نمونه هايى از تهاجم فرهنگى
در ايـن جا سعى مى كنيم از كلى گويى خارج شويم و از عالم مفاهيم به مصاديق سفر
نماييم و به بـعـضى از مصاديق و نمونه هايى از تهاجم فرهنگى كه فعلا در دستور كار
مهاجمان فرهنگى قرار گرفته اشاره كنيم :
1 . معرفى الگوهاى كاذب
با توجه به حس الگوپذيرى در جوان , قطعا الگويى كه جامعه به او معرفى مى كند, نقش
مهمى در تـكـمـيـل يـا تخريب شخصيت روحى و اجتماعى و معنوى وى دارد .
اگر الگو سالم باشد, موجب تكميل و رشد شخصيت جوان و اگر ناسالم باشد, عامل تخريب و
انحطاط او خواهد گشت .
از اين رو مـهـاجمان فرهنگى و دنياى غرب , كه به اهميت حس الگو پذيرى در جوانان پى
برده اند, سعى در اشـاعـه الـگـوهـاى كـاذب مـى نـمـايـنـد .
آنـهـا از طريق معرفى هنرپيشه هاى فاسد سينما, فـوتـباليست هاى ناسالم , ورزشكاران
بى بندوبار, خوانندگان بى شخصيت , نويسندگان مزدور و هـنـرمـنـدان ناپاك , سعى در
ارائه الگو به جوانان هستند .
البته آنها همه اين كارها را در پرتو امور مقدس , مانند هنر, ورزش , دفاع شخصى ,
نشاط روحى و غيره به جوانان القا مى كنند.
جوانان مسلمان و آگاه بايد مواظب باشند فريب الگوهاى كاذب را نخورند كه سرمشق قرار
دادن آنـهـا چـيـزى , جـز پـستى , ذلت , سقوط, بى شخصيتى و در يك كلام , تبديل شدن
به يك حيوان تمام عيار به دنبال ندارد, زيرا آنان كسانى را الگوى جوانان مى دانند
كه در فساد, پوچى , شهوترانى و مـادى گـرايى , گوى سبقت از ديگران ربوده باشند و به
قطع الگو قرار دادن چنين افرادى جز همشكل شدن با آنان ثمره اى ديگر ندارد.
2 . ترويج سكولاريسم
از جـمـلـه تـهاجمات فرهنگى در زمان ما ترويج تفكر جدايى دين از سياست است
(سكولاريسم ) .
استكبار جهانى و شيفتگان فرهنگ غرب كه از سويى دريافته اند مردم دنيا از زندگى
سراسر مادى به تنگ آمده و در جستجوى آرمانى هستند كه بتواند خلا معنوى آنان را
پركند و آنان را از اسارت حـاكـمـيـت مـسـتكبران نجات دهد و ازسويى ديگر شاهد
پيشرفت همه جانبه و روز افزون نظام جـمـهـورى اسـلامـى هـسـتند و از مطرح شدن ايران
به عنوان الگوى كشور اسلامى باحاكميت ارزش هـاى ديـنـى , تـرس و وحشت دارند, براى
دلسردكردن مبارزان و آزادى طلبان در سراسر جـهـان , سـعـى در تـرويج تز جدايى دين
از سياست دارند و چنين وانمود مى كنند كه دين , فق ط رابـطـه انـسـان را بـا خدا
معين مى كند و كارى به مسائل اجتماعى و سياسى ندارد و ديندارى و حكومت دارى با هم
جمع نمى شوند و در نتيجه , مبلغان دينى و رهبران مذهبى بايد مسائل فرعى و عبادى را
به مردم بياموزند و در امور حكومتى دخالت نكنند.
در حالى كه مى دانيم چنين تفكراتى صد در صد, مغاير با بينش اسلامى و دستورهاى قرآنى
است , زيـرا پـيامبر اسلامر كه قرآن , اورا الگوى مسلمانان معرفى مى كند, با اين كه
در ميان عرب حجاز, چـيـزى بـه نام دولت وجود نداشت , تشكيل حكومت دادند .
خود رئيس و حاكم آن بودند, قوانين الهى و حدود را در جامعه پياده مى كردند .
نماينده به اطراف مى فرستادند .
در ميان مردم قضاوت مـى كـردنـد .
سـفـيـر بـه نزد پادشاهان روانه مى نمود .
جنگ و صلح و پيمان و معاهده داشتند و دستورهاى لازم را جهت اداره جامعه اسلامى صادر
مى فرمودند.
بـعـد از پيامبر اسلام ر بعد از مدت زمانى امام على للّه تشكيل حكومت دادند و خود
مدتى رئيس و حاكم آن بودند.
