اءعجوبه اهل البيت
شرحى جامع از زندگى امام جواد عليه السلام

سيد ابوالفضل طباطبايى اشكذرى ، مهدى اسماعيلى

- ۷ -


(د) شفاى بيماران
شبيه فطرس
شهر مدينه زادگاه بسيارى از پيشوايان معصوم شيعه است - علاقه ى فراوان آنان به اين شهر حكايت از پيوندى عميق ميان امامان معصوم عليهم السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است - امام رضا عليه السلام چونان ديگر پدران بزرگوارش مجبور به هجرت از شهرى مى شود كه ميزبان همه ى خاطرات دوران طفوليت و پس از وى مى باشد، او در اين هجرت ابتدا به شهر مكه رفته و خانه ى خدا را زيارت مى كند، و در مدت اقامتش در كنار خانه ى خدا، دوستداران و پيروان مكتب اهل بيت گرداگرد وجود حضرت جمع شده و از علم و دانش و بركات وجودى حضرتش بهره برده ، و هر مشكلى را بوسيله ى آن حضرت حل مى كردند، بيماران روحى و جسمى او را طبيب مشكل گشا دانسته و براى بهبودى به او مراجعه مى كردند، شخصى به نام محمد بن سنان مى گويد: بر اثر چشم درد رفته رفته بينايى خود را از دست داده بودم ، خدمت امام رسيده و مشكل كم بينايى خويش را مطرح نمودم ؛ امام عليه السلام پس از شنيدن سخنان من ، كاغذى خواست و نامه اى به فرزند بزرگوارش جواد الائمه عليه السلام كه در مدينه بود نوشت ، و به دست يكى از خادمانش سپرد و فرمود: همراه اين خادم به مدينه برو و داستان اين نامه را براى كسى بازگو مكن .
هنگامى كه فاصله ى ميان مكه و مدينه را مى پيمودم با خود مى انديشيدم و مى گفتم : طفل خردسال كه سواد خواندن و نوشتن ندارد، پس چرا حضرت رضا عليه السلام براى فرزند خردسالش نامه مى نويسد گويا اين حركت راز و رمزى دارد، كه من به آن آگاهى نيافته ام .
پس از گذشت زمانى اندك ، به شهر مدينه وارد شده و به منزلى كه فرزند خردسال امام رضا عليه السلام در آن زندگى مى كرد رفتيم ، خدمتكار خانه پس از آگاهى از نامه و دستور حضرت رضا عليه السلام وارد اتاقى شد و لحظاتى بعد در حالى كه كودك خردسالى را در آغوش گرفته بود به سوى ما آمد، با ديدن او يقين كردم كه مخاطب نامه ى من كسى غير از او نيست ، نامه را تقديم كردم ، آن را به خادمى كه در كنارش نشسته بود داد و دستور داد تا نامه را بگشايد.
خادم نامه را گشود و روبروى او نگاه داشت ، چشم هاى مباركش را به نامه دوخت و از اول تا آخر آن را خواند، و گاهى در ميان خواندن نامه ، سرش را به سوى آسمان بلند مى كرد و كلماتى بر زبان جارى مى نمود، پس از پايان يافتن نامه با زبانى مليح و زيبا به من فرمود: اى محمد بن سنان ! حال عمومى چشمانت چطور است !
گفتم : اى فرزند رسول خدا! چشمانم ضعيف گشته و بينايى آن بسيار كم شده است .
فرمود كه نزديكتر بروم ؛ اطاعت كرده و در كنار حضرت نشستم ، دستهاى كوچكش را بالا آورد و بر پلكهاى چشمم كشيد، نورانيّتى احساس كردم كه در دوران جوانى نديده بودم ، شوق زائد الوصفى مرا فرا گرفته بود، ناخود آگاه به دست و پاى مباركش افتاده و مرتب مى بوسيدم ، فرياد برآوردم : خداوند تو را بزرگ امت قرار دهد، همانگونه كه عيسى فرزند مريم در كودكى و در گهواره سخن گفت و خداوند او را بزرگ امت و پيامبر زمانش ‍ قرار داد، اى كسى كه شبيه صاحب فُطرُس هستى !
