پيام پژوهش
پژوهش و تحقيق جان مايه هر متن ماندگار و
اصيل است و توجه به آن اصلى است بنيادين در اساسنامه همه مراكز پژوهشى.
در ساختار سازمان (( سمت ))
نيز كه بر گرفته از حروف آغازين (( سازمان
مطالعه و تدوين )) است منظور همان تحقيق است.
امام براى آنكه اين بخش نمودارتر و چشمگيرتر و فعال تر گردد ، سازمان
در سال 1382 بر آن شد تا با تاسيس (( مراكز
تحقيق و توسعه علوم انسانى )) زمينه مساعدترى
فراهم آورد تا پژوهشگران با آزادى بيشترى بتوانند با اجراى طرحهاى
پژوهشى بنادين و تدوين كتب مبنايى و كمك درسى بر غناى منابع دانشگاهى و
آثار مورد نياز جامعه علمى بيفزايند.
متن حاضر ، نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا ، از گروه تاريخ نيز با
همين رويكرد و براى استفاده جامعه علمى تدوين شده است. از ارباب نظر
تقاضامنديم براى بهبود اين اثر و آثار بعدى مركز در اين زمينه با بيان
كاستيها و طرح پيشنهادها ما را در اين مسير خطير يارى دهند.
در آمد
نوشته حاضر پژوهشى است تحليلى در تاريخ نهضت كربلا. اهميت قيام
امام حسين (عليه السلام ) عليه نظام اموى و شگفتى از اين حادثه تلخ و
فجيع ، يعنى قتل عام خاندان پيامبر در فاصله اندكى پس از رحلت رسول
اسلام ، آن هم به دست خاندانى كه در عصر حيات پيامبر كينه توزترين
خاندان با ديانت نبوى بودند و كمى بعد به نام دفاع از آيين محمدى (ص )
و خليفه مسلمين ، به قتل عام امام حسين (ع) و اهل بيت پيامبر اسلام
پرداختند ، باعث شد تا از ديرباز نويسندگان شيعى و اهل سنت و حتى در
قرون اخير ، شرق شناسان غربى به بررسى اين حادثه مهم تاريخ صدر اسلام ،
توجهى جدى نشان داده در ترسيم ابعاد مختلف آن مساعى فراوانى به كار
بندند و آثار و نوشته هاى گوناگون تاليف كنند. طبعا آنچه پيش روى
خوانندگان محترم قرار دارد ، اثرى است در ادامه آن آثار و وامدار به
شمارى از آنها ، اما با ادعاى وارسى تحليلى فزون تر در بنيادها و ماهيت
قيام كربلا و متكى به كهن ترين منابع و دست اول ترين آنها. قضاوت
درباره ميزان توفيق نويسنده در جهت ارائه اثرى تحليلى و متكى به اصول
نقادى تاريخى و پيراسته از پيرايه هاى عاطفى بعدى ، طبعا به عهده
خوانندگان نكته سنج و ژرف انديش و صاحب نظر است. به همين روى نيز
نويسنده اميد دارد تا از طريق عنايت اين گروه از خوانندگان و نقاديهاى
عالمانه آنان ، به كاستيها و معايب نوشته خويش وقوف يابد و در اصلاح
آنها بكوشد.
اهميت جايگاه ابومخنف در روايت واقعه كربلا ايجاب مى كرد تا پيش از
ورود به بحث اصلى ، ارزش روايات اين عمده ترين گزارشگر نهضت كربلا از
ابعاد گوناگون بررسى شود. براى حصول به اين منظور ، طرح نوشته اى بسيار
مفصل تنظيم شده بود ، اما با ملاحظه محدوديتها ، آن طرح در قالب نوشته
اى كوتاه سامان يافت و ارائه شد و اميد آنكه همين مختصر نيز راهى گشايد
به شناخت ابومخنف ، فرزانه اى كه درباره او هنوز نوشته اى شايسته و
تحقيقى مستقل صورت نگرفته است.
پس از نقد و بررسى منابع تحقيق ، بخش اول اين نوشته را به جستارى در
باب ريشه هاى تاريخى قيام كربلا داده ايم. كربلا نه حادثه اى دفعى و
ناگهانى بود و نه رخدادى معمولى. بنابراين شايسته بود كه ريشه هاى اين
رخداد بزرگ را در قالب بحثى مفصل و جدى بكاويم. سلطنت يزيد و نهضت امام
حسين (ع) ، عزيمت امام به سوى كوفه ، ورود كاروان حسينى به دشت كربلا و
سرانجام بررسى اهداف و بنيادهاى نظرى و اعتقادى نهضت امام حسين (عليه
السلام ) ، بخش دوم اين نوشته را تشكيل مى دهند. در قالب تمام بخشها
كوشيده ايم تا ضمن استناد به منابع متعدد ، هموراه به تحليل پايبند
باشيم و رخدادها را در ضمن تحليل ريشه ها عرضه كنيم.
بخش نهايى اين نوشته نيز شامل نام و نشان تمام كسانى است كه در منابع
مختلف به عنوان شهيد كربلا معرفى شده اند. ارائه اين مجموعه از نام و
نشان ، طبعا به معنى تاييد يا تكذيب شهادت هر يك از آنان نيست. هدف ما
ترسيم نام و نشان كسانى بوه است كه در آثار تاريخى و مقاتل ، به شهيد
كربلا شهرت يافته اند. بررسى صحت و سقم اين گزارشها طبعا پژوهشى مستقل
را طلب مى كند. در انتها كتاب با ارائه جدولى تطبيقى كوشش كرده ايم تا
اختلاف گزارشها و چگونگى انعكاس نام و نشان شهداى كربلا را در آثار
مختلف و منابع مربوط به زمانهاى متفاوت ارائه كنيم. اميد است اين تلاش
بسيار وقت گير و پر زحمت ، براى محققان و علاقه مندان مفيد و عارى از
سهو و خطا بوده باشد.