هـمچنين امام حسن مجتبى للّه در جنگ با پسر هند و قيام امام حسين للّه كه براى
تشكيل حكومت اسـلامى و نفى حاكميت طاغوت بود و به طور قطع مى توان گفت كه تمام
امامان در راه تشكيل حـكـومت اسلامى به شهادت رسيدند, همان گونه كه امام زمان (عج )
هم در راه تشكيل حكومت جـهانى اسلامى به مقام شهادت خواهد رسيد .
اگر امامان ما صرفا مشغول مسائل فرعى و عبادى مـى شـدنـد و سـعى و تلاش درنفى حكومت
طاغوت و تشكيل حكومت اسلامى نمى كردند, قطعا كـارى بـه آنـهـا نداشتند و آن
بزرگواران را به مقام شهادت نمى رساندند .
حكومت هاى طاغوت , امامان معصوم را سدى محكم در راه حاكميت خويش مى ديدند, لذا آنها
را به شهادت مى رساندند تـا ايـن سد از ميان برود و بتوانند اميال و خواسته هاى
شيطانى خويش را به مرحله اجرا در آورند, پـس عـملكرد پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان
دينى , دليل محكمى بر همبستگى دين و سياست است .
3 . ترويج افكار روشنفكرانه
از جـمـلـه نمونه هاى تهاجم فرهنگى , ترويج افكار به اصطلاح روشنفكرانه است .
روشنفكران خود بـاخـتـگـانى هستند كه همانند دستگاه گيرنده فقط هنر گيرندگى دارند .
آنان از خود چيزى نـدارنـد و طـوطى وار حـرف ديگران را بيان مى كنند و حقارتشان
آنان را به وابستگى و شيفتگى فـرهنگ غرب وا داشته است , گرچه لباس روشنفكرى برتن
كرده اند, اما همچون شب ظلمانى از خـود فروغى ندارند و آنچه هم به زعم خود نور مى
دانند, همه از جاى ديگر به عاريه گرفته اند, از ايـن رو روشـنفكران اصطلاحى , همان
غرب گرايانى هستند كه با نقاب روشنفكرى , چهره واقعى خود را پوشانده اند .
بهتر است از زبان ديگران ماهيت كارى اين گروه را روشن كنيم .
سارتر مى گويد:
مـا روسـاى قـبايل , خان زاده ها, پولدارها, گردن كلفت هاى آفريقا و آسيا را مى
آوريم , چند روزى آمـستردام , لندن , نروژ, بلژيك , پاريس مى چرخانديم , لباسهايشان
عوض مى شد, روابط اجتماعى تـازه اى يـاد مـى گـرفتند, كت و شلوار مى پوشيدند, رفت و
آمد تازه , پذيرايى تازه , اتومبيل سوار شـدن , رقـص و زبـان مـا را يـاد مـى
گرفتند .
ازدواج اروپايى مى كردند يا به شكل اروپايى ازدواج مـى كـردنـد و زنـدگـانى مبلمانى
تازه , آرايش تازه , مصرف اروپايى تازه و غذاى اروپايى يادشان مى داديم و آرزوى
اروپايى شدن كشور خودشان را در دل هايشان به وجود مى آورديم .
بـعـد ايـنـهـا را به كشور خودشان پس مى فرستاديم , كدام كشورها؟ كشورهايى كه در
آنها براى هـمـيـشـه بـرروى ما بسته بود .
ما در آنها نفوذ نداشتيم , ما نجس بوديم , ما جن بوديم , ما دشمن بـوديم , از ما مى
هراسيدند, آدم نديده بودند, روشنفكرهايى را كه درست كرده بوديم فرستاديم به
كـشـورهـايشان .
بعد ما از آمستردام , از برلن , از بلژيك و از پاريس فرياد مى زديم : برادرى انسانى
! بعد مى ديديم انعكاس صوت ما از اقصاى آفريقا از دهن همين روشنفكرها پس مى آيد.
مـى گـفـتـيـم : بـرادرى انـسانى .
يك مرتبه مى ديديم ب يك انسانى از آن طرف بر مى گردد .
ما مى گفتيم : مذهب بشريت به جاى مذهب هاى مختلف .
اينها مى گفتند:
مـذهـب بـشـريـت بـه جاى مذهب هاى مختلف .
و اين صداى ماست از دهان آنها .
هر وقت ساكت مى شديم آنها هم ساكت بودند .
هر وقت حرف مى زديم .
انعكاس وفادارانه و درست صوت خودمان را از حلقوم هايى كه ساخته بوديم مى شنيديم .
بعد مطمئن شده بوديم كه نه تنها اين روشنفكران هـرگـز كوچك ترين حرفى براى گفتن ,
جز آنچه ما به دهانشان بگذاريم ندارند, بلكه حتى حق حرف زدن را از مردم خودشان هم
گرفته اند.
