عمربن سعد كه در عين تسليم به پليدى ، در اعماق قلب خويش به امام
حسين (ع) احترام عميقى مى گذاشت و شايد بيش از همه دشمنان امام ، به رفعت و علو
مقام و شخصيت فرزند پيامبر واقف بود ، از اين پيشنهاد مجدد امام حسين (عليه السلام
) استقبال كرد و بار ديگر به ابن زياد نوشت كه در باب پيشنهاد امام بينديشد و فرصت
را براى پرهيز از قتل فرزند رسول خدا مغتنم شمارد. ابى مخنف در كنار گزارش مربوط به
درخواست مجدد امام از عمر بن سعد براى موافقت با مراجعت آن حضرت ، دو روايت آورده و
سپس با نقل روايت سوم آن دو روايت را تلويحا بى اساس شمرده است. در روايت اول كه از
هانى بن ثبيت نقل شده ، آمده است كه حسين (ع) عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن
سعد فرستاد و از او خواست تا به هنگام شب در ميان اردوگاه با او ملاقات كند. پس به
هنگام شب هر كدام از آن دو با بيست نفر به سوى ميعادگاه روانه شدند. در اين حال
آنان همراهان را از خود دور كرده و به گفتگو پرداختند و سپس از هم جدا شدند. هانى
افزود است كه چون هيچ كس از سخنان آنان آگاه نشد ، برخى پنداشتند كه حسين به عمربن
سعد پيشنهاد كرده بود كه آن دو با به جاى گذاشتن اردوگاه نزد يزيد روند ، اماپسر
سعد اين سخن را نپذيرفته بود.
(390) ابو مخنف با خاتمه اين روايت مى نويسد: كه اما آنچه مجالد بن
سعيد همدانى و صقعب بن زهير و ديگر محدثين نوشته اند ، آن است كه حسين در گفتگوى با
عمر بن سعد گفته بود ، يكى از اين پيشنهاد را بپذير: موافقت كن تا به همان جايى كه
از آن آمده ام باز گردم ، يا دست در دست يزيد بن معاويه مى گذارم
(391) تا درباره من و خودش نظر دهد يا مرا به يكى از ثغور بفرستيد
تا يكى از مرزنشينان شده و همانند آنان عمل كنم.
روايت سوم ابو مخنف نيز كه با يك واسطه از طريق عقبه بن سمعان يكى از ياران امام
حسين (ع) كه از مكه تا كربلا همراه امام بود و مدتى بعد پس از اسارت در كربلا و
تبعيد به ربذه ، آزاد شد ، چنين است :
من از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق حسين را همراهى كردم و تا زمانى كه كشته شد
هرگز از او جدا نشدم و به اين ترتيب از تمام سخنان او يك كلمه نيست كه نشنيده باشم.
به خدا سوگند كه آنچه مردم پنداشته و گفته اند كه حسين به عمربن سعد گفته بود كه
دست در دست يزيد مى گذارم يا مرا به يكى از مرزها بفرستند ، سخن حسين نيست و حسين
فقط به پسر سعد گفته بود: بگذاريد تا در زمين پهناور روانه شوم تا ببينم عاقبت چه
مى شود.
(392)
نوشته اند كه چون همين پيشنهادهاى امام ، نامه و پيام ابن سعد به ابن زياد رسيد ،
با خود انديشيد كه نامه ابن سعد ، نوشته اى خير خواهانه است.
(393) بنابراين در جمع اطرافيان خويش گفت كه آرى ، پيشنهاد ابن سعد
را مبنى بر آزاد گذاشتن حسين (ع) پذيرفتم ، اينك وى به هر كجا كه مى خواهد برود.
اجراى چنين تصميمى از سوى ابن زياد ، مى توانست مانع از وقوع فاجعه كربلا شود؛ اما
با دخالت شمر
(394) و تاكيد او به ابن زياد ، (( كه اكنون
در چنگ توست ، او را رها مكن )) تا او قويتر و تو ضعيف تر
شوى ،
(395) ابن زياد تحت تاثير سخن شمر قرار گرفت و با عدول از سخن خويش
، بى درنگ نامه اى به عمر بن سعد نوشت و آن را به شمر داد تا به ابن سعد رساند.
عبيدالله در آن نامه نوشته بود كه : اگر حسين (ع) حاضر به بيعت با يزيد نشد ، يا
فورا به او حمله كن و پس از قتل وى ، بدنش را لگدمال اسبان كن ، و يا آنكه فرماندهى
سپاه را به شمر واگذار.
(396)
پاسخ صريح امام به سخنان تهديدآميز ابن زياد چنين بود:
الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و
الذله و هيهات منا الذله ياءبى الله ذالك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و
طهرت و انواف حميه و نفوس ابيه من ان نوثر طاعه اللئام على مصارع الكرام ، الا و
انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر
(397)
با نگاهى به تمام مواضع ثابت امام در خوددارى از بيعت با يزيد و نيز مضمون روايت
عديده اى كه با روايت مجالد بن سعيد همدانى صقعب بن زهير (همان روايت بالا كه مدعى
سه پيشنهاد امام به ابن سعد است )) تعارض آشكارى دارند ،
نبايد هيچ ترديدى در بى اساس بودن آن روايت ، داشت. علاوه بر سستى روايت تعارض آن
با نقل و عقل ، محتواى آشفته آن نيز دلالتى ديگر است بر مجعول بودن آن. بارزترين
وجه آشفتگى روايت آن است كه مدعى است امام سه پيشنهاد به عمر بن سعد داد و پسر سعد
همان پيشنهادهاى سه گانه امام عزيمت به سوى يزيد ، يعنى ايدئال ترين خواسته نظام
اموى بود ، ابن زياد نه با اين پيشنهاد ، بلكه با آن پيشنهادى موافقت كرد كه به
موجب آن امام حسين (ع) مى توانست كربلا را ترك گفته و به هر جا كه خواهد برود. به
نظر مى رسد كه اگر بتوان قبول كرد كه عمربن سعد ، افزون بر تلاشهاى قبلى خويش براى
نجات دادن خود از ننگ دخالت در قتل امام حسين (ع) باز هم دست به تلاشى ديگر زده
باشد ، باز هم كوشيده است تا با ارسال پيكى به سوى وى ، او را بر تن دادن به خواسته
امام مبنى بر ترك قلمرو حكومتى كوفه راضى كند ، اما پسر زياد باز هم با پذيرفتن اين
درخواست مخالفت كرده و اين بار براى جلوگيرى از مكاتبه بعدى عمربن سعد و تعلل او ،
شمر را به سوى او روانه داشته است.
