390 - وصف ياران
امام عليه السلام چون شب عاشورا نزديك شد
اصحاب خود را جمع كرد امام سجاد عليه السلام فرمود: من در آن وقت مريض
بودم نزديك شدم ، تا سخنان امام عليه السلام را بشنوم . شنيدم فرمود:
خدا را بهترين ثنا مى گويم و او را بر راحتى و
سختى سپاسگزارم . بار الها! تو را ستايش مى كنم بر اينكه ما را به
پيامبر (محمد صلى الله عليه و آله ) كرامت بخشيدى و به ما قرآن آموختى
و در دين نخود فقيهمان ساختى و براى ما گوشها و چشمها و دلهايى آفريدى
و ما را از مشركان قرار ندادى .
اما بعد: من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانى نيكوكارتر و
پيوندجو تر از خاندان خود سراغ ندارم خدا همه شما را پاداش نيك دهد.
بدانيد من سرانجام فردايمان را از اين دشمنان مى دانم ، اكنون نگران
شمايم (شما را آزاد گذاردم ) همه با آسودگى رهسپار شويد كه از جانب من
بر شما بيعتى نيست اين شب است كه شما را فراگرفته ، آن را مركب راهوار
خود گيريد (و برويد).
391 - وفادارى زهير
در اين هنگام زهير بن قين از جاى برخاسته و گفت :
اى پسر پيامبر! خداوند تو را راهبرى نمايد
فرمايشات تو را شنديم ، حتى اگر دنيا باقى و زندگى ما در آن جاويدان هم
بود، باز ما در يارى و كمك به تو استقامت مى ورزيم و آن را بر زندگانى
جاودان ترجيح مى داديم !
(476)
392 - اعلام آمادگى هلال
بن نافع
راوى گفت : (هلال بن نافع بجلى ) برخاست و گفت :
به خدا سوگند، ما ملاقات و ديدار پروردگارمان را
امرى ناخوش نمى دانيم و از آن كراهت نداريم و بر نيات و درك خويش
استواريم . ما دوستيم با دوستان تو و دشمنيم با دشمنان تو!
(477)
393 - ما اميد شفاعت از
جد تو داريم !
برير بن خضير از جاى برخاسته و گفت : اى
پسر پيامبر! به خدا سوگند،
همانا، اين كه جنگ در ركاب تو قسمت ما شده ،
منتى است از سوى خداوند بر ما، باشد كهدر يارى تو بدنمان قطعه قطعه شود
و جدت در روز قيامت شفيع ما گردد 394
-وفادارى ياران
(478)
ابوحمزه ثمالى نقل كرده كه گفت : از زين العابدين عليه السلام شنيدم كه
فرمود: پدرم در شب آن روزى كه به شهادت رسيد خاندان و ياران خود را گرد
آورد و فرمود: خاندان و شيعيان من ! اين شب را
مركب راهوار خود را برهانيد كه شما از بيعت و پيمانى كه با من بسته ايد
آزاد و در رخصتيد
برادران و خاندان و ياران امام عليه السلام همه به يك زبان عرض كردند:
اى سرور ما اباعبدالله ! به خدا سوگند ما تو را هرگز تنها نمى گذاريم
نه به خدا سوگند، آيا مردم بگويند: امام و بزرگ و سرور خود را تنها
گذارند تا كشته شد و ميان ما و خدا عذرى راه انداختند؟! ما دست از يارى
تو برنداريم تا در ركاب تو كشته شويم .
(479)
395 - با توايم تا شهادت
(مسلم بن عوسجه ) برخاست و گفت : آيا ما
تو را در حالى كه اين همه دشمن پيرامونت را فراگرفته ، رها كنيم و
برويم ؟ نه ؟ به خدا سوگند، خداوند چنين عمل زشتى را روزى و قسمت من
نگرداند كه من دست به اين كار بزنم (و تو را ترك گويم ) من تا پايان
كار با تو هستم تا لحظه اى كه نيزه ام را در سينه آنها (فرو برده و)
بشكنم و تا زمانى كه شمشير در دست من است ، با شمشير با آنان خواهم
جنگيد و اگر سلاحى در دست نداشته باشم ، با پرتاب نمودن سنگ با آنها مى
جنگم (و دست از يارى تو بر نداشته ) و از تو جدا نخواهم شد، تا در ركاب
تو شربت شهادت را بنوشم
(480)
396 - عزت در زندگى با تو
است !
راوى گفت : (پس از سخنان مسلم بن عوسجه )
سعيد بن عبدالله حنفى از جاى بلند شده و عرض كرد:
به خدا سوگند، اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و
آله ! ما هرگز تو را تنها و بى ياور نخواهيم گذاشت تا آنان كه نزد
خداوند ثابت شود كه ما به سفارش پيامبر درباره شما عمل نموديم و اگر من
بدانم كه در راه تو به شهادت مى رسم ، سپس دوباره زنده مى گردم و سپس
ذرات وجودم را بر باد فنا مى دهند و هفتاد بار اين عمل را با من انجام
دهند، من تو را تنها نخواهم گذاشت تا آن كه در ركاب تو به شهادت برسم ،
و چرا اين گونه نباشم در حالى كه مرگ فقط يك بار بيش نيست ؛ولى در پى
آن عزتى بدون ذلت خواهد بود
(481)
397 - خبر ناگوار به محمد
بن بشير
در همين لحظات بود كه خبرى به محمد بن
بشير حضرمى رسيد كه : پسرت در مرز رى گرفتار و اسير شده است !
او گفت : اسير شدن او و خودم را به حساب خدا مى
گذارم ؛هر چند كه دوست نمى داشتم كه با وجود من ، او اسير باشد
امام حسين عليه السلام هنگامى كه اين سخن را شنيد، فرمود:
خدايت رحمت كند! من بيعت خود را از گردن تو
برداشتم ، برو و در پى آزادى فرزندت اقدام نما
محمد بن بشير گفت : اگر حيوانات وحشى مرا زنده
زنده ، تكه پاره كنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد؟
اما عليه السلام فرمودند: پس اين جامه ها را به
پسرت بده ، تا براى رهايى برادرش از اسارت ، از آنها استفاده كند و
آنها را فدايه او گرداند
امام عليه السلام پس از اين سخن ، پنج قطعه لباس گرانقيمت را با ارزش
هزار دينار به محمد بشير داد.
