سخن همدهم
چترها را بايد بست زير باران بايد رفت زندگىتر شدن پى در پى زندگى آب تنى كردن در
حوضچهى اكنون است »سهراب سپهرى« جوان عزيز، دخترم، پسرم نام مقدس على، شايد اولين
واژهاى باشد كه در دل و جانت نشسته است.
چون به دنيا آمدى، نام او را بر گوشَت زمزمه كردند، وقتى شير مىنوشيدى، مادر نام
او را در كامَت ريخت و چون توانايى ديدن يافتى، ايستادن بابا را با نام على، در
چشمانت نقش كردى....
، بزرگتر شدى، همهجا نام على همراهت بود.
درخانه، در مدرسه، در مسجد...، از او بسيار شنيدهاى.
از قضاوت و عبادتش، از جنگ و شجاعتش، از ظلم ستيزى و عدالتش، از زهد و تقوايش و...
آنقدر از او برايت گفتهاند و نوشتهاند كه وقتى از او سخن مىگويى، گويا او را
ديدهاى و با او زندگى كردهاى.
در سختىهاى زندگى چشم به گرهگشايى او دارى و در مشكلات آينده اميد به دستگيريش .
اما... آيا اين همه، باعث دوست داشتن او هم هست؟؟؟ على قهرمان بىنظير جنگهاست،
اما اگر كسى خوب شمشير مىزده آيا مىتوان به او عشق ورزيد؟؟ على قاضى بى خطايى
است، اما آيا يك قاضى - هرچند عادل - دوست داشتنى است؟؟ على در عبادت نمونه ندارد!
- هزار ركعت نماز در يك شب - اما افراد عابد و زاهد قابليت براى عشقبازى و معشوق
شدن را نيز خواهند يافت؟!!، و... پس على را چرا دوست مىدارى؟ و چرا به او عشق
مىورزى؟؟ على را وقتى مىتوان دوست داشت كه بفهمى و بدانى كه او نيز تو را از صميم
قلب دوست مىداشته، به على وقتى مىتوان عشق ورزيد كه دريابى على به تو عشق
مىورزيده و على وقتى معشوق تو و من قرار خواهد گرفت كه ببينى و ببينيم او نيز
پاكترين عشقش را نثار ما كرده است.
اين كتاب كوچك در پى نشان دادن اين زلال جاودانه است.
نويسندهى اين كتاب كه ضمن آشنايى با علوم مختلف، خود، چون تو از نعمت جوانى و شوق
و خطرش بهرهمند است، از قلهى بلند دانش دست دراز كرده تا چهرهى دوست داشتنى على
را ببيند و بنماياند، نگاهى سرشار از جوانى و دانش و عشق به زلالِ عشق همهى هستى،
نگاهى كه راز عشق معشوق به عاشق - و نه عشق عاشق به معشوق - را مىگشايد، نگاهى كه
در طول آن، كلام عاشقانهى على به جوان شنيده مىشود: »اگر لطمهاى به تو بخورد مثل
اين است كه به من لطمهاى وارد آمده.
اگر مرگ تو را تهديد كند گويا سراغ من آمده كه من تو را پارهاى از خويش - يا كه نه
- خويشتن خويش و همهى وجودم مىيابم...!!!« اين كلمات را على بن ابيطالب در
نامهاى كه براى فرزند جوانش امام حسن نوشته آورده، اما بايد بدانى كه سطرهاى اول
نامه را على به گونهاى نگاشته كه هر خوانندهاى بفهمد پسرش بهانه بوده و خطاب نامه
منحصر در او نيست بلكه اين نوشته، نامهاى است به همهى جوانان زمين و همهى دوستان
جوان على در تمامى زمانها.
آه كه اين على چقدر دوست داشتنى است.
على دوست داشتنى است چون او نيز مرا دوست دارد.
على معشوق من است چون من مورد عشق و خطاب او هستم... حال مىفهمم كه چرا اين اندازه
على را دوست داشته و خواهم داشت... على باران عشق در همهى زمانهاست، على درياى
دوستداشتن در گذشته و اكنون است، چتر را مىبندم كه بايد از اين باران خيس شوم و
تنم را به نوازش موجهاى زلال او كه در حوضچهى اكنون از عشق لبالب شده، بسپارم...