هـدف نـهـايـى روشنفكران زدودن تقدس از دين و دور كردن مردم ازارزش هاى دينى و
مذهبى اسـت .
مـخـالفان خود را متحجر, عقب مانده و متعصب معرفى مى كنند, در حالى كه خود مظهر
جـهـالـت , تعصب , تقليد كوركورانه , حقارت و خود ناباورى هستند .
امروزه روشنفكران سعى مى كـنـند به دين و مذهب و دستورهاى الهى , رنگ كهنگى بزنند و
افراد ديندار را كهنه گرا معرفى كنند و دين , را مخالف آزادى , تنوع , هنر, لذت
گرايى , دمكراسى و ب معرفى نمايند و عدم پايبندى به دين , پيروى از فرهنگ غرب ,
سودجويى , آزادى بى حدوحصر را روشنفكرى قلمداد كنند.
امروزه مهاجمان فرهنگى , سعى در بزرگ كردن افراد به اصطلاح روشنفكر و تلاش در ترويج
افكار پـوچ آنـان مـى نمايند تا بدين طريق , جوانان اين مرز و بوم را به فرهنگ اصيل
خويش , بيگانه و به فـرهـنگ بيگانه مانوس سازند .
گرچه حساب روشنفكران مسلمان ما از حساب روشنفكران خود بـاخـتـه غـربـى جـداسـت ,
امـا مـتاسفانه روشنفكران مسلمان ما هم در بعضى تفكرات , متاثر از روشنفكران غربى
اند و گاه تنها درد را تشخيص داده و از تدوين نسخه و راه درمان عاجز مانده اند و
بـراى مـبارزه با افراط در تفريط افتاده اند و بر عكس , و عده اى ديگر براى معالجه
درد به نسخه روشنفكران غربى روى آورده اند.
4. نفى ولايت فقيه
از جـمـله نمونه هاى بارز تهاجم فرهنگى , نفى ولايت فقيه است .
عده اى با اعتقاد به اين كه ولايت فقيه , حكم الهى نيست و در دين تشريع نشده , سعى
در نفى يا تضعيف آن مى كنند و عده اى ديگر كـه مـعـتقد به اسلام نيستند, ولايت فقيه
را مخالف حاكميت ملت مى دانند و مى گويند: ولايت فـقـيه , باعث استبداد و ديكتاتورى
و در نتيجه سلب حاكميت ملى مى شود و از اين طريق , با نفى ولايت فقيه , قصد تسلط
بيگانگان و غرب گرايان را در سر مى پرورانند.
در حـالـى كـه مـى دانـيـم , ولايـت فقيه هم از نظر دينى تشريع شده و هم هيچ گونه
منافاتى با حـاكـمـيـت ملت ندارد, زيرا ملتى كه مسلمان است و خود با انتخاب خبرگان
, اختيار تعيين ولي فـقيه را به آنها داده است و حاضر شده كه ولايت و سرپرستى خود
را به دست فردى عالم , با تقوا, شجاع , آگاه به مسائل روز بدهد و با اعتقادات مذهبى
خويش , اطاعت از او را در مسائل اجتماعى لازم مـى دانـد, چگونه با حاكميت ملى
منافات دارد .
سوالى است كه مروجان فرهنگ غرب بايد به آن پاسخ بدهند.
اگـر مـلـتـى مـسـلمان نباشد و هيچ گونه اعتقادى به ولايت فقيه نداشته باشد و با
راى خود يا خـبـرگـان , ولي فقيه را انتخاب نكرده باشد مى توان گفت : ولايت فقيه با
حاكميت ملى منافات دارد, امـا هنگامى كه خود ملت مسلمان با انتخاب ولى فقيه ,
حاكميت او را كه حاكميت خداست پذيرفته باشند, عين دمكراسى , آزادى و حاكميت ملى است
.
اما بحث تشريع ولايت فقيه در دين و اثبات آن بحث مفصل و گسترده اى است كه در اين
مختصر نـمـى گـنجد, در عين حال , ما به چند آيه و دليل قرآنى , كه مى تواند اين
موضوع را ثابت كند, به اختصار اشاره اى مى كنيم :
دليل اول : (آيه اولى الامر): قرآن كريم در سوره نساء (آيه 59) مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم , اى كسانى كه
ايمان آورده ايد, اطاعت كنيد از خدا و رسول خدا و صاحبان امر از خودتان .
از ايـن آيه , نكته هاى بسيارى برداشت مى شود كه در حال از ذكر آنها صرف نظر مى
كنيم و همين قـدر مـى گوييم : ذكر اولى الامر بعد از رسول , بيان تعيين جانشين براى
رسول است , يعنى اولى الامـر هـر كـه بـاشـد جانشين رسول است .