به هر حال ، چون بار ديگر با دستور اكيد و صريح امير كوفه و فرستاده او شمر بن ذى
الجوشن روبه رو شد ، در حالى كه ديگر يقين داشت كه تعلل وى تمام دنيايش را از چنگ
وى به در خواهد آورد ، بى درنگ و در عصر روز نهم محرم به سوى اردوگاه امام حسين (ع)
پيشروى كرد تا طى نبردى سريع ، كار را به پايان دهد و امارت رى را براى خويش به
بهاى قتل فرزند رسول خدا تثبيت نمايد.
نوشته اند كه عمر بن سعد فرمان حمله به امام حسين (ع) و يارانش را با اين سخن آغاز
كرد كه : (( اى سپاه خدا بتازيد و خوشدل باشيد)).
(398)
امام حسين (ع) چون با دستور ابن سعد در هجوم كوفيان به كاروان حسينى و پيشروى سپاه
دشمن مواجه شد ، بى درنگ بر برادر رشيد خويش عباس دستور داد تا به جانب دشمن شتابد
و علت تهاجم را جستجو كند. پاسخ دشمن به عباس اين بود كه فرمان امير مبنى بر عدم
تعلل و خاتمه دادن سريع كار ، رسيده است. عباس به ابن سعد گفت تعجيل نكنيد تا من با
برادرم سخن بگويم و نزد شما آيم. عباس چون نزد امام برگشت و ماجرا را تعريف كرد ،
امام به او گفت : سعى كن تا همين امشب را مهلت بخواهى.
(399) ابن سعد على رغم ترديد اوليه ، تحت فشار برخى از اطرافيان ،
حاضر شد تا روز نهم محرم و شب نهم را به امام مهلت دهد.
(400) چون شب فرار رسيد ، امام ياران قليل
(401) خويش را جمع كرد و براى آنكه آنان كاملا آگاهانه و بر مبناى
عمق اعتقاد خويش در معركه شهادت فردا حاضر شوند و نه با ترديد و اميد به پيروزى
احتمالى ، خطاب به ايشان چنين گفت :
خداوند را سپاس كه به ما افتخار نبوت عنايت كرد و به ما قرآن آموخت و ما را به
پيروى از آيين خود ، مورد لطف خويش قرار داد. من كسى را ارزشمندتر از اصحاب خود
سراغ ندارم ، خداوند به شما بهترين پاداشها را عنايت كند. تصور من اين است كه فردا
آخرين روز زندگى ماست. از تمامى شما مى خواهم كه مرا تنها گذاريد و راه خويش پيش
گرفته و برويد ، من بيعت خويش را از شما گرفته و مانع بازگشت شما نمى شوم. شب براى
شما پوشش نيكويى است. از آن به عنوان سپرى استفاده كنيد و راه خويش را گرفته و
برويد ، حتى مى توانيد فرزندان مرا نيز با خود ببريد...
(402)
پس از پايان سخن امام حسين (ع) ، همه ياران امام ، هر كدام با بيان عباراتى خاص خود
، بر ثبات قدم و همراهى پيشواى خود تا تقديم جان خويش تاكيد كردند.
(403)
و حتى تعدادى از آنان از امام گله كردند كه چرا از آنان خواسته است كه او را تنها
گذارند.
پس از پايدارى ياران امام حسين (ع) در باقى ماندن در كنار آن حضرت و نجات خويش از
ذلت با انتخاب شهادت به عنوان راهى بازمانده در برابر خويش ، زيباترين حادثه در
همان شب ، يا شبى پيش از آن ، پيوستن عبدالله بن عمير و همسرش ام وهب به امام بود.
روايت ابومخنف از ابوجناب حاكى است كه چون عبدالله در نخيله كوفيانى را ديد كه خود
را مهياى عزيمت به سوى كربلا مى كردند ، بى درنگ نزد همسرش رفت و به او گفت كه
همراه انديشه آن داشته است كه روزى روانه جهاد عليه مشركين شود. اكنون كه آن فرصت
براى نبرد با كوفيانى كه عازم جنگ با امام حسين (ع) شده اند ، فراهم شده است ، بر
آن است تا به امام ملحق شود. همسرش نيز چون سخنان عبدالله را شنيد ، پاسخ داد كه او
نيز با وى همراهى خواهد كرد و روانه كربلا خواهد شد. بدين سان بود كه عبدالله وام
وهب
(404) كوفه را ترك كردند و در شرايطى كه كاروان حسينى در محاصره بود
به امام پيوستند.
(405)
روايت ابو مخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقى حاكى است كه امام در سراسر شب عاشورا
بيدار ماند و به راز و نياز با خداوند پرداخت. در همين حال چون سواران ابن سعد براى
مراقبت از كاروان حسين رفت و آمد آغاز كردند ،
(406) امام اين آيه را تلاوت مى كرد:
و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا ولهم
عذاب مهين ما كان الله ليذر المومنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب.