»كتاب همدم«، نام مجموعهاى از كتابها است كه به صورتى مداوم منتشر خواهد شد.
كتابهايى كه ويژهى تو دختر و پسر، و خواهر و برادر جوانم است، كتابهايى با نگاه
به نيازهاى روحى و معنوى تو و در پاسخ به پرسشهاى جدّى و بى شمارت.
طليعهى اين حركت است و سر آغاز اين تلاش و اولين كتاب اين
مجموعه .... «همدم با جوان تا آسمان»
تراوش قلم
سال 1379 سال دو غدير است كه با نام امام علىعليه السلام آذين شده است و گرچه هر
سال و همهى عمر ما بانام و ياد اين امام و راهبر والاى شيعه همراه است اما اين سال
و اين نام بهانهاى است تا كمى بيشتر در زندگى ايشان تأمل كنيم، و آسانترين و
سريعترين مسير براى رسيدن به اين زندگى درخشان، تأمل در سخنان جاودانه و كلمات بلند
اين امام بزرگ است.
كلماتى كه سالها و قرنها با آن زيستهايم، اما شايد هرگز آنگونه كه بايد از آنها
بهره نبردهايم.
كلماتى كه هر قدر بيشتر در آنها تأمل مىكنيم و هر قدر بيشتر آنها را مىخوانيم،
نكات تازه و زواياى جديدى را بر ما روشن مىكند.
كلمات على گرچه از خيلى جهات قابل قياس با قرآن و كلام خدا نيست اما از يك جهت
همانند آيات كتاب آسمانى است.
كلمات على و كلام خدا هميشه زنده، نو، و باطراوت است، براى خوانندگانش از هر قوم و
هر مليت و در هر كجاى تاريخ، مطالبى جديد و تازه دارد و براى هرپرسندهاى، پاسخى
مناسب و متناسب ذهن و زمان او.
نامهاى براى همهى زمانها
سالهاى آخر عمر على است، همهى شيرينىها و تلخىهاى زندگى را تجربه كرده است،
اينك در راهبازگشت از جنگ صفين است و يكى از آخرين و تلخترين تجربياتش را پشت سر
گذارده است.
در محلهاى به نام «حاضرين» شمشير را به كنارى گذارده، قلم به دست گرفته و نامهاى
را خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى آغاز مىكند.
اولين برداشت اين است كه اين نامه، نامهاى از امامى براى امامى ديگر است در حالى
كه هرگز چنين نيست و به محض شروع جملات على متوجه مىشويم كه اين نامه از پدرى است
با تجربهاى به طول تاريخ، براى تمامى فرزندانش كه در همهى تاريخ مىخواهند تجربه
را آغاز و مزه مزه كنند.
فرزندانى كه چون جوانند، نياز به راهنما دارند و چون عمرشان به نهايت رسيد، بايد
تجربياتشان را به نسل پس از خود، انتقال دهند.
اين نامه، نامهى امام على به امام حسن نيست، شيوهى گفتگوى دو نسل است - نسل ديرين
و پيشين و نسل نوخاسته و پسين - اين نامه، نامهاى شخصى، از پدرى به پسرش نيست.
اين نامه، بيانيهاى جاودان براى همهى نسلها در همهى عصرهاست.
دليل اين ادعا كلماتى است كه امام در جاى جاى نامه بر آن اصرار مىورزد.
در طليعهى نامه امام مىفرمايد: «از پدرى رفتنى!، پدرى كه عمر را پشت سر نهاده،
پدرى كه زمانه او را فرتوت نموده و... به پسرى كه آرزوى داشتن هايى را دارد كه هنوز
به آن دست نيافته، پسرى كه در مسير نيستى و هلاكت قدم نهاده و...(1)» اين نوع
تعبيرات و وصفها هرگز در ساحت امام معصوم راه ندارد.
