بچهدار شدن
يكى از امورى كه گاهى باعث اختلاف زن و شوهر مىشودموضوع بچهدار شدن است.اين
اختلاف گاهى در اصل بچهدار شدن استيا زن بچه مىخواهد ليكن مرد به طور كلى مخالف
استيا به عكس.ايناختلاف سليقه گاهى به قدرى شديد مىشود كه به لجبازى و كشمكش
وحتى طلاق منجر مىشود.
خانمى به نام...در دادگاه حمايتخانواده ميگويد:من در 27سالگى با مرد دلخواهم كه
تازه تحصيلاتش را تمام كرده بود و در يكى ازدانشگاههاى ايران به تدريس مشغول شده
ازدواج كردم.با تمام وجود خودرا خوشبخت مىديدم.اما مخالفتشوهرم با بچهدار شدنمان
مرا ديوانهكرده است.اصولا نمىفهمم در صورتى كه ما هر دو سالميم و مىتوانيم بچه
داشته باشيم،پول بقدر كافى داريم و خلاصه از هر جهت آمادهايم كهحداقل 2 بچه با
ادب و درسخوان داشته باشيم چرا با تمام قوا با بچهدارشدن مخالفت ميكند در صورتى
كه از بچه بدش نمىآيد و با بچههاىخواهرش و دوستانمان چنان آرزومندانه رفتار
ميكند كه هر كس او را ببيندفكر ميكند جاى يك بچه شيرين چقدر در زندگيش خالى
است.حالا منسى ساله شدهام و هيچ زنى در عالم از آرزوى مادر شدن رهايى ندارد.اومرا
كاملا مىفهمد ولى با وجود اين ميگويد:بچه خستهمان خواهد كرد ومزاحم خواهد بود.و
خلاصه از اين دلائل كاملا غير منطقى.خانم...بشدتاز گريستن خوددارى ميكند اما
پيداست كه همين غصه چطور پايهمشكلات گوناگون آنان شده بطورى كه توافق كردهاند جدا
شوند تا خانمشوهر كند و مادر شود و آقاى دكتر به تحقيقات علميش برسد (1)
.
علاقه بفرزند و توليد مثل آرزوى طبيعى هر انسان.بلكه هر حيوانديگرى است.وجود
فرزند ثمره دوران ازدواج و بهترين يادگار انساناست.اگر انسان فرزند داشته باشد با
مردن،دفتر عمرش بسته نمىشودبلكه گويا با عمرى بسيار دراز آفريده شده است.
شخص بىفرزند خويشتن را غريب و تنها و بىپناه ميداند و ايناحساس غربت در دوران
پيرى شديدتر ميگردد.وجود بچه كانونخانوادگى را گرم و با صفا ميگرداند.خانه بىبچه
ويرانهاى بيش نيست،حركت و جنب و جوش ندارد.اسباب سرگرمى و صفا ندارد.ازدواج
بىفرزند سند رسمى و پشتوانه ندارد.و هميشه متزلزل و در معرض انحلالاست.
امام صادق عليه السلام فرمود:سعادت انسان در داشتن فرزندشايسته است. (2)
پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:زياد فرزند بياوريد زيرا مندر قيامتبه
وسيله شما به ساير امم مباهات ميكنم. (3)
آرى حب فرزند يك امر غريزى است ليكن بعض انسانها از آئينفطرت منحرف بوده به يك
نوع بيمارى ابتلا دارند.گاهى فقر و تنگدستىرا بهانه قرار ميدهند.با اينكه خدا ضامن
روزى است و هر جنبندهاى راروزى ميدهد.
بكر بن صالح ميگويد:به حضرت ابو الحسن عليه السلام نوشتم پنجسال است كه از
بچهدار شدن جلوگيرى ميكنم،زيرا عيالم از بچهدار شدنكراهت داشته ميگويد:تربيت
فرزند بر من دشوار است چون تهيدستهستيم عقيده شما در اين باره چيست؟
حضرت بمن نوشت:مانع فرزند نشو زيرا خدا آنان را روزىميرساند (4) .
حتى گاهى خدا به بركت وجود بچه در روزى پدر و مادر توسعهميدهد.بسيارند افرادى
كه قبل از بچهدار شدن در شدت و سختى بودهاندليكن بعدا زندگى مرفه و آبرومندى پيدا
كردهاند.
گاهى وجود فرزند را مانع آزادى و اسباب مزاحمت مىشمارند.درصورتى كه بچه نه تنها
مزاحم نيستبلكه براى پدر و مادر بهترين تفريح و سرگرمى محسوب مىشود.
درست است كه نگهدارى و تعليم و تربيتبچه بىدردسر نيستليكن چون بر وفق ناموس
آفرينش است تحمل آن دشوار نيست و در مقابلمنافعش ارزش دارد.راستى يك زن و شوهر
چقدر بايد خودخواه و كوتاهفكر و لجباز باشند كه بخاطر بچهدار شدن پيمان مقدس
زناشويى را برهمزنند؟!