(482)
398 - اتمام حجت با
برادران مسلم بن عقيل
پس از تمام حجت با همراهان و آزاد گذاشتن مردم در كناره گيرى يا
تداوم قيام ، كه بسيارى فرار را بر قرار ترجيح دادند و
72 تن باقى ماندند، امام خطاب به برادران
مسلم بن عقيل فرمود: اى فرزندان عقيل ! شهادت مسلم ، خانواده شما را
كافى است من شما را رخصت دادم كه به سوى خانه هاى خود برويد
اما فرزندان آزاد مرد عقيل به پا خاستند و گفتند:
يا ابا عبدالله ! تو را رها كنيم و به كجا برويم ؟ مردم چه خواهند گفت
؟ و ما در جواب مردم چه بگوييم ؟ به مردم بگوييم كه : امام و رهبر و
بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذارديم ، و با تيرى يا شمشيرى از او
دفاع نكرديم ؟ سوگند به خدا! چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و
فرزندان خود را فداى تو مى كنيم
399 - اينك گاه شوخى و
خوشى است !
روايت شده كه : بريربن خضير همدانى
و عبدالرحمان بن عبدربه انصارى
كنار آن خيمه منتظر ايستاده بودند تا امام حسين (ع ) خارج شود و آنها
به نظافت خويش بپردازند، برير در همين احوالات خوشحال بوده و شوخى مى
كرد و مى خواست كه عبدالرحمن را نيز بخواند، عبدالرحمان به برير گفت :
اى برير! چرا مى خندى ؟ آيا الان موقع خنده و
شوخى است ؟
برير گفت : نزديكان من همه مى دانند كه من نه در
پيرى و نه در جوانى آدم شوخى نبودم ؛اما اينك به خاطر سرنوشتى كه در
پيش روى داريم (و شهادتى كه منتظر آنيم ) خوشحالم به خدا سوگند، ساعتى
ديگر پس از جنگيدن با اين مردم ، با حوريان بهشتى رو به رو شده و دست
بر گردن آنان مى اندازيم .
(483)
400 - نماز يكى از اصحاب
امام حسين (ع )
برير يكى از مشايخ و علماى كوفه بود از القابش سيد القراء است ،
در تفسير و تدريس قرآن بر همه اصحاب مقدم بود با على عليه السلام
مصاحبت داشته و چهل سال نماز صبحش را با وضوى نماز عشايش خوانده است ،
آن قدر كم خوراك بود كه اقتضاى تجديد وضو هم در او ديده نمى شده است ،
در مكه به امام ملحق شد و در شب عاشورا نخستين كسى بود كه برخاست و
اعلام آمادگى كرد و در آن شب با برخى از اصحاب مزاح و شوخى مى كرد.
شب عاشورا سيدالشهداء به اصحاب فرمود: برويد لباس هايتان را تميز كنيد
فردا لباس تميز در بر نماييد تا كفن هاى شما باشد؛ زير شما را كفن نمى
كنند.
بعد هر كدام به خيمه خود رفتند و عبادت و مناجات با خدا را شروع كردند،
بعضى به ذكر ركوع و برخى به ذكر سجود شب را تا صبح مناجات مى كردند دعا
مى خواندند و وداع مى نمودند
401 - اصحاب خستگى ناپذير
گرچه اصحاب اباعبدالله عليه السلام شب قبل از روز عاشورا را به
جاى خواب و استراحت به نماز و قرآن و استغفار و مناجات با محبوب به سر
بردند و ظاهرا بايد از نيروى جسمى و بدنى آنان كاسته شده باشد، ولى عشق
به آنان نيرو بخشيده است عشق به خدا، عشق به شهادت در راه خدا و در
ركاب بهترين برگزيده حق حجت خدا و امام زمان حضرت اباعبدالله الحسين .
402 - ايمان و اخلاص
ياران امام
يارانى كه امام براى كار و تلاش خود برگزيده يارانى پاك و خالص
و با صفا بودند و ارزيابى از آنها در موارد زير قابل دقت است :
در بعد ايمان : در ايمان استوار و قوى بودند و جوهره اصلى ايمانشان در
روز عاشورا معلوم شد كه با چه استوارى و عشقى به پيش رفتند و تا آخرين
نفس بر ايمان خود پايدار ماندند.
رد جنبه عبادت : همه از عابدان و بندگان خالص خدا بودند همه اهل نماز
شب ، اهل تلاوت قرآن ، اهل ذكر و مناجات و دعا و در پيشگاه خدا خاضع
بودند در وسط جنگ در روز عاشورا در ميان تيرها و نيزه ها، در ميدان
كربلا به نماز جماعت ايستادند.
در جنبه اخلاص : ياران حسين هر چه داشتند و با تمام وجود مى جنگيدند،
مى خواستند خداى را از خود راضى كنند حتى در شدت جراحات به فكر درد
نبودند، در انديشه فداكارى در راه خدا بودند.
اخلاص به امام : عباس عليه السلام وارد شريعه آب شد، ولى به ياد تشنگى
امام از وسط شريعه آب تشنه لب برگشت سيف بن حارث براى امام گريه مى كرد
و درباره علت گريه مى گفت : براى اين است كه نمى توانيم براى تو كارى
انجام دهيم غلام ابوذر با عجز و لابه از امام اجازه شهادت مى گرفت و مى
گفت : مرا از شهادت محروم مكن !
403 - مقام اصحاب و اهل
بيت امام حسين (ع )
شهدا در ميان همه صلحا و سعدا مى درخشند و اصحاب امام حسين در
ميان همه شهدا مى دانيد چه فرمود؟ و چه گواهى صادر كرد؟ در آن شب بعد
از آنكه در مراحل سابق غربال هايى شده بود، و آنهايى كه لايقى نبودند
رفته بودند، باز لايق ها را براى آخرين بار آزمايش كرد ديگر در اين
آزمايش يك نفر هم رفوزه نشد.
