زندگانى سياسى امام جواد عليه
السلام
جعفر مرتضى العاملى
مترجم : سيد محمد حسينى
- ۴ -
ملاحظاتى داراى اهميت
ما، از مناظرات علمى اى كه مامون در زمان امام رضا عليه السلام بدان اهتمام فوق
العاده اى داشت ، بعد از آن زمان ، جز اين سه قضيه اى كه پيشتر بدان اشاره شد و با
تحريك گاه پنهان و گاه آشكار مامون ، بين يحيى بن اكثم و امام جواد عليه السلام
گذشت ، اثرى نمى بينيم .
يك باره و به طور ناگهانى ، و از بيخ و بن ، علاقه مامون به گردآوردن علماء و برپا
نمودن مجالس مناظره با ائمه عليهم السلام ، از ميان رفت ! منزه است خدائى كه از
سرائر و ضمائر با خبر است ! و علام الغيوب و ستار العيوب و كاشف الكروب است !!.
گاهى ، سراب مى فريبد
بعد از آنچه گفته شد، دانستيم كه سخن آن گفته است :
منظور مامون از برپا ساختن مجالس مناظره با امام زمان عليه السلام اين بود كه
موقعيت او را متزلزل و او را ساقط كند، ولى منظور او از ترتيب دادن مناظره با امام
ابوجعفر عليه السلام اين بوده است كه علم و فضل او نزد همگان آشكار گردد
(95)...
اين سخن برپايه اى قوى و اساسى محكم ، متكى نيست . چون مامون ، همان مامون بود و
تغيير و تبدلى نيافته بود تا روزى شيطان و روز ديگر انسان شده باشد. بلكه در هر دو
زمان يكى از آن دو بود. و وقايع و حوادثى كه پيشتر و بعدها پيش آمد، ثابت كرد كه
كدام يك انسان يا شيطان بوده است !!.
به هر حال ظاهر حال مامون ، بسيارى از صاحبان علم و فضيلت را فريب داده ، گمان كرده
اند كه او حقيقتا امام جواد عليه السلام را اكرام و تعظيم مى كرده و به فضل و علم و
او معتقد بوده و او را دوست مى داشته است
(96).
مولود پر خير و بركت
على رغم آن همه تلاش ها و كوشش هايى كه در هر مناسبتى به منظور كوبيدن شخصيت
امام جواد عليه السلام به عمل مى آمد، تا آنجا كه گفته اند:
مامون ، درباره ابوجعفر عليه السلام دست به هر حيله اى زد، ولى به هيچ نتيجه اى
نرسيد.
(97)
آرى ، على رغم اين همه تلاش ، مامون راه به جايى نبرد. و امام عليه السلام ، عظمت و
نفوذ بيشترى مى يافت ، و به گونه اى كه براى نظام حاكم ، كه زمام امور را در دست
داشت ، هراس آورد بود، ريشه مى دوانيد... و به بهترين وجه ممكن ، امت و امامت را از
آن گرداب سخت و هولناك كه با آن روبرو شده بود، عبور داد. پايه هاى دين را مستحكم
نمود، حجت و برهان اقامه كرد و راه را براى شبروان روشن ساخت . و به صورت كامل و
آشكار سخن پدرش امام رضا عليه السلام را درباره او كه فرمود:
اين مولودى است كه در اسلام پر خير و بركت تر از او زائيده نشده است
(98) و در زيارت آن حضرت عليه الصلاه و السلام مى خوانيم :
هادى امت ، وارث ائمه ، گنج رحمت ، سرچشمه حكمت ، قائد بركت ، همتاى قرآن در وجوب
اطاعت ، در شمار اوصياء، در اخلاص و عبادت . راهنماى به سوى تو، آنكه او را پرچم و
نشانه براى بندگانت ، بيانگر كتاب خودت و حاكم به امرت ، و ياور دينت و حجت بر خلقت
، و نورى كه بدان تاريكى ها شكافته شود، و پيشوايى كه بدان به هدايت رسيه شود، و
واسطه اى كه بدو به بهشت راه برده شود، قرار دادى
(99).
آرى ، همچنان كار امام بالا مى گرفت و ستاره اش مى درخشيد، تا آنكه با اين كه
خردسال بود انگشت نما شده ، موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف
شدند. و چه بسا همان مجالس و محافلى كه حكومت در برپايى آن نقش داشت ، سهم بسيارى
در آشكار شدن فضل او و در بلند آوازه شدنش داشت .
كسى كه به حادثه تزويج دختر مامون به امام عليه السلام بنگرد، با تمجيد و ثناى
بسيارى درباره او مواجه مى شود، با اينكه آن حضرت در آن زمان هفت ساله بود.
گفته اند: او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با كمى سن ، از جهت علم و معرفت و حلم
و برجسته ترين اهل فضل بود... و به خاطر اينكه با كمى سن ، فضل و علم از خود نشان
داد و كمال عظمت و روشنى برهان او را ديد، همچنان شيفته او بود
(100).
و سبط بن جوزى مى گويد: در علم و تقوا و زهد و بخشش ، بر روش پدرش بود
(101).
