احـتـجـاجـها و مناظرات ائمه (ع ) با
افراد و گروهها نياز به زمينه و فراهم كردن مقدمات داشت . ايـن مـقـدمات گاهى از
سوى مخالفان آنان و گاهى از سوى خود آن عزيزان فراهم مى شد. نسبت بـه بـعـضـى از
امـامـان (ع ) نـيـز خـلفـاى مـعـاصـر آنـان نـقـش مـهـمـى در گـردآورى دانـشمندان
ملل گوناگون و ترتيب محفل مناظره و گفتگوى رو در روى آنان با امامان داشتند.
البـتـه هـدف اسـاسـى آنـان از ايـن اقـدام ، سياسى بود و به منظور محكوم كردن ائمه
و منزوى سـاخـتن ايشان انجام مى گرفت ؛ ولى هيچگاه و در مورد هيچيك از امامان به
اين هدف شيطانى خود نـرسـيـدنـد، چـه آنـكـه پـيـشـوايان معصوم (ع ) در پرتو
برخوردارى از بينش و دانش گسترده خـدادادى در هـمـه صـحـنـه هـاى علمى بر خصم ،
چيره مى شدند؛ چندانكه حريف ناچار مى شد بر ناتوانى خود و دانش گسترده امام (ع )
اعتراف كند و در برابر عظمت علمى اش سر تعظيم فرود آورد.
عـظـمت و برجستگى اين نوع از تلاشهاى فرهنگى ائمه (ع ) در مقايسه با بعضى از
تلاشهاى ديگر آنان در چند چيز است .
1 ـ طـرف مـقـابـل آنـان ، عـالمان و دانشمندان ، يا سران جناحها و گروههاى فكرى
بودند كه در جـامـعـه بـويـژه درمـيـان پـيـروان خـود مـوقـعيت ممتازى داشتند و
پيروزى امام برايشان بازتاب گسترده اى در جامعه بويژه درميان پيروان آنان داشت .
2 ـ مـحتواى اين گفتگوها و مناظرات بيشتر، مباحث اصولى و زير بنايى فرهنگى و
اعتقادى بود كه با روشن شدن آنها بسيارى از مسائل فرعى و جنبى نيز روشن مى شد.
3 ـ مـبـاحث مطرح شده در اين مناظرات بطور معمول مباحث روز بود. يعنى مباحثى بود كه
مسلمانان در جامعه خود با آنها روبه رو و درگير بودند؛ از اين رو تبيين آنها در
اولويت قرار داشت .
ايـنـك ـ پـس از ايـن مـقدمه كوتاه ـ بخشى از احتجاجات و مناظرات موسى بن جعفر(ع )
را مرور مى كنيم .
با عالمان دربارى
بـخـش اعـظـمـى از مـنـاظـره هـاى امـامـان (ع ) را
مـنـاظـره آنـان بـا عـالمـان دربـارى تـشـكيل مى دهد. چون هدف اساسى خلفا از جذب
اين دين به دنيا فروختگان به دستگاه خلافت ، رويارويى با امامان شيعه و مكتب
انسانساز آنان بود؛ ازاين رو گاه و بى گاه آنان را وادار به مناظره با ائمه (ع ) مى
كردند. بعضى از مواقع نيز خود آنان پيشنهاد مناظره مى دادند تا مراتب جـان نـثـارى
خود به خلفا و شخصيّت و موقعيّت علمى خود را براى مردم به اثبات رسانند. در ذيل به
دو نمونه از مناظره هاى اينان با موسى بن جعفر(ع ) اشاره مى كنيم .
1 ـ ابو يوسف قاضى .(137)
مـهـدى عـباسى روزى در محضر امام كاظم (ع ) نشسته بود. ابو يوسف قاضى نيز حضور داشت
. وى بـه مـهـدى گـفت : اجازه مى دهى سؤ الهايى از موسى بن جعفر بكنم كه از پاسخ آن
درمانده شود؟ مهدى اجازه داد و گفتگوى زير ميان ابو يوسف و امام (ع ) انجام شد.
ـ كـسى كه در مراسم حج احرام بسته ، آيا (هنگام طى مسير) زير سايه رفتن براى او
جايز است ؟
ـ خير.
ـ آيا اگر مُحْرِم خيمه اى بر افرازد و (به عنوان منزلگاه ) زير آن جاى گيرد جايز
است ؟
ـ بلى .
ـ بين اين دو سايه چه تفاوتى است كه در اولى جايز نيست و در دومى رواست ؟!
ـ در مساءله زنى كه عادت ماهيانه دارد، آيا نمازهاى آن ايام را بايد قضا كند؟
ـ نه .
ـ روزه اش را چطور؟
ـ بايد قضا كند.
ـ مـيـان ايـن دو چـه فـرقـى اسـت كه در مورد اول (نماز) قضا ندارد ولى درمورد دوم
(روزه ) قضا دارد؟
ـ دستور چنين آمده است .
ـ درمورد محرم نيز دستور چنين آمده است كه گفته شد.
ابـو يـوسـف از پـاسـخ نـقـضـى امـام (ع ) درمانده شد. مهدى به او رو كرد و گفت :
كارى ازپيش نـبـردى و مـوفـقـيّتى كسب نكردى ! ابويوسف گفت : موسى بن جعفر با سنگ
شكننده اى مرا خرد كرد و به دور افكند..(138)
2 ـ محمد بن حسن شيبانى .(139)
وى در مكّه و در حضور هارون الرشيد با امام (ع ) مناظره كرد و از حضرتش پرسيد:
ـ آيا براى محرم رواست بر روى محمل خود (به هنگام حركت ) سايه افكند؟
ـ در حال اختيار جايز نيست .