محمد مى گويد: از آن پس ، چشمانم در سلامت و بينايى كامل قرار گرفت ، و افرادى كه سابقه ى بيمارى چشم مرا مى دانستند تعجب كرده و مدام علت آن را مى پرسيدند، تا اينكه مجبور شدم رازنامه و كرامت حضرت جواد عليه السلام را افشا نمايم ، و افشا نمودن معجزه ى امام عليه السلام كه مرا از آن نهى فرموده بود، موجب محروميت من از نعمت بزرگ بينايى شد، زيرا از فرموده ى امام تخلف كردم .
محمد بن مرزبان مى گويد: روزى به محمد بن سنان گفتم : معناى سخنى كه هنگام مراجعت از محضر امام جواد عليه السلام بر زبان جارى كردى چه بود؟ گفت : كدام سخن ؟ گفتم : به آن حضرت خطاب كرده و گفتى : اى شبيه فُطرُس !
گفت : داستان فرشته اى از فرشتگان الهى است كه مورد غضب واقع شد، و بال و پرش شكست ، سپس او را در جزيره اى رها نمودند تا اينكه زمان ولادت سيدالشهدإ امام حسين عليه السلام فرا رسيد، فرشتگان به امر الهى جهت تهنيت و تبريك ميلاد نور چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به محضر وى شرفياب مى شدند، فطرس فرشته ى تبعيدى از اين خبر آگاه شد جبرئيل كه دوست فطرس بود به وى پيشنهاد كرد تا بر بالهاى او بنشيند، و به خدمت پيامبر اسلام برسد، شايد مورد شفاعت قرار گرفته ، و خداوند توبه ى او را به پذيرد.
فطرس بر بالهاى جبرئيل سوار شد، و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، و ضمن تبريك ولادت فرزندش داستان شكسته شدن بال هايش را بيان نمود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شفاى تو به دست فرزند گهواره نشين من است ، چنان چه مى خواهى مانند ساير فرشتگان الهى به جايگاه اوليه ات برگردى ، بايد خود را به گهواره ى او نزديك و بالهايت را به بدن حسين من به چسبانى ، تا خداوند به بركت او، سلامتى را به تو باز گرداند؛ فطرس نيز مطابق دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل كرد، و خداوند بالهايش را به او باز گرداند.
اى محمد بن مرزبان ! مقصود من شبيه فطرس ، اين بود كه خداوند به بركت امام جواد خردسال ، چشمهاى مرا شفا داد، و او نيز همانند جدش امام حسين عليه السلام در سن طفوليت و كودكى عظمت خويش را نشان داد(139).
شفاى نابينا
نابينايى چشم فرزند، رنج مضاعفى به قلب و روح مادر وارد ساخته است ، او هر وقت به صورت فرزندش نگاه مى كند از عمق جان آرزو مى كند اى كاش روزى اين چشم ها باز شود و فرزندم نيز همانند ساير فرزندان به تواند ببيند، به دود، و بازى كند.
سرانجام تصميم مى گيرد به محضر حجت خدا حضرت جواد الاءئمه عليه السلام مشرف شود، فرزندش را در آغوش گرفته و به طرف خانه ى آن حضرت حركت مى كند، وارد خانه مى شود و فرزندش را در برابر امام جواد عليه السلام قرار مى دهد و مى گويد:
اى فرزند رسول خدا! مى دانم در پيشگاه خداوند مقامى بزرگ و جايگاهى بس ارجمند دارى ! دوست دارم به من و فرزندم عنايتى كنى ، جگر گوشه ام از نعمت بينايى محروم است ، و شنيده ام بيماران بسيارى به اين جا آمده و شفا گرفته اند.
امام جواد عليه السلام به صورت فرزند نگاهى كرد، و سپس دست مبارك را بلند كرده و بر صورت كودك نابينا كشيد.
