تقابل ذكر و فراموشى
از آنجا كه ذكر و نسيان مقابل يكديگرند، پس هنگامى كه نابينايى منشاء انتزاع نسيان
شود، بصيرت و بينايى منشاء ياد خداوند نسبت به عبد مى گردد، و از آنجا كه مراد از
نابينايى همان نابينايى قلب و مراد از بصيرت همان بينايى قلب است ، پس قلب انسان
ذاكر، شاهد و بيناست ، چنان كه قلب انسان غافل و فراموشكار، نابيناست .
پس مدار شهود قلبى همان ذكر خدا و محبت اوست و مدار نابينايى قلبى ، ياد دنيا و دوستى
آن است كه با فراموشى خدا و نفس برابرى مى كند. پس نتيجه ى حيثيت عدمى چون نسيان
، امر عدمى ، يعنى نابينايى و ناشنوايى است و نيز برآيند حيثيت وجودى ، يعنى ياد و
ذكر دنيا و محبت و اشتياق به آن ، امر وجودى ؛ يعنى عذاب روز قيامت است ؛ فذوقوا
بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون (517)
و اليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماءويكم النار و ما لكم من ناصرين * ذلكم
باءنكم اتخذتم ايات الله هزوا و غرتكم الحيوة الدنيا فاليوم لا يخرجون منها و لا هم
يستعتبون . (518)
منشاء فراموشى
ظهور آيه ى فوق در آن است كه منشاء عذاب ، فراموش كردن معاد است كه همان بازگشت
به سوى مبداء جهان يعنى خداوند سبحان ، و نيز منشاء فراموشى ، فريب خوردن از دنيا و
پر شدن قلب از دوستى و محبت آن است و اين همان امر وجودى است كه روز قيامت به
صورت عذاب ظاهر مى شود، چنان كه ياد خداوند و محبت او نيز امرى وجودى است كه افزون
بر امر وجودى شهود قلبى كه پيش از اين گفته شد، امر وجودى ديگرى را نتيجه مى دهد
كه همان رفاه و برخوردارى از نعمت هاى بهشتى است كه به وسعت آسمان ها و زمين است .
همچنين بر پايه ى ظهور آيه ، منشاء مسخره كردن آيات خداوند، حرص داشتن به ذكر
دنياى فريبنده و دوستى و محبت دنياست كه ريشه ى همه ى خطاها و عذاب هاى اخروى است ؛
چنان كه دوستى خداوند ريشه ى درستى ها در دنيا و منشاء همه ى برخوردارى ها در آخرت
است ؛ ربنا اءخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون *
قال اخسئوا فيها و لا تكلمون * انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا امنا فاغفر لنا و
ارحمنا و اءنت خير الراحمين * فاتخذتموهم سخريا حتى اءنسوكم ذكرى و كنتم منهم
تضحكون * انى جزيتهم اليوم بما صبروا اءنهم هم الفائزون . (519) زيرا ظهور
اين آيات در بيان مبادى آن اوصاف در دنيا و آخرت است .
دنيا و زيورهاى آن ريسمان شيطان است و از طريق دنيا انسان را صيد مى كند؛ لاءزينن
لهم فى الارض . (520)
پس فراموشى خداوند و غفلت از ياد او و اعراض از توجه به او كار شيطان است . زيرا
نفس اماره فريبنده و ساير شئون نفس رو گردان از ياد خداوند، در تدبير شيطان است ،
آن كه انسان فريب خورده ى زرق و برق دنيا، او را به ولايت بر مى گزيند و رو به
سوى او داشته ، با او بيعت مى كند؛ استحوذ عليهم الشيطان فاءنسيهم ذكر الله
اءولئك حزب الشيطان اءلا ان حزب الشيطان هم الخاسرون . (521)
قرار گرفتن انسان در ولايت شيطان
از اينجا اصل ديگرى روشن مى شود؛ كسى كه از ياد خداوند روى برتافته ، از او
غافل است و به ذكر دنيا آزمند بوده ، دوستدار دنياست ، در ولايت شيطان به سر مى برد؛
همان گونه كه هر كس از دنيا روى برگرداند و آن را طلاق دهد و به ذكر خداوند بپردازد
و او را دوست بدارد، در ولايت او به سر مى برد؛
الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور...
(522) و
ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين
(523) و
تالله لقد اءرسلنا الى اءمم من قبلك فزين لهم الشيطان اءعمالهم فهو وليهم اليوم و لهم عذاب اءليم .
(524)
از آنجا كه امور اخروى نتيجه ى ملكات دنيوى است ، و شيطان در دنيا ولى آنان بوده ، در
آخرت نيز شيطان سرپرست آن ها خواهد بود و زمام افراد خطاكار در دست شيطان است ، و
او بر آن ها مستولى است و معبود آنان است .