وظيفه خويش مى دانم براى مساعدت در چاپ و نشر اين كتاب ، از تمام
اولياى سازمان مطالعه و تدوين كتب دانشگاهى ، خصوصا جناب آقاى دكتر
احمدى ، رياست محترم سازمان و سر كار خانم دكتر تركمنى آذر ، مسئول
گروه تاريخ (( سمت ))
صميمانه سپاسگزارى كنم. طبعا بدون همراه آنان ، خاصه رياست سازمان ،
اين نوشته با شتاب به مرحله چاپ و نشر نمى رسيد.
فرزندانم راحيل و نسيم در مراحل مختلف تاليف ، چه رهيابى به ارجاعات و
چه مقابله دست نويسها با نمونه هاى تاپيى ، يارى ام كردند. دوست دارم
اين نوشته را به آنان تقديم كنم. اميد كه در دشت پاك وجودشان هميشه
نهال عشق به فرزانگى بارور و شاداب بماند و هميشه با زلال ايمان همراه
باشند.
غلامحسين زرگرى نژاد
تهران - اسفند 1381 / محرم 1424
نقد و بررسى منابع و مآخذ تاريخ كربلا
وارسى جايگاه ، ارزش و اعتبار ابو مخنف و
روايات او
در تاريخ اسلام ، همان پيوند عميق ، وثيق و وسيعى كه ميان سيرت رسول
الله با محمد بن اسحاق بن يسار مطلبى وجود دارد ، ميان تاريخ كربلا و
نهضت حسينى با ابو مخنف ، يعنى عمده ترين مقتل نويس و راوى فاجعه دشت
نينوا نيز موجود است. همان گونه كه ابن اسحاق يگانه گزارشگر سيره نبوى
نبود ، اما با حذف روايات او از تاريخ سيره نويسى ، آثار و روايات
ارزشمند بزرگانى چون ابن سعد و محمد بن عمر واقدى ، نمى توانست همين
چشم انداز كنونى و آگاهيهاى محدود موجود را سيره نبوى را فراهم سازد و
لا جرم بخشهاى وسيع ترى از رخدادهاى عصر نبوت در محاق مى ماند ، به
همان گونه نيز بدون مقتل ابو مخنف ، مجموعه روايات پراكنده و نامنسجم و
متقدم ديگر راويان قادر نبودند تا جزئى از همين حد و اندازه از فروغ
روشنايى را كه ابو مخنف بر تاريخ كربلا افكنده و مانع افتادن تمام
ابعاد آن در محاق گشته است ، بر نهضت حسينى اندازند و آگاهيهاى موجود
را كه بى شك بر اثر تلاش ابو مخنف حاصل شده است ، ارائه كنند.
به همن اندازه كه اذعان به نقش عمده ابن اسحاق در ايجاد معرفت كنونى از
سيرت رسول الله ، به معناى پيراستگى انديشه و سيره او از كاستيها و
نفوذ روايات درست و نادرست و حتى بى اساس نيست (و به همين دليل هم سرتا
پاى سيره وى ، سخت محتاج وارسى ، مداقه و برسى انتقادى است ) ، مقتل
الحسين ابو مخنف نيز على رغم جايگاه برجسته نويسنده آن و ارزش غير قابل
انكار روايات وى در ممانعت از افتادن تمام تاريخ كربلا در محاق ، محتاج
ارزيابى عالمانه و سنجش انتقادى است.
از آنجا كه شناخت پيشينه خاندانى ، محيط فرهنگى و اعتقادى و روزگار
تولد و رشد ابو مخنف براى بررسى دقيق اثر و سنجش ارزش روايات وى در
مقتل الحسين رهگشاست ، پيش از تحليل محتواى روايات مقتل الحسين و نقد
اعتبار آنها ، نخست مى رويم به سراغ دودمان و بستر تولد و رشد ابو مخن
و پس از آن مى پردازيم به بررسى محتواى مقتل الحسين ، مشخصات ، نام
نشان و درجه اعتبار راويان وى.
تبار و دودمان و بستر تولد و رشد ابو مخنف
در سلسله نسب ابو مخنف ، عوف ازدى ، به عنوان جد اعلاى وى معرفى شده
است. سلسله فرزندان حارث بن عوف تا ابو مخنف نيز چنين گزارش شده اند:
لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم بن حارث بن عوف. علماى رجال و
طبقات نوشته اند كه مخنف بن سليم ، جد ابو مخنف ، از جمله اصحاب پيامبر
و روايان حديث از آن حضرت بود
(1).
با فرا رسيدن دوره خلافت على (ع) و به هنگامى كه آن حضرت براى خاتمه
دادن به سركشى اصحاب جمل وارد عراق شد ، مخنف از جمله ازديان و بزرگان
كوفى بود
(2) كه به خلاف تعلل و ترديد تعدادى از شيوخ بصرى و
كوفى ، بى درنگ به صف ياران امام پيوست
(3) و همراه پسرانش محمد بن مخنف ، عبدالله بن مخنف و
عبدالرحمن بن مخنف ، در نبرد جمل شركت جست و على (ع) و شيعيانش را يارى
رساند.
بنا به گزارش نصربن مزاحم از محمد بن مخنف ، چون نبرد جمل به پايان
رسيد و على (عليه السلام ) از بصره وارد كوفه شد و در آنجا برخى از
بزرگان كوفى را براى يارى نكردن خويش در نبرد جمل سرزنش كرد و برخى از
آنان متوسل به بهانه هايى براى شركت نكردن خويش گشتند ، على (عليه
السلام ) با افكندن نگاه خويش به محمد بن مخنف بن سليم كه همراه آن
حضرت بود ، به آنان گفت :
(( ولى مخنف بن سليم و
گروه او همانند شما ، از همراه من كناره گيرى نكردند و چونان گروهى
نبودند كه خداوند درباره ايشان گفته است كه :
و ان منكم لمن ليبطن فان اصبتكم مصيبه قال قد
انعم الله على اذ لم اكن معهم شهيدا. و لان اصبكم فضل من الله ليقولن
كان لم تكن بينكم و بينه موده يليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما.
فليقتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوه الدنيا بالاخره و من يقتل فى
سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيم
(4)
وفادارى مخنف بن سليم و خاندان او
(5) به امام در ايام توقف و استقرار امام در كوفه و
تدارك نبرد با معاويه ، باعث شد تا آن حضرت مخنف را به عنوان كارگزار
خويش در اصفهان و همدان تعيين و براى امارت بر اين شهرها روانه كند
(6). كمى بعد ، چون تلاش امام براى ممانعت از عصيان
معاويه به نتيجه نرسيد و آن حضرت در انديشه فراهم آوردن نيروى كافى
براى جنگ با معاويه افتاد ، طى نامه اى به كارگزاران خويش و از جمله
مخنف بن سليم ، از آنان خواست تا براى نبرد با شاميان به كوفه باز
گردند.
نصر بن مزاحم به نقل از عمر بن سعد نوشته است كه چون نامه على (ع) به
مخنف بن سليم رسيد ، وى بى درنگ حارث بن ابى حارث بن ربيع ازدى را در
اصفهان و سعد بن وهب ازدى را در همدان گماشت و خود روانه كوفه شد
(7). پس از رسيدن مخنف به كوفه ، چون امام به ترتيب و
تنظيم سپاه خويش پرداخت و براى هر دسته اى از قواى خود فرماندهى معين
كرد ، سردارى ازد و بجليه و خثعم و انصار و خزاعه را نيز به مخنف
واگذار كرد
(8). مخنف بن سليم وظيفه داشت تا در فرماندهى ازد عراق
، به مقابله با ازد شام بپردازد
(9).
با عنايت به حضور مخنف بن سليم و يكى از پسرانش به نام محمد بن مخنف در
نبرد جمل در كنار على (عليه السلام ) ، همچنين شركت فعال او و يكى ديگر
از پسرانش به نام عبدالرحمن در نبرد صفين ، مى توان نتيجه گرفت كه
خاندان ابو مخنف در عصر خلافت على (ع) در شمار فعال ترين و همراه ترين
كوفيان با على (عليه السلام ) بوده اند.
گزارشهاى موجود در باب مناسبات مخنف بن سليم با على (عليه السلام ) در
ايام
(( غارات
))
(10) حكايت از آن دارد كه همراهى خاندان مخنف با امام
در اين دوران از حكومت امام نيز امتداد و استمرار داشته است. بنا به
روايت ثقفى كوفى ، چون در همان ايام غارات ، عبد الله حضرمى ، يكى از
سرداران معاويه بر بصره يورش برد و ازديان از امام خواستند تا كسى از
بنى تميم را بر سر بصره فرستد ته فردى از ازد عمان را ، مخنف بن سليم
كه حاضر بود در پاسخ شبث بن ربعى كه به امام توصيه مى كرد تا از ارسال
سردارى ازدى به بصره اجتناب ورزد ، به دفاع از وفادارى قوم خويش نسبت
به على (عليه السلام ) پرداخت و در سرزنش شبث گفت :
((
بيگانگان كينه توزى كه بر خدا عصيان مى ورزند و به مخالفت با امير
مومنان مى پردازند ، قوم تواند؛ اما ياران نزديك و آن كسانى كه خدا
اطاعت مى كنند و امير المومنين را يارى مى كنند ، قوم من اند كه يك نفر
از آنان بهتر از ده تن از افراد قوم تواند
))
(11).
زمانى چند پس از هجوم و غارت بصره توسط عبدالله حضرمى ، نعمان بن بشير
(12) به دستور معاويه بر عين التمر تاخت. در اين هنگام
مخنف بن سليم عامل صدقات على (عليه السلام ) بر سرزمين فرات و قلمرو
سكونت بكر بن وائل بود
(13). وى چون خبر هجوم نعمان بن بشير به عبن التمر را
دريافت كرد ، به دليل شدت وفادارى به امام على (عليه السلام ) و در
حالى كه بسيارى از كوفيان در اين شرايط به على (عليه السلام ) پشت كرده
بودند ، بى درنگ پسرش عبدالله را همراه پنجاه نفرى كه حاضر به مقابله
با نعمان شده بودند ، به رويارويى وى فرستاد و توانست مانع موفقيت
نعمان در سياست هجوم به عين التمر گردد
(14).
متاسفانه از وضعيت زندگى مخنف بن سليم در سالهاى پايانى خلافت حضرت على
(عليه السلام ) اطلاعى در دست نداريم ، اما گزارش شهادت او در عين
الورده نشان مى دهد كه وى تا روزگار قيام امام حسين (ع) و شهادت آن
حضرت در كربلا ، در شمار ارادتمندان خاندان على (ع) بوده و به دلايلى
كه روشن نيست ، نتواسته است در كربلا حضور يابد. تداوم همين ارادت باعث
شد تا مخنف بن سليم پس از واقعه تلخ كربلا ، همراه ساير توابين روانه
نبرد با امويان شود و در جنگ عين الورده شركت جويد و در همان نبرد نيز
به شهادت رسد
(15).
درباره زندگى پسران او و حيات اعتقادى آنان در بقيه دوره حيات آنان نيز
آگاهى بسنده اى نداريم. در برخى از منابع حديث ، از برخى از آنان
رواياتى در زمينه هاى مختلف نقل شده است
(16).