معصوم - طبق باورهاى ما - هرگز به دنبال آرزوهاى دنيايى تمامىناپذير نيست، معصوم
هرگز مسير كسانى كه در طريق هلاك مىروند، نمىپويد، معصوم هرگز خود را به زمان
نمىسپارد تا او را به هر سو كه مىخواهد، ببرد، معصوم هرگز عمر خود را از دست رفته
نمىانگارد و معصوم هرگز....
.
اين واژگان و اين توصيفات در قاموس امامت جايى ندارد.
و امام على عليه السلام خود بيش از همه از اين اسرار آگاه است و چنانچه عمر پرحادثه
و پرنشيب و فرازش نشان داده، هرگز اجازه نمىدهد رخنهاى در ارزش والاى امامت ايجاد
شود و خدشهاى بر حقيقت هميشگى ولايت وارد آيد.
اين عبارات وى تأكيد مداوم بر اين مدعاست كه على بر آن است كه با جوانان همهى
تاريخ به گفتگو بنشيند.
جوانانى كه همچون همهى فرزندان آدم در اوهام و آرزوهاى دست نيافتنى، عمر خويش را
سپرى مىنمايند و مسير مكررى را كه از ابتداى خلقت آدم تجربه شده، باز هم
مىآزمايند و در نهايت، سر در مسير گذشتگان خويش مىگذارند و زندگى را بر سر
آزمودههاى بى نتيجهى نسلهاى قبل مىبازند؛ «پويندهى مسير هلاكت يافتگان
گذشته(2)»، خطاب على با اينان است.
نامهى على براى همهى اين جوانان ارسال شده است.
نامهى على بيان اختلاف و تفاوت دو نسل كهنسال اما پرتجربه و جوان اما با نشاط و
پرتحرك است.
نامهى على تبيين وظيفهى همهى پدران در برخورد با فرزندان خويش و وظيفهى همهى
جوانان در برابر بزرگان خود است.
نامهى على به پدران مىآموزد چگونه با فرزندان خود گفتگو كنند، چه روشهايى را به
آنان ياد دهند، چه سفارشاتى را همراهشان نمايند و به جوانان مىآموزد كه بهينهترين
مسير بهرهورى از اين تجربيات چيست؟ جوان در زبان على، منحصر به سن و سال خاص نيست.
جوان در نامهى على به افراد تازه بالغ و يا بيست ساله و سىساله اطلاق نمىشود.
جوان در اين خطاب، هر فردى است كه به دنبال حقيقت است، جوان هر انسان با نشاطى است
كه روح جستجوگر دارد، جوان هر زن و مرد پويايى است كه مىخواهد در جامعهى خويش
نقشى فعال و زنده ايفا نمايد و جوان هر عاشق سرگشتهاى است كه به دنبال معشوق
حقيقىاش مىگردد و دل به وصالش در جهان آخرت مشغول نموده است و به اميد آرامش در
جنب محبوب لحظه شمارى مىكند و مگر نه اين است كه بهشت جايگاه جوانان است و پيران و
فرسودگان در آن راه ندارند؟ و مگر نه اين است كه حسن و حسين سرداران جوانان بهشتى
هستند(3)؟ پس هر آنكس بهشتى است، جوان است و از شادابى جوانى برخوردار و هر كه
چنين روح و روحيهاى دارد - در هر برههاى از دوران زندگى - مورد خطاب نامهى امام
علىعليه السلام است.
با هم فرازهايى از اين نامه را مرور مىكنيم البته نه به ترتيبى كه در نامهى امام
آمده است، و شروع را از فرازى در ميانهى نامه برمىگزينيم.
جستجوگرى
كه يكى از برجستهترين ويژگىهاى جوان است به صورتى آشكار در نامهى امام رخ
مىنمايد، امام روح جستجوگر جوان را باور داشته و بر آن مهر تأييد مىزند.
جوان در جستجوست، جستجوى حقيقت، جستجوى خويشتن خويش، جستجوى آينده، جستجوى بايدها و
نبايدها جستجوى اينكه «خوب» چيست و چرا؟ «بد» چيست و چرا؟ درست كدام است و نادرست
كدام؟، چه راهى را بايد انتخاب كرد و از چه راهى بايد اجتناب نمودووو.
