فصل پنجم : ديدگاه عرفانى - اخلاقى امام خمينى (س )
در اينجا سخن از فلسفه اخلاق و با عرفان نظرى نيست و نيز در اينجا به ذكر هر يك از
مباحث اخلاقى و يا مسائل عرفانى به گونه اى گسترده و تفصيلى نمى پردازيم بلكه برخى
از مباحثى كه صبغه اخلاقى - داشته و ارتباط بيشترى با مباحث و مسائل تربيتى دارند
را در چارچوب نياز اين كتاب ،از ديدگاه امام - سلام الله عليه -مورد بحث قرار مى
دهيم .
الف - تفاوت ميان علم و عرفان
عرفان و معرفت عبارت است از:(شناسايى و
آگاهى نسبت به امرى خاص از راه مشاهده درونى و علم حضورى
).
ولى شناسايى و آگاهى از راه استدلالهاى عقلى را كه در ماهيت خود با توجه به مصداق
معلوم ،امرى است كلى ،علم گويند نه عرفان و نيز عرفان در موردى بيشتر به كار مى رود
كه سبق نسيان در كار باشد؛ مثلا كسى چيزى را مى شناخته ،نيسان عارض گشته و دوباره
بدان آگاهى و توجه پيدا كرده است ،اما كاربرد علم ،اين چنين نيست .
از اين نظر،عارف به كسى مى گويند كه به آنچه كه در نشئات پيشين آگاهى يافته ولى از
آن غافل مانده و يانيسان حاصل شده است ، ولى دوباره معرفت پيدا كند و بر اين اساس ،
اهل سلوك مدعى اند كه معراج معنوى و روحى انسان ، همان توجه و ياد آورى ايام سلف
(عالم ذر) است ولى به نظر ما معراج معنوى و روحانى انسان ، عبارت است از رجوع به
عالم غيبت ، يعنى سالك ، مجذوب عالم قدسى شود و به عالم ملكى توجه نكند و به جمع
مافى سلسله الشهود بنگرد.
(153)
ب : دستجات و طوايف انسانها
انسانها در رابطه با سير و سلوك الى الله چهار طايفه اند:
1- محجوبان :اين طايفه بر اثر توجه و سرگرمى به دنيا از حركت و پرواز به سوى ملكوت
غافلند و از سير به سوى حق باز مانده و در شمار غافلان قرار دارند.
2- سالكان :اين طايفه در حال سير و حركت به سوى حق ، بسر مى برند و به پير راه او
راهبر نيازمندند
3- واصلان :اين طايفه از طريق سير و سلوك به سوى حق ، به مقصد دست يافته و به سر
منزل مقصود واصل گشته اند. و شاهد مقصود را در آغوش كشيده اند.
4- راجعان :اين طايفه پس از وصول به مقصود،از دياريار به سوى خلق ،بار سفر بسته تا
ديگران را نيز در اين سفر سير الى الله ) رهبرى كنند.
(154)
قابل ذكر است كه در ميان طوايف فوق ، غير از طايفه اول (محجوبان ) سه طايفه ديگر
اهل سيرو سر و پروازند كه پس از قدم نهادن به (مقام
فنا ) به مرحله خاصى از ارتقاى معنوى
يعنى حالت حقانى ،نايل مى آيند. البته در صورتى كه در اين سفر و سلوك ،گرفتار
حجابها (حجاب ظلمانى ، حجاب نورانى - عقلانى و حجاب روحى ) نشوند.
(155)
به طور كلى سفرو پرواز از معنوى چهار گونه است
1- سفر از خلق به سوى حق :كه در پرتو پرداختن به عبادات رعايت دستورها،انجام
رياضتها،مهاجرات از طبيعت و پرواز به ديار پروردگار متعال ،صورت مى پذيرد
(156)
اين رجوع به عالم ملكوت را فنا مى گويند پس (فنا
) عبارت از نفى و نابودى نيست بلكه مرحله خاصى از راهيابى است .
(157)
كه در پرتو عبادت حاصل مى شود.
(158) و گفتيم كه حالت ويژه حقانى در اين مرحله براى سالك ،حاصل مى گردد
به شرط آنكه حجابهاى سه گانه را كنار بزند و دچار آنها نشود در اين سفرت به هادى و
راهبر نيازمند است .
(159).
