مبانى تربيتى - عرفانى

سيد محمد شفيع مازندرانى

- ۲ -


فصل چهارم : ديدگاه فلسفى امام خمينى (س )

او همان گونه كه فقيهى ژرف انديش ،اصولى متبحر و عارفى وارسته بود در حكمت و فلسفه نيز دستى توانا داشت . سابقه تدريس طولانى و تدوين كتب و زين نوى در اين رشته ، گواه بر اين مدعاست .

گر چه ديدگاههاى فلسفى اين فيلسوف فرزانه در اين مختصر نمى گنجد ولى از باب نمونه ،مرورى داريم به برخى از ديدگاههايى آن ؛ البته ديدگاههايى كه به مسائل تربيتى ،ارتباط بيشترى دارند:

الف :هستى شناسى (جهان شناسى )

1- جميع ابعاد وجود از اعلى مراتب غيب تا ادنى منازل شهود، عين تعلق و ربط محض و وابسته به قيوم مطلق اند. (72)

2- جهان ، نه تنها در پيدايش خود محتاج و وابسته به خداست بلكه در همه لحظه هاى تداوم وجود خويش نيز محتاج به اوست كه اگر لحظه اى فيض حق دريغ شود،نابود خواهد شد. (73)

3- ارتباط ميان ذات حق و جهان ،از نوع ارتباط تعلقى است كه پروردگار متعال احاطه قيومى بر همه ابعاد آن دارد (74)

4- جهان و همه ابعاد آن ،داراى شعروند و تسبيح همه موجودات ، تسبيح شعورى است نه تكوينى ؛ چون از حيات .و شعور،نشاءت يافته اند (75) و البته اين را تسبيح را برخى از انسانهاى كامل ،ادارك مى كنند (كما قال عبد الله بن مسعود و لقد كنا تسمع تسبيح الطعام ) . (76)

5- وجود جهان و هستى آن ، وجودى ظلى و سايه گونه است و در واقع هستى آن مجزا،مستقل و غير وابسته نيست و هويت وجودى جهان رامى توان به وجود سايه بالنسبه به صاحب آن تشبيه كرد (77) (الا كل شى ء ما خلا الله باطل ) .(78)

6- در جهان جز اراده او (خدا) چيزى حاكم نيست و همه گونه آفرينشها و تاءثير بخشى در اصل متكى به قدرت اوست (لا موثر فى الوجود الا الله ) . (79)

7- ما فقط از آثار وجود خدا به وجود او پى مى بريم ،ولى در باب درك چگونگى او،ما را توانى نيست ؛ چرا كه او غيب الغيوب است ، و از تير رس عقل ما به دور مى باشد (80) و البته از طريق شهود باطنى نيز نمى توان ذات احديت را مشاهده كرد؛ زيرا انسان ، حجاب خود است او از درك حقيقت وجودى خود عاجز است پس چگونه مى تواند از پشت پرده حجاب وجودى خود، ذات احديت را ادراك نمايد؟. (81)

(عنقا شكار كس نشود دام بازگير   كانجا هنوز باد بدست دام را)

8- جهان به خاطر اشتداد فقرى جز از مجراى وسايط فيض ، نمى تواند از فيض الهى برخوردار شود و آن وسايط، جز،همان حقيقت ليلة القدر و اسم اعظم الهى نمى باشد كه از آنان به عنوان ( خليفة الله ) ياد مى شود كه دارا بودن دو صبغه و وجهه (يلى الخلق )و (يلى الرب )از ويژگى آن است . (خليفه الله )هم مقام عنديت و شهود را دارا مى باشد و هم متصل به خلق است ؛ يعنى از سويى متصل به حق و خالق و از سويى متصل به مخلوقات است و او همان نورانيت ولايت كبرى محمدى صلى الله عليه و آله و خلافت عظماى حضرت خاتم الانبياست (82)كه اولين مخلوق الهى نيز مى باشد (83) و گاهى به عنوان (عقل )از او ياد شد (84)