ـ آيا براى وى جايز است در حال اختيار زير سايه بان حركت كند؟
ـ بلى .
مـحـمـد بن حسن ( از اين پاسخ بظاهر متناقض امام (ع ) ) خنده تمسخرآميزى كرد. امام
(ع ) فرمود: آيا از سنّت رسول خدا تعجب مى كنى و آن رابه استهزا مى گيرى ؟
پيامبر(ص ) به هنگام احرام سايه بان محمل را برداشت ولى در زير سايه بان (ثابت )
حركت كـرد. اى مـحـمـّد! احـكام الهى با يكديگر قياس نمى شوند. هر كس بعضى از آنها
را با بعضى ديگر قياس كند به گمراهى دچار شده است . محمد بن حسن (با شنيدن اين پاسخ
كوبنده امام (ع ) سكوت اختيار كرد و از پاسخ دادن به امام (ع ) درماند..(140)
با دانشمندان مسيحى
1 ـ امـام كـاظم (ع ) در جريان سفرى كه به صورت ناشناس به شام داشت با راهبى
مسيحى در صـومـعـه اش ديـداركـرد و پـس از آنـكه راهب فهميد امام (ع ) از دانشمندان
اسلامى است از وى سؤ الاتى كرد. از جمله :
(درباره (درخت ) طوبى اى كه ريشه اش (بنابر اعتقاد ما) در خانه عيسى و بنابر اعتقاد
شما در خـانـه مـحـمـّد(ص ) است ولى شاخه هايش در همه خانه هاست توضيح دهيد (كه
چگونه چنين چيزى ممكن است ؟)
ـ همچون خورشيد كه در آسمان است ولى نورش همه جا را تحت پوشش دارد.
ـ چرا غذاى بهشتيان هر چقدر هم از آن بخورند از آن كاسته نمى شود؟
ـ (نـظـير آن ) نور چراغ در دنياست كه همگان از آن استفاده مى كنند بدون آنكه از آن
كاسته شود ... .
ـ كليدهاى بهشت از طلاست يا از نقره ؟
ـ كليد بهشت سخن بنده است كه مى گويد: (لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ)
دانـشـمـنـد مـسـيـحـى تـمـام پاسخهاى علمى امام (ع ) را تصديق كرد و خود و گروهى
كه همراه او بودند به دست آن حضرت اسلام آوردند..(141)
2 ـ يعقوب بن جعفر مى گويد:
(نـزد امـام كـاظـم (ع ) بـودم كـه مـردى راهـب هـمـراه زن راهـبـه اى از اهـالى
نـجـران يـمـن بـه منزل آن حضرت آمدند و تقاضاى ملاقات كردند.
امام به فضل بن سوار فرمود: وعده ديدار مابا ايشان فردا نزد چاه (امّ خير)
روز بـعـد هـر دو گروه همراه جمعى از مردم در جايگاه تعيين شده اجتماع كردند. زن
راهبه آغازبه سـخـن كرد و مسائل زيادى از امام (ع ) پرسيد. حضرت از همه آنها پاسخ
گفت . سپس امام (ع ) از او سؤ الاتى كرد ولى وى از پاسخ دادن درماند و اسلام آورد.
در مرحله بعد مرد راهب سؤ الات خود را مطرح كرد. امام (ع ) پاسخ همه سؤ الات او را
نيز داد.
راهـب گـفـت : مـن در بعد آگاهى و احاطه برمبانى دينى ام مردى قوى هستم ؛ به حدّى
كه هيچيك از مسيحيان روى زمين از نظر علمى به منزلت من نمى رسد.)
سپس جريان ديدار خود را با مردى عابد و صاحب كرامات در سرزمين هند بازگفت و افزود
او شما را به من معرفى كرد و گفت هر سؤ الى دارى از او بپرس .
از جمله سؤ الات دانشمند مسيحى از امام كاظم (ع ) اين بود كه :
ـ بـه مـن خـبـر بده از هشت حرفى كه از آسمان فرود آمد، اما چهار حرف آن به زمين
رسيد و چهار حـرف ديـگـر در هـوا مـانـد. چهار حرفى كه در هوا ماند بر چه كسى فرود
آمد وچه كسى آنها را تفسير خواهد كرد؟
ـ آن فـرد قـائم مـا (اهـل بـيـت ) اسـت ؛ خـداونـد آن حـرفـهـا را بـر وى نـازل
مـى كـنـد و او مـفـسـّر آنـهـاسـت . خـداونـد چـيـزهـايـى بـر اونـازل مـى كـنـد
كـه بـر هـيـچـكـس از صـديـقـان ، پـيـامـبـران و هـدايـت يـافـتـگـان نازل نكرده
است .
ـ از دو حرف از اين چهار حرفى كه در زمين فرود آمده است مرا با خبر ساز.
ـ تو را از هر چهار حرف فرود آمده در زمين آگاه مى سازم :
نخستين آنها جمله : (لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ باقِيًا) است .
دوّمـى جـمـله : (مـُحـَمَّدٌ رَسـُولُ اللّهِ مـُخـْلِصـًا) و سوّمى ما خاندان
هستيم و چهارمى اين حرف است كه شيعيان ما ازما هستند و ما از رسول خدا(ص ) و رسول
خدا(ص ) از (سوى ) خداست .
راهـب بـا شنيدن اين سخنان از پيشواى هفتم (ع ) به يكتايى پروردگار و رسالت
پيامبر(ص ) شـهـادت داد و گفت : گواهى مى دهم كه آنچه از سوى خدا آمده حق است و شما
خاندان ، برگزيده الهـى هـسـتـيـد و شيعيان شما پاك سرشت و عاقبت به خيرند. امام (ع
) پس ازاسلام آوردن دانشمند مسيحى هدايايى به وى داد..(142)
با زمامداران
امـام كـاظـم (ع ) بـا زمـامداران معاصر خود نيز مناظراتى داشته است .