چنانچه جاحظ معتزلى عثمانى ، كه از راه على عليه السلام و اهل بيتش منحرف بود و
در بصره مى زيست ، و يد طولانى در علم داشت و داراى اطلاعات سرشارى بود و درباره
بسيارى از علوم و فنون شايع در عصر خود، كتاب هايى نوشته و معاصر امام جواد عليه
السلام و پس از او معاصر فرزندانش بوده است اين جاحظ امام جواد را در شمار ده تن از
طالبيونى آورده است كه درباره آنان گفته است : هر يك از آنان ، عالم ، زاهد، ناسك ،
شجاع ، بخشنده ، پاك و پاك نهادند، برخى از ايشان خليفه و برخى نامزد خلافت ، هر يك
متصل به ديگرى تا ده تن . و ايشان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى
بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على . و چنين نسبى شريف و والا براى هيچ يك از
خاندان هاى عرب و عجم نيست ...
(102).
و على جلال حسينى گفته است : با اينكه خردسال بود، در علم و فضل مبرزترين اهل زمان
خود شد
(103).
و محمود بن وهيب بغدادى حنفى گفته : او وارث علم و فضل پدر، و در قدر و كمال
بزرگترين برادران خود است
(104). و سخنان دانشمندان در اين زمينه بسيار است كه مجال براى نقل
و تتبع تمامى آنها نيست
(105)
به هر حال ، امام عليه السلام مورد احترام و توجه خاص و عام بود و دوستى و شيفتگى و
شوق آنان به ديدن سيماى نورانى او آنچنان بود كه زمانى كه به خيابان هاى بغداد كه
پايتخت بود وارد مى شد مردم از اطراف مى دويدند و به جاهاى مرتفع مى رفتند و مى
ايستادند تا او را ببينند، به گونه اى كه ديدن او براى آنان رويدادى مهم به شمار مى
رفت .
قاسم بن عبدالرحمن كه فردى زيدى بود مى گويد: به بغداد رفتم ، روزى ديدم مردم مى
دوند و بر بلندى ها مى روند و مى ايستند، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا،
ابن الرضا. گفتم به خدا قسم بايد او را ببينم . پس بر استرى سوار شد، من گفتم خدا
لعنت كند معتقدين به امامت را كه مى گويند خدا پيروى از اين كودك خردسال را واجب
كرده است . پس او به سوى من برگشت و گفت : اى قاسم بن عبدالرحمان ،
((ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذن لفى ضلال و سعر آيا يكتن بشر از
خودمان را پيروى كنيم ؟ ما در اين هنگام در گمراهى و آتش خواهيم بود سوره قمر، 24)).
پيش خود گفتم به خدا قسم ساحر است ! باز به سوى من برگشت و گفت : القى الذكر عليه
من بيننا بل هو كذاب اشر آيا در ميان ما ذكر وحى بر او فرود آمده ؟ بلكه او
دروغگويى برترى جوى است سوره قمر، 25. در اين هنگام من از عقيده سابق خود برگشتم و
به امامت معتقد گشتم و به اينكه او حجت خدا است بر خلق گواهى داده معتقد شدم
(106).
مى توان ميزان عظمت امام جواد عليه السلام را از شدت احترام و تعظيم عموى پدرش ،
على بن جعفر الصادق عليه السلام ، نسبت به آن حضرت ، دانست . و على بن جعفر، خود از
علماء بزرگ و مجدثين شناخته شده بود.
حسين بن موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه در مدينه ، نزد ابوجعفر بودم ،
على بن جعفر نيز نزد آن حضرت بود، طبيب براى حجامت امام عليه السلام به وى نزديك
شد، على بن جعفر برخاست و گفت : آقاى من ، از شروع كند تا من قبل از تو تيزى آهن را
بچشم ... .
و چون ابوجعفر عليه السلام برخاست برود، على بن جعفر بلند شد و كفش هاى او را جفت
كرد تا آن حضرت بپوشد.
(107)
و از محمد بن حسن بن عمار نقل شده كه گفت : دو سال نزد على بن جعفر بن محمد، آنچه
را كه او از برادرش يعنى اباالحسن ، موسى بن جعفر عليه السلام شنيده بود، مى نوشتم
، در آن ايام روزى در مدينه نزد وى نشسته بودم ، در اين هنگام ابوجعفر محمد بن على
الرضا عليه السلام وارد مسجد النبى صلى الله عليه و آله شد. على بن جعفر بدون كفش و
رداء از جا پريد و بر دست او بوسه زد و او را تعظيم نمود.
ابوجعفر عليه السلام به او گفت : عمو، بنشين ، خداى تو را رحمت كند.
على بن جعفر گفت : آقاى من ، چگونه بنشينم در حالى كه شما ايستاده ايد؟
پس چون على بن جعفر به مجلس خود بازگشت ، اطرافيانش شروع به سرزنش او كردند و به او
مى گفتند: تو عموى پدر او هستى و اينگونه رفتار مى كنى ؟!