.
؟؟!! امام على همانند برخى از پدران، تجربهى نسل گذشته را بىنياز كنندهى نسل
جوان از جستجو، نمىبيند و هرگز تلاش جوان براى جستجو را انكار يا با آن مخالفت
نمىنمايد، اما....
براى اين روح جستجوگر و پرسشخيز، شرايطى مطرح مىكند.
شرايطى كه به اين ويژگى جوان، هدف، مسير و ثمر مىبخشند، شرايطى كه اگر جستجو با
آنها همراه نشود چيزى جز سردرگمى، يأس و انحراف، فراروى جستجوگر نخواهد بود و تلاش
پيگير سالهاى نشاط و طراوت انسان كه مىتواند اوج بلند پيروزى را برايش به ارمغان
آورد، هديهاى جز تنهايى، انزوا و وحشت نخواهد داشت!
با جوان تا بهار [ جوان و جستجو گرى]
«پسرك جوانم! بدان آنچه در بين سفارشات خود، بيش از همه به آن علاقه دارم و بر آن
تأكيد مىكنم، سه چيز است: تقواى الهى، اكتفا بر وظايفى كه خدا برتو واجب كرده است
و انتخاب مسيرى كه گذشتگان صالح خانوادهى تو برگزيدهاند(4).»
امام على فرزندش را به سه چيز سفارش مىكند و در ضمن اين سه، جستجوگرى جوان را
روشن و شرايطش را بيان مىنمايد.
شكوفههاى بهارى
تقوا را معمولاً به ترس از خدا ترجمه مىكنند.
با اين ترجمه ما از خدا بايد بترسيم چانچه از يك امر هولناك مىهراسيم! در كودكى از
يك سر دوگوش و لولو، در نوجوانى از گودزيلا و اكنون و در جوانى از خدا!! در حالىكه
هرگز تقوا، چنين معنا نمىشود.
تقوا توجه دايمى به اين است كه در ديد و منظر خدا هستيم، تقوا، حال عاشقى است كه در
نگرانى نگاه نگران معشوق خود به سر مىبرد.
خدا زيباترين و دوست داشتنىترين معشوق و محبوب و معبود هستى است و عاشق، هميشه و
هميشه، خود را در زير سنگينى نگاه او حس مىكند.
نگاهى كه نه تنها رفتار ظاهرى او را فرا مىگيرد كه فكر و دل و انديشه و
دلواپسىهاى او را نيز در مىنوردد.
با اين حال و اين دريافت است كه اگر خلاف خواستهى معشوق عمل كرده باشد، برخود
مىلرزد و اگر به آنچه معشوق از او خواسته، مو به مو عمل كرده باشد، باز خود را
نيازمند، عاجز و زار او مىبيند.
با اين ترجمه است كه دورى ازگناه و اطاعت از خدا، مصداقهاى تقوا قرار مىگيرد،
گرچه تقوا مفهومى وسيعتر و والاتر از اين موارد است.
واژگان آغازين على
امام على دومين خواستهى مورد علاقهى خود از جوان و فرزندش را عمل به واجبات و
دورى از محرمات عنوان مىكند.
او به جوانان مىگويد كه به بهانهى جستجوگرى، دست از وظايف آسمانى خويش نكشند و به
پدران مىآموزد كه سفارش به انجام واجب و ترك حرام را به فرزندان، سرلوحهى
برنامههاى خويش قرار دهند.
انجام واجبات و ترك محرمات كليد ورود به خانهى معشوق و مسير عشقبازى و راه بندگى
است.
بدون اين دو نمىتوان به آسمان عشق خدا وارد شد و نمىتوان مقامات معنوى را يافت.
امام على اولين شرط و لازمترين شرط را التزام به اين دو مهم مىداند و سفارش
مىكند: كه اگر اين دو حاصل شد مسير، هموار و بقيهى امور براى جوان مهياست و بدون
اين دو، عمل به همهى مستحبات و دورى از تمامى مكروهات بدون اثر خواهد بود.