آيا از يك مرد آن هم دانشمند تعجب نيست كه با بچهدار شدن كهآرزوى طبيعى هر پدر
و مادرى است مخالفت كند و آن قدر استقامتبخرجبدهد كه حاضر شود بنياد زناشويى را
متلاشى سازد؟!
گاهى در اصل بچهدار شدن اختلاف ندارند ليكن در دير و زود آناختلاف دارند.
زن يا شوهر ميگويد:دوران جوانى را بايد خوش و آزاد بود ووجود فرزند مانع آزادى
است.در ايام جوانى بايد از بچهدار شدنجلوگيرى كرد و به خوشگذرانى پرداخت اما يك
يا دو فرزند در آخر عمرضرر ندارد.ليكن ديگرى خلاف اين موضوع را عقيده دارد.و
هميناختلاف سليقه سبب نزاع و كشمكش و گاهى باعث طلاق و جدايىمىشود.
در اينجا بايد يادآور شد كه اگر بنا باشد انسان بچهدار شود هر چهزودتر بهتر
زيرا فرزندان دوران جوانى از جهاتى بر فرزندان دوران پيرىترجيح دارند.
اولا معمولا سالمتر و نيرومندتر خواهند بود.
ثانيا چون مدت بيشترى با پدر و مادر خواهند بود بهتر مىتوانند به تعليم و
تربيتشان بپردازند و به سامانشان برسانند.بر خلاف فرزندان دورانپيرى معمولا از
تعليم و تربيت كامل محروم مىشوند و بعد از مرگ يا ازكار افتادن پدر يا مادر يا هر
دو،غالبا بدبخت و زيردست ميگردند.
ثالثا فرزندان دوران جوانى،تا پدر و مادرشان پير و فرسوده شوندبه مقام و منصبى
خواهند رسيد.بدين جهت پدر و مادر در روزگار پيرى ودرماندگى مىتوانند از كمك آنان
برخوردار گردند.به هر حال در اين جهتترديد نيست كه در ايام جوانى بچهدار شدن بهتر
از ايام پيرى است،ليكنمطلب آن قدر اهميت ندارد كه باعث نزاع و كشمكش و جدايى شود.
بالاخره بهتر استيكى از دو طرف تسليم شود و نزاع را فيصله دهد.
گاهى اختلاف سليقه در تعداد فرزندان است.مرد ميل دارد زيادبچه داشته باشد اما زن
مخالفت ميكند يا بعكس.
زن در حالى كه دو كودك خود را در بغل داشت گفت:بعد از چهارسال ازدواج از شوهرم
داراى دو فرزند دختر شدم ولى چون شوهرم دلشپسر ميخواستيكبار ديگر حامله شدم اين
بار نيز بر خلاف ميل شوهرمدختر به دنيا آوردم.و تعداد فرزندانم به سه دختر رسيد.
شوهرم كارمند بانك است و درآمدش براى تامين زندگى من و سهفرزند بيشتر نيست.مدتى
است پايش را در يك كفش كرده كه بايد آنقدروضع حمل كنم تا يك پسر به دنيا بياورم.
من زير بار نمىروم زيرا در يك خانواده طبقه سه با درآمدى كهبيش از هزار تومان
نيست داشتن فرزندان زياد باعث مىشود پدر و مادرآنطورى كه بايد و شايد نتوانند آنها
را تامين كنند و به تربيتشان برسند.
بارها به او گفتم پسر و دختر فرقى ندارد ولى او زير بار نمىرود. مىترسم باز
حامله شوم و دختر به دنيا بياورم.آن وقت است كهشوهرم پنجمين بچه را به بهانه داشتن
پسر دست و پا ميكند.اين اختلافعقيده كار ما را به مشاجره و آنگاه به دادگسترى
كشاند (5) .
در اينجا بايد خاطرنشان ساخت كه تامين مخارج فرزندان زياد واداره و تعليم و
تربيتشان كار بسيار دشوارى است،آن هم در اين زمان وبراى افراد كم درآمد.
بدين جهتبهتر است زن و شوهر دست از لجبازى بردارند وامكانات مالى و اوضاع شرائط
خودشان را در نظر بگيرند و بر طبق آن،درتعداد معينى از فرزند توافق نمايند.به هر
حال، لجبازى و پافشارى كاردرستى نيست.بايد مرد و زن عقل و تدبير و گذشت داشته باشند
ومشكلاتشان را در بين خودشان حل كنند.و اگر يكى از آنان لجبازى بخرجداد،ديگرى حالت
تسليم بخود بگيرد تا كار به نزاع و جدايى نكشد.
اصلا موضوع آن قدر مهم نيست.خانوادههاى كثير الاولاد يا كمبچه زيادند.اين هم
يكى از آنها. اين موضوع كوچك آن قدر اهميت نداردكه بخاطر آن پيمان مقدس زناشويى
منفسخ گردد و زن و شوهر به دردسربيفتند.
گاهى موضوع اختلاف دختر و پسر است.زن و مرد هر دو غالبافرزند پسر را بر دختر
ترجيح ميدهند و از دختردار شدن خوششان نمىآيد.
اگر دختر پيدا كردند زن چون چارهاى ندارد سكوت ميكند ليكن مرد غالبااظهار
نارضايتى مىنمايد.
