درد دلهاى بيفايده
دشواريها و مشكلات زندگى زياد است.كسى نيست كه اوضاعدهر بر وفق مرادش بچرخد به
طوريكه صد در صد راضى بوده اصلا درد دلىنداشته باشد.ليكن بعض نفوس به قدرى ظرفيت و
صبر و حوصله دارند كه مشكلات را تحمل نمايند و در دفتر خاطرات بايگانى سازند و جز
درمواقع ضرورى از آنها دم نزنند.با سعى و جديتبراى مشكلات قابل علاجچارهجويى
ميكنند ليكن از آه و ناله و شكايت و درد دل كه ثمرى ندارد و ازعلائم ضعف نفس بشمار
ميرود جدا خوددارى مينمايند.پيش خود فكرميكنند كه بازگو كردن گرفتاريها درديرا دوا
نميكند پس چرا محفل انسدوستان را به وسيله آن برهم زنيم و عيششان را ناقص سازيم.
اما گروهى ديگر،آنقدر ظرفيت و قدرت نفسانى ندارند كه مطلبىرا در دل نگه دارند.
به شكايت و آه و ناله عادت كردهاند.به هر كس برخورد نمودند بامناسبتيا
بىمناسبت درد دل را شروع ميكنند.در انجمن دوستان كه محلانس و تفريح است عنان سخن
را در دست گرفته به شرح گرفتاريهاىخويشتن و كج رفتارىهاى چرخ و فلك مشغول
ميگردند،گويا از جانبشيطان ماموريت دارند كه محافل انس و خوشى را برهم بزنند و
اهلمجلس را بياد گرفتاريهاى خودشان بيندازند.بدين جهت اكثر دوستان ازمجالست
اينگونه افراد ديو صفت گريزانند و تا بتوانند فرار ميكنند.امابدبخت و بيچاره زن و
فرزندشان كه راه فرار ندارند.وقتى به منزل واردشدند ميخواهند تلافى ديگران را كه
حاضر نبودند به شكايتها و درد دلهاىايشان گوش دهند از دل خانواده خودشان در
بياورند.و در اين باره حتى ازكوچكترين موضوعات چشمپوشى نخواهند كرد.
گاهى از گرانى اجناس شكايت ميكنند.گاهى از وضع بد تاكسيهايا اضافه سوار كردن
اتوبوسهاى خط شكوه مينمايند.گاهى ازبدرفتاريهاى دوستان يا كارشكنيها و رقابتهاى
همكاران يا ايرادها و سختگيريهاى رئيس ناله ميكنند.گاهى از وضع كسب و كار يا بد
حسابىمردم و برگشت چك و سفته داد و فرياد مينمايند.گاهى از بيماريها و عدمرسيدگى
دكترها و گرانى حق ويزيتها شكايت ميكنند.اينگونه افراد چونچشم خوشبينى ندارند و از
جهان جز بدى نمىجويند،از كوچكترينحوادث ناگوار متاثر شده آه و ناله را سر
ميدهند.و بدينوسيله عيشخانواده را ناقص ميسازند.آن بيچارهها هم راه فرار
ندارند،بايد بسوزند وبسازند.
آقاى محترم!اين شكايتها و آه و نالهها جز ايجاد ناراحتى چه ثمرىدارند و چه
درديرا دوا ميكنند؟چرا براى يك عادت زشت و بىثمر اسبابناراحتى خانوادهات را
فراهم ميسازى؟ همسر تو از صبح تا شب در خانهزحمت كشيده با دهها مشكل برخورد نموده
از كثرت كارهاى خانه و سر وصداى بچهها اعصابش خسته شده است.
فرزندانت نيز از مدرسه يا كارگاه با تن خسته و اعصاب پژمرده بهمنزل
آمدهاند.همه انتظار دارند تو به منزل بيايى و با سخنان گرم و گفتاردلپذيرت اعصاب
خسته آنها را آرامش دهى.آيا انصاف است كه بعوضدلجويى،درد دل و شكايتبرايشان تحفه
بيارى؟چرا آسايشگاه منزل وكانون انس و محبت را به صورت جهنم سوزانى تبديل ميسازى كه
از هرگوشهاش آه و ناله بلند است؟اگر هزينه زندگى بالا رفته و مردم بدرفتارىميكنند
و وضع عبور و مرور مشكل شده تقصير زن و بچهات چيست؟اگروضع كسبتخوب نيست و مردم بد
حساب شدهاند آنها چه كنند؟
با اين عادت زيانبخش كه كوچكترين اثرى در حل مشكلات نداردخانوادهات را از خانه
و زندگى و ديدارت بيزار ميگردانى.غذاييكه با اين آه و نالهها صرف شود از زهر مار
هم تلختر خواهد بود.نتيجه اين عملبخوبى روشن است.
زيرا زن و فرزندت تا بتوانند از محيط خانه فرار ميكنند تا از شر آهو نالههاى
دائمى تو نجات يابند و اى چه بسا ممكن است در دامهاىرنگارنگ فساد گرفتار
شوند.بعلاوه همواره در معرض بيماريها مخصوصابيماريهاى اعصاب خواهند بود.
آيا بهتر نيست كه بردبار و متين و بزرگ نفس و عاقل باشى؟وقتىخواستى به منزل
بروى گرفتاريهاى روزگار را بطور موقت هم كه شدهبدست فراموشى بسپارى و در دل خويش
به حوادث روزگار بخندى وماداميكه در خانه هستى لب به شكايت و درد دل نگشايى؟و غمى
بر دلخانوادهات نگذارى؟بگوييد و بخنديد و با خوشى و لذت غذا تناول كنيد ودر آن
كانون انس و محبت استراحت و تجديد نيرو كنيد تا براى كار وكوشش آماده گرديد؟
اسلام نيز بردبارى و خوددارى از آه و ناله و شكايت را يكى ازاخلاق خوب شمرده
برايش پاداش تعيين كرده است.