و چنين است كه وقتى از عارفان طريق محبوب و سالكان راه معشوق سئوال مىشود: چگونه
مىتوان دل را نورانى كرد و زنگارهايش را زدود؟ جواب مىدهند: واجب را عمل كن، حرام
را رها كن! در كتابهاى اهل معرفت و سلوك نيز باز اول قدم، همين دو نكته است: عمل
به واجب، دورى از حرام.
و على كه خود مراد و راهبر همهى عاشقان و شيفتگان معشوق حقيقى و محبوب جاودانى
است، پيش از همه بر اين مهم تأكيد و سفارش مىكند.
1. تقوا
سومين سفارش دوست داشتنى على - كه آغاز بحث اين كتاب نيز هست - اين است كه فرزندان،
گذشتگانشان را مرور كنند و مسير صالحان و آنان كه به اوج انسانى خويش دست
يافتهاند، برگزينند.
امام براى اين مهم در ادامهى نوشتار خويش، دليلى ذكر مىكند: «آنها همانطور كه تو
به فكر خودت هستى، به فكر خودشان و در جستجو بودهاند.
آنها همانگونه كه تو مىانديشى، انديشيدهاند و نهايت اين انديشه و اين فكرها به
آنجا رسيده كه فهميدند آنچه را شناخت پيدا كردند، بگيرند و آنچه را به آن مكلف
نشدند، رها كنند(5)».
گذشتگان تو، انديشيدهاند، فكر كردهاند، جستجو نمودهاند تا راهشان را يافتهاند،
زحمتى را كه تو مىخواهى تحمل كنى، آنها تحمل كردهاند تا بهترين را بيابند.
پس تو به راه آنان برو و همين مسير را ادامه بده و سپس ادامه مىدهد: «اگر نفس تو
از پذيرش روش گذشتگان موفق خود، سرباز مىزند و آنچه آنان يافتهاند، نمىپسندد، پس
جستجوى خويش را براى فهم و علم قرار بده، نه براى غرق شدن در شبهات و چنگ زدن به
دشمنىها(6)».
2. اكتفا بر وظايف واجب
امام على روح جستجوگر جوان را مىشناسد و مىداند كه اكثراً علاقهاى به ادامهى
آنچه ديگران كردهاند و راهى كه ديگران رفتهاند، ندارد.
از اين رو، اين سرباز زدن را نه منع مىكند و نه سرزنش: اگر دلت به پيروى از
پيشينيان راضى نمىشود و خودت مىخواهى وارد عمل شوى و راه را تجربه كنى، بسيارخوب،
شروع كن.
اگر مسير گذشتگان و زحماتى كه آنان متحمل شدهاند، برايت ناكافى است و تو را بى
نياز نمىنمايد، چه عيبى دارد؟ حركت كن، جستجوكن، جستجوگر باش.
على، خوب روحيهى جوان را دريافته است و از اين رو هرگز نمىگويد: اين كار غلط است
و فقط آنچه آنان گفتهاند و كردهاند، بايد عمل كنى، هرگز.
امام مىفرمايد، اگر مىخواهى خودت تجربه كنى بپاخيز و كمر همت ببند و پاى در راه
گذار، اما... با دو شرط: 1.
در جستجو فهميدن را اصل قرار بده، 2.
دست نيازمندت را به سوى خداى بى نيازت برافراز.
3. انتخاب مسير گذشتگان صالح
شرط اول اين است كه تلاش و جستجوى تو در مسير فهميدن و فرا گرفتن باشد.
از عمق جان بخواهى كه بفهمى و يادبگيرى، واقعاً در جستجوى حقيقت و حق باشى، نه
اينكه در شبهه فرو روى و به دشمنى چنگ زنى....
گويا على اين جملات را ويژهى جوانان امروز فرموده باشد.
امروز همه مىگويند: جوان، جستجوگر است.
همه تأكيد مىكنند: جوان، خود بايد بيانديشد، خود بايد بيابد، خود بايد باور داشته
باشد و... اما آنچه به نام جستجوگرى و جويايى حقيقت عرضه مىشود، بيش از آنكه در
مسير فهميدن و دانستن باشد، چسبيدن به دشمنىها و فرورفتن در شبهههاست.