عمارة بن زيد كه قصه را روايت مى كند، مى گويد: هنوز امام دست مباركش ‍ را برنداشته بود كه ديدم كودك نابينا از جايش برخاست ، و مانند كسى كه هيچ گونه معلوليتى ندارد، شروع به دويدن نمود، و گويا مى خواست فرياد برآورد كه اى مادر! ببين چشمهايم شفا پيدا كرده و من مى توانم همه چيز را ببينم !(140).
شفاى ناشنوا
يكى از مردان روزگار امام جواد عليه السلام به نام ابو سلمه ، به تدريج نيروى شنوايى خود را از دست داده بود، و گوشهايش نمى شنيد. او مى گوييد: پيشاپيش خبر ناشنوايى من به امام جواد عليه السلام رسيده بود، در يكى از روزها براى ديدار و زيارت وى ، به محضرش شرفياب شدم پس ‍ از سلام و احوال پرسى ، مرا به نزد خود دعوت كرد، نزديك رفتم و در كنار وى نشستم ؛ امام دست مباركش را به سر و گوشهايم كشيد و فرمود: حالا بشنو و دقت كن ! احساس كردم به سبب بركت و كرامت امام جواد عليه السلام ، در وضعيت بالاترى از حّد معمول و متعارف قرار گرفته و قدرت شنوايى من چند برابر شده است ، و صداها را به راحتى مى شنوم و مى فهمم (141).
شفاى بيمار مبتلا به درد زانو
ابو بكر بن اسماعيل مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : كنيز يا دخترى دارم كه در ناحيه و قسمت زانو احساس درد مى كند، و موجب ناراحتى او شده است .
فرمود: او را نزد من بياور، او را نزد حضرت بردم ، سوال كرد: از چه چيزى ناراحتى ؟
گفت : زانويم مرا اذيت مى كند، امام عليه السلام از روى لباس دست مباركش را بر زانويش كشيد: پس از آن از درد زانو شكايت نكرد، و شفا گرفت (142).
شفاى بيمار مبتلا به تنگى نفس
محمد بن عمر بن واقد رازى مى گويد: برادرم به بيمارى تنگى نفس مبتلا بود و به سختى مى توانست نفس بكشد، روزى همراه برادرم خدمت امام جواد عليه السلام رسيده و مشكل بيمارى برادرم را به عرض ايشان رساندم و تقاضا كردم براى شفاى بيمارى او دعا كند.
امام عليه السلام بى درنگ فرمود: عافيت و سلامت را به او باز گرداند.
با دعاى حضرت ، برادرم از بيمارى نجات يافت ، از محضر امام بيرون آمديم ، و او تا پايان عمر هيچگاه به آن بيمارى دچار نگشت .
محمد بن عمر مى گويد: من نيز در قسمت كمر و بالاى ران پا، دردى را احساس مى كردم كه هفته اى چند بار موجب آزار و ناراحتى ام مى شد، و هر چه مى گذشت درد شديدتر شده و رهايم نمى كرد، بار ديگر كه خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم ، تقاضا كردم تا براى شفاى بيمارى خودم نيز دعا كند.
امام عليه السلام فرمود: خداوند عافيت و سلامتى را به تو نيز باز گرداند.
پس از دعاى وى ، شفا يافته ، و تا امروز هيچ گاه به آن درد مبتلا نشدم (143).
تغيير شكل و چهره ى امام عليه السلام
امام جواد عليه السلام غلامى داشت كه نامش ((عسكر)) بود، او را در راه خدا آزاد كرد تا مانند ساير انسانها، آزادانه زندگى كند. مى گويد: چند روز پس از آزادى ، به ديدار مولايم شتافتم ، وقتى كه وارد منزل شدم ، امام را ديدم كه در ميان ايوانى به مساحت حدود ده ذراع ، نشسته بود، رنگ چهره و بدن آن حضرت مرا به خود مشغول نمود و با خودم گفتم : چه بدن نورانى و صورت گندمگونى ! اين سخن در عالم ذهن و قلبم شكل گرفته بود و هنوز بر زبان جارى نساخته بودم كه ديدم بدن امام در قسمت طول و عرض ‍ شروع به بزرگ شدن نمود و آنقدر بزرگ شد كه تمام ايوان را فرا گرفت ، لحظاتى بعد دوباره رنگ چهره اش تغيير كرد و همچنان از صورتى به صورت ديگر در مى آمد، گاهى سياه و تيره و گاهى مانند برف سفيد، و لحظاتى ديگر قرمز به رنگ خون و سپس به حالت اول باز مى گشت .
