از صـفـوان بن يحيى در ابواب مختلف
فقه ، رساله ها و نوشته هاى مختلفى به يادگار مانده اسـت كـه بـالغ بـر سـى جـلد
مـى شـود. بـعـضـى از عـنـاويـن كـتابهاى او عبارت است از: كتاب التـجـارات ،
كـتـاب المـحـبـّة والوظـايـف ، كـتـاب الفـرائض ، كـتـاب الا داب و كـتـاب
بـشـارات المؤ من ..(110)
O مقام ولايت : صفوان درپيروى از مقام ولايت واطاعت ازپيشوايان معصوم عليهم السّلام
به مرتبه اى دسـت يـافته بود كه آن بزرگواران از وى ابراز رضايت كرده مقام دوستى و
پيروى اش از اهل بيت (ع ) را تاءييد نموده اند. امام جواد(ع ) از اين ويژگى صفوان
چنين ياد مى كند:
(خـداونـد از صـفـوان بن يحيى و محمد بن سنان ـ به خاطر رضايتى كه من از آنان دارم
ـ راضى است . آنان هيچگاه با من و پدرم مخالفت نورزيدند..(111))
O نداشتن روحيّه رياست طلبى : وى مردى مهذّب و خودساخته بود و با شناختى كه از
ماهيّت دنيا و مـنـاصـب اعـتـبـارى و بـى ارزش آن داشـت هـيـچـگـاه بـه آن دل نبست
. امام كاظم (ع ) در سخنى فرمود:
(ضـرر دو گـرگ درنـده اى كه به جان گله گوسفند بدون چوپانى بيفتند از زيان حبّ
رياست نـسـبـت بـه ديـن شـخـص مـسـلمـان ، بـيـشـتـر نـيـسـت . سـپـس فـرمـود:
ليـكـن صفوان رياست طلب نبود.).(112)
صـفـوان به سال 210 در مدينه درگذشت .(113)
و با حنوط و كفنى كه امام جواد(ع ) فرستاده بود تجهيز شد.
على بن جعفر
عـلى ، فـرزنـد امـام جعفر صادق (ع ) و از اصحاب عظيم
الشاءن و پارساى امام كاظم (ع ) بود. وى مـحـضـر امـام صـادق ، امـام كـاظـم ،
امـام رضـا و امـام جـواد عـليـهـم السـلام را درك كـرده اسـت ..(114)
كتاب ارزشمند (مسائل على بن جعفر) كه هم اكنون در دسترس است ، مجموعه احاديث و
مسائلى است كه اين عضو برجسته بيت امامت ازبرادربزرگوارش استفاده وروايت كرده است .
وى بـا بـيـنـش عـميقى كه از اصل امامت داشت ، تقويت و تداوم آن را براى رشد و
پيشرفت جامعه اسـلامـى امـرى ضـرورى مـى دانـسـت ؛ از ايـن رو، بـا ايـنـكـه از نظر
سنّى بزرگتر از بعضى پيشوايان معصوم معاصر خود بود، نسبت به آنان نهايت احترام را
داشت .
در مـجـلسـى كـه در مـحـضـر امام جواد (ع ) بود، هنگامى كه امام برخاست تا برود،
على بن جعفر كفشهاى آن حضرت را جفت كرد..(115)
در مـجـلسى ديگر، على بن جعفر در مسجد نشسته بود كه امام جواد(ع ) وارد شد. در اين
هنگام على بـن جـعـفـر بـا عـجـله برخاست و بى كفش و عبا به استقبال امام (ع )
شتافت و دست آن حضرت را بوسيد؛ سپس در محضر آن بزرگوار سرپا ايستاد. امام فرمود:
عموجان بنشين ! خدا تو را رحمت كند. عرض كرد: سرور من ! چگونه بنشينم در حالى كه
شما ايستاده ايد.
پـس از ايـنـكـه امـام (ع ) رفـت عـلى بـن جـعفر در جاى خود نشست . يارانش او را
سرزنش كردند و گفتند: تو با اينكه عموى پدر او هستى آيا سزاوار است با او چنين
رفتار كنى ؟ گفت :
(سـاكـت بـاشـيد! در جايى كه خداوند مرا با اين ريش سفيد سزاوار امامت نيافت ولى
اين جوان را لايـق آن دانـسـت و مـقـام امـامـت را بـه وى تـفـويـض كـرد. آيـا مـن
فـضـل او را انـكـار كـنـم ؟ از آنـچـه شـمـا مـى گـويـيـد بـه خـدا پـنـاه مى برم
. من بنده او هستم ..(116))
مبارزه با افكار و مسلكهاى انحرافى
كنار گذاشتن عالمان و راهبران امّت از مسؤ وليّت رهبرى جامعه پس از رحلت پيامبر(ص )
و روى كـار آمـدن افـراد ناصالح و ناآگاه به سنّت رسول خدا(ص ) و ناتوانى آنان از
پاسخگويى بـه مـشـكـلات اعـتـقـادى و نـيـازهـاى عـلمـى مـردم كـه روزانـه در
بـرخـورد بـا مسائل مختلف براى آنان پيش مى آمد، راه جدايى و فاصله گرفتن از صراط
مستقيم حق و گرايش به چپ و راست را بر روى امّت گشود.
