اسيران و جانبازان کربلا

محمد مظفرى و سعيد جمشيدى

- ۸ -


صـفيّه از دختران اميرالمؤ منين (ع ) مى باشد. وى در كربلا حضور داشت و به اسارت لشكريان يـزيـد در آمـد.(525) در روز عـاشـورا در هـنـگـام وداع امـام حـسـيـن (ع ) بـا اهل بيت (س ) از جمله كسانى كه در آن جمع حضور داشته همين صفيه بود.(526)
در شـام وقـتـى اسـراء را نـزد يـزيـد بـردند او از نام آنها پرسيد، از كسانى كه نامش در آنجا برده شد صفيّه بنت على بود.(527) و در جاى ديگرى كه نام او برده شده ، زمانى است كه اسرا به مدينه برگشتند ام لقمان فرياد و ناله آنها را شنيد. از جمله اين افراد كه در ميان اسيران حضور داشتند صفيّه بنت على (ع ) بود.(528)
44 ـ عاتكه
عاتكه فرزند مسلم و مادرش رقيه بنت على (ع ) مى باشد. وى از جمله كسانى است كه در كربلا حضور داشت و امام حسين (ع ) روز عاشورا هنگام وداع او را صدا زد.(529)
بـرخـى از مـورّخـيـن عـاتكه را در شمار اسيران كربلا ذكر كرده اند،(530) هنگامى كه اسـيـران بنى هاشم از شام به مدينه برگشتند او هم در جمع آنان حضور داشت .(531) بـرخـى گـويـنـد: عـاتـكـه در روز عـاشـورا هـنـگـام هـجـوم لشـكـريـان بـه خـيـمـه بـه شهادت رسـيـد.(532) وى اضـافـه مى كند كه در بين راه مكّه به كربلا زمانى كه خبر شهادت مسلم به كاروان حسينى رسيد امام حسين او را مورد تفقّد و دلجويى قرار داد.
45 ـ عبداللّه بن حسن (ع )
عـبـداللّه ، فـرزنـد امـام حـسـن (ع ) اسـت . مـادرش ، ام ولد و بـه حـبـيـبـه نـامـبـردار مـى بـاشد.(533) نام وى در كتاب ((شرح الاخبار))، در رديف اسيران سرافراز كربلا ذكر شده است .(534) ولى ساير منابع ، او را شهيد كربلا قلمداد كرده اند.(535)
46 ـ عبداللّه بن عباس بن على (ع )
مـورّخـان و رجـال شـنـاسـان پـيـشـيـن در كـتـاب هـاى خـود، از عـبـداللّه نـام نـبـرده انـد. ولى احـتـمـال دارد او، هـمـان عـبـيـداللّه بـن عـباس بن على (ع ) باشد كه ابن حزم از وى ياد كرده است .(536) بـه اعـتـقاد قاضى نعمان ، دانشمند شيعى قرن چهارم ، عبداللّه ، پس از شهادت امـام حـسـيـن (ع ) و اصحاب باوفايش ، همراه افرادى ديگر از خاندان عصمت و طهارت ، از كربلا به كوفه و شام به اسارت برده شد.(537)
47 ـ عمران بن حسين (ع )
تـنـها منبع كهن كه از عمران ، فرزند امام حسين (ع ) ياد كرده ، روضة الصفا است . به گفته ى مـؤ لّف ايـن كـتـاب ، عـمـران در كـربـلا چـهـار سـال داشـت و بـه فـيـض شـهـادت نايل نگشت .(538) مردِ چشم كبود سپاه يزيد، در روز عاشورا، فرش پوستين را از زير پـايـش كـشـيد و او را به زمين انداخت .(539) از قضاياى مربوط به وى در دوران سخت اسارت و پس از آن اطلاعى در دست نيست .