پرسش براى پرسش، جستجو براى جستجو، و نه پرسش براى پاسخ و جستجو براى يافتن و
فهميدن! اگر جوان شك كند، بسيار خوب است اما شكى كه مقدمهى يقين باشد.
اگر شك كرد و در شك خود باقى ماند و در آن گرفتار شد، آيا باز هم خوب است يا اين
شك، جهالت است و ضلالت؟! بايد ببينيم كه سئوال و پرسشى را كه مطرح مىكنيم در مسير
فهميدن و دانستن است، جستجويى كه مىكنيم در مقام حق جويى و دستيابى به حقيقت است
يا صرفاً سئوال مىكنيم تا شبههاى را بگسترانيم، خودِ سئوال را در ذهنها راسخ
نماييم و دشمنىها را افزايش دهيم؟! امروز جو سياسى كشور و كشمكشهاى شاخههاى
مختلف سياسى، همهى مسايل را تحت الشعاع خود قرار داده و حبّ و بغضهاى گروهى -
آنچه امام على آنرا به چنگ زدن در دشمنىها تعبير مىكند - بر همه چيز سايه افكنده
است.
جوان گاه گرفتار اين دشمنىهاى ناخواسته شده، و پيش از آنكه در پى يافتن حق باشد و
در خود مطلب شنيده شده، بيانديشد، به اين مىنگرد كه گويندهاش كيست؟ اگر كسى بود
كه دوست مىانگاشت، بدون فكر آن را مىپذيرد و اگر گوينده را دشمن بينگارد، بدون
تأمل آن را رد مىكند.
در ذهن جوان ما چنين نشسته است كه ذات پرسشگرى ارزش است، ذات سئوال كردن لازم است و
ذات نپذيرفتن، قابل ستايش... هر چند هدف از اين سئوال، فهميدن و هدف پرسشگر، رسيدن
به حق نباشد.
به همين دليل است كه ما امروز با گسترش شبهات مواجهيم.
بسيارى از كسانى كه مىپرسند نمىخواهند بدانند.
مىپرسند تا شبههى خود را گستردهتر كنند.
سئوال مىكنند تا سئوال را در ذهن جامعه بنشانند.
از اين روى اگر در مسير جواب قرار بگيرند، به آن گوش نمىدهند و به تكرار سئوالشان
مىپردازند.
و به تعبير قرآن گويا درگوششان پردهاى است يا انگشت در گوششان فرو بردهاند.
متأسفانه اين فضا كه اكنون بر ما حاكم شده، فضايى است كه در سدههاى گذشته در غرب
پيدا شده و امروز به ما رسيده است.
در اين فضا، انكار همهى معيارها و پرسش از تمامى ارزشها خود، ارزش محسوب شده و
معيار و عيار تفكر و انديشه به شمار مىرود، امام اين روحيه را نهى مىكند و شرط
اول جستجوگرى را فهميدن و دانستن، معرفى مىنمايد: اگر جستجو مىكنى، سئوال مىكنى،
اعتراض مىكنى و... همه براى فهميدن باشد، همه براى يافتن باشد، نه گرفتار شدن در
شبهه و خود سئوال، براى يادگرفتن باشد، براى دانستن باشد و نه براى دوستىها و
دشمنىهاى بى اساس.
گردش در بهار
امام شرط دوم را چنين بيان مىكند: «قبل از اينكه جستجو را آغاز كنى از خداوند طلب
يارى كن(7)».
مسير، مسير خطرناكى است، جستجوگرى و خطر درهم پيچيدهاند و چنين نيست كه هر كس پاى
در اين مسير گذارد، به راحتى آنرا طى كرده و پيروز از آن سوى خارج شود.
پسكوچههاى جستجو سخت و صعب العبور است و ديوارهاى آن، بلند و خطرناك.
اى كه از كوچهى معشوقهى ما مىگذرى برحذر باش كه سر مىشكند ديوارش هر كس
مىخواهد وارد شود، بايد با خطر آشنا باشد و مهياى درگيرى.