(407)
در شب عاشورا كاروان حسينى نيز آن شب را تا پگاه بيدار ماند و در شب صاف و مهتابى
كربلا ، آخرين توشه هاى آخرت را با عبادتى خالصانه بر گرفت و براى سفر عشق ، از
نينوا تا سوى خدا آماده گشت. بى گمان هيچ قلمى قادر نيست تا ستاره باران عشق شب
عاشورا را توصيف و ترسيم كند؛ چنان كه هيچ تاريخى نيز حماسه اى همچون حماسه و شكوه
عاشورا را در دل خويش ثبت نكرده است.
آن شب صداى مناجات اعضاى كاروان كوچك امام حسين (ع) ، تمام دشت نينوا را پر كرده
بود. همه آسمان و زمين عراق انتظار مى كشيد تا رويارويى دو سپاهى را كه هر دو به
نام اسلام به مصاف يكديگر مى رفتند ، ملاحظه كند. صحنه عاشورا ، صحنه پيكار اسلام
نبوى بود با اسلام اموى.
امام و يارانش ضمن محكم كردن مواضع دفاعى ، شب را تا صبح به نماز و تلاوت قرآن
پرداختند
(408) و با آغاز پگاه در انتظار وصلى كه تنها با گذر شمشيرهاى دشمن
روى مى داد نشستند. خداوند در چنين روزى امام و يارانش را قتيل عشق خود خواسته بود.
عاشقان لقاى او نيز جان باختن در ساحت معشوق را از عمق وجود پذيرفته و در مذبح عشق
و سجاده پاكبازى به انتظار خدا نشسته بودند. شمارى از ايشان ، بى دغدغه از زخم
شمشيرهاى فردا ، به آرايش سر و روى و خوش بو كردن خود مى پرداختند. بعضى نيز چون
برير ، مى كوشيدندتا با بذله گويى و لبخند به مرگ و استقبال از مرگ شرافتمندانه ،
عظمت و علو روح خويش را در صفحات تاريخ كربلا ثبت كنند.
برير براى آنكه عمق شادى خويش و صداقت خود را در لبخند به مرگ براى ايمان نشان دهد
، به عبدالرحمان بن عبد ربه كه از بذله گويى وى شگفت زده شده و حتى به او اعتراض مى
كرد كه اين چه هنگام شوخى است ، پاسخ داد كه :
سوگند به خدا كه قوم من آگاهند كه من چه در جوانى و چه در دوره سالخوردگى بذله گويى
و شوخى را دوست نداشته ام ، اما به خدا اكنون كه ميان ما و بهشت فاصله اى نمى يابم
، دوست دارم تا شمشيرها هر چه زودتر به سراغم آيند.
(409)
نبرد عاشورا و شهادت امام حسين (ع) در دشت كربلا
وقتى پگاه كاملا فرا رسيد ، امام قليل خويش را كه از نظر كميت با تعداد كثير سپاه
كوفه قابل قياس نبودند ، در مقابل خيمه ها سازمان داد و پس از استقرار سى و دو مرد
اسب سوار و چهل پياده
(410) رداى پيامبر را به تن كرد و خود را با مشك معطر ساخت سوار بر
اسب به مقابل سپاهى رفت كه چندى پيش اكثر ايشان امام را براى امامت به كوفه فرا
خوانده بودند و اينك با مشتهاى پر شده از سيم و زر ابن زياد ، كمر به قتل فرزند پاك
پيامبر بسته بودند. امام چون در مقابل سپاه دشمن رسيد ، قرآنى را كه همراه داشت بر
سر دست بلند كرد و خطاب به سپاه كوفه چنين گفت :
خداوند تو يگانه تكيه گاه من در اندوه و اميد من در هر صعوبت و سختى هستى. هرگاه
مشكلى به من روى آورد ، اعتمادم به توست و تويى كه ساز و برگ مرا فراهم مى كنى. چه
بسا اندوهى كه دلها در ابتلاى به آن سست شوند و تدبير در آن اندك شود و بى ثمر گردد
و دوست در آن خوار شود و دشمن شاد گردد. خداوندا من تنها به تو روى آورده و پيش تو
شكوه كرده ام ، زيرا از هر كه غير توست چشم پوشيده و ديده بسته ام. تو نيز به گاه
اندوه ، آن را از من بر طرف كرده و گشايش داده اى. بنابراين تنها تو صاحب اختيار هر
نعمت و دارنده هر نيكى و غايت هر آرزو و اميد هستى.
(411)
از آنجا كه ممكن است نيروهاى ابن سعد ، كاروان امام را از پشت سر در معرض آسيب قرار
دهند ، بنابراين به دستور امام در آن قسمت با هيزم و نى ديوارى از آتش افروخته
بودند. به روايت ابومخنف از ضحاك مشرقى كه در ميان همراهان امام حضور داشته است ،
در اين زمان تعدادى از كوفيان بر آن شدند تا ياران امام را از پشت سر مورد حمله
قرار دهند ، اما چون نزديك شدند و با آتش افروخته روبه رو گرديدند ، عقب نشستند و
در اين حال شمر كه فرماندهى همين نيروها را به عهده داشت ، فرياد برآورد كه اى حسين
، پيش از فرارسيدن آتش دوزخ ، در اين دنيا براى خويشتن آتش فراهم كرده اى. اما چون
با معرفى يارانش ، شمر را شناخت ، پاسخ داد كه اى شمر تو شايسته آتشى كه در آن
بسوزى و ضحاك مشرقى افزوده است كه در اين حال مسلم بن عوسجه پيش دويد و اجازه خواست
تا شمر را كه در تيررس او بود هدف قرار دهد ، اما امام باز هم پاسخ داد كه من نمى
خواهم كه آغاز كننده نبرد باشم.
با آغاز پيشروى قواى ابن سعد به سوى امام و ياران آن حضرت ، حسين بن على (ع) ، مركب
خويش را خواست و پس از نشستن بر آن ، بار ديگر به مقابل قواى دشمن رفت و خطاب به
آنان گفت :
هان اى مردم سخنانم را بشنويد و در نبرد با من شتاب نورزيد تا درباره حقى كه بر شما
دارم سخن بگويم و توضيح دهم كه چرا به سوى شما رهسپار شده ام.
