مقدمه
زندگى مادى امروز از يك طرف انسان را به صورت ((ابزار))
و از طرف ديگر به صورت ((حيوان )) در
آورده است . آثار و نتايج شوم و تلخ ناشى از اين امر، در ملتهايى كه به آخرين مرحله
تمدن مادى رسيده اند، به وضوح ديده مى شود. آمارهاى وحشتناك تخلفات و جنايات در اين
ملتها، مى تواند دورنمايى از حقيقت اين تراژدى را نشان دهد.
يگانه عاملى كه مى تواند آدمى را از ضايعه ((ماده پرستى
)) برهاند و كيان و شخصيت او را از خطر خود بيگانگى مصون
دارد، برخوردارى از حيات طيبه است .
از بررسى دقيق منابع اسلامى بر مى آيد، راه تحصيل حيات طيبه در اين جهان معلول چهار
عامل است :
1 - سلامت جسم
2 - سلامت روح (آرامش خيال )
3 - مساعد بودن شرايط همزيستى (همسر و فرزند و همنشين شايسته )
4 - حسن عاقبت
آدمى در سفر حيات با موانع و گردنه هاى زيادى مواجه است و اين موانع او را از هر سو
به گمراهى مى كشاند. انسان از هر گردنه اى بگذرد، خطرى ديگر با قيافه اى جديد عرض
اندام مى كند. هيچكس در اين سفر نمى تواند بدون راهنما باشد، تنها كسانى مى توانند
در اين سفر پرخطر راهنماى انسان باشند كه به همه مقتضيات جسمى و روانى و نيازمنديها
و خواهشهاى طبيعى اين اعجوبه آفرينش آشنايى كامل داشته باشند تا بتوانند او را به
درك صحيح از اصول مسلم نظام آفرينش نايل كرده به شاهراه زندگى شرافتمندانه و آزاد
رهنمون سازند.
آرى ، تنها پيشوايان راستين دين مقدس اسلام ، نمونه و شاخص چنين امرى هستند.
معمولا اين بزرگواران با پرستش خداوند متعال به همه بندگى ها پشت پا زدند و در
كوتاهترين مدت ، بزرگترين مواهب الهى را كه لايق يك انسان پاكباز است ، به دست
آوردند. پيروى از تعاليم حياتبخش اين وارستگان مى تواند آب زندگانى را در كام انسان
زلال و گوارا سازد و زندگى جاودانه اى را براى او به ارمغان آورد.
هر كه مى خواهد از ((حيات طيبه ))
برخوردار باشد. بايد اين راه قدسى را بپيمايد تا حقيقت انسانيتش بشكفد و رشد يابد و
به معراج رسد. چه در غير اين صورت حيات واقعى ممكن نيست و كسى كه برنامه و نقشه
زندگى خود را با تعاليم اين بزرگواران ترسيم نكند، نه تنها بدبخت است ، بلكه صلاحيت
زندگى هم ندارد، تعاليمى كه از پيشوايان دين براى سعادت انسانها وضع شده است ، اگر
چه قسمتى از تمايلات آزاد آدمى را محدود مى كند ولى در واقع همين قوانين ضامن حفظ
آزادى واقعى بشر و حفظ آن از خطر هرج و مرج و نابودى است .
((نخستين شرط آزادى محدوديت است ، زندگى تعادل نيروهاى
متخالف است . همچنان كه معلق بودن زمين در فضا، نتيجه تعادل نيروهاى متخالف مى باشد)).(1)
((زيباترين و عميق ترين حالتى كه ممكن است به ما دست دهد،
روحانيت بذر است . روحانيت بذر هر علم حقيقى را مى افشاند. كسى كه از اين حالت بى
خبر باشد و نتواند واله و شيدا شود و به حالت جذبه و شور در آيد. بتى بيجان است .
به راستى چيزى وجود دارد كه دركش براى ما مقدور نيست و به صورت برترين دانشها و
درخشنده ترين زيبايى ها تجلى مى كند و استعدادهاى محدود و ناقص جزبه ظاهر بسيار
مقدماتى آن را درك نمى تواند كرد. اين علم و اين احساس ، در درون ايمان واقعى نهفته
اند.(2)
قرآن مى فرمايد:
من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤ من ، فلنحيينه حيوة طيبة
.(3)
((هر كس عمل صالح انجام دهد و (نيكوكارى كند) در حالى كه
مومن باشد، خواهد مرد (باشد) و خواه زن ، ما او را به (داشتن ) حيات طيبه ، (زندگى
خوش و صاف و بى كدورت ) زنده خواهيم كرد.))