و به گفته حافظ:
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن |
|
ظلمات است بترس از خطر گمراهى |
2- سفر از حق به سوى حق :اين سفر پس از انجام سفر اول صورت مى پذيرد سالك از حالت
حقانى خود اوج مى گيرد و به مقام (فناى
فنا
)نايل مى گردد مقامى كه از آن به عنوان
مقام (اخفى
)و (فنا در افعال و صفات حق
)تعبير مى شود .
3- سفر از حق به سوى خلق :سفر فوق را (مرحله
صحو )نيز مى نامند سالك ، در اين مرحله
بين عوالم جبروت (ناسوت ) و ملكوت ،در طيران است و داراى بهره اى از مقام نبوت است
(نه نبوت تشريعى ) تا ديگران را آماده اوج و پرواز كند.
البته پس از مرحله (صحو
)نوبت به مرحله (محو
)مى رسد كه براى انسانهاى كامل در اين دنيا و آخرت ،پيش مى آيد
(160)
4- سفر از خلق به سوى خلق از طريق حق : در اين سفر،سالك ،موانع سير را شناسايى و به
راه وصول به حق را به ديگران مى آموزد؛ زيرا داراى نبوت تشريعى است كه دستيابى به
اين مرحله در پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) خاتمه يافت پس از وى ،كسى بدين
مرحله نمى تواند گام نهد.
(161)
نكته قابل ذكر آنكه ، امام - سلام الله عليه - در برخى از رهنمودها از مراحل سيرو
سلوك به عنوان (سجده
) ياد مى كند. مثلا مى نويسد:
(كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت
به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناى مطلق كه در
(سجده اول ) حاصل مى شود و
فنا از فنا كه پس از صحو،در(سجده دوم
)حاصل مى گردد.
(162)
ج : عامل اصلى عروج و تداوم معراج
(هماهنگى شريعت ،طريقت و حقيقت )
راز موفقيت سالك الى الله ،يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از
(عبادت )سالك با قدم عبادت
مى تواند از بيت طبيعت ،به سوى عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند.
(163)و عبادت براى همه عباد يك ضرورت است ؛زيرا همانگونه كه بدن به آب
،هوا و غذا نيازمند است ، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاى روح ، عبارت است از
(عبادت )و همانگونه كه اثر
غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تاءمين نشاط،اثر غذاى روح (عبادت ) نيز عبارت
است از اوج و معراج .
(164)
در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد
شد؛ زيرا ظاهر،طريق باطن است
(165) و در واقعى عبادتى كه در ظاهر انجام مى پذيرد معمار باطن است (يعنى
) باطن را براى عروج مهيا مى سازد و انفكاك و جدايى ميان عبادت و تاثير آن در نفس
محال است و اگر عبادتى صورت پذيرفت ولى تاثير معنوى و عرفانى آن مشاهده نگشت ، بدون
ترديد آن عبادت با توجه به همه ضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است .
(166)
(الطريقه والحقيقة لا تحصلان الا من طريق الشريعة فان
الظاهر طريق الباطن بل يفهم منه (ولو انهم اقاموا التوراة والانجيل ) ان الظاهر غير
منفك عن الباطل فمن راى ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهرة و اتباع التكاليف
الالهية فليعلم انه لم يقم على الظاهر على هو عليه )
(167)
توجه بدين حقيقت ضرورى است كه هيچ طايفه و دسته اى از دستجات فوق ،حتى لحظه اى از
عبادت ،بى نياز نخواهد بود
(168)
بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) آن اصل راجع
كامل ،عبوديت وانجام عبادت است الهى است .
(169)
به طور كلى اساس تكامل معنوى و ارتقاى باطنى ،عبوديت و پيمودن مدارج كمال است .
بنابراين ،هر گاه لحظه اى اين عمل در كار نباشد سقوط آن واصل ،حتمى است
(فان مقام العبد الكامل هو التدلل بين يدى سيده ) .
(170)
پس سخن برخى از تصوف پيشگان كه مى گويند:(عبادت
ظاهرى طريق است و هر گاه به مقصد رسيدى و اصل شدى و ديگر بدان ضرورتى نيست
). بدون دليل است
(171)و لاطائلاتى بيش نمى باشد (و من اراد ان يصل
الى من غير طريق الظاهر كبعض عوام الصوفية فهو على غير بين من ربه )
(172)
آرى ،جز از راه عبادت ظاهرى نمى توان در هيچ مقامى پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمى
توان به هيچ مقامى دست يافت . حتى مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط به عبادت
ظاهرى و عبوديت است .