اگر پس از شنيدن سخنانم ، آنها را پذيرفتيد و باور كرديد و انصاف داديد ، پى خواهى
برد براى جنگ با من بهانه اى نداريد. اگر هم آن سخنان را نپذيرفتيد ، و انصاف
نداريد ، فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه
ثم اقضوا الى و لا تنظرون
(412). ان وليى الله الذى نزل الكتب و هو يتولى الصلحين
(413)
دشمن كه از شنيدن سخنان امام ، احساس حقارت مى كرد و در مقابل حسين (ع) پاسخ كوچكى
نيز نداشت امام را تير باران كرد. ياران امام كه از اين همه هتاكى به فرزند رسول
خدا بر افروخته شده بودند ، باز هم از امام اجازه خواستند كه با افكندن تير به سوى
آنان ، پاسخ دشمنان را بدهند. اما امام حسين (ع) باز هم قاطعانه فرمود كه ما نبايد
آغاز كننده جنگ باشيم.
اگر چه ابومخنف گزارش پيوستن حربن يزيد رياحى به امام حسين (ع) را پس از نقل سخنان
بالاى امام در مقابل سپاه ابن سعد آورده است. اما به دليل ناهمگونى روايات مربوط به
روز عاشورا و ابهام در تقدم و تاخير حوادث اين روز ، با اطمينان نمى توان گفت كه
واقعه آزادى حربن يزيد رياحى از زندان ترديد و عاقبت جويى در چه زمانى از روز
عاشورا اتفاق افتاد است. ظن غالب آن است كه حر پس از مشاهده صدور فرمان ابن سعد به
كاروان حسينى به تصميم نهايى خود رسيده و جان خويش را از رنج تذبذب رهانيده است. او
پس از ترك سپاه يزيد و رساندن خويش به امام و اظهار ندامت
(414) از كرده خويش ، به خاطر ممانعت از خروج امام و يارانش از
قلمرو حكومتى ابن زياد ، بدون آنكه از اسب فرودآيد به جانب سپاه ابن سعد رفت تا با
نشان دادن بندهاى فرو ريخته از جان و انديشه اش ديگر كوفيان را به ترك هجوم بر امام
و يارانش بخواند ، اما سخنان او نيز نتوانست راهى به دهليزهاى قلب كوفيان گشايد.
(415)
اقدام شگفت آور حر در آزاد كردن خويش از زندان تذبذب در روز عاشورا ، گر چه
مشهورترين حادثه در اين زمينه است ، اما رخدادى يگانه نيست ، چرا كه بنا به روايت
فضيل بن خديج كندى ، چون با دستور ابن زياد ، يورش سپاه يزيد به امام و يارانش آغاز
شد و باز هم امام حسين (ع) كوفيان را مخاطب ساخت و گفت كه آيا در ميان شما فريادرسى
نيست ، يزيد بن مهاصر كندى (ابوالشعثا) نيز سپاه ابن سعد را ترك كرد و چون به امام
پيوست بى درنگ به مقابله با تيراندازان كوفى پرداخت و همو بود كه پيش از همه ياران
امام و حتى زودتر از حر به شهادت رسيد.
(416)
پس از خاتمه تير اندازى تيراندازان كوفى ، عمر بن سعد فرمان حمله همه جانبه به
كاروان حسينى را صادر كرد. با صدور فرمان يورش از سوى وى ، امام و يارانش نيز
ناگزير نبرد را آغاز كردند. تا هنگام ظهر ، جنگ گاهى تن به تن و گاهى با فرو رفتن و
در آميختن دسته هايى از دوسپاه با يكديگر ، ادامه يافت.
با فرا رسيدن وقت نماز ، امام و جمعى از يارانش نماز را به شكل ((
صلات خوف )) اقامه كردند
(417) و پس از پايان نيايش به درگاه خداوند ، باز هم جنگ را پى
گرفتند.
با گذشت زمان آثار غلبه نظامى دشمن آشكار شد و با فاصله هايى اندك ، از عزيزان و
ياران امام يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند.
(418) روايت ابو مخنف از محمد بن مسلم حاكى است كه چون يورش سپاه
كوفه افزايش يافت ياران باقيمانده امام ديدند كه جان آن حضرت در معرض آسيب قرار
گرفته است ، بر آن شدند تا با حلقه زدن در كنار امام و هم چشمى در سبقت بر يكديگر
در نبرد ، مانع نزديك شدن دشمن به امام حسين (ع) شوند.
(419) وقتى همه اين عاشقان جز به سه تن بر پرواز عشق رفتند ، نوبت
به امام حسين (ع) رسيد. سپاه كوفه كه سپاه خدا ناميده مى شد ، حتى از خصلت آزادگى
نيز بى بهره بود تا چه رسد به برخوردارى از گوهر ايمان. امام براى آنكه اين معنا را
در تاريخ كربلا ثبت كند ، چون مشاهده كرد كه برخى از كوفيان تاراج خيمه ها و تجاوز
به حريم زنان و كودكان امام و يارانش را آغاز كرده اند ، فرياد بر آورد كه :
اگر دين نداريد و از رستاخيز نيز نگران نيستيد ، لااقل آزاده باشيد.
(420)
در اين شرايط اما تنها بود و دشمن غالب. در چنين هنگامه اى از سيطره شمشيرهاى آخته
، تنها مردانى چون حسين مى توانستند ، پس از تحمل آن همه غم و مصيبت و پيكرهاى تكه
تكه پاكترين عاشقان خدا ، همچنان مردانه و ثابت قدم ، بدون ، آنكه كمترين تزلزلى در
اراده ايشان پديد آيد ، مصمم و استوار ، همچون صخره اى پاينده ، در مقابل دشمنى
چنان كينه توز بايستد.