در شب عاشورا چه كرد؟ فجمع اصحابه عند قرب الماء
يا عند قرب السماء (دو جور نوشته اند)
آنها كه گفته اند عند قرب الماء يعنى خيمه اى داشت اباعبدالله ، كه در
آن خيمه مشك هاى آب بود، آن خيمه اختصاص داشت از روز اول براى مشك ها
كه از آب پر مى كردند و در آن خيمه مى گذاشتند، آن خيمه را مى گفتند
خيمه قرب الماء يعنى خيمه مشك هاى آب ، اصحاب خودش را در آنجا جمع كرده
بود، حالا چرا آنجا جمع كرد؟ من نمى دانم ، شايد به اين جهت كه آن خيمه
در آن شب ديگر محلى از اعراب نداشت ؛چون مشك آبى ديگر آنجا وجود نداشت
حداكثر آب داشتن همان بوده كه ارباب مقاتل گفته اند كه فرزند عزيزش على
اكبر را با جمعيتى فرستاد و آنها موفق شدند و از شريعه فرات مقدارى آب
آوردند و همه از آن آب نوشيدند، بعد فرمود: (با اين آب غسل كنيد،
و خودتان را شستشو بدهيد، و بدانيد كه اين آخرين توشه شما است از آب
دنيا) و اگر آن جمله عند قرب المساء باشد يعنى نزديك غروب آنها را جمع
كرد. به هر حال اصحاب را جمع كرد، و خطبه اى خواند كه بسيار بسيار غرا
و عالى است .
اين خطبه عطف به حادثه اى بود كه در عصر همان روز پيش آمده بود.
شنيده ايد كه در عصر تاسوعا تكليف يكسره شد و فقط مهلتى داده شد براى
فردا، تكليف قطعى بود، بعد از قطعى شدن تكليف اباعبدالله اصحاب را جم
كردند، راوى امام زين العابدين عليه السلام است كه خودشان آنجا بوده
اند، مى فرمايند: آن خيمه اى كه امام عليه السلام اصحاب خود را در آن
جمع كرد مجاور خيمه اى بود كه من در آنجا بسترى بودم ، پدرم وقتى
اصحابش را جمع كرد، خدا را ثنا گفت : اثنى على
الله احسن الثناء و احمود على السرائ و الضراء اللهم انى احمدك على ان
اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القران و فقهتنا فى الدين ؛من خدا را
ثنا مى گويم ، عالى ترين ثناها، هميشه سپاسگزار بوده و هستم ، در هر
شرايطى ، قرار بگيرم .
آنكه در طريق حق و حقيقت گام بر مى دارد، در هر شرايطى قرار بگيرد،
براى او خير است مرد حق در هر شرايطى ، وظيفه خاص خويش را مى شناسد و
با انجام وظيفه و مسوليت هيچ پيش آمدى شر نيست
در طريقت پيش سالك هر چه آيد خير او
است
|
در صراط مستقيم اى دل كسى گمراه
نيست .
|
بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود
|
خود فروشان را به كوى مى فروشان راه
نيست .
|
هر چه هست از قامت ناساز بى اندام
ماست
|
ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه
نيست
|
خودش هنگامى كه داشت به طرف كربلا مى آمد جمله اى در جواب فرزدق شاعر
معروف در همين زمينه دارد كه جالب است بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را
وخيم تعريف مى كند، امام مى فرمايد:
ان نزل
القضاء بما نحب فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على اداء الشكر و
ان حال القضائ دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق نيته و
التقوى سريرته ؛يعنى اگر جريان قضا و قدر موافق آرزوى ما در
آمد، خدا را سپاس مى گوييم و از او براى اداى شكر كمك مى خواهيم و
اگر بر عكسى ، بر خلاف آنچه ما آرزو مى كنيم جريان يافت ، باز هم آنكه
قصد و هدفى جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش ، سرشت تقوا است ، از هر غزض و
مرضى پاك است ، زيان نكرده (و يا دور نشده ) است پس به هر حال هر چه
پيش آيد خير است و شر نيست .
و احمد على السراء و الضراء؛من او را سپاس مى
گويم ، هم براى روزهاى راحتى و آسانى ، و هم براى روزهاى سختى
مى خواهد بفرمايد: من روزهاى راحتى و خوشى در عمر خود ديده ام ، مانند
روزهايى كه در كودكى روى زانوى پيامبر مى نشستم ، روى دوش پيامبر سوار
مى شدم ، اوقاتى بر: گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم ،
خدا را بر آن روزها، سپاس مى گويم ، بر سختى هاى امروز هم سپاس مى
گويم ، من آنچه پيش آمده براى خود بد نمى دانم ، خير مى دانم خدايا! ما
تو را سپاس مى گوييم كه علم قرآن را به ما دادى ، ما هستيم كه قرآن را
آن جورى كه هست درك مى كنيم و مى فهميم و تو را سپاس مى گوييم كه ما را
با بصيرت در روح و باطنش را بفهميم ، زير و روى دين را آن جورى كه بايد
بفهميم ، بفهميم . بعد چه كرد؟ بعد آن شهادتنامه تاريخى را درباره
اصحاب و اهل بيتش صادر كرد، فرمود:
انى لا اعلم
اصحابا خيرا و لا اوفى من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل و لا افضل
من اهل بيتى ؛من اصحابى از اصحاب خودم بهتر و باوفاتر سراغ
ندارم
مى خواند بفرمايد من شما را حتى بر اصحاب پيامبر كه در ركاب پيامبر
شهيد شدند ترجيح مى دهم ؛بر اصحاب پدرم على كه در جمل و صفين و نهروان
در ركاب او شهيد شدند ترجيح مى دهم ، زيرا شرايط خاص شما از شرايط آنها
مهم تر است و اهل بيتى نيكوتر و صله رحم به جا آورتر و با فضيلت تر از
اهل بيت خود سراغ ندارم ، با اين وسيله اقرار كرد و اعتراف كرد به مقام
آنها، و تشكر كرد از آنها.