مخنف بن سليم فرزندان متعددى از خويشتن را جاى گذاشت كه عبدالرحمن از
جمله آنان بود. ابو مخنف گزارشى دارد درباره عبدالرحمن بن مخنف كه
نشانه اى است از آنكه پس از درگذشت مخنف بن سليم ، تمامى پسران او
راه و رسم اعتقادى پدر و دفاع از على (عليه السلام ) و خاندانش را
ادامه ندادند. به موجب اين گزارش ، عبدالرحمن بن مخنف در جريان قيام
حجر بن عدى عليه زياد بن ابيه ، نه تنها براى يارى وى اقدامى نكرد ،
بلكه با فرا خواندن برخى از يمنى ها به تامل در باب حمايت و يارى حجر ،
موجبات تسلط ابن زياد بر او را فراهم كرد
(17). ابومخنف در روايت ديگرى به نقل از حميد بن مسلم
آورده است
(18) كه هنگامى كه سر بريده امام حسين (عليه السلام )
را نزد عبيدالله زياد آوردند و او امام را دروغگو پسر دروغگو خواند و
عبدالله عفيف ازدى نسبت به سخن حاكم كوفه واكنش تندى نشان داد كه همين
واكنش نيز سرانجام به از دست دادن جان او منجر شد ، عبدالرحمن بن مخنف
كه در آن مجلس حاضر بود ، عبدالله بن عفيف را به خاطر استمداد از
ازديان مورد ملامت قرار داد
(19). چند سال بعد ، همين عبدالرحمن كه گويا مبانى
اعتقادى فرصت طلبانه اى نيز داشت ، چون مختار دست به قيام زد ، در شمار
همراهان مختار در آمد
(20) اما سرانجام به مصعب بن زبير پيوست و اشراف كوفه
را به نبرد با مختار فرا خواند. روايت اخير را نيز ابو مخنف به نقل از
پدر خويش نقل كرده است
(21).
از لابلاى گزارشهاى پراكنده تاريخى ، پسران ديگرى كه از مخنف مى شناسيم
به قرار زير بودند: سعد بن مخنف ، محمد بن مخنف ، عامر بن مخنف ، حبيب
بن مخنف و ابو رمله. جز عبدالله كه ذكر او در همراهى با پدرش در يارى
حضرت على (عليه السلام ) در جنگ جمل و صفين گذشت و نيز غير از همين
عبدالرحمن كه تا روزگار حجاج بن يوسف ثقفى در جريان بازيهاى قدرت فعال
بود ، از مناسبات سياسى و اعتقادى ساير پسران مخنف بن سليم آگاهى روشنى
در دست نداريم. فقط همين اندازه مى دانيم كه تمام اينان ، خصوصا سعد بن
مخنف از جمله راويان برخى از رخدادها يا حوادث زمان خويش بوده اند.
اگر توجه كنيم كه واقعه كربلا درسال 60 هجرى رخ داد و مخنف بن سليم نيز
در سال 64 هجرى ؛ عين الورده كشته شده است ، مى توانيم نتيجه بگيريم كه
تمام پسران مخنف ، يعنى تمام پسر عموهاى پدرى ابو مخنف در آن زمان در
قيد حيات بوده اند. اينان در صورتى كه به طور طبيعى به مدت حداقل دو
دهه پس از پدر خويش زنده مانده باشند ، طبعا مى توان گفت كه بزرگ ترين
آنان ، حوادث سالهاى خلاقت حضرت على (عليه السلام ) تا عهد وليد را درك
كرده و در متن رخدادهاى اين زمان ، خاصه حوادثى كه در عراقين جريان مى
يافت ، قرار داشته اند.
با توجه مجدد به اينكه برخى از فرزندان مخنف بن سليم ، يا عموهاى پدرى
ابو مخنف در شمار راويان برخى از حوادث زمانه خودبوده اند ، مى توانيم
نتيجه بگيريم ابو مخنف به طور طبيعى در خاندانى چشم به جهان گشود كه
اعضاى آن از سويى در متن رخدادهاى عراقين قرار داشتند و از سوى ديگر ،
برخى از آنان در حوادث ايفاى نقش مى كردند و از اين طريق اطلاعات
مستقيمى نسبت به حوادث عصر خويش داشتند و خواه ناخواه اين آگاهيها را
به فرزندان و اعضاى خاندان خويش انتقال مى دادند. يحيى پدر او مخنف كه
همين ابو مخنف مورد بحث ما ، برخى از رخدادهاى تارخى و حوادث مربوط به
اوايل نيمه دوم قرن اول هجرى را از وى روايت كرده است ، در چنين
خاندانى متولد شد. درباره تاريخ ولادت و مرگ پدر ابو مخنف نيز چيزى نمى
دانيم ، اما با توجه به سال در گذشت پسرش ابو مخنف ، يعنى سال 157 هجرى
، مى توان حدس زد كه تولد وى بايد در همان اواسط قرن اول هجرى رخ داده
باشد. به اين ترتيب مى توان گفت كه او افزون بر اخبارى كه از طريق پدرش
سعيد دريافت مى كرد ، چون خودش نيز در متن حوادث عصر مروانى تا پايان
قرن اول و اوايل قرن دوم قرار داشت ، طبعا مى توانست منبع مهمى از
آگاهيها براى پسرش لوط ، گردد.
اگر چه تعيين زمان دقيق تولد اين پسر يحيى نيز كه بعدها تبديل به
نامدارترين گزارشگر حوادث قرن اول هجرى و شيخ اخباريين عراق گشت ، نا
مسير است ، اما شايد بتوان با توجه به سال در گذشت وى يعنى سال 157
هجرى گفت كه دوره تولد او نبايد با پايان قرن اول و اوايل قرن دوم
فاصله چندانى داشته باشد.
بر اساس چنين فرضى ، مى توان نتيجه گرفت كه ابو مخنف در سنين نوجوانى
خويش ، در شرايطى كه هنوز پدرش نيز در كنارش بود و مى توانست برخى از
آگاهيهاى خويش را به طور مستقيم به فرزند انتقال دهد ، با واقعه كربلا
حداكثر 50 سال فاصله داشت.