على بن جعفر به آنان گفت : خاموش باشيد! و در حالى كه با دست محاسن خود را گرفت
ادامه داد: زمانى كه خدا اين ريش سفيد را اهل و شايسته ننموده است ولى اين جوان را
شايسته ساخته است و او را در منزلتى كه دارد قرار داده ، آيا من فضيلت او را منكر
شوم ؟!
از آنچه شما مى گوييد به خدا پناه مى برم بلكه من بنده اويم .
(108)
و در نقلى ديگر، مردى از او درباره ابوالحسن ، موسى بن جعفر عليه السلام و بعد از
او از امام رضا عليه السلام سراغ گرفت و او خير رحلت آن دو را به او گفت .
آن مرد گفت : بعد از امام رضا عليه السلام ناطق به حق كيست ؟
على بن جعفر گفت : پسرش ، ابوجعفر.
سائل به على بن جعفر گفت : آيا درباره اين پسربچه اين سخن را مى گويى در حالى كه تو
در اين سنين ، و داراى چنين قدر و منزلتى هستى و پسر جعفر بن محمد مى باشى ؟!.
على بن جعفر به او گفت : تو را جز شيطان چيزى نمى بينم ، و ادامه داد: چه كنم كه
خداوند او را اهل و شايسته اين مقام دانسته ، و اين ريش سفيد را شايسته ندانسته است
(109).
فصل چهارم : شيوه بزدلانه !
از خدا پروا كن اى ريش دراز!
محمد بن ريان گفته است :
مامون درباره ابوجعفر عليه السلام به هر نيرنگى دست زد، ولى به نتيجه اى نرسيد، پس
چون عاجز گشت و خواست دخترش را به او تسليم كند. صد كنيزك ، از زيباترين كنيزكان
را، در دست هر يك جامى جواهر نشان ، بگمارد، تا زمانى كه ابوجعفر براى حضور در مجلس
دامادى وارد مى شود، از او استقبال كنند...
پس ابوجعفر به آنان توجهى ننمود...
مردى بود كه به او مخارق مى گفتند، آوازه خوان بود و عود و بربط نواز و ريشى دراز
داشت .
مامون او را فرا خواند.
او به مامون گفت اگر او ابوجعفر عليه السلام كمترين علاقه اى به امور دنيوى داشته
باشد، من به تنهايى مقصود تو را تامين مى كنم .
پس بيامد و در برابر ابوجعفر عليه السلام بنشست و صيحه اى بركشيد كه اهل خانه دورش
گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازه خوانى ساعتى چنين كرد ولى ابوجعفر عليه
السلام نه به او و نه به راست و چپ خود، هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به آن
مرد كرد و گفت :
از خدا پروا كن ، اى ريش دراز!
پس عود و بربط از دست آن مرد فرو افتاد و دستش از كار افتاد تا آنكه بمرد.
و چون مامون حال او را پرسيد، به مامون گفت : زمانى كه ابوجعفر عليه السلام فرياد
بر كشيد، آنچنان هراسيدم كه هرگز به حالت عادى باز نمى گردم .
(110)
آرى ، اين جلال و ابهت ايمان ، و عظمت و وقار اسلام است كه اينچنين اثرى دارد.
يك ملاحظه
در اين روايت تصريح شده بود كه مخارق تا وقتى كه مرد، دستش از كار افتاده
بود، ولى ما در متونى كه در دست داريم ، اشاره اى به اينكه دست مخارق فلج بوده است
نمى بينيم . شايد تاريخ ، اهمال و مسامحه كرده و متعرض اين مطلب نشده ، زيرا انگيزه
اى براى اشاره به آن نيافته . يا اينكه همانطور كه در بسيارى از امور ديگر مى بينيم
، انگيزه اى براى پنهان كردن اين موضوع وجود داشته است . يا اينكه شايد نام مخارق
به غلط و اشتباه در روايت آمده است و آن مرد شخص ديگرى بوده است ، به خصوص كه مى
بينيم در روايت كوشش شده با ذكر اوصاف آن مرد، او را معرفى كند. در حالى كه مخارق
مشهور و شناخته شده بوده ، و براى شناساندن او نيازى به ذكر اوصاف او نبوده است . و
نيز احتمال اين هست كه آن شخص هارون بن مخارق بوده است و نسخه برداران سهو كرده فقط
نام مخارق را آورده اند. ولى برنگارنده معلوم نيست كه اين هارون بن مخارق از
آوازخوانان بوده است يا نه ؟
بار ديگر نيز
بار ديگر مى بينيم خليفه به اين فكر مى افتد كه ابوجعفر عليه السلام را براى
شيعيان و پيروانش به صورتى زشت مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار كند.
ولى چون به او گفته شد كه : شيعيان مى گويند در هر زمانى بايد حجتى الهى باشد... و
هرگاه حكومت متعرض كسى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، تا از شان و منزلت او
بكاهد، اين خود براى آنان بهترين دليل مى شود براى اينكه او حجت خداست گفت : امروز
درباره اينان چاره و حيله اى وجود ندارد. ابوجعفر را ميازاريد.