بعد فرمود:
ايها الناس ! به همه تان اعلان مى
كنم ، هم به اصحاب خودم و هم به اهل بيت خودم كه اين قوم جز با شخص من
با كس ديگر كار ندارند،
اينها فعلا و جود من را مزاحم خودشان مى دانند، از من بيعت مى خواهند
كه بيعت نمى كنم ، اينها چون فقط شخص من را مزاحم خودشان مى دانند، اگر
من را از بين ببرند به هيچ كدام شما كار ندارند، پس دشمن كه به شما كار
ندارد؛اما من كه شما با من بيعت كرديد، به همه تان اعلان مى كنم كه
بيعت خود را از شما برداشتم ، پس شما نه از ناحيه دشمن اجبارى به ماندن
داريد و نه از ناحيه دوست ، آزاد مطلق ، هر كس مى خواند برود، برود
رو كرد به اصحاب و فرمود:
هر يك از شما دست يكى
از خاندان مرا بگيرد (اهل بيت امام حسين كوچك داشتند، بزرگ داشتند،
آنها هم كه بودند، اهل آن ديار نبودند، و با آن محيط نا آشنا بودند، مى
خواست بفرمايد كه دسته جمعى اهل بيت من نروند، بلكه هر يكى از شما دست
يكى از آنها را بگيريد و از معركه خارج كنيد و برويد).
اينجاست كه مقام اصحاب اباعبدالله روشن مى شود، هيچ اجبارى نه از ناحيه
دشمن كه بگوييم در چنگال دشمن گرفتارند و نه از ناحيه حضرت كه مساءله
تعهد بيعت بود، نداشتند، اباعبدالله به همه شان آزادى داد.
در همين جاست كه مى بينيد آن جمله هاى پرشكوه را يك يك اهل بيت و
اصحابش ، به اباعبدالله در جوابش عرض مى كردند.
(484)
404 - دو مايه دلخوشى
امام
امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، و روز عاشورا، دوتا دلخوشى
دارد دلخوشى بزرگش به اهل بيتش است كه مى بيند قدم به قدمش دارند مى
آيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش .
دلخوشى ديگرش بر اصحاب باوفايش هست كه مى بيند كوچك تر ين نقطه ضعفى
ندارند، فردا كه روز عاشورا مى شود، يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر
از اينها به دشمن ملحق نشد، ولى از دشمن افرادى را به خود جذب كردند.
هم در شب عاشورا افرادى به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را
مجذوب خودشان كردند، كه
حر بن يزيد رياحى
يكى از آنهاست ، 30 نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند، اينها مايه هاى
دلخوشى اباعبدالله بود.
يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت : آقا! ما را مرخص مى
فرماييد؟! اما برويم و شما را تنها بگذاريم ؟! نه به خدا قسم ، يك جان
كه قابل شما نيست ، يك جان كه در راه شما ارزش ندارد.
يكى گفت : من دلم مى خواهد كه من را مى كشتند، جنازه من را مى سوزانند
خاكسترم را به باد مى دادند، باز دو مرتبه من زنده مى شدم ، باز در راه
تو كشته مى شدم ، تا هفتاد بار تكرار مى شد، يك بار كه چيزى نيست .
ديگرى گفت : من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر مى كشتند، من
هزار جان مى داشتم و قربان تو مى كردم .
اول كسى كه اين را گفت ،
كه ديگران دنبال سخن او را گرفتند؛برادرشابوالفضل بود
بداتهم بذلك اخوه العباس بن على بن ابى طالب
عليه السلام
يعنى اول كسى كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد،
برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.
پشت سر آن حضرت ، ديگران شبيه آن جمله ها را تكرار كردند.
اين آخرين آزمايش بود كه اينها مى بايست بشوند، و آزمايش شدند.
بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند، آن وقت اباعبدالله
پرده از روى حقايق فردا برداشت ، و فرمود: پس به شما بگويم : همه شما
فردا شهيد خواهيد شد.
همه گفتند:
الحمد لله رب العالمين خدا را شكر كه
ما فردا در راه فرزند پيغمبر خودمان شهيد مى شويم ، خدا را شكر.
اينجا يك حساب است ، اگر منطق ، منطق شهيد نبود، اين منطق مى آمد كه
خوب حالا كه حسين بن على به هر حال كشته مى شود، ماندن اين همه افراد
چه تاءثيرى دارد، جز اينكه اينها هم كشته بشوند، پس اينها ديگر چرا
ماندند؟!
اباعبدالله چرا اجازه داد كه اينها بمانند، چرا اينها را مجبور نكرد كه
بروند؟ چرا نگفت چون كسى به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما
كوچك ترين فايده اى ندارد، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از
دست بدهيد، پس بايد برويد، رفتن واجب است و ماندن حرام اگر فردى مانند
ما به جاى امام حسين مى بود و بر مسند شرع نشسته بود قلم بر مى داشت و
مى نوشت :
حكم به اينكه ماندن شما از اين به بعد
حرام و رفتن شما واجب است ، اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است
و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر.
امام حسين اين كار را نكرد، چرا اين كار را نكرد و بر عكس ، اعلام
آمادگى آنها را براى شهادت تقديس و تكريم كرد.
(485)
405 - مقاومت ياران حسين
(ع )
يكى از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين يك
هسته نيرومند ايمانى به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدائد بود
مقاومت كردند.
تاريخ نمى نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد. ولى تاريخ
مى نويسد كه عده زيادى از لشكر دشمن در همان وقايع عاشورا به اينها
ملحق شدند؛يعنى در اصحاب امام حسين كسى نبود كه ضعف نشان دهد مگر يك
نفر (يا دو نفر) به نام ضحاك بن عبدالله مشرقى كه از اول آمد به امام
حسين گفت من با شما مى آيم ولى يك شرط دارم و آن اين است كه تا وقتى كه
احتمال بدهم وجودم من به حال شما مفيد است هستم ، با اين شرط حاضر شد ،
امام هم قبول كرد آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر هم بود، بعد
آمد نزد امام و گفت : من طبق شرطى كه كردم الان ديگر مى توانم بروم چون
حسى مى كنم كه ديگر وجود من براى شما هيچ فايده اى ندارد.
فرمود: مى خواهى بروى برو.
يك اسب بسيار دونده عالى اى داشت ، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به
آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير و آماده كرده باشد اطراف محاصره بود
نقطه اى را در نظر گرفت يك مرتبه به قلب لشكر دشمن زد ولى نه به قصد
محاربه ، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند زد و خارج شد عده اى
تعقيبش كردند نزديك بود گرفتار شود اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصى
بود كه از آشنايان او بود، گفت : كارى به او نداشته باشيد، او كه نمى
خواهد بجنگد، مى خواهد فرار كند رهايش كردند رفت .