د : شروط اصلى تاثير عبادت
عبادت : سرمايه اصلى سالك در باب راهيابيهاست ،ولى از اين نكته نبايد غافل بود كه
هر عابدى به مقصود نمى رسد و همه عابدان يكسان نيستند ؛چرا كه عبادت آنان يكسان نيس
؛ زيرا عبادت دارى شروطى است . از جمله عبارتند از:
1- حضور قلب : حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه در
پيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است ( حضور قلب اجمالى ) و نيز در همه لحظات
به اسرار و معانى فرازهاى نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلى )
(173)عبادت بدون حضور قلب ،عبادت نيست بلكه لهو و بازى است اين عبادت
عملى در نفس آدمى اثرى ايجاد نمى كند و حالت نهى از فحشا و منكر محقق نمى شود
(174)
(ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
(175)
2- اخلاص :معيار اصلى عباديت عبادتها،اخلاص است ؛ يعنى اگر عبادت ، همراه با اخلاص
انجام گرفت ،عبادت به شمار مى آيد و گرنه عبادتى صورت نگرفته است .
(176)
اخلاص يعنى عمل را فقط براى خدا انجام دادن
(177) و شخص بااخلاص ظاهر خود را از معاصى و باطن خود را از عجب
،كبر،فخر،ريا،... تصفيه مى كند. و عبادت در رياضت در پرتو اخلاص است كه هم عمل
راابدى و اخروى
(178) مى سازد و هم سالك را به معراج مى برد حتى سير و سلوك اخلاقى و
رياضتها اگر فقط به منظور دستيابى به تسلط قواى نفسانى و پيدايش ملكات باطنى خواهد
داشت ،ولى اگر در چارچوب مجوزها و دستورهاى شرع مطهر صورت گيرد،مايه راهيابى و
هدايت است پس حتى ملكات فاضله و ملكات نفسانى اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند، مايه
نجات و سعادت انسان نخواهند بود و آن اخلاص نيز اخلاص الهى نيست ،در صورتى الهى است
كه عارى از هر گونه هواهاى نفسانى باشد.
(179)
انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خدامى بيند
(180)
و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در همين نكته مى توان خلاصه كرد كه عبادت
جهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمى گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونه چشمداشتى
انجام مى گيرد واين گونه عبادت را (عبادة
الاحرار )يا
(عبادة الكرام (عبادت آزادگان ،عبادت كريمان )
) مى گويند.
(181)
3- اطمينان نفسانى و طماءنينه و وقار باطنى
(182)
4- عاشقانه و با شوق باطنى همراه باشد.
(183)
توجه و تفهيم به معانى ، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر
(نماز) فرمانبردارى از خدا صورت مى گيرد
(184).
5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان :بر اين اساس ، شخص ذاكر و عابد همواره بايد در
استعاذه به سر ببرد
(185) از نظر امام راحل - سلام الله عليه - در دو چيز در اين سير معنوى
(نماز) مهم است :يكى طهارت كه سر آن (تخليه
)و سر سر آن (تجريد)
مى باشد و ديگرى كه ركن اعظم است و در نماز حاصل مى شود،سر آن
(تجليه )و سر سر آن
(تفريد ) است .
(186)
يكى از مسائل معروف باب عرفان (رياضت
) است واژه رياضت از ماده روض و از حيث معنا تحمل زحمت و پرداختن به
عملى جهت ايجاد ورزيدگى روحى يا جسمى است بدين جهت به ورزش و حركتهاى مربوط بدان
نيز (رياضت
)گويند.
همچنين دگرگونى و تبديل حالت روحى مذموم در راستاى دستيابى به حالت روحى ممدوح و
اعراض و خوددارى از اعمال شهوانى ،مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت و تفكر و
شب و زنده دارى و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت
) مى خوانند.
(187)
رياضت همواره در تعقيب هدفى خاص صورت مى گيرد و از ديدگاه امام راحل - سلام الله
عليه - پشتوانه اصلى رياضت يعنى (نيت
) صيغه بطلان و يا مشروعيت را متوجه آن مى سازد ؛زيرا رياضت اگر با
انگيزه حب نفس و جلوه هاى مختلف آن صورت گيرد، نامشروع رياضت باطل است و اگر به
منظور تقرب و جلب رضاى پروردگار متعال انجام پذيرد،شرعى و صحيح خواهد بود.