حضرت على (ع) فرمود:وقتى كار بر مسلمان دشوار شد شكايتخدا را نزد مردم نبرد
بلكه به خداييكه كليد همه مشكلات در دست اوستشكايت كند. (1)
حضرت على (ع) فرمود:در تورات چنين نوشته است:هر كس ازمصيبتى كه بر او وارد شده
شكايت كند در واقع از خدا شكايت نمودهاست. (2)
پيغمبر اسلام (ص) فرمود:هر كس مصيبتى را كه در مال يا بدنشوارد شده كتمان كند و
نزد مردم شكايت نكند بر خدا لازم است گناهانشرا بيامرزد. (3)
ايراد و بهانهجويى
بعضى از مردها ايرادگير و بهانهجو هستند.در خانه مرتبا ايرادميگيرند و در مقابل
هر امر كوچكى نق نق ميكنند،چرا فلان چيز را آنجاگذاشتهايد؟چرا فلان چيز سر جايش
نيست؟ چرا جامه اينجا افتاده؟چرااينجا كثيف است؟چرا ناهار دير حاضر شد؟چرا غذا شور
است؟ چرافلان غذا را تهيه نكرديد؟چرا امروز سبزى خوردن سر سفره نيست؟چراآب حوض كثيف
است؟اگر گلدان را آنجا گذاشته بوديد بهتر بود.مگر صددفعه نگفتم زير سيگاريها را روى
ميز بگذاريد؟و صدها از اين قبيلايرادهاى كوچك و جزئى.بعضى از مردها آنقدر در اين
باره سختگيرىبعمل ميآورند كه راحتى خودشان و خانوادهشان را فداى آن ميسازند
بلكهگاهى حاضر ميشوند اساس پيمان مقدس زناشويى را بخاطر آن متزلزلسازند.
البته ما منكر اين موضوع نيستيم كه مرد حق دارد در امور منزلدخالت و امر و نهى
كند،و در بخش اول كتاب به خانمها توصيه شد كهبدين حق اعتراف نمايند و در مقابل
دخالتهاى مرد سر سختى نشان ندهند،ليكن مرد كه مدير و سرپرستخانواده استبايد جانب
احتياط و عقل وتدبير را هيچگاه از دست ندهد.اگر خواست در امور منزل دخالت نمايد
بايد عاقلانه و بطور صحيح انجام گيرد تا مؤثر واقع شود.
چون مرد آنقدر فرصت ندارد كه در تمام امور منزل دخالت كند واصولا در اين جهت
تخصص ندارد صلاح است كه امور خانهدارى را دراختيار همسرش قرار بدهد و در اين باره
به وى آزادى بدهد كه بر طبق ذوقو سليقه خويش خانه را اداره كند.و اگر در اين باره
نظرهاى خاصى دارد،به عنوان مشورت و صلاحانديشى،نه به عنوان زور و تحكم،آنها را
بههمسرش تذكر دهد و از وى بخواهد كه نظر و سليقه او را نيز رعايت كند.
وقتى زن از سليقه شوهرش اطلاع يافت اگر عاقل و خردمند باشد و بهخانه و زندگى
علاقه داشته باشد سعى خواهد كرد كه اسباب رضايت او رافراهم سازد.و اگر بعضى از امور
منزل را بر وفق سليقه خويش نيافتميتواند با نرمى و ملايمت و زبان خوش همسرش را
متذكر سازد.
در اينصورت موقعيت و احترام مرد محفوظ ميماند و پيشنهاداتش تاحدودى مورد قبول
واقع خواهد شد.زيرا اكثر بانوان خانهدار حاضرنددخالتهاى مرد را در صورتيكه گاه گاه
و بطور استثناء باشد بپذيرند.ليكناگر به صورت ايراد و بهانهجوئى و نق نقهاى
دائمى در آمد نه تنها تاثيرنخواهد داشتبلكه ممكن است نتيجه معكوس بدهد.
زيرا خانم كم كم با ايرادهاى پى در پى عادت ميكند و آنها را يكامر عادى محسوب
ميدارد.
در اينصورت شخصيتشوهر در نظرش كوچك شده به حرفهايشبىاعتنا خواهد شد.حتى به
ايرادهاى بجا و بسيار مهم او هم اعتنا نخواهدكرد.پيش خود فكر ميكند كه من هر كار
بكنم بالاخره مورد ايراد و غر و غرواقع خواهم شد.پس چه لزومى دارد كه براى جلب
رضايت او زحمتبكشم؟او كه ايراد ميگيرد بگذار بيشتر بگيرد.رفته رفته از خانهدارى
وشوهردارى دلسرد ميگردد.ممكن استبه قصد انتقام و مقابله به مثل،بهايراد و
بهانهجويى متوسل شود.
در اينصورت محيط خانه كه بايد كانون انس و استراحتباشد بهصورت ميدان نبرد و
كشمكشهاى دائمى تبديل خواهد شد.ممكن است ازايراد و نق نقهاى دائم طورى بستوه آيد
كه طلاق و جدايى را ترجيح دهد وكانون مقدس زناشويى را از هم بپاشد.زن هر چه هم عاقل
و بردبار باشدبالاخره از ايراد و تحقيرهاى پى در پى خسته خواهد شد.
از باب نمونه به داستان زير توجه فرماييد:
مردى به كلانترى 14 مراجعه كرد و مدعى شد كه همسرش دو ماهاست قهر كرده و به
خانه پدرش رفته است.همسر اين مرد اظهار داشت:
شوهرم سليقه مرا در خانهدارى نمىپسندد.چون دائما مرا بر سر پختن غذاو تنظيم
امور خانه تحقير ميكرد از خانهاش رفتم تا گوشهايم از اين همهبدگويى آسوده شود.
(4)
مرد نبايد از اين نكته غفلت كند كه تنظيم امور منزل و اداره خانه درتخصص زن و از
وظائف او ميباشد.نبايد اين حق را از او سلب كرد و اورا به صورت يك آلتبىاراده
تبديل ساخت.بلكه بايد به وى آزادى داد تاذوق و سليقه خويش را بكار بندد و با شوق و
دلگرمى خانهدارى كند.
صلاح نيست كه مرد در اين باره سختگيرى و بهانهجويى كند.زيرا انس ومودت و صفا و
صميميتخانوادگى بر همه چيز تقدم دارد.
تسليت و دلجويى
چنانكه مرد هميشه به يك حال نيست زن نيز حالات مختلف دارد،گاهى شاد و خندان است،
گاهى غمناك و افسرده.گاهى خوش و سر حالاست گاهى عصبانى و تندخو.ممكن است در اثر
كارهاى دشوارخانهدارى كاملا خسته شده باشد.ممكن است از داد و قال بچهها
اعصابشناراحتشده باشد.ممكن است مورد طعن و زخم زبان يكى از بستگان ياهمسايگان
قرار گرفته باشد.ممكن است از تجملات زندگى و چشم وهمچشميهاى غلط متاثر شده باشد.