(و مشكل ربط حادث به قديم از غامض ترين مسائل فلسفى است ،از اين راه حل مى گردد

9- وجود كمال را در جهان نمى توان انكار كرد و در اين صورت بايد دانست كه خدا نه تنها منشاء همه گونه كمالات است بلكه وجود كمالات براى او ذاتى (يعنى عين ذات اوست ) است نه زايد بر ذات و وارد بر ذات او غير از او منشاء كمالى نيست به دليل آنكه منشاء كمال ،يا وجود است يا عدم و نيستى و يا ماهيت . نيستى و عدم هيچگاه نمى تواند منشاء آفرينش و پيدايش چيزى باشد. ماهيت نيز پيراسته از وجود و عدم است و قهرا مبداء پيدايش جز امرى وجودى نمى تواند باشد.

در نتيجه :وجود است كه مبداء همه گونه كمالات است و از اينكه كمالات براى آن وجود ذاتى اند نه زايد و حادث بر آن ؛ به دليل آنكه اگر چنين نباشد لازم مى آيد:

اولا: ذات خدا مركب باشد كه اين خود نشانه امكان است .

ثانيا مبداء آفرينش متعدد باشد كه با توحيد ناسازگار است .

و ثالثا: ذات خدا محتاج باشد كه اين مساله نيز با غنى با لذات بودن خدا ناسازگار است (85) پس همه كمالات از اويند و براى او نيز ذاتى مى باشند.

10- در جهان ،آنچه از خدا نشاءت مى گيرد و از اوست ،همان كمال يعنى وجود است ،ولى نقايص ،برخاسته از نفس ماهيات اند، نه از قادر متعال . (86)

11- تاءثير و تاءثر ميان خالق و مخلوق از مقوله تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست بلكه از مقوله اضافه و تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست بلكه از مغوله اضافه و تضايف اشراقى است ؛ (87) زيرا پروردگار،قيوم بذاته است و ساير موجودات متقوم به او و احتياج و فقر محض اند:

(ان الوجود... ليس له ماهية بل هو وجود محض متعلق بالواجب تعالى و ربط محض و تعلق صرف و معنا حرفى و بهذا يفرق بيته و بين الواجب تعالى فان الواجب قيوم بذاته مستقل فى هويته والوجود العام المقتوم به ذاتا صرف الاحتياج و محض الفاقه ) (88)

( و كلما كان كذلك فهو معنا حرفى لا يمكن ان يحكم عليه بشى ء اصلا ولهذا يقتضى ذوق التاله ان يكون الما هيات مجعولة و ظاهرة و اما الوجود فنسبة المجعوبية اليه بالله .. بهذا جمعنا بين القول باصالة الوجود و مجعولية الماهية و بين قول العرفاء الشامخين ارباب التحقيق القائلين باذن الوجود مجعول و الماهيات اعتباريد،فانهم و اغتنم ). (89)

ب : شناخت شناسى

موضوع فوق ،داراى ابعاد گوناگونى است كه بناچار در محدوده چار چوب اين نوشتار به برخى از مسائل كه ارتباط بيشترى با مساءله تعليم و تربيت دارند،اشارتى داريم :

شناخت و دريافت حقايق هستى و راهيابى به اسرار نهفته در گيتى براى انسان از راههاى گوناگون صورت مى پذيرد و آن راهها عبارتند از:

1- حواس ظاهر

معرفت برخى از حقايق از راه حواس انجام مى گيرد و در اين رابطه كسى كه حسى از حواس را فاقد باشد از معرفت حاصله از راه آن نيز بى نصيب است (90)

2- عقل و اداراكات عقلى

استفاده از عقلى ،مورد توجه اكيد اسلام است . و روايات شريفه از جمله ( دين الله لا يصاب بالعقول ) مربوط به احكام تعبدى دين است و گرنه در باب اثبات صانع ،توحيد و تقديس ،اثبات معاد و نبوت بلكه مطلق معارف ،از عقل مى توان استمداد جست و كلام برخى كه مى گويند در اثبات توحيد، فقط بايد به دليل و نقلى اعتماد جست ،از مصايب است . (91)

