پيشگفتار
الحمدللَّهربّالعالمين، و صلّى اللَّه على سيّد الخلق محمّد و على آله اجمعين.
زندگى چهارده معصوم از عشق و معرفت و پندها و اندرزها تابانودرخشان است، ولى از
نور برخى از آنها بيشتر بهرهمند مىشويم. امامرضاعليه السلام يكى از امامانى است
كه اين فرصت را براى ما فراهم مىآورد تا بيشترفضايل حضرتش بهرهمند شويم. از
آنجاكه ائمهعليهم السلام همگى در پيشگاه خداوندنورى واحد هستند، بنابراين
بابهرهگيرى از مسيره امام رضا و شناخت آن درواقع درپى اين مقصود هستيم كه سيره
ديگر ائمه بزرگوار را كه درود خدابرايشان باد، بشناسيم.
نگارنده براين باور است كه دوران زندگى امام رضا آغاز مرحله نوينحيات تشيّع است،
زيرا در اين مرحله افكار وديدگاههاى شيعه از مرحلهپنهانى به درآمد و آشكار شد. پس
از اين دوره بود كه شيعيان در برخى ازمناطق خاص، همواره به نام گروهى مخالف و مبارز
مطرح مىشدند، و در تمامشهرها وجود شيعيان علنى گرديد. على بن موسى را بدين دليل
ملقب به لقب"رضا" كردند كه پيشتوانى بود كه موافق و مخالف بدو خرسند و راضى بودند.
اينك ما به گفتار از زندگى و سيماى آن امام بزرگ تبرك مىجوييم و ازپرودگار
مىخواهيم كه شناخت او و پيروانش را به ما روزى گرداند و ما را ازشفاعت آن امام و
نيز شفاعت جدّش محمد مصطفىصلى الله عليه وآله بهرهمند سازد.
محمّد تقى مدرّسى
* * *
نام : على
پدر و مادر : امام موسى كاظم و نجمه
شهرت : رضا
كنيه : ابو الحسن
زمان و محلّ تولّد : 11 ذيقعده سال 148 ه. ق در مدينه.
زمان و محلّ شهادت : آخر صفر 203 ه. ق در سنّ 55 سالگى، بهوسيله مأمون، مسموم و در
سناباد نوقان (كه امروز يكى از محلّههاى مشهد است) به شهادت رسيد.
مرقد شريف : مشهد مقدّس
دوران زندگى، در سه بخش :
1 - قبل از امامت، 35 سال (148 تا 183 ه. ق)
2 - بعد از امامت، 17 سال در مدينه.
3 - بعد از امامت، سه سال در خراسان، كه حسّاسترين دوره زندگى سياسى آنحضرت، بشمار
مىآيد. آنحضرت، تنها يك فرزند (امام جواد) داشت كه هنگام شهادت پدر، در سن هفت
سالگى بود.
بخش اول : مولود فرخنده
راويان مىگويند : مادر امام موسى كاظمعليه السلام "حميدة المصفاة" نامداشت. اين
زن از بزرگان عجم بود. وى كنيزى خريد كه در سرزمين عربپا به هستى گذارده و رشد و
نمو كرده بود. چون حميده اين كنيز را آزمودو دريافت كه او در دين و خرد از ديگر
مردمان برتر و والاتر است، وى رابراى فرزندش امام موسى بن جعفرعليه السلام برگزيد و
به او گفت : فرزندم !تكتم (يكى از نامهاى اين كنيز) كنيز است، امّا هرگز كنيزى بهتر
و برتر ازاو نديدهام و ترديد ندارم كه اگر او را سلالهاى باشد، خداوند
متعالسلالهاش را بزودى پاكيزه خواهد گردانيد. من او را به تو مىبخشم و تو
راسفارش مىكنم كه در حق او نيكى به جاى آورى.
راويان در باره فضل اين كنيز مىنويسند :
چون او، امام رضاعليه السلام را بدنيا آورد، نوزاد بسيار شير مىخورد و قوىبنيه
بود. پس تكتم گفت : دايهاى براى كمك به من بياوريد. به او گفتهشد : مگر شير ندارى
؟
تكتم پاسخ داد : شير دارم، امّا در نماز و نيايشم خلل وارد شده و اززمانى كه رضا را
زادهام، از نماز و عباداتم كاسته شده است. (1)
تاريخ نگاران نامهاى متعدّدى براى مادر امام رضاعليه السلام ذكر كردهاندشايد به
اين خاطر يك كنيز در نزد هر مولايى به نامى ديگر خواندهمىشده است. نامهايى كه
براى ايشان ذكر كردهاند، عبارتند از :
نجمه، اروى، سكن، سمان، تكتم و طاهره. امّا مشهورترين نام وىتكتم بوده و پس از
متولد شدن امام به نامهاى طاهره و امالبنين نيز خواندهشده است.
در سال 148 ه. ق و در روز يازدهم ذى القعدة الحرام، امام رضا ديدهبه جهان گشود، و
بيت رسالت را موجى از سرور و شادى فراگرفت.
تكتم، مادر آنحضرت، گويد :
چون به نطفه فرزندم، على، باردار شدم، سنگينى حمل را احساس نكردم و در خواب آهنگ
تسبيح و تهليل و ستايش را از درون شكمم مىشنيدم اين امر موجب بيم و هراس من مىشد.
چون بيدار مىشدم هيچصدايى به گوشم نمىخورد. هنگامى كه نوزاد متولد شد، بر زمين
افتادودستهايش را روى زمين قرار داد و سرش را به سوى آسمان بلند كردولبانش را
جنباند چنان كه گويى حرف مىزد. در اينهنگام پدرش امام موسى بن جعفرعليه السلام به
سويم آمد و گفت : اى نجمه! كرامت پروردگارت بر تو مبارك باد!
من نوزاد را در جامهاى سپيد پيچيده به دست امام دادم و آن حضرت در گوش راستش اذان
و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات خواست واز آن به كام كودك ماليد و سپس او را به
من بازگرداند و گفت : او رابگير كه او بقيّةاللَّه در زمين است. (2)
امام موسى بن جعفرعليه السلام، از همان اوان لقب "رضا" و كنيه"ابوالحسن" را براى
اين نوزاد برگزيد. امام بسيار اين كودك را دوستمىداشت. مفضل بن عمرو در روايتى در
اين باره مىگويد :
"نزد حضرت موسى كاظم رفتم. على فرزند آن امام در دامانش نشسته بود وامام او را
مىبوسيد و زبانش را مىمكيد. كودك را بر دوشش مىگذارد و در آغوشش مىگرفت و
مىفرمود :
پدرم فدايت! تو چه خوشبويى و چه پاكيزهخويى و داراى چه فضل تابان و درخشندهاى!