خلفا كه علاوه بر رهبرى سياسى ، كار تبيين و تفسير دين را نيز عهده دار بودند، در
زمينه هاى اعـتـقـادى ديـدگـاهـهايى را مطرح مى كردند كه با ديدگاههاى اسلام محمّدى
و مكتب علوى فاصله داشت و بطور طبيعى مخالفتهايى را برمى انگيخت و آنان كه پاسخهاى
خلفا و عالمان دربارى را قـانـع كـنـنـده نـمـى ديـدنـد، راهـى ديـگـر بـرمـى
گـزيـدنـد. و چـون دَرِ خـانـه اهل بيت را بسته مى ديدند به دَرِ خانه ديگران مى
رفتند. جاهلان نيز دچار سردرگمى شده نمى دانـسـتـنـد بـه كجا روى بياورند. اين
وضعيت ، به تدريج منشاء اختلافات و پيدايش گروههاى فكرى در جامعه اسلامى شد.
جـلوگـيـرى از نقل و تدوين حديث ، نفوذ افكار يهود در ميان مسلمانان ، رسوخ روحيّه
دنياطلبى و جـعـل حـديـث و تـفـسـيـر انـحـرافـى ديـن بـراى تـحـكـيم پايه هاى
حكومت و مهمتر از همه كنارزدن (اهل ذكر) از صحنه هاى علمى و دينى و سياى به
اختلافات دامن زد.
از جـمـله تـلاشـهـاى مـهـمّ امـامـان شـيـعـه ايـن بـود كـه در مـقـابل اين موج
ويرانگر فرهنگى بايستند و به پاسخگويى تحريفات و جعليّات بپردازند و حـقـايـق را
براى مردم آشكار كنند. چنين حركتى را در زندگى فكرى امام كاظم (ع ) ـ كه افكار و
مسلكهاى انحرافى در اوج فعاليّت خود بودند ـ بوضوح مى توان مشاهده كرد.
شيوه مبارزه امام (ع )
در دوران امـامـت پـيـشـواى هفتم (ع ) بجز بيت امامت ، از سوى دستگاه خلافت
عباسى نيز گاهى با بـعـضـى جـناحهاى فكرى مثل ملحدان و زنديقيان مبارزه مى شد. اين
مبارزه در دوران خلافت مهدى و هـادى عـبـاسـى ابـعاد گسترده ترى يافت و گروه زيادى
به اتهام الحاد و زندقه گرايى به قتل رسيده يا به زندان افكنده شدند..(117)
ليـكـن مـبـارزه مـوسـى بـن جـعـفر با منحرفان ، هم در روش با مبارزه خلفا تفاوت
داشت و هم در انـگـيـزه و هـدف . هـدف اسـاسـى خـلفـا از مـبـارزه بـا ملحدان صرفا
سياسى بود و در راستاى سياستهاى حكومتى آنان قرار داشت ؛ از اين رو، بسيارى از
افراد كه از سوى حكمرانان به كفر و زنـدقه متّهم مى شدند در واقع زنديق نبودند؛ ولى
از آنجا كه وجودشان خطرى براى دستگاه خـلافـت بـه شـمار مى آمد متهم به الحاد شده
به قتل مى رسيدند و يا زندانى مى گشتند. خلفا اتـهـام زنـديـق بـودن را وسـيـله اى
براى اعمال فشار بر مخالفان حكومت خود بويژه علويان ، قـرار داده بـودنـد؛ از ايـن
رو، هـر كـس از دسـتـورات آنـان سرپيچى مى كرد و عدالت و اسلامى بـودن حـكـومـت
ايـشـان را زيـر سـؤ ال مـى بـرد، از سوى آنان متهم به الحاد مى شد. به عنوان نمونه
:
شـريـك بـن عـبداللّه قاضى از جمله كسانى بود كه معتقد بود نمى شود در نماز به مهدى
اقتدا كـرد. مـهدى او را احضار كرد و مورد عتاب قرار داد و گفت : اى زنازاده ...
شريك پاسخ داد: مادرم اهل روزه و نماز بود. خليفه ناچار تهمت زندقه به او زد و گفت
: اى زنديق ، تو را خواهم كشت ! شـريـك خـنـديـد و با خونسردى گفت : زنديقيان نشانه
هايى دارند كه بدان شناخته مى شوند، مثل نوشيدن شراب و به كارگيرى زنان رقاصه و
خواننده . مهدى كه پاسخى نداشت ناگزير او را رها كرد..(118)
روشى را كه خلفا براى مبارزه با ملحدان برگزيده بودند، زور و سرنيزه بود.
عـلت انـتـخـاب ايـن روش ايـن بـود كـه اوّلا آنـهـا اهـل مـنـطـق و استدلال نبودند
و كمترين اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام نداشتند تا با استناد به آنها به نبرد
مـلحـدان بروند؛ و ثانيا هدف آنان ارشاد و هدايت فرد متهم نبود، بلكه از ميان
برداشتن او بود؛ از ايـن رو بـهـتـريـن روش بـراى دسـتـيـابـى بـه ايـن هـدف ، توسل
به زور و سرنيزه و شكنجه و زندان و قتل بود.
امـام كـاظـم (ع ) كـه هـدف اسـاسـى اش از رويـارويـى با باندها و مكاتب انحرافى
هدايت افراد فـريـب خـورده بـود، بـا مـنـطـق و حـجـّت قـوى و دلائل روشـن بـه
(جـدال احـسـن ) با آنان مى پرداخت و عقايد و مكتبشان را مردود مى شمرد. در نتيجه ،
اثر اين نوع مـبـارزات بـنـيـادى و روشـنـگـريـهاى فكرى در جامعه و بيدارى افكار
توده هاى مردم به مراتب بـيـشـتـر از آثـار تـلاشـهـاى دسـتـگـاه خـلافـت در ايـن
ارتـبـاط بـود، و اصـولا ايـن دو روش قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چه آنكه يكى
اثر تخريبى داشت و ديگرى اثر سازندگى و روشنگرى و هدايت .