3- فطرى و بينشهاى فطرى

در انسان ،بينشهاى فطرى وجود دارد،از جمله :توحيد،معاد بلكه رؤ وس همه معارف و عقايد ما فطرى مى باشند. (92)

4- رؤ ياهاى صادقه

عامل اصلى مشاهدات نفسانى و اطلاع و آگاهى از حقايق هستى ،انقطاع و انسلاخ نفس انسان از پرداختن و توجه به طبيعت و زندگى طبيعى است و اين انقطاع ،گاهى از راه خواب صورت مى پذيرد (93)

5- مكاشفات و شهود باطن (94)

چنانكه در باب رؤ يا خاطر نشان كرديم ،آنگاه كه روح انسان از سرگرميها و اشتغالات بركنار ماند، مى تواند از حقايق جهان ،آگاهى يابد (المكاشفة المعنويه للحقايق بالاطلاع على عالم الاسماء و الاعيان ) (95)او مى تواند ناديدنيها را ببيند و حتى از گذشته و آينده با خبر شود و اين فراغت در صورت حصول انقطاع است و انقطاع نيز:

الف :گاهى در پرتو وقوع امور هولناك در زندگى ،

ب :گاه از طريق و اشاره ولى الله و انسان كامل ،

ج :و نيز گاهى از راه كمالات نفسانى براى آدمى حاصل مى شود كه در پرتو آن (انقطاع ) گاهى انسان به مشاهده بخشى از حقايق هستى نايل مى گردد. گاهى نيز جميع حقايق از ازل تا ابد را مشاهده مى كند. (96)

6- وحى و مكتب انبيا

از راه وحى و مكتب انبيا نه تنها فطرت و بينشهاى فطرى انسان به فعليت و تجلى در مى آيند (97) و افق عقل و ميدان ديد آن نيز گسترده تر مى گردد (98)بلكه انسان به بسيارى از حقايق فراتر از تيررس حس ‍ و عقل آدمى دست مى يابد (99) زيرا رسولان ،منصوب از طرف خدا و مجرى احكام او در جهان اند بر اين اساس اينان امانتدار اسرار اويند و از ابعاد هستى با خبرند. (100)

ج : انسان شناسى (خودشناسى )

انسان شناسى و معرفة النفس ، در نظر امام - سلام الله عليه - از اهميت ويژه اى برخوردار است او همواره در نوشتار گفتار و رهنمودها بدين مهم توجه مى داد و ابعاد مختلف وجود انسان ، حقيقت نفس و اهميت آن را خاطر نشان ساخته اند،از جمله :

1- (معرفة النفس ) نردبان راهيابى به آسمان معارف و حقايق است و كسى كه نقش خويش را شناخت ، خداى خود را شناخته است . (101)

2- مراد از (نفس ) همان عنصر ملكوتى است كه در عين ارتباط با بدن ، وجودى مستقل از آن دارد ؛زيرا موجودى مجرد يعنى غير مادى است ، ولى بدن موجودى است مادى و غير مجرد. (102)

3- (نفس )ويژگيهايى دارد كه بدن فاقد آنهاست . نفس پس از جدايى از بدن به حيات خويش ادامه مى دهد (103) اين ويژگى انسان است (104) نفس موجودى با شعور و آگاه است (105) و در آن واحد صور مختلفى را مى پذيرد (106)؛در حالى كه بدن در آن واحد بيش از يك صورت را نمى تواند دارا باشد.

هر چه عمر نفس بگذرد،قويتر مى گردد، در حالى كه بدن فرسوده گشته و رو به كهولت مى رود (107)

نفس از بدن به عنوان يك ابزار استفاده مى كند و نفس است كه بدن را از نابود شدن حفظ مى كند. (108)

4- انسان ، عصاره از تمام اسما و صفات الهى است (109)

5- انسان موجودى برگزيده شده و انتخاب گشته است . (110) و اسرار الهى فقط توسط انسان آشكار مى گردد.