مراد از ولايت شيطان بر كسانى كه كتاب خدا را پشت سرشان انداخته ، آيات خداوند و مؤ
منان را به مسخره گرفته اند، ولايت مستقل نيست . زيرا چيزى در عالم
استقلال ندارد، مگر خداوندى كه ذاتا حق است و در افعالش نيز تنها حق از او سر مى زند،
بلكه مراد اين است كه خود شيطان يكى از لشكريان قهر الاهى است و گمراه كردن او
اضلال كيفرى است نه ابتدايى .
خداوند گناهان بعضى از بندگان را از طريق استيلاى شيطان بر آن ها كيفر مى دهد. زيرا
خداوند از گمراه ساختن آغازين پيراسته است . او هر چيزى را آفريده ، سپس آن را هدايت
مى كند و شيطان براى گمراه و منحرف كردن قلب هايشان و كور ساختن سينه هايشان و
راندن آن ها از نور فطرت به تاريكى كفر و نفاق ، ماءموريت يافته است ؛ اين ماءموريت
پس از آن است كه آنان با سوء اختيار خود منحرف گشته ، با
اعمال ناشايست از راه خداوند گمراه شدند، با سوء اختيار خود منحرف گشته ، به دنيا رو
كرده اند و به جاى هدايت ، گمراهى را گرفتند، وى با
اعمال ناشايست خود در اين تجارت بى رونق سودى نمى برند و در اين هنگام است كه
خداوند شيطان را بر آنان مسلط مى كند تا بيمارى قلبشان افزايش يابد؛ انا
جعلنا الشياطين اءولياء للذين لا يؤ منون (525) و اءنا اءرسلنا الشياطين على
الكافرين تؤ زهم اءزا .(526)
بندگى موجودات آسمان ها و زمين
غرض آن كه با توحيد افعالى و ربوبيت مطلقه اى كه خاص خداوند رب العالمين است ،
براى استقلال موجودات مجالى نمى ماند، خواه آن موجود شيطان باشد يا موجود ديگر؛
بلكه هر آنچه در آسمان ها و زمين است ، بنده ى
ذليل درگاه خداى متعالى ، و لشكر خاضع پيشگاه اوست .
خداوند سبحان گاهى فرشته اى مى فرستد تا بنده ى نيكوكارش را از هر تاريكى
احتمالى به سوى نور روانه سازد، چه به جهت دفع ظلمت باشد كه نگذارد به آن درآيد
يا پس از ورود به ظلمت كه آن را رفع كند، در اين صورت او را از تاريكى نجات داده
است .
گاهى نيز شيطانى مى فرستد تا امور بنده ى بدكارش را سرپرستى كند؛ ليكن پس
از آن كه چندين بار به او مهلت مى دهد و در توبه و بازگشت و تسليم را براى او مى
گشايد.
حاصل آن كه ، ولى مطلق خداوند سبحان است كه در ولايتش مشابهى در سلطنتش شريكى و
در سيطره اش همتايى و در شكوه و هيمنه اش مانندى ندارد و به طور كلى ولى اى كه به
ضرورت ازلى هيچ چيز مثل او نيست ، فقط خداى سبحان است مدار ولايت و سيطره ، نفس آدمى
است ، نه چيز ديگر. پس خداوند ولى نفس است و از طريق تزكيه ، آن را ظلمات را به نور
مى برد و شيطان نيز ولى نفس است و آن را از راه دسيسه و نااميد ساختن ، از نور به
تاريكى مى كشاند.
اساس ترقى نفس همان شهود قلبى است كه از آلودگى تصورات شيطانى پاك است و
پايه ى سقوط نفس و از دست رفتن آن ، همان تاريكى قلب است كه با مغالطه ى فكرى
يا تصورات شيطانى در صورت هاى متصل به نفس ، در هم آميخته باشد. عرصه ى نفس
تنها ميعادگاه زد و خورد، مسابقه و جنگ حق و باطل است و در اين عرصه ، شيطان هدفى جز
فريفتن نفس ندارد، چنان كه عنايت خاص الاهى صرفا متوجه هدايت و تزكيه ى نفس است .
پس اساس فقط نفس است ، نه چيز ديگر. زيرا همه ى شئون مدركه و محركه پيرو نفس
است ، چنان كه هر چند از نفس بيرون است ، نيز تابع آن است .
نفس يا نقطه ى مركزى سعادت و شقاوت
از آنجا كه نفس نقطه ى مركزى سعادت و شقاوت است ، قرآن علمى و عينى ، انسان را به
شناخت آن و شناخت مصالح و مفاسد آن تشويق و نيز بر تهذيب و پيراستن آن از وابستگى
به طبيعت ترغيب مى فرمايند، چنان كه نفس را از غفلت و فراموشى بر حذر داشته ، آن را
از سركشى و عصيان مى ترسانند و به تقوا و ايمان فرمان مى دهند.