مـوسـى بـن جـعـفر(ع ) علاوه بر آنكه خود در موارد مقتضى به مبارزه با افكار
انحرافى برمى خـاسـت و با سردمداران آنها به بحث و گفتگو مى پرداخت ، شاگردان و
ياران زبده خود را نيز بـر ايـن امـر تـشـويـق مـى كـرد. در روايـتـى از آن حـضـرت
نقل شده است :
(فَقيهٌ واحِدٌ يُنْقِذُ يَتيما مِنْ اَيْتامِنَا الْمُنْقَطِعينَ عَنْ
مُشاهَدَتِنا بِتَعْليمِ ما هُوَ مُحْتاجٌ اِلَيْهِ اَشَدُّ عَلى اِبْليسَ مِنْ
اَلْفِ عابِدٍ؛ لاَِنَّ الْعابِدَ هَمُّهُ ذاتُ نَفْسِهِ فَقَطُّ ، وَ هذا هَمُّهُ
مَعَ ذاتِ نَفْسِهِ ذاتُ عِيالِ اللّهِ وَ اِمـائِه لِيـُنـْقـِذَهـُمْ مـِنْ يَدِ
اِبْليسَ وَ مَرَدَتِه ، وَ لِذلِكَ هُوَ اَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ
، وَ اَلْفِ اَلْفِ عابِدٍ.).(119)
يك فقيه دانشمند كه يتيمى از ايتام ما (خاندان پيامبر(ص ) ) را كه از ما بريده و
منقطع شده است (از گمراهى ) نجات دهد و آنچه را كه وى بدان نيازمند است به او
بياموزد، براى شيطان سخت تـر و دردنـاكـتـر از هـزار عابد است . زيرا عابد تمام
كوششش نجات خودش مى باشد ولى اين فـقـيـه هـدايـتـگـر، عـلاوه بـر خـودش
بـنـدگـان خـدا را نـيـز از چـنـگـال ابـليـس و پيروان او مى رهاند؛ از اين رو،
چنين فردى نزد خدا برتر از هزار، بلكه يك ميليون عابد است .
امـام كـاظـم (ع ) علاوه بر اين تشويق عمومى ، بعضى از ياران خود را كه در بحث و
مناظره چيره دسـت بـودنـد، فـرمـان مـى داد تـا بـا گـروهـهاى فكرى مناظره كنند. به
عنوان نمونه كشّى مى نويسد:
(امـام كـاظـم (ع ) مـحـمـد بـن حـكـيـم را مـاءمـور كـرد تـا در مـسـجـد رسـول
خـدا(ص ) بـنـشـيـنـد و بـا مردم مدينه (و صاحبان افكار و عقايد مختلف ) گفتگو و
مناظره كند.).(120)
نمونه هايى از مبارزات امام (ع )
در ذيل نمونه هايى از مبارزات فرهنگى امام كاظم (ع ) را در برابر بعضى از
مكاتب و مسلكهاى فكرى عصر امامت آن حضرت ذكر مى كنيم .
ملحدان
تـفـكـر الحـاديـگـرى و زنـدقـه از دوران حـكومت امويان و توسط بعضى از خلفاى اموى
در ميان مـسـلمـانـان مـطـرح شـد و در عصر عباسيان ابعاد گسترده تر و داعيان بيشترى
پيدا كرد. الحاد، شـاخـه هـاى مـخـتلفى دارد از قبيل انكار آفريدگار، اعتقاد نداشتن
به يك يا چند صفت از صفات ثبوتيّه يا سلبيّه خداوند، ايمان نداشتن به پيامبران الهى
و انكار معاد. عنوان فراگير همه آنها انكار ضرورى دين است .
مـعـروف ترين عناصر دعوت كننده به الحاد در عصر امام كاظم (ع ) عبارت بودند از:
يزدان بن باذان ، بشّار بن برد، صالح بن عبدالقدوس ، ابن مقفّع ، ابن ابى العوجاء ،
و مطيع بن اياس . ايـنـان بـا القـاى شـبـهـات گـمـراه كـنـنـده در زمـيـنـه
مـسـائل اعـتـقـادى ، اصول و مبانى اعتقادات مردم را سست و متزلزل مى كردند و آنان
را به انحراف مى كشاندند.
امـام كاظم (ع ) در برابر اين گروه بى دين به دفاع از آيين توحيد برخاست و شبهات
آنان را پاسخ گفت كه به دو مورد آن اشاره مى كنيم .
1 ـ نـفـى حـركـت بـراى خداوند: از جمله اعتقادات سخيف زنديقيان اثبات حركت براى
خداوند بود. آنـان بـا اسـتناد به روايت جعلىِ نقل شده توسط ابوهريره معتقد بودند
خداوند هر شب در ثلث بـاقـيـمـانـده از شب به آسمان دنيا فرود مى آيد و از بندگانش
مى خواهد كه او را بخوانند تا اجابت كند و از او درخواست آمرزش كنند تا آنها را
بيامرزد..(121)
لازمه پذيرفتن چنين روايتى اعتقاد به جسم بودن و حركت پروردگار است .