(486)
406 - نداى
هل من معين حسين (ع )
امام حسين عليه السلام فرياد بر آورد كه :
آيا فرياد رسى نيست كه در راه رضاى خدا به فرياد
ما برسد؟ آيا مدافعى نيست كه از حريم حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله
دفاع كند؟
(487)
407 - بيدار شدن حر از
خواب غفلت
هنگامى كه امام حسين عليه السلام فرياد يارى طلبى اش (در صحراى
كربلا پيچيد) حر بن يزيد رياحى به ابن سعد روى كرده و گفت :
آيا تو واقعا مى خواهى با حسين بجنگى ؟
ابن سعد گفت : آرى ! به خدا سوگند، جنگى خواهم كرد كه كم ترين چيز آن
جدا شدن سرها از پيكر و دست ها از بدن باشد!!
(488)
408 - لرزيدن شير مردى
تائب
حر با شنيدن اين سخن از ابن سعد فاصله گرفته و در مكان ديگرى ،
در پيش سربازانش ايستاد در حالى كه بند بند بدنش مى لرزيد، در اين
حال
مهاجر بن اوس (با دين رعشه بر اندام
حر) به او گفت : به خدا سوگند، اى حر؟ كار تو مرا شگفت زده نموده ، اگر
زمانى شخصى از من درباره شجاع ترين فرد كوفه مى پرسيد، من فقط تو را
نام مى بردم و اسم ديگرى را بر زبان نمى آوردم ، پس اينك (كه گاه جنگ و
مبارزه است اين ) چه حالى است كه تو دارى ؟!
حر گفت :
به خدا قسم مى خورم كه خويشتن را ميان
دو راهى بهشت و دوزخ سرگردان مى بينم و (باز) به خدا سوگند مى خورم كه
جز بهشت را بر نگزينم ؛هر چند كه در اين راه تكه تكه شده و جسدم را با
آتش
(489) بسوزانند؟!
409 - آيا خدا توبه مرا
مى پذيرد؟
حر پس از گفتن اين كلام سوار بر اسب شده و به سوى خيام حسينى
رفت ، در حالى كه دستان خويش را (به علامت تسليم و ندامت ) بر سر نهاد
بود و مى گفت :
خداوند! به سوى تو باز مى گردم ،
تو به مرا قبول نما؛زيرا من دل اولياى تو و فرزند دختر پيامبر تو را
لرزاندم سپس خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود:
فدايت شوم ! من همان كسى هستم كه همراه تو مى
آمدم و اجازه ندادم كه تو به سوى مدينه جدت باز گردى و كار را بر تو
دشوار و سخت گرفتم ، من نمى توانستم (قصد اين مردم جنگ و پيكار با توست
و) اينان كار را به اين جا مى رسانند، من اكنون به درگاه الهى توبه مى
كنم ، آيا به عقيده تو، خدا توبه مرا مى پذيرد؟
حسين عليه السلام فرمود:
آرى ! خداوند توبه تو
را مى پذيرد، حال از اسب پياده شو
حر گفت :
اينك من سوار بر اسب باشم بهتر است از
اين كه پياده شوم ؛(زيرا سرانجام از اسب سرنگون خواهم شد) و پايان كار
من پياده شدن مى باشد
(490)
410 - قبول شدن تو به حر
نوشته اند: قَلَبَ تُرْسَهُ، يعنى حر سپر خود را واژگونه كرد به
علامت اين كه من به جنگ نيامده ام ، امان مى خواهم ، اول كسى كه با او
مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود، چون حضرت در بيرون خيام حرم
ايستاده بود سلام كرد: السلام عليك يا اباعبدالله ! عرض كرد: آقا! من
گنهكارم ، روسياه هستم ، من همان گنهكار و مجرمى هستم (اول كسى هستم )
كه راه را بر شما گرفتم به خداى خود عرض مى كند؛خدايا! از گناه اين
گنهكار بگذر؛
اللهم انى ارعبت قلوب اوليائك
خدايا! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم ، آنها را ترساندم
(اهل بيت حسين بن على عليه السلام وقتى او را در بين راه ديدند، اول
بارى بود كه چشمانشان به دشمن افتاد. وقتى هزار نفر مسلح را ببينند كه
جلويشان ايستاده اند، قهرا حالت رعب و ترس پيدا مى كنند آقا من تائبم و
مى خواهم گناه خود را جبران بكنم لكه سياهى كه براى خود به وجود آورده
ام ، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمى شود آمده ام كه با اجازه شما
توبه كنم اولا بفرماييد توبه من پذيرفته است يا نه ؟
امام حسين عليه السلام هيچ چيز را براى خود نمى خواهد با اينكه مى داند
حر چه توبه بكند و چه نكند، در وضع فعلى مؤ ثر نيست ، ولى او حر را
براى خود نمى خواهد در جواب او فرمود: البته توبه پذيرفته است چرا
پذيرفته نباشد؟ مگر باب رحمت الهى به روى يك انسان تائب بسته مى شود؟
ابدا حر از توبه او مورد قبول واقع شده است خوشحال شد، الحمدالله ، پس
توبه من قبول است ؟
- بله .
- پس اجازه بدهيد من بروم خودم را فداى شما كنم و خونم را در راه شما
بريزم .
امام فرمود، اى حر! تو ميهمان ما هستى ، پياده شو! كمى بنشين تا از تو
پذيرايى كنم .
(من نمى دانم امام با چه مى خواست پذيرايى كند) ولى حر از امام اجازه
خواست كه پايين نيايد هر چه آقا اصرار كرد، پايين نيامد. بعضى از ارباب
سير زمز مطلب را اين طور كشف كرده اند كه حر مايل بود خدمت امام
بنشيند، ولى يك نگرانى او را ناراحت مى كرد و آن اينكه مى ترسيد در
مدتى كه خدمت امام نشسته است ، يكى از اطفال اباعبدالله عليه السلام او
را ببيند و بگويد اين همان كسى است كه روز اول راه را بر ما بست ، و او
شرمنده شود براى اينكه شرمنده نشود و هر چه زودتر اين لكه ننگ را با
خون خودش از دامن خود بشويد، اصرار كرد اجازه دهيد من بروم .
امام فرمود: حال كه اصرار دارى مانع نمى شوم ، برو.