حال با نظر به اين حقيقت كه كسى مى تواند جانشين شـخـصـى ديگر باشد كه صفات مهم آن
شخص در وى تحقق يافته باشد نتيجه مى گيريم : اولى الامر كه جانشين پيامبرر است ,
بايد دو صفت بارز پيامبر را دارا باشد:
1 .
عالم و آگاه به مسائل شريعت و حلال و حرام الهى باشد و به تعبير ديگر دين شناس
باشد.
2 .
حالت خدا ترس و تقواى الهى با وجودش عجين شده باشد.
با اين توضيح مى گوييم , كسى كه شرط اول را داشته باشد, يعنى آگاه به مسائل شريعت
باشد, آن هم در سطح بالاى آگاهى فقيه مى نامند و به كسى كه شرط دوم را داشته باشد,
يعنى مراحلى از تقوا را طى كرده باشد عادل مى گويند, از اين رو اولى الامر به فقيه
عادل اطلاق مى شود .
گرچه مـصداق بارز اولى الامر, امامان معصوم هستند, اما بعد از ائمه طاهرين كسى كه
از نظر علم و تقوا بـه پـيـامبر نزديك تر است و شايسته مصداقى اولى الامر است فقيه
عادل است .
پس اولى الامر در زمان ما فقيه عادل است .
دليل دوم : (نفى طاغوت ) قرآن كريم در سوره بقره (آيه 256آ257) طاغوت را ظلمت مى
داند و به مـا دسـتـور مى دهد كه به طاغوت كفر بورزيم و از آن برحذر باشيم و با اين
بيان , ما را به پذيرش ولايت فقيه , دعوت مى نمايد, زيرا تصور ما از حاكم جامعه
اسلامى سه گونه مى تواند باشد:
1 .
امام معصوم را حاكم و ولي خود قرار دهيم , 2 .
انسان طاغوت صفت و طغيانگر را به رهبرى خود برگزينيم , 3 .
فقيه عادل را حاكم و سرپرست خود بدانيم .
حالت اول براى ما امكان ندارد, زيرا دسترسى به امام معصوم نداريم .
پس بين دو حالت دوم و سوم قرار گرفته ايم , يعنى ياطاغوت را به سرپرستى انتخاب
نماييم يا فقيه عادلى را حاكم قراردهيم , به تعبير ديگر يا ولايت طاغوت را بپذيريم
يا ولايت فقيه را.
بـه يـقين نمى توانيم ولايت طاغوت را بپذيريم , زيرا قرآن , ما را از پذيرش طاغوت
منع كرده است .
حـال كـه از ولايت معصوم , محروم هستيم و از پذيرش ولايت طاغوت محذور, بايد ولايت
فقيه را بپذيريم .
بنابراين قرآن كريم با نفى ولايت طاغوت , ما را به پذيرش ولايت فقيه , دعوت مى كند.
دليل سوم : (جهت گيرى قرآن ) با توجه به جهت گيرى قرآن و شناخت روح دين هم مى
توانيم به اثـبـات ولايـت فقيه پردازيم .
توضيح اين كه قرآن ملاك برترى در مقامات بهشتى , اعطاى ولايت مـعنوى و تكوينى ,
توفيقات و تعيين پيامبرى و امامت را تقوا, تسليم , بينش , و پاكى باطن دانسته است و
مقام امامت و رهبرى را مخصوص بندگان صالحى مى داند كه در امتحان هاى گوناگون مـوفـق
شـده انـد و مـراحل عبوديت را طى نموده اند, چنان كه حضرت ابراهيم للّه پس از
سربلند بـيـرون آمـدن از امـتحان هاى بزرگ الهى مانند مقاومت در برابر نمروديان ,
مبارزه با بت پرستى , مهاجرت به منطقه بد آب و هواى حجاز, آمادگى بر ذبح اسماعيل
شايسته مقام امامت شد .
(سوره بقره آيه124 ).
قـرآن كـريـم در جـاى ديـگـر, وراثـت و جـانـشينى زمين را مخصوص صالحان مومن مى
داند و مى فرمايد:
وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض, خداوند به مومنان
و صالحان وعده داده است آنان را جانشينان زمين قرار دهد.
آنـچه از آيات قرآن مى توان فهميد و جهت گيرى اين كتاب الهى مويد آن است , اين است
كه مقام امـامت و رهبرى و ولايت , مخصوص بندگان صالح خداوند است و آنها هستند كه با
پيمودن مقام قـرب , شـايستگى سرپرستى ديگران را پيدا كرده اند, پس كسانى كه معرفت
دينى و تقواى الهى و روح بـنـدگـى و تسليم در برابر اوامر الهى ندارند نمى توانند
اين مقام بزرگ و اين رياست كبرا را وارث شوند.