6- انسان پرتوى از جمال است ،ولى بايد توجه داشت كه آدمى عين ذات حق نخواهد بود بلكه نسبت ميان او و ذات پروردگار متعال ،تباين ذاتى است (111) و مساءله يگانگى كه اهل مكاشفه مى گويند،مربوط به تجلى است نه در مرتبه ذات . (112)

7- غير از انسان هيچ موجودى مظهر تام اسماى الهى نيست و اين مساءله فقط به انسان اختصاص دارد. (113)

8- آفرينش انسان ،مقصود اصلى خلقت جهان است ؛يعنى پيدايش اصلى از آفرينش همه موجودات جهان ؛(انسان )است و با پيدايش انسان ،آفرينش به تماميت و اكمال خود دست يافت (114)

(چنانكه در حديثى قدسى آمده است يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لا جلى ) (115)

9- اسرار الهى ،فقط توسط انسان آشكار مى گردد (116)

10- انسان در آغاز،حيوان بالفعل و انسان بالقوه است (117)

هر گاه تمام بالقوه و استعدادهاى نهفته و گرايشها و بينشهاى فطرى او به فعليت در آمده باشد و شكوفا گردد؛ (118) (انسان ) به مقام خلاف (خليفه اللهى ) نايل مى آيد لذا سيد بن طاووس سالروز مكلف شدن خود را جشن

مى گرفت . (119)

11- انسان نه تنها در جهت رشد و شكوفايى و فعليت ، توانهاى بالقوه بلكه در زندگى ، همواره ،نيازمند به مكتب انبياست تا راه سعادت را بپيمايد (120)

12- چون عاقلانه و ارتباط انسان پس از موت در رابطه با بدن او قطع نمى شود،مشكلى در باب مساءله رجعت و زنده شدن مردگان به چشم نمى خورد. (121)

13- انسان از حيث مراتب سعادت و شقاوت نامتناهى است . (122)او مى تواند از جنبه سعادت و فضيلت تا آنجا اوج گيرد كه (يدالله )،(اذن الله ) و...شود آنچه اندر وهم نايد آن شود). از نظر جنبه شقاوت و رذيلت نيز حدى سقوط كند كه به آخرين مراتب ظلمات قدم نهد (123)

و در نتيجه ،ملكات و صفات نفسانى او نيز از نظر حسنه و سيه ،داراى مراتب نامتناهى است (124) او نه تنها از حيث صفات (125) بلكه از نظر بينش نامتناهى است (126) و هنگامى كه پروردگار متعال ، اسما را به وى تعليم داد،همه گونه دانشها،هنرها و حرفه ها را به او آموخت . (127)

14- همواره خليفه الهى از ميان انسانها در جهان وجود دارد. اين خليفه ظاهرى (راهبر معصوم ) منصوب از سوى خدا و مجرى احكام اوست و در هر عصرى بيش از يكى نيست ، چون كسى (خدا) كه وى را منصوب كرد و بدين امر خطير مى گمارد، يكى بيش نيست .(128)

15 - اولين مخلوق الهى ، نورانيت انسان كامل است كه از آن به ولايت كبراى مهدى (129) و نيز به عنوان (عقل )از آن ياد شده است . (130)

16- ظرفيت علمى و توان فراگيرى انسان بزرگترين ظرفيت جهان است بر اين اساس ،پروردگار متعال درباره هيچ مخلوقى جز آدم نگفت (131) (و علم آدم الاسماء كلها) (132)( سوره بقره ،آيه 31)

17- - انسان موجودى است فناپذير و جاودانه . و اين حقيقت ،طى نامه اى ،در آخرت رسما به وى ابلاغ مى گردد در قيامت نامه اى به دست او مى رسد كه در آن آمده است (من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى الذى لا يموت ) (133) و البته آدمى فطرتا خواهان بقا و جاودانگى است و از هر گونه مرگ و زوال ، گريزان است . (134)