411 - اذن ميدان حر
سپس حر گفت
يا حسين ! چون من نخستين كسى
بودم كه سد راه تو شدم ، اينك اجازه بده تا اولين شهيد راه تو باشم ،
شايد بدينوسيله من نيز در زمره كسانى باشم كه فرداى قيامت با جدت محمد
مصطفى صلى الله عليه و آله مصافحه مى نمايند.
مقصود حر از بيان اين سخن كه
اولين شهيد راه
حسين عليه السلام باشد اولين شهيد از آن لحظه به بعد است ؛زيرا
همانگونه كه گفته شد، قبل از حر، كسان ديگرى به درجه والاى شهادت رسيده
بودند.
(491)
412 - تشكر و قدردانى از
حر
پس از توبه و بازگشت (حر) كه تزلزلى در كوفيان افتاد، از امام
اجازه گرفت و به ميدان رفت و 40 نفر از سربازان كوفه را كشت تا آن كه
اسب او را زخم زدند و كشتند، حر ناچار پياده شد و همچنان به نبرد ادمه
داد تا به شهادت رسيد.
دوستان جنازه خونين او را كه هنوز رمقى داشت خدمت امام حسين عليه
السلام آوردند و امام در حالى كه با دستان مبارك صورت او را نوازش مى
كرد اظهار داشت :
مبارك باد! مبارك باد! /0
اى حر، تو آزاد مردى چنان كه در دنيا و آخرت با نام (حر) خوانده مى شوى
.
سوگند به خدا! مادرت اشتباه نكرد كه تو را حر ناميد، پس تو سوگند به
خدا! در دنيا آزاد مرد، و در آخرت رستگارى
سپس اين شعر را سرود:
- پس نيكو آزاده اى است حر از طايفه بنى رياح ، كه بر تيزى نيزه ها
صبور است .
- چه نيكو آزاده اى كه با حسين عهد برادرى بست ، و در اين راه جان خود
را صبحگاهان تقديم كرد.
- هر آينه رستگار شدند، آنان كه حسين را يارى دادند، آنان با هدايت شدن
و اصلاح خويش رستگار گرديدند.
413 - حسن حال حر
مناسبت نقل در اين مقام كلام سيد نعمت الله جزائرى شوشترى در
كتاب
انوار نعمانيه است :
عده اى از موثقين حكايت كرده اند كه : شاه
اسماعيل وقتى بر بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين عليه السلام
آمد و از برخى مردم شنيد كه به حر بن يزيد رياحى طعن مى زدند، وى به
نزد قبر وى آمد و دستور داد كه نبش قبر وى نمايند، او را خوابيده به
همان وضعى يافتند كه شهيد شده و ديدند بر سر وى دستمال بسته شده ،
شاه اسماعيل - نورالله صريحه - خواست آن دستمال را بردارد؛زيرا در كتب
سير و تواريخ نقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است ،
كه سر حر را در آن واقعه اى كه مجروح شد بست و بر همان هيات دفن گرديد
است ؛وقتى آن دستمال را از سرش باز كردند، خون حر راه افتاد به طورى كه
قبر از آن پر شد وقتى آن دستمال را بر سر بستند، خون باز ايستاد، وقتى
دوباره آن را باز كردند خون راه افتاد، و هر چه خواستند به غير از آن
دستمال جلوى خون را بگيرند ممكن نشد پس بر آنها حسن حال حر روشن شد،
شاه فرمان داد كه بر قبر وى ساختمانى بسازند، و خادمى براى قبر وى
برگمارند تا در آن خدمت كند.
(492)
414 - قدردانى از برادران
غفارى
در روز عاشورا در آن لحظه هاى حساس شهادت
كه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت مى رسيدند، دو برادر از
فرزندان غفاريان در حالى كه گريان بودند از امام (ع ) اجازه خواستند تا
وارد ميدان شوند و از آن حضرت دفاع كنند.
امام حسين عليه السلام فرمود: آفرين بر شما
نزديك من بياييد. اى برادر زادگانم چرا مى گرييد؟ به خدا من اميدوارم
كه تا يك ساعت ديگر ديده شما روشن شود.
گفتند: گريه ما براى تنهايى شماست ياران همه رفتند و شما تنها مانده
ايد
امام فرمود: اى برادر زادگانم ! خدا شما را بر اين وجدان و همدردى و
برادرى با من پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد
پس از چند لحظه آن دو برادر نيز به شهادت رسيدند.
415 - وصيت من يارى از
حسين است !
مسلم بن عوسجه وارد ميدان شد، در جنگ با
لشكر ابن سعد پايدارى نموده و بر سختى و بلاياى جنگ شكيبايى كرد تا آن
كه از اسب به روى زمين افتاد، هنوز نيمه رمقى برايش باقى مانده بود كه
امام تحسين عليه السلام هرماه حبيب بن مظاهر بالاى سرش آمده و فرمود:
خدا تو را بيامرزد اى مسلم ! از مؤ منان كسانى
هستند كه بعضى از ايشان به درجه شهادت رسيده اند و عده اى ديگر منتظر
رسيدن به شهادت هستند و اينان نعمت هاى الهى را تبديل نكرده اند
حبيب بن مظاهر نزد مسلم آمد و گفت : اى مسلم !
براى من دشوار است تكه شاهد جان كندن و شهادت تو باشم ، ولى به تو مژده
بهشت مى دهم
مسلم با صدايى ضعيف و ناله مانند (كه نشاندهنده آخرين نفس هايش بود) به
حبيب گفت : خداوند به تو مژده خير بدهد
حبيب گفت : اى مسلم ! اگر قرار نبود كه من نيز
پس از تو به شهادت برسم ، دوست مى داشتم كه اگر وصيتى دارى برايت انجام
دهم
مسلم به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و گفت :
تنها سفارش و توصيه من درباره حسين است كه تا
آنجا كه مى توانى در راه او جانبازى و فداكارى نمايى !
حبيب عليه السلام گفت به ديده منت دارم !
پس از اين بود كه روح پاك مسلم عروج نمود.