محتواى اين مناظرات مختلف اسـت . مـحـتـواى بـعـضـى از ايـن مـنـاظرات مسائل سياسى
و مباحث مربوط به امامت و رهبرى جامعه اسـلامـى است ولى محتواى بعضى ديگر، مباحث
اعتقادى و علمى است . ما در درسهاى آينده در بخش فـعـّاليـتـهاى سياسى آن حضرت به
پاره اى از مناظرات آن بزرگوار كه صبغه سياسى دارد اشاره خواهيم كرد. در اين درس يك
نمونه از مناظرات علمى و فقهى آن حضرت با هارون الرّشيد را ذكر مى كنيم .
هـارون ، سـالى حـج گـزارد. بـه هـنـگـام طـواف ، نـمـاز و اسـتلام حجرالاسود با
مرد عربى كه پـيـشـاپيش او مناسك را انجام مى داد، برخورد كرد و از بى اعتنايى او
نسبت به خليفه به هنگام انـجـام مـنـاسـك و نـيـز سـر بـالا جـواب دادن وى بـه سـؤ
الات خـود سـخـت بـه خـشم آمد؛ با اين حال متوجه شد كه او فردى عادى و معمولى نيست
؛ از اين رو، او را تهديد كرد و گفت سؤ الى از تو مى كنم اگر پاسخ درست ندادى مورد
آزار قرارخواهى گرفت . سپس پرسيد: فرض چيست ؟ فرمود:
(فـرض يـكـى و پـنـج ، و هـفـده و 34 و 94 و 153 در هـفـده ، و از دوازده عـدد
يـكـى و از چهل عدد يكى و از دويست عدد پنج عدد، و از همه عمر يكى و يكى به يكى است
.)
هـارون كـه از ايـن اعداد چيزى نفهميد خنده تمسخر آميزى كرد و گفت : من از تو
درباره فرض مى پرسم ، تو شماره و حساب تحويل من مى دهد!؟ فرمود:
(مـگـر نـمـى دانى دين همه اش حساب است و اگر دين حساب و كتاب نداشت ، خداوند از
بندگانش حساب نمى كشيد.)
سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت كـرد: (وَ اِنْ كـانَ مـِثـْقـالَ حـَبَّةٍ مـِنْ
خـَرْدَلٍ اَتـَيـْنـابـِهـا وَ كَفى بِنا حاسِبينَ.).(143)
هارون گفت : آنچه را گفتى توضيح بده وگرنه بين صفا و مروه تو را خواهم كشت .
مرد عرب فرمود:
(ايـنـكـه گفتم واجب يكى است ، آن دين اسلام است كه همه اش يكى است . و پنج نماز
دارد كه هفده ركعت است ، و 34 سجده و 94 تكبير و 153 تسبيح دارد. اما اينكه گفتم :
از دوازده يكى ، منظور روزه مـاه رمـضـان اسـت كـه از دوازده مـاه روزه ، يـك مـاه
واجـب اسـت . و مـنـظـوراز چـهـل عـدد يـكـى ، ايـن اسـت كه بر مالك چهل دينار، يك
دينار و بر مالك دويست دينار پنج دينار (زكـات ) واجـب است . و منظور از همه عمر
يكى ، حج است كه درتمام عمر يك بار واجب مى شود. و منظور از يكى به يكى قصاص است كه
اگر كسى خون كسى را بريزد واجب است خون او ريخته شود. خداوند مى فرمايد: (اَنَّ
النَّفْسَ بِالنَّفْسِ.).(144)
هـارون از جـواب مـرد عرب شگفت زده شد و لب به تحسين او گشود و گفت : خدايت خير
دهد؛ سپس دستور داد بدره اى زر به او دادند.
پس از آن مرد عرب سؤ الى از هارون كرد، ولى وى از پاسخ درماند. مرد عرب ، خود پاسخ
سؤ ال خـويـش را داد و از نـزد هـارون بـيرون رفت . بعضى از حاضران او را تعقيب
كردند و از نامش پـرسـيدند، معلوم شد او موسى بن جعفر(ع ) است . چون به هارون
خبردادند، گفت : سوگند به خدا مطمئن شدم كه اين برگ بايد از اين درخت (شجره نبوت )
باشد..(145)
با مخالفان فكرى
مـردى كـه نفيع انصارى .(146)
ناميده مى شد بر در كاخ هارون الرشيد با موسى بن جـعـفـر(ع ) ديـدار كرد. وى وقتى
ديد امام كاظم (ع ) به محض رسيدن به درب كاخ مورد احترام و تـجـليـل دربـان قـرار
گـرفـت و بـدون مـعطّلى به درون كاخ باريافت از عبدالعزيز بن عمر پـرسـيـد ايـن
شـيـخ كـيـسـت ؟ گـفـت : بـزرگ خـانـدان ابـوطـالب ، شـيـخ آل محمّد(ص )؛ موسى بن
جعفر است .
نـفـيـع گـفـت : مـن زبـون تـر و نـاتـوان تـر از ايـن گـروه نـديـده ام ؛
ايـنـهـمـه احـتـرام و تـجـليـل را از كـسى مى كنند كه توانايى دارد آنان را از تخت
قدرت به زير بكشد؛ زمانى كه (از نزد هارون ) بيرون آيد حالش را مى گيرم .
عـبـدالعـزيز به وى گفت : اين كار را نكن ! اينان خاندانى هستند كه كم اتفاق مى
افتد كسى با آنان بحث كند و درمانده و براى هميشه شرمنده نگردد.