امام كاظم (ع ) به مبارزه با اين تفكر پرداخت و در مقام پاسخگويى از آن فرمود:
(خداوند (هيچگاه به آسمان زمين ) فرود نمى آيد، و (اصولا) نيازى به فرود آمدن
ندارد. در نگاه او دورى و نـزديـكـى مساوى است . نه نزديكى براى او دور است و نه
دورى براى او نزديك . او محتاج به چيزى نيست و همه به او نيازمندند ... .
امـا اين گفته كه خداوند فرود مى آيد! گفته كسانى است كه خداوند را به نقص و زيادت
وصف مـى كـنـنـد. هـر مـتـحـركى نيازمند محركى است تا آن را به حركت درآورد يا به
كمك آن به حركت درآيد. كسى كه چنين گمانهايى نسبت به خدا داشته باشد دچار هلاكت شده
است .
در تـوصـيـف خـداونـد از صـفـائى كـه او را بـه نـقـص و زيـادت ، تـحـريـك و تـحـرك
، انـتـقـال و فـرود آمـدن ، بـرخاستن و نشستن محدود مى كند بپرهيزيد. خداوند
بالاتر و برتر از وصفهاى وصف كنندگان است ..(122))
امـام (ع ) در ايـن بـيـان مستدل و منطقى .(123)
اعتقاد قائلين به جسمانيت و حركت خدا را نفى و عقيده درست اسلامى را بيان كرده است
.
2 ـ نفى جسمانيّت از خدا: يكى از اعتقادات ملحدان اعتقاد به جسم بودن پروردگار است
. هشام بن حـكـم پـيـش از راهـيـابى به حق چنين اعتقادى داشت . وقتى نظريه او به
استحضار امام كاظم (ع ) رسيد در ردّ آن فرمود:
(كدام بهتان و سخن باطلى بزرگتر از گفتار كسانى است كه آفريدگار موجودات را به جسم
بـودن ، يـا صورت داشتن ، يا مخلوق و محدود بودن و اعضا و جوارح داشتن توصيف كند؟
خداوند از همه اين اوصاف برتر و منزه است ..(124))
مرجئه
مـرجـئه از جمله گروههاى فكرى بودند كه در عصر امام كاظم (ع ) فعّاليت داشتند. آنان
بنا به دلائلى ـ كـه بـه احـتمال قوى جنبه سياسى نيز داشته است ـ معتقد بودند ايمان
يك باور قلبى است و عمل ، جزو آن نيست ؛ از اين رو تاءثيرى در تشديد يا تضعيف آن
ندارد. و چون باور ذهنى امـرى بـسـيـط و امـر آن دايـر بين وجود و عدم است ، دچار
شدت و ضعف نمى شود. انسان يا باور دارد يا ندارد.
بـر مـبـنـاى ايـن اعـتـقـاد، انـجـام اعـمـال زشـت و خـلاف شـرع يـك فـرد
مـسـلمـان دليـل بـر بـى ايـمـانـى وى نـخواهد بود. طبيعى است كه چنين عقيده اى از
سوى زمامداران اموى و عباسى كه سعى مى كردند براى حفظ موقعيّت تاج و تخت خود تنها
نام اسلام و مسلمانى را يدك بكشند و در عمل هيچ گونه پايبندى بدان نداشتند، مورد
حمايت و جانبدارى قرار گيرد.
امـامـان مـعـصـوم (ع ) كه پيدايش و گسترش اين تفكر انحرافى را خطرى بزرگ براى
سلامتى فـكـرى و مـعنوى جامعه اسلامى مى دانستند همواره بر روى جنبه هاى قلبى و
عملى ايمان تاءكيد مى ورزيدند.
امـام كـاظـم (ع ) هـمـچـون ديـگـر امـامـان (ع ) در بـرابـر ايـن اعـتـقـاد
نـادرسـت ايـسـتـاد و آن را بـاطـل شـمـرد. زمـانـى كـه از آن حـضـرت در ايـن
رابـطـه سـؤ ال شد. فرمود:
(اِنَّ الاْيـمـانَ حـالاتٌ وَ دَرَجـاتٌ وَ طـَبـَقـاتٌ وَ مـَنـازِلُ فـَمِنْهُ
التّامُّ تَمامُهُ وَ مِنْهُ النّاقِصُ الْمُنْتَهى نُقْصانُهُ وَ مِنْهُ الزّائِدُ
الرّاجِحُ زِيادَتُهُ..(125))
ايـمـان دارى حـالات ، درجـات و مراتب و منازلى است . بعضى از مراتب آن ، تام و در
نهايت تامى اسـت . بـعـضـى نـيـز نـاقـص و در نـهايت نقصان است . بعضى مراتب هم
(نسبت به مراتب ديگر) رجحان و افزونى دارد.
امـام (ع ) در ايـن سـخـن ارزنـده بـراى ايـمـان سـه مـرتـبـه اسـاسـى قائل شده است
.
مرتبه تام و كامل كه اختصاص به انبيا و اولياى الهى دارد.
مرتبه نازل وناقص كه پايين ترين حدّ ايمان است و مرتبه پايين تر از آن كفر خواهد
بود.
و مـرتـبـه بـيـن ايـن دو حـدّ كامل و ناقص كه خود به لحاظ كميّت و كيفيّت داراى
مراتب فراوان و غيرقابل شمارش است .