((نكته جالب در اين آيه كريمه ، اين است كه قرآن كريم مردم
بى ايمان و بدكار را زنده و حساس نمى خواند. مى فرمايد كسانى كه نيكوكارى كنند و
ايمان و علاقه به معنويت داشته باشند، ما آنها را زنده مى كنيم و از مردگى خارج مى
سازيم ، آن وقت مى فهمند كه زندگى بى معنا و بى هدف نيست ، مى فهمند سعادت واقعيت
دارد، مى فهمند كه مى شود در اين دنيا طورى زندگى كرد كه كدورتى از رنج و ناراحتى
وجود نداشته باشد)).(4)
كتابى را كه در برابر خود گشوده ايد، رهنمودهاى امام هشتم (عليه السلام ) در زمينه
حيات طيبه است . اميد است مطالعه و دقت در سخنان گوهر بار آن حضرت ، چنان توفيقى را
برايمان فراهم آورد كه بتوانيم تمايلات مادى و معنوى خود را با تعاليم ارزشمند آن
حضرت تطبيق داده ، آنها را از فناپذيرى مصون داشته و به آن رنگ جاودانگى بخشيم و از
اين طريق فضاى زندگى خود را روشن و با طراوت سازيم .
اصفهان - محسن كتابچى
اصول حيات طيبه در كلام امام رضا (عليه السلام )
1 - برخوردارى از سلامت عقل
2 - داشتن روح تعبد (بندگى خداوند)
3 - داشتن اسوه و الگوى تمام عيار هدايت (قبول ولايت )
1 - برخوردارى از سلامت عقل
نقش عقل در رساندن آدمى به حيات طيبه
ارزنده ترين نعمتى كه خداوند به انسان مرحمت فرمود، نعمت عقل است .(5)
اين نعمت ، اساس شخصيت و منشاء اصلى افتخارات آدمى شمرده مى شود. به وسيله اين گوهر
گرانبهاست كه آدمى راه را از بيراهه و صلاح را از فساد تشخيص مى دهد و در پرتو فروغ
و روشنايى آن خود را از تاريكيها و پرتگاههاى زندگى نجات مى دهد. كسانى كه از اين
سرمايه برخوردارند، حق هر نعمتى را به طور شايسته ادا مى سازد و مى دانند كه نقش و
موقعيت آنها در صحنه حيات چيست اما بيچارگانى كه از اين سرمايه محرومند، اصولا حيات
و زندگى انسانى ندارند زيرا دست به گريبان جهلند و از اين حقيقت غافل مانده و پشت
پرده غرور و نخوت فقط خود را مى بينند و بس .
اين گروه را جز با مردگان نمى توان سنجيد.
عن الحسن بن الجهم : قال : سمعت الرضا (عليه السلام ): صديق
كل امرى ء عقله و عدوه جهله .(6)
حسن بن جهم مى گويد: از امام رضا (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:
((دوست هر انسان عقل اوست و دشمن جهل و نادانى او)).
((صديق )) به معناى دوستى است كه هرگز
در روابط خود خيانت نمى كند. از ديدگاه امام رضا (عليه السلام ) عقل سليم دوستى است
كه در راهنمايى انسانها صادقانه عمل مى نمايد و آن چراغى فراراه آدمى به سوى خير و
سعادت است .
((جهل )) در لغت متداول (در عرف مردم
) به معناى نادانى است و در كار مقابل علم و دانش ، قرارداد ولى اين كلمه در روايات
به معناى ((عدم شعور)) و
((عدم تعقل )) به كار رفته و در مقابل
((عقل )) آمده است .
