شرق را از خود برد، تقليد غرب |
|
بايد اين اقوام را، تنقيد غرب |
قوت مغرب ، نه از چنگ و رباب |
|
نى زرقص دختران بى حجاب |
نى زسحر ساحران لاله روست |
|
نى زعريان ساق و نى از قطع موست |
محكمى او را نه از لادينى است |
|
نى فروغش از خط لاتينى است |
قوت افرنك ، از علم و فن است |
|
از همين آتش ، چراغش روشن است |
اندرين ره ، جز نگه مطلوب نيست |
|
اين كله يا آن كله مطلوب نيست |
فكر چالاكى ، اگر دارى بس است |
|
طبع دراكى اگر دارى بس است |
آرزو دارم اگر گل نيستم ، خارى نباشم |
|
باربردار اَر زدوشى نيستم ، بارى نباشم |
گر نگشتم دوست با صاحبدلى ، دشمن نگردم |
|
بوستان بهر خليل اَر نيستم ، نارى نباشم |
گر كه نتوانم ستانم داد مظلومى ز ظالم |
|
باز آن خواهم كه همكار ستمكارى نباشم |
نيستم گر نوشدارويى براى دردمندى |
|
نيز با بى دست وپايى نيش جرارى نباشم |
گر نريزم آب رحمت از سبويى در گلويى |
|
دلخوشم گر خنجرى بر قلب افكارى نباشم |
گر پرى بگشوده دارم همچه كبك كوهسارى |
|
طعنه زن بر خوارى مرغ گرفتارى نباشم |
در تعاليم اولياى الهى ، صله رحم از دو جهت توصيه شده است :
بيا تا مونس هم ، يار هم ، غمخوار هم باشيم |
|
انيس جان هم ، فرسوده بى خار هم باشيم |
شب آيد، شمع هم گرديم و بهر يكديگر سوزيم |
|
شود چون روز دست وپاى هم در كار هم باشيم |
دواى هم ، شفاى هم ، براى هم ، فداى هم |
|
دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشيم |
به هم يك تن شويم و يكدل و يكرنگ و يك پيشه |
|
سرى در كار هم آريم ، دوش بار هم باشيم |
جدايى را نباشد زهره اى تا در ميان آيد |
|
به هم آريم سر بر گرد، هم پرگار هم باشيم |
به جمعيت پناه آريم از باد پريشانى |
|
اگر غفلت كند آهنگ ما هشيار هم باشيم |
جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم |
|
قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم |
غم هم ، شادى هم ، دين هم دنياى هم گرديم |
|
بلاى يكدگر را چاره و ناچار هم باشيم |
يكى گرديم در كردار و درگفتار و در رفتار |
|
زبان و دست و پا يك كرده ، خدمتكار هم باشيم |