عرض كردم : فدايت شوم! در قلب من نسبت به اين كودك محبّتى افتاده است كه براى هيچ
كس جز شما اين محبّت نيست!
پس امام به من فرمود :
"اى مفضل! او در نظر من همچون من در نظر پدرم مىباشد. (ذُرِّيَّةًبَعْضُهَا مِن
بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ".
مفضل گويد : پرسيدم : آيا اين كودك پس از شما صاحب مقام پيشوايى است ؟
فرمود : "آرى. هر كه اورا فرمان برد هدايت يافته و آن كه نافرمانىاش كند، كفر
ورزيده است". (3)
بدينسان اين كودك در سايه پدرش پرورش يافت و امام موسىكاظمعليه السلام او را به
آداب امامت تزكيه داد و اسرار امامت را بدو آموختوگنجينههاى نهفته نبوّت را بر وى
آشكار كرد.
مطابق آنچه در حديثى آمده است، امام مىفرمود :
"على، پسرم بزرگترين فرزند من است و سخنانم را شنواتر. وفرمانهايم را مطيعتر. با
من در كتاب جفر و جامعه كه جز پيامبر ياوصى پيامبر در آنها نمىنگرد، نگاه مىكند".
(4)
چنين پيداست كه آنحضرت در حيات پدر بزرگوارش به اداره برخىاز امور شيعه، به نيابت
از پدرش، مىپرداخته است. شايد حديث زيرحاكى از همين نكته باشد.
زياد بن مروان قندى مىگويد :
بر ابوابراهيم (امام موسى بن جعفر) داخل شدم. فرزندش، على، نيزدر نزد او بود. حضرت
به من فرمود :
"اى زياد! اين (امام رضا) مكتوبش مكتوب من، گفتارش گفتار من، فرستادهاش، فرستاده
مناست و هر آنچه مىگويد، سخن، سخن اوست". (5)
امام موسى كاظم در باره فضايل فرزندش، امام رضا، و اينكه اوجانشين وپيشواى امت است،
فراوان سخن گفته تا آنجا كه اين پرسش درذهن ايجاد مىشود كه حكمت اين همه تعريف و
تأكيد چه بودهاست ؟
شايد يكى از عواملى كه ما را به فهم اين حكمت يارى مىكند، شرايطبسيار دشوار سياسى
زمان آن امام باشد، بطورى كه تقيّه در شديدترينحالت اعمال مىشد واهل بيت از جايى
به جاى ديگر رانده مىشدند.
هارون الرشيد، اصحاب و انصار اهل بيت را از ديارى به ديار ديگرمىفرستاد و آنها را
بشهادت ميرسانيد و امام موسى كاظم به فرمان هاروناز زندانى به زندان ديگر منتقل
مىشد.
بنابر اين در چنين شرايطى امكان تفرقه و پراكندگى شيعه پس از وفاتموسى بن جعفر اين
حكمت را اقتضا مىكرد كه آنحضرت بر ولايت امامرضا پس از خود، بيشتر تأكيد كند.
اصحاب نيز به سهم خود از احتمال شهادت امام موسى بن جعفرعليه السلامونشناختن
پيشواى پس از وى، بسيار بيمناك بودند. كه مىتوان ازاحاديث زير، به روشنى اين مسئله
را دريافت :
يزيد بن سليط زيدى گويد :
با امام موسى بن جعفر ديدار كردم و به آنحضرت گفتم :
مرا از امام پس از خود آگاه كن چنان كه پدرت ما را از امامت توآگاه كرد.
امام پاسخ داد :
"پدر من در دورهاى غير از اين دوره مىزيست!".
عرض كردم : هر كه از اين وضع كه براى شما پيش آمده خشنود استنفرين خداوند بر او
باد.
پس امام خنديد و فرمود :
تو را آگاه مىكنم.
"اى ابوعماره! من از خانهام بيرون شدم و در ظاهر به فرزندانم وصيّت كردم و آنان را
با على فرزندم، شريك ساختم، امّا در نهان فرزندم را تنها به اين وصيّت اختصاص
دادم". (6)
على بن عبداللَّه هاشمى گويد :
در كنار مزار رسول خداصلى الله عليه وآله بودم كه حضرت موسى بن جعفر در حالىكه دست
فرزندش على را در دست خود گرفته بود، به سوى ما آمدوپرسيد :
آيا مىدانيد من كيستم ؟
گفتيم : تو مولا و بزرگ ما هستى.
فرمود : مرا به نام و نسب بخوانيد.
گفتيم : شما موسى بن جعفر هستى.
فرمود : چه كسى همراه من است ؟
گفتيم : او، على، پسر موسى بن جعفر است.
فرمود : پس گواه باشيد كه او در زمان حيات من وكيلم و پس از مرگم جانشين من است.
(7)
امام موسى كاظم از تمام وسايل موجود براى بيان امامت امام رضا استفاده مىكرد. مثلاً
نامهاى در اين باره نگاشت و شصت تن از سران مدينه را بر آن گواه گرفت. (8)
آنحضرت در دوران حيات خويش، كارها را به امام رضا ارجاع مىداد. چنان كه يك بار او
را به بصره فرستاد تا نامههايى به عبداللَّه بنوحوم تحويل دهد و به عبداللَّه نيز
دستور داد كه پاسخ نامهها را به دست فرزندش رضا در مدينه بسپارد. (9)
همچنين وى در بصره الواحى نگاشت و آن را به شيعيان بصرى خويش سپرد. در اين الواح
نوشته شده بود :
"وصيّت من به بزرگترين فرزند من است". (10)
آنحضرت برخى از حقوقى را كه نزد او مىآوردند، مىگرفت و برخىديگر را باقى
مىگذاشت تا به جانشينش پس از او پرداخت شود. در واقع امام كاظم با اين كار
مىخواست نشانهاى آشكار براى جانشين پس از خودباقى گذارد چنان كه اين كار را با
داوود بن زربى انجام داد. (11)
چنين اقداماتى برغم شرايط سياسى دشوارى انجام مىشد كه امامدر زمان حيات پدر خويش
با آن مواجه بود و اين شرايط امام كاظمرا وامىداشت تا سيماى امامت را پس از خود
از ترديدها و دودليهادور نگهدارد.