عاقل كسى است كه هر چيزى را به جاى خودش قرار دهد، به عكس جاهل كه هر چيزى را در
غير جاى خود وضع مى كند.(7)
موارد مهم جهل
1 - جهل نسبت به استعدادهاى خود
2 - جهل نسبت به تاريخ و سرنوشت گذشتگان
3 - جهل نسبت به زمان و مقتضيات آن و حوادث روزمره
4 - جهل نسبت به فلسفه سختيها و بلاهاى الهى و تاثير آن در ساختن شخصيت انسان
5 - جهل نسبت به مردم و شيوه رفتار با آنان خصوصا جهل به دشمنان
اسباب جهل و نادانى
1 - تقليد كوركورانه كه شامل : پدران و گذشتگان ، بزرگان قوم ، قدرتهاى
بيگانه
2 - عدم درك صحيح از دين
3 - عدم پيروى كامل از دين
آثار جهل در قرآن
1 - دگرگون شدن ارزشها، (سوره بقره ، آيه 216)
2 - نكبت و پشيمانى ، (سوره حجرات ، آيه 6)
3 - بى ادبى ، (سوره حجرات ، آيه 4)
4 - سوءظن و بدبينى ، (سوره آل عمران ، آيه 154)
5 - پراكندگى و اختلاف ، (سوره حشر، آيه 14)
6 - خودباختگى و تقليد كوركورانه ، (سوره انبياء، آيه 54 - 52)
7 - سرچمشه بهانه جويى ، (سوره بقره ، آيه 118)
8 - تعصب و لجاجت ، (سوره فتح ، آيه 26)
9 - اشاعه فساد، (سوره نمل ، آيه 55)
10 - عامل اصلى شكست ، (سوره انفال ، آيه 65)
11 - سرچشمه كفر، (سوره اعراف ، آيه 138)
12 - نابينايى (كوردلى )، (سوره رعد، آيه 19)
13 - بى بركت شدن عمر و حيات ، (سوره حج ، آيه 5)
14 - مايه سقوط و نابودى ، (سوره انفال ، آيه 22)
15 - ورود به دوزخ ، (سوره اعراف ، آيه 179)
تفسير ((جهل
)) از زبان امام صادق (عليه السلام )
الجهل صورة ركبت فى بنى آدم ، اقبالها ظلمة وادبارها
نور والعبد متقلب معها كتقلب الظل مع الشمس .
الا ترى الى الانسان تارة تجده جاهلا بخصال نفسه حامدا لها
عارفا بعينها فى غيره ساخطا لها، وتارة تجده عالما بطباعه ساخطا لها حامدا لها فى
غيره فهو منه منقلب بين العصمة والخذلان فان قابلته العصمة اصاب ، وان قابله
الخذلان اخطاء، ومفتاح الجهل الرضا والاعتقاد به ، ومفتاح العلم الاستبدال مع اصابة
موافقة التوفيق . وادنى صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق واوسطه الجهل بالجهل
واقصاه جحوده وليس شى ء اثباته حقيقة نفيه الا الجهل والدنيا والحرص فالكل منهم
كواحد والواحد منهم كالكل .(8)
نادانى صورتى است كه در وجود آدمى درست مى شود و روى آوردن آن به كسى موجب ظلمت و
تيرگى است و دور شدن آن سبب نورانيت و روشنايى و صفا و معرفت است ، و آدمى در ميان
اين دو حالت هميشه متحول است . مانند آفتاب كه به تبع وجود آن ، يا روشنايى است و
يا سايه و تاريكى .
آيا نمى بينى كه آدمى گاهى به عيوب خود جاهل است و به ستايش خود مى پردازد، و در پى
عيوب ديگران است و سخط (ناسزا) به ديگران مى گويد و گاهى به عكس است .
پس آدمى در بين عصمت (حفظ توفيق ) از خطا و خذلان و آلودگى به خطا منقلب الاحوال
است . اگر خداى مهربان پى گيرى عيوب نفسش را به او توفيق داد، در راه صواب است و در
آخرت اهل نجات و اگر در پى گامهاى شيطانى قدم نهد و مطيع هوسهاى خويش باشد و در فكر
صلاح خود نباشد و به جاسوسى عيوب ديگران پردازد، از جمله عاصيان است و در آخرت در
معرض عذاب و هلاكت قرار مى گيرد و كليد جهل و نادانى خودپسندى و از خويشتن راضى
بودن است ، و كليد علم و دانش ساده گرفتن عمل خويش و براى آن قدر و ارزش قرار ندادن
است . پست ترين صفت جاهل در عين جهل ، ادعاى علم داشتن و مرتبه وسط صفت جاهل ، جهل
به جهل است كه بدين خاطر ادعاى علم ندارد و حد نهايى از جهل آنكه هر كجا علمى باشد،
انكار كند و با اهل فضل و دانش و معرفت و بينش پيوسته دشمنى نموده و از آنان بدگويى
كند، و چيزى نيست كه اثبات وجود آن برگشت داشته باشد به نفى و نبودن آن ، مگر جهل و
دنيا و حرص .