تعلقات اعتقادى ابو منخف
با چشم انداز و دورنمايى كه از پيشينه سياسى و اعتقادى مخنف بن سليم ،
جد ابو مخنف ، ارائه كرديم طبعا در باب ارادت و تعلق اعتقادى و سياسى
وى به على بن ابيطالب (عليه السلام ) و فرزندان آن حضرت ترديدى نمى
توان داشت. با اين حال با عنايت به شخصيت و تذبذب اعتقادى و سياسى
عبدالرحمن ، يكى از مشهورترين پسران وى و فقدان اطلاعات بسنده در باب
مواضع ديگر فرزندان و نوادگان وى از جمله سعيد و پسرش يحيى كه ابو مخنف
از طريق آنان چشم به جهان گشود ، نمى توان در باب تداوم تشيع در خاندان
مخنف بن سليم سخن گفت ؛ چنان كه بر همين مبنانمى توان نتيجه گرفت كه
تمام فرزندان و نوادگان مخنف بن سليم ، راه و رسم بى تفاوتى نسبت به
علويان را طى كرده و برمشروعيت رقباى خاندان على (عليه السلام ) گرويده
باشند.
درست است كه تعدادى از علماى رجالى اهل سنت به نكوهش ابو مخنف پراداخته
اند ، اما شايان توجه است كه شمار افزون ترى از محدثان و مورخان و مقتل
نويسان سنى ، نه تنها با نقل روايت ابو مخنف بر اعتبار او صحه گذاشته
اند ، بلكه تعدادى از اصحاب فتوا و حديث ، در بيان برخى از آراء فقهى و
تبيين بعضى از باورهاى اعتقادى خود ، به بعضى از اخبار و روايات نبوى
كه از طريق ابو مخنف نقل شده است ، استناد جسته اند
(22).
اگر چه برخى از علماى متاخر شيعى ، شايد به دليل نكوهش او توسط برخى از
علماى اهل سنت ، به تشيع ابو مخنف تصريح كرده اند
(23) ، ولى با توجه به سكوت كثيرى از علماى شيعى در اين
باب ، همچنين با عنايت به مضمون بعضى از روايات او در كتابهاى تاريخى و
مقتل الحسين ، و سرانجام به دليل ابهامى كه درباره استمرار تعلقات
اعتقادى و سياسى مخنف بن سليم در ميان تمام فرزندان او وجود دارد ،
خاصه ابهامى كه به دليل سكوت منابع درباره گرايشهاى فكرى و عقيدتى سعيد
بن مخنف و پسرش يحيى (پدر ابو مخنف ) موجود است ، به دشوارى مى توان با
عقايد آن دسته از علماى رجالى شيعى كه ابو مخنف را مورخ محدث و مقتل
نويسى شيعى معرفى كرده اند ، همراه شد. از سوى ديگر ، به دليل تعلق و
دلبستگى ابو مخنف به واقعه كربلا و كوشش چشمگرى كه براى ترسيم و تدوين
يافته هاى خويش در اين باره و ثبت و ضبط غالب مخالفتهاى و عصيانهاى ضد
اموى به كار گرفته و بالاخره متهم شدن وى به تشيع از سوى برخى از علماى
رجالى اهل سنت ، نمى توان وى را يكسره نسبت به باورها و تعلقات جد
اعلاى خويش ، يعنى مخنف بن سليم نيز بى تفاوت شمرد و او را محدث و
مورخى در رديف ساير علماى اخبار اهل سنت قلمداد كرد. پس اگر درست باشد
كه از سويى براى تثبيت تشيع در اعتقادات ابومخنف مستندات و ادله روشنى
در دست نيست و از سويى ديگر برخى از علماى اهل سنت روايت او را تضعيف
كرده و بعضى نيز وى را توثيق كرده اند ، بايد پرسيد كه ابومخنف از نظر
اعتقادى در كدام جايگاه قرار داشته و به چه نحله و دسته اى وابسته بوده
است ؟
از آنجا كه چه بسا ، وارسى گرايشهاى اعتقادى و سياسى نيمه دوم قرن اول
و نيمه نخست قرن دوم ، يعنى درست همان دوره اى كه سعيد بن مخنف و يحيى
بن سعيد و لوط بن يحيى (ابومخنف ) زندگى خود را در قالب آن سپرى كرده
اند ، بتواند راهى براى حصول به نتيجه اى در اين باب گشايد ، بنابراين
مى رويم به سراغ وارسى و دسته بندى آن گرايشها:
1. اماميه يعنى معتقدان به امامت على (عليه السلام ) و فرزندان آن حضرت
؛
2. علويان ، يعنى مدعيان و معتقدان به مشروعيت و اختصاص منصب جانشينى
پيامبر به فرزندان على (ع) اعم از حسينى يا حسنى ؛
3. عثمانيها و امويان ، يعنى مخالفان و دشمنان سرسخت شيعيان و علويان ؛
4. خوارج ، كه با اندك تفاوت با باورهاى دسته سوم و بدون همراهى سياسى
با علويان ، عمده ترين مخالفان عثمانيها و امويان بودند.
عثمانيها و امويان در طول فرمانروايى خويش (40 - 132 ق ) افزون بر
فاجعه كربلا ، منشا كشتارها و جنگها و رخدادهاى تلخ ديگرى نيز بودند.
ثبت و ضبط اين حوادث نه تنها مورد توجه آنان نبود ، بلكه تمايل شديدى
داشتند به متروك ماندن اخبار مربوط به اين حوادث و فراموش شدن آنها يا
حداقل تحريف تمام ابعاد آن وقايع ، خاصه هولناك ترين آنها ، يعنى قتل
عام خاندان پيامبر در صحراى طف.