پس از آنكه امام (ع ) از كاخ هارون بيرون آمد، نفيع لگام چارپاى آن حضرت را گرفت و
گفت : تو كيستى ؟ امام فرمود:
(اگـر از نـسـب مـن مـى پـرسـى ، مـن فـرزنـد مـحـمـد(ص ) حـبـيـب اللّه ، فـرزنـد
اسـمـاعـيـل ، ذبـيـح اللّه ، فرزند ابراهيم خليل اللّه هستم . واگر از شهرم مى
پرسى ، شهر من جايى است كه خداوند حج را بر مسلمانان ـ اگر تو از آنانى ـ در آنجا
واجب كرده است . واگر در صـدد مـفاخره هستى (بايد بگويم ) سوگند به خدا، مشركان قوم
من (قريش ) راضى نشدند با مسلمانان قوم تو (انصار) هم كفو گردند تا آنكه گفتند: اى
محمّد! همتايان قريشى مارابه نبرد با ما بفرست . و چنانچه خواستار موقعيت و نامى
بدان كه ما كسانى هستيم كه خداوند در نمازهاى واجـب ، درود بـر مـارا واجـب كـرده و
دسـتـور داده بـگـويـيـد: (اَللّهـُمَّ صـَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) ما
(آل محمّد) هستيم ، چارپا را رهاكن !
نـفـيـع در حـالى كـه دسـتـهـايـش بـه لرزه افـتـاده بود، افسار مركب را رها كرد و
سخت ، زبون وشرمنده شد. عبدالعزيز به او گفت : نگفتم ، به او كارى نداشته باش !؟.(147)
پيش از اين نيز به پاره اى مناظرات آن حضرت با ابوحنيفه اشاره كرديم ..(148)
پاسدارى از ميراث امامت
دعـوت بـه امـامـت و پـاسدارى از ميراث گرانبهاى آن به عنوان اساسى ترين پايه حفظ
مكتب و استوارترين و مطمئن ترين پشتوانه اجراى اصول و ارزشهاى اسلامى و انسانى
همچون آزادى ، اسـتـقـلال ، عـدالت اجـتـماعى و ... در سطح جامعه ، همواره در
سرلوحه برنامه دعوت امامان (ع ) قـرار داشـتـه اسـت . اهـمـيـّت و حـسـاسـيـّت ايـن
رسـالت مـهـمّ در مقايسه با ديگر رسالتهاى آن بـزرگـواران در ايـن اسـت كـه ايـن
ركـن ركـيـن مـكـتـب تـشـيـع پـس از رحـلت رسـول اكـرم (ص )، در مـعـرض
بـيـشـتـريـن و خـطـرناكترين توطئه ها و موضعگيريها از سوى دشـمـنـان اسـلام قـرار
گـرفـتـه اسـت . حـاكـمـان و زمـامـدارانـى كـه پـس از رحـلت رسـول خـدا(ص ) بـر
مـسـنـد خـلافـت اسـلامـى تـكـيـه زدنـد ـ جـز دوران بـسـيـار كـوتـاه حـكـومت اهـل
بيت (ع ) ـ به رغم اختلافات فكرى و سياسى كه با يكديگر داشتند در مبارزه با جبهه
امامت و لزوم حذف آن از فرهنگ سياسى مكتب ، اتفاق نظر داشتند.
تلاشهاى آنان در اين رابطه ابعاد مختلفى داشت ، از جمله :
1 ـ تـحـريـف معناى امامت و محدود كردن آن به رهبرى سياسى جامعه و جدا كردن دو ركن
مهمّ ديگر يـعـنـى رهبرى فكرى و اخلاقى از پيكره آن . هدف آنان از تحريف اين بود كه
بتوانند خلافت و زمـامدارى خويش را ـ كه صرفاً جنبه سياسى داشت و از آموزش دينى به
مفهوم واقعى خود و نيز تـزكـيـه و تـهـذيـب روحـى امـت كـامـلاً تـهـى بود ـ بر آن
منطبق ، و چنين وانمودكنند كه آنان نيز پيشواى امت و (امام مسلمين ) هستند. ابن ابى
الحديد مى گويد:
(از اسـتـادم دربـاره نـصّ بـر امـامـت على (ع ) پرسيدم و گفتم : چگونه ممكن است
آنان نصّ رابه كنارى نهاده باشند؟
اسـتـادم گـفـت : عـلت عـمده آن اين است كه آنان خلافت را در شمار معالم دينى همچون
نماز و روزه نـمـى دانستند؛ بلكه آن را از امور دنيوى و در شمار مسائلى چون امارت
بلاد، تدبير امور جنگ و سـيـاسـت رعـيـّت مـى دانـسـتـند و در اين گونه امور اگر
مصلحت ايجاب مى كرد، مخالفت با نص رسول خدا(ص ) را جايز مى شمردند.).(149)
2 ـ بـدبـيـن كـردن مـردم به مكتب امامت و متهم نمودن امامان (ع ) به قدرت طلبى ،
اخلالگرى در امنيّت جامعه و فتنه انگيزى و ايجاد اختلاف در ميان امّت !.(150)
3 ـ مـبـارزه مستقيم با امامان از طريق ايجاد محدوديت براى آنان ، احضار ايشان به
مركز خلافت ، دستگيرى و به زندان افكندن و درنهايت به شهادت رساندن آن بزرگواران .
4 ـ جانبدارى همه جانبه ـ در چارچوب مصالح حكومتى ـ از افراد، گروهها و جريانهاى
سياسى و فكرى كه در خط دشمنى و ضدّيت با مكتب اهل بيت (ع ) قرار داشتند.