48 ـ عمربن حسين (ع ) عمروبن حسين (ع )
49 ـ عمربن حسن (ع ) عمروبن حسين (ع )
50 ـ عمروبن حسين (ع )
عـمرو، فرزند امام حسين (ع ) و مادرش ام ولد است . وى ، پس از شهادت پدر بزرگوارش در سنّ چـهـار يـا يـازده سـالگـى هـمـراه سـايـر اهـل بـيـت (ع ) بـه كـوفـه و شـام بـه اسـارت بـرده شـد.(540) چـون كـاروان اسـيران به شام رسيدند، به فرمان يزيد، امام سجّاد (ع ) و عـمـرو را نـزد او آوردنـد. يـزيد به عمرو گفت : آيا مى توانى با فرزندم خالد كه هم سنّ تو اسـت كـشـتـى بـگـيرى ؟ عمرو گفت : به هر دو نفر ما شمشيرى بده تا با هم بجنگيم . يزيد در جـواب ، شـعـرى خـوانـد و بـى اخـتـيـار اقرار كرد كه عمرو نيز مانند پدرش شجاع و دلاور است .(541)
51 ـ عمروبن حسن (ع ) عمروبن حسين (ع )
52 ـ فاطمه بنت حسن (ع ) ام عبداللّه
53 ـ فاطمه بنت الحسين (ع )
فـاطـمـه يـكـى از دخـتـران امـام حـسين (ع ) است ، مادرش امّ اسحاق بنت طلحة بن عبيداللّه يتميّه مى باشد. وى از زنان پاكدامن و با فضيلت تاريخ است (542) كه برخى او را زبيده مى نامند.(543)
مـرحـوم شـيـخ مفيد (ره ) مى نويسد: حسن بن حسن از عموى خود امام حسين (ع ) يكى از دو دخترش را خـواسـتـگـارى كـرد و آن حـضرت فرمود: من دخترم فاطمه را براى تو اختيار كردم . زيرا شباهت بيشترى به مادرم فاطمه دختر رسول اللّه دارد.
حسن بن حسن در سن سى و پنج سالگى از دنيا رفت ، فاطمه خيمه اى بر سر قبر زد، روزها را روزه مـى گـرفـت ، شـبـهـا بـه عـبـادت مـشغول بود. بخاطر جمالى كه داشت او را به حورالعين تـشـبيه كرده اند. وى پس از يكسال كه بر اين منوال گذشت به غلامان خويش دستور داد هنگامى كـه تـاريـكـى شـب فـرا رسـيـد ايـن خـيمه را از اينجا بر كَنيد، وقتى كه هوا تاريك شد، شنيد گـريـنـده اى مـى گـويـد: آيـا گـمـشـده خـود را يـافـتـيـد؟ ديـگـرى گـفـت : بـلكـه نـاامـيـد شده بـرگـشـتـنـد.(544) وى پـس از حـسـن بـن حـسـن بـا عـبـداللّه بـن عـمروبن عثمان ازدواج كرد.(545)
بـنـابـر گـفـته برخى از منابع فاطمه فرزندانى به نامهاى : محمد الاصغر، قاسم ، رقيّه از عبداللّه بن عثمان داشت .(546)
فـاطـمـه داراى فـضـايـل و مـقـامـاتـى اسـت زيـرا او راوى روايـتـى از پـيـامـبـر اكـرم (ص ) مـى بـاشد.(547) و همچنين طبق فرموده امام باقر (ع ) امام حسين (ع ) در آستانه شهادت نامه پـيـچـيـده اى به دختر بزرگ خود فاطمه داد و وصيّت زبانى هم به او فرمود چون در آن هنگام امام زين العابدين بيمار بود و فاطمه بعدا آن نوشته را به على بن الحسين (ع ) تسليم كرد، پس از آن به ما رسيد.(548)
فـاطـمـه از جـمـله كـسـانى بود كه در روز عاشورا در كربلا حضور داشت ، عبداللّه بن حسين (ع )(549) از مـادرش فـاطـمـه بـنـت الحـسـيـن چـنـيـن نقل مى كند كه : روز عاشورا غارت گران به خيمه ما يورش آوردند در حالى كه من دختر كوچكى بـودم ، در پـاهـايـم خلخالى از طلا بود مردى خلخال از پايم بيرون كشيد و گريه هم مى كرد، بـه او گـفـتـم : چـرا گـريـه مـى كـنـى اى دشـمـن خـدا! گـفـت : چگونه نگريم در حالى كه دارم امـوال دخـتـران رسـول خـدا را غـارت مـى كـنـم ، گفتم : پس غارت نكن . گفت : مى ترسم ديگرى بـيـايـد و ايـنها را بگيرد، فاطمه گويد: آنگاه آنچه كه بود همه را به يغما بردند تا اينكه روپوش ما را هم گرفتند.(550)
بـرخـى از مـورّخـيـن نـوشـتـه اند: هنگامى كه امام (ع ) به شهادت رسيد زنان از خيمه ها بيرون دويدند صداى گريه و ناله سر دادند. فاطمه بنت الحسين نيز گريه كرد و گفت : وا ابتاه ، وا غربتاه ، وا ضيعتاه بعدك يا ابا عبداللّه .(551)
خطبه بانو فاطمه ، دختر امام حسين (ع ):
راوى گويد: پس از آن كه فاطمه صغرى همراه اسيران كربلا به كوفه وارد شد، اين خطابه را ايراد كرد:
خـداى را سـپاس مى گويم به شمار سنگريزه هاى دشت و بيابان و به وزن آنچه ميان خاك تا افـلاك اسـت . او را سـپـاس مـى گـويـم و بـه او ايـمـان مـى آورم و بـر او توكل مى كنم .