و بـديـن تـرتـيـب نـظـريـه مـرجـئه را كـه بـراى ايـمـان بـيـش از يـك مـرتـبـه
قائل نيستند، باطل كرد.
جبريان
اعـتـقـاد بـه جـبـر ريـشـه در دوران جـاهـليـت دارد. قـرآن از قول مشركان نقل مى
كند:
(لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْئٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ
لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ
مِنْ شَيْئٍ.)
اگر خدا مى خواست ، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمى كرديم و چيزى را بدون
اجازه او حرام نمى ساختيم .
پـس از ظـهـور اسلام ، انديشه جبريگرى توسط معاويه ـ كه افكارش متاءثر از افكار
جاهلى و نيز برخى از آراى يهوديان در ارتباط با جبر بود ـ ترويج شد.
خـلفـاى پـس از او نـيز كه گسترش اين فكر را در راستاى منويات سياسى خود مى ديدند
از آن جـانـبـدارى كـردنـد؛ زيـرا اعـتـقـاد بـه جبر مى توانست خلفا را در تحكيم
قدرتشان يارى داده ، انـحرافات و جنايات آنان را توجيه كند. ضمن آنكه اين اثر را
نيز داشت كه مردم را از اعتراض نسبت به خطاهاى حاكمان بازمى داشت .
جبريان براى اثبات نظريّه خود به ظواهر بعضى آيات و روايات استناد مى كردند. از
جمله اين روايت نبوى كه مى فرمايد:
(اَلشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فى بَطْنِ اُمِّه وَ السَّعيدُ مَنْ سَعِدَ فى بَطْنِ
اُمِّه .) .(126)
بـدبـخـت كـسـى اسـت كه در رحم مادر گرفتار شقاوت شود و خوشبخت كس است كه در شكم
مادر سعادتمند باشد.
امـام كـاظـم (ع ) كـه مـى ديـد قائلين به جبر اين حديث را دستاويز قرار داده اند
به تبيين معناى واقعى آن پرداخت و فرمود:
(مـنـظـور ايـن است كه انسان بدبخت كسى است كه وقتى در رحم مادرش مى باشد خداوند مى
داند كـه او (پـس از تـولد) كـردار اشـقيا را دارد و انسان خوشبخت كسى است كه وقتى
در شكم مادرش اسـت خـداونـد مـى داند كه او (پس از به دنيا آمدن ) كردار سعادتمندان
و نيكبختان را انجام خواهد داد..(127)
پـيـشـواى هـفـتـم (ع ) با اين تفسير روشن از كلام رسول خدا(ص ) به پيروان خود
آموخت كه علم خـداوند به سعادت يا شقاوت فردى ، موجب جبر و سلب اختيار از او نمى
شود؛ بلكه هر كس با اختيار خود مى تواند راه آينده و سرنوشت خويش را انتخاب كند.
نـمـونـه هـاى ديـگرى از مبارزات امام كاظم (ع ) با جبرى مسلكان در تاريخ ثبت شده
است كه در درسهاى گذشته به بعضى از آنها اشاره كرديم ..(128)
تعليمات آموزنده و سازنده
هدف اساسى از بررسى و تجزيه و تحليل زندگى ائمّه عليهم السلام آگاهى و شناخت بيشتر
نـسبت به اين انوار الهى و اثرپذيرى و الگوگيرى از حيات طيّبه و زندگى سراسر عبادت
و مبارزه آن بزرگواران در صحنه هاى مختلف است . براى دستيابى به اين هدف مهمّ،
علاوه بر الهـام گـيـرى از سيره امامان (ع ) بهره ورى ازگفتار و سخنان حكيمانه و
سازنده آنان نيز امرى لازم و ضرورى است ؛ چه آنكه بخش اعظمى از راهنماييها و
هدايتهاى آن عزيزان در قالب سخنان آنان ارائه شده است . سخنان آن مشعلهاى هدايت
همچون وجودشان نور و روشنى بخش دلهاست .
در زيارت جامعه مى خوانيم :
(كَلامُكُمْ نُورٌ وَ اَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوى وَ فِعْلُكُمُ
الْخَيْرُ ... ).(129)
گفتار شما (امامان (ع ) نوربخش دلها و امر و فرمانتان مايه رشد وهدايت است .
سفارشتان تقوا و كردارتان خير و نيكى است .
در ايـن سـلسـله درسـهـا گـر چه در كنار بررسى سيره پيشواى هفتم (ع ) در پاره اى
موارد به تـناسب از سخنان آن حضرت نيز يادكرده و بهره جسته ايم ، ليكن شايسته است
يك درس را به اين موضوع اختصاص دهيم و لحظاتى در كلاس تربيتى موسى بن جعفر(ع ) حضور
پيدا كرده و گوش جان به تعليمات آموزنده آن گرامى بسپاريم .
تقسيم كارهاى روزانه
(اِجْتَهِدُوا فى اَنْ يَكُونَ زَمانُكُمْ اَرْبَعَ ساعاتٍ: ساعَةٌ
لِمُناجاتِ اللّهِ، وَ ساعَةٌ لاَِمْرِ الْمَعاشِ، وَ ساعَةٌ لِمُعاشَرَةِ
الاِْخْوانِ وَ الثِّقاتِ الَّذينَ يَعْرِفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ
لَكُمْ فِى الْباطِنِ، وَ ساعَةٌ تـَخـْلُونَ فـيـهـا لِلَذّاتـِكـُمْ فـِى
غـَيـْرِ مـُحـَرَّمٍ وَ بـِهـذِهِ السـّاعـَةِ تـَقـْدِرُونَ عـَلى ثـَلاْثـِ
ساعاتٍ.).(130)
بكوشيد زمان و فرصتى را كه در اختيار داريد به چهار بخش تقسيم كنيد بخشى را به
عبادت و ارتـبـاط بـا خـدا اخـتـصـاص دهـيـد و بـخـشى را به تلاش و كوشش براى
تاءمين نيازمنديهاى زندگى .