آرى انسان در معرض صدها از اينقبيل حوادث جزئى و كلى قرار دارد.و ممكن استيكى از
آنها چنان درروحش اثر بگذارد كه از شدت ناراحتى از خود بيخود شده دنبال
بهانهاىباشد تا دق دلش را خالى كند.
مخصوصا بانوان كه روحى حساس و لطيف دارند زودتر از مردهااز حوادث ناگوار متاثر
گشته عكس العمل نشان ميدهند.با اندك چيزىرنجيده و عصبانى ميشوند.چون احساساتى
هستند و تاب تحمل دشواريهارا ندارند فورا داد و قال راه مىاندازند.
در اين مواقع غير عادى احتياج به تسليت و دلجويى دارند.بايد بانرمى و ملايمت
اعصابشان را آرامش داد.و براى اينكار كسى بهتر ازشوهر وجود ندارد.زيرا يار و غمخوار
و شريك زندگى و محرمترين افرادنسبتباوست.در اين مواقع بايد بداد همسر پريشان
احوالش برسد واعصاب پژمرده او را آرامش دهد.
آقاى محترم!هنگاميكه وارد منزل ميشوى اگر ديدى همسرتعصبانى و ناراحت ميباشد.
صورتش را درهم كشيده اوقات تلخى ميكند غير عادى بودن حالش را درياب و بر احوال زارش
ترحم كن.اگر از شدتناراحتى سلام نكرد تو سلام كن.سلام كردن مقام ترا پايين
نميآورد.با لبخندان و چهره باز صحبت كن.بيش از هر روز گرمى و مهربانى بخرجبده.از
اوقات تلخى و ترشرويى اجتناب كن.در كارهاى خانه كمك كن.
مواظب باش حرف زننده و تندى از تو خارج نشود.از مسخرگى و دستانداختن او بپرهيز.
اگر حرف نميزند سر بسرش نگذار،بگذار بحال خودباشد.نگو:امروز ديگر چه خبرته مثل برج
زهر مار شدهاى؟اگر خواستدرد دل كند به حرفهايش خوب گوش بده و اظهار تاسف كن. چنان
وانمودكن كه از آن پيش آمد ناگوار حتى بيشتر از خود او متاثر گشتهاى.بگذارخوب درد
دل كند و عقدههايش را بگشايد.
آنگاه كه به حال عادى در آمد مانند يك پدر مهربان بلكه شوهردلسوز از روى عقل و
تدبير در رفع نگرانيهايش كوشش كن.با خوشرويىو مهربانى تسليتش بده.و براى صبر و
بردبارى تقويتش كن.با زبان خوشو دليل و برهان حوادث ناگوار زندگى را كوچك و غير
قابل اعتنا جلوهبده.و شخصيت او را در مقابل تحمل حوادث تقويت كن.در مقابلحوادث
قابل علاج وعده مساعدت و ياريش بده.
اگر قدرى صبر و حوصله بخرج بدهى و با عقل و تدبير رفتار كنىبزودى از نگرانى و
ناراحتى نجات پيدا ميكند و زندگى شما مانند سابقبلكه بهتر ادامه پيدا خواهد
كرد.ليكن اگر در مقابل تندخوييها وعصبانيتهاى موقت او تندخويى و بد اخلاقى نمودى
ممكن استبه نزاع وزد و خورد و قهر و دعوا منجر شود بلكه امكان دارد در اثر لجبازى
يكى ازشما يا هر دو يا شخص سوم طلاق و جدايى بميان آيد.
عيبجوئى مكن
كسى در اين جهان نيست كه كليه خوبيها در او جمع و از تمام بديهاو نواقص پاك و
منزه باشد.
يكى لاغر استيكى خيلى چاق.يكى بينىاش بزرگ استيكىدهانش گشاد.يكى دندانهايش
بزرگ استيكى چهرهاش سياه.يكىكوتاه قد استيكى خيلى دراز.يكى دهانش بدبو استيكى
پاهايش.يكىبىعرضه و خجول استيكى پررو و بىحيا.يكى كثيف استيكى بىادب.
يكى آداب مهماندارى را بلد نيستيكى سواد ندارد.يكى تندخو استيكىپژمرده و
افسرده. يكى سليقه غذا پختن ندارد يكى ولخرجى ميكند.يكىپرخور استيكى بىاشتها.يكى
بد اخلاق استيكى حسود.يكى تنبلاستيكى بد زبان،يكى خودخواه استيكى كينهتوز.و
دهها از اين قبيلعيوب بزرگ و كوچك.هيچ زن و مردى پيدا نميشود كه يك يا چند عدداز
اين عيبها را نداشته باشد.
مردها معمولا قبل از ازدواج زنى را در مغز خويش مجسم ميسازندكه داراى كليه
كمالات و از تمام بديها منزه باشد و به اصطلاح خودشانهمسر ايدهآل مينامند.و در
نظر دارند با يك همچه دوشيزه فرشته صفتىوصلت نمايند.و از اين مطلب غفلت دارند كه
يك چنين زنى در جهانخارج وجود ندارد.وقتى ازدواج كردند چون وجود خارجى همسرشان
باصورت ذهنى همسر ايدهآل كاملا مطابقت ندارد بناى ايراد و عيبجويى
راميگذارند.خودشان را در ازدواج شكستخورده و بدشانس مىپندارند.ازبدبختى و عدم
موفقيت دائما آه و ناله دارند.هميشه در صدد عيبجويى وخردهگيرى هستند.و در اين باره
حتى از عيبهاى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا نميگذرند.آنقدر در مورد يك عيب كوچك
فكر ميكنند كه مانند كوهجلوه مىكند.گاه گاه آنرا برخ همسرشان كشيده تحقيرشان
ميكنند.يا پيشديگران از وى انتقاد مينمايند. بدينوسيله (كانون) مقدس زناشويى
رامتزلزل ساخته اسباب ناراحتى خودشان و همسرشان را فراهم ميسازند.
نتيجه اين عيبجوييها اين ميشود كه زن قلبا مكدر خواهد شد،مهر وعلاقهاش رفته
رفته كم ميشود،نسبتبه زندگى و خانهدارى و شوهردارىدلسرد ميگردد،پيش خود
ميگويد:چرا در خانه مردى كه دوستم نداردزحمتبكشم؟ممكن است در صدد تلافى بر آمده از
شوهرش عيبجويىكند.