اين نكته از وصيّت آنحضرت به فرزند برومندش بخوبى آشكارمىشود. امام موسى كاظم در
اين وصيّت خطاب به فرزندش فرموده بود تازمانى كه هارون الرشيد زنده است، سكوت پيشه
كند و چون هارون ازدنيا رفت، لب به گفتار حق بگشايد.
از سوى ديگر در چنين شرايط توانفرسايى كه شيعيان در دورانطاغوت بغداد، هارون
الرشيد، با آن مواجه بود امكان داشت خرافاتى، كه به هنگام شدّت گرفتن بحرانها از
بازار گرمى بر خوردار است، انتشاريابد. چه بسا برخى از جريانهاى سياسى براى رسيدن
به اهدافى معين، درپس انتشار چنين خرافاتى دست داشتهاند. بنابراين امام كاظم
براى جلوگيرى از اين خرافات، بدين روشنى و صراحت امامت فرزندش امام رضا را بيان
مىكند.
اگر چه مسأله غيبت امام كاظم، مدّت زيادى باعث رواج شايعاتى شد و دستهاى خائن با
همكارى دستهاى جاهل به اين شايعات دامن زدند و گفتند كه امام كاظم نمرده و او مهدى
اين امّت است و بر امام هفت متوقف كردند و مشهور به "واقفيه" شدند، ديرى نگذشت كه
اين توطئه برملا و معلوم شد كه يكى از عوامل بىاثر بودن اين شايعات تأكيد امام
كاظم بر شناساندن جانشين واقعىاش، امام رضا، به شيعيان بودهاست.
اخلاق و فضايل امام هشتم
او قرآن ناطق بود و سرچشمه همه اخلاق و دانش و كراماتش از قرآنبود. ومگر قرآن خود
نشانه بزرگ خداوند در ميان بندگانش نيست ؟ مگر پروردگار ما قرآن را براى هر كس از
بندگانش كه مىخواهد به راهراست او رهنمون شود، آسان نگردانيده است ؟ و آيا
شگفتانگيز خواهدبود بندهاى كه قرآن را در طول حيات خويش سرلوحه خود قرار داده،
آيت بزرگ پروردگار جهانيان شود ؟
پيامبرصلى الله عليه وآله برترين و بزرگترين امتيازش آن بود كه چون بندهاى مردمرا
به او دعوت مىكرد وقتى از شخصى درباره اخلاق شريف پيامبر سؤالمىشد مىگفت :
"قرآن خوى اوست. "
وبزرگترين امتياز امام علىعليه السلام نيز آن بود كه خداوند گوشهاى او راشنواى
قرآن گردانيده بود.
پيامبر به ما يادآورى كرد كه پس از خود دو چيز گرانبها بر جاىمىنهد. كتاب خدا
(قرآن) و عترتش. سپس گفت كه اين دو هرگز از همجدا نخواهند شد تا اينكه كنار حوض
(كوثر) بر حضرتش وارد شوند.
آيا اين سخن به اين معنى نيست كه خاندان رسالت، مشكات نوردانش ومعدن وحى و جايگاه
علم الهىاند ؟
امام رضاعليه السلام با تمام وجود خويش، مصداق اين نور آلهى بود تا آنجاكه در حديث
آمده است : ابوذكوان گفت : از ابراهيم بن عبّاس شنيدم كهمىگفت : "امام رضا را
نديدم مگر آنكه از چيزى كه سؤال مىشد، اومىدانست و در عصر و روزگارش كسى را نديدم
كه نسبت به آنچه درزمان بود از او داناتر باشد. مأمون از هر چه مىپرسيدش، بدو
پاسخمىگفت. همه كلام و پاسخ وى، گزيدههائى از قرآن بود. او هر سه روزيك بار قرآن
را ختم مىكرد ومىفرمود :
اگر بخواهم، مىتوانم در كمتر از سه روز هم قرآن را ختم كنم، امّاهرگز به آيهاى
برنمىخورم جز آنكه در آن آيه و اينكه در باره چه چيزىفرود آمده و در چه وقتى نازل
شده، مىانديشم. از اين رو قرآن را هر سهروز يكبار ختم مىكنم". (12)
امّا چگونه پيشواى ما، امام رضاعليه السلام، تا بدين درجه به قرآن مأنوسوپاىبند
بود ؟ و آيا ما هم مىتوانيم پيرو او در اين امر مهم باشيم ؟
قرآن كتاب خدااست و آن كس كه دلش به نور خدا پيوند نيافته استنمىتواند كتاب او را
دريابد. آيا مگر خداوند سبحان نفرموده است :
( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا
يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّاخَسَاراً ) (13)
"و فرو مىفرستيم از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است براى مؤمنان و برستمگران جز
زيان نيفزايد. "
انسان به درجهايمان ويقين خود و نيز بهاندازه تجلّى عظمت پروردگاردر قلبش از نور
خداوند، كه در كتابش متجلّى است، بهرهمند مىشود.
امام رضا خداى را بزرگ داشت و او را پاس نهاد و امر خويش رابدو واگذار كرد و جز او
هر چيزى را خوار و حقير انگاشت و در راهاو هر بلايى را به جان خريد. تمام اينها
وسيله او براى رسيدن بهپروردگارش بود.
اجازه دهيد براى آنچه گفتيم شواهد و دلايلى ارائه دهيم تا نه تنهانسبت به امام
شناخت بيشترى حاصل كنيم بلكه دلهاى ما از اين سيرهاىكه از روحى الهى و تابناك
آكنده است، به كرنش افتند.