اَشْهَدُ اَن لا اِله اِلا اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ ان مُحَمّدا عَبده وَ رَسُولُه . و گواهى مى دهم بر اين كه فـرزنـدان پـيـامـبـر بـى آن كـه مـكـرى انـديـشـيـده يـا خـونـى ريـخـتـه بـاشـنـد، بـر ساحل فرات كشته شده اند.
خـدايـا بـه تـو پـنـاه مـى برم از اينكه بر تو دروغى ببندم و يا برخلاف آنچه بر پيامبرت فـروفـرسـتـاده اى ، سـخـنـى بگويم . تو بر محمد وحى كردى كه براى جانشين خود، على بن ابـى طـالب ، از مـردم پـيـمـان بـگـيـرد. امـا مـردم حـق او را پامال كردند و او را بدون گناه كشتند ـ همان طور كه ديروز فرزندش را كشتند ـ در خانه اى از خانه هاى خداوند (مساجد) كه در آن گروهى از مردم كه به زبان مسلمانند حضور داشتند؛ خداوند هلاكشان كند! نه در دوران زندگى و نه هنگام مرگ هيچ ستمى را از او دفع نكردند، تا آن كه او را نزد خود بردى ، در حالى كه مناقبى پسنديده داشت . نرم خو بود و فضايلش بر همه آشكار بـود. راه و روش او بـر هـمـگـان شـنـاخته بود. در راه تو از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى و يا سركوفت هيچ سركوفت زننده اى نهراسيد.
پـروردگـارا تـو خـود، در كـودكـى او را هـدايـت كـردى و در بزرگى فضايلش را ستودى . او پيوسته مصلحت (دين ) تو و پيامبرت را مى خواست . تا آن كه او را نزد خويش فراخواندى ، در حـالى كه پارسا و از حرص و آزبرى بود، راغب به آخرت بود، و در راه تو مجاهدت كرد. تو از او خشنود شدى و او را برگزيدى و به راه راست هدايتش كردى .
امـا بـعـد، اى مـردم كـوفه ، اى اهل مكر و خودبينى و خيانت . ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را به وسـيـله شما آزمايش كرد و شما را به وسيله ما آزمايش فرمود. آنگاه آزمايش ما را نيكو قرار داد و دانـش و فـهـم خـويـش را نـزد ما به وديعت نهاد. ما گنجينه دانش و ظرف فهم و حكمت اوييم ، و در روى زمـيـن ، حـجـت بـلاد و عـبـاد اوييم . خداوند به كرامت خويش ما را كرامت بخشيد و با پيامبرش محمد (ص ) ما را بر بسيارى از مردم فضيلت روشن و آشكار داد. شما ديروز ما را تكذيب كرديد و شـمـشيرهايتان به سبب كينه هاى پيشين خون ما اهل بيت را ريخت . چشم شما به اين كار روشن و دل هـايتان شاد گشت ، با دروغى كه بر خدا بستيد و مكرى كه انديشيديد و خداوند بهترين مكر كـنـنـدگـان اسـت . نـَفـْس هـايـتـان شـمـا را بـه شـادى بـه ريـخـتـن خـون مـا و غـارت امـوال مـا واداشـت ، و آنچه بر ما نازل شد [از مصيبت هاى بزرگ و فاجعه هاى عظيم ]، پيش از آن كـه تـحـقـق يـابـد، در كتابى نوشته است و آن بر خدا آسان است . ((تا به خاطر آنچه از دست داديـد غـم نـخـوريـد و بـه خـاطـر آنـچـه بـه دسـت آورديـد خوشحال نشويد. همانا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد.(552)
واى بـر شـما! چشم انتظار لعنت خداوند باشيد، گويى كه بدبختى ها از آسمان بر شما فرو مـى ريزد ((آنگاه شما را به عذاب هلاك مى كند)) و شما را به جان هم مى اندازد، سپس به خاطر سـتـمـى كـه بـر مـا روا داشـتـيـد، در آخـرت گـرفتار عذاب مى گرديد، آگاه باشيد كه خداوند ستمكاران را لعنت مى كند.