(111)
و ابن سنان مى گويد:
خدمت ابى الحسن (امام هادى عليه السلام ) رسيدم ، فرمود: اى محمد، آيا براى آل فرج
اتفاقى رخ داده است ؟
گفتم : عمر مرد
گفت : الحمدلله
و من شمردم ، بيست و چهار بار اين جمله را تكرار كرد و سپس فرمود:
مگر نمى دانى او به پدرم محمد بن على چه گفته بود؟
گفتم : نه
فرمود: درباره موضوعى پدرم با او گفتگو مى كرد، او به پدرم گفت بگمانم مست هستى .
پدرم گفت : خداوندا اگر تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشته ام ،
مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان .
به خدا سوگند كه بعد از گذشت چند روز اموال و دارائيش غارت شد و به اسارت برده شد و
هم اكنون مرده است
(112)
نعم القادرالله
مبارزه سياسى ائمه عليهم السلام در پاره اى مواضع و اقدامات برجسته و قوى كه
با جسارت و جرات فراوان از خود نشان داده اند و داراى جنبه مبارزاتى قوى با دستگاه
هاى حاكمه و مراكز سياسى و عقيدتى آنها بوده است ، منحصر نبوده است .
بلكه كل حيات ائمه عليهم السلام داراى طبيعت مبارزاتى بوده است ، به صورتى كه تمام
حركات و كلمات و جهت گيرى هاى آن حضرات و سراپاى روش زندگى آنان ، حتى الكل و شرب ،
مشى و ركوب و رنگ لباسشان و حتى القاب آنان و نقش انگشترى هايشان ، معنى دار و پر
از پيام بوده است .
ما در كتاب تحت عنوان : نقش الخواتيم لدى الائمه عليهم
السلام به برخى از معانى و پيام هايى كه مقصود ائمه عليهم السلام از نقش
انگشترى هايشان بوده است اشاره كرده ايم . تا اينكه به امام جواد عليه السلام رسيده
چنين گفته ايم :
پس از آنكه مامون با اجبار امام رضا (ع ) به قبول ولايتعهدى و بيعت گرفتن از مردم
براى او و سپس تصفيه جسمانى حضرتش با خورانيدن سم به او، توانست مسير حوادث و امور
رابه نفع خود و در جهت تثبيت پايه هاى حكومت عباسى تغير دهد.
و بعد از آنكه همه انقلابات را سركوب نموده ، وتمامى صداها را خفه كرده و موانع
موجود بين مامون و پدرزادگان عباسى اش برداشته شده ، طبيعى بود كه مامون و عباسيان
و يارانشان احساس كنند كه به نهايت آرزوهايشان رسيده و به ارزشمندترين آرمان هايشان
كه عبارت بود از محكم ساختن پايه هاى حكومت و سلطنتشان بطورى كه ديگر هيچ نيرويى
توان ايستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد، دست يافته اند...
ولى مى بينيم كه بعد از اين همه ، نقش انگشترى امام جواد عليه السلام در برابر
تمامى تصورات آنان قد علم مى كند و تمامى مظاهر سركشى و ستم آنان را محكوم مى كند،
آن نقش اين جمله است : نعم القادر الله چه نيكو توانمندى است خدا! اين جمله پيشتر
نقش يكى از انگشترى هاى اميرالمومنين عليه السلام بوده است .
نيرنگ معتصمى !
ما مى بينيم پس از آنكه براى خلافت معتصم عباسى بيعت گرفته شد، بلافاصله از
احوال او امام جواد عليه السلام جويا شده ، به عبدالملك زيات نوشت : تقى عليه
السلام و ام الفضل را به سوى او بفرستد. پس ابن الزيات على بن يقطين
(113) را نزد امام جواد عليه السلام فرستاد، پس امام آماده شد و به
بغداد رفت . پس معتصم او را اكرام و تعظيم نمود و اشناس را با هدايايى براى او و ام
الفضل ، به سوى وى فرستاد
(114).
معتصم در آغاز همان سالى كه امام جواد عليه السلام در آن سال رحلت نمود، آن حضرت را
به بغداد طلبيد
(115).
اين رويداد، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه نفوذ اجتماعى امام عليه السلام
گسترده و عظيم شده بوده است به گونه اى كه معتصم را واداشته به مجرد رسيدن به خلافت
از احوال وى جويا شود و او را تحت نظر داشته باشد...
و بالاخره ، چاره اى نمى يابد جز اينكه به همان منظورهايى كه پيشتر، مامون آن حضرت
و پدرش را نزد خود آورد، او را نزد خود بياورد.
و ما ترديدى نداريم در اينكه حكومت از نفوذ شخصيت امام عليه السلام مى ترسيد. چرا
كه مى ديد امام توانسته است آنچه را كه نقطه ضعف براى او به شمار مى رفت و حكومت مى
توانست در جهت خواست خود از آنها بهره بردارى كند، نقطه قوت خود قرار داده است و
حتى در ميان رجال دولتى كسانى دلباخته او گشته در دل ، شيعه اويند...