يكى از عبادتهاى آنحضرت اين بود كه چون نماز صبح را در اوّل وقتبهجاىمىآورد،
براى پروردگارش به سجده مىافتاد و تا زمانى كهخورشيد بالا نمىآمد، سر از سجده
برنمىداشت. (14)
هنگامى كه مأمون، خليفه عبّاسى، والى خود را در مدينه به همراهىامام تا خراسان
مأموريت داد، از او در باره حالات امام در راه پرسيد. والى بسيار از درجات عبادت و
ذكر و توجّه آنحضرت به خدا سخنگفت. مأمون چون سخنان والى خويش را شنيد، به وى
دستور داد كه اينسخنان را از مردم پنهان دارد! از جمله سخنان والى در اين باره به
مأموناين بود كه گفت :
چون صبح فرامىرسيد امام رضا نماز صبح مىگزارد و چون سلامنمازش را مىگفت در
جايگاه نمازش مىنشست و خداى را تسبيحمىگفت و مىستود. تكبير و تهليل مىگفت و بر
پيامبر و دودمانش درودمىفرستاد تا آنكه خورشيد سربرمىزد سپس به سجده مىافتاد و
تا بالاآمدن روز در همان حال باقى مىماند.
سپس به سوى مردم مىرفت وتا نزديك وقت زوال، با آنان سخنمىگفت و اندرزشان مىداد.
آنگاه تجديد وضو مىكرد و به جايگاه نمازخويش برمىگشت . . .
والى پس از آنكه كيفيت نماز، سجدهها و نوافل آنحضرت را تاوقت عصر، چنان كه در فقه
معروف است بيان كرد، گفت سپس : اقامهمىگفت و نماز عصر را بهجاىمىآورد و چون
سلام نمازش را مىگفتدر همان جاى مىنشست به تسبيح و ستايش و تكبير و تهليل
خداوندزبان مىگشود سپس به سجده مىافتاد و در آن حال يك صد بار مىفرمود :"حمداً
للَّه".
آنگاه والى ذكر مىكند كه امامعليه السلام چگونه پس از غروب خورشيد نمازمىگزارد و
به تسبيح خداوند مشغول مىشد تا آنكه يكسوم از شب سپرىمىگشت و آنگاه به بسترش
مىرفت و چون يكسوم آخر شبفرامىرسيد براى خواندن نافله بر مىخاست و آنقدر نماز
مىخواند تاسپيده سرمىزد. سپس تا طلوع خورشيد به تعقيبات نماز مىپرداخت و
تابالاآمدن خورشيد به سجده مىافتاد.
والى افزود : در بستر خويش، بسيار قرآن مىخواند و چون به آيهاىكه در آن يادى از
بهشت و جهنم شده بود، بر مىخورد مىگريست و ازخداوند بهشت را مىطلبيد و از آتش
جهنّم به خدا پناه مىبرد. (15)
امام عقيده داشت كه برترى او تنها به تقواست و نه به خاطر انتساب اوبه رسول خداصلى
الله عليه وآله.
بيهقى از صولى از محمّد موسى بن نصر رازى نقل مىكند كه گفت : ازپدرم شنيدم كه
مىگفت : مردى به امام رضا گفت : به خدا سوگند بر زمينكسى از جهت پدر از تو
شريفتر نيست.
آنحضرت به وى فرمود :
"تقوا بديشان شرافت بخشيد و طاعت خداى بزرگشان كرد".
يكى ديگر به او عرض كرد : به خدا تو بهترين انسانها هستى. آنحضرت به او فرمود :
"سوگند مخور اى مرد! بهتر از من كسى است كه خداترستر باشد و اورا فرمانبردارتر. به
خدا قسم اين آيه نسخ نشده است كه : ( وَجَعَلْنَاكُمْشُعُوباً وَقَبَائِلَ
لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ).
اين گفتگو، روايتى از امام صادقعليه السلام را به ياد ما مىآورد كه فرمود :
"همانا ولايت و دوستى من با حضرت محمّدصلى الله عليه وآله در نزد من محبوبتر از
ولادتم از اوست".
بدين سان امام رضا در تمام ابعاد حياتش، خداى را فرمانبردار بودوخدا هم او را دوست
داشت و دلش را به نور معرفت درخشان و از علمودانش آكنده ساخته بود و او را حجّت
بالغه خويش بر مخلوقاتشگردانيده بود.
آيا سوره "ص" را نخواندهايم كه چگونه خداوند مواهب خويش را بهبندگان درستكردارش
بيان مىكند ؟ او اين همه مواهب را فقط و فقط بهخاطر عبادت و اخلاصى كه اينان
دارند، بديشان ارزانى مىبخشد، مثلاًمىفرمايد :
( اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ
إِنَّهُ أَوَّابٌ *. . . وَشَدَدْنَامُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ
الْخِطَابِ ) (16)
"بر آنچه مىگويند شكيبايى ورز و ياد آر بنده ما داوود نيرومند را. او بسيارباز
گردنده بود. و ما مُلكش را استوار كرديم و بدو حكمت و نيروى داورىداديم. "
سپس در ادامه همين آيات مىفرمايد :
( فَغَفَرْنَا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا
دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَخَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ
بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِإِنَّ
الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا
يَوْمَ الْحِسَابِ ) (17)
"پس براى او بخشيديم و همانا براى او در نزد ما منزلتى نزديك و عاقبتىنيكوست. اى
داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس بين مردم به حقداورى كن و از هواى نفس
پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مىسازد. كسانى كه از راه خدا گمراه مىشوند
چون روز حساب را فراموش كردهاند، عذابى سخت در انتظار آنان است. "
امام رضاعليه السلام اين گونه به پروردگارش توجه داشت و خداوند نيز. هرچه خود از
كرامت و علم خواست، بدو بخشيد.
او از دنيا كناره گرفته و آن را خوار شمرد، فريبهاى دنيا را پسزدوخداهم پرده ميان
او و حقايق را فروافكند، زيرا دنيا دوستى اساس هرخطايى است وعشق به دنيا پردهاى
است بلند كه ميان او و حقايقمخلوقات آويخته شده است.
بيهقى از صولى نقل كرده است كه :
امام رضا در تابستان روى بوريا ودر زمستان روى پلاس مىنشست. جامهاش از پوشاك خشن
بود و چون در برابر مردم ظاهر مىشد، خود رابراى آنان مىآراست. (18)
اين امر مربوط به روزگارى بود كه دنيا به او روى آورده بود، امّا اونمىپذيرفتش و
فريب آراستگيهاى آن را نمىخورد. هنگامى كه خلافتعبّاسى در اوج عظمت و شكوه خود
بود و در ناز و نعمت، امام رضاعليه السلاممنصب ولايتعهدى اين امپراتورى را در ظاهر
بر عهده داشت، امّا با وجوداين از دنيا چشمپوشيد و زرق و برقهاى آنرا پشت سر
انداخت.