اما جهل ، به واسطه آنكه حقيقت جهل نيست ، مگر ندانستن و اين عين نفى است . و اما
دنيا، به واسطه آنكه هر كه طالب دنيا است و كوشش و سعى از براى دنيا مى كند، به دست
نمى آورد مگر زحمت و تعب و از دنيا حاصلى ندارد مگر روزى مقرر مقسوم ، و همچنين
حريص ، هم از حرص حاصلى ندارد غير تعب و زحمت .
(مراد از اين كلام ، بيان دنائت و خست اين سه صفت است ، زيرا هر چه وجودش عين عدم
يا مستلزم عدم باشد، معلوم است كه به چه مرتبه دنائت و پستى دارد، حيف نباشد كه كسى
از براى ازاله چنين صفت نكبت بار نهايت اهتمام نداشته نباشد)؟!
و اين سه موضوع (جهل و دنيا و حرص ) در حقيقت به يك معنى بر مى گردد، زيرا هر كجا
جهالت حاكم باشد، قلب انسان تيره و تار و خود به خود صاحب آن اسير دنيا و دچار حرص
شديد مى شود.
از مجموع سخنان امام صادق (عليه السلام ) در مورد جهل ، نتايج زير به دست مى آيد:
علامات جهل
1 - تيرگى و تاريكى و گرفتگى دل
2 - عدم توجه به نقايص درونى و حجابهاى نفس خود و دلخوش بودن به آنها و درصدد رفع
آنها برنيامدن
3 - توجه پيداكردن به عيوب ديگران و انتقاد از آنها و غفلت ورزيدن از همان عيوب در
نفس خود
4 - خوشبينى به نفس و معتقد بودن به برنامه زندگى و مسير (نادرست ) خودى و احتمال
ندادن خطا و لغزش و انحراف در رفتار و كردار خود
5 - يكنواخت بودن برنامه زندگى بدون تغيير و تحولات سازنده در آن
6 - روى آوردن به متاع زودگذر دنيا و حريص بودن به آن و ثروت اندوزى
راههاى شناخت جهل و مبارزه با آن
1 - طلب توفيق از خداوند براى انجام امور خير و كسب كمالات
2 - توجه و بيدارى و خود آگاهى (به وسيله اظهار خضوع و خشوع و اقرار به حقارت نفس
خود)
3 - اذعان و اعتراف به جهالت و محدوديت علم خود و گستردگى دامنه علم
4 - عدم ستيز با اهل علم و معرفت
راه سلامت عقل
مراتب كمال انسانيت هنگامى حاصل مى شود كه شخص از سلامت و رشد عقلى برخوردار
باشد. معمولا انسانها از بدو تولد داراى بهره كمى از اقسام عقل هستند ولى عوامل و
اسبابى مى تواند هر يك از انواع عقل را بارور سازد. همانطور كه برخى از عوامل هم
سبب انحطاط و يا ركود عقل مى شود. فى المثل : وراثت ، محيط اجتماعى ، محيط اقتصادى
، موقعيت جغرافيايى ، تفكر و انديشه ، علم آموزى ، تجربه اندوزى از عوامل رشد عقل
هستند.(9)
همچنان كه پيروى از نيروى شهوت ، غضب ، پيدايش روح طمع در انسان ، خودبينى از
موجبات انحطاط و خمود عقل مى باشند.
به همان نسبتى كه در اين موهبت الهى ضعف و نقص يا نارسايى عارض گردد، بشر به همان
اندازه از حيات طيبه و سعادت واقعى محروم است . عقل سليم بالاترين نعمتى است كه
انسان به توفيق الهى مى تواند بدان دست يابد. آنچه كه ما معمولا به نام عقل سليم مى
ناميم جز همان تجربه و تفكر و تعقل تواءم با تفكر چيز ديگرى نيست و براى حصول آن هم
شخص احتياج به قوا و استعداد فوق العاده ندارد بلكه فقط قدرى نيروى صبر و استقامت
و حس اهتمام و مراقبت براى او كافى خواهد بود.