بـا ايـن تـوضيح , اگر قرار است اين منصب مهم كه دين و دنيا و شرف و حيثيت امت
اسلام به آن بـسـتـگى دارد به شخصى واگذار شود .
چه كسى سزاوارتر از فقيه عادلى است كه عمر خويش را وقـف خـدمـت بـه اسـلام و
مسلمانان كرده است و تمام عمر را با تقوا و معنويت و جهاد با دشمن درونى و بيرونى
سپرى نموده است و در اين راه مشكلات و سختى هاى بسيارى ديده است ؟ قطعا, فـطـرت
پـاك , عقل سليم و خداوند حكيم به ما حكم مى كند اين منصب مهم را در دست عالمى
ربـانـى و آشناى به زمان , كه او را فقيه عادل مى ناميم , قرار دهيم , پس روح و جهت
گيرى قرآن , اثبات كننده ولايت فقيه است .
علاوه بر آيات , روايات فراوانى هم رسيده است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم ولايت
فقيه را اثبات مى كند كه فعلا مجال بررسى و بيان آنها نيست .
5 . اشاعه فساد و فحشا
اشـاعـه فـساد و فحشا و ترويج منكرها, از ديگر نمونه هاى تهاجم فرهنگى است .
دشمنان انقلاب و فـرهـنـگ اصـيل اسلام , اشاعه فسادو منكرات را بهترين راه براى
تضعيف و نابودى فرهنگ اسلام وجـايـگزين كردن فرهنگ غرب , مى دانند .
آنان سعيشان براين بوده و هست كه با ترويج منكرها و زشـتى ها در بين يك ملت , به
ويژه جوانان , با تيرى نشانه هاى بسيارى را هدف گيرند, ترويج فساد در مـيـان
مـلـتـى , نـتايج زير را موجب مى شود: 1 .
آن ملت درشهوت غرق مى گردد و از مسائل اجـتماعى و سياسى غافل مى ماند و اين بهترين
راه براى چپاول آن ملت است , 2 .
با اشاعه مفاسد, ايـن مـلـت از فرهنگ خويش فاصله مى گيرد, 3 .
روحيه انقلابى از آنان سلب مى شود, زيرا ملتى مـى تـوانـد انـقـلابى باشد كه وارسته
از شهوات گردد, 4 .
اين ملت به فرهنگ غرب گرايش پيدا مـى كـند زيرا ملتى كه در عمل به مادى گرى گرايش
يافت , طبق اصل انطباق با محيط, از نظر فكرى هم مادى خواهد شد.
امـروز مهاجمان فرهنگى از راه هاى گوناگون , از جمله فيلم , عكس , كتاب هاى جنايى ,
مجدت , مـجـالـس شـادى , رمان وب سعى در اشاعه فساد و نابهنجارى ها در بين مردم ,
به خصوص در بين جـوانـان دارند و اين يكى از خطرناك ترين نقشه هاى شوم استكبار
جهانى و مشوقان فرهنگ غرب است كه جوانان متعهد ما بايد با هوشيارى تام به مقابله با
آن بپردازند.
6 . ترويج مد و مدگرايى
از جـمـله نمونه هاى بارز تهاجم فرهنگى ترويج مد و مدگرايى در بين جوانان است .
گرچه طبع انـسان , تنوع طلب و نوگراست .
اما حالت تنوع طلبى و نوگرايى در حد معقول , فطرى و طبيعى اسـت و بـه خـوبـى روشـن
اسـت بـيـن توجه به زيبايى و تنوع در حد معقول آن با غرق شدن در مدگرايى و هر روز
به نوعى لباس پوشيدن , به گونه اى سخن گفتن و به صورتى برخورد كردن , بسيار تفاوت
است , زيرا مشوقان مدگرايى , نه تنها با لباس بلكه با نحوه سخن گفتن , به كار بردن
اصـطـلاحات , چگونه برخورد نمودن , كيفيت غذا خوردن , چگونگى برگزارى مراسم ها و ب
سعى مـى كـنـند مدهاى غربى را در جامعه اسلامى ما ترويج دهند, گرچه نحوه آراستن
ظاهر و لباس پوشيدن در اين ميان نقش بسزايى دارد .
بدون شك كسانى كه با سوء استفاده از اصل معقول تنوع طـلـبى , ترويج مد مى نمايند,
در فكر رايج كردن فرهنگ غرب و سودجويى هاى خودشان هستند.