شوهر ميگويد:چه دماغ زشت و بزرگى دارى؟زن پاسخ ميدهد:
هر چه باشد از روى سياه و هيكل لاغر بدقواره تو بهتر است.مرد ميگويد:
پايتبوى گند ميدهد.زن ميگويد:حرف نزن با اين دهان گشاد و لبهاىكلفت.در اينصورت
رويشان بروى هم باز ميشود و مرتبا از يكديگر مذمتو انتقاد ميكنند و محيط خانه كه
بايد محيط صفا و صميميتباشد به صحنهنزاع و عيبجويى و تحقير تبديل ميگردد.
اگر با همين وضع به زندگى ادامه دهند تا آخر عمر روز خوشنخواهد داشت.زيرا
خانهاى كه صفا و صميميت و مهر و محبت نداشتهباشد جاى آسايش و خوشى نيست.بعلاوه
مردى كه خودش را در ازدواجشكستخورده و بدشانس بداند و از اين امر ناراضى باشد و
زنى كه مرتبامورد تحقير و عيبجويى قرار گيرد همواره در معرض ابتلاى به
امراضخطرناك مخصوصا بيماريهاى عصبى و روانى خواهند بود.و اگر دامنهنزاع و بدگويى
بالا بگيرد و بطلاق و جدايى منجر شود معمولا زن و مرد هر دو بدبختخواهند شد مخصوصا
اگر بچهدار باشند. زيرا چنين مردى اولاحيثيت و آبروى اجتماعى خويش را از دستخواهد
داد و در بين مردم يكفرد هوسران و سبك مغز معرفى خواهد شد.
ثانيا در اثر ازدواج اول و طلاق ضررهاى اقتصادى زيادى بر وىوارد شده كه جبران
آنها آسان نخواهد بود.و براى ازدواج دوم نيز بهصرف بودجه زيادترى نيازمند است كه
تامين آن دشوار خواهد بود.
با تحمل اين ضررها بعيد استبآسانى بتواند وضع اقتصادى خويش رامتعادل و روبراه
سازد.
ثالثا معلوم نيستبآسانى بتواند همسر مناسب و بىعيبى براىخويش پيدا كند.زيرا
اولا با توجه به سابقه بدى كه در اثر ناسازگارى وطلاق همسر اولش پيدا كرده كمتر زنى
حاضر ميشود به او شوهر كند وثانيا بر فرض اينكه همسرى پيدا كرد معلوم نيست از همسر
اولش بهترباشد.البته امكان دارد كه عيب مخصوص او را نداشته باشد ليكن خيلىكم اتفاق
ميافتد بلكه اصلا امكان ندارد كه بطور كلى بىعيب و نقص باشد.
همسر دومش نيز داراى عيب بلكه عيبهايى خواهد بود.واى چه بسا ازهمسر اولش به
مراتب بدتر باشد.در آنصورت ناچار ميشود هر جور هستبااو بسازد.كمتر مردى اتفاق
ميافتد كه از ازدواج دومش كاملا راضى باشد.
اما براى حفظ آبروى خويش ناچار استبسازد.بسيار اتفاق افتاده كهمردى زن دومش را
طلاق داده و بسراغ همسر اولش رفته است.
آقاى محترم چرا با عينك بدبينى و عيبجويى بهمسرت نگاه ميكنىو به بعض عيوب كوچك
و غير قابل اعتنا آنقدر اهميت ميدهى كه تدريجابصورت يك عيب بزرگ غير قابل اغماض در
نظرت مجسم شود و زندگى را بر خودت و خانوادهات تاريك گرداند؟
مگر زن بىعيب سراغ دارى كه از همسرت عيبجويى ميكنى؟مگرخودت بىعيبى كه انتظار
دارى او كاملا بىعيب باشد؟اصولا اين عيبهاىكوچك چه ارزشى دارند كه كانون گرم
زندگى را سرد يا متلاشى سازند.
چرا فقط عيبهاى همسرت را مىبينى و از خوبيهايش صرف نظر ميكنى؟
اگر با نظر انصاف و واقع بينى بنگرى مزايا و خوبيهاى فراوانى را در اوخواهى يافت
كه بديهايش را تحت الشعاع قرار خواهد داد.با توجه بآنهمه خوبى آن عيب كوچك اصلا
عيب شمرده نمىشود.
اسلام عيبجويى را يك صفتبسيار زشت و زيانبخشى شناختهجدا از آن نهى كرده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:اى كسانى كه به زبان مدعىاسلام هستيد ليكن
ايمان در قلبتان وارد نشده است،از مسلمانان بدگويىنكنيد و در صدد عيبجويى بر
نياييد.هر كس از ديگران عيبجويى كند موردعيبجويى خدا قرار خواهد گرفت.و چنين شخصى و
لو در خانهاش باشدرسوا خواهد شد (5) .
به حرف بدگويان ترتيب اثر نده
يكى از صفات زشتى كه در بين مردم كاملا رواج دارد مذمت وبدگويى از ديگران است.
اين صفت پليد در بين دوستان و خانوادهها كدورت و دشمنى ايجادميكند.خانوادهها
را متلاشى ميگرداند.كانون گرم خانوادگى را سرد و بىرونق مينمايد.و چه بسا اوقات
اسباب قتل و جنايت ميشود.
عيبجويى و بدگويى عوامل و علل مختلفى دارد.گاهى حسد باعثبدگويى ميشود،گاهى
دشمنى و كينهتوزى،گاهى انتفامجويى.گاهى بهقصد خودستايى از ديگران بدگويى ميكند.
گاهى از كسى خردهگيرى ميكندتا شنونده را نسبتباو بدبين نموده محبتش را به سوى
خويش جلب نمايد.
گاهى بدينوسيله تظاهر به دوستى و خيرخواهى ميكند،ليكن خيلى كم اتفاقميافتد كه
قصد دلسوزى و خيرخواهى واقعى داشته باشد.از اين رهگذراست كه مرد عاقل و باهوش نبايد
به مطلق بدگوييها ترتيب اثر بدهد بلكهبايد با كمال دقت و احتياط منظور گوينده را
دريابد و مواظب باشد فريبظاهرسازيهاى او را نخورد و تحت تاثير القاآت شيطانى او
قرار نگيرد.
يكى از نكات قابل توجهى كه مرد بايد بدان توجه داشته باشداينست كه مادر و خواهر
و برادر و زن برادرش غالبا با همسرش ميانهخوبى ندارند و لو تظاهر به دوستى داشته
باشند.