توجه قرآن به شناخت نفس
با توجه به بعضى از آيات قرآن علمى و احاديثى از قرآن عينى معصومان عليهم
السلام كسانى كه از نفس مطمئنه و راضيه ى برخوردار و به ديدار
پروردگارشان در حركتند، آنان كه در زمره ى بندگان مخلص و بهشت خاص خداوند در
آمده اند؛ ضرورت شناخت نفس روشن مى شود و بدين وسيله شهود قلبى حق مطلوب ، از
تصورات شيطانى باطل ممنوع ، جدا مى گردد؛ يا اءيها الذين امنوا عليكم اءنفسكم
لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون . (527)
تنها راه دستيابى به جنة اللقاء
بر پايه ى آيه ى پيشين ، انسان سالك و صائر الى الله است كه بايد راه و هدف و
غايتى داشته باشد؛ اما راه همان نفس است و غايت همان بهشت ديدار است و هيچ راهى براى
رسيدن به اين هدف جز شناخت نفس و تزكيه ى آن نيست ؛ چنان كه براى نفس غايتى جز
ديدار خالق خود نيست .
از اين رو محققان پيشين و ديگران در كتاب هاى ارزشمند خود به اين مسئله توجه خاصى
داشته اند، چنان كه در شيوه هاى عملى خود از پليدى طبيعت دور بوده اند. استاد علامه ى
طباطبائى قدس سره در كتاب گرانقدر خود (528) در موارد متعددى به اين مبحث ارزشمند
اشاره كرده اند، به ويژه در ذيل آيه ى مورد اشاره 105 مائده ، همچنين در ساير
كتاب هاى ارزشمند خود خصوصا رساله اى كه درباره ى ولايت نگاشته اند. (529)
اكنون فرصت ذكر همه ى مطالب در اين زمينه نيست . از اين جهت تنها به
نقل بعضى از روايات اين موضوع شناخت نفس بسنده مى كنيم كه ايشان به سبب
كمبود فرصت به آن ها نپرداخته اند يا با آوردن از روايات ، ذكر بقيه ى موارد را لازم
نديده اند.
الگو بودن انسان كامل
در هر حال ، قرآن عينى يعنى انسان كامل معصوم ، اين مسير دشوارى را كه از هر شمشير
بران ، تيزتر و از هر موى نازكى دقيق تر است ، به تنهايى پيموده ، به مقصد رسيده
است ، و امام هر سالكى است كه مسير نفس را مى خواهد بپيمايد و پيشواى كسى است كه
اراده ى سير در اين مسير را دارد و الگوى هر كسى است كه در صدد تمرين دادن نفس به
تقواست . از اين رو بايد بعضى از سخنان ايشان را كه برآمده از سينه ى مشروح و قلب
شاهد و زبان حق گوى ايشان است ، يادآور شويم .
رواياتى درباره ى نفس و فكر و عقل
حضرت رضا عليه السلام مى فرمايند: كسى كه نفسش را به پاى حساب بكشد، سود مى
برد و كسى كه از آن غافل شود، زيانكار است ، كسى كه بترسد ايمن است و كسى كه
عبرت گيرد، بيناست ، كسى كه بينا باشد، مى فهمد و كسى كه بفهمد، مى داند. هر كه
با جاهل پيوند دوستى بريزد، به زحمت مى افتد... و برترين
عقل ، شناخت انسان به نفس خويش است ؛ من حاسب نفسه ربح ، و من
غفل عنها خسر، و من خاف اءمن و من اعتبر اءبصر، و من اءبصر فهم ، و من فهم علم ، و صديق
الجاهل فى تعب ... و اءفضل العقل معرفة الانسان نفسه . (530)
در غرر و درر آمدى از امير المؤ منين عليه السلام آمده است : شايسته ترين
كار، به تهذيب نفس پرداخته است ؛ الاشتغال بتهذيب النفس اءصلح . (531)
كسى كه نفس خود را پاكسازى نكند، از عقل سودى نمى برد؛ من لم يهذب نفسه لم ينتفع
بالعقل . (532)
كسى كه اهل خودسازى نباشد، عادت هاى ناشايست او را رسوا مى كند؛ من لم يهذب نفسه
فضحه سوء العادة . (533)
غفلت زيانبارترين دشمنان است ؛ الغفلة اءضر الاءعداء. (534)
غفلت شيوه ى احمقان است ؛ الغفلة شيمة النوكى . (535)
دوام غفلت چشم بصيرت را نابينا مى سازد؛ دوام الغفلة يعمى البصيرة . (536)
ميان شما و موعظه ، پرده اى از غفلت و بى خبرى است ؛ بينكم و بين الموعظة حجاب من
الغفلة و الغرة . (537)