در اينجا مردها مختلفند.بعضى گر چه قلبا ناراحتند ليكن خوددارى مىنمايند و عكس
العمل شديدى نشان نمىدهند.فقط اظهار انزجار وتاسف مىكنند.رويشان را در هم ميكشند.
در ايام زايمان توجه كاملى بههمسرشان نميكنند.تا مدتى اندوهگين و غمناكند.بعضيها
عكس العملشديدترى نشان ميدهند.با همسر بيگناهشان اوقات تلخى و نق و نقميكنند.
بهانه ميگيرند،قهر و دعوا و اعتراض ميكنند.بعضيها از اين حدتجاوز نموده حتى به
كتككارى و طلاق نيز حاضر مىشوند.
زنى در دادگاه گفت:پانزده ماه پيش ازدواج كردم و شش ماه بعدباردار شدم.در اين
اواخر كه نزديك وضع حملم بود شوهرم ميگفت:بايدپسر به دنيا بياورم ولى من احساس
ميكردم كه به جاى يك فرزند شايد دويا سه فرزند در شكم داشته باشم.
چند روز پيش در بيمارستان دو دختر دو قلو به دنيا آوردم.هنگامىكه پرستار
بيمارستان خبر تولد دو قلوها را به من داد به قدرى خوشحالشدم كه در پوستخود
نمىگنجيدم.
موقعى كه شوهرم به ديدنم آمد و خبر تولد دو نوزاد را به او دادمناراحتشد و پس
از چند لحظه به بهانهاى از اتاق خارج شد و ديگربازنگشت.شب كه شوهرم بازگشتبه او
گفتم به بيمارستان برود و دودخترش را بياورد.او از كوره در رفت و شروع به داد و
فرياد كرد و گفت:
زن نبايد دختر دو قلو به دنيا بياورد و از من خواست كه او را ترك كنم.منهم به
خانه پدرم رفتم و اينك تقاضاى طلاق دارم (6) .
خانمى به نام...در دادگاه به خبرنگار اطلاعات ميگويد:بعد از 21سال زندگى زناشويى
و نجبچه،از زندگى كه با خون دل و اشك ديده از هيچ ساختهام بايد جدا شوم،بايد همه
سعادت و راحتى خيالم را دو دستىتقديم زنى كنم كه تنها هنرش بايد پسر زاييدن باشد.و
چون حيرت مرامىبيند با حسرت سرش را تكان داده ميگويد:حق داريد گناه من اينست كهبه
اصطلاح دخترزا هستم.پنج دختر دارم همهشان خوشگل و باهوشندهيچوقت از درس عقب
نيفتادهاند و هرگز مزاحم پدرشان نبودهاند.چه كنمخدا نخواست كه من هم صاحب يك پسر
شوم تا امروز شوهرم با اين همهاصرار بخواهد كه من اجازه دهم همسر ديگرى اختيار كند
(7) .
اين خوى زشت كه متاسفانه عموميتيا اكثريت دارد از عصرجاهليتبه عنوان يادگار
براى ما باقى مانده است.همان عصرى كهمردمش در اصل انسان بودن زن ترديد داشتند.از
دختردار شدن احساسشرمندگى و حقارت ميكردند.دختران بيگناه را زنده زنده بگور
ميكردندقرآن مجيد احوالشان را بيان كرده ميفرمايد:
هنگامى كه خبر دختردار شدن به يكى از آنان مىرسيد از خجالترويش سياه شده
خشمناك ميگشت.و در اثر آن خبر از مردم پنهان مىشد.
مردد بود كه آيا با خوارى و خفت او را نگهدارى كند يا در زير خاكپنهانش
سازد.آگاه باشيد كه بد قضاوتى دارند (8) .
اما اسلام با اين افكار غلط مبارزه ميكند.زن و مرد را يكسان وبرابر قرار ميدهد.
پيغمبر اسلام (ص) فرمود:بهترين فرزندان شما دختران هستند (9) .
پيغمبر اكرم فرمود:علامتخوشقدمى زن اينست كه اولينفرزندش دختر باشد (10)
.
رسول خدا (ص) فرمود:هر كس سه دختر يا سه خواهر را ادارهكند بهشتبرايش واجب است
(11) .
اگر دختر بد بود خدا نسل پيغمبرش را در حضرت زهرا عليهاالسلام قرار نمىداد.
آقاى محترم كه مدعى تمدن و روشنفكرى هستى اين افكار غلط رادور بريز.آخر دختر و
پسر چه فرقى دارند؟هر دو فرزند و يادگار پدر ومادر هستند.هر دو انسان و قابل ترقى و
تكامل هستند.دختر نيز اگر با تعليمو تربيت صحيح پرورش يابد فرد برجستهاى خواهد شد
كه مىتواند نسبتبه اجتماع خدمات ارزندهاى انجام دهد و پدر و مادرش را
سرافرازگرداند.بلكه دختر از جهاتى بر پسر مزيت دارد.