پـاره اى ديـگـر از وقـت خـود را در مـعـاشـرت بـا بـرادران ديـنى و افراد مورد
اعتماد خود كه در دل ارادتمند شما هستند و عيبهايتان را به شما مى شناسانند سپرى
كنيد.
سـاعتى را نيز به بهره گيرى از لذتهاى حلال اختصاص دهيد و (توجه داشته باشيد كه )
در پرتو بهره گيرى مطلوب از اين بخش اخير، در انجام سه بخش نخست موفق تر و
توانمندتر خواهيد بود.
امام (ع ) در اين رهنمود بسيار ارزنده به همه ابعاد و نيازهاى فطرى و غريزى بشر
توجه كرده و پـيروان خود را به اجراى دقيق آن توصيه نموده است . اين سخن حكيمانه
امام (ع ) اوّلاً مارا به نظم در زندگى و برنامه ريزى دقيق در كارهاى روزانه توصيه
مى كند، و ثانياً ليست جامع و دسـتـورالعـمـل كـامـلى از بـرنـامه روزانه ما را در
پيش رويمان قرار مى دهد كه اجراى دقيق آن ، انسان را به سعادت و كمال مى رساند.
ارزيابى عملكرد روزانه
(لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْمً فَاِنْ عَمِلَ
حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ اِنْ عَمِلَ
سَيِّئاً اسْتَغْفَرَاللّهَ مِنْهُ وَ تابَ اِلَيْهِ).(131)
از مـا نـيـسـت (بـا مـا رابطه و پيوندى ندارد) كسى كه در هر روز خود را محاسبه
نكند؛ تا اگر عـمـل نـيـكـى انـجـام داده اسـت از خـداونـد طـلب افـزونـى بـكـنـد و
چـنـانـچـه مـرتـكـب عـمـل نـاروايـى شـده (روى بـه درگـاه خـدا آورده ) از كـرده
خـود اسـتـغـفـار كـنـد و به سوى خدا بازگردد.
از نـظـر عـلمـاى اخـلاق (مـحـاسـبـه نـفـس ) و ارزيـابـى عـمـلكـرد خـويـش يـكـى
از عـوامـل مـهـمّ مـوفـقـيـت انـسان درميدان عمل است .انسان درمرحله نخست مى بايد
نفس خود را وادار بر عـمـل و انـجـام وظـيـفـه نـمـايـد، در مـرحـله بـعـد كـارهـاى
خـويـش را كـنـتـرل كـنـد و نـفـس را بـه خـود وانـگـذارد تـا هـر چـه خـواست
انجام دهد. مرحله سوم ، محاسبه وارزيـابـى عـملكرد است كه بعد از فراغ از عمل صورت
مى گيرد. نيتجه ارزيابى يكى از دو چيز خواهد بود:
1 ـ انـجام وظيفه به نحومطلوب كه اقتضامى كند انسان خدارا بر اين موفّقيت شكر
بگزارد و از درگاه ربوبى اش بخواهد او را در انجام اعمال نيك بيشتر يارى كند.
2 ـ كـوتـاهـى و سـهل انگارى در انجام وظيفه و يا ترك آن كه در هر دو صورت مى بايد
جبران شـود. و از آنـجا كه منشاء اين ترك و ظيفه فراموشى ياد خدا و پشت كردن به حق
تعالى است ، امـام (ع ) راه جـبـران را بازگشت بسوى پروردگار و طلب آمرزش از او
دانسته است . توجه به پـروردگـار بـه مـعـناى توجه به وظيفه بندگى و طلب آمرزش از
محضر حق تعالى به معناى ابراز نفرت از لغزش انجام گرفته است . پيدايش اين حالت
(توبه ) در كسى او را موفق به انجام وظيفه بندگى در مراحل بعد خواهد كرد.
گرفتارى در دنيا از لوازم ايمان
(مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ كَفَّتَىِ الْميزانِ كُلَّما زيدَ فى ايمانِهِ
زيدَ فى بَلائِهِ لِيَلْقَى اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ لا خَطيئَةَ.).(132)
مـثـل مؤ من ، مثل دو كفّه ترازو است كه هر مقدار بر ايمان او افزوده شود بر بلا و
گرفتارى اش نيز افزوده خواهد شد تا پاك و بدون گناه به ديدار خداى بزرگ بشتابد.
از اين روايت شريف دو نكته مهمّ استفاده مى شود.
1 ـ مـلازمـت و تـفـكـيك ناپذيرى ايمان با گرفتارى دنيوى . ما نبايد تصور كنيم وجود
مشكلات مـادى و گـرفـتـاريـهـاى دنـيـوى در زنـدگـى يـك فـرد دليل بر بى توجهى
خداوند نسبت به وى و واگذارى او به خود است ؛ بلكه بر عكس ، نشانه قـرب و مـنـزلت
ويـژه انسان گرفتار نزد پروردگار خويش است ؛ از اين رو مى بينيم اولياى الهـى كـه
بـالاتـريـن مـقـام را نـزد خـداوند دارند بيشتر از ديگران دست به گريبان مشكلات و
گرفتاريهاى دنيوى هستند.