كسى كه غفلت بر او چيره شود، قلبش مى ميرد؛ من غلبت عليه الغفلة مات قلبه . (538)
واى بر كسى كه غفلت بر او چيره شود. چون كوچ كردن را فراموش مى كند و آماده ى
سفر نمى شود؛ ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرحلة و لم يستعد . (539)
انديشيدن عبادت است ؛ الفكر عبادة . (540)
تفكر سبب درخشندگى عقل ها مى شود؛ الفكر جلاء
العقول . (541)
تفكر درباره ى ملكوت آسمان ها و زمين ، عبادت مخلصين است ؛ التفكر فى ملكوت
السموات و الاءرض عبادة المخلصين . (542)
تاريكى هاى امور با تفكر روشن مى گردد؛ بالفكر تنجلى غياهب الامور. (543)
روزه دارى قلب از فكر كردن در مورد گناهان ، بهتر از روزه دارى شكم از غذاست ؛
صيام القلب عن الفكر فى الاثام ، اءفضل من صيام البطن عن الطعام . (544)
كسى كه چشم فكرش را بيدار نگهدارد، به كمال
مقصودش مى رسد؛ من اءسهر عين فكرته بلغ كنه همته . (545)
كسى كه فكر ندارد، بصيرت ندارد؛ لا بصيرة لمن لا فكر له . (546)
هواى نفس شريك نابينايى است ؛ الهوى شريك العمى . (547)
هواى نفس بتى پرستيده شده است : الهوى اله معبود. (548)
پيروى از نفس و خواهش هاى آن ، اساس هر رنج و ريشه ى هر گمراهى است ؛ ان طاعة
النفس و متابعة اءهويتها اءس كل محنة و راءس
كل غوابة . (549)
اگر از هواى نفست پيروى كنى ، تو را ناشنوا و نابينا مى سازد و پناهگاهت را ويران
ساخته ، نابودت مى كند؛ انك ان اءطعت هواك اءصمك و اءعماك و اءفسد منقلبك و اءرداك
. (550)
داروى نفس روزه دارى از هواى نفس و پرهيز از لذات دنياست ؛ دواء النفس الصوم عن
الهوى و الحمية عن لذات الدنيا . (551)
مصلحت نفس در نبرد با هواى نفس است ؛ صلاح النفس مجاهدة الهوى . (552)
دور كردن نفس از وسوسه هاى هواى نفس ثمره ى زيركى و تيزهوشى است ؛ ردع النفس
عن تسويل الهوى ثمرة النبل . (553)
دور كردن نفس از هواى نفس جهاد اكبر است ؛ ردع النفس عن الهوى الجهاد الاءكبر. (554)
بسيارى از عقل
ها، اسير امارت هواى نفس است ؛ كم من عقل اسير تحت هوى امير. (555)
آن كه از هواى نفس پرهيز كند، چگونه لذت عبادت را مى تواند دريابد؛ كيف يجد لذة
العبادة من لا يصوم عن الهوى . (556)
اگر هواى نفس كنار گذاشته شود، انسان غير مخلص از
عمل خويش ننگ خواهد داشت ؛ لو ارتفع الهوى لاءنف غير المخلص من عمله . (557)
كسى كه مغلوب هواى نفس است ، همواره شقاوتمند و تا ابد برده است ؛ مغلوب الهوى
دائم الشقاء مؤ بد الرق . (558)
استوارى و نظام دين مخالفت با هواى نفس و دورى گزيدن از دنياست ؛ نظام الدين
مخالفة الهوى و التنزه عن الدنيا . (559)
هوشيارى و بيدارى نور است ؛ اليقظة نور. (560)
رياضت سودمند نيست ، مگر در نفس بيدار و هوشيار؛ لاتنجح الرياضة الا فى نفس يقظة
. (561)
يقين نور است ؛ اليقين نور. (562)
سبب اخلاص يقين است : سبب الاخلاص اليقين . (563)
يقين را همين بس كه عبادت است ؛ كفى باليقين عبادة . (564)
چقدر سعادتمند است كسى كه قلبش را با خنكى يقين همراه سازد؛ ما اءعظم سعادة من
بوشر قلبه ببرد اليقين . (565)
زهد ثمره ى يقين است ؛ اليقين يثمر الزهد. (566)
اخلاص بالاترين رستگارى است ؛ الاخلاص اءعلى فوز. (567)
همه ى اعمال چون گرد و غبار است ، مگر عملى كه خالصانه باشد؛
العمل كله هباء الا ما اءخلص فيه . (568)
با پيدايش اخلاص ديدگان دل بينا مى شود؛ عند تحقق الاخلاص تستنير البصائر
. (569)
كسى كه نيت را خالص گرداند، از پستى ها دور مى شود؛ من اءخلص النية تنزه عن
الدنية . (570)
نيت نيكو مايه ى زيبايى باطن است ؛ حسن النية