اولا نسبتبه پدر و مادر مهربانتر و دلسوزتر مىباشد.پسر وقتىبزرگ شد و
استقلال پيدا كرد غالبا به پدر و مادر چندان توجهى ندارد واگر آزارشان نرساند نفعى
هم به حالشان نخواهد داشت.ليكن دختر درهمه حال نسبتبه آنان مهربان و دلسوز خواهد
بود.مخصوصا اگر پدر ومادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و حقوق دختران را پايمال
نسازندهميشه محبوب و محترم خواهند بود.
ثانيا-از نظر اقتصاد دختر كم خرجتر از پسر است.زيرا غالبامدت توقفش در خانه پدر
كمتر است.مدت كمى در خانه ميماند سپس با مختصر جهازى به خانه شوهر مىرود و ديگر
كارى با پدر و مادر ندارد.
ليكن پسر مدتهاى مديد بلكه تا آخر عمر سربار پدر و مادر است.ناچارندمخارج
تحصيلاتش را بپردازند،شغل مناسبى برايش پيدا كنند،مخارجدو سال خدمتسربازيش را
بدهند،آنگاه برايش عروسى كنند.خانه وفرش و خرج عروسى و مهر زن ميخواهد.بعدا هم هر
وقت محتاج شد بازسربار آنها خواهد بود.
ثالثا-اگر پدر و مادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و با دامادشانخوشرفتارى كنند
و ده يك محبتهايى را كه نسبتبه پسرشان دارند بهدامادشان داشته باشند در گرفتاريها
و مشكلات داماد زودتر به ياريشانمىشتابد و غالبا با صفاتر و با وفاتر از پسر
خواهد بود.
اصولا مگر دختردار شدن تقصير زن است كه شوهر به او ايرادمىگيرد.زن و مرد هر دو
در اين باره شريكند.ممكن است زن به شوهرشاعتراض كند كه چرا دختر درست كردى؟واقع
مطلب اينست كه هيچكدامتقصير ندارند.بلكه اين مطلب به خواستخدا بستگى دارد هر كس
راخواست دختر ميدهد و هر كس را خواست پسر.البته دستهاى ازدانشمندان عقيده دارند كه
دختر و پسر آوردن بستگى دارد به نوع غذاىمادر در دو ماهه اول باردارى.و مدعى هستند
كه با استفاده از برنامهمخصوص غذايى مىتوان مطابق دلخواه فرزند آورد.
بنابراين كسانى كه خيلى علاقه به پسر دارند بهتر استبامتخصصان فن در اين باره
مشورت نمايند.و بيخود و بىجهت اسبابناراحتى خودشان و همسرشان را فراهم نسازنديك
مرد روشنفكر و خردمند وقتى شنيد دختردار شده نه تنهااندوهگين نمىشود بلكه اظهار
شادمانى ميكند.براى اينكه همسرش وديگران خيال نكنند از دختردار شدن ناراحت است، بيش
از حد معمولاظهار فرح و خوشحالى ميكند.نسبتبه همسرش نوازش و دلجويىبيشترى بعمل
مىآورد.و حتى در صورت امكان هديهاى تقديمش ميكند.
تولد نوزادش را جشن ميگيرد.اگر همسرش از دختردار شدنناراحت است دلداريش ميدهد و
با برهان و منطق برايش اثبات ميكند كهدختر و پسر فرقى ندارند.در رفتارش بين دختران
و پسران فرق نميگذارد،هيچگاه پسران را بر دختران ترجيح نمىدهد.از دختر و دختردار
شدنمذمت نمىكند.و بدين وسيله با افكار پوچ و غلط عصر جاهليت مبارزه ميكند.
مردى نزد رسول خدا (ص) بود كه اطلاع يافت دخترى پيدا كردهاست.از اين خبر رنگش
تغيير كرد.پيغمبر فرمود:چرا رنگت متغير شد؟
عرض كرد:هنگامى كه خارج مىشدم همسرم در حال وضع حمل بوداكنون خبر رسيد كه دخترى
به دنيا آورده.رسول اكرم فرمود:زمين جايشميدهد و آسمان سايه بر سرش مىافكند و خدا
روزيش ميدهد و گلخوشبويى است كه از آن استفاده ميكنى (12) .
بزرگترين مانع حل اختلافات
بزرگترين مانع حل اختلافات خانوادگى بيمارى اخلاقى خودبينىو خودپسندى است.
متاسفانه بسيارى افراد به اين بيمارى مهلك مبتلاهستند.كسانيكه به اين بيمارى مبتلا
باشند چشم عقلشان كور است.
خوبيهاى خودشان را مىبينند و بزرگ ميشمارند ولى بديهايشان را اصلا
نمىبينند.وقتى اين بيمارى با بيمارى عيبجويى از ديگران ضميمه شدغوغا ميكند.گاهى زن
و شوهر هر دو مبتلا هستند گاهى يكى از آنها.اگرهر دو نفر مبتلا باشند شبانهروز
دعوا و انتقاد دارند،هر كدام از آنها عيبديگرى را مىبيند و بزرگ جلوه ميدهد و
انتقاد ميكند ولى ساحت وجودخودش را از هر گونه عيب و نقصى منزه ميداند.و اگر يكى از
آنها مبتلاباشد فقط از ديگرى انتقاد ميكند ولى خودش را پاك و بىعيب ميشمارد.