واضح است كه ابو مخنف اولا: با گرد آورى مقتل الحسين و تلاش براى
ممانعت از فراموش شدن ابعاد حادثه كربلا ، كوششى را در مقابل همين
تمايلات از سوى عثمانيها و امويان به كار برد؛ ثانيا؛ با تنظيم
كتابهايى ديگر در باب قيامتها و حركتها و شورشهاى ضد اموى ، نشان داد
كه اقدام وى در اين زمينه ها نيز نه از سر دغدغه هاى اخبارى گرى ، بلكه
با تمايلات ضد عثمانى و ضد اموى همراه است.
توجه به نام تعدادى از اين دست از آثار ابومخنف كه احتمالا يكى از
دلايل از ميان رفتن آنها ، محتواى ضد اموى آنها بوده و به دليل اتهام
نويسنده آنها به تشيع و ارادت به علويان در عصر عباسى نيز امكان كتابت
محدود براى باقى ماندن را نداشته اند ، حائز اهميت است. ابن نديم ، ضمن
تصريح بر اينكه لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى از اصحاب على
(ع) از پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) و صحابه رواياتى دارد ، آثار
ابومخنف را به شرح زير معرفى مى كند:
كتاب الرده : كتاب فتوح شام ؛ كتاب فتوح العراق ؛ كتاب فتوح الجمل ؛
كتاب صفين ؛ كتاب اهل النهروان و الخوارج ؛ كتاب الغارات ؛ كتاب مقتل
محمد بن ابى بكر و الاشتر و محمد بن ابى حذيفه ؛ كتاب الشورى و مقتل
عثمانى ؛ كتاب المستورد بن علقمه ؛ كتاب على (ع) ؛ كتاب مقتل الحسين
(عليه السلام )؛ كتاب الخريت بن راشد و بنى ناجيه ؛ كتاب مقتل على (ع)
؛ كتاب مقتل حجر بن عدى ؛ كتاب وفاه معاويه و لايه يزيد و وقعه الحره و
حصار بن زبير؛ كتاب مختار بن ابى عبيد؛ كتاب سليمان بن صرد و عين
الورده ؛ كتاب مرج راهط و بيعه مروان و مقتل الضحاك بن قيس ؛ كتاب مصعب
و ولايه العراق ؛ كتاب مقتل عبدالله بن الزبير ، كتاب سعيد بن العاص ؛
كتاب حديث يا حميرا و مقتل ابن الاشعث ؛ كتاب بلال الخارجى ؛ كتاب نجده
ابى مربك ، كتاب حديث الازارقه ؛ كتاب حديث روشنقباد؛ كتاب شبيب
الحرورى ؛ كتاب المطرف بن مغيره ؛ كتاب ديرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن
الاشعث ؛ كتاب يزيد بن المهلب و مقتله بالعقر؛ كتاب خالد بن عبدالله
القسرى و يوسف بن عمر موت هشام ولايه الوليد (بن يزيد)؛ كتاب زيد بن
على (عليه السلام )؛ كتاب يحيى (بن زيد)؛ كتاب الضحاك الخارجى.
(24)
در ميان كتابهاى بالا ، اگر فتوح شام ، اندك اعتبارى براى پسران
ابوسفيان به همراه داشت ، اما به يقين كتاب الجمل ، كتاب الصفين ، كتاب
الغارات ، كتاب مقتل محمد بن ابى بكر و الاشتر ، مقتل الحسين ، مقتل
حجر بن عدى ، كتاب المختار بن ابى عبيد ، كتاب سليمان بن صرد و عين
الورده ، كتاب مقتل عبدالله بن الزبير و كتاب زيد بن على و كتاب يحيى
بن زيد ، آثارى بودند يكسره براى عثمانيها و امويان ناخوشايند. فرض
اينكه ابو مخنف در اين آثار كوشيده باشد تا به ترسم چهره حقانيت سركوب
گران اين حركتها پرداخته و رواياتى به سود امويان فراهم كند ، فرضى است
سخت دور از ذهن و با دلايل و شواهد متعددى كه به برخى از آنان اشاره مى
شود ، نا همگون و مباين :
1. در روايات موجود از ابومخنف در باب وقعه جمل ، روايات متعددى وجود
دارد كه طبعا پراكندن و ثبت و ضبط آنها براى مخالفان على (عليه السلام
) سخت ناخوشايند بود. حديث پارس سگهاى حواب بر عايشه ، همان حديثى كه
پيامبر براى همسرش پيشگويى كرد ، از جمله اين احاديث است. اين حديث از
طريق ابو مخنف نيز به آثار و منابع تاريخى و روايى راه يافته است.
(25)
2. محتواى آزار دهنده مقتل الحسين براى عثمانيها و امويان و هواداران
آنان در اعصار بعد شاهدى است بر آنكه ابو مخنف در ديگر آثار خويش نيز ،
خاصه آثارى كه درباره قيام برجسته ترين اصحاب پيامبر و على (ع) و
خاندان على (ع) نوشته است ، نه تنها به كتمان و قلب واقعيات نپرداخته ،
بلكه به ثبت و ضبط ماهيت ضد اموى اين قيامها توجه كرده است. با ملاحظه
نمونه هاى بازمانده از روايات ابو مخنف درباره محمد بن ابو بكر ، مالك
اشتر ، جمل ، الغارات و قيام زيد و يحيى و جز اينها مى توان بر اين
واقعيت اذعان كرد. بديهى است ارائه نمونه هايى از آن روايت نيز موجب
تطويل كلام و تغيير روند خواهد شد.
3- يكى از آشكارترين دلايل و مستحكم ترين مستندات ضد عثمانى و اموى ابو
مخنف ، ثبت و ضبط و نقل خطبه حضرت زهرا (س ) از قول على (ع) است.