حميد بن مسلم ، نقل كرده است كه :
به خدا سوگند كه من هرگز مرد گرفتار و مغلوبى جز حسين (ع) را نديده بودم كه فرندان
و يارانش كشته شده و او شجاع تر و پايدارتر مانده باشد.
(421)
امام حسين (ع) كه آخرين مراحل پرواز عشق به ملكوت اعلى و به سوى رفيق والا را طى مى
كرد ، قبل از فرو رفتن در دل سپاه خصم ، به سوى خيمه ها آمد تا زنان ، همسران و
كودكان را دلدارى دهد. او سفارشهاى لازم را به خواهر استوار و قهرمانش زينب كرد و
با عشقى پدرانه ، و با احساس مملو از غم فراغ از ديدار ياران ، كودك خوردسالش
(422) را در آغوش گرفت و برگونه هايش بوسه داد. هنوز امام نوزاد
خويش را به مادر نسپرده بود كه تيرى از كمان دشمن رهيد و به گلوى كودك حسين نشست و
امام كه در راه وصال يار ، هديه هايى بيشتر و بزرگتر از اصغر داده بود ، لختى بر
معصوميت كودك تاسف خورد ، آنگاه مشت خويش را از خون گلوى اصغر پر كرد و به عنوان
هديه اى به خداوند و نفرتى از بيداد دشمن آن را به آسمان پاشيد.
(423)
گفتيم كه عمر بن سعد هنگام صدور فرمان يورش بر اهل بيت پيامبر ، سپاه خويش را سپاه
خدا ناميد. يزيد خود را خليفه پيامبر مى ناميد ، مردى كه پدرانش تا ديروز به ستيز
عليه خداى محمد برخاسته بودند و او اكنون در پرتو آنچه از سقيفه تا كربلا رخ نموده
بود ، بر مسند نمايندگى خدا بر روى زمين نشسته بود و با نام خدا ، فرزند توحيد را
به كام شهادت انداخته بود. پس به همين دليل نيز امام براى رسوا كردن باطلى كه در
كسوت حق در آمده بود. چون آهنگ نبرد با سپاه يزيد را كرد ، و سخن يكى از كوفيان را
شنيد كه با اعتقاد به پاكى يزيد و گناه آلود بودن خويش فرياد مى زد كه اى حسين پيش
از رسيدن روز رستاخيز شتابان آتش را طلب كردى ، بر مركب نشست و با رساندن خويش به
مقابل سپاهى كه نواده ابوسفيان را خليفه خدا يافته بودند و فرزند پيامبر را روى
برتافته از خدا ، پس از حمد و ثناى الهى گفت :
اى مردم تبار مرا به ياد آريد و بنگريد كه من كيستم ، سپس به درون خويش باز گرديد و
خود را ملامت كنيد. آيا شايسته است كه مرا بكشيد و حريم مرا در هم دريد؟ آيا من پسر
دختر پيامبر شما نيستم ؟ پسر كسى كه نخستين ايمان آورنده به خدا و تصديق كننده رسول
الهى و تمامى پيامى بود كه او از جانب خدا آورد؟ آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدر من
نبود؟ يا جعفر ، شهيد طيار و صاحب دو بال ، عموى من نبود؟ آيا سخن مشهورى را كه در
همه جا شهره است ، بخاطر نمى آوريد و نشنيده اند كه : پيامبر (ص ) به من و برادرم
مى گفت كه اينان دو سرور جوانان بهشتند؟ سوگند به خدا از آن هنگام كه دانستم خداوند
دروغگو را دشمن مى دارد و او زيانكار است و دروغ نگفته ام. پس در صورتى كه مرا در
آنچه مى گويم كه حق و حقيقت است ، تصديق مى كنيد ، بدانيد كه هر آنچه به شما گفتم
راست و درست و پيراسته از دروغ است ، اگر هم سخنانم را باور نداريد ، از جابر بن
عبد الله انصارى ، ابو سعيد خدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن ارقم يا انس بن
مالك بپرسيد تا بگويند كه آنچه درباره سخن پيامبر درباره خودم و برادرم گفتم را از
پيامبر شنيده اند. اى مردم آيا آن سخن مانع از آن نيست تا دست به خون من نيالايند.
(424)
در ميان سپاه كوفه ، شمر بيش از همه اشتياق افروختن شعله هاى جنگ داشت و بر كشتن
حسين بن على (ع) حريص بود. او در هر فرصتى كه پيش آمد با ناسزاهاى خويش ياران امام
را به خشم مى آورد. در اين زمان نيز چون از تاثر سخنان امام در برخى از عناصر سپاه
كوفه بيمناك شد ، قدم پيش گذاشت و در پاسخ سخنان امام گفت :
اى حسين هر آنكس كه بفهمد تو چه مى گويى ، خداوند را با يك حرف مى پرستد.
شمر كه نه از شناخت دين خدا بهره اى داشت ، نه از گوهر دانايى نصيبى ، مانند هم
طرازان خويش در تاريخ كه در پايگاه باور به ديندارى خويش ، دينداران راستين را بى
دين مى شمارند ، با وقاحت و بى هيچ آزرمى ، خويشتن را عارف دين مى شمرد و امام حسين
(ع ) را مردى با قلت معرفت بر آيين الهى ؛ اين سخن اگر براى امام حسين (ع) قابل
تحمل بود ، اما اعماق انديشه و قلب حبيب بن مظاهر را به درد مى آورد. پس به همين
دليل نيز اين صحابى رسول خدا فرياد بر آورد كه :
اى شمر! به خدا سوگند كه من باور دارم كه تو خدا را با هفتاد حرف پرستش مى كنى ،
اما در همان حال درك نمى كنى كه حسين بن على چه مى گويد ، چرا كه خداوند بر دل تو
مهر زده است.