وجـود چـنـين خطرات و توطئه هايى در فرا راه مكتب امامت ، امامان (ع ) را برآن مى
داشت تا با همه توان در حفظ اين ميراث مهمّ رسالت بكوشند.
فرقه هاى نوظهور
امـام كـاظـم (ع ) در آغـاز امامت خود علاوه بر رويارويى با توطئه هاى ياد
شده گروههاى فكرى جـديـدى را در بـرابـر خود مى ديد كه پيش از آن وجود نداشتند.
منشاء پيدايش و موضوع اصلى اختلاف اين گروهها مساءله امامت بود. اين گروهها عبارت
بودند از:
نـاووسـيـّه :.(151)
كـه مـعـتقد بودند امام صادق (ع ) نمرده و نخواهد مرد تا زمانى كه ظهور كند و
امرامامت را برعهده گيرد. ناووسيّه معتقد بودند آن حضرت مهدى موعود است .
اسـمـاعـيـليـّه : كـه اعـتـقـاد داشـتـنـد پـس از امـام صـادق (ع ) امـامـت بـه
فـرزنـدش اسماعيل منتقل شده است . اينان مرگ اسماعيل در زمان پدر بزرگوارش را تكذيب
كرده مى گفتند او از ديده ها پنهان شده و او (قائم ) است .
مـبـاركـيـّه :.(152)
كـه پـس از امـام صـادق (ع ) بـه امـامـت (مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل بن جعفر) معتقد
شدند. آنان گفتند: اسماعيل در حيات پدرش عهده دار امامت بود، ولى با درگـذشـت وى ،
پـدرش امـر امـامـت را بـر عـهـده فـرزنـد اسماعيل (محمد) گذاشت .
سـمـطـيـّه :.(153)
كـه مـحـمّد، پسر امام صادق (ع ) معروف به محمد ديباج را پس از آن گرامى امام مى
دانستند.
فطحيّه : كه بر اين باور بودند كه پس از امام صادق (ع ) امامت به فرزندش عبدالله بن
جعفر معروف به عبداللّه افطح .(154)
رسيده است ..(155)
پيدايش اين فرقه ها در آغاز امامت پيشواى هفتم (ع ) آنهم از درون بيت امامت ، فضاى
فكرى جامعه اسـلامـى را در ايـن مـقـطـع حـسـاس بيش از پيش مسموم ساخت و رسالت موسى
بن جعفر(ع ) را در پاسدارى از سنگر امامت سنگين تر كرد.
محورهاى مهمّ فعّاليتهاى امام (ع )
تلاشهاى امام كاظم (ع ) در پاسدارى از سنگر امامت در دو محور عمده خلاصه مى
شود.
1 ـ نفى امامت ديگران
از آنـجـا كـه درمقابل پيشواى هفتم (ع ) افراد ديگرى نيز داعيه رهبرى جامعه اسلامى
و خلافت از پـيـامـبـر(ص ) را داشـتـند، لازم بود امام (ع ) در نخستين گام ، امامت
آنان رانفى وحق را براى مردم روشـن كـنـد. در ميان مدعيان امامت و رهبرى جامعه
اسلامى در برابر جبهه امامت دو جريان عمده وجود داشت كه لازم است موضع امام كاظم (ع
) در برابر آنها تبيين شود.
الف ـ زمـامـداران مـعـاصـر: مـوضع پيشواى هفتم (ع ) نسبت به زمامداران معاصر خود
منفى بود و آنان را نه تنها شايسته امامت نمى ديد كه فاسق و غاصب حق حكومت مى دانست
. اينك چند نمونه :
O در ايـام حـج هـارون از امـام (ع ) سـؤ الى كرد. امام (ع ) پاسخ داد. سپس فرمود:
اينك من از تو سـؤ الى مـى كـنـم . هـارون گـفـت : هـر چه مى خواهى بپرس . امام (ع
) پرسيد: خنفساء (سوسك ) بچه اش را چگونه تغذيه مى كند؟ آيا مانند مرغ غذا به دهانش
مى گذارد يا از پستان شير مى دهد؟
هـارون از شـرم سـر بـه زيـر افـكـنـد و بـا نـاراحـتـى گـفـت : آيـا از مـانـنـد
مـن ايـن گـونـه مـسـائل پـرسـيـده مـى شـود!؟ امـام (ع ) فـرمـود: شـنـيـده ام از
كـسـى كـه از رسـول خـدا(ص ) شـنـيده كه فرمود: (به كسى كه حكومت و سرپرستى ملتها
واگذار مى شود، خـرد و عـقـلى هـم كـه بـه او داده مـى شـود بـه انـدازه خـرد و عقل
همه آنهاست ). تو كه (به ادعاى خود) امام اين امّت هستى لازم است پاسخگوى هر موضوعى
از مـوضـوعـات ديـنـى و فرايضى كه از تو سؤ ال مى شود باشى . اينك آيا پاسخى براى
اين سؤ ال دارى ؟
هارون كه سخت درمانده و شوكه شده بود، حرفى براى گفتن نداشت ؛ ناچار از امام (ع )
خواست خود پاسخگوى پرسش خويش باشد. موسى بن جعفر(ع ) فرمود:
(خـداى متعال هنگامى كه زمين را آفريد جنبندگان زمين را نيز بدون زايمان و خونى ،
از خاك خلق كـرد، و روزى آنـهـا را از هـمـان خاك قرار داد. بنابر اين هنگامى كه
جنين آنها از مادرشان جدا مى شود، مادرشان نه غذايى به دهان آنها مى گذارد و نه به
آنها شير مى دهد؛ بلكه زندگى آنها از خاك تاءمين مى شود.)