كنيزى به نام "عذر" چنين مىگويد :
"همراه با گروهى از كنيزان از كوفه خريدارى شديم. من دختربچّهبودم (وى در كوفه به
دنيا آمده بود). ما را نزد مأمون آوردند و ما درخانه او بوديم، در بهشتى از خوردنى
و نوشيدنى و بوى خوش و دينارفراوان.
مأمون مرا به امام رضاعليه السلام بخشيد. چون به خانه او رفتم از آن همهناز و نعمت
خبرى نديدم.
زنى سرپرست ما بود كه شب ما را بيدار مىكرد و به نماز وامىداشتواين بر ما بسيار
دشوار بود. من هميشه آرزو مىكردم كه از خانه اونجات پيدا كنم. (19)
بزرگترين زهد امام زهد وى در خلافت بود به گونهاى كه مأمونخود اين منصب را به
امام پيشنهاد كرده بود.
آرى كسانى هستند كه از دنيا دورى مىجويند تا متاعى بزرگ تر از آنبه دست آورند،
حال آنكه هيچ چيز در چشم آدمى بزرگتر از رياستنيست.
فضل بن سهل كه خود شاهد گفتگوى مأمون با امام رضاعليه السلام در بارهخلافت بود،
مىگويد :
خليفه را هيچ گاه همانند آن روز خوار نديدم.
مأمون عبّاسى گويد :
بسيار كوشيدم تا طمع او را به خلافت و غير آن جلب كنم، امّا موفقنشدم. (20)
راه خدا
هر كس خداى را بزرگ دارد اولياى او را نيز پاس خواهد داشت و هركه در بزرگداشت
اولياى خدا كوتاهى ورزد، راه خود را به سوى خدا گمخواهد كرد. امام رضا از سالكان
راه پروردگار بزرگ بود.
شيطان، مخالفت با اولياى خدا را در نظر آدمى، زيبا جلوه مىدهد تااو را از راه راست
پروردگارش گمراه كند و در بيابان حيرتزا و راههاىپراكنده سرگردانش سازد.
هرگاه درجه تسليم و عشق انسان به رهبرى دينى و ولّىامر واولياىخدا، اعم از
پيامبران و امامان و صالحان، فزونى گيرد. به پروردگارشهم نزديكتر مىشود.
امام رضا، همچون ديگر امامانعليهم السلام، مطيعترين مردم در مقابلولىامر خويش،
امام موسى كاظم بود و از همينرو خداوند او را پس از آنامام، حجّت خويش بر مردمان
قرار داد.
امام كاظمعليه السلام مىفرمايد :
"على، پسرم، بزرگترين فرزندانم و سخن شنوترين و فرمانبردارترينآنان است". (21)
و نيز مىفرمايد : "على بزرگترين و نيكوكارترين و محبوبترينفرزندانم در نظر من
است". (22)
در واقع ميان انسان و اولياى خدا، حجابى از غرور و تكبّر قرار گرفتهاست.
هر كس كه با تمايلات نفسانى خود مخالفت كرد و با غرور خويش بهمبارزه برخاست و با
تكبّر نفسش به جنگ پرداخت، اين حجاب را پارهنموده و در حزب خدا داخل مىشود و به
اولياى او مىگرايد و در جايگاهخويش در پيشگاه خدا استقرار مىيابد. از اين روست
كه قرآن سخنكافران را در اين باره با تأكيد بيشتر نقل كرده است :
( أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ )
(23)
"پس گفتند : آيا سزاوار است كه ما بشرى از جنس خودمان را پيروىكنيم ؟ در اين صورت
به گمراهى و ضلالت سخت در افتاديم. "
در حديثى از ابن ابى كثير روايت شده است كه گفت : چون موسى بنجعفرعليه السلام در
گذشت مردم در امامت او متوقّف شدند. در اين سال من بهحج رفتم ناگهان با امام رضا
مواجه شدم. در قلبم چيزى را نهانداشتم و باخود گفتم :
أَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعه، ناگهان وى همچون جرقهاى بر من گذر كردوفرمود :
"به خدا من همان بشرى هستم كه پيروى از من بر تو واجب است.
گفتم : از خدا و تو پوزش مىطلبم. فرمود : (اين خطا) براى تو آمرزيدهشد". (24)
شجره طيبه
امام رضاعليه السلام از شجره پاكى بود كه خداوند آن را گرامى داشته و در آنبراى
امّت محمّدصلى الله عليه وآله بركت قرار داده و فرموده است :
( ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) (25)
"نسلى برخى از برخى و خداوند شنوا و داناست. "
خداوند يحيى بن زكريا را به واسطه حكمت بالغه خود و نيز براىگراميداشت زكريا به
پيامبرى برگزيد و حكم نبوّت را در ايّام كودكىاشبه وى ارزانى داشت. همچنين مريم
صديقه را به هنگامى كه مادرش او رادر شكم خويش نذر خداوند كرد و براى خدا آزاد ساخت
برگزيد و نيزعيسى پسر مريم را براى گراميداشت مادر صديقهاش به پيامبرىبرانگيخت و
عيسى در گاهواره لب به سخن گشود و گفت : من بنده خدايمو او مرا كتاب داد.
بنابراين چرا بايد شگفتزده شويم هنگامى كه خداوند به حكمتبالغه خويش و براى
گراميداشت نزديكترين مردمان در پيشگاه خودحضرت محمدصلى الله عليه وآله، دوازده
پيشواى هدايتگر و فرخنده را از خانه اوبرگزيند ؟!
مفضل بن عمر گويد : بر امام موسى بن جعفرعليه السلام وارد شدم. پسرش، على، در دامان
او بود و حضرت او را مىبوسيد و زبانش را مىمكيد وبرشانهاش مىنشاند و به آغوشش
مىفشرد و مىفرمود :
"پدرم فدايت باد! چه بوى خوش و چه خوى پاكيزه و چه فضلآشكارى دارى"!
عرض كردم : فدايت شوم! مودّتى در دل من به خاطر اين بچّه افتاده كهبراى كسى جز شما
چنين نبودهاست.