كلينى روايت كرده است از محمد بن يحيى و محمد بن احمد از سباوى از احمد بن زكرياى
صيدلانى از مردى از بنى حنيفه از اهالى بست و سيستان كه او گفت :
در آغاز خلافت معتصم در سالى كه ابوجعفر به حج رفته بود، من با او همراه بودم .
روزى كه با هم بر سر سفره نشسته بوديم و جمعى از درباريان سلطان نيز حاضر بودند به
وى گفتم : فدايت شوم حاكم ما مردى است كه دوستدار شما اهل بيت است و در ديوان او
براى من مالياتى مقرر شده است ، اگر صلاح بدانيد براى او نامه اى بنويسيد و سفارش
كنيد به من نيكى كند.
ابوجعفر فرمود: من او را نمى شناسم .
من عرض كردم : فدايت گردم ، همانطورى كه گفتم او از دوستداران شما اهل بيت مى باشد
و نامه شما براى او به نفع من خواهد بود.
پس كاغذ گرفت و نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد، رساننده اين نامه مذهب و مرامى جميل از تو ياد كرد. همانا آن عملى براى تو
مفيد است كه در آن نيكى انجام دهى ، به برادرانت نيكى كن و بدان كه خداى عزوجل حتى
از سنگينى يك ذره و يك خردل از تو سوال مى كند.
آن مرد گفت : چون وارد سيستان شدم ، قبلا خبر به حاكم ، حسين بن عبدالله نيشابورى
رسيده بود، دو فرسخ به شهر مانده به پيشواز من آمد و من نامه را به او دادم ، نامه
را بوسيد و بر چشمانش گذاشت و به من گفته : خواسته ات چيست ؟
گفتم : در ديوان تو بر من مالياتى مقرر شده است .
دستور داد آن ماليات را از من بردارند و گفت تا زمانى كه من حاكم هستم مالياتى
پرداخت نكن . آنگاه از افراد خانواده ام پرسيد، تعداد آنها را به او گفتم ، دستور
داد مقدارى بيش از هزينه زندگيمان براى من و آنان مقرر گرديد. پس مادام كه او زنده
بود مالياتى نپرداختم و تا زمان مرگش مقررى ما را قطع نكرد
(116).
در اينجا مى بينيم اين مرد تا چه حد دلباخته امام جواد و اهل بيت عليهم السلام است
و نيز مى بينيم كه امام عليه السلام نخست فرمود من او را نمى شناسم تا به او آسيبى
نرسانند، زيرا مى دانست كه در مجلس ، از ياران سلطان كسانى حضور دارند...
مطلب ديگر اينكه مى بينيم در نامه امام به آن حاكم ، دستور خاصى داده نشده است و
فقط امام او را موعظه كرده و از حساب و محاسبه خدا او را بيم داده و به او فهمانده
است كه عملى براى او سودمند است كه در آن نيكى كند، چنانچه در نامه اشاره شده است
كه حامل نامه ، مذهب جميل او را حكايت كرده است و چيزى كه تائيد صحت اين خبر توسط
امام را برساند در نامه نيامده است ...
مستعصم تلاشى حيله گرانه به عمل مى آورد تا بهانه اى براى از ميان برداشتن امام به
دست بياورد.
ولى سحر ساحر به خود او باز مى گردد و تلاش او به شكستى سريع منتهى شده ، به ياس و
نوميدى كشنده اى مى انجامد...
خلاصه اين تلاش حيله گرانه بى ارزش اين است كه : معتصم گروهى از وزراى خود را طلبيد
و به آنان گفت : به دروغ ، نزد من عليه محمد بن على بن موسى گواهى بدهيد و بنويسيد
كه او قصد خروج عليه حكومت را داشته است .
آنگاه ، امام عليه السلام را فراخواند و به او گفت :
تو مى خواسته اى عليه من قيام كنى ؟!
امام فرمود:
به خدا سوگند چيزى از اينكه مى گويى ، انجام نداده ام .
معتصم گفت : فلانى و فلانى عليه تو شهادت داده اند.
پس آنان احضار شده ، گفتند: بلى ، ما اين برنامه ها را از برخى غلامان تو به دست
آورده ايم
(117)...
آنگاه در روايت آمده است كه امام عليه السلام به آنان نفرين كرد، پس آنچنان شدند
كه تالار، دور سرشان مى چرخيد. پس معتصم از آن حضرت خواست كه از خدا بخواهد كه
تالار آرام شود! و امام عليه السلام دعا كرد و وضع به حالت عادى باز گشت .
به اين ترتيب معتصم ديد كه مكر و حيله اش به خودش بازگشت و تدبيرش نتيجه عكس داد.
پس ناگزير بايد روشى ديگر را كه خطرى كمتر و اثرى بيشتر داشته باشد در پيش بگيرد تا
از يك طرف مردم ، چه رافضيان ( شيعيان ) و چه ديگران ، عليه او نشورند.
و از طرف ديگر وجود حكومت و ادامه آن را براى خود نگه بدارد و به خطر جدى اى كه خود
و رژيمش را تهديد مى كند پايان ببخشد.