(188)
و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل ،اگر مطابق با دستورهاى شرع مطهر باشد ، رياضت صحيح
مى باشد و اگر چگونگى عمل ،رفتار كردار، حركات و سكنات مربوط در چارچوب مجوزات شرع
مطهر نباشد،آن رياضت غير اسلامى و مبتدع (بدعت ) خواهد بود
(189)
قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است :
1- رياضت جسمى
2- رياضت روحى .
(190)
اولى عبارت است :از تحمل مشكلات از جمله ،امساك و خوددارى از غذاهاى لذيذ و گوارا،
پرداختن به روزه هاى مستحبى يا واجب ، پرداختن به روزهاى مستحبى يا واجب ،پرداختن
به نمازهاى مختلف ،انجام حج ،عمره و... تحمل كار و تلاش طاقت فرسايى كه صبغه عبوديت
دارند، مثل دستگيرى از خلق .
دومى عبارت است :از چشاندن درد و الم رياضت به روح ، انديشيدن در عواقب و سرانجام
معاصى ،توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاى دردناك عصيان و
خطا، توجه به گرفتاريهاى گوناگون عالم قبر و قيامت
(191)
تعريف رياضت از نظر امام (س )
امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخى از صاحب نظران در باب تعريف رياضت ، بدين
مساءله عنايت دارد كه : الرياضة و هى ازاله الشماس عن النفس
بقطع ماءلوفاتها و مخالفة و مخالفة مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمة على ذكر
لااله الاالله
(192)
يعنى ، (رياضت عبارت است از بين بردن
حالت طغيان و سركشى نفس از راه مبارزه با آنچه كه مورد الفتها و خواهش آن است و
مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين ) ركن آن ،ملازمت و تداوم به ذكر الهى است
(لا اله الا الله )است
).
امام در ذيل تعريف مى نويسد:
(و الحاصل هذا الذكر فى هذا المقام ليس ذكر للذاكرين بل وسيلة الى ازابة
الحجاب ).
(193)
اين ذكر (لا اله الا الله
) وسيله اى جهت رفع نمودن حجاب باطنى است نه وسيله دستيابى به ارتقا و
علو باطنى . (در اين رابطه به اذكار ديگرى نيز بايد روى آورد)
نتايج و دستاوردهاى رياضت صحيح
اشارتى رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهى همراه باشد واز چار چوب
مجوزهاى شرعى تجاوز نكند، يكى از راههاى اساسى (خودسازى
) است ؛ زيرا از راه رياضت مى توان به نتايج درخشان و شگرفى در اين باره
دست يافت ،از جمله :
1- پالايش نفس از رذايل اخلاقى و ايجاد تحول و دگرگونى در نفس .
(194)
2- تصفيه باطن از عقايد باطل .
(195)
3- تخليص نيت از ريا.
(196)
4- ايجاد حضور قلب در عبادت .
(197)
5- دستيابى به باورهاى صحيح از جمله :
(لا موثر فى الوجود الا الله )
(198)و اين از معانى (لا اله
الا الله )است كه از راه رياضت مى توان
بدان دست يافت .
(199)
6- بيرون كردن حب نفس ،حب دنيا و حتى محبت اين و آن ،از دل
(200)و دستيابى به محبت الهى كه ام الطهارت است .
(201)
7- ايجاد ملكات فاضله
(202) كه انسان از راه ارتباطات قلبى مى تواند مظهر اسما و آيت كبراى
الهى شود. وجود او ربانى گشته و در مملكت وجود او فقط جمال و جلال الهى فرمانروايى
مى كند.
(203)
8- رهايى از حجاب علم و حصول انقطاع الى الله
(204)؛زيرا كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه ،سبب ظلمت و كدورت قلب است .
(205)
9- اجتناب از همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست
(206)
10- رفع حجابها.
(207)
11- تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران
(208) (طه
ما انزلنا عليك القران لتشقى )
(209)
قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت ،مرگ پيش آمد، ظرف ، مشمول عفو و رحمت و غفران
الهى خواهد گشت .
(210)
همچنين اگر كسى در پرتو رياضت به ملكات اخلاقى دست يابد، در حالى كه با نيت خالص و
تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اى از شهرت طلبى . رياضت خواهى و
جاه و مقام جويى همراه باشد،آن اخلاق و ملكات را (اخلاق
الهى )نمى توان ناميد.
(211)
بر اين اساس ،رياضت پيشگانى كه به خيال خام خود، در مكاشفات خود شيعه و رافضى را به
صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخى از كتب آمده است !!!) آنان در سيماى آينه
باطن به دور از زنگار و كدورتهاى باطنى رافضى (شيعه )،در واقع ،خود را مشاهده كرده
اند و خود راخنزير يافته اند.