فرمود :
"اى مفضل او نسبت به من همچون من نسبت به پدرم مىباشد.
ذريه بعضها من بعض واللَّه سميع عليم".
عرض كردم : او پس از شما عهده دار امامت است ؟ فرمود :
"آرى هر كه فرمانش بُرد رستگار شده و هر كه نافرمانىاش كند كفرورزيده است". (26)
خوى پاك
از اين روح پاك، خلق و خويى بزرگ به چشم مىخورد كه كتابهاىتاريخ شمهاى از آن را
براى ما بازگو كردهاند. و مگر نه اين است كه بوىخوش نشانه گل و نور، نشانه خورشيد
است ؟ و آيا ايمان چيزى جز عشقو نشانه عشق چيزى جز همين اخلاق نيكوست ؟ !
آنحضرتعليه السلام در قلّه فروتنى و خوشرفتارى با مردم بود. ابراهيم بنعبّاس در
اين باره چنين مىگويد : هرگز نديدم كه امام رضا در گفتار خودبه كسى بىاحترامى
كند. هيچگاه نشد سخن كسى را قطع كند و اجازه مىدادتا شخص خود از گفتار بازايستد و
هرگز دست رد بر سينه كسى كهمىتوانست حاجتش را روا كند، نمىزد.
هيچگاه در برابر كسى كه روبهرويش نشسته بود پاهايش را درازنمىكرد وتكيه نمىداد.
هيچگاه نديدم به غلامان و بردگان خود ناسزا گويد. هرگز نديدم كهآب دهان به بيرون
افكند و نديدم كه با قهقه بخندد بلكه خنده وى تبسمبود.
چون خلوت مىكرد و برايش سفره مىگستردند، بندگانش حتّى دربانونگهبان با او بر سر
سفره مىنشستند و غذا مى خوردند. شبها كممىخوابيد وبيشتر بيدار مىماند. اكثر
شبها از آغاز شب تا صبح احيامىگرفت
بسيار روزه مىگرفت و در هر ماه سه روز، روزه از وى فوت نمىشد. مىفرمود : اين
روزه تمام روزگار است. او بسيار اهل نيكى كردن و دادنصدقه در نهان بود. بيشتر در
شبهاى تاريك صدقه مىداد. پس هر كسادعا كند كه كسى را در فضل و بزرگى همچون وى
ديده ، باورش مكنيد. (27)
از تواضع آنحضرت اين بود كه روزى به حمام وارد شد. مردى به اوگفت : مرا مشت و مال
بده. امامعليه السلام پذيرفت. حاضران به مرد فهماندندكه اين شخص امام است. در اين
هنگام مرد زبان به پوزش گشود، امّاحضرت دل او را آرام كرد و همچنان به مشت و مال
دادنش مشغول شد. (28)
مردى از اهل بلخ كه همراه امام به خراسان مىرفت، مىگويد :
روزى سفرهاى خواست و تمام بندگان خود را از سياهان و غير آنها براين سفره نشاند.
عرض كردم : فدايت شوم! اى كاش مىفرموديد براىاينان سفرهاى جداگانه بگسترانند.
فرمود : خاموش باش و بدان كهپروردگار تبارك وتعالى يكى، مادر يكى پدر هم يكى است و
جزا تنهابسته به اعمال آدمى است. (29)
آنحضرت خوشنداشت غلامانش وقتى بر سفره نشستهاند به احتراماو برخيزند و مىفرمود
:
"اگر در حالى كه غذا مىخوريد بر بالاى سر شما آمدم برنخيزيد تاوقتى كه از خوردن
فارغ شديد". (30)
بسيار بردبار و بخشنده بود. در باره بردبارى آنحضرت نقل كردهاندكه يكى از
فرماندهان بنى عبّاس به نام "جلودى" از سوى هارون الرشيدمأموريت يافت به مدينه برود
و لباسهاى زنان خانواده ابو طالب را غارتكند و براى هر يك از آنان جز يك پيراهن
باقى نگذارد. "جلودى"فرمان هارون را به اجرا گذارد. اين امر موجبات خشم امام رضا را
فراهمآورد، امّا بعداً هنگامى كه آنحضرت به ولايتعهدى مأمون برگزيده شد، جلودى به
مخالفت برخاست و از بيعت با امام رضا ابراز ناخشنودى كرد.
مأمون بر او خشمگرفت و پس از آنكه دو نفر را پيش از او كشته بود، وى را نيز بيرون
برد تا به قتل رساند. همين كه او را در برابر مأمون حاضركردند امام رضا در نزد
خليفه به ميانجيگرى برخاست و فرمود :
"يا اميرالمؤمنين! اين پيرمرد را به من ببخش".
"جلودى" خيال كرد كه امام نيز همدست مأمون است از اين رومأمون را سوگند داد كه سخن
امام را نپذيرد. مأمون هم گفت : به خداسخن او را در باره تو نمىپذيرم، سپس دستور
داد، تا گردنش را زدند. (31)
او گشادهدست و بزرگوار بود. يكى از آداب وى در صدقات آن بود كهچون براى خوردن
مىنشست، بشقابى مىآورد و آن را كنار سفره مىنهادو از گواراترين خوراكها قدرى در
آن بشقاب مىگذارد و آنگاه دستورمىداد كه آن بشقاب را براى نيازمندان ببرند. سپس
اين آيه را تلاوتمىفرمود :
( فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ) (32)
"پس گردنه را نپيمود. "
آنگاه مىگفت :
"خداوند عزّ و جل مىدانست كه هر انسانى قادر به آزاد كردن بندهنيست، بنابر اين
راه بهشت را براى آنان از طريق اطعام قرار داد". (33)
در روز عرفه تمام دارايى خويش را در خراسان بخشيد. فضل بن سهلبه او گفت : براستى
اين زيان است.
امامعليه السلام فرمود : "بلكه اين استفاده است كارى را كه پاداش و كرم درپىدارد،
زيان مدان". (34)
هر گاه چيزى مىبخشيد، تلاش مىكرد مبادا آبرو و شخصيّت فرد رالكهدار كند. داستان
زير به ما مىآموزد كه چگونه خالصانه صدقات خودرا براى خداوند قرار دهيم و از منّت
گذاردن و برترىجويى در اين باره، پرهيز كنيم.