هـارون از پـاسـخ امـام (ع ) شـگـفت زده شد و گفت : به خدا سوگند، تا كنون كسى به
چنين سؤ الى مبتلا نشده است ..(156)
امـام (ع ) بـا طـرح يـك سـؤ ال سـاده و نقل و ضميمه كردن سخن حكيمانه پيامبر(ص )
به هارون فـهـمـانـد كـه ليـاقـت رهـبـرى امـّت را نـدارد و هـارون بـا محول كردن
پاسخ سؤ ال به خود آن حضرت به شايستگى وى براى اين امر اعتراف كرد.
O هـارون كـه مـسـت قـدرت وغـرق در اشـرافـيـگـرى و تـجـمـل گـرايـى بـود روزى
امـام كـاظـم (ع ) را بـه يـكـى از كـاخـهـاى مـجـلل خود فراخواند تا شكوه ظاهرى و
زرق و برق زندگى شاهانه خود را به رخ آن حضرت بكشد.
پـس از حـضـور امـام (ع ) در كـاخ ، هـارون بـا لحـنى آميخته به غرور و تكبر پرسيد:
اين قصر چـگـونـه اسـت ؟ امـام (ع ) بـدون درنگ و پروا فرمود: اين جايگاه فاسقان
است . سپس اين آيه را تلاوت كرد:
(سـَاَصـْرِفُ عـَنْ آيـاتـِىَ الَّذيـنَ يـَسـْتـَكـْبـِرُونَ فـِى الاَْرْضِ
بـِغـَيـْرِ الْحـَقِّ وَ اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لايـُؤْمـِنـُوبـِهـا وَ اِنْ
يـَرَوْا سـَبـيـلَ الرُّشـْدِ لايـَتَّخـِذُوهُ سـَبـيـلاً وَ اِنْ يـَرَوْا
سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً.).(157)
بـه زودى كـسـانى راكه در روى زمين بنا حق تكبّر مى ورزند از (ايمان به ) آيات خود،
منصرف مـى سـازم ! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى
آورند؛ اگر راه هـدايـت را بـبـيـنـنـد، آن را راه خـود برنمى گزينند، و اگر راه
گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند.
هـارون كـه از پـاسخ متعرّضانه امام (ع ) و تطبيق آيه شريفه بر او سخت خشمگين شده
بود با نـاراحتى پرسيد: پس اين خانه از آن كيست ؟ فرمود: پس از زمانى از آن شيعيان
ماست ، ولى (در شرايط فعلى ) مايه فتنه و آزمايش ديگران است .
هـارون باناراحتى گفت : (اگراز آن شيعيان است ) پس چرا صاحبخانه آن را نمى گيرد؟
فرمود: در حـال عـمـران و آبـادى از صـاحـبـش گـرفـتـه شده و تا زمانى كه آباد
نگردد آن را پس نمى گيرد..(158)
مـوسـى بـن جـعفر(ع ) در اين برخورد با بيانات و تعبيرهاى مختلف و گويا، نه تنها
صلاحيت هارون را براى امامت مسلمين نفى كرد، بلكه او را فاسق و غاصب خواند وبا
تلاوت آيه شريفه و تطبيق آن بر هارون ، او را از مستكبران روى زمين قلمداد كرد كه
به آيات الهى ايمان ندارند؛ از صراط مستقيم حق روى برتافته راه گمراهى وضلالت در
پيش گرفته اند.
O هـارون روزى بـه مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) گـفـت : فـدك را تـحـويـل بـگيريد تا من
آن را به شما بازگردانم . امام (ع ) كه از سوء نيت او آگاهى داشت از پـذيـرش آن
امـتـنـاع ورزيـد..(159)
هـارون اصـرار كـرد. امـام (ع ) فـرمود: (اكنون كه اصرار مى كنى ) من آن را مى
پذيرم امّا با حدودش .
هـارون پرسيد: حدود فدك چيست ؟ فرمود: اگر حدود آن را تعيين كنم ، آن را بازپس
نخواهى داد. گـفـت : بـه حـقّ جـدّت سـوگـنـد، آن را مـى دهـم . فـرمـود: حـدّ اول
آن سـرزمـيـن عـدن است . ـ چهره هارون برافروخت ـ ؛ حدّ دومش سمرقند است . ـ چهره
هارون به تـيـرگـى گـرايـيـد ـ حـدّ سـوّم آن آفـريـقـا مـى بـاشـد. ـ رنگ هارون
سياه شد ـ و حدّ چهارمش از ساحل دريا تا ارمنستان مى باشد.
هـارون گـفـت : بـااين حساب چيزى براى ما باقى نمى ماند. پس برخيز و بيا در مسندمن
بنشين ! امـام (ع ) فـرمـود: در آغـاز بـه تـو گـفـتـم كـه اگـر حـدود آن را
تـعـيـيـن كـنـم ، آن را تحويل نخواهى داد..(160)
اين بيان امام (ع ) نيز صريح است در غصب خلافت از سوى هارون . دگرگونى پى درپى رنگ
چـهـره هـارون و ايـن سـخـن وى كـه بـيـا و بـر مـسـنـد من بنشين ، همه گوياى اين
بود كه مساءله درخـواسـت مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) تـنـهـا آن مـزرعـه مـحـدود فـدك
نـبـود كـه رسـول خـدا(ص ) در زمـان حـيـات خـود به دخترش فاطمه (ع ) بخشيد، بلكه
منظور همه سرزمين اسـلامـى بـود كـه امـارت و سـرپـرسـتـى بـر آنـهـا حـق اهل بيت
پيامبر(ص ) بود.