جمال السرائر. (571)
نيت زشت بيمارى پنهان است ؛ سوء النية داء دفين . (572)
اعتماد به نفس از محكم ترين فرصت هاى شيطانى است ؛ الثقة بالنفس من اءوثق
فرص الشيطان . (573)
اعتماد به خداوند برترين عمل است ؛ الثقة بالله
اءفضل عمل . (574)
ياد خداوند، نور عقل و حيات جان ها و درخشش سينه هاست ؛ الذكر نور
العقل و حياة النفوس و جلاء الصدور . (575)
بر ذكر خداوند مداومت داشته باشيد. زيرا قلب را نورانى مى كند و از برترين عبادت
هاست ؛ استديموا الذكر، فانه ينير القلب و هو
اءفضل العبادة . (576)
ياد خداوند جلاى سينه ها و مايه ى آرامش قلب هاست ؛ ذكر الله جلاء الصدور و طماءنينة
القلوب . (577)
بر تو باد به ذكر خدا. زيرا ياد او قلب را نورانى مى كند؛ عليك بذكر الله فانه
نور القلب . (578)
كسى كه خداى سبحان را ياد كند، خداوند قلب او را زنده مى گرداند كه
عقل و خردش را نورانى مى كند؛ من ذكر الله سبحانه ، اءحيى الله قلبه و نور عقله و
لبه . (579)
هيچ عملى چون تحقيق نيست و اجتهاد بدون تحقيق سودى نمى بخشد؛ لا
عمل كالتحقيق ؛ لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق . (580)
هيچ سنتى برتر از تحقيق نيست ؛ لا سنة اءفضل من التحقيق . (581)
دنيا قتلگاه عقل هاست ؛ الدنيا مصرع العقول . (582)
از دوستى دنيا بپرهيز كه اصل هر گناه و معدن هر بلايى است ؛ اياك و حب الدنيا،
فانها اءصل كل خطيئة و معدن كل بلية . (583)
نفسى كه خواهان آرزوهاى ناپايدار است ، در طلب آن آرزوها نابود مى شود و در دستيابى
به آن ها شقى مى گردد؛ ان النفس التى تطلب الرغائب الفانية لتهلك فى طلبها و
تشقى فى منقلبها . (584)
از رسوايى دنيا پيش خداوند آن است كه تنها جايگاه نافرمانى خداوند است ؛ ان من هوان
الدنيا على الله اءن لا يعصى الا فيها . (585)
دنيا پايان بينايى نابيناست و بالاتر از آن را نمى بيند؛ ان الدنيا منتهى بصر
الاءعمى لا يبصر مما ورائها . (586)
هرگز خداوند سبحان را به عملى زيانبارتر از دوستى دنيا ملاقات نخواهى كرد؛ انك
لن تلقى الله سبحانه بعمل اءضر عليك من حب الدنيا . (587)
آفت نفس شيفته ى دنيا بودن است ؛ آفة النفس الوله بالدنيا. (588)
دوستى دنيا عقل را فاسد و قلب را از شنيدن حكمت ناشنوا مى سازد؛ حب الدنيا يفسد
العقل و يصم القلب عن سماع الحكمة . (589)
مهريه ى بهشت اطلاق دنياست ؛ طلاق الدنيا مهر الجنة . (590)
در عجيم ! چگونه كسى كه نفس خود را مى شناسد، به عالم فانى انس گرفته است ؛
عجبت لمن عرف نفسه ، كيف ياءنس بدار الفناء . (591)
همان گونه كه خورشيد و شب با هم جمع نمى شوند، دوستى خداوند و دنيا يك جا جمع
نمى گردند؛ كما اءن الشمس و الليل لا يجتمعان ، كذلك حب الله و حب الدنيا لا يجتمعان
. (592)
دوستى دنيا سبب ناشنوايى گوش ها از شنيدن حكمت و نابينايى قلب ها از نور بصيرت
مى شود؛ لحب الدنيا صمت الاءسماع عن سماع الحكمة و عميت القلوب عن نور البصيرة
. (593)
كسى كه دنيا بر او چيره شود، به آنچه پيش رو دارد، نابيناست ؛ من غلبت الدنيا عليه
عمى عما بين يديه . (594)
كسى كه با دنيا انس گيرد و آن را جايگزين دينش سازد، نابود شده است . پس بر هر جا
دنيا رو كند، او نيز به همان جا مى رود؛ هلك من استنام الى الدنيا و اءمهرها دينه فهو
حيثما مالت مال اليها . (595)
براى كسى كه شرافت نفسش را مى شناسد، سزاوار است از دنياى پست دورى گزيند؛
ينبغى لمن علم شرف نفسه اءن ينزهها عن دناءة الدنيا . (596)
مؤ من كسى است كه قلبش را از پستى ها پاك سازد؛ المؤ من من طهر قلبه من الدنية .