واى بـر شـمـا! آيـا مـى دانـيـد چـه دستى را بر سر ما بلند كرديد و چه شخصى به جنگ با ما بـرخـاسـت و يـا بـه تـحـريـك چـه كـسـى بـه جـنـگ مـا آمـده ايـد؟ دل هـايـتـان سـخـت و جـگـرهـايـتـان تـيـره گـشـتـه اسـت . بـر دل هايتان مهر زده شده است ؛ و بر گوش و چشم تان مهر زده شده است و شيطان شما را فريفت و به شما دستور داد و بر چشم هاتان پرده افكند و شما هدايت نخواهيد شد.
اى كـوفـيان ! واى بر شما! مگر از پيامبر خدا (ص ) چه ستمى به شما رسيده است و چه خونى از او طلب داريد كه اين همه با برادرش على بن ابى طالب ، جد من ، و پسرش و عترت پاكيزه و برگزيده اش عناد مى ورزيد و برخى از شما به آن افتخار مى كنيد. و مى گوييد:
نَحْنُ قَتَلْنْا عَليا وَابْن عَلى
بِسَيْف هِنْديّة وَ رِماحٍ
وَ سَبَيْنا نِسْاءَ هُمْ سَبىَ تُرْكٍ
وَ نَطْحْنا هُمْ اَىَّ نِطاحٍ(553)
خـاك و سـنـگـريـزه بـر دهان گوينده اين شعر باد! آيا به كشتن مردمى كه خداوند آنان را پاك گـردانـيده و هرگونه پليدى را از آنها دور ساخته است افتخار مى كنيد؟! پس هرچه مى توانى خـشـم بـگـيـر و چـونـان پـدرت همانند سگ بر روى دو دست بنشين [درانتظار سرنوشت شوم خود بـاش ]. بـدانـيد براى هركس آن چيزى است كه خود كسب مى كند و از پيش مى فرستد. شما نسبت به ما حسد ورزيديد، واى بر شما به خاطر آنچه خداوند ما را بر شما فضيلت بخشيده است .
فَما ذَنْبُنا اِنْ جاشَ دَهْرُ بُحُوُرِنا
وِ بَحْرُكَ ساجٌ مايُوارى الدُّعامِصا(554)
ايـن فضيلتى است كه خداوند بر هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى بخشش هايى بزرگ است و هر كس را كه خداوند نور نبخشد، بر او نورى نخواهد بود.
بـا اين سخنان فرياد گريه و زارى مردم بلند شد و گفتند: بس است كه دختر پاكان كه قلب هاى ما را آتش زدى و دل هاى ما را كباب كردى ؛ و آن حضرت ساكت شد.(555)
هـنـگـامـى كه اسرار را وارد دربار يزيد كردند فاطمه خطاب به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! دخـتـران پـيـامبر كجا، اسارت كجا؟ يزيد گفت : اى برادرزاده ، من هم به اين كار راضى نبودم . مـردمـى كـه در آنـجـا حـضـور داشـتـنـد جـمـلگـى گـريـسـتـنـد. اهل خانه يزيد هم گريه كردند به طورى كه صداى گريه شان بلند شد.(556) وى هـمـچـنـيـن مـى گـويـد: چـون مـا را بـه كـاخ يـزيـد بـردنـد، در مـقـابل او نشستيم دلش به حال ما سوخت ، مردى سرخ رو از مردم شام برخاست و گفت : اى يزيد اين دختر را به من ببخش (مقصودش من بودم ) و من هم دخترى زيبا بودم ، به خود لرزيدم ، گمان كـردم چـنـين كارى خواهد شد. پيراهن عمه ام زينب را گرفتم ،(557) عمّه ام مى دانست چنين كـارى نـخـواهـد شـد، لذا به آن مرد شامى خطاب كرد و گفت : به خدا دروغ گفتى ، خود را پست كـردى ، سوگند به خدا اين كار نه براى تو و نه براى يزيد خواهد بود. در اين هنگام يزيد در خشم شد و به زينب گفت : تو دروغ گفتى همانا اين كار به دست من است ، اگر بخواهم آن را انـجـام خـواهـم داد. زيـنـب (س ) گـفـت : هـرگز خدا اين كا را به دست تو نداده جز اينكه از دين ما بـيـرون روى و به آيين ديگرى در آيى ! يزيد در اثر خشم فراوان به جوش آمد و گفت : با من چنين سخن مى گويى ، پدر و برادرانت از دين بيرون رفته اند، زينب گفت : اگر مسلمانى ، تو و پـدر و جـدّت بـه ديـن خـدا و آيين پدر و برادرم هدايت گشته ايد. يزيد گفت : دروغ گفتى اى دشمن خدا، زينب فرمود: تو اكنون امير و فرمانروايى هرچه خواهى بگو و هرچه مى خواهى انجام بـده ، بـه سـتـم دشنام مى دهى و به سلطنت خود بر ما چيره مى شوى ، يزيد از سخنان حضرت زينب شرمنده گشت و خاموش شد. پس آن مرد بار ديگر درخواست خود را تكرار كرد، يزيد گفت : دور شو، خدا مرگت بدهد.(558)