انسان هنگامى مى تواند حقايق را خوب تميز دهد و هر چيزى را خوب اندازه گيرى كند كه
عقل خود را در مسير حكمت الهى قرار دهد، چه بسا امور باطل در لباس حق جلوه مى كند
كه جدا كردن آنها از طريق آشنايى با مبانى احكام الهى ميسر نيست . بدون تقواى دينى
، عقل به تنهايى قادر نيست آدمى را به سر منزل كمال و سعادت رساند چرا كه در اين
صورت دامنه شر و آفت حاصل از آن بر خرمن معنوى شخص آتش مى زند. شاهد چنين مدعايى
جنايات ننگين و شرم آور عقلا و دانايانى است كه مجموع توانايى هاى عقلى خود را
يكسره در اختيار جهان سياست (به معناى باطل ) نهاده و در مقام استثمار انسانها بدون
مراعات حريم حق و باطل بى محابا قدم برداشته اند، مسلما اين گروه در تمام بدبختى
هاى بشر سهيم و شريك جرم بوده و مسئوليت سنگينى به گردن دارند.
عن الرضا (عليه السلام ):
انه سئل ما العقل ؟
قال (عليه السلام ): التجرع للغصة ، ومداهنة الاعداء،
ومداراة الاصدقاء.(10)
از امام رضا (عليه السلام ) سؤ ال شد:
عقل چيست ؟
حضرت فرمود:
((عقل (اجتماعى ) آن است كه انسان غصه ها را فرو برد، (و
گرفتاريهاى زندگى را تحمل كند) و با دشمنان بسازد، و با دوستان مدارا نمايد.))
افضل العقل ، معرفة الانسان نفسه .(11)
برترين درجه عقل ، معرفت انسان به نفس خويش است .
لا يتم عقل امرء مسلم حتى تكون فيه عشر خصال : الخير منه
ماءمول ، والشر منه ماءمون ، يستكثر قليل الخير من غيره ويستقل كثيرالخير من نفسه ،
لا يساءم من طلب الحوائج اليه ، ولا يمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر فى الله احب
اليه من الغنى ، والذل فى الله احب اليه من العز فى عدوه ، والخمول اشهى اليه من
الشهرة ، ثم قال : العاشرة وما العاشرة : قيل له : ماهى ؟ قال (عليه السلام ): لا
يرى احدا الا قال : هو خير منى واءتقى . انما الناس رجلان : رجل خير منه واتقى
ورجل شر منه وادنى . فاذا لقى الذى هو شر منه وادنى قال : لعل خير هذا باطن وهو خير
له وخيرى ظاهر وهو شرلى . واذا راءى الذى هو خير منه واتقى تواضع له ليلحق به .
فاذا فعل ذلك فقد علا مجده وطاب خيره وحسن ذكره وساد اهل زمانه .(12)
امام هشتم (عليه السلام ) فرمود:
عقل هيچ مسلمانى به كمال نمى رسد مگر آنكه ده صفت در او يافت شود:
1 - (مردم ) از وى هميشه آرزوى خير داشته باشند.
2 - از شرش در امان باشند.
3 - خير ديگران در نظرش زياد جلوه كند.
4 - خير خودش را اندك شمارد.
5 - اگر از وى هر حاجتى بخواهند، خسته نشود.
6 - در طول عمرش ، از طلب علم ملول و دلتنگ نشود.
7 - نيازمندى در رابطه با خدا، از ثروت در نزد او محبوبتر باشد.
8 - خوارى در رابطه با خدا، از عزت به دست آوردن در نزد دشمنان خدا، نزد او گرامى
تر باشد.
9 - گمنامى نزد او لذت بخش تر از شهوت باشد.
سپس فرمود: امام صفت دهم و چه دهمى .