سـرمايه داران بزرگ براى اين كه چرخ كارخانه هايشان از حركت باز نايستد و ثروت هاى
كلانى را صـاحـب شـوند, در اشاعه مد مى كوشند و گاه اين تبليغ حتى طبقه متوسط يا
ضعيف جامعه را چنان تحت تاثير قرار مى دهد كه سعى مى كنند, با اقساط هم كه شده ,
خود را از قافله مد طلبان و مدگرايان عقب نبينند.
مـهـاجـمـان فـرهـنگى و سودجويان , سعى دارند به هر صورت كه امكان دارد كالاهاى خود
را به مصرف و فروش رسانند, مخصوصا براى رسيدن به اين هدف از زنان سوء استفاده مى
كنند, آنان با تـولـيـد انـواع لـوازم آرايـش , مانند روژلب , سايه چشم , لاك ناخن
, رنگ مو, مژه مصنوعى , ناخن مصنوعى و ده ها لوازم آرايشى ديگر, سعى مى كنند زنان
ما را در مسير زنان دنياى غرب قرار دهند و در اين ميان با استفاده از اهرم هايى
مانند آزادى زن , زيبايى زن , حقوق زن و ب كار خود را مشروع جلوه مى دهند.
بدون شك , كسانى تابع مد و مدگرايى مى شوند كه به عقده حقارت دچار شده باشند و از
درون , پوچ و فاقد شخصيت علمى , معنوى و اجتماعى باشند و با مدگرايى بخواهند براى
خود شخصيتى كـسـب كـنـند و توجه ديگران را به خود جلب نمايند و خود را به نحوى نشان
دهند, پس توجه به مـدگـرايـى و افراط در تنوع , ريشه در فطرت آدمى ندارد, بلكه ناشى
از عقده حقارت و نداشتن شـخـصـيت انسانى است .
از اين رو به جوانان توصيه مى كنيم ضمن استفاده معقول از زيبايى ها و تـنـوع هـا در
ايـن راه , مسير افراط و زياده روى را طى نكنيد و به فرهنگ غرب بى توجه باشند, و
گرنه تبديل به يك آدم غرب زده خواهند شد كه به قول جلال آل احمد:
آدم غرب زده پا در هواست , ذره گردى است معلق در فضا, كه با عمق اجتماع , فرهنگ و
سنت ها, رابطه ها را بريده است .
آدم غرب زده به هيچ چيز اعتقاد ندارد,نان به نرخ روز خور است , همه چيز بـرايش على
السويه است نه ايمانى دارد نه مسلكى و نه مرامى , نه اعتقادى نه به خدا يا به بشريت
.
آدم غرب زده شخصيت ندارد, چيزى است بى اصالت .
آدم غرب زده قرتى است , زن صفت به خودش خيلى مى رسد و با سر و پزش خيلى ور مى رود,
به كفش و لباس و خانه اش خيلى اهميت مى دهد, هـمـيـشـه انـگار از لاى زرق و برق باز
شده .
بدين طريق آدم غرب زده وفادارترين مصرف كننده مـصـنـوعـات غـربى است , وجود اين همه
مشاغل و آن همه مصنوعات فرنگى براى او از وجود هر مسجد و بيمارستان و كارخانه ضرورى
تر است .
7 . مخدوش كردن فرهنگ انقلابى
يكى ديگر از مصاديق تهاجم فرهنگى , مخدوش كردن فرهنگ انقلابى و ايجاد روحيه بى
تفاوتى در مـيـان مـردم , به ويژه جوانان است .
مهاجمان فرهنگى در تبليغات خود براى رسيدن به اين هدف شوم اهتمام مى ورزند اسلام را
به گونه اى جلوه دهند كه فاقد جنبه انقلابى و ظلم ستيزى باشد و چـنـيـن وانـمـود
مـى كـنـند كه نظام طاغوتى از نظام اسلامى برتر است , به اين اميد كه روحيه
جـهادگرى و كوشش كردن در صحنه هاى انقلاب را از ملت مسلمان بگيرند و آنان را از
جهاد در راه خـدا و دفاع مقدس در جنگ تحميلى و ساير جبهه هاى نظامى و فرهنگى پشيمان
سازند و در نتيجه نگذارند نظام اسلامى به صورت يك الگو براى جهانيان جلوه گر شود,
زيرا از اين كه جهان متوجه قدرت اسلام در صحنه سياست باشد به شدت مى هراسند.
راه هاى مبارزه با تهاجم فرهنگى
آنـچـه مـسـلـم است , اين است كه دشمن , تهاجم خود را از جبهه فرهنگى شروع كرده و
در حال گـسـتـرش اسـت .