البـتـّه منظور از اين گرفتاريها آن سنخ گرفتاريهايى است كه در جريان دستيابى مؤ من
به كـمـال مـعـنـوى و هـدف عـالى بـراى وى پيش مى آيد، نه آن سنخ گرفتاريهايى كه
نتيجه بى برنامگى ، سوء تدبير و ندانمكاريهاى انسان است .
2 ـ اثـر پـاكـسـازى بـسـيار ارزنده اى كه اين گرفتاريها براى مؤ من دارد. از آنجا
كه خداوند نسبت به بنده مؤ من و مخلص خود عنايت ويژه دارد، پاداش مهم و بس بزرگى
براى گرفتاريها و مـصـائبى كه در جريان طى مراحل و انجام وظيفه براى وى پيش مى
آيد، منظور كرده است و آن طهارت و پالايش او از هر گونه خطا و نافرمانى به هنگام
مرگ و ديدار پروردگار است . اين فـرجـام كـار و پـاداش ارزنـده ، تـحـمـل هر گونه
مشكل و مصيبتى را براى انسان مؤ من آسان مى سازد.
در انتظار قائم (عج )
يونس بن عبدالرحمان مى گويد: بر موسى بن جعفر(ع ) وارد شدم و به آن حضرت عرض
كردم : اى فرزند رسول خدا(ص ) آيا شما قيام كننده به حق هستيد؟ فرمود:
(اَنـَا الْقـائِمُ بـِالْحـَقِّ وَ لكِنَّ الْقائِمَ الَّذى يُطَهِّرُ الاَْرْضَ
مِنْ اَعْداءِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ يَمْلَاءُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً
وَ ظُلْماً، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدى ، لَهْ غَيْبَةٌ يَطُولُ اَمَدُها خَوْفًا
عَلى نَفْسِهِ، يَرْتَدُّ فيها اَقْوامٌ وَ يَثْبُتُ فيها آخَرُونَ.
ثُمَّ قالَ: طُوبى لِشيعَتِنَا، الْمُتَمَسِّكينَ بِحَبْلِنا فى غَيْبَةِ قائِمِنا،
اَلثّابِتينَ عَلى مُوالاتِنا وَ الْبـَراءَةِ مـِنْ اَعْدائِنا، اُولئِكَ مِنّا وَ
نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوابِنا اَئِمَّةً وَ رَضينابِهِمْ شيعَةً، فَطُوبى
لَهُمْ، ثُمَّ طُوبى لَهُمْ، وَ هُمْ وَاللّهِ مَعَنا فى دَرَجاتِنا يَوْمَ
الْقِيامَةِ.).(133)
مـن قـيـام كـنـنـده بـه حق هستم ، لكن آن (قائم ) كه زمين را از دشمنان خدا پاك مى
سازد و آن را از عدالت پر مى كند همانسان كه از جور و ستم پر شده است ، پنجمين نفر
از فرزندان من است .
براى وى ـ به خاطر بيمى كه بر جان خويش دارد ـ غيبتى طولانى خواهد بود، چندانكه
گروهى مرتدّ شده از دين برمى گردند و (تنها) عدّه اى ثابت قدم مى مانند.
سپس فرمود: خوشا به حال شيعيان ما؛ آنان كه در غيبت (قائم ) ما به ريسمان (ولايت )
ما چنگ مى زنـنـد، از دشـمـنان ما بيزارى جسته بر ولايت ما استوار مى مانند. آنان
از ما و ما از ايشان هستيم . آنـان از مـا بـه عـنـوان امامان خويش ، خشنودند و ما
از ايشان به عنوان شيعيانمان خشنوديم . پس خـوشابه حال ايشان ، خوشا به حال ايشان .
سوگند به خدا آنان در مقامات و درجات ما در روز قيامت همراه با ما هستند.
نكات مهمّى كه از اين حديث شريف استفاده مى شود عبارت است از:
1 ـ مـسـاءله انـتـظـار ظـهـور (قـائم ) از فـرزنـدان رسـول خـدا(ص ) از مـدتـهـا
قـبـل از ولادت پـيشواى دوازدهم در ميان مسلمانان مطرح بوده است ، ليكن بعضى مصداق
آن را به طور دقيق نمى دانستند كه امامان (ع ) مصداق آن را تعيين مى كردند.
2 ـ مـدت غيبت حضرت حجت (عج ) آنقدر بطول خواهد انجاميد كه گروهى از معتقدان به آن
گرامى از دين برمى گردند.
3 ـ فـلسـفـه غـيـبـت ، تـرس آن حـضـرت بر جان خويش است ؛ بنابراين ، مردم نقش اصلى
را در فراهم كردن زمينه ظهور يا تداوم غيبت آن بزرگوار بر عهده دارند.
4 ـ اسـتـوار قـدمـان در مـحـبـّت و ولايـت اهـل بـيـت (ع ) در دوران غـيـبـت
كـبـرى از اجـرى جزيل و پاداشى بزرگ برخوردار هستند.