اليسع بن حمزه روايت كرده است :
"من در مجلس امام رضا نشسته بودم و با او سخن مىگفتم. خلقبسيارى گرد او را گرفته
بودند و از حلال و حرام مىپرسيدند. در اينهنگام مردى بلندبالا و گندمگون وارد شد
و گفت :
السلام عليك اى فرزند رسول خدا. مردى هستم از دوستداران تووپدران واجدادتعليهم
السلام از حج بازمىگردم در حالى كه نفقهام را گمكردهام و چيزى ندارم كه حتّى به
منزل بروم. پس اگر صلاح بدانى مرا بهشهرم روانهسازى. پس چون به ديار خويش رسيدم
به جاى تو آن پول راصدقه خواهم داد. چون من مستحق گرفتن صدقه نيستم. امام به
اوفرمود : بنشين. خداى رحمتت كند! سپس به مردم روكرد و با آنان درسخن شد تا اينكه
مردم از محضرش پراكنده شدند و تنها همان مرد وسليمان جعفرى و خيثمه و من در نزد او
باقى مانديم.
امام فرمود : آيا اجازه مىدهيد داخل شوم سليمان به او پاسخ داد :خداوند فرمان تو
را مقدّم داشت پس امامعليه السلام برخاست و به اتاق رفتوچندى درنگ كرد و سپس
بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاىدر برون آورد و فرمود : آن مرد خراسانى
كجاست ؟ مرد گفت : من اينجاهستم. امامعليه السلام به او فرمود : اين دويست دينار
را براى خرجى خود بگيرو بدان تبرك كن و از جانب من با اين پول صدقه مده وبيرون شو
تا نه منتو را ببينم و نه تو مرا.
پس مرد بيرون شد. سليمان به امام رضا عرض كرد : فدايت شوم رحمآوردى و كار نكو
كردى. پس چرا چهرهات را از او پوشاندى ؟
امام پاسخ داد :
از بيم اينكه مبادا چون حاجتش را روا ساختم ذلّت سؤال و تقاضا رادر سيمايش ببينم.
آيا مگر سخن رسول خداصلى الله عليه وآله را نشيندهاى كه فرمود :آنكه نهانى حسنه
دهد، برابر با هفتاد حج است و آنكه بدى را فاشمىسازد، خوار وبىياور است و آنكه
بدى را نهان بدارد ، بر وىببخشند، آيا قول اوّل را نشيندهاى كه مىگويد :
متى آته يوماً لأطلب حاجةً
رجعت الى أهلى و وجهى بمائه (35)
آنحضرت 300 درهم به ابونواس بخشيد و چون جز اين پولى نداشتاسترى را كه خود بر آن
سوار مىشد نيز بدو هديه كرد.
همچنين آنحضرت 600 دينار به دعبل خزاعى بخشيد و از وى پوزشهم طلبيد.
بسيار صدقه مىداد و بيشتر در شبهاى تاريك و بصورت پنهان بدينكار مبادرت مىورزيد.
(36)
آنحضرتعليه السلام قوى هيكل و پرهيبت بود. هر نيازمندى كه نزد وىمىآمد مبهوت
شكوه و هيبت او مىشد، امّا او خود در رفع نياز آنانپيشقدم مىشد. اكنون
گوشهاىاز فضل ودانشآن حضرت را يادآورمىشويم.
امام دانش خود را آنچنان كه بايد جارى ساخت.
افقهاى علم امام
چهار تن از امامان شيعه فرصت نشر اسلام را پيدا كردند. اين چهار تنعبارت بودند از
امام على، امام باقر، امّا جعفر صادق و امام رضاعليهم السلام. اگر چه تمام ائمه در
اين مهم كوششهايى بخرج دادهاند، اما شرايط براىاين چهار تن بيش از ديگران آماده
بود.
پيش از اين، در شرح زندگانى و سيماى امام باقر از علم ائمه و منابعمتعدد آن سخن
گفتيم و در اينجا نيازى به تكرار آن نمىبينيم و در اينجاتنها در باره افقهاو
كرانههاى علم و دانش امام رضا كه از احاديث آنحضرت به دست مىآيد، به بحث و گفتگو
مىپردازيم.
يقطينى روايت كرده است :
چون مردم در امامت امام رضا اختلاف نظر پيدا كردند مسائلى را كهاز آنحضرت پرسيده
بودند و پاسخهايى كه او داده بود گرد آوردند، كه به15 هزار مسأله رسيد. (37)
امامعليه السلام خود يك بار فرمود : "در روضه مىنشستم. در مدينه علماىبسيارى
بودند و هرگاه يكى از آنان از پاسخ در مىماند به من اشاره مىكردو مسائلى را پيش
من مىفرستاد و من بدانها پاسخ مىگفتم". (38)
امام در حالى كه تنها بيست و اندى از عمر شريفش مىگذشت، درمسجد رسول خدا مىنشست و
فتوا مىداد.
براى آنكه با نقش امام رضا در اين باره بيشتر آشنايى حاصل كنيم بايداندكى به عقب
بازگرديم.
حزب عبّاسى كه پس از خلاء سياسى ناشى از عدم سلطه اموى، برگردهمسلمانان سوار شده
بود خود را در برابر جريانهاى سياسى مخالف يافت. اين جريانها بر فكر و انديشه تكيه
داشتند و به نظريات فرهنگى و علمىمسلّح بودند. در مقدّمه جريانها بايد از جريان
علوى ياد كرد. اين جريانعلاوه بر رهبرى مردم در مسائل فكرى، رهبرى مخالفتهاى سياسى
را نيزدر دست داشت. حزب عبّاسى كه در خلاء فكرى كُشندهاى به سرمىبردچارهاى جز
اين نيافت كه در صدد كاوش از منابع فكرى خارجى برآيدوبر همين اساس بود كه نهضت
ترجمه را نيرو بخشيد و پيش از پرداختنبه كتابهاى علمى به ترجمه كتابهاى فلسفى
توجّه كرد. اين حركت موجباضطراب فكرى و آشفتگى فرهنگى امّت اسلامى شد و وحدت امّت
را باخطر روبهرو ساخت. عواملمتعددى در پديدآوردناينخطر نقش داشتند :
اوّلاً : دور نگهداشتن متفكران از مسائل و مشكلات سياسى.