سؤ ال شد: آن چيست ؟
فرمود:
10 - كسى را نبيند جز آنكه او را از خودش بهتر و باتقواتر بينگارد (با هر كس برخورد
كرد، فرض كند آن كس بهتر و پرهيزكارتر از اوست ) زيرا در اين مورد مردم دو دسته
اند:
دسته اى بهتر و باتقواتر از او،
دسته اى در مرتبه پايين تر،
هرگاه او ملاقات كند كسى را كه از وى در مرتبه پايين ترى است ، با خود انديشد كه
شايد اين شخص در باطن از او بالاتر است و خود را كمتر از او ارزيابى كند (به خود
گويد: خير اين شخص آشكار نيست و آن از برايش بهتر است و خير من ظاهر است و اين
برايم شر است )، و اگر كسى كه بهتر از اوست (بالاتر از خود) را مشاهده كرد، در
برابرش تواضع كند تا به او ملحق شود (خود را به آن مرتبه برساند).
هرگاه شخص به اين درجه از كمال رسيد، مقامى ارجمند يافته و خيرش همه جا را فرا
خواهد گرفت و نام نيكش همه جا ياد مى شود، و برتر از اهل زمان خويش مى گردد (بر
مردم حكومت خواهد نمود).
الامام الرضا (عليه السلام ): عن الامام على بن الحسين السجاد (عليه السلام ):
ولكن الرجل ، كل الرجل ، نعم الرجل ، هو الذى جعل هواه تبعا
لامر الله ، وقواه مبذولة فى رضى الله ، يرى الذل مع الحق اقرب الى عز الابد مع
العز فى الباطل ، ويعلم ان قليل ما يحتمله من ضرائها يوديه الى دوام النعم فى دار
لا تبيد، ولا تنفد، وان كثير ما يلحقه من سرائها ان اتبع هواه يؤ ديه الى عذاب ولا
انقطاع له ولا يزول ، فذلكم الرجل ، نعم الرجل ، فبه فتمسكوا وبسنته فاقتدوا، والى
ربكم فتوسلوا! فانه لا ترد له دعوة ولا يخيب له طلبة .(13)
امام رضا (عليه السلام ) به روايت از امام على بن الحسين (عليهما السلام ) فرمود:
((مرد كامل و بهترين مرد، آن است كه هواى خويش را پيرو فرمان
خدا قرار دهد و نيروهاى خود را در راه خرسندى خدا به كار اندازد، و بپذيرد كه ذلت
در راه حق نزديكتر است به عزت جاودان ، تا عزت در راه باطل ، و بداند كه اندك
ناراحتى كه در دنيا تحمل مى كند، او را به نعمت دائمى مى رساند، در سرايى كه پايان
ندارد و تمام نمى شود، و خوشيهاى فراوان دنيا، اگر پيرو هواى خويش باشد، او را به
عذابى مى رساند كه بريده شدن و نابودى ندارد، پس چنين مردى نيكوترين مرد است . به
او تمسك جوييد، و از روش و سنت او پيروى كنيد، و به وسيله او به پروردگار خويش
متوسل شويد، چه دعاى او به هدف اجابت مى رسد و به آنچه بخواهيد، دست پيدا مى كنيد.))
2 - داشتن روح تعبد و بندگى خداوند
انسان براى رسيدن به كمال لايق خود، چاره اى جز اين ندارد كه تسليم قانون
الهى باشد. اين قانون مجموعه كاملى است كه با برنامه هاى حياتبخش خود، تمام زواياى
زندگى انسان را روشن مى نمايد، زيرا قانونگذار آن ، هر چه بر اساس مصلحت مردم است ،
همچون طبيب معالج ، راههاى صلاح و فساد، خير و شر را تعيين فرموده است .
آيين الهى هرگز تغيير نمى كند، و زايل نمى شود و پيوسته تا دنيا باقى است ، در جهان
پايدار است . بنده واقعى (خدا) و ديندار حقيقى كسى است كه از تمام اوامر الهى بى
چون و چرا اطاعت نمايد، آنها را صميمانه به كار ببندد و از نواهيش بى قيد و شرط
اجتناب كند و تمام سعيش اين باشد كه در اين آزمون فايق شود، زيرا او تنها ضامن
سعادت و نيكبختى را چيزى جز بندگى حق نمى داند.