علت قضيه اينست كه پسر قبل از ازدواج جزء خانواده پدر و مادرمحسوب ميشود و از
خويش استقلال ندارد.پدر و مادر سالها براىپسرشان رنج و زحمت ميكشند بدان اميد كه
در آخر عمر از او منتفع شوند.
در عين حال كه برايش عروسى ميكنند و به صورت ظاهر مستقلش قرارميدهند ليكن از وى
انتظار دارند كه از پدر و مادر قطع علاقه نكند و درعين استقلال،تابع آنها باشد و
بيش از سابق نسبتبه آنان اظهار محبتنمايد و در همه امور هيچكس حتى همسرش را بر
آنها ترجيح ندهد و مانندسابق تمام توجهش به سوى آنان معطوف باشد.ليكن پسر وقتى
ازدواجميكند تمام همش اينست كه يك زندگى خوش و آبرومند و كاملا مستقلى براى خويشتن
تاسيس كند.چون همسر تازهاش را يك عضو مهم وشريك آن زندگى نوين ميداند به وى اظهار
عشق و علاقه ميكند.شبانه روززحمت ميكشد تا اسباب و لوازم زندگى را مرتب نموده اسباب
رفاه وآسايش خودش و همسرش را فراهم سازد.هر چه در اين باره بيشتركوشش كند به همين
نسبت از زندگى سابقش جدا شده نسبتبهخويشانش كمتر اظهار علاقه خواهد نمود.
در اينجا است كه آنها مخصوصا مادر و خواهرش احساس خطرميكنند.متوجه ميشوند كه با
ورود يك دختر بيگانه به خانوادهشان نزديكاست پسرشان را از دستبدهند.هر چه بيشتر
براى زندگى اختصاصىخويش و جلب رضايت همسرش كوشش كند آنان بيشتر احساس
خطرمينمايند.از آن مىترسند كه يك مرتبه رشته خويشاوندى را بريده و بهطور كلى آنها
را فراموش كند.در اين كم مهرى،عروس تازه را مجرمشناخته تمام گناهان را به گردن او
ميگذارند.
براى حفظ موقعيتخويش و نگهدارى پسرشان غالبا بهترين راهرا اين ميدانند كه مهر
و علاقه او را نسبتبه همسرش كم كنند.بدينمنظور از عروس تازه وارد عيبجويى ميكنند.
برايش عيب و نقصمىتراشند.عيبهاى كوچك و غير قابل اعتنا را بزرگ جلوه ميدهند.
پيششوهرش از او بدگويى ميكنند.حتى اگر ضرورت اقتضا كرد از نسبتهاىدروغ هم باك
ندارند.صدها نقشه ميكشند تا از عروس تازه انتقام بگيرندو او را از نظر شوهر
بيندازند.
مرد اگر آدم ساده و زود باورى باشد ممكن است از نيرنگها ودلسوزيهاى ظاهرى آنها
متاثر گشته آلت دست آنها واقع شود.از بدگوييهاى آنها متاثر گشته نسبتبه همسرش
دلسرد گردد. بهانهجويى وغر و نق را شروع كند.موضوعات بسيار كوچك و بىاهميت را
عيببزرگ و قابل اهميتبشمارد.هميشه آنها را در نظر خويش مجسم نمودهگاه و بيگاه از
همسرش انتقاد كند. بدين وسيله محيط خانه را صحنه ايرادو خردهگيرى و كانون گرم
خانواده را سرد و بىصفا گرداند.
هر چه بيشتر به حرفشان گوش بدهد تشويق شده بيشتر عيبجويىنموده دو بهم زنى
مينمايند.در اثر فتنهانگيزيهاى آنها ممكن است كار زن وشوهر به زد و خورد و حتى
طلاق و جدايى منجر شود.ممكن است آنقدرمزاحم عروس بيچاره شوند كه جانش به ستوه آمده
از زندگى سير شود بهحديكه از شدت ناراحتى و عصبانيت دستبخودكشى بزند.زنهاييكه
ازدست مادر يا خواهر يا برادر شوهر خويش انتحار نمودهاند بسيارند ونمونههايى از
آنها در صفحات مجلات و روزنامهها منعكس ميشود.
از باب نمونه به داستانهاى زير توجه فرماييد:تازه عروسى درپايان اولين هفته
ازدواج سوزن خورد.پس از عمل جراحى به خبرنگاراطلاعات گفت:يك هفته استبا مرد 34
سالهاى بنام... ازدواج كردهام.
روزى كه به خانه شوهر ميرفتم حس ميكردم كه مانند زنان ديگر خوشبختخواهم شد.ولى
هنوز چند روز نگذشته بود كه ناسازگارى شوهر و خواهرشوهر شروع شد و زندگى كه فكر
ميكردم برايم بهشتى خواهد بود بهجهنمى تبديل شد.اقوام شوهرم در اين مدت كم آنقدر
مرا اذيت كردند كهاز زندگى سير شدم و به وسيله خوردن سوزن خودكشى كردم (6)
.
زنى خودسوزى كرد و در آخرين دقائق حيات به مامورين گفت:
برادران شوهرم زندگى را بر من تلخ كرده بودند و بخاطر آزار و اذيت آنهابود كه
خودم را آتش زدم (7) .
تازه عروسى كه از بدرفتاريهاى مادر شوهرش به تنگ آمده بودخود را آتش زد (8)
.
زنى به علتبدرفتارى و بهانهگيرى مادر شوهرش خودسوزىكرد (9) .
بنابراين،ناسازگاريها و فتنهانگيزيهاى مادر شوهر و خواهر شوهريكى از خطرات
بزرگى است كه بنياد زناشوييها را متزلزل ميسازد وخوشى و آسايش را از خانوادهها سلب
ميكند.پس نمىتوان آنرا ناديدهگرفتبلكه بايد با عقل و تدبير در صدد چارهاش
برآمد.
البته نمىتوان در دهان آنها را بست ليكن ميتوان سخنانشان راعقيم و بىاثر قرار
داد.