در صورتيكه زن و شوهر به اين بيمارى مبتلا باشند اصلاح آنها بسياردشوار است.چون
خودشان را بىعيب ميدانند به پند و اندرز گوشنميدهند.هنگامى كه به برنامههاى
خانواده صدا و سيما گوش ميدهند اگرعيبى گفته شد كه در همسرشان وجود دارد،او را خوب
مىفهمند و فورا بهرخش ميكشند،ولى اگر عيبى گفته شد كه در خودش وجود دارد،
اصلاتوجه نميكنند و خودش را از آن منزه و پاك ميداند.كتابهاى اخلاقخانواده را
مىخرد و بهمسرش ميدهد كه بخواند و به وظائف خودش عملكند ليكن در مورد خودش نيازى
بخواندن كتاب نمىبيند.چون خودش راصد در صد بىعيب ميداند.خودپسندى بعض افراد ممكن
است آنقدرعميق باشد كه حتى بيمارى خودپسندى خويش را نيز نبينند.
معلوم است كه اصلاح و حل مشكلات چنين خانوادهاى بسياردشوار بلكه غير ممكن خواهد
بود.با چنين وضعى يا بايد تا آخر عمر بااختلاف و دعوا و كدورت و رنج و عذاب زندگى
كنند،يا به طلاق و جدايىو عواقب سوء آن تن در دهند.
بنابراين به همه خانوادههاييكه اختلاف دارند توصيه ميشود كه ازخودبينى و
خودخواهى دستبردارند و حداقل احتمال بدهند كه ممكن است در وجود آنها نيز عيب و
تقصيرى وجود داشته باشد.
در فرصتمناسب،بدون تعصب و خودخواهى،همانند دو قاضى با انصاف و امين باهم
بنشينند،موارد اختلاف را در ميان بگذارند.بدون تعصب و قصد دفاعبه سخن يكديگر خوب
گوش دهند.هر يك از آنها بقصد اصلاح و بدوناغماض،قصور يا تقصيرات خود را يادداشت
كند.آنگاه با هم تصميمبگيرند كه در اصلاح عيوب خودشان بكوشند.اگر ضرورت وجود تفاهم
وحل اختلاف را واقعا احساس نمايند،بدين وسيله ميتوانند به تفاهم واقعىبرسند و صفا
و آرامش و محبت از دست داده را دوباره بازيابند.
و اگر خودشان را در اين باره ناتوان مىبينند مىتوانند در ارجاعامر به يك داور
آگاه و خيرانديش و با ايمان و مورد اعتماد و با تجربهتفاهم نمايند.و اگر اين داور
يا داوران از خويشان نزديكشان باشد بهتراست.آن گاه بقصد اصلاح و بدون پردهپوشى
تمام موارد اختلاف را بدونكم و زياد در اختيار داور قرار دهند،و از او بخواهند كه
درباره آنانداورى كند.آنگاه خوب به سخنانش گوش دهند و اگر اشكالى داشتندتوضيح
بخواهند.بقصد عمل نظرهاى او را يادداشت نمايند،و همه را مو بهمو باجرا درآورند.و
صفا و آرامش را دوباره به خانه باز گردانند. البتهترك لجبازى و خودخواهى و تن دادن
به چنين داورى كار آسانى نيستولى انسان انديشمندى كه به بقاء و ثبات و آرامش و انس
خانوادگى علاقهدارد مىتواند چنين امرى را بر خويشتن تحميل كند و از
ثمراتارزشمندش بهرهمند گردد.
پدر و مادر و خويشان نزديك عروس و داماد هم اگر به اختلافآنها پى بردند،بهتر
استبدون داد و فرياد و جانبدارى از يك طرف و تشديد اختلاف،موضوع ارجاع اختلاف را
به يك داور امين و با تجربه وخير انديش،با آنها در ميان بگذارند و در اين باره
ياريشان دهند.تا بيارىخدا اختلافاتشان برطرف گردد.
خدا در قرآن مىفرمايد:و چنانچه بيم آن را داريد كه جدايى و نزاعدر بين زن و
شوهر پيدا شود يك نفر داور از خويشان مرد و يك نفر ازخويشان زن برگزينيد.كه اگر قصد
اصلاح داشته باشند خدا در ميان آنهاتوافق بوجود خواهد آورد.و خدا به همه چيز دانا و
بر همه اسرار آگاهاست (13) .
طلاق
با اينكه طلاق در نظر اسلام يك امر جائز و مشروعى است اما درعين حال،مبغوضترين و
بدترين كارها است.امام صادق (ع) فرمود:
تزويج كنيد ولى طلاق ندهيد.زيرا از وقوع طلاق عرش خدا مىلرزد (14) .
حضرت صادق (ع) فرمود:خدا دوست دارد خانهاى را كه در آنعروسى واقع شود و بدش
مىآيد از خانهاى كه در آن طلاق واقع شود.نزدخدا چيزى مبغوضتر از طلاق نيست
(15) .