»قبل از حركت در اين مسير از خدايت يارى بجوى و براى موفقيت به او ميل پيدا كن و
براى ترك آلودگىهايى كه تو را در شبهه فرو برد و يا تسليم گمراهى نمايد، روبه سوى
او آور(8).
» به سوى او رو بياور تا مبادا گرفتار ظلمت شبههها شوى و از صفا، يقين و ايمان دور
افتى.
از او مدد بگير تا گمراهى تو را نگيرد....
1. بو كردن گل
«اگر يقين كردى كه روى آوردن به خدا دلت را صفا داده و در مقابل حق خاشع شده است،
اگر صفاى باطن پيدا كردهاى و خشوع در خويش يافتهاى، اگر انديشه و بينشت به كمال
رسيده و قدرت تصميمگيرى پيدا كردهاى و اگر تمام عزم خودت را براى رسيدن به حقيقت
جزم كردهاى، در اين لحظه به آنچه برايت گفتم و تفسير كردم بيانديش و اكنون خود به
ميدان تجربه بيا و صحنهى آزمون را بيازما.(9)»
2. آبيارى
اما اگر اينها همه، براى تو حاصل نشد و آمادگى روحى و فكرى و ارادهى رسيدن به
حقيقت و توانايى دستيابى به آن را نيافتى، بدان تو مثل كسى هستى كه چشم بسته در
تاريكى قدم مىگذارد و در ظلمت ضلالت و گمراهى فرو مىرود.
حقيقتجويى و دينخواهى از مسير سرگردانى و اشتباه ممكن نيست و در چنين حالى اجتناب
و بازگشت از اين مسير شايستهتر است.
(10)» جستجوگرى، خطرناك است، جستجوگرى، مرد ميدان مىطلبد.
جستجوگرى، نداى هل من مبارز سرمىدهد.
كسى كه قدرت تشخيص ندارد و حق و باطل را در هم مىآميزد، هر سخنى را مىپذيرد و
ياراى كشف حقيقت در او نيست، در انتخاب سرگردان و در گزينش ميسر حق، وامىماند،
چنين كسى نمىتواند دين را بيابد و ناخواسته در مسير بى دينى و خلاف حقيقت، حركت
مىكند.
اين فرد بهتر است دست از جستجوى عبث و بىثمر خود بكشد و به آزمودههاى صحيح
گذشتگان موفق خويش بسنده كند.
امام دو شرط حياتى را براى جستجو عنوان مىنمايد تا همه گمان نكنند توانايى گام
نهادن در اين مسير را دارند.
اگر اين دو شرط حاصل شد و قلب و فكر و عزم آماده گشت و خدا راهنمايى ما را پذيرفت،
جستجو را با همهى خطراتش آغاز مىكنيم و گرنه خوددارى از اين حركت و قناعت به
يافتههاى گذشتگان صالح مناسبتر است.
اگر خود نمىتوانيم آغازگر جستجو باشيم، به جستجوى ديگرانى كه اين توانايى را
داشتهاند و راه را درست يافتهاند، اكتفا نماييم و در زندگى خويش از آنان الگو
بگيريم.
از آنان پيروى كنيم و باور كنيم كه پيروى از انديشمندانى كه با خردِ بارور خويش، بر
طريق صواب قدم گذاردهاند، هرگز ضدارزش نيست، بلكه خود از برترين ارزشهاست.
آنچه ضدارزش است، جستجوگرى همراه با غفلت از خطرات آن است.
جستجوگرى بدون بينش و فراموش كردن مشكلات آن، ضدارزش است.
جستجوگرى منتهى به گمراهى و سرگردانى و نااميدى، ضدارزش است.
اگر به هر دليل مقدمات جستجو براى ما فراهم نيست بهتر آن است كه به فرمودهى
علىعليه السلام راه صالحان گذشته و پيشينيان فرهيخته را كه به صلاح و موفقيت شهرت
يافتهاند، پيش گيريم و از حركت در مرزهاى سرگردانى و گمراهى، چشم فروبنديم.