در اين حال امام باز هم به سخنان خويش با كوفيان ادامه داد و گفت :
اگر در اين سخنان من ترديد داريد ، آيا ترديد داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم ؟
شما را به خدا سوگند كه اگر در شرق و غرب در ميان قوم خويش ، يا در ميان اقوام ديگر
جستجو كنيد ، جز من پسر دختر پيامبرى نخواهيد يافت. اين تنها منم كه پسر دخت
پيامبرم. با من بگوييد كه آيا در عوض كسى كه كشته ام ، يا مالى كه از ميان برده ام
، يا براى قصاص زخمى كه بر كسى وارد كرده ام ، به سراغ من آمده ايد؟
(425) امام آنگاه فرياد برآورد كه : اى شعب بن ربعى ، اى حجار بن
ابجر ، اى قيس بن اشعث ! مگر شما نبوديد كه به من نوشتيد كه ميوه ها رسيده و
باغستانها سرسبز است و چاهها پر آب. پيشاهنگان سپاه مهيا گشته ؛ پس اگر آهنگ ما
دارى روانه شو؟
(426)
مردانى كه اكنون آمده بودند تا خون حسين بن على را براى تحصيل دنيا به زمين بريزند
، چه باك داشتند كه سخنان او را تكذيب كنند. پس فرياد زدند كه اى حسين ، ما! به تو
نامه اى ننوشتيم اما پاسخ داد كه سوگند به خدا كه شما چنين نوشتيد. اكنون اگر نمى
خواهيد كه به سوى شهر شما آيم ، بگذاريد تا باز گردم.
اشعث بن قيس كه گويا بر آن بود تا با خاتمه دادن به نبرد دشت نينوا ، راهى براى
نجات شرف خويش بيايد و در ننگ كشتن پسر پيامبر خدا شريك نشود ، صدا برآورد كه اى
حسين چرا به حكومت پسر عموهاى خويش سر فرود نمى آورى ؟ به خدا سوگند كه با تو
رفتارى ناشايست نخواهند كرد و از ايشان به تو گزندى نخواهد رسيد. امام پاسخ داد كه
:
تو برادر همان هستى (محمد بن اشعث ) كه به مسلم بن عقيل پناه داد. برآنى تا كارى
كنى كه بنى هاشم بيشتر از خون مسلم را از تو طلب كنند؟ سوگند به خدا كه همچون افراد
ذليل تسليم نخواهم شد و همانند بردگان گردن فرود نخواهم آورد. اى بندگان خدا! از
اينكه سنگسارم كنيد ، به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم. من از شر
متكبرانى كه به روز رستاخيز ايمان ندارند ، به پروردگار خود و شما پناه مى برم.
(427)
امام پس از ايراد اين سخنان كه هدف از آن تكان دادن وجدانهاى خاموش شده و ترسيم
تصوير زشت قتل عام فرزندان و ياران پيامبر به ادعاى دفاع از دين آن حضرت بود ،
آماده عزيمت به سوى ميدان شد تا با شهادت خويش اسلام اموى را رسوا كند. بديهى است
كه قبل از امام ، ياران خالص او كه همه ايمان ، صفا و اخلاص خويش را به دشت نينوا
آورده بودند تا در پيشگاه خدا در تاريخ بشرى ثبت كنند و حماسه كربلا را بيافرينند ،
يكايك به ميدان رفتند و هر كدام زمانى با دشمن جنگيدند. با رسيدن زمان نماز ، امام
با قليل ياران خويش در حالى كه سپاه ابن سعد ، آنان را تيرباران مى كرد ، نماز ظهر
را اقامه كردند. پس از نماز ، چون سرانجام همه ياران حسين بن على (ع) ، در دشت طف
به زمين افتادند ، آن حضرت با صلابت و عزمى كه در تاريخ جنگهاى بشرى بى سابقه است ،
عازم آخرين نبرد خويش با دشمن شد. امام بى محابا در مقابل خصم شمشير مى زد و
مهاجمان به جان خويش را عقب مى نشاند.
هشام از جابر جعفى روايت كرده است كه چون در ميانه نبرد ، تشنگى شديدى بر امام حسين
(ع) غالب شد ، خود را به نهرى رساند تا قدرى آب بنوشد ، در اين حال حصين بن نمير
تيرى به سوى امام افكند كه به دهان آن حضرت اصابت كرد. نوشته اند امام تير را بيرون
كشيد و پس از حمد خداوند ، دستان خويش را بالا برد و گفت :
خداوندا از شمار اينان كم كن و در حال پراكندگى جانشان را بگير و از آنان يكتن بر
زمين باقى مگذار.
(428)
در اين حال بود كه به دستور شمر ، سپاه يزيد امام را تير باران كردند.
(429) امام كه ديگر توان ادامه نبرد را نداشت ، از حركت باز ايستاد.
زينب با مشاهده اين همه عشق و آن همه سبعيت فرياد بر آورد كه :
واى بر تو اى عمر آيا ابو عبدالله را مى كشند و تو آن را مى نگرى ؟
(430)
پسر سعد كه پاسخى نداشت به دختر على دهد ، ساكت ماند. زينب بار ديگر فرياد زد كه :
واى بر شما اى سپاهيان ، آيا يك تن مسلمان در ميان شما نيست.
(431)
صلابت امام حسين (ع) در همان حال كه از شدت جراحات از نبرد باز ايستاده بود ، ،
مانع از هر گونه اقدام سپاهيانى مى شد كه در اطرافش حلقه زده بودند. در اين حال
فرياد شمر بلند شد كه : مادرانتان در عزاى شما نشينند ، واى بر شما ، درباره اين
مرد چشم به راه چه هستيد؟
اين فرياد: زرعه بن شريك تميمى را به حركت واداشت. وى خود را به امام رساند و ضربتى
به شانه چپ امام زد و آن را جدا كرد. ضربت مردى ديگر ، كه به گردن امام فرود آمد ،
باعث شد تا حسين (ع) به روى زمين نشيند در در اين حال نيزه سنان بن انس امام را
كاملا نقش بر زمين كرد.