شگفت زده از اين همه عجايب ، در حالى كه ترس وجود مرا فرا گرفته بود، بى هوش نقش بر زمين شدم ، وقتى كه به هوش آمدم ، ديدم امام كنار من نشسته است و فرمود اى عسكر! ايمان و معرفت شما مردم نسبت به ما بسيار ضعيف و محدود است ، و هنوز در حالتى از شك و ترديد بسر مى بريد، به خداوند يكتا و يگانه سوگند! به مقام واقعى ما معرفت پيدا نمى كنيد مگر كسى كه خداوند عنايتى به او بنمايد و او را ولى و دوست ما قرار دهد.
عسكر مى گويد: با خود عهد كردم كه از آن پس هيچ گاه فراتر از آن چه بر زبانم جارى مى شود، در ذهنم نگذرانم و به آن انديشه نكنم (144 ).
تغيير رنگ موهاى سر و صورت
موهاى پيج در پيچ ، پر پشت و سياه ، چهره ى زيبايى از امام جواد عليه السلام ساخته بود؛ ابراهيم بن سعد (سعيد) مى گويد: روزى در محضر امام عليه السلام بودم و چهره ى زيباى وى مرا به شدت مجذوب خودش نموده و غرق در تماشاى سيماى ظاهرى و معنوى آن حضرت شده بودم ، كه ناگهان امام عليه السلام دست مباركش را به موهاى سرش كشيد و من در كمال تعجب مشاهده كردم همه ى موهاى سر وى ، سرخ شد و به رنگ خون درآمد، دوباره دست به موهايش كشيد و به رنگ سفيد درآمد، سپس با پشت دست موهايش را مسح نمود. به صورت اول كه رنگ سياه بود در آمد؛ همچنان كه با حال شگفت به تحولات گوناگون چهره ى مبارك امام مى نگريستم ، به خود آمده و متوجه شدم كه آن حضرت با اين كار، گوشه اى از قدرت امامت و ولايت خويش را به من نماياند.
آن گاه امام عليه السلام فرمود: اى فرزند سعد! آنچه ديدى يكى از نشانه هاى امامت است .
گفتم : پدر بزرگوارت امام رضا عليه السلام دست بر خاك و شن مى گزارد، پس به طلا و نقره تبديل مى شد!
فرمود: مردم زمان پدرم گمان مى كردند كه او نيازمند اموال و دارائيهاى آنان است و چنان چه به او كمك نكنند، بيچاره و فقير و درمانده خواهد شد، از اين رو سنگريزه ، و شن و خاك را به طلا تبديل مى نمود تا به مردم اعلان نمايد، كه از ثروت آنان بى نياز است ، بلكه گنج هاى زمين در اختيار اوست و اين مردم نيازمند او، و در حقيقت ريزه خوار سفره ى او مى باشند(145)
(ه ) معجزات امام عليه السلام درباره ى حيوانات
رسيدگى به شكايت گوسفند
على بن اسباط مى گويد: در سفرى همراه امام جواد عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودم ؛ هنگام خارج شدن از شهر كوفه ، در بين راه با گله ى گوسفندى مواجه شديم كه چوپانى سرپرستى آنها را به عهده داشت .
وقتى كه به نزديكى آنها رسيديم ، گوسفندى از گله جدا شد و به طرف امام آمد، آن قدر به آن امام نزديك شد كه گويا صاحب و مالكش را پيدا كرده است ، امام به گونه اى با او رفتار مى كرد كه گويى با او هم سخن شده است .
امام فرمود: به چوپان بگو نزد من آيد.