مرد بايد بدين نكته توجه داشته باشد كه مذمتها و عيبجوييهاىبدگويان-چه مادر و
خواهر باشند چه غير اينها-غالبا از روىخيرخواهى و دلسوزى نيست.بلكه عوامل ديگرى از
قبيل حسد،كينهتوزى،انتقام،خودنمايى،قصد سوء استفاده در ميان است.چون برخوشى و
آسايش عروسشان رشك مىبرند،چون در مقابل خواستههاىآنها تسليم بدون قيد و شرط
نشده، چون او را رقيب خويش و غاصبپسرشان ميدانند،چون ميخواهند پسرشان را نگهدارند
تا از وى استفاده ببرند،چون ميخواهند خودشان را خيرخواه جلوه دهند بدين جهت ازعروس
بدگويى ميكنند تا نتواند در دل شوهرش زياد نفوذ كند.
آنها غالبا به فكر خويش هستند و منافع خودشان را بر مصالح پسرو عروسشان مقدم
ميدارند. اگر خيرخواه بودند بواسطه عيبجوييها وولنگاريهاى خويش زندگى آنها را سرد و
متزلزل نمىساختند بلكه اسباباستحكام و دوام آنرا فراهم ميساختند.
تعجب اينجاست كه وقتى ميخواستند همين دختر را براى پسرشاننامزد كنند با تعريف و
توصيف مقام او را از فرشتهها هم بالاتر ميبردندليكن وقتى به خانه بخت قدم نهاد يك
مرتبه وضع تغيير ميكند و داراىصدها عيب و نقص ميشود.
آقاى محترم!گول زبان چرب و نرم و دلسوزيهاى ظاهرى آنها رانخور.
اكثر عيوبيكه براى همسرت مىتراشند يا اصلا عيب نيستند ياعيوب كوچك و بىاهميتى
هستند كه آدم عاقل نبايد بدانها اعتنا كند.
فرضا عيبى هم داشته باشد مگر بشر بىعيب سراغ دارى كه انتظار دارىهمسرت به طور
كلى بىعيب باشد؟
مگر مادر و خواهرت كه از همسرت عيبجويى ميكنند خودشانبىعيبند؟!اگر عيبى هم
داشته باشد در مقابل،صدها خوبى دارد.چراخوبيهايش را نمىبينى؟اگر به حرفشان گوش
بدهى هر روز بليه و غوغايىبر پا ميسازند.ترا نسبتبه زندگى و همسرت دلسرد
ميگردانند. همسرتنيز نسبتبه تو و زندگى بيعلاقه ميگردد.
محيط خانه كه بايد محيط صفا و محبتباشد به صحنه كشمكش و ايراد و بهانهجويى
تبديل ميگردد.اگر با همين وضع تا آخر عمر به زندگىادامه بدهيد آسايش و سعادت
نخواهيد داشت. و اگر به طلاق و جدايىمنجر شود معمولا وضع بهترى پيدا نخواهيد
كرد.زيرا علاوه بر ضررهاىاقتصادى و ناراحتيهاى روحى و زيانهاى آبرويى كه عائدت
ميشود معلومنيست در ازدواج آينده شانس بهترى داشته باشى و بتوانى همسر بهترىپيدا
كنى.در آنصورت هم خيال نكن دست از سرت بردارند بلكه اگرمطابق ميلشان نبود باز هم
عيبجويى و انتقاد را شروع خواهند كرد.پسبهتر است از همان ابتدا رسما به آنها بگويى
اگر ميخواهيد خويشاوندى ورفت و آمد ما باقى بماند از همسر من بدگويى نكنيد و كارى
بما نداشتهباشيد. همسرم عيبى ندارد و من او را دوست دارم.وقتى ديدند سخنانشاندر
تو اثر ندارد اكتخواهند شد و از شر عيبجوييها و فتنهانگيزيهاى آنهاخلاص خواهى شد.
ليكن بدين نكته نيز توجه داشته باش كه بعض مادر و خواهرها باينآسانيها از هدف
خويش دستبردار نيستند و براى پيشبرد هدف خويش وانتقام گرفتن از عروس از دروغ گفتن
و تهمت زدن و حتى اگر ضرورتاقتضا كرد از نسبتخيانت دادن هم باك ندارند.و بوسيله
اين حربه برندهچنان اعصاب مرد را تحريك ميكنند كه كنترل خويش را از دست ميدهد
وتحقيق نكرده همسر بيگناهش را طلاق ميدهد و حتى گاهى مرتكب قتل وجنايت ميشود.
بسيارى از جنايتها و طلاقها در اثر همين بدگوييها و نسبتهاى ناروابوقوع پيوسته
است.
براى نمونه به داستان زير توجه فرماييد:«زن و شوهر جوانى به نام...و...به دادگاه
مايتخانواده تبريزرفتند تا برگ عدم سازش بگيرند.مرد در دادگاه گفت:زن من براى
برادرمكه در اصفهان زندگى ميكند نامههاى عاشقانه مينويسد.ديشب چند تا ازاين
نامهها را در كمد لباس او پيدا كردم.اما زن در حاليكه اشك ميريختتوضيح داد كه
مادر و خواهر شوهرم بر سر موضوعى...با من اختلافدارند و دائما اذيتم ميكنند.ولى
حالا كه مىبينند ايرادگيريهاى آنها اثرىنكرده اين نامهها را درست كرده توى كمد
لباس من گذاشتهاند تا شوهرمرا تحريك كنند مرا طلاق بدهد.
در دادگاه اين زن و شوهر را آشتى دادند و روانه كردند.فقط درلحظه آخر به شوهر
گفتند:به مادر و خواهرت بگو اينقدر سر بسر عروسجوانشان نگذارند (10) ».
«زن 34 سالهاى از دست مادر شوهرش پيت نفت را بر سرش خالىكرد و خود را آتش
زد.چند لحظه بعد همسايهها با شنيدن فريادهايش بهكمك شتافتند و او را به بيمارستان
سيناى تهران رساندند.اين زن دربيمارستان گفت:مادر شوهرى دارم كه با ما زندگى
ميكند.فوق العادهعصبى و بهانهگير است.مرتب از من ايراد ميگيرد و بين من و شوهرم
رابهم ميزند.ديروز كه براى خريد از خانه بيرون رفته بودم يكى از دوستانمرا در كوچه
ديدم و چند دقيقه با هم درد دل كرديم.وقتى به خانه رسيدم مادرشوهرم اعتراض كرده
گفت:اين همه وقت كجا بودى؟ جريان ملاقات بادوست دوران تحصيلم را برايش تعريف
كردم.ولى او سرش را تكان دادهگفت: دروغ ميگويى.تازه زير سرت بلند شده.شنيدهام با
قصاب محله روى هم ريختهاى.من عصبانى شدم و از شدت ناراحتى تصميم گرفتم كهاز دست
او خودكشى كنم (11) ».