ناگفته پيداست كه جريانهاى متعصب عثمانى در تاريخ اسلام و مخالفان
علويان هرگز تمايلى به ياد آورى و حفظ آن خطبه نشان نمى دادند. ابو
مخنف با روايت اين خطبه آشكارا بر علاقه خويش به تمايلات ضد اموى خويش
تاكيد ورزيده است
(26).
4- گفتيم كه ابو مخنف از سوى برخى علماى رجال اهل سنت به تشيع و توسط
بعضى از علماى حديث به نشر روايات ضعيف و گاه اكاذيب متهم شده است. از
آنجا كه شمارى از مورخان و محدثين عامه ، على رغم اين اتهامات به ابو
مخنف اعتماد كرده اند ، بنابراين بايد نتيجه گرفت كه آن موضع سلبى عليه
نواده مخنف بن سليم با عنايت به ماهيت ضد اموى آثار و روايات وى و اين
همراهى و اعتماد با توجه به باور ناقلان احاديث و اخبار وى به وثوق ابو
مخنف و اتهامات وارده عليه او ، آگاهانه يا نا آگاهانه ، بر بنياد و
تعصبات عثمانى و اموى صورت پذيرفته است .
منتفى بودن تمايلات عثمانى و اموى در بنياد باورهاى ابو مخنف و فقدان
هر گونه گزارشى درباره وابستگى فكرى و سياسى وى به خوارج ، همچنين
فقدان مستندات روشن و اجماع علماى رجالى شيعى در باب تشيع وى ، اجازه
مى دهد تا بتوانيم از اين ديدگاه دفاع كنيم كه ابو مخنف به اقرب احتمال
، در شمار كثيرى از مسلمانان قرار داشت كه گرچه به معناى دقيق كلامى بر
تشيع پاى بندى نداشتند ، اما به معناى سياسى و عاطفى در شمار
ارادتمندان على (عليه السلام ) و خاندان آن حضرت قرار داشتند. ابو مخنف
با دست زدن به تاليف آثارى كه غالب آنها در شمار حوادث مربوط به تاريخ
تشيع است ، در واقع به تلاش خويشتن رنگ روشنى از گرايش به تشيع سياسى
زمانه خويش و مخالفت با امويان زده است. درست به همين دليل هم بود كه
هم علماى رجالى متعصب اهل سنت بر باورهاى رسمى متاثر از فضاى ضد شيعى
قرون اوليه ، ابو مخنف را به رافضى بودن متهم ساختند و هم علماى بر
جسته رجالى شيعه در آن دوران نتوانستند بر تشيع وى تصريع و تاكيد
ورزند. در يك كلام ، ابو مخنف راوى مهم تاريخ تشيع بود و شيفته گرد
آورى حوادث تاريخ مرتبط به ائمه اماميه و علويان.
خصايص روش شناختى ، مشخصات و ارزش گزارشهاى مقتل
الحسين
اگر چه از ميان رفتن تمام آثار ابو مخنف ، بررسى مستقيم آثارى وى و نقد
و ارزيابى محتواى آنها را ناميسر ساخته و حتى داورى جدى و استوار در
باب شخصيت علمى خود او را نيز دشوار مى سازد ، اما مى توان از طريق
وارسى مقتل الحسين او ، يعنى كتابى كه بخش عمده اى از آن توسط محمد بن
جرير طبرى ، بر جاى مانده و به دست ما رسيده است ؛ همچنين به يارى
پراكنده هايى از روايات وى در منابع روايى و تاريخى قرون اوليه ، تا حد
زيادى هم به خصايص روش شناختى ابو مخنف در گرد آورى و تنظيم و تدوين
اخبار و حوادث تاريخى پى برد و هم بر عرصه هايى از شخصيت وى وقوف يافت.
وسعت مشرب و پيراستگى ابو مخنف در كسب آگاهيها و نقل روايات گوناگون ،
متفاوت و حتى متضاد در باب يك حادثه ، از عمده ترين ويژگيهاى روايات وى
خاصه در مقتل الحسين اوست. چنان كه اشاره شد ، ابو مخنف ريشه در ازديان
داشت و حتى جد وى مخنف بن سليم ، على رغم نزديكى به على (عليه السلام )
، در باب قبيله و تبار خويش سخت تعصب مى ورزيد و حاضر نبود تا كنايه
هاى شبث بن ربعى را عليه ازديان تحمل كند.
چند دهه بعد و در زمان زندگى ابو مخنف ، نه تنها اين تعصبات بر سر تبار
و خاندان كاهش نيافته بود ، بلكه با نهايت شدت هم ادامه داشت. در چنين
شرايطى از عصبيت ، كمتر عالم اخبارى و محدثى چون ابو مخنف را مى شناسيم
كه با پاى بندى به اصول حقيقت نويسى ، نه تنها از گزارش اخبارى عليه
ازديان روى برتافته باشد ، بلكه روايات مربوط به عموى خويش در خيانت به
حجر بن عدى و همراهى او با ابن زياد عليه عبدالله بن عفيف ازدى و
همچنين دو رنگى وى با مختار را نيز ثبت و ضبط و روايت كرده باشد
(27).
با عنايت به آنكه ستيزه هاى درون خاندانى ، گاه منشا دشمنيهايى عميق
ميان اعضاى وابسته به يك تيره يا خاندان بوده اند ، چه بسا بتوان
گزارشهاى ابو مخنف عليه عموى پدرى خويش را نيز بر همين بنياد حمل كرد ،
اما چنين فرضى اولا محتاج مستنداتى است مبنى بر وجود آن دشمنى در ميان
خاندان مخنف بن سليم ؛ ثانيا روايت ابو مخنف ، صرفا محدود به همان يك
تن ، از ازديان ، يعنى همان عبدالرحمن نيست ، بلكه تعداد زيادى از آنان
، حتى شمار زيادى از ازديان كوفه را نيز در بر مى گيرد.