(597)
شريعت رياضت نفس است ؛ الشريعة رياضة النفس . (598)
ثمره ى رياضت ، آموختن حكمت و چيره شدن بر عادت است ؛ لقاح الرياضة دراسة
الحكمة و غلبة العادة . (599)
كسى كه بر رياضت نفسش دوام ورزد، سود مى برد؛ من استدام رياضة نفسه انتفع .
(600)
هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، عبادت نيكو را در
دل او مى افكند؛ اذا اءحب الله عبدا اءلهمه حسن العبادة . (601)
دوام عبادت نشانه ى پيروزى و سعادت است ؛ دوام العبادة برهان الظفر بالسعادة .
(602)
كسى كه شرايط عبوديت را به جا آورد، از آزاد شدگان آتش است ؛ من قام بشرائط
العبودية اءهل للعتق . (603)
علم انسان را به عمل فرا مى خواند و اگر پاسخ داده نشود، كوچ مى كند؛ العلم يهتف
بالعمل فان اءجابه و الا ارتحل . (604)
زينت دانشمند به كار بستن دانش خويش است ؛
جمال العالم عمله بعلمه . (605)
سكوت ، بوستان تفكر است ؛ الصمت روضة الفكر. (606)
خوشا به حال كسى كه ساكت است ، مگر در مورد ذكر خداوند؛ طوبى لمن صمت الا من ذكر
الله . (607)
فرد با تقواى خاموش ، رستگار است ؛ قد اءفلح التقى الصموت . (608)
خاموش باش بدون هيچ خستگى . چون سكوت ، زينت عالم و پرده پوش
جاهل است ؛ كن صموتا من غير عى فان الصمت زينة العالم و ستر
الجاهل . (609)
سكوت بدون تفكر بى زبانى است ؛ الصمت بغير تفكر خرس . (610)
بهترين جهادها مجاهدت با خواهش ها و باز داشتن آن از لذات دنياست ؛
اءفضل الجهاد جهاد النفس عن الهوى و فطامها عن لذات الدنيا . (611)
جهاد با نفس مهريه ى بهشت است ؛ جهاد النفس مهر الجنة . (612)
با اين قلب ها بجنگيد. چون به سرعت مى لغزند؛ حاربوا هذه القلوب ، فانها سريعة
العثار . (613)
تنها كسى به قله ى اهداف مى رسد كه اهل تهذيب و مجاهدت باشد؛ ذروة الغايات لا
ينالها الا ذوو التهذيب و المجاهدات . (614)
كسى كه نفس خود را بشناسد، با آن مى ستيزد؛ من عرف نفسه جاهدها. (615)
پر خورى مانع زيركى است ؛ البطنة تحجب الفطنة . (616)
هنگامى كه شكم از مباح پر شود، قلب از صلاح و درستى نابينا مى گردد؛ اذا ملى
البطن من المباح عمى القلب عن الصلاح . (617)
كسى كه همواره سير است ، چگونه فكرش صفا مى يابد؛ كيف تصفو فكرة من پستديم
الشبع . (618)
دانايى با شكم پرستى جمع نمى شود؛ لا فطنة مع بطنة . (619)
سيرى و بر پا داشتن و انجام دادن واجبات با هم جمع نمى شوند؛ لايجتمع الشبع و القيام
بالمفترض . (620)
سودمندترين دارو گرسنگى است ؛ التجوع اءنفع الدواء. (621)
بر گرسنگى مداومت ورز و به وسيله ى خضوع مؤ دب شو؛ تاءدم بالجوع و تاءدب
بالقنوع . (622)
گرسنگى بهترين كمك براى اسير كردن نفس و شكستن عادت هاى آن است ؛ نعم العون
على اءسر النفس و كسر عادتها التجوع . (623)
بهترين ياور ورع ، گرسنگى است ؛ نعم عون الورع التجوع . (624)
چشم عاشق از ديدن معايب محبوب نابينا و گوش او ناشنواست ؛ عين المحب عميه عن المعايب
المحبوب و اءذنه صماء . (625)
كسى كه خدا را فراموش كند، خداوند او را به فراموشى نفس دچار مى كند و قلبش را
نابينا مى سازد؛ من نسى الله اءنساه الله نفسه و اءعمى قلبه . (626)
بهترين ذكر، قرآن است كه سينه را مى گشايد و باطن را نورانى مى سازد؛
اءفضل الذكر القرآن ، به تشرح الصدور و تستنير السرائر . (627)
بايد هم صحبت تو قرآن باشد؛ ليكن سميرك القرآن . (628)
آرزو وسيله ى تسلط شياطين بر قلب هاى غافلان است ؛
الاءمل سلطان الشياطين على قلوب الغافلين . (629)
مؤ من نفسش از سنگ محكم تر و در عين حال نرم تر و خاشع تر از عبد است ؛ المؤ من نفسه
اءصلب من الصلد و هو اءذل من العبد . (630)
گريه اى كه از ترس خدا و به سبب دورى از خداوند باشد، عبادت عارفان است ؛
البكاء من خفية الله للعبد عن الله عبادة العارفين . (631)
گريه از خشيت خداوند قلب را نورانى مى كند و از بازگشت به گناه باز مى دارد؛
البكاء من خشية الله ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب . (632)
دورانديش بيدار است ؛ الحازم يقظان . (633)
غافل خواب آلود است ؛ الغافل وسنان . (634)
دور انديشى و احتياط همان اطاعت خداوند و نافرمانى كردن از نفس است ؛ انما الحزم
طاعة الله و معصية النفس . (635)
كسى كه در دنيا براى تربيت نفس خود بسيار اندوهگين شود، خداوند در روز قيامت چشمش
را روشن مى سازد؛ من طال حزنه على نفسه فى الدنيا اءقر الله عينه يوم القيامة .