(432) در چنين شرايطى ، غالب سپاهيان كوفى كه نمى خواستند تا با
كشتن امام ، اين ننگ را تا ابد همراه داشته باشند ، از نزيك شدن به آن و بريدن سرش
امتناع داشتند.
(433) در اين حال ، خولى بن يزيد اصبحى از اسب فرود آمد خواست تا سر
از بدن امام جدا كند ، اما باز هم صلابت امام حسين (ع) او را به لرزه افكند.
هيچ كس از مقتل نويسان و مورخان ، حتى گزارش ناله اى را در اين شرايط از امام حسين
(ع) ثبت نكرده اند. همين استوارى و صلابت بود كه زانوان خصم را به لرزه مى افكند.
جز خولى ، كوفيان نيز كه طبعا از آن همه پليدى خويش ، در درون جان خود غوغاى
شرمسارى داشتند ، از شدت آزرم ، جرات نزديك شدن به امام و افكندن نگاه خود به
ديدگان حقيقتى را كه اكنون با خيانت آنان در دشت نينوا به زمين افتاده بود نداشتند.
پس شمر بر سر خولى فرياد زد كه خدا بازويت را از هم جدا كند ، چرا مى لرزى ، خولى
پاسخى نگفت. شايد او علاوه بر مشاهده آن صلابت ، از اين همه بى شرمى خويش كه براى
بريدن گلويى گام پيش گذاشته بود كه حبيب خدا بر آن بوسه مى زد ، دچار ترديد و لرزش
شده بود. شمر كه نمى خواست اين ترديدها اوج گيرد ، بى درنگ از اسب به زير آمد و سر
امام را بريد و به خولى سپرد تا نزد عمر بن سعد برد.
(434)
اين پايان يك تراژدى و آغاز خروش يك خشم بود ، خشمى كه با الهام از خون امام حسين
(ع ) ، در بستر تاريخ تشيع قوت گرفت و همواره بر كنگره بيدادگران تاريخ فرو باريد.
امام در كربلا به معراج عشق رفت و در تاريخ تشيع خود الگوى عاشقانه راه وحدانيت و
عدالت شد.
شهادت امام حسين (ع) در كربلا و قتل عام فجيع او و يارانش در دشت نينوا ، يارانى كه
حاصل و عصاره اسلام نبوى بودند ، طبعا بدون توجه به بسترها و زمينه ها و زير
ساختهاى آن واقعه ، حاصل فرمان يزيد و عبيدالله بن زياد و يا محصول شقاوت عناصرى
چون زرعه بن شريك ، خولى بن يزيد و سنان بن انس قلمداد خواهد شد ، اما در صورتى كه
توجه كنيم كه سلطنت يزيد و امارت عبيدالله و تجديد حيات اشرافيت عربى و تولد مردانى
كه به نام دين ، شمشير آخته اى بر فرق دين شدند و فرزند وحى را به نام اطاعت از
خليفه خدا به شهادت رساندند ، نتيجه چه بسترها و زير ساختهاى قبلى بود و زمينه
سلطنت يزيد بر چه شالوده هايى بنا شد ، دشوار نيست تا نتيجه بگيريم كه قاتلان واقعى
امام حسين (ع) و يارانش ، نه عناصرى پليد چون سپاه ابن سعد و يا زرعه و خولى و سنان
و حتى شمر ، كه تمامى كسانى بودند كه هم سبب ساز تكوين اشرافيت جديد گشتند ، هم
مسلمانان را به مرور تبديل به عناصرى كردند كه يزيد را اميرالمؤ منين مى شمردند و
حسين بن على را خارجى و واجب القتل !
براى هر مورخى كه در تبيين رخدادها به ريشه ها توجه دارد و در تعليل وقايع به
جستجوى علتها نظر مى كند نه معلولها ، قطعا حادثه خونبار كربلا صرفا با تصميم و
فرمان يزيد قابل تعليل نيست. چگونه مى توان نتيجه گرفت كه مردانى كه در كربلا ، پس
از قتل عام فرزند پيامبر و يكى از دو سرور جوانان اهل بهشت و ياران او ، حتى حرمت
حرم زنان و كودكان اهل بيت را شكستند و براى غارت كاروان حسينى دست به مسابقه با
يكديگر زدند ، چنين خوى و خصلتى را دفعى و ناگهانى پيدا كرده باشند؟ چگونه مى توان
گفت كه آنان تربيت يافتگان شرايطى نبودند كه صحابه دنيا طلب پيامبر مسابقه احتكار و
كنز و افزايش شمار رمه ها و گله ها و قصرهاى زيبا را گذاشته بودند؟ مگر يزيد جز بر
بسترى كه پيشينيان وى فراهم كرده بودند باليد و به قدرت رسيد؟ معاويه مرد بى حقيقتى
بود ، اما سخنش در ريشه هاى قدرت اموى حقيقتى بود كه بر زبان راند. يك بار ديگر
گوشه هايى از سخنان او را در پاسخ به نامه محمد بن ابوبكر مرور مى كنيم :
من و پدر تو مقام فضيلت و حق پسر ابوطالب را مى شناختيم و بدان اذعان نداشتيم. چون
خداوند آنچه را كه به پيامبر وعده داده بود ، تمام كرد و دعوتش را آغاز كرد و حجت
خويش را آشكار ساخت و پيامبر را به جوار خويش برد ، پدرت و فاروق ، نخستين كسانى
بودند كه حق على را غصب كردند و با او راه خلاف پيمودند. آنان بر اين كار همدل و يك
جهت بودند. سپس ايشان پسر ابوطالب را به تبعيت خويش فرا خواندند. او از اين بيعت
دريغ ورزيد و با آنان بيعت نكرد. پس پدرت و فاروق با وى سختگيرى كردند و انديشه
عظيمى عليه او داشتند. پس پسر ابوطالب با آنان بيعت كرد و تسليم ايشان گشت....