با توجه به روايات عديده اى كه ابو مخنف در عرصه هاى تاريخى گوناگون
عليه ازديان نقل كرده است ، همچنين باتوجه به تنوع منابع استماع حديث
از سوى او ، خاصه در باب واقعه كربلا و پاى بندى وى به گرد آورى حداكثر
آگاهيهاى موجود در باب حوادث تاريخى و عرضه روايات مختلف ، متفاوت و
حتى متضاد و قرار دادن آنها در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان ، طبعا
مى توان نتيجه گرفت كه وى اولا راوى و محدثى است پيراسته از عصبيتهاى
قومى و فرقه اى و نحله اى و برخوردار از خصيصه وسواس و دقت در دسترسى
به همه اخبار قابل حصول ؛ ثانيا با توجه به تقدم حيات و زمان زندگى اش
بر بسيارى از علماى اخباربعدى ، و هم زمانى با تعدادى از ناموران نقل
احاديث علماى اخبار ، اگر از پايه گذاران اسلوب جمع آورى همه احاديث در
باب يك واقعه به قصد فراهم كردن بستر مطلوب در بازسازى حوادث تاريخى
نباشد ، لااقل از جمله موثرترين آنان در تداوم اين سنت در ميان عالمان
و مورخان قرن دوم به بعد ، نظير محمد بن جرير طبرى و امثال او بوده
است.
مى دانيم كه محمد بن اسحاق مشهورترين مورخ و سيره نويسى بود كه دوره
تلاش علمى وى با ابو مخنف فاصله زيادى نداشت. ابن اسحاق در حدود سال
150 هجرى در گذشت و ابو مخنف نيز در اواخر قرن اول يا اوايل قرن دوم
ديده به جهان گشود. علماى رجالى بعدى ، به درستى ابو مخنف را در طبقه
اين اسحاق طبقه بندى كرده اند. اين معنا ، افزون بر آنكه حكايت از هم
طرازى اعتبار اين دو عالم بر جسته نزد علماى بعدى دارد ، از وحدت ، يا
تقريب مشرب روايى آنان و پاى بندى هر دو بر تقيد به ارائه روايات متعدد
نيز حكايت مى كند. با اين حال ، چه بسا با مقايسه اى ميان ابن اسحاق و
ابو مخنف بتوان نتيجه گرفت كه تقيد به گرد آورى و نقل حديث و اخبار نزد
ابو مخنف نه تنها از ابن اسحاق كمتر نيست ، بلكه گاهى هم منتوع تر است.
گفتيم كه با عنايت به سال در گذشت ابو مخنف يعنى سال 157 هجرى و حادثه
كربلا در سال 61 هجرى ، در واقع ميان دوره بلوغ فكرى ابو مخنف با شهادت
امام حسين و يارانش ، بيش از يك نسل فاصله وجود نداشته است (يعنى فاصله
اى كمتر از فاصله ابن اسحاق با دوره زندگى پيامبراسلام ). در زمان
تنظيم مقتل الحسين جز پدر و ابو مخنف و عموها و وابستگان درجه اول وى
كه زندگى و حيات آنان با قيام كربلا پيوند داشت ، هنوز تعدادى از
شاهدان مستقيم واقعه و فرزندان آنان در قيد حيات بودند. ابو مخنف براى
آنكه اسلوب خويش در مراجعه به همه عناصر درگير در حادثه و مطلع از آن ،
خواه موافق خواه مخالف ، چه فرزندان و بازماندگان شهدا و چه قاتلان
آنان را به نمايش گذارد و اخبار خويش را با تصفيه و گزينش از يك طريق
موافق يا مسير مخالف به خوانندگان خود عرضه نكند ، در مقتل الحسين خويش
نيز همانند ديگر آثارش ، اصل را بر جمع آورى همه مسموعات گذارد و همه
آنچه را كه شنيده بود ، روايت كرد. به خلاف ابن اسحاق ، محمد بن عمر
واقدى ، ابن سعد و معاصران ايشان كه در روايت سيره نبوى و زندگى اصحاب
و تابعين ، عمدتا به نقل روايت موافقان توجه داشتند ، ابو مخنف نه تنها
در گزارش تاريخ كربلا به روايت گزارشهاى مخالفان و قاتلان امام حسين
(ع) و يارانش توجه كرده و از نقل آنها اجتناب نورزيده است ، بلكه
كوشيده است تا در پرتو اين دست از روايات كه خود نيز به اعتبار و ارزش
آنهااعتقادى نداشته ، بخشى از باورهاى نادرستى را كه خواه ناخواه در
ميان برخى از مردم رواج داشته است منعكس كند. حتى در صورتى كه در باب
اقدام آگاهانه ابو مخنف در اين زمينه ترديد داشته باشيم ، طبعا نمى
توانيم در باب نتيجه و ارزش حاصل عمل نو براى مطالعات همه جانبه از
تاريخ كربلا ترديد كنيم.
شگفت آن است كه برخى با ادعاى ابو مخنف به واريان ضعيف و نقل اخبارى از
زبان قاتلان امام حسين (ع) و يارانش ، در باب ارزش مقتل وى ترديد كرده
اند.
اين ترديد اگر هم از زاويه اسلوب سنتى در سنجش روايات ، خاصه رواياتى
كه پايه استنباط حكم شرعى قرار مى گيرد ، درست باشد - كه هست - امام از
منظر روش شناسى تاريخى ، نه تنها نشانه قوت نيست كه علامت ضعف است. چرا
كه در روش تقيد به گزارش روايات همه راويان ، مورخ علاوه بر آنكه از
منظر روش شناسى و اعتبار سنجى تاريخى ، زمينه لازم جهت شناخت طيفهاى
گوناگون باورها درباره حادثه را فراهم مى آورد ، با نقل تمام روايات
موجود به مخاطب خويش اجازه انديشه و انتخاب مى دهد و به جاى وى تصميم
نمى گيرد.