پس مرد در اينگونه موارد بايد كمال بردبارى و احتياط وعاقبتانديشى را بعمل
آورد.و در اطراف و جوانب موضوع خوب تحقيقو كنجكاوى كند و تا مطلب خوبى برايش روشن
و مسلم نشده از هراقدامى جدا اجتناب نمايد.
در اينجا لازم استخاطر نشان سازيم كه پدر و مادر براىفرزندشان خيلى
رنجبردهاند.در تحمل آن همه زحمت صدها اميد و آرزوداشتهاند.اميدوار بودهاند كه
در موقع درماندگى دستشان را بگيرد.شرعا ووجدانا حق دارند.سزاوار نيست انسان وقتى به
استقلال رسيد و اندكتوانايى در خويشتن ديد حقوق آنها را يكسره فراموش كند و محو زن
وفرزند گردد. سپاسگزارى از آنها در هر حال واجب و لازم است.حتى بعداز ازدواج هم
بايد نسبتبآنها احسان و احترام كند.و اگر محتاج و درماندههستند واجب استبر آنان
انفاق كند.بايد هميشه در مقابلشان كوچكى وتواضع كند.
مانند سابق بلكه بيشتر اظهار محبت و اخلاص نمايد.رابطهاش را با آنهاقطع
نكند.براى عرض ادب به منزلشان برود و براى احترام به مهمانىدعوتشان كند.كارى نكند
كه آزرده خاطر گردند.به همسر و فرزندانشسفارش كند كه تواضع و احترام را از دست
ندهند.به آنان بفهماند كهصلاح ما در اينست كه نسبتبه پدر و مادر و ساير خويشان
وفادار باشيم.
بدين وسيله ميتواند هم حقوق پدر و مادر و ساير خويشان را ادا كند و آنها را راضى
نگهدارد و هم جلو اذيتها و ناسازگاريهاى آنان را بگيرد.اگراحساس خطر نكنند وجهى
ندارد مزاحم عروسشان شوند بلكه ازطرفداران و حمايت كنندگان جدى او خواهند بود.
در خاتمه لازم استيادآور شويم كه عروس نبايد از شوهرشانتظار داشته باشد كه پدر
و مادر و ساير خويشانش را يكسره فراموش كندو زحمتها و محبتهاى آنان را به طور كلى
ناديده بگيرد و با آنها قطع رابطهكند.اين كار نه باين آسانيها امكان دارد نه صلاح
است.
عروس اگر زن عاقل و با تدبيرى باشد ميتواند به طورى با مادرشوهر و خواهر شوهرش
رفتار كند كه از مادر و خواهر خودش نيزمهربانتر و دلسوزتر باشند.اگر در مقابل آنان
حالت تسليم بخود بگيرد ودر كارها با آنها مشورت كند و رفت و آمد را قطع نكند و
احترام آنها رامحفوظ بدارد و نسبتبآنان احسان و نيكى كند نه تنها مزاحمش نخواهندشد
بلكه همواره مددكار و حامى او خواهند بود.
اين موضوع در بخش اول كتاب به طور مشروح مورد بحث قرارگرفت ميتوانيد بدانجا رجوع
نماييد.
لغزشهايش را نديده بگير
بشر جائز الخطاست.جز معصوم همه كس در زندگى اشتباه ولغزش دارد.ممكن است از روى
جهالت و نادانى كارهاى ناروايى راانجام دهد.در اين جهتبين زن و مرد فرقى نيست.براى
زن در زندگىزناشويى حتما لغزشها و اشتباهاتى اتفاق خواهد افتاد.ممكن است از
بابنادانى يا عدم توجه يا شدت عصبانيت،نسبتبه شوهرش بىادبى كند. ممكن استحرف
نيشدار يا زشتى از دهانش خارج شود.ممكن است ازحال طبيعى خارج شود و داد و قال راه
بيندازد. ممكن استبدون اجازهشوهر بلكه با نهى او كاريرا انجام دهد.ممكن است در
اثر بىاحتياطى يانادانى يا بىتوجهى يك ضرر مالى وارد سازد.و دهها از اين قبيل
امور كهكم يا بيش براى هر خانوادهاى اتفاق خواهد افتاد.
البته در اين جهت ترديد نيست كه زن و شوهر بايد همديگر راراضى نگهدارند و از
كارهاييكه اسباب كدورت و دلخورى است جدااجتناب نمايند.ليكن كمتر اتفاق ميافتد كه زن
و شوهر اصلا خطا و لغزشنداشته باشند.
بعضى از مردها خيال ميكنند كه در مورد خطاها و لغزشهاى زن و لوخيلى كوچك باشد
بايد كاملا سختگيرى و مؤاخذه كرد تا تكرار نشود.
بايد از همان اوائل عروسى از او ضرب چشم گرفت،و به اصطلاح سرگربه را درب حجله
بريد تا حواسش را كاملا جمع كند كه بعدا مرتكب خطانشود.
ليكن به تجربه ثابتشده كه برنامه مذكور نه تنها نتيجه مطلوب رانميدهد بلكه
غالبا نتيجه معكوس خواهد بخشيد.زيرا زنيكه تحت فشار وسختگيريهاى زياد شوهرش واقع
شود گر چه ممكن است مدتى كوتاهبردبارى كند ليكن بالاخره از اين وضع خسته
ميشود،آنگاه ممكن استتصميم بگيرد كه قيد و بندها را پاره كند و خودش را آزاد
سازد.كم كم بهايرادها و عتاب و خطابهاى شوهر عادت كرده نسبتبه آنها بىاعتناخواهد
شد.
پيش خود فكر ميكند كه اكنون كه شوهرم حتى از خطاها و اشتباهات و لغزشهاى غير
عمدى من نميگذرد و مرا تحت فشار قرار ميدهدچه بهتر كه گوش به حرفش ندهم تا تعديل
شود و دست از سختگيريهايشبردارد.نسبتبه شوهرش گستاخ و پررو ميشود و به مخالفت و
نافرمانىعادت ميكند.
در اينصورت مرد يكى از چند كار را ميتواند انجام دهد.يا اينكهدست از مقاومت و
سختگيرى بر نميدارد.در نتيجه،كارشان به لجبازى وكشمكش و نزاع دائمى منجر خواهد شد،و
اگر با همين وضع تا آخر عمربه زندگى ادامه بدهند،در تمام عمر يك دقيقه آسايش و خوشى
نخواهندداشت.