اين روش عبارت بود از: توطئه و سپس جنايت ، جنايتى كه نبود، جز بيانگر شكست شرم آور
و ذليلانه نظام حاكمى كه در مقابل نور حق و بزرگى انديشه و منطق و ايمان و جلال و
عظمت اسلام ، تمام وسائل زور و قدرت را در اختيار داشت .
لكن سخت گيرى هاى حكومت در مورد امام جواد عليه السلام طاقت فرسا بود. تا آنجا كه
از ابن بزيع عطار روايت شده كه گفت : امام جواد عليه السلام گفت : سى ماه بعد از
مامون فرج و گشايش حاصل مى شود و ما منتظر شديم ، بعد از سى ماه امام رحلت نمود
(118).
ولى على رغم تمامى اين سختى هاى غيرقابل تحمل ، امام عليه السلام حتى به اندازه
سرانگشتى از موضع خود مبنى بر تسليم نشدن در برابر زمامدارن جائر و رد هر نوع سازش
و تفاهم با آنان ، تكان نخورد.
مى بينيم نقل شده است كه خيران خادم قراطيسى گفته است :
ريان بن شبيب به من گفت اگر خدمت ابوجعفر عليه السلام رسيدى به او بگو غلامت ريان
بن شبيب سلام مى رساند و تقاضا مى كند به او و پسرش دعا كنيد.
من پيغام او را به امام عليه السلام رساندم و امام براى خود او دعا كرد ولى براى
پسرش دعا نكرد.
بار دوم گفتم ، باز به خودش دعا كرد و به پسرش دعا نكرد.
براى بار سوم نيز كه تقاضاى او را تكرار كردم به پسرش دعا نكرد.
پس خداحافظى كردم و برخاستم . به نزديك در رسيده بودم كه سخنى از امام شنيدم ولى
نفهميدم چه گفت . خادم بعد از من از حضور امام آمد. از او پرسيدم : وقتى من برخاستم
سرورم چه گفت ؟
گفت : او گفت : اين كيست كه خود را هادى خود مى بيند. اين در سرزمين شرك زاده شد و
چون از آن سرزمين بيرون آورده شد به سوى گروهى بدتر از آنان رفت ، پس چون خدا خواست
هدايتش كند،
(119) مى كند.
و ما مى بينيم كه امام عليه السلام پيوسته به كنايه و تصريح ظلم و ظالمين و ياوران
آنان و كسانى كه به ظلم راضى هستند را محكوم مى كند. آن حضرت فرموده است .
ستمكار و كمك كننده به او و راضى به عمل او، شريك يكديگرند
(120).
و فرمود: روز اجراى عدالت درباره ظالم سخت تر است از روز ستمكارى ظالم بر مظلوم
(121).
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه على عليه السلام به ابوذر فرمود: تو به خاطر خدا
خشمگين شدى پس به همان كسى كه به خاطر رضاى او خشمگين شدى اميد داشته باش . اين
مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، و تو براى دينت از آنها ترسيدى ، به خدا
سوگند اگر آسمانها و زمين ها بر بنده اى بسته شوند و او تقوا پيشه كند خداوند براى
او راه باز خواهد كرد. جز با حق انس مگير و جز از باطل از چيزى مهراس .
و نيز فرمود: باصلاح زمامدار، مردم اصلاح شوند.
و فرمود: هر كس كر زشتى را نيكو بشمارد، در آن شريك است .
و در مورد اينكه بايد در پى فرصت و شرائط مناسب بود و با زيركى و هوشيارى با مسائل
برخورد كرد از جدش على عليه السلام نقل مى كند كه به قيس بن سعد كه از مصر به نزدش
آمده بود فرمود: اى قيس ، گرفتاريها پايانى دارند كه بايد بدان منتهى شوند، خردمند
بايد مترصد گرفتارى باشد تا پايان بپذيرد، زمانى كه محنت روى آورد، چاره انديشى
موجب فزونى آن خواهد شد.
و فرمود: پيش از آن موقع كارى برسد در پى چاره جويى آن برنياييد كه پشيمان مى شويد.
و فرمود: كسى كه بر مركب صبر سوار شود به مقصد پيروزى خواهد رسيد.
شيوه بزدلانه
بعد از آنكه حكومت دانست كه روش تهى نشان دادن امامت از محتواى علمى ، با
استفاده از مجالس مباحثه و مناظره ، به منظور از پا در آوردن امامت ، براى دعوت اهل
بيت عليهم السلام و خط ايشان بسيار سودمند بوده است ، و حكومت با فراهم آوردن فضاى
استدلال و محاجه ، به دست خود گور خود را مى كنده و وسائل گسترش پيام اهل بيت عليهم
السلام ونفوذ آن ، و شناخته شدن بيشتر آن توسط مردم را فراهم مى ساخته ، يعنى چيزى
كه خطرى بزرگ بشمار مى رفت و زيان و ورشكستگى آشكار و بزرگى در زمينه مناظره و
استدلال مبتنى بر منطق و عقل و برهان براى آنان در پى داشت ، و اين شكست در صحنه
هاى ديگر درگيرى ، به خصوص در زمينه سياسى اثر حتمى داشت ، به دست خود آنان ايجاد
شده است .