ثانياً : ازدياد نافرمانىهاى سياسى و جنگهاى داخلى كه طبعاً امّت رابه نگرانى فكرى
بيشتر مىكشانيد.
ثالثاً : وجود جريانهاى ناآشنا كه هدف آنها تباه كردن فرهنگجامعه و مبارزه با
اسلام به نام اسلام بود. اين امر از طريق حركتهاىسياسى مرتبط با كفّار تغذيه
مىشد.
در دوران خلافت مأمون، اين اضطراب فكرى به اوج خود رسيدوهمين مسأله موجب شد تا امام
رضاعليه السلام عهدهدار برخورد با آن شود.
انتقال آنحضرت به پايتخت ديار اسلام و پذيرفتن ولايتعهدىمأمون، باعث شد كه وى در
متن برخوردهاى فكرى قرار بگيرد.
امام رضا با ارباب ملل ومذاهب گوناگون، مناظرههاى بسيارى ترتيبداد. اين مناظرهها
توسّط علماى بزرگوار ما، همچون شيخ صدوقرحمه الله، در كتابهاى مستقلى مثل عيون
اخبار الرضا به رشته تحرير درآمده است.
هنگامى كه در سخنان و دلايل امام رضا در مقابل مخالفان دقيقمىشويم، آنها را بسيار
علمى و عميق مىيابيم. اين خصوصيات خودبيانگر سطح فرهنگى روزگار آنحضرت است، زيرا
ائمهعليهم السلام نيز همچونپيامبرانعليهم السلام متناسب با عقول مردم و در حدّ
افكار و انديشههاى آنان، باآنها سخن مىگفتند.
همچنين از تأمل در سخنان آنحضرت در مىيابيم كه وى در صددبرخورد با تشكيكها و
ترديدهايى بوده كه از سوى دشمنان، بويژه جنبهعقلانى احكام آن، انتشار مىيافته
است. از همين روست كه احاديثبسيارى از امام رضا در خصوص علل وفلسفه شرايع و
حكمتهايى كه درپس احكام دينى نهفته، نقل شده است.
دستهاى ديگر از سخنان درخشان آنحضرت به امور مربوط به زندگىاختصاص دارد. رساله
طبى آنحضرت موسوم به "طب الرضا" جزوهمين دسته است.
يكى از ويژگيهاى حيات علمى امام رضا آن است كه سخنان آنحضرتدر تمام محافل اسلامى
مورد قبول واقع مىشد. به نظر نگارنده حتّى ورودامامعليه السلام به شهر نيشابور،
يكى از پايتختهاى علمى جهان اسلام در آنروزگار، نمودار توجّه و اهتمام علماى اسلام
به احاديث امام رضامىتواند باشد.
اجازه دهيد به اين ماجراى شگفتانگيز گوش بسپاريم :
امام رضاعليه السلام در سفر خود كه منجر به شهادت او شد، به نيشابور قدمنهاد. او
در كجاوهاى كه بر استرى سياه و سپيد قرار داشت و ركابى از نقرهخالص بر آن بود،
نشسته بود. دو تن از پيشوايان و حافظان احاديثنبوّى، ابوزرعه و محمّد بن اسلم
طوسى، كه خدايشان رحمت كند، دربازار با آنحضرت برخورد كردند و گفتند :
اى سرور فرزند سروران، اى امام فرزند امامان، اى از تبار طاهرهرضيه، اى چكيده پاك
نبوّى! به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت، سيماى مبارك و خجستهات را به ما بنمايان
و حديثى از پدرانت و ازجدّت (رسول خداصلى الله عليه وآله) براى ما روايت كن.
امام فرمود تا استر را نگهدارند. سايبان را كنار زد و چشمان مسلمانانبه ديدن
رخسار مبارك و خجستهاش روشن گرديد. دو سر گيسوان اوهمچون گيسوان رسول خدا صلى الله
عليه وآله بود. مردم از هر صنف و طبقهاى بر پاىايستاده بودند. عدّهاى فرياد
مىزدند و گروهى مىگريستند و دستهاىجامه چاك مىزدند و برخى چهره در خاك
مىماليدند. گروهى پيشمىآمدند تا افسار استر او را به دست گيرند وعدّهاى هم به
طرف كجاوهگردن مىكشيدند. روز به نيمه رسيده بود. سيل اشك جارى شد و
صداهافروخوابيد و پيشوايان و قاضيان بانگ برآوردند :
"اى جماعت بشنويد و به ياد بسپريد و با آزردن عترترسول خداصلى الله عليه وآله، او
را ميازاريد و خاموش باشيد".
آنگاه امام رضا حديث زير را براى آنان ايراد فرمود. 24 هزار قلمدانبجز مركبدانها
در آن روز شمرده شد. ابوزرعه رازى و محمّد بن اسلمطوسى آماده نوشتن حديث رضا امام
شدند.
پس آنحضرت فرمود : "حدثنى ابى موسى بن جعفر الكاظم قال :حدثنى ابى جعفر بن محمّد
الصادق قال : حدثنى ابى محمّد بن على الباقرقال : حدثنى ابى على بن الحسين
زينالعابدين قال : حدثنى ابى الحسين بنعلى شهيد ارض كربلاء قال : حدثنى ابى
اميرالمؤمنين على بن ابىطالبشهيد ارض الكوفه قال : حدثنى اخى و ابنعمى محمّد
رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله) قال : حدثنى جبرئيلعليه السلام قال سمعت رّب
العزة سبحانه و تعالى يقول :
(كَلِمَةُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنى، فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنى، وَمَنْ
دَخَلَ حِصْنى أَمِنَ مِنْعَذابى.)
صدق اللَّه سبحانه و صدق جبرئيل و صدق رسول اللَّه و الائمة (عليهم السلام) .
استاد ابوالقاسم قشيرى گويد : "اين حديث با اين سند به يكى ازاميران سامانى رسيد.
او اين حديث را با طلا بنوشت و وصيّت كرد كه آنرابا وى به خاك سپارند. چون بمُرد در
خواب ديده شد.
از او سؤال كردند، خداوند با تو چه كرد ؟
پاسخ داد : خداوند مرا با گفتن لا اله الَّا اللَّه وتصديق خالصانهام بهرسالت
محمّدصلى الله عليه وآله و نوشتن اين حديث به طلا از روى تعظيم و احترام مراآمرزيد.
(39)