(212) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاى غير الهى و ملكات شيطانى ).
و- برخى از مقامات و صفات عاليه
در ميان صفات عالى و ملكات و خصلتهايى كه انسان در پرتو رياضت ،بدآنها دست مى يازد،
برخى از آنها در زندگى روانه نمايانترند ؛يعنى اثر وجودى آنها مشهودتر است ، از
جمله :(رضا)
توكل ، تفويض ، خوف ، رجا، ثقه و...)
هنگامى كه انسان به حالت (ثقه
)يعنى اطمينان نفسانى دست يافت كه همه چيز از خداست (لا حول و لاقوة الا
الله ) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار و پنهان وى را مقرر مى
دارد، در اين صورت در هنگام اقدام به كارهاى زندگى ،از اينكه به مصلحت او هست يا
خير،به خدا (توكل
) مى كند اين حالت را توكل گويند و آنگاه كه حتى به خواست و مصلحت ،خويش
نينديشيده و فقط جلب رضاى او تحقق اراده و خواستار است ،اين حالت را
(رضا ) گويند و اگر به
حالتى دست يافت چه در امور زندگى خود و اراده خود را و همه چيز را از خدا و در خدمت
تحقق اراده او بداند اين حالت را (تفويض
)نامند،ولى اگر با توجه به بسط رحمت الهى (يا من وسعت رحمة غضبه ) و
وجوب انجام در راستاى غرور شكر نعمتهاى او حالت ويژه اى در او ايجاد شد كه از
پيدايش غرور و كوتاهى و ياءس از رحمت حضرت حق ، پيشگيرى مى كند،آن حالت خاص را
(خوف و رجا )گويند.
(213)
برترين ذكر الهى
يكى از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراج نايل مى سازد، قراءت قرآن است . قرآن
كتابى است جامع است كه در نورانى ترين شب ( ليلة القدر نازل شد
(214)و حاوى همه گونه معارف ازمعرفة الذات تا معرفة الافعال است .
(215) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها و تحصيل سعادت است
.
(216)و هر طايفه اى به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مى كند
(217) قرائت آن ثواب و پاداش الهى را در بر دارد،چنانكه قارى با ديد
تعليم و تربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت ، حجاب خود بينى و نور طريق سلوك
انسانيت دست مى يابد
(218) به شرط آنكه از حجاب خودبينى و كدورتهاى معاصى ، خود را به دور
دارد. و در آيات آن به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواى آن بپردازد.
وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد
(219) و به كوتاه سخن ، انسان با رياضتهاى قلبى مى تواند مظهر اسماى الهى
شود
(220) آرى قرآن منبع همه گونه معرفتها
(221) و منشاء عرفان است .
ز : معناى اخلاق
(اخلاق
)جمع (خلق
)است و (خلق
)عبارت است از:(حالتى كه در
نفس پديد مى آيد و انگيزه حركت عملى انسان شود و آدمى در پرتو آن بدون تروى و به
كارگيرى فكر و انديشه ،به عمل مناسب با آن دست مى يابد
).
قابل ذكر است كه (خلق
) در انسان بر دو گونه است :
الف - طبيعى .
ب :اكتسابى .
(طبيعى
)به مزاج و اصل فطرت آدمى مربوط مى شود،ولى
(اكتسابى ) از راه
تفكر،تدبر، معاشرت و عادت ايجاد مى شود هر دو قابل زوال و دگرگونى مى باشند نه آنكه
ذاتى و لايتغير باشند.
(222)
ح - اهميت اخلاق
امام راحل - سلام الله عليه - براى اخلاق و علوم مربوط بدان ،اهميت فراوانى قايل
بود و تاءكيد داشت تا در مراكز علمى ،علوم معنوى از قبيل علم اخلاق ،تهذيب نفس و
سير سلوك الى الله تدريس شود.
(223) و مى فرمود: علاوه بر برهان و تجربه ،دعوت انبياء و شرايع حقه به
سوى اخلاق كريمه ... اهتمام داشتند.
(224)
البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مى توان به دست آورد كه پيامبر خاتم (صلى
الله عليه و آله ) هدف اصلى بعث خود را (كمال
مكارم اخلاق )دانسته اند.
(بعث لا تمم مكارم اخلاق )
(225)
و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه
) است
(226) بر اين اساس ، شيخ انصارى كه از حيث مراتب علمى بى همتا بود،
همواره در كنار استاد اخلاق خود، زانوى ادب بر زمين نهاده و به شاگردى مى پرداخت .