و نيز پس از آنكه نظام حاكم فهميد كه تكيه بر روش ترور شخصيت امام عليه السلام
وتقدس و كرامت او نزد مردم ، نمى تواند چندان نتيجه بخش باشد، بلكه چه بسا در
نتيجه تعقيب اين روش ، بسيارى از ويژگى ها و امتيازات آن حضرت عليه السلام كه اين
حاكمان در مخفى نگاه داشتن و محو آنها در حد امكان ، كوشا بوده اند، آشكار مى گردد.
و همچنين بعد از آنكه در تزوير خود و متهم ساختن امام عليه السلام ، به منظور پيدا
كردن بهانه اى براى نابود ساختن امام به صورت علنى و آشكارا، به گونه اى كه مجال
داشته باشند بعد از آن ، با يك هجوم تبليغاتى ، او را بدنام كرده به تقدس او نزد
مردم ضربه بزنند، شكست خوردند.
بعد از تمام اينها، به اين نتيجه رسيدند كه با همان روشى كه پيشانيشان ، با سلف
صالح آن حضرت عليه السلام عمل كردند، از او رهايى يابند. و آن روش خورانيدن سم به
آن جناب بود. اين تنها راهى بود كه مى توانستند در آن گام بگذارند، بدون آنكه خود
را در معرض مشكلات و خطرات قرار دهند، مشكلات و خطراتى كه چه بسا حكومتشان نمى
توانست در برابر آن مقاومت كند يا اينكه به آسانى از آن بگذرد.
و وسيله اى كه در اين راه به كار گرفتند همان دختر مامون بود، كه همسر آن حضرت و به
اعتقاد ما، مامور آنان در مراقبت و كنترل آن حضرت ، و ابزارى بود كه براى اجراى
چنين كارى و با دقت و در وقت مناسب ، پيش بينى شده بود.
و با اينكه بسيار در مخفى ساختن اين نقشه و جنايت خود كوشيدند، به طورى كه شيخ مفيد
رضوان الله عليه كه مردى بزرگ و نكته سنج بوده ، در اينكه آنان اين جنايت زشت را
مرتكب شده باشند ترديد مى كند، و مى گويد: گفته شده كه آن حضرت مسموما رحلت نمود
ولى در اين باره خبرى نزد من ثابت نگشته تا بدان شهادت دهم
(122).
ولى مى بينيم ، بسيارى ، گاه به صراحت و گاه به اشارت ، گفته اند كه آنان به اين
جنايت دست زده اند(123).
بلكه همانطور كه قبلا گفته شد اين جنايت از نخستين ساعاتى كه ازدواج با دختر مامون
صورت گرفت ، انتظارش مى رفت .
تا آنجا كه امام جواد عليه السلام در شمار هشت نفر دشمن معتصم كه چنانچه گفته اند
به خاطر اتفاقات بسيارى كه توام با عدد هشت بوده و براى او رخ داده است به او مثمن
گفته شده كه او آنان را به قتل رسانيده آورده شده است .
صفدى و ابن شاكر كتبى مى گويند: معتصم هشت دشمن را بكشت : بابك ، باتيش ، مازيار،
افشين ، عجيف ، قاروت ، رهبر رافضيان و رئيس زنديق ها
(124).
و ابن طاووس عليه الرحمه در دعاى روزهاى ماه رمضان آورده است :
پروردگارا، بر محمد بن على ، امام مسلمين درود بفرست و آنكه را دوستش داشت دوست
بدار و آنكه را كه با او دشمنى ورزيد، دشمن بدار، و بر كسى كه در خون او شركت جست
عذاب مضاعف فرود آر. و او معتصم است
(125).
و ما مى بينيم امام عليه السلام حتى در شب وفاتش به طور غير مستقيم دو موضوع را به
مردم اعلام مى كند يكى اينكه او علم غيب دارد، دوم اينكه با خداى تعالى ارتباط دارد
و اينكه او از جماعتى است كه خصوصيتى دارند كه ديگران فاقد آن خصوصيت هستند. به
طورى كه روايت شده در شبى كه رحلت نمود فرمود: من امشب وفات مى كنم و سپس اضافه
كرد: ما جماعتى هستيم كه هر گاه خدا دنيا را براى ما نخواهد ما را منتقل مى سازد(126).
چگونگى شهادت
در مورد شهادت امام جواد عليه السلام يك دسته از روايات مى گويند آن حضرت به
دست همسرش ام الفضل ، دختر مامون ، به اشاره معتصم مسموم گشت .
ولى روايتى ديگر مى گويد: بعد از آنكه معتصم امام را به بغداد طلبيد... به وسيله
اشناس شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت : پيش از شما
اميرالمومنين به احمد بن ابى داوود و سعيد بن خضيب و گروهى از بزرگان از اين شربت
نوشانيده و امر كرده است شما هم آن را با آب يخ بنوشيد. اين بگفت و يخ آماده كرد.
امام فرمود: در شب آن را مى نوشم . اشناس گفت : بايد خنك نوشيده شود و الان يخ آن
آب مى شود و اصرار كرد و امام عليه السلام با علم به عمل آنان آن را نوشيد
(127).