ب ـ مـدّعيان امامت : پيشواى هفتم (ع ) در برابر مدعيان امامت نيز موضع گرفت و
امامت آنان را نفى كـرد. در مـيـان افرادى كه پس ازشهادت امام صادق (ع ) ادعاى
امامت كردند، عبداللّه افطح از همه آنان فعّالتر بود؛ از اين رو سخنان و
موضعگيريهاى امام (ع ) دراين بخش ، بيشتر متوجه اوست كه در ذيل به دو نمونه ـ
گفتارى و عملى ـ آن اشاره مى كنيم .
O هشام بن سالم مى گويد: به محضر موسى بن جعفر(ع ) عرض كردم : عبداللّه مى پندارد
بعد از پـدرش (امـام صـادق (ع ) امـام اسـت ؟ امـام (ع ) فـرمـود: عـبـداللّه مـى
خـواهـد خـدا پـرسـتـش نشود..(161)
O بـنـابـر نـقـل مـفـضـّل بـن عمر، امام كاظم (ع ) پس از آنكه ديد برادرش عبداللّه
افطح بناحق وبـدون شـايـسـتـگـى ادعـاى امـامـت مـى كـند، فرمان داد هيزم زيادى وسط
خانه جمع كردند، سپس دسـتـورداد عبداللّه با گروهى از بزرگان شيعه به منزلش دعوت
شوند. چون دعوت شدگان گـرد آمـدنـد، حـضـرت دسـتـورداد هـيزمها را آتش بزنند. وقتى
شعله هاى آتش زبانه كشيد، بر خاست و با لباسهاى خود در درون آتش نشست و ساعتى با
حاضران صحبت كرد. آنگاه برخاست ، لبـاسـهـايـش را تـكان داد و به كنارى آمد وبه
برادرش عبداللّه فرمود: اگر مى پندارى كه بعد از پدرت امام هستى برخيز و آنجا كه من
نشستم بنشين !
عـبـداللّه با شنيدن اين سخن ، رنگ ازچهره اش پريد، برخاست و به جاى رفتن به درون
آتش ، در حـالى كـه ردايـش بـر زمـيـن كـشـيـده مـى شـد، بـا شـرمـنـدگـى از منزل
امام (ع ) بيرون رفت ..(162)
2 ـ اثبات امامت خويش
دوّمين محور مهمّ فعّاليتهاى امام كاظم (ع ) در حفظ و حراست از ميراث امامت ، اثبات
امامت خود بود. آن بـزرگـوار در ايـن مـرحـله ضـمـن آنـكـه خـود را در مـعـرض
امـامـت و جـانـشـينى پدرش قرار داد و پـاسـخـگـوى مـسـائل و مـشـكـلات ديـنـى
مـردم بـود و از آنـان وجـوه و بـدهـيـهـاى شـرعـى را قـبـول مى كرد و نمايندگان و
وكلايى رابه بلاد مختلف مى فرستاد، در موقعيّتها و مناسبتهاى مـخـتـلف ـ در حدى كه
شرايط سياسى اجازه مى داد و مصلحت ايجاب مى كرد ـ به معرفى خود مى پـرداخـت و
هـمـگـان را بـه امامت خويش فرا مى خواند. در درسهاى پيشين به اين دعوت صريح و
عمومى آن حضرت از متحيران در امر امامت اشاره كرديم كه :.(163)
(لا اِلَى الْمُرْجِئَةِ، وَ لا اِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لا اِلَى الزَّيْدِيَّةِ
وَ لا اِلَى الْمُعْتَزِلَةِ، وَ لا اِلَى
الْخَوارِجِ، اِلَىَّ، اِلَىَّ، اِلَىَّ).(164)
نـه بـسـوى مرجئه ، نه قدريه ، نه زيديه ، نه معتزله و نه خوارج برويد؛ بلكه بسوى
من ، بسوى من ، بسوى من بياييد!
از جـمـله مـحـورهـاى مهمّ تبليغاتى امام (ع ) در اين بخش نشان دادن و آشكار ساختن
كرامات و امور خـارق العـاده اى اسـت كـه افـراد مـعـمـولى از ارائه آنـها ناتوان
بودند. در درسهاى پيشين به بعضى از اين كرامتها اشاره كرديم ..(165)در
اينجا براى نمونه و يادآورى تنها به ذكر يك نمونه ديگر بسنده مى كنيم . ابوعلى بن
راشد مى گويد:
(شـيـعـيـان نـيشابور، محمدبن على نيشابورى را به عنوان نماينده خود برگزيدند و
مبلغ سى هـزار ديـنـار و پـنـجـاه درهـم و دو هـزار قـواره پـارچه به او سپردند تا
به مدينه رفته امام را شـنـاسـايـى كـرده بـه او تـحـويـل دهـد. بـانـويـى بـه نـام
شـطـيـطـه نـيـز مـبـلغ يـك درهـم كـامـل و پـارچـه اى كـه از پـنـبـه بـافـتـه
بـود و بـه چـهـار درهـم مـى ارزيـد بـه وى تحويل داد و چون كم بود اين جمله را گفت
: (ان الله لا يستحيى من الحق ).
آنـان پـرسـشـهاى دينى خود را در هفتاد برگ نوشتند و با پولها به شكلى خاص بسته
بندى كردند و گفتند: امام بايد نخست سئوالات را پاسخ گويد، سپس پولها را در اختيار
گيرد.
مـحـمـد پـس از ورود بـه مـديـنـه نـخست نزد عبدالله افطح رفت ، ولى با آزمايشى كه
از او به عـمل آورد فهميد او امام نيست ، از اين رو از نزد وى خارج شد در حالى كه
مى گفت : خدايا مرا به راه راست هدايت كن .