ازدواج كفش و جوراب خريدن نيست كه وقتى آن را دوستنداشت دورش بيندازد و كفش
ديگرى بخرد.زناشويى يك پيمان مقدسانسانى و پيوند معنوى است.دو انسان با هم عهد و
پيمان مىبندند كه تا آخر عمر يار و غمخوار و مونس هم باشند.به اعتماد همين پيمان
مقدساست كه دختر پدر و مادر و خويشانش را رها كرده با صدها اميد و آرزو بهخانه
شوهر قدم ميگذارد و سرمايه عفتخويش را در اختيار او قرارميدهد.
به اعتماد همين پيمان ملكوتى است كه مرد مبالغ هنگفتى خرج عقدو عروسى و مرتب
ساختن اسباب و لوازم زندگى ميكند و شبانهروز براىآسايش خانوادهاش زحمت ميكشد.
ازدواج هوسبازى نيست تا مرد و زن بهاندك بهانهاى آنرا بر هم بزنند.درست است كه
طلاق امر مشروعى استليكن شارع مقدس اسلام جدا از آن نهى كرده است.
متاسفانه همين امر مبغوض در كشور اسلامى چنان شيوع پيدا كردهكه بنياد
خانوادهها را متزلزل ساخته اعتماد زناشويى را سلب نموده است.
كارشناسان و محققان مؤسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعىدانشگاه تهران،ايران را
چهارمين كشور طلاق دانستهاند....از سال1337 تا 1347 مجموعا 400036 ازدواج بوقوع
پيوسته است كه محاسبهيك چهارم جدايى 100009 طلاق در پى داشته است (16) .
طلاق جايز است اما جز در مواقع ضرورى نبايد از آن استفاده كرد.
پيغمبر اسلام (ص) فرمود:آن قدر جبرئيل درباره زنان به من سفارش كردكه گمان كردم
جز در مورد ارتكاب زنا نبايد آنان را طلاق داد (17) .
اكثر طلاقهايى كه بين ما واقع مىشوند منشا درست و قابل توجهىندارند.بلكه با
بهانههاى كودكانه و در اثر لجبازى زن يا شوهر انجام مىگيرند.يعنى موضوعات كوچك و
بىاهميتى باعث طلاق مىشوند كهارزش آنرا ندارند كه به خاطر آنها كانون مقدس
زناشويى از هم بپاشدليكن نادانى و خودخواهى زن يا شوهر يك امر جزئى را چنان مهم
جلوهميدهد كه سازش را غير ممكن ميگرداند.
به نمونههاى زير توجه فرماييد:
زن 24 سالهاى به نام...از شوهرش تقاضا ميكند كه سور مفصلىبه پدر و مادرش بدهد
و چون شوهر زير بار نمىرود تقاضاى طلاق ميكند (18) .
مردى به علت اينكه زنش دخترزا استبا وجود 5 بچه او را طلاقميدهد (19) .
زنى به علت اينكه شوهرش نيمچه عارف است و شوقى به زندگىندارد تقاضاى طلاق ميكند (20) .
مردى به علت اينكه ميخواهد با يك زن ثروتمند ازدواج كندتقاضاى طلاق ميكند
(21) .
زنى به علت اينكه شوهرش پولهايش را در آستر كتش پنهان كردهتقاضاى جدايى ميكند
(22) .
منشا طلاقها غالبا از اين قبيل امور جزئى و غير قابل اهميت استكه اگر زن و شوهر
با فكر و عاقبتانديش باشند نبايد بدانها ترتيب اثربدهند.
زن و مردى كه قصد جدايى دارند نبايد عجله كنند.بهتر است قبلاعواقب امر و آينده
خويش را بخوبى بسنجند سپس تصميم بگيرند.
مخصوصا در دو مطلب بايد كاملا بينديشند:
مطلب اول-زن و مردى كه جدا مىشوند لابد در نظر دارند بعدابا ديگرى ازدواج
كنند.مرد فكر ميكند همسرم را طلاق ميدهم و با زنديگرى كه مطابق ميلم باشد ازدواج
ميكنم،زن نيز فكر ميكند از شوهرمطلاق ميگيرم و با يك مرد ايدهآل عروسى ميكنم.ليكن
اين زن و مرد بايدبدانند كه در صورت جدايى بد سابقه مىشوند.هوسباز و خودخواه
وبىگذشت و بىوفا معرفى مىشوند.مرد به خواستگارى هر زنى برود آنزن پس از تحقيق
مىفهمد كه زن سابقش را طلاق داده بدين جهتبه اواعتماد نخواهد كرد.پيش خود فكر
ميكند از دو حال خارج نيستيا زنسابقش طلاق گرفته معلوم مىشود مرد خوبى نبوده
است.يا اينكه اوهمسرش را طلاق داده معلوم مىشود عهد و وفا ندارد.