18- از اين نكته غافل نباشيم كه انسان را (به گونه اى جامع و كامل ) در جهان نمى توان شناخت ؛ زيرا دنيا حجابى است براى ملكات نفسانى او و در واقع دنيا ظرف تجلى باطنى او نيست بر اين اساس ،شناختن و شناسايى واقعى او در جهان ديگر كه (يوم تبلى السراير) است ،موكول مى گردد (135) و در آن روز،انسان حتى چگونگى ارتباط وجودى با ذات حضرت احديت را مى تواند ادراك نمايد. (136)

در اينجا بار ديگر نظر امام خمينى (س ) را به اختصار ياد آور مى شويم :

الف :جسم در خدمت روح است و در پرتو آن كامل مى گردد:

(الجسد لا يتم كماله الا بر التى تدبره و، حفظه من الافات ) (137)

ب :طى مراحل معنوى ،جز از راه عبوديت ،ميسر نيست (اعلم ان العبد السالك الى الله بقدم العبودية اذا خرج من بيت الطبيعة مهاجرا الى ) الله ) (138)

ج : توان مشاهده امور غيبى آدمى به قدر انسلاخ او از بدن اوست (اعلم ان الميزان فى مشاهد الصور الغيبة هو انسلاخ عن الطبيعة و الرجوع عالمها الغيبة ... و الانسلاخ قد يكون فى النوم )

(139)

د:مشاهدات انسان محدود به ما سوى الله است و ذات خدا،غيب الغيوب مى باشد و هرگز نمى توان به مشاهده آن پرداخت و آنچه از او مشاهده مى شود،جز اسماء يعنى نشانه هاى وجود او نمى باشد

(و اما الذات من حيث هى فلا يتجلى فى مرات من المرائى و لا يشاهده سالك من اهل الله و لا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهى غيب ) (140)

و مراد از سخن امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود (ما رايت شيئا الا و رايت الله فيه ) ،جز ديدن اسماى الهى نيست (141) و از راه معرفتهاى نفسانى نيز آدمى جز به مشاهده حقيقت نفس ‍ خويش ،نايل نمى آيد (شهودنا للحق شهود انفسها) (142)(فلا يدرك الحق ادراك نفسه )(143) و انسان كامل كه مرات شهود حق است ،جز ذات خويش را مشاهده نمى كند (فالانسان الكامل كما انه مرات شهود الحق ،ذاته مراة شهود الاشياء كلها) (144)

در پايان اين فصل ،ابياتى از ديوان امام - سلام الله عليه - جهت بهره ورى بيشتر،آورده مى شود:

اسفار و شفاى ابن سينا نگشود   با آن همه جر و بحثها مشكل ما
با شيخ بگو كه راه من باطل خواند   بر حق تو لبخند زند باطل ما
گر سالك او منازلى سير كند   خود مسلك نيستى بود منزل ما
گر نوح زغرق ، سوى ساحل يافت   اين غرق شدن همى بود ساحل ما (145)
راه علم و عقل با ديوانگى از هم جداست   بسته اين دانه ها و اين دامها ديوانه نيست
مست شو،ديوانه شو از خويشتن بيگانه شود   آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست (146)
با عاقلان بى خبر از سوز عاشقى   نتوان درى گشود زسوز و گداز خويش
با موبدان بگو ره ما و شما جداست   ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (147)
با فلسفه ره به سوى او نتوان يافت   با چشم عليل كوى او نتوان يافت
اين فلسفه را بهل كه با شهپر عشق   اشراق جميل روى او نتوان يافت (148)
اى عشق ببار بر سرم رحمت خويش   اى عقل مرا رها كن از زحمت خويش
از عقل بريدم و به او پيوستم   شايد كشيدم به لطف در خلوت خويش (149)
فاطى كه به قول اهل نظر است   در فلسفه ،كوششش بسى بيشتر است
باشد كه به خود آمد و بيدار شود   داند كه چراغ فطرتش در خطر است (150)
تا تكيه گهت عصاى برهان باشد   تا ديدگهت كتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عمر   قلب تو دگرگون و پريشان باشد (151)
آنانكه به علم فلسفه مى نازند   بر علم دگر آشكارا تازند
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر   سرگرم شوند و خويشتن را بازند (152)