در همين حال ، پسر نوجوانى را ديد كه مى گويد: دعوت آن كس را كه مى خواهى اجابت كن
! سپس او را به منزل موسى بن جعفر(ع ) راهنمايى كرد.
مـحـمـد مـى گـويـد: امـام چون مرا ديد فرمود: اى ابوجعفر! چرا نااميد مى شوى ؟ و
براى چه به يهوديان و مسيحيان پناه مى برى !؟ بسوى من روى آور كه من حجت و ولى
خدايم . سپس فرمود: من ديروز به تمام پرسشهاى تو كه در جزوه است پاسخ دادم . جزوه
سئوالات و نيز درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانگ است و در درون كيسه اى است
كه چهارصد درهم وازوارى در آن است و نيز آن پارچه متعلق به او را كه در ميان پارچه
هاى برادران بلخى است ، بياور.
مـحـمـد مـى گـويـد: از سـخـنـان امام (ع ) عقل از سرم پريد و آنچه را كه فرموده
بود آوردم و در مـحـضـرش گـذاشـتـم . امـام درهم و پارچه متعلق به شطيطه را برداشت
؛ سپس رو به من كرد و فرمود: (اِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيى مِنَ الْحَقِّ) اى
ابوجعفر! سلام مر ابه شطيطه برسان و اين هميان پـول را ـ كـه چـهـل درهـم بـود ـ
بـه وى بـده و بـه او بـگـو ايـن پـارچه اى راكه هديه برايت فـرسـتـادم پـارچـه اى
اسـت از كـفـنـهـاى خودم كه پنبه اش از روستاى خودمان ؛ روستاى فاطمه زهـرا(ع ) بـه
دسـت آمـده و خـواهـرم حـليمه دختر حضرت صادق (ع ) آن را رشته است . و نيز به
شـطـيـطـه ابـلاغ كـن كـه تـو بـيـش از نـوزده روز پـس از رسـيـدن ابـوجـعـفـر بـه
نيشابور و وصـول پـارچـه و درهـمـهـا بـه دسـتـت زنـده نـخـواهـى ماند، بنابراين
شانزده درهم از پولهاى ارسالى را براى خودت خرج كن و 24 درهم آن را صدقه بده و من
بر تو نماز خواهم خواند.
امام (ع ) سپس دستور داد بقيّه اموال را به صاحبانش برگرداند.
محمد مى گويد: به دستور امام (ع ) مهرهاى ورقه ها را يكى پس از ديگرى گشودم ديدم
پاسخ تمامى پرسشها نوشته شده است .
وى بـه نـيـشـابـور بـازگـشـت . ديـد كلّيه افرادى كه امام (ع ) اموالشان را
بازگردانده بود فـطـحى مذهب شده اند و تنها همان بانو بر مذهب حق باقى مانده است .
وى همانگونه كه امام (ع ) پيش بينى كرده بود پس از نوزده روز درگذشت . امام (ع ) بر
پيكر او نماز گزارد و به هنگام بازگشت به محمدبن على فرمود: يارانت را از اين امر
آگاه ساز و سلام مرا به آنان برسان و ايـن پـيـام را ابـلاغ كن كه من و ديگر امامان
در هر نقطه اى كه باشيد بر جنازه هاى شما حاضر مى شويم . پس نسبت به خودتان از خدا
بترسيد و تقوا پيشه كنيد..(166))
دقـت در ايـن روايـت شـريف نكته هاى بسيار ارزنده اى به ما مى آموزد كه به خاطر
افزايش حجم اين درس و نيز ارتباط نداشتن بعضى از آنها به موضوع بحث ما از ذكر آنها
خوددارى مى كنيم .
رهبرى و حمايت شيعيان
از جـمـله مـحورهاى مهمّ فعاليتهاى سياسى ، فرهنگى و اقتصادى امام كاظم (ع ) رهبرى
تشكيلات مخفى شيعه و نظارت بر پايگاههاى مردمى و تقويت و پشتيبانى آنها بود.
در تاريخ زندگانى امام صادق (ع )
اشاره كرديم كه .(167)
جمع شيعه پس از رحلت پيامبر(ص ) برغم توطئه ها و مخالفتهاى فراوانى كه از سوى
حكمرانان اموى و عباسى عليه موجوديت آن صورت گرفت توانست هويّت خود را حفظ كند و
مرحله به مرحله پيش رود تا جايى كـه تـعـداد انگشت شمار و محدود آن در آغاز دوران
امامت امام سجاد(ع ) در عصر امام صادق (ع ) به جـمـعـيـتـى انـبـوه و مـتشكل افزايش
پيدا كرده بود، و اين نبود جز در سايه تلاشها و تدبيرهاى حـكـيـمـانـه امـامـان (ع
) و رهـبـرى و نـظـارت مـسـتـقـيـم آن بـزرگـواران بـر اعمال و افكار شيعيان .
پـيـشواى هفتم (ع ) به اين رسالت مهمّ عنايتى ويژه داشت ؛ چه آنكه مى ديد جمع انبوه
شيعه چه در دوران پـايـانى زمامدارى منصور و چه در دوران خلفاى بعدى ، از سوى
حكمرانان ، بيشترين فـشـار و اذيت و آزار را متحمل مى شوند و چنانچه رهبرى و نظارت
مستقيم آن حضرت بر اين جمع مـظـلوم و مـطـرود حكومت و تغذيه فكرى و پشتيبانى سياسى
و اقتصادى از ايشان نبود، چه بسا تـلاشـهـاى نـيـاكـانـش در گـردآورى و تـشـكـل
آنـان هـدر مـى رفـت و جمعشان پراكنده مى گشت . نمودارهاى برجسته اين محور از
تلاشهاى امام كاظم (ع ) را در زير مرور مى كنيم .