و در جاى ديگرى آمده است كه ابن ابى داوود بعد از ماجرايى مربوط به قطع دست سارق كه
امام عليه السلام ديگران را مجاب كرد و معتصم به سخن امام عمل كرد و حرف ديگران را
رد كرد، معتصم را به كشتن امام تحريك كرد.
ابن ابى داوود مى گويد: ... پس به معتصم گفتم : خيرخواهى
براى اميرالمومنين برمن واجب است و من در اين جهت سخنى مى گويم كه مى دانم با آن به
آتش جهنم مى افتم !
معتصم گفت : آن سخن چيست ؟
گفتم : چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتاده است فقهاء و
علماء مردم را جمع كرد و حكم آن حادثه را از آنان پرسيد و آنان حكم آن را به طورى
كه مى دانستند گفتند و در مجلس ، اعضاى خانواده اميرالمومنين و فرماندهان و وزراء و
دبيران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه كه در مجلس مى گذشت گوش مى دادند...
آنگاه به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى كنند او از
اميرالمومنين شايسته تر به مقام او است ، تمامى سخنان آن علماء و فقهاء را رها كرد
و به حكم آن مرد حكم كرد؟!
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجه هشدار من شد و گفت : خدا در برابر اين خيرخواهيت به
تو پاداش نيك عطا كند!
پس در روز چهارم يكى از دبيران وزرايش را مامور كرد تا ابوجعفر عليه السلام را به
منزل خود دعوت كند، او چنين كرد ولى ابوجعفر نپذيرفت و گفت : تو مى دانى كه من در
مجالس شما حاضر نمى شوم . آن شخص گفت : من شما را براى ضيافتى دعوت مى كنم و دوست
دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى و من با ورود شما به منزلم متبرك شوم . و فلان بن
فلان از وزراى خليفه دوست دارند خدمت شما برسد.
پس آن حضرت عليه السلام به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسموميت كرد و مركب
خود را طلبيد. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر عليه السلام فرمود: بيرون رفتن
من از خانه تو براى تو بهتر است !
پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اينكه رحلت نمود
(128)
و شايد معتصم در يك روز سه بار به مسموم ساختن امام عليه السلام اقدم كرده است تا
مطمئن شود به هدف خود مى رسد، چنانچه در روايت اشناس نيامده بود كه امام عليه
السلام با نوشيدن آن شربت به شهادت رسيد.
و در مورد اين پندار كه امام عليه السلام در زمان الواثق بالله رحلت نموده است به
بحار الانوار، ج 50، صفحات 13 11 و 8 مراجعه شود كه همانطور كه علامه مجلسى رحمه
الله عليه متذكر شده است منشا اين توهم ، نماز گزاردن واثق بر جنازه امام عليه
السلام مى باشد.
گفتار علامه مظفر:
مرحوم ، علامه شيخ محمد حسين مظفر گفته است :
... خليفه ، علماء را گرد مى آورد تا با آن حضرت عليه السلام
مباحثه و محاجه كنند. به اين گمان كه در او لغزشى بيابد پس او را مورد بازخواست
قرار دهد يا بدان وسيله مقام و منزلت او را پايين بياورد.
و يك بار، نامه هايى كه مردم را به بيعت براى آن حضرت فرا مى خواند، جعل كرد تا به
آن بهانه به امام عليه السلام سوء قصد كند، ولى اين توطئه جز بالا رفتن شان و مرتبت
ابوجعفر عليه السلام و نمودار شدن كرامت و فضل بيشتر او، نتيجه اى نداشت . از اين
رو كينه و خشم معتصم بيشتر مى شد و قادر به كتمان حقد و حسد درونى خود نسبت به امام
عليه السلام نبود. پس يك بار او را به زندان افكند و زمانى كه تصميم به قتل او
گرفت او رااز زندان در آورد، و به همسر او كه دختر مامون بود زهرى داده از او خواست
آن زهر را به خورد امام عليه السلام بدهد. همسر امام خواسته او را اجابت كرد و امام
عليه السلام با زهر معتصم مسموم گرديد. و هنگامى كه همسر او آثار كارگر افتادن زهر
را در بدن امام ديد، او را در خانه تنها گذاشت و رفت ، تا اينكه امام رحلت فرمود...
پس شيعيان ، اطراف خانه او مجتمع گشتند و چون معتصم درصدد بر آمده بود آنان را از
تشييع جنازه آن حضرت باز بدارد، شمشيرهايشان را آويخته ، براى ايستادگى تا پاى مرگ
، هم پيمان شده بودند...
از چنين رويدادى ، بسيار بودن تعداد شيعيان در آن زمان ، در بغداد، و سخت كوشى آنان
، دانسته مى شود. و از وجود راويان زياد، بسيارى علم در آنان ، معلوم مى گردد و از
فراوانى مباحثات و مناظرات ايشان ، با مخالفين ، به خصوص در مساءله امامت ،
نيرومندى منطق آنان و قدرتشان بر دفاع از مذهب و روشنى مبانى آنان ، شناخته مى
شود...
(129)
|