برايش ‍ تحمل نشدنى است .
جوان موردنظر او كه با نگارنده نيز دوستى چند ساله دارد، مى گويد به علت سر دواندن و وعده و نويدهايى كه هرگز تحقق نيافته ، ناچار شده است با يافتن همسر مناسبى خود را از سرگردانى و پريشانى رها كند.
از حرفهاى اين جوان بر مى آيد كه واقعا دو سه سالى صبر كرده و به وعده هاى نسرين ، دل خوش كرده و واقعا مى خواسته است كه با نسرين ، شريك و همپيمان زندگى باشد؛ اما نسرين ، كه خود را فردى مستعد و باهوش مى شناسد، مى خواهد ديپلمش را بگيرد و بعد هم به دانشگاه برود و قبل يا بعد از پايان دوره دانشگاه ، با وى ازدواج كند و خلاصه گه گاه هم نيش و نوش دارد كه چرا انسان ، به جاى رفتن به دانشگاه به زايشگاه برود و موفقيتهاى دانشگاهى را فداى زحمات زايشگاهى كند!
نسرين ، علاوه بر دو سه مشكل فوق ، به گفته اين جوان ، مشكل ديگرى هم دارد و آن اينكه خانواده اى دارد كه بيشتر در اختيار دايى وى هستند و قدرت تصميم گيرى ندارند. دايى هم به وى علاقه سرشارى دارد و به دليل همين علاقه مى خواهد بيش از حد لازم و معقول ، در جزئيات زندگى وى مداخله كند و قدرت تصميم گيرى را از او و خانواده اش بگيرد، حتى اگر به قيمت بازماندن وى از آرزوها و ايده هاى خوب و معقول باشد.
البته اينها را از آن جوان شنيده ام . شايد هم به طور همه جانبه صحيح و منطبق بر زندگى خانوادگى نسرين نباشد. ولى به هر حال ، امروز نسرين كه مى بيند هم در ازدواج شكست خورده و هم به دانشگاه راه نيافته ، سخت پريشان است و مسلما در پريشانى او، يا خودش مقصر است يا خانواده اش ‍ يا جوان مورد علاقه اش .
اگر خودش مقصر است ، بايد به جاى آه كشيدن و حسرت خوردن در صدد اصلاح خود برآيد و اگر خانواده و داييش مقصرند، بايد آنها در صدد اصلاح خود بر آيند و عذرخواهى كنند و اگر جوان ، مقصر است ، بايد اكنون كه كار از كار گذشته ، اولا نسبت به همسر خويش كمال وفادارى را نشان دهد و كارى نكند كه جريان گذشته ، در وضع زندگى او اثر سوئى بگذارد و ثانيا به نسرين توصيه كند كه بر سر عقل بيايد و عشق خام خود را فراموش ، و با نفس اماره مبارزه كند و از نامه نوشتن ، آن هم تواءم با شعر و غزل و اشك و آه دست بكشد؛ زيرا خطر اين كارها زياد است . چه بسا خانواده ها كه از اين طريق ، متلاشى شده اند و چه بسا زنها و فرزندان معصوم و مظلوم كه قربانى هوس شوهرانى شده اند كه در اين دامها گرفتار و اسير گشته اند.
چه معنى دارد كه دخترى ، ولو اينكه به او ظلم شده و خود را محق بداند، بدون توجه به اينكه جوان مورد علاقه اش داراى زن و فرزند است و نامه هاى عاشقانه ، ممكن است باعث به هم ريختن زندگى وى بشود، دست به نوشتن نامه هاى پرسوز و گداز بزند و باعث بدبختى و پريشانى زن و كودكى بشود كه در اين ماجرا، كوچكترين گناه و تقصيرى ندارند؟
بد نيست فقط شمه اى ناچيز از آن نامه هاى مفصل را در اينجا بياوريم :
عزيزم ! هميشه در قلبم جاودانه اى ، جاودانه تر از حماسه پرشور ليلى و مجنون ! به تو عشق مى ورزم ، عشق ورزيدنى پرشورتر از فرهاد و شيرين ! دوست دارم دوست داشتنى زيباتر از دوستى خدا با بنده اش ! دوست دارم آخرين نامه را با جوهر اشك و خون دل بنويسم ولى افسوس كه ميسر نيست ! اى كاش برايمان روزنه و دريچه اى به باغ روشنايى گشوده مى شد!
... تو نسرين - اولين شب رمضان
در عين حال ، از لابه لاى بعضى از نامه ها، چنين استنباط مى شود كه نسرين واقعا مشكلاتى در داخل خانواده داشته و تلاش مى كرده كه مشكلات را رفع كند و زمينه را براى تشكيل زندگى مشترك فراهم سازد، اما جوان با همه صبر و انتظارى كه متحمل شده ناگهان عهد ديرينه را فراموش كرده و عجولانه ، ازدواج مى كند.
نسرين مى نويسد:
تو را يگانه مرد زندگى مى دانستم ، چه طور مى توانم با ديگرى بگويم ؟ اى كاش خداوند قدرى ترحم و صبر در قلب تو جاى داده بود! مطمئنا با نامه اى كه دادى و قلبم را آتش زدى ، احساس آرامش مى كنى ! اى بى انصاف ! اى بى انصاف !