آثار وضعى همنشينى با افراد
روزى پـيـشـواى هـفـتـم (ع ) بـه يـكـى از يـاران خود به نام (سليمان بن
جعفر) فرمود: چرا با عـبـدالرحـمـان بـن يعقوب (كه فرد فاسقى است ) همنشين هستى ؟
سليمان گفت : او دايى من است . فـرمـود: او درباره خدا عقيده اى فاسد دارد. تو يكى
از دو راه را بايد برگزينى ؛ يا همنشينى بـااو وتـرك مـا ويـا هـمنشينى با ما و ترك
او. سليمان گفت : او هر چه مى خواهد بگويد؛ وزر و وبالش بر عهده خودش مى باشد. وقتى
من عقيده او را نپذيرم چه گناهى بر من است !
فـرمـود: آيـا نمى هراسى از اينكه عذابى فرود آيد و هر دوى شما را فرابگيرد؟ سپس
فرمود: شخصى از ياران موسى بن عمران (ع ) ولى پدرش از اعوان فرعون بود. وقتى لشكر
فرعون موسى و پيروان او را تعقيب كرد، آن پسر از موسى و يارانش بازماند تا پدرش
را موعظه كند و او را بـه مـوسـى مـلحـق سـازد. ولى وقـتـى فرعون و سپاهيانش در
دريا غرق شدند، آن پدر و پـسـر نـيـز كـه در نـزديـكى آنها بودند غرق شدند. چون خبر
به موسى (ع ) رسيد فرمود: او (پـسـر) مـشـمـول رحمت الهى است ، ولى هنگامى كه عذاب
فرارسد آن كس نيز كه نزديك گنهكار است بى دفاع خواهد بود..(134)
فقاهت ، كليد بصيرت
(تَفَقَّهُوا فى دينِ اللّهِ فَاِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ وَ
تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ اِلَى الْمَنازِلِ الرَّفـيـعـَةِ وَالرُّتـَبِ
الْجـَليـلَةِ فـِى الدّيـنِ وَ الدُّنـْيـا، وَ فـَضْلُ الْفَقيهِ عَلَى الْعابِدِ
كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فى دينِه لَمْ
يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.).(135)
در ديـن خدا تفقّه و كنكاش كنيد، زيرا فقه ، كليد بصيرت و بينش دينى و اساس و همه
بندگى و وسـيـله و نـردبـان تـرقـى بـسـوى مـنـازل بـلنـد و درجـات والاى ديـنـى و
دنـيـوى اسـت . فـضـل و بـرتـرى (فـقـيـه ) بـر (عـابد) همانند فضل و برترى خورشيد
بر ستارگان است . وكـسى كه در دين خود تفقه نكند (و اعمالش ناشى از بصيرت و آگاهى
دينى نباشد) هيچ عملى از او مورد پسند خداوند قرار نمى گيرد.
آنچه داراى ملاك است نه آنچه مردم مى گويند
امام (ع ) به هشام بن حكم فرمود:
(يـا هـِشـامُ! لَوْ كـانَ فـى يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قالَ النّاسُ فى يَدِكَ
لُؤْلُؤَةٌ ما كانَ يَنْفَعُكَ وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّهـا جـَوْزَةٌ وَ لَوْ
كـانَ فـى يـَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قـالَ النـّاسُ اِنَّهـا جـَوْزَةٌ مـا ضـَرَّكَ
وَ اَنـْتَ تـَعـْلَمُ اَنَّهـا لُؤْلُؤَةٌ.).(136)
اى هـشـام ! اگـر در دسـت تـو گـردويـى بـود و مـردم گـفـتـنـد مـرواريـد اسـت
سـودى بـه حال تو ندارد، در حالى كه تو خود مى دانى كه آن گردو است . و چنانچه آنچه
در دست تو است مرواريد باشد و لى مردم بگويند گردو است ، اين گفته مردم نيز زيانى
به تو نمى رساند، در حالى كه خود مى دانى كه آنچه در دست دارى مرواريد است .
امام كاظم (ع ) در اين بيان گهربار پيروان خود را به اين حقيقت توجّه مى دهد كه
ملاك خوبى و بـدى و پـيـشـرفـت و انـحطاط در وجود خود انسان است نه خارج از آن .
قضاوتها و اظها نظرهاى مـردم نـسـبت به انسان امرى اعتبارى است كه نه سودى به او مى
رساند و نه زيان ، آنچه مايه سـود و زيـان است ارزشها و ضد ارزشهايى است كه در وجود
خود انسان است . خلاصه فرمايش امام (ع ) اين است كه مؤ من بايد حقيقت بين باشد نه
دهان بين .
احتجاجات و مناظرات
يكى از محورهاى مهمّ فعّاليتهاى علمى و فرهنگى امامان عليهم السّلام بخش احتجاجات و
مناظرات آن بزرگواران با دانشمندان ملل مختلف و رهبران افكار و مكاتب فكرى عصر خود
مى باشد. اين مـحـور مـهـمّ كـارى در حـيـات علمى و فرهنگى امامان (ع ) از آنچنان
جايگاه بلند، ابعاد گسترده و محتواى غنى اى برخوردار است كه مى توان آن را فرازهاى
برجسته تلاشهاى فرهنگى ائمّه (ع ) بـه حـسـاب آورد. شـيـخ طـبـرسـى يـكـى از
دانـشـمـنـدان بـزرگ شيعه مجموعه اين محور كارى پيشوايان (ع ) را در كتابى تحت
عنوان (الاحتجاج ) گرد آورده كه بسيار ارزشمند است .