(636)
ثمره ى حساب رسى شايستگى نفس است ؛ ثمرة المحاسبة صلاح النفس . (637)
قلب كتاب انديشه است ؛ القلب مصحف الفكر. (638)
بيدارى ديدگان با وجود خواب و غفلت قلب سودى نمى بخشد؛ انتباه العيون لاينفع مع
غفلة القلوب . (639)
اساس صلاح و درستى قلب ، پرداختن به ذكر خداست ؛
اءصل صلاح القلب اشتغاله بذكر الله . (640)
ضمير دل ها بر باطن غيب آگاهى يابد؛ تكاد ضمائر القلوب تطلع على سرائر
الغيوب . (641)
روزه ى قلب از روزه ى زبان و روزه ى زبان از روزه ى شكم بهتر است ؛ صوم القلب
خير من صيام اللسان ، و صيام اللسان خير من صيام البطن ؛ چهره چهره ى انسان است ؛
ليكن قلب قلب حيوان ؛ فالصورة صورة انسان ، و القلب قلب حيوان . (642)
قلب هاى پاك بندگان جايگاه شهود خداوند سبحان است . پس آن كه قلبش پاك باشد،
خداوند بر آن نظر مى كند؛ قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه ، فمن طهر
قلبه نظر اليه . (643)
از قلب سالم جز معناى درست برون نمى آيد؛ لايصدر عن القلب السليم الا المعنى
المستقيم . (644)
خودپسندى نشانه سبك عقلى است ؛ رضا المرء عن نفسه برهان سخافة عقله
(645)
خشنودى بنده از خويشتن خشم پروردگارش را همراه دارد؛ رضا العبد عن نفسه مقرون
بسخط ربه . (646)
در دنيا زهد پيشه كن خداوند تو را بر عيب هايت بينا مى سازد و
غافل مباش كه تو مورد غفلت نيستى ؛ ازهد فى الدنيا بيصرك الله عيوبها و با
تغفل ، فلست بمغفول عنك . (647)
اگر در امورت تعقل مى كنى يا نفست را مى شناسى ، از دنيا روى گردان و نسبت به آن
بى رغبت باش ؛ ان عقلت اءمرك اءو اءصبت معرفة نفسك ، فاءعرض عن الدنيا و اءزهد
فيها . (648)
به سبب زهد حكمت ميوه مى دهد؛ الزهد تثمر الحكمة . (649)
سبب اصلاح نفس روى بر تافتن از دنياست ؛ سبب اصلاح النفس العزوف عن الدنيا .