(493)
416 - سپر بلاى حسين (ع )
پس از به شهدت رسيدن مسلم عمروبن قرظه
انصارى از خيمه ها خارج شد، نزد امام حسين عليه السلام آمد و
اذن ميدان طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داده و او
مشتاقانه شروع به جنگ با لشكر ابن سعد نمود، و در يارى سلطان آسمانها
كوشش بسيار كرد و عده زيادى از سربازان لشكر ابن سعد را به درك فرستاد،
او در عين مبارزه (خويشتن را سپر بلاى شمشيرى كه به سمت آن حضرت پرتاب
مى شد را به جان مى خريد و در اين راه تا آن جايى كه توان داشت مقاومت
كرد، تا آن تكه در اثر ازدياد زخم ها، تاب و توان خود را از دست داده و
از پاى در آمد، در اين حال روى به امام حسين عليه السلام نموده و گفت :
اى پسر پيامبر! (آيا به عهدى كه با تو بسته بودم
) وفا كردم ؟ امام عليه السلام فرمود:
آرى ! تو پيش از من به بهشت خواهى رفت ، پس سلام مرا به رسول خدا صلى
الله عليه و آله برسان و به آن حضرت بگو كه من نيز به دنبال تو خواهم
آمد)
(عمرو پس از شنيدن سخن امام حسين (ع ))
آن قدر جهاد كرد تا آن كه به شهادت رسيد رضوان الله عليه
(494)
417 - بار خدايا! اين قوم
را لعنت نما!
در هنگامه نماز تيرى به سمت امام حسين عليه السلام پرتاب شد،
(سعيد بن عبدالله ) خود را سپر حضرت نمود و آن را به جان خريد و به
همين صورت تيرهايى را كه از سوى دشمن پرتاب مى شدند مى گرفت تا آن كه
رمقى برايش باقى نماند، بر زمين افتاده و مى گفت :
بار خدايا! اين قوم را لعنت كن ، همانگونه كه
قوم عاد و ثمود را لعنت كردى ! بار الها! سلام مرا به پيامبرت برسان و
به آن حضرت بگو (كه در راه يارى جگر گوشه اش حسين ) چه زخم هايى بر من
وارد شد؛زيرا من در راه يارى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله هدفى
جز تحصيل رضا و خشنودى تو نداشتم
سعيد بن عبدلله ، پس از گفتن اين كلام در حالى كه سيزده پيكان تير و
زخم هاى فراوان نيزه و شمشير در بدنش ديده مى شد، به شهادت رسيد رضوان
الله عليه .(495)
418 - آزاد گذاشتن هلال
بن نافع
در روز عاشورا به هنگام ميدان رفتن (هلال بن نافع ) همسر جوانش
، دامن او را گرفت و گفت : پس از تو به كجا روم ؟ و به چه كسى تكيه كنم
؟ و آنگاه به شدت گريست وقتى امام حسين عليه السلام متوجه شد، با همان
روح آزادگى خطاب به هلال فرمود:
اى پسر نافع ! همانا همسرت ، جدايى تو را نمى
پسندد، آزادى تا خشنودى او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارى !
هلال بن نافع گفت : اى پسر رسول خدا! اگر امروز تو را يارى نكنم ،
فرداى قيامت جواب پيامبر صلى الله عليه و آله را چگونه بدهم ؟
آنگاه به ميدان جنگ رفت ، مبارزه كرد تا شهيد شد.
(496)
419 - اصحاب فداى خاندان
نوشته اند تا اصحاب زنده بودند، تا يك نفرشان هم زنده بود، خود
آنها اجازه نداند يك نفر از اهل پيغمبر، از خاندان امام حسين ، از
فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به ميدان
برود، مى گفتند: آقا اجازه بدهيد ما وظيفه مان را انجام بدهيم ، ما
وقتى كشته شديم خودتان مى دانيد.
اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد. آخرين فرد از اصحاب
اباعبدالله كه شهيد، شد يك مرتبه ولوله اى در ميان جوانان خاندان
پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند. نوشته اند:
فجعل يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و
خداحافظى كردن ، دست به گردن يكديگر انداختن ، صورت يكديگر را بوسيدن .
420 - بهترين اصحاب امام
حسين (ع )
(497)
قضيه معروفى است درباره يكى از علماى بزرگ شيعه منقول است . يكى از
علماى قم براى من نقل مى كرد كه مرحوم فيض درباره اين جمله كه از حضرت
امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من
اصحابى بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، مى گفت : من باور نمى كنم چنين
چيزى را امام فرموده باشد.
گفته بودند: چرا؟
گفته بود: مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابى از اينها بالاتر
نيست . آنهايى كه امام حسين را كشتند خيلى آدم هاى بدى بودند؛اينهايى
كه امام حسين را يارى كردند كار مهمى انجام نداند. هر مسلمانى جاى آنها
مى بود، وقتى مى گفتند: فرزند پيغمبر، و امام زمانشان در دست دشمن تنها
مانده است ، قهرا مى ايستاد.
يك شب در عالم رويا ديد كه صحراى كربلا است ، امام حسين با 72 تن در يك
طرف ، لشكر 30 هزار نفرى دشمن هم در طرف ديگر. آن جريان به نظرش آمد كه
موقع ظهر است و مى خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسين عليه السلام به
همين آقا فرمودند: شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم . (همانطور كه
سعيد بن عبدالله حنفى و يكى دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند).
دشمن تير اندازى مى كرد. آقا رفت جلو ايستاد. اولين تير از دشمن داشت
مى آمد. تا ديد تيز دارد مى آيد، خم شد. ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به
امام .
در همان عالم خواب گفت : استغفر الله ربى و اتوب
اليه ، عجب كار بدى كردم ! اين دفعه ديگر چنين كارى نمى كنم .
دفعه دوم تير آمد. تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه
اين جريان تكرار شد؛ديد بى اختيار خم مى شود. در اين هنگام امام به او
فرمود: انى لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من
اصحابى ؛ من اصحابى از اصحاب خودم بهتر نمى شناسم . يعنى تو
خيال كرده اى هر كه كتاب خواند مجاهد مى شود؟! اين حقيقتى است :
من لم يغز ولم يحدث نفسه
بغزو مات على شعبه من النفاق ؛ كسى كه عملا مجاهد نبوده است يا
لا اقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دو رويى
وجود دارد يعنى موقع جهاد كه مى شود در مى رود.