اگـر اقدام شايسته صورت نگيرد, قطعا اين غده سرطانى به تمام پيكره ايران اسـلامـى
سـرايت مى كند و اين دود سياه كه از شعله هاى آتش خانمانسوز فرهنگ غرب برخاسته
هـمـه جـا گسترش مى يابد و با سايه شوم خود, مانع از تجلى نور فرهنگ انقلابى اسلامى
خواهد شـد, لـذا هـمان گونه كه هنگام تهاجم نظامى خود را آماده دفاع و فداكارى مى
كنيم , در جبهه فـرهـنـگى هم بايد با تمام امكانات به دفاع و دفع فرهنگ دشمن
بپردازيم ,وگرنه سنگرها را يكى بـعد از ديگرى از دست خواهيم داد و زمانى به خود مى
آييم كه كار از كار گذشته است , از اين رو در اين قسمت به بعضى از راه هاى مبارزه
با تهاجم فرهنگى اشاره مى كنيم .
1 . تاليف كتاب هاى مفيد
چـون كـه دشـمـن از مرزهاى فرهنگى حمله كرده , بايد با سلاح فرهنگ با او مقابله
كنيم .
تاليف كتاب هاى مفيد و مورد احتياج جوانان با نظر به مسائل روز و سبك نوين , مى
تواند مفيد و سازنده باشد, همان گونه كه مرحوم شهيد مطهرى در جبهه فرهنگى براى دفاع
از فرهنگ اصيل اسلامى بـه چـنـين كارى دست زدند .
زمانى كه اسلام را مخالف حقوق زن مى دانستند و بر مسائلى مانند مـهـر, ازدواج موقت
, حق طلاق , تعدد زوجات و ب اشكال مى كردند و آن را هماهنگ با مقتضيات زمـان نـمـى
دانـسـتـند .
ايشان كتاب نظام حقوق زن در اسلام نوشتند .
آن گاه كه عده اى براى رسيدن به اهداف حيوانى خويش , حجاب را مانع آزادى و فعاليت
زن مى دانستند و جاهلان , منكر ضرورت حجاب از نظر قرآن مى شدند, ايشان كتاب مسئله
حجاب را تاليف كردند.
زمـانى كه عده اى از روشنفكران مسلمان در تبيين جهان بينى اسلامى , تحت تاثير بعضى
مكاتب , راه افراط پيمودند, ايشان كتاب مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى در هفت بخش به
رشته تحرير در آوردنـد .
هـمچنين كتابهاى عدل الهى , اصول فلسفه و روش رئاليسم و ساير كتاب هاى ايشان در
واقع در دفاع از فرهنگ اسلامى در مقابل تهاجم هاى فرهنگى به نگارش در آمد.
پس يكى از راه هاى مقابله با تهاجم فرهنگى , تاليف كتاب ها و مقالات سازنده و مفيد
است .
2 . نظارت عمومى
دومـيـن راه مـقابله با تهاجم فرهنگى , نظارت عمومى است ,كه دين آن را امر به معروف
و نهى از مـنـكـر نـاميده است .
قطعا اگرجامعه اى در برابر منكرها و ترويج فرهنگ بيگانه حساس باشد وبا مـشـاهـده
نابسامانى ها تذكرهاى لازم را به افراد ناآگاه بدهد مى تواند نقش بسيار مهمى در دفع
تـهـاجم هاى فرهنگى داشته باشد.البته اين كار, چون كه از اهميت بسزايى برخوردار است
,كسانى كـه امـر به معروف يا نهى از منكر مى كنند, بايد صددرصد باسعه صدر و روش
پسنديده به چنين كارى پردازند .
قرآن كريم عزت و شرافت مسلمانان را در گرو سه اصل مى داند و مى فرمايد:
كنتم خير امة اخرجت للناس, تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر وتومنون بالله, شـمـا
بـهـترين امتى هستيد كه به جهانيان عرضه شده , زيرا امر به معروف و نهى از زشتى ها
مى كنيد و ايمان به خدا داريد.
امـر بـه نـيكى ها و نهى از زشتى ها به اندازه اى مهم و اساسى است كه مى توان گفت :
تمام انبياى الـهـى براى اجراى اين دو اصل مبعوث شده اند, زيرا همه پيامبران مردم
را به توحيد, خداپرستى , تقوا, عدالت , احسان دعوت مى كردند (امر به معروف ) و مردم
را از شرك , بت پرستى , خودپرستى , فساد, ظلم برحذر مى داشتند (نهى از منكر), لذا
اگر جامعه اى از اين دو اصل سرنوشت ساز دست كشيد, موج فساد, كشتى سعادت آنها را در
هم مى كوبد و در لجنزار بدبختى فرو مى برد.