اى پس ابوبكر ،... تو با كسى كه همانند كوه استوار و در برابر حوادث تسليم ناپذير
است و كسى به عمق وى نتواند رسيد ، برابرى نمى توانى كنى. كسى كه راه او را پدرت
هموار ساخت و پايه حكومت او را بنا نهاد. اگر آنچه ما بدان عمل مى كنيم درست است ،
پدرت حكومتش را پديد آورد و ما شريك او هستيم. اگر پدرت چنان نكرده بود ، طبعا ما
به خلاف پسر ابوطالب گام نمى نهاديم و تسليم او بوديم. پس چون ديديم كه پدر تو پيش
از ما با او چنان رفتارى كرد كه كرد ، ما هم به پيروى از پدرت برخاستيم پس يا تا مى
توانى عيبجويى پدر خود را بكن و يا از اين كار اجتناب ورز....
(435)
منابع موجود و مقاتل متعدد ، تعداد شهداى كربلا را متفاوت نوشته اند. بنا به گزارش
مسعودى ، همه كسانى كه با حسين (ع) در روز عاشورا
(436) در كربلا كشته شدند ، هشتاد و هفت تن بودند.
(437) ابن سعد ، نيز تعداد شهداى كربلا را همان 72 نفر نوشته است.
(438) بنا به گزارش شيخ مفيد ، تعداد كسانى كه از خاندان امام حسين
(ع) در كربلا به شهادت رسيدند ، با احتساب خود امام ، هجده نفر بودند كه عبارت
بودند از:
1) عباس ، 2) عبدالله ، 3) جعفر 4) عثمان ، (( فرزندان حضرت
على (ع) از همسرش ام البنين )) ، 5) عبدالله ، 6) ابوبكر ،
(( پسران حضرت على (ع) از مادرى به نام ليلى دختر مسعود ثقفى
)) ، 7) على اكبر ، 8) عبدالله ((
پسران امام حسين (ع ))) ، 9) قاسم ، 10) ابوبكر ، 11)
عبدالله (( فرزندان امام حسن (ع ))) ،
12) محمد ، 13) عون ، (( پسران عبدالله بن جعفر بن ابى طالب
)) ، 14) عبدالله ، 15) جعفر ، 16) عبدالرحمان ،
(( پسران عقيل بن ابى طالب )) ، 17)
محمد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب.
(439)
طبرى به نقل از ابومخنف ، در باب تعداد شهدا و قاتلان آنان چنين نوشته است :
چون حسين بن على (ع) كشته شد ، سر كسانى را كه از خاندان ، ياران و شيعيان كشته
شدند پيش عبيدالله بن زياد آوردند. كنديان سيزده سر آوردند و رئيس آنان قيس بن اشعث
بود. مردم هوازن بيست سر آوردند و سر دسته آنان شمربن ذى الجوشن بود. تميمى ها هفده
سر آوردند ، بى اسد ، شش سر ، و مذحجيان هفت سر و بقيه سپاه ، هفت سر كه تمام آنها
هفتاد سر بود.
(440)
اين كثير ، ضمن بيان دو گزارش از محمد بن حنفيه كه گفته است هفده نفر از فرزندان
حضرت فاطمه با امام حسين (ع) به شهادت رسيدند و گزارش ديگر از حسن بصرى ، شهداى
كربلا را همان قول مشهور ، يعنى هفتاد و دو تن ذكر مى كند.
(441) گزارش سماوى حاكى از آن است كه تعداد تمام شهداى كربلا نود و
دو نفر بودند
(442) شهداى كربلا در منابع متاخر كه كمتر نيز قابل اعتمادند ،
بسيار بيشتر از آنچه منابع قديم تر ذكر مى كنند ، گزارش شده است. بنا به گزارش
بلاذرى و ديگران تعداد كسانى كه از سپاه عمر بن سعد نيز به قتل رسيدند ، (غير از
كسانى كه زخمى شدند)88 نفر بودند.
(443)
اسير كربلا در تبعيد ربذه
اگر چه غالب منابع تاريخى و مقاتلى كه به گزارش نهضت كربلا پرداخته اند ، عمدتا از
شهادت امام حسين (ع) و تمام ياران و همراهان آن حضرت و نيز اسارت اهل بيت سخن گفته
اند ، اما شايان توجه است كه در برخى از اين منابع ، از اسراى ديگرى كه سرنوشتى غير
از اسراى اهل بيت داشتند نيز سخن گفته شده و تصريح گرديده است كه معدودى از همراهان
امام پس از شهادت حسين بن على (ع) زنده ماندند. از جمله اين روايات ، روايتى است كه
از اسارات دو تن از همراهان امام در روز عاشورا سخن گفته است. اينان عبارت بودند
از:
مرقع بن ثمامه (قمامه ) الاسدى و ديگرى عقبه بن سمعان ، مولى رباب دختر امرى ء
القيس كلبى ، مادر سكينه دختر امام حسين (ع) بود ، عمر بن سعد مرقع را نزد ابن زياد
فرستاد و او نيز وى را به ربذه تبعيد كرد. مرقع تا زمانى كه يزيد مرد و عبيدالله بن
زياد از كوفه به دمشق گريخت در ربذه باقى بود. وى آنگاه از ربذه به كوفه بازگشت.
درباره عقبه بن سمعان نيز نوشته اند كه چون او را نزد عبيدالله بردند ، زياد ابتدا
فرمان قتل وى را داد ، اما سرانجام آزادش كرد.
(444) شايان ذكر است كه همين عقبه ، در شمار آن دسته از ياران امام
حسين (ع) بود كه از مدينه با امام همراه شد و چون به همين دليل نيز بر تمام
رخدادهايى كه براى امام و كاروان حسينى روى داد واقف بود ، بعدها در گزارش برخى از
آن رخدادها و نيز تصحيح بعضى از روايات بى اساس كه مدعى بودند امام حسين (ع) براى
بيعت با يزيد ، اعلام آمادگى كرده بود ، نقش مهمى ايفا كرد.
(445)