(227)
ط - سرچشمه اخلاق
انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم ، داراى سه قوه و نيروى
(واهمه ، غضيبه و شهويه )
است كه در بقا و زندگى و شخصى اين سه قوه واخروى و حفظ نوع انسان ،نقش اساسى بر
عهده دارند ؛زيرا اين سه قوه ،سرچشمه ملكوتى باطنى انسان اند.
(228)
سيماى باطن انسان كه صورت ملكوتى نيز خوانده مى شود در آغاز، صورتى انسان است ولى
اگر صفات رذيله يعنى ملكات غير انسانى بر آن غلبه كند(صورت باطنى انسان ) دگرگون
گشته و به سيماى جديدى مبدل مى گردد؛ مثلا اگر (قوة
غضب )بر آدمى غالب آيد و عقل و اراده
وى تابع آن شود،سبعيت و درندگى در روى تقويت گشته و قهرا چهره درونى او همان سيماى
حيوان درنده است .
و همچنين اگر (قوت واهمه
)بر انسان غالب شود،سيماى باطنى و صورت ملكوتى وى و سيماى شيطانى مى شود
كه جز خدعه ،نيرنگ ،فريبكارى ،تقلب ،نمامى و غيبت از اين و آن و... از او برنخيزد و
البته گاهى سيماى دوگانه و مزدوجى از (درندگى
و شيطنت )در آدمى پديدار مى شود كه در
آن صورت سيماى باطنى آدمى ،به هيچ حيوانى شباهت ندارد،به سيماى عجيب و غريب تبديل
مى كرد.
ونيز اگر (قوه شهوت
)بر آدمى غلبه كند،ملكوت و باطن آدمى نيز سيمايى جز حيوانيت و شهوت
پرستى ندارد.
قابل ذكر است كه سيماى باطن آدمى برا سيماى (برزخى
) نيز مى گويند و هنگامى كه آدمى از دنيا رخت بر مى بندند، هر ملكوت و
سيماى باطنى كه بر روى غالب بود،همان ملكوت و چهره باطنى در عالم برزخ خود نمايى مى
كند و افرادى كه در دنيا ديدگان (باطن
بين ) دارند گاهى سيماى باطن ديگران را
مشاهده مى كنند.
(229)
خلاصه ،اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحى و عقل سليم آدمى
درآيند، از عوامل خوشبختى و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوت و بدبختى
بشرند.
قابل ذكر است كه :
الف :از هر يك سه قوه فوق ، در صورت اعتدال و بركنارى از افراط يا تفريط،ملكات و
صفات فاضله اى چون (حكمت ،شجاعت ،عفت و
عدالت )در نفس بشر پديد مى آيند كه
تمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگهاى اخلاقى به اين
(چهار صفت )باز مى گردند و
ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط، منشاء صفات رذايله اند
كه همه خصلتهاى ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مى گردند.(230)
ب :راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را به فضايل آشنا كنند. و از روى
آوردن به رذايل باز دارند.
(231)
ى : چگونگى درمان بيماريهاى باطنى
اولين شرط درمان بيمارى اخلاقى ،كشف و شناسايى آن است . و بر هر كسى لازم است تا
ملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايى كند.
(232)
دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلى آن صفات ناپسند را نيز بشناسد،سومين شرط آن
است كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق ،مشارطه ، مراقبه و محاسبه به پيش
رود
(233) لذت هنگامى كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس از قدم
اول و دوم ، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگار متعال توفيق و طلب يارى
نمايد و مطئمن باشد كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتو تكرار آن ،صفات ناپسند
بكلى از سرزمين جان وى رخت بر مى بندد و صفات پسنديده جانشين آنها مى شود و مطمئن
باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفسانى
(234)كه اين درمان در نوجوانان و جوانان ،سريعتر صورت مى گيرد
(235)
ك : انگيزه و عوامل روى آوردن به
درمان
الف :توجه به سرانجام حياتبخش خود سازى و وجود ملكات و فضايل اخلاقى .
(236)
ب :تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقى در دنيا
(237) و آخرت .
(238)
ج : پاسخگوئى به نداى فطرت ؛ زيرا تنفر و بيزارى از اخلاق ناستوده از فطرت انسان
نشاءت مى گيرد
(239) و هر كس به گونه اى فطرى گرايش به طهارت باطن و تقوا داشته و از
اخلاق ناپسند متنفر است .
(240)