(650)
كسى كه نسبت به دنيا بى رغبت باشد، نفسش را آزاد، پروردگارش را راضى ساخته است
؛ من زهد فى الدنيا اءعنق نفسه و اءرضى ربه . (651)
بدترين فقر نيازمندى نفس است ؛ شر الفقر فقر النفس . (652)
خودپسندى حماقت است ؛ اعجاب المرء بنفسه حمق . (653)
از خود راضى بودن نشان نقص و نمودار ضعف
عقل است ؛ اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله . (654)
عقل نردبان ترقى به سوى عليين است ؛ العقل رقى الى عليين . (655)
نفس به وسيله ى عقل به كمال مى رسد؛ بالعقل
كمال النفس . (656)
به وسيله ى عقل نهايت حكمت استخراج مى شود؛
بالعقل يستخرج غور الحكمة . (657)
مردم به وسيله ى عقل هايشان به قله ى علوم مى رسند؛
بالعقول تنال ذروة العلوم . (658)
حد و مرز عقل گسستن از نيست شوندگان و پيوستن به ماندگاران است ؛ حد
العقل الانفصال عن الفانى و الاتصال بالباقى . (659)
بهترين نعمت ها عقل است ؛ خير المواهب العقل . (660)
تنها عقل عارف و نفس زاهد در پيشگاه خداوند مى بالد؛ لا يزكو عند الله سبحانه الا
عقل عارف و نفس عزوف . (661)
كسى كه بينديشد، از خواب غفلت بيدار مى شود و براى سفر آماده مى گردد و خانه ى
هميشگى اش را آباد مى سازد؛ من عقل تيقظ من غفلته و تاءهب لرحلته و عمر دار اقامته
. (662)
خوف روپوش و همراه عارفان است ؛ الخوف جلباب العارفين . (663)
ترس از خدا، نفس را نسبت به گناهان دربند كرده ، آن را از معاصى باز مى دارد؛
الخوف سجن النفس عن الذنوب و رادعها عن المعاصى . (664)
سجود نفسانى و آرامش درونى همان خالى بودن قلب از نيست شدنى ها است ؛ السجود
النفسانى فراغ القلب من الفانيات . (665)
شايستگى باطن ها نشانه ى صحت بصيرت هاست ؛ صلاح السرائر برهان صحة
البصائر . (666)
رنج ها و مصيبت ها در نفس بزرگوار اثر نمى كند؛ النفس الكريمة لا تؤ ثر فيها
النكبات . (667)
كسى كه كرامت نفس دارد، دنيا در ديدگانش كوچك است ؛ من كرمت نفسه صغرت الدنيا
فى عينه . (668)
نفس خود را از پليدى لذات و پيامدهاى شهوات پاك گردانيد؛ نزهوا اءنفسكم عن دنس
اللذات و تبعات الشهوات . (669)
طمع ورزى به لذائذ دنيوى ، انسان را گمراه و نابود مى كند؛ ولوع النفس باللذات
يغوى و يردى . (670)
انسان حيله گر شيطانى است در صورت انسان ؛ المكور شيطان فى صورة انسان .
(671)
اداره ى نفس بهترين سياست ها و برترى در علم شريف ترين رياست هاست ؛ سياسة
النفس اءفضل سياسة ، و رئاسة العلم اءشرف رئاسة . (672)
روزه ى نفس نگهدارى حواس پنجگانه از تمام گناهان است ؛ صوم النفس امساك الحواس
الخمس عن سائر المآثم . (673)
هر اندازه علم انسان بيش تر شود، توجهش به نفسش افزون تر مى شود و در تربيت و
شايستگى آن كوشا تر مى گردد؛ كلما ازداد علم
الرجل ، زادت عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده . (674)
بر روى زمين ، كسى گرامى تر از انسان فرمانبردار اوامر الاهى نيست ؛ ليس على وجه
الاءرض اءكرم على الله سبحانه من النفس المطيعة لاءمره . (675)
نفس گوهرى ارزشمند است ؛ هر كه آن را حفظ كند، بلند مرتبه اش كرده است و هر كه آن
را خوار مى شمارد، پست و ضعيفش كرده است ؛ ان النفس لجوهرة ثمينة ، من صانها رفعها
و من ابتذلها وضعها . (676)
دورانديش كسى است كه نفس خود را در بند حساب كشد و با خشم بر آن مالكش شود و در
صحنه ى جهاد، آن را بكشد؛ ان الحازم من قيد نفسه بالمحسابة و ملكها بالمغاضبة و
قتلها بالمجاهدة . (677)
بهترين اميران كسانى هستند كه بر نفس خويش امارت كنند؛ خير الاءراء من كان على نفسه
اءميرا . (678)
شايسته است كه انسان بر نفس خود چيره گردد و از قلب خويش مراقبت و زبانش را حفظ
كند؛ ينبغى اءن يكون الرجل مهيمنا على نفسه ، مراقبا قلبه ، حافظا لسانه .
(679)
توحيد زندگى نفس است ؛ التوحيد حياة النفس . (680)
نفس هايتان را با ورع اداره كنيد؛ سوسوا اءنفسكم بالورع . (681)
موعظه ها زنگار نفس ها را بر طرف و قلب ها را روشنى مى بخشند؛ المواعظ
صقال النفوس و جلاء القلوب . (682)
بهترين وقت ها و بخش هاى عمرت را براى خود و خداوند سبحان قرار ده ؛
اجعل لنفسك فيما بينك و بين الله سبحانه اءفضل المواقيت و الاءقسام . (683)
بر هر قلبى كه شيفته ى دنياست ، سكونت و جا گرفتن تقوا در آن حرام است ؛ حرام
على كل قلب متوله بالدنيا اءن يسكنه التقوى . (684)
قلبى كه از تقوا تهى باشد، فتنه هاى دنيا آن را پر مى كند؛ خلو القلب من التقوى
يملاءه فتن الدنيا . (685)
ملاك تقوا ترك دنياست ؛ ملاك التقوى رفض الدنيا. (686)
توكلى جز بر خداوند، براى نفست قرار مده و اميدى جز خداوند براى تو وجود نداشته
باشد؛ لا تجعلن لنفسك توكلا الا على الله و لا يكن لك رجاء الا الله . (687)