3 . تشكيل جلسات مذهبى
تشكيل جلسات مذهبى در مساجد, پايگاه هاى مقاومت و تكايا و آشنا كردن جوانان با قرآن
, معارف اسـلامـى , تـاريـخ انـبـيا و امامان , برگزارى مجالس سوگوارى و ميلاد,
سخنرانى و خطابه هاى مـذهـبـى , بـيـان تفسير و معانى قرآن , اعتقادها و جهان بينى
ها مى تواند عامل مهمى در مقابل با تـهـاجـم فـرهنگى به حساب آيد, زيرا عامل گرايش
بسيارى از جوانان به آداب و فرهنگ غربى و بـيگانه , نداشتن آشنايى با تعليمات مذهبى
و فرهنگ اصيل اسلامى است .
اگر تعليمات و معارف اسلامى با نظر به نيازمندى هاى زمان و مسائل مورد نياز جوانان
با سبك زيبا و دلپذير و استدلالى تـدريـس شـود و بعضا به صورت سوال ها و مسابقه هاى
فرهنگى ـ مذهبى طرح و بيان شود, قطعا نـقـش مهمى در گرايش جوانان به ارزش هاى
اسلامى و فاصله گرفتن آنان از ارزش هاى غربى دارد.
4 . استفاده از فيلم و تئاتر
از ديـگـر راه هـاى مـقابله با تهاجم فرهنگى استفاده از هنر مخصوصا فيلم و تئاتر
است .
هنر همان گونه كه مى تواند در خدمت فرهنگ بيگانه و عامل انحطاط جوانان باشد, مى
تواند در مسير الهى و در خـدمـت نـسـل جـوان قـرار گـيـرد .
از اين رو ما از هنرمندان عزيز مى خواهيم سعى كنند فيلم هايى بسازند و صحنه هايى به
نمايش درآورند كه جنبه مذهبى و اخلاقى و ارزشى و فرهنگى داشـتـه باشد و روح تعهد در
انسان ها بدمد, زيرا بسيارى از جريان هايى كه در كتاب ها است اگر جـنـبه تصويرى و
تجسمى به خود گيرد, قطعا اثرهاى آن در نسل جوان بيشتر و عميق تر خواهد بـود و
هـرگـز از صـفـحه ذهنشان پاك نخواهد گشت و تجربه , اين واقعيت را ثابت كرده است ,
بنابراين بر هنرمندان متعهد كشورمان فرض است كه در اين موقع حساس از هنر خويش
استفاده نمايند و آن را در خدمت ارزش ها و مبارزه با تهاجم فرهنگى به كار گيرند .
با فيلم و تئاتر مى توان تـاريـخ اسـلام و زندگانى پيشوايان مذهبى و تاريخ شخصيت
هاى انقلابى و جانبازى هاى شهدا و رزمندگان و الگوهاى برجسته فرهنگى را به نمايش در
آورد و نسل جوان را با فرهنگ خودى آشنا ساخت و به آنان آموخت كه :
آب در كوزه و ما تشنه لبان مى گرديم ----- يار در خانه و ما گرد جهان مى گرديم
5 . توجه به مسجد و نماز
از آن جا كه نماز نقش بسيار مهمى در دورى انسان از فساد و تباهى دارد, مى تواند يكى
از راه هاى مـقـابـله با تهاجم فرهنگى به حساب آيد .
قطعا اگر جوانان ما با مسجد و نماز انس بگيرند و لذت ارتباط با خدا و عالم غيب را
درك كنند, هيچ گاه حاضر نمى شوند خود را به لذت هاى حرام آلوده نمايند .
نماز انسان را مى سازد, روح را تزكيه مى كند, قباحت منكرها را آن گونه كه هست به
آدمى نشان مى دهد, موجب ريزش باران رحمت و هدايت بر سرزمين روح مى گردد, آدمى را از
فساد و زشتى ها باز مى دارد, نقشه هاى شيطان را نقش بر آب مى كند و انسان را بر
هواهاى نفسانى مسل ط مى نمايد:
ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر, همانا نماز انسان را از فحشا و زشتى ها باز مى
دارد .
از ايـن رو جـوانـان عـزيز بايد سعى كنند ارتباط خود را با مسجد, نماز, و نماز جمعه
قطع نكنند و تلاش نمايند نماز را به موقع بخوانند تا لذت ذكر الهى و ارتباط با مبدا
هستى كه در خور مقايسه با هيچ لذتى نيست درك كنند و دست اندركاران امور فرهنگى كشور
بايد زمينه ارتباط جوانان را با مـسـجـد و نـماز فراهم كنند تا از آسيب تهاجم
فرهنگى در امان بمانند, زيرا دشمنان هنگامى به تـهاجم فرهنگى خود اميدوار هستند كه
بدانند جوانان يك كشور از مسجد, نماز و معنويت فاصله گرفته اند.