يا اينكه شوهر از كشمكشها خسته مىشود و در مقابل همسرشتسليم مىگردد و به وى
آزادى كامل مىدهد.در اين صورت زنى كه بازورآزمايى و مخالفت،قيد و بندها را پاره
كرده و احساس پيروزى وآزادى مىنمايد نسبتبه شوهر خويش و حرفهاى او كاملا بىاعتنا
خواهدشد.و شوهر نادان هم كه راه و رسم زن دارى را نمىدانسته ناچار مىشوددر مقابل
رفتار او و لو خطاهاى بزرگ باشد دندان بر سر جگر گذاشته برروى مبارك نياورد.يا
اينكه در اثر لجبازى و كشمكش،يكى از آنها يا هردو جانشان بستوه آمده تقاضاى طلاق و
جدايى مىكند.
در اين صورت زن و مرد هر دو بدبخت و متضرر خواهند شد ومعلوم نيستبه اين آسانيها
بتوانند زندگى سعادتمندانهاى براى خويشتنفراهم سازند.بنابراين،سختگيرى و شدت عمل
راه اصلاح عيوب زننيستبلكه غالبا نتايجبدى مىدهد كه مىتوانيد نمونه آنها را در
بيندوستان و آشنايانتان يا در صفحات مجلات و روزنامهها بدست آوريد. پس بهترين
طريق زندارى اينست كه مرد ميانهروى را از دستندهد و با عقل و تدبير رفتار
كند.خطاهاى كوچك همسرش را كه از روىاشتباه يا غفلت و فراموشى صادر شده به كلى
ناديده بگيرد و براى آنهادعوا و داد و قال راه نيندازد بلكه بهتر است اصلا برويش
نياورد.زيراقصد خلاف نداشته تا استحقاق خشونت و مؤاخذه داشته باشد.
البته مىتواند در يك موقع مناسب با زبان خوش و مدارا به او تذكربدهد كه مواظب
باشد از اين قبيل اشتباهات برايش اتفاق نيفتد.و اگر ازروى نادانى مرتكب خلاف شده
باز هم صلاح نيست مرد تندى و خشونتبخرج بدهد و در صدد مؤاخذه و تنبيه بر آيد.زيرا
زن در صدد مخالفت ونافرمانى نبوده بلكه از باب جهالت و نادانى آن را خوب پنداشته
انجام دادهاست.داد و قال سودى ندارد بلكه بايد آن را ناديده گرفت و در يك
موقعمناسب با زبان خوش و دليل و برهان زشتى و مفاسد آن عمل را برايشاثبات نمود تا
خودش از روى ميل و اختيار تصميم بگيرد كه بعدا مرتكبخلاف نشود.
در اين صورت موقعيت و احترام مرد محفوظ مىماند و مىتواند باتصميم قاطع و نفوذ
كلمه از وقوع خطاهاى قابل اهميت جلوگيرى كند.
اگر با زبان خوش و ايجاد حسن تفاهم توانست همسرش را مطابقدلخواه تربيت كند و
جلو خطاها و لغزشهايش را بگيرد قدردانى و تشكركند ليكن اگر ديد كاملا گوش به حرفش
نمىدهد و گاه گاه مرتكب خطامىشود،باز هم بهتر است مرد خطاهاى كوچك او را نديده
بگيرد و درمقابلش سرسختى و مقاومت نشان ندهد و در صدد تنبيه و انتقامجويىبر نيايد
و حتى اصرار نكند مجرميت او را باثبات رساند تا عذرخواهى كند. زيرا زنها غالبا يك
حالت لجبازى و دنده كجى دارند اگر مرد با همان حالبا آنها ساخت مىتواند از
وجودشان بهرهمند گردد ليكن اگر در مقابلشانسر سختى نشان داد ممكن است در اثر
لجبازى و ستيزهگرى كارشان بهجاهاى باريك حتى طلاق و بالاتر از آن حتى قتل و جنايت
منتهى شود.
مرد عاقل و خردمند بايد عواقب امر را بخوبى بسنجد و آثار سختگيرى ومقاومت را با
آثار عفو و بخشش مقايسه كند در اينصورت يقينا عفو وبخشش را ترجيح خواهد داد،مگر
خطاهاى بزرگى كه قابل بخششنباشند،در آن صورت مرد وظيفه ديگرى پيدا مىكند.
اين موضوع به قدرى حساس بوده كه شارع مقدس اسلام آن را بهعنوان يك حقى از زن بر
مرد واجب نموده است.على بن ابيطالبعليه السلام فرمود:در هر حال با زنها مدارا كنيد
و با زبان خوش با آنانسخن بگوييد شايد اعمالشان را نيكو گردانند (12) .
امام سجاد عليه السلام فرمود:حق زن بر تو اينست كه نسبتباومهربانى كنى زيرا زير
دست تو مىباشد.و طعام و لباسش بدهى.ونادانيهايش را ببخشى (13) .
از امام صادق (ع) سئوال كردند زن چه حقى بر شوهرش دارد كهاگر آن را ادا كند
نيكوكار شمرده مىشود؟فرمود:غذا و لباسش را بدهد وكارهايى را كه از باب نادانى
انجام مىدهد ببخشد (14) .
رسول خدا (ص) فرمود:مثل زن مثل استخوان كج است كه اگربحال خودش گذاشتى مىتوانى
از آن استفاده كنى ليكن اگر خواستى صافش كنى خواهد شكست (15) .
امام صادق (ع) فرمود:كسيكه زير دستانش را بخاطر خطاهاىكوچك تنبيه كند نبايد
انتظار بزرگى و رياست داشته باشد (16) .
پاورقى:
1- بحار ج 72 ص 326
2- بحار ج 72 ص 196
3- مجمع الزوائد ج 3 ص 331
4- اطلاعات 16 اردى بهشت 1351
5- شافى ج 1 ص 206
6- اطلاعات 25 آبان 1348
7- اطلاعات 14 مرداد ماه 1349
8- اطلاعات 13 ارديبهشت 1349
9- اطلاعات 16 ارديبهشت 1349
10- اطلاعات 3 اسفند ماه 1350
11- كيهان 25 فروردين 1352.
12- بحار ج 103-223
13- بحار ج 74 ص 5
14- شافى ج 2 ص 139
15- وسائل ج 14 ص 123
16- بحار ج 75 ص 272