وقتى به نزد وى آمد، فرمود: اين گوسفند از دست تو شكايت دارد و مى گويد: چوپان هر شب شير پستان مرا مى دوشد و چيزى براى صاحب من نمى گذارد، آيا مى دانى اين كار خيانت و ظلم در حّق صاحب اين گوسفند است ؟ اگر توبه نكنى در حقّت نفرين مى كنم و از خداوند مى خواهم تا عمرت را كوتاه كند.
چوپان پس از شنيدن سخنان امام عليه السلام ، از وى عذر خواهى نمود، دست و پاى آن حضرت را بوسيد و به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر و ولايت اءئمه ى معصومين عليهم السلام گواهى داد، و سپس گفت : تو را به خداوند جهانيان سوگند مى دهم تا راز اين قصّه ، و هم سخن شدن با حيوانات و فهميدن زبان آنان را، برايم را روشن نمايى !
امام جواد عليه السلام فرمود: پيشوايان معصوم و جانشينان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، بندگان ويژه ى خداوند، و خزانه داران علم و دانش ، و آگاهان به امور پنهان و آشكار، و مورد اكرام و احترام خداوند مى باشند، پس ‍ ريشه ى دانش و علوم ما از سرچشمه ى زلال و پر فيض الهى مى باشد(146).
سخن گفتن با زبان حيوانات
آشنايى با زبان حيوانات و سخن گفتن با آنها نيازمند دانش و آزموده هائى است كه فقط به پيامبران بزرگ الهى و جانشينان آنان عليهم السلام عطا شده است ؛ همانگونه كه خداوند به حضرت سليمان عليه السلام كه از پيامبران بزرگ الهى است قدرت و دانشى عطا كرده كه مى تواند با حيوان كوچكى مانند مورچه ، سخن بگويد و سخن او را بشنود.
پس چنان چه در لابلاى كتب تاريخى و حديثى داستانهايى را مربوط به معصومان مى بينيم و مى خوانيم ، تعجب آور نخواهد بود، چرا كه اينها گوشه هايى از قدرت و توان علمى شايسته ترين بندگان خداوند، روى زمين است .
امام جواد عليه السلام همانند اجداد و پدران بزرگوارش ، گاه گاهى با نشان دادن قدرت خويش و پرده هاى شك و ترديد و جهالت را از مقابل چشم انسان هاى سطحى نگر و كوته انديش زمان خويش بر مى داشت ؛ هم سخن شدن با حيوانات و گوش دادن به صداى برآمده از حلقوم آنان - در زمانى كه همه فكر مى كردند سخن مفهوم دار و با معنا مخصوص آدميان است و بس - يكى از رازها و نشانه هاى وى را نشان مى دهد.
محمد تنوخى مى گويد: امام جواد عليه السلام را ديدم كه دست به سر و گوش گاوى مى كشد و سخنانى را نيز بر زبان مى راند، و حيوان هم به علامت فهميدن سرش را تكان مى دهد.
نزديك تر رفته و عرض كردم : سخن گفتن شما را با حيوانات ديده و شنيده ام ، ولى مى خواهم به دانم ، آيا حيوانات هم با شما سخن مى گويند؟
حضرت آيه اى از سوره ى نمل تلاوت نمود اعلمنا منطق الطير و اءوتينا من كل شئ (147). ((ما زبان پرندگان را تعليم يافته ايم و از هر چيزى به ما داده شده است ))، سپس خطاب به حيوان فرمود: بگو: ((لا اله الا الله وحده لا شريك له )) و دست مباركش را به سر حيوان كشيد.
حيوان به سخن آمد و همان جمله را بر زبان جارى نمود(148).