متاءسفانه در بين برخى از كسانى كه به غرور علمى دچارند و مى خواهند تمام امور را
با معيارهاى ناقص عقلى خود بجويند، اين رويه حاكم است كه هرگاه به حكمت و فلسفه
بعضى از امور معنوى پى نبرند، از قبول آن سر باز مى زنند و به پيروى از مقررات الهى
تن در نمى دهند. با آنكه اسلام احترام شايسته اى نسبت به عقل قائل شده ، تا جايى كه
آنرا يكى از مبانى دينى و از ادله اربعه به شمار آورده ،(14)
و به مسلمانان چنين حقى را داده است كه درباره فلسفه احكام به نقد و بررسى
بپردازند، ولى با اين وصف درك بسيارى از حقايق الهى از قلمرو عقل كاملا خارج است و
آدمى تنها به اندازه اطلاعات و به ميزان معلومات ناقص خود در هر عصر و زمانى مى
تواند فلسفه و اسرار احكام الهى را دريابد، ولى به همه آنها دست نخواهد يافت زيرا
علم آدمى محدود و عمق و وسعت دستورات الهى نامحدود است .
((دكتر الكسيس كارل )) مى گويد:
عقل نمى تواند به ما نيروى زيستن بر طبق طبيعت اشياء بدهد. فقط به روشن كردن راه
قناعت مى كند، و هرگز ما را به جلو نمى راند، ما بر موانعى كه در پيش داريم ، فايق
نخواهيم شد مگر آنكه از عمق روح ما موجى از عواطف سر بيرون كشد.))(15)
همچنين مى افزايد:
((در نظر ما غربى ها جناب عقل را درگه ، بالاتر از عشق است ،
در غرب علم مى درخشد، در صورتى كه مذهب به خاموشى مى گرايد، ما همچنان در توسعه و
تقويت قدرت مغزى خود مى كوشيم ، اما كوششهاى معنوى روح مانند احساس اخلاقى ، احساس
جمال و بخصوص احساس خداشناسى ، باز ايستاده است )).(16)
((يوسوئه )) مى گويد:
((علم ما را تنها بر طبيعت مسلط و پيروز مى گرداند، و فقط
ايمان است كه ما را بر خويشتن تسلط مى بخشد، اين خلاء ايمان است كه آدميان را اين
چنين بى بند و بار كرده است به طورى كه مانند درندگان در كوچه و بازار دنبال طعمه
جنسى خود مى گردند و هر چه در اين كار بيشتر موفق مى شوند، بر آز و نياز آنان
افزوده مى شود)).(17)
اين معنى جاى هيچگونه ترديدى نيست كه دانشمندان علوم تجربى ، حق بزرگى به گردن مردم
دارند ولى اين حقيقت را هيچگاه نبايد از نظر دور داشت كه هر چيزى براى خود ميزان
سنجش مخصوص دارد، مسائل هر علمى مقياس مخصوص به خود دارد كه بايد به واسطه آن
سنجيده شود، هيچگاه نمى شود گرما و سرما را با متر اندازه گرفت و يا حجم اجسام را
با هواسنج معين نمود. بديهى است مقدسات مذهبى و مبادى اخلاقى و يا به طور كلى
معنويات از دايره علوم تجربى بيرون است و علوم طبيعى نمى تواند درباره اصالت و عدم
اصالت آن اظهار نظر نمايد.
((دكتر مارتين لوتركنيگ ، رهبر سياهان آمريكا))
مى گويد:
((هرگز بين دين و دانش اختلافى وجود ندارد. جهانهاى اين دو
از هم متمايز و راههاى آنها از هم جدا است . دانش مى جويد و دين تفسير مى كند. دانش
به آدمى معلوماتى مى دهد كه قدرت است و دين به انسان حكمتى مى بخشد كه كنترل است
، دانش معمولا به كردار مى پردازد و دين به آثار، دانش و دين رقيب نيستند بلكه مكمل
يكديگر مى باشند، دانش از نابودى دين در كارهاى نامعقول و ناصواب توده مردم جلوگيرى
مى كند و متقابلا دين مانع است كه دانش در لجن زار پيش پا افتاده ماديات و انكار
اصول اخلاقى فرو برود)).(18)
انسان منصف بايد هميشه در امورى كه در آن فكرش به جايى نمى رسد، از تسريع و عجله و
نتيجه گيرى و داورى منفى خوددارى كند.
پشه كى داند كه اين باغ از كى است |
|
در بهاران زاد و مرگش در دى است |