زنى كه از شوهرش طلاق ميگيرد بايد بداند كه كمتر مردى حاضرمىشود او را
بگيرد.زيرا مردها فكر ميكنند اگر اين زن،زن خوب و باوفايى بود از شوهرش طلاق
نمىگرفت.بدين جهت مرد براىخواستگارى هر زنى برود غالبا دست رد به سينهاش خواهد
زد.زن نيز بايددر انتظار خواستگار در خانه بماند.اگر با همين حال تا آخر عمر
بمانندبدبخت و سيهروز خواهند بود.مرد ناچار مىشود تا پايان عمر تنها وپريشان
احوال زندگى كند.زن نيز ناچار است تا آخر عمر سر بار پدر ومادر يا ساير خويشان
باشد.يا تنها و بدون مونس زندگى كند و در حسرتشوهر داشتن بسوزد و بسازد.در صورتى
كه زندگى انفرادى بسيار دشوار و خستهكننده است.به طورى كه گاهى مرگ را بر آن ترجيح
داده دستبهخودكشى ميزنند.
زن جوان 22 سالهاى كه با وجود يك فرزند طلاق گرفته و به منزلپدرش رفته بود شب
عروسى خواهرش دستبه خودكشى زد (23) .
بر فرض اينكه مرد بتواند با تحمل خسارتهاى فراوان ودوندگيهاى زياد زن ديگرى
بگيرد تازه معلوم نيست از همسر اولش بهترباشد بلكه غالبا بدتر خواهد بود.
به طورى كه اگر از مردم خجالت نميكشيد و برايش امكان داشتحاضر بود همسر دومش را
طلاق بدهد و با همسر اولش آشتى كند.ليكنمعمولا از كار گذشته و اين موضوع
امكانپذير نيست.
مرد هشتاد سالهاى در دادگاه گفت:در حدود شصتسال پيشوقتى با زن اولم ازدواج
كردم زندگى شيرينى داشتم ولى بعد از مدتها چونزنم بدرفتارى كرد طلاقش دادم.در طول
اين مدت 97 زن ديگر به طورعقدى و صيغه گرفتم و طلاق دادم.پس از مدتها متوجه شدم كه
زن اولم ازهمه با وفاتر بود.بعد از جستجو او را پيدا كردم.چون او هم مانند من
ازتنهايى خسته شده بود موافقت كرد با هم ازدواج كنيم (24) .
مردى به علت اينكه زن دومش نمىتوانست از دو فرزند زن اولشپرستارى كند او را
طلاق داد و با زن مطلقه خود كه پنجسال پيش وى راطلاق داده بود ازدواج نمود
(25) .
مطلب دوم-زن و شوهرى كه در صدد جدايى هستند اگر داراىفرزند هستند بايد بفكر
آنها نيز باشند.آسايش و خوشى بچه در اينست كهپدر و مادرش با هم باشند تا او زير
سايه پدر و در دامن عطوفت مادرپرورش يابد.
اگر اين زندگى مشترك از هم پاشيد كانون اميد بچه واژگون گشتهدوران خوشى او
خاتمه مىيابد.اگر پدر از او نگهدارى كند از مهر ومحبتهاى بىشائبه مادر محروم
ميگردد و بسا اوقات زير دست نامادرىمىشود.تكليف نامادرى هم روشن است.زيرا او از
بچه هووى سابقخودش خوشش نمىآيد و او را مزاحم و سربار خويشتن محسوب ميدارد.
لذا تا بتواند او را اذيت و آزار ميكند.پدر هم جز سكوت و صبر و حوصلهچارهاى
ندارد.
عروس 14 سالهاى كه خودكشى نموده بود در بيمارستان گفت:
يك ساله بودم كه پدر و مادرم از هم جدا شدند.و بطورى كه شنيدهام پدرميك سال و
نيم بعد با زنى ازدواج كرده كه هم اكنون با هم زندگى مىكنند.
زن پدرم مرا مرتب كتك ميزد حتى چند بار تنم را با سيخ كباب داغ كرد...
پدرم با اينكه از نظر مادى وضع خوبى داشت مانع مدرسه رفتنم شد ومجبور شدم هميشه
حسرت درس و كتاب را بخورم.يك ماه قبل پدرم باتهديد و زور مرا به عقد مرد 45 سالهاى
در آورد (26) .
دختر ده سالهاى به نام...به مددكاران اجتماعى گفت:درستبهيادم نيست ولى همين
قدر ميدانم كه يك شب پدر و مادرم دعوايشان شد.
روز بعد مادرم رفت و چند روز بعد پدرم مرا به عمهام سپرد.مدتى نزدعمهام
بودم.تا اينكه اين پيرزن مرا از عمهام گرفت و به تهران آورد.چند سالى است نزد او
نگهدارى مىشوم و آن قدر رنج مىبرم كه ديگرنمىخواهم به خانه او بروم.خانم آموزگار
گفت:امسالمثل هميشه سال تحصيلى آغاز شد و دبستان مهام از عدهاى ازدانشآموزان
نامنويسى كرد...اين دختر هم يكى از آنان بود.ولى در كلاسآرام نبود.نمىتوانست درس
بخواند.دائم مانند اشخاص مريض سرش راميان دستهايش ميگذاشت و بفكر فرو مىرفت.حتى
چند روز بعد از ظهركه مدرسه تعطيل شد در گوشهاى از حياط مدرسه نشست و هر چه
اصراركرديم به خانه برود قبول نكرد.پريروز علتبه خانه نرفتن او را پرسيدم.