(و) معجزات امام عليه السلام درباره ى درختان
بارور شدن درخت خشكيده ى سدر
خبر ازدواج حضرت جواد عليه السلام با اءم الفضل دختر مامون در همه ى شهرها و مناطق پخش شده بود، برخى از وقوع اين ماجرا ناراحت و برخى شادمان بودند؛ روزها و شب ها مى گذشت ، امام تصميم گرفت به مدينه جدش رسول خدا مسافرت نمايد؛ گويا اين مسافرت ، اولين مسافرتى بود كه پس از ازدواج با ام الفضل صورت مى گرفت ، و مبدا و مقصد آن از بغداد به سوى مدينه بود؛ گروهى از مردم بغداد با شنيدن خبر مسافرت امام عليه السلام ، خود را به خيابان باب الكوفة رسانده تا او را مشايعت و بدرقه نمايند؛ مسافرت آغاز شد، همچنان كه راه را مى پيمودند، زمان نيز سپرى مى شد، و تاريك شدن هوا، فرا رسيدن غروب خورشيد و لحظه ى انجام فرضيه ى مغرب را حكايت مى كرد، در ميانه ى راه و نزديك منزل شخصى به نام مسيب ، مسجدى بود با بناى بسيار قديمى ، امام از مركب پياده و داخل مسجد شد و ظرف آبى طلبيد، پس از آماده شدن آب ، پاى درخت سدر خشكيده اى كه در حياط مسجد بود، نشست و وضو گرفت تا زيادى آب وضوى وى در پاى اصله ى درخت به ريزد، سپس به نماز ايستاد، در ركعت اول ((حمد)) و ((اذا جاء نصر الله )) را خواند، و در ركعت دوم سوره ى ((حمد)) و ((قل هو الله احد)) را قرائت نمود، سپس دستها را مقابل صورت بالا برد و قنوت نماز را به جاى آورد، و در ركعت سوم پس از تشهد و سلام نماز، مقدارى نشست و سپس بدون تعقيبات نماز، براى خواندن نافله ى مغرب برخاست ، و پس از آن ، تعقيب خوانده و دو سجده ى شكر به جاى آورد و به نمازش پايان داد و از مسجد خارج شد.
نماز گزاران ، وارد صحن مسجد شده ، و با شگفتى ديدند كه درخت سدر خشكيده ، سر سبز شد و ميوه داده است ، همگى به غير از امام عليه السلام حيرت زده بودند، برخى ميوه ى آن را مى چيدند و مى خورند، و برخى برگهاى تر و تازه ى آن را در لابلاى انگشتانش مى سائيدند؛ آرى قطره هاى وضوى امام كار خود را كرده بود(149).
تبديل برگ درخت زيتون به سكه طلا
ابراهيم بن سعيد مى گويد: امام جواد عليه السلام تعدادى از برگهاى سبز درخت زيتون را چيده ، و آن را در لابلاى دستهايش محكم قرار داده بود، مشغول سخن گفتن با آن حضرت بوده و از هر موضوع و مسئله اى با او گفتگو مى كردم نگاهم به دستهاى حضرت افتاد، ديدم برگهاى سبز زيتون تبديل به سكه هاى زرين طلا شده است ، تعدادى از سكه ها روى زمين افتاد، و من آنها را برداشته و در حالتى از شك و ترديد، داخل كيسه اى گذاشته و با خودم نجوا مى كردم : به بازار مى روم ، و با آنها متاع و كالايى مى خرم ، و اگر طلاى واقعى نباشد، فروشندگان طلا خواهند فهميد.
وقتى كه وارد بازار شده و اجناس مورد نياز را خريدارى و سكه ها را تحويل دادم ، ديدم هيچ كس سخنى نمى گويد و اعتراضى شنيده نمى شود، فهميدم كه امام هدفش متنبه ساختن و تقويت پايه هاى اعتقادى من نسبت به مساله ى امامت و قدرت و توانايى اوصيا پيامبر اكرم بوده است (150).
(ز)معجزات امام درباره ى جمادات
تبديل كردن دو طرف دجله و فرات مانند پل
يكى از رودهاى بزرگى كه از كوههاى تركيه سرچشمه مى گيرد و تا داخل خاك عراق نيز امتداد پيدا كرده است رود دجله مى باشد.