فصل هفدهم : آثار و نتايج نهضت حسين (ع )
O بخش اول : شكست
دشمن در برابر منطق حسين (ع )
421 - سخن مطهرى در باب مبارزه امام حسين (ع )
(498)
ما اگر مبارزه حسين بن على عليه السلام را با لشكريان يزيد و ابن زياد
از جنبه نظامى ، يعنى از نظر ظاهرى و صورى در نظر بگيريم ، امام حسين
شكست خورد و آنها پيروز شدند. اما اگر ماهيت قضيه را در نظر بگيريم ،
فكرى و اعتقادى است ، يعنى حكومت يزيد سمبل جريانى بود كه مى خواست فكر
اسلامى را از بين ببرد و امام حسين براى احياء فكر اسلام جنگيد، در اين
صورت بايد ببينيم آيا امام حسين به مقصودش رسيد يا نرسيد؟
آيا توانست يك فكر را در دنيا زنده كند يا نتوانست ؟ مى بينيم كه
توانست . هزار و سيصد سال است كه اين نهضت هر سال يك پيروزى جديد به
دست مى آورد، يعنى هر سال عاشورا، عاشوراست و معنى كل يوم عاشورا اين
است كه هر روز به نام امام حسين با ظلم و باطلى مبارزه مى شود و حق و
عدالتى احياء مى شود. اين پيروزى است و پيروزى بالاتر از اين چيست ؟
يزيدها و ابن زيادها مى روند، ولى حسين ها و عباس ها و زينب ها باقى مى
مانند. البته به عنوان يك ايده نه به عنوان يك شخص ، بلكه به عنوان يك
صاحب اختيار و حاكم بر جامعه خويش . آرى ! آنها مى ميرند، اما اينها
زنده و جاويد باقى مى مانند.
(499)
422 - شكست روحى دشمن
شما يك چنين صحنه نمايشى از فضائل انانيت در غير حادثه كربلا
نشان دهيد تا به جاى كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثه اى را
بايد زنده نگهداريم . حادثه اى كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفرى از
نظر روحى يك جمعيت سى هزار نفرى را شكست دادند. چطور شكست دادند؟ اولا
با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعى بود، يك نفر از
اينها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سى هزار نفر به اينها ملحق شدند. از
جمله سردارشان حر بن يزيد رياحى و سى نفر ديگر. اين دليل بر آن است كه
از نظر روحى اينها بردند و آنها باختند. عمر سعد در كربلا كارهايى كرده
است كه دليل بر شكست روحى خودش است . لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ
تن به تن پرهيز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولى كه در آن دوره ها
بوده است ، قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تير اندازى شود جنگ
تن به تن يك نوع زور آزمايى بوده است . يك نفر از اين طرف مى رود، يك
نفر از آن طرف مى آيد. چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند، آنقدر
به آنها نيروى روحى دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند.
(500)
423 - كوبيدن كاخ ستمگر
كربلا كاخ ستمگران را با خون در هم كوبيد، و كربلا كاخ سلطنت
شيطانى را فرو ريخت .
424 - گريه دشمن بر
مظلوميت حسين (ع )
همه انسان ها، حتى همان شقاوت پيشگان اموى كه براى ريختن خون
پاك او همدست و همداستان شده بودند، با مراجعه به فطرت و سرشت انسانى
خويش ، نا خودآگاه احساس همدردى مى كردند و بر حقانيت و مظلوميت او مى
گريستند و با سوء استفاده از اراده و اختيارى كه خداوند براى گزينش
راه زندگى به انسان عنايت فرموده است ، به رويش شمشير مى كشيدند و با
سوء استفاده از همين اختيار، خود را براى هميشه ، هيزم جهنم مى ساختند.(501)
425 - گريه يزيد بر امام
حسين (ع )
شگفت اينجاست كه ، در اين مرحله نيز بر شهادت افتخار آفرين او و
يارانش و بر اسارت خاندانش بى اختيار مى گريستند، همانگونه كه عمر
سعد فرمانده كل سپاه اموى به هنگام صدور فرمان قتل حسين عليه السلام
اشك مى ريخت
(502)و نيز شقاوت پيشه اى كه گوشواره دختر خردسال او را
مى ربود، گريه مى كرد.
(503) و خود يزيد، عنصر خود كامه اموى نيز هنگامى كه
خاندان پيامبر را در حال اسارت و سر بريده او را بر نيزه نگريست بى
اختيار اشك مى ريخت و فريبكارانه مى گفت :
خدا چهره پسر مرجانه را زشت و سياه گرداند كه چنين فاجعه اى را به وجود
آورد.
(504)
426 - گريه دشمن
از الطاف خاص خدا بر امام حسين عليه السلام در اين مورد اين است
كه همه دلها و قلبهاى آشنا و بيگانه با او، به گونه اى بر شهادت او
مصيبت او شعله ور مى گردد
(505)و مجلس او را به پا مى دارد، همچون برخى هندوهاى
مخالف با اسلام و يا كسانى كه در اوج عداوت و دشمنى با دين خدا، بر او
مى گريستند
عمر سعد، فرمانده كل سپاه يزيد، به هنگام صدور فرمان حمله به آن حضرت
خود مى گريست . همانگونه كه در واپسين لحظات شهادت او و شنيدن سخنان
جانسوز و تكان دهنده خواهر قهرمانش زينب عليها السلام اشك مى ريخت .
(506)
شقاوت پيشه اى كه به هنگام غارت خيمه ها، گوشواره دختر خردسال حسين
عليه السلام را به سرقت مى برد، مى گريست .
(507)
يزيد به هنگام ورود خاندان پيامبر و سرهاى مقدس شهداى قهرمان عاشورا به
مجلس شومش ، بر آن صحنه اى فاجعه بار اشك مى ريخت ،
(508)همانگونه كه از ساير شقاوت پيشگانى كه در ريختن
خون پاك او شركت داشتند، نيز رقت قلب و گريه بر شهادت جانسوز آن حضرت و
ستمى كه در راه حق و عدالت بر او رفت ، گزارش شده است . و در ميدان
آنان تنها از فرزند پليد مرجانه به موردى دست نيافته ام ، جز همان
موردى كه در استاندارى كوفه و مجلس شومش ، فرمان قتل امام سجاد عليه
السلام را صادر كرد، كه عمه قهرمانش او را در آغوش گرفت و فرمود:
اگر بخواهيد او را بكشيد بايد مرا نيز به همراه
او بكشد كه ابن زياد دگرگون شد و فرمان شقاوت بار خود را با
توجيهى پس گرفت .
(509)(510)