گفت:نزد زنى به نام...نگهدارى مىشوم.پيرزن مرا اذيت ميكند و ديگرنمىخواهم به
خانه او باز گردم.پرسيدم پدر و مادرت كجا هستند؟چنددقيقه گريستسپس گفت:آنها از هم
جدا شدند و پدرم مرا به آن پيرزنسپرده است (27) .
دختر 13 سالهاى به نام...در تراس يكى از باغات دروس خود راحلقآويز كرد.اين
دختر با دو برادر خود در اين باغ زندگى ميكرد.
برادرش گفت:پدر و مادرم سه سال پيش از هم جدا شدند.مادرم با مردديگرى ازدواج كرد
و پدرم نيز دو ماه پيش فوت شد.من ساعت 5/6 بعد ازظهر ديروز وقتى به خانه آمدم
مشاهده كردم خواهرم خود را حلقآويز كردهاست (28) .
و اگر مادر سرپرستى فرزندش را به عهده بگيرد آن طفل معصوم از سرپرستى و مراقبت
پدر محروم ميگردد و بسا اوقات زير دست ناپدرىواقع مىشود.
مادرى به كمك شوهر جديدش دست و پاى پسر بچه هشتسالهخود را در اتاق در بستهاى
به تختخواب بستند و به گردش رفتند.وقتىبرگشتند ديدند اتاق آتش گرفته و بچه سوخته
است. (29)
با وقوع طلاق كانون گرم خانواده از هم پاشيده ميشود و فرزندانآن خانواده
بىسرپرست و بىپناه ميگردند و گاهى پدر و مادر در اثرلجبازى و خودخواهى به كلى آن
افراد بيگناه را رها مىسازند.چهاركودك 12 و 9 و 6 و 4 ساله سرگردان به پاسگاه
متحصن شدند.پسربزرگ گفت: مدتى قبل پدر و مادرمان بر اثر اختلاف و دعواهاىشبانه
روزى از هم جدا شدند و ديگر هيچكدام حاضر نيستند سرپرستى مارا قبول كنند. (30)
وقتى اطفال بيگناه سرپرستخويش را از دست دادند و پناهگاهىنداشتند غالبا ولگرد
و هرزه مىشوند و در اثر بىتربيتى و عقدههاى روحىممكن است در زمان كودكى يا بعد
از بزرگ شدن دستبه دزدى و قتل وجنايتبزنند.
چنانكه آثار آن در صفحات مجلات و روزنامهها منعكس ميگردد،اطلاعات مىنويسد:
در تحقيق كه از كانون اصلاح و تربيت كودكان ديديم از 116 نفرجوان بزهكار
كانون،هشتاد نفرشان نامادرى داشتند و اغلب دليل انحراف خود را وجود نامادرى و
سختگيريهاى او ذكر كردهاند. (31)
آقاى محترم،و خانم گرامى براى رضاى خدا و به خاطر فرزندانبيگناهتان فداكارى
كنيد، گذشت داشته باشيد،بهانهجويى نكنيد،ازهوسبازى دستبرداريد،عيوب كوچك را
ناديده بگيريد،لجاجت وستيزهگرى بخرج ندهيد،در عواقب كار خودتان و فرزندان
بيگناهتانخوب بينديشيد،آنها تقصير ندارند.
به چشمهاى فرو رفته و چهره افسرده آنان ترحم كنيد.
اين افراد بيگناه از شما انتظار دارند آشيانه آنها يعنى كانون گرمخانوادگى را
از هم نپاشيد و آن جوجههاى بى پر و بال را پراكنده وسرگردان نسازيد.
اگر به خواسته درونى آنان توجه نكنيد و دلشان را بشكنيد آه و نالهآنان بىاثر
نخواهد بود روى سعادت و خوشبختى را نخواهيد ديد.
پاورقى:
1- اطلاعات 28 بهمن ماه 1350.
2- وسائل ج 15 ص 97
3- وسائل ج 15 ص 96
4- وسائل ج 15 ص 99
5- اطلاعات 2 مرداد ماه 1351
6- اطلاعات 14 تير ماه 1349
7- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
8- سوره نحل آيه 58
9- مستدرك ج 2 ص 615
10- مستدرك ج 2 ص 614
11- وسائل ج 15 ص 100
12- سوره نساء آيه 35
13- مكارم الاخلاق ص 225
14- وسائل ج 15 ص 267
15- اطلاعات 26 بهمن ماه 1350
16- مكارم الاخلاق ص 248
17- اطلاعات 12 اسفند ماه 1350
18- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
19- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
20- اطلاعات 8 اسفند ماه 1350
21- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
22- اطلاعات 17 اسفند ماه 1348
23- اطلاعات 21 بهمن ماه 1348
24- اطلاعات 8 ديماه 1348
25- كيهان 29 آبان 1348
26- اطلاعات 28 مهر ماه 1348
27- اطلاعات 4 بهمن 1351
28- اطلاعات 7 خرداد 1349
29- اطلاعات 18 بهمن 1348
30- اطلاعات 22 اسفند ماه 1350