محمد بن يحيى مى گويد: همراه امام جواد عليه السلام بودم و حضرت مى خواست از دجله عبور كند، وارد رودخانه شد و با قدم هاى آهسته به طرف جلو حركت مى كرد، ناگهان ديدم دو طرف رودخانه به يكديگر نزديك شد، و به حالتى شبيه پل در آمد و امام جواد عليه السلام از آن عبور كرد و لحظاتى بعد در ساحل رودخانه قدم بر خاكهاى خشك زمين گذاشت ؛ با ديدن اين قضيه بار ديگر داستان مشابه آن كه در شهر (انبار) بر روى رودخانه ى فرات اتفاق افتاده بود در ذهنم زنده شد، و من با چشم ظاهرى خودم ديدم كه چگونه دو طرف رودخانه ى فرات به يكديگر نزديك شد و به صورت پلى در آمد و حجت خدا از روى آن عبور نمود(151).
متوقف ساختن كشتى ها و قايق ها
حركت كشتى ها و قايق ها در ميان آبهاى (دجله ) منظره ى زيبايى را به وجود آورده بود، مسافران چشم به ساحل و باغ هاى اطراف دوخته ، و ساحل نشينان نيز غرق در تماشاى رفت و آمد و حركت كشتى ها و قايق ها بودند.
حكيم بن حماد مى گويد: در كنار امام جواد عليه السلام ايستاده بودم ، و مانند ساير مردم ، چشم به تماشاى رودخانه و منظره هاى اطراف آن دوخته بودم ، كه ناگهان ديدم كه كشتى ها و قايق ها از حركت ايستاد، و متوقف شدند، همه از يكديگر مى پرسيدند: چه علتى و سببى موجب توقف آنها شده است ؟
ولى پاسخى شنيده نشد، امام جواد عليه السلام به غلامى كه همراهش بود دستور داد تا به ميان آب دجله رفته و انگشتر آن حضرت را بيرون آورد، غلام اطاعت كرد، و خودش را ميان آب انداخت ، و پس از چند لحظه ، انگشتر امام را بيرون آورد و تقديم نمود، با بيرون آوردن انگشتر امام عليه السلام ، در كمال تعجب مشاهده كردم كه همه ى قايق ها و كشتى ها به حركت در آمده ، و به راه خويش ادامه دادند(152).
اثر انگشتان دست امام عليه السلام بر روى صخره
عماره بن زيد مى گويد: روزى امام جواد عليه السلام را ديدم و به او گفتم : اى فرزند پيامبر! علامت و نشانه ى امام معصوم چيست ؟
امام عليه السلام كه در كنار صخره ايستاده بود، دستش را روى صخره گذاشت و پس از چند لحظه برداشت ، با چشمان خود ديدم اثر انگشتان مبارك وى روى آن سنگ و صخره به صورت آشكار و نمايان باقى مانده است .
فرمود: يكى از نشانه هاى امام آن است كه چنين كارهايى را بتواند انجام دهد.
بار ديگر شاهد بوده ، و ديدم كه آن حضرت آهن را با دست خويش و بدون حرارت و آتش ، مانند خمير به صورت هاى مختلف در مى آورد، و با انگشتر خود بر سنگ سخت علامت و نشانه مى گذارد(153).
ذوب كردن ظرف چينى و بازگرداندن آن به حال اول
عماره بن يزيد مى گويد: روزى در مقابل امام جواد عليه السلام ظرف چينى بزرگى را مشاهده كردم كه داراى حجمى به اندازه ى غذاى ده نفر بود.
امام فرمود: آيا دوست دارى چيزى از عجائب روزگار و امور غير عادى را به تو نشان دهم ؟ گفتم آرى مولاى من !
امام بى درنگ دست مباركش را روى ظرف گذاشت و با وارد آوردن فشارى مختصر، آن را به صورت آب در آورد، و بر روى زمين جارى ساخت و سپس آبها را جمع كرد و در ظرف ديگرى ريخت و با كشيدن دستش روى ظرف ، آن را به حالت اولش بازگرداند، وقتى كه به دقت نگاه كردم ديدم همان ظرف چينى بزرگ اول است .
سپس فرمود: توانايى انجام چنين كارهايى ، نشانه ى قدرت امامت و وابستگى آن به امر خداوند است (154).