54 ـ فاطمه بنت على (ع )
فـاطـمـه يكى از دختران اميرالمؤ منين (ع ) مى باشد كه با محمد حنفيه از يك مادرند و مادرشان امّ ولد بـوده اسـت .(559) وى ابـتـدا، هـمـسـر مـحـمـدبـن ابـى سـعـيـد بـن عقيل بود و فرزندى به نام حُمَيْده به دنيا آورد، پس از محمد به همسرى سعيدبن اسودبن ابى البـخـتـرى درآمـد كه فرزندانى به نامهاى برّه و خالده به دنيا آورده ، سپس ‍ منذربن عبيدة بن زبـيـربـن عـوام او را بـه عـنـوان هـمـسـر خـود انـتـخـاب نـمـود و عـثـمـان و كـنـده از او مـتولّد شده اند.(560)
فـاطـمـه بـنـت عـلى (ع ) از جمله زنانى بود كه در كربلا حضور داشت و به اسارت لشكريان يزيد در آمد.(561)
حـرث بـن كـعـب از فـاطـمـه دخـتـر عـلى (ع ) ايـن روايـت را نقل مى كند: يزيد ملعون فرمان داد تا زنان اسير را به همراه على بن الحسين (ع ) در جايى مسكن بدهند كه از سرما و گرما در امان نباشند، آنان نيز چنين كردند، به طورى كه صورتهاى اسرا پوست انداخت . وى همچنين گفته : بعد از شهادت امام حسين ، در بيت المقدس از زير هر سنگى كه بـلنـد مـى كـردنـد خـون تـازه جـارى مـى شد و مردم خورشيد را بر روى ديوارها به رنگ سرخ ديدند مانند پارچه هاى زرد رنگ .(562)
بـرخـى از مـنـابـع چـنـيـن نـقـل كـرده انـد: هـنـگـامـى كـه اسـرا و اهـل بيت (ع ) وارد مدينه شدند. فاطمه بنت على (ع ) به خواهرش زينب (س ) گفت : اين مرد دينى نـعـمان بشير، نسبت به ما نيكى كرد، آيا نزد تو چيزى هست تا به عنوان صله به او بپردازيم ؟(563)
بـنـا بـه گـفـتـه بـرخـى از مـنـابـع فـاطـمـه بـنـت عـلى (ع ) در سال 117 از دنيا رفت .(564)
55 ـ فاطمه صغرى
فـاطـمـه صـغـرى را بـرخى از مورخين به عنوان دختر امام حسين (ع ) مى شمارند. درباره او ميان مـورخـيـن اخـتـلاف اسـت . بـرخى از ايشان مى گويند فاطمه صغرى دختر امام حسين (ع ) در هنگام شـهـادت آن حضرت در مدينه بود و خبر شهادت پدر بزرگوار خويش را از پرنده اى شنيد كه بـال و پـرش را بـه خـون حسين (ع ) آغشته كرده و روى ديوار خانه شان در مدينه نشسته بود. فـاطـمـه نـاراحـت شـد و شـروع كـرد بـه گـريـه كـردن و اشـعـارى را خـوانـد كـه اول بيت آن ، اين است :
نَعَبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ: مَنْ تَنْعاهُ وَيْلَكَ يا غُرابُ... .(565)
كـلاغ خـبـر مـرگ آورد. گـفتم : خبر مرگ چه كسى را آوردى ؟ گفت : حسين (ع ) دركربلاشهيدشده است .
در مـقـابـل ، بـرخى مى گويند دخترى از امام حسين (ع ) به نام فاطمه صغرى در كربلا حضور داشت و از وى چنين نقل مى كنند: روز عاشورا من جلوى خيمه ايستاده بودم . اجساد پدر و كشته ها را نـگاه مى كردم . با خود گفتم : اين مردم با ما چه خواهند كرد، آيا اسيرمان مى كنند؟ يا مى كشند؟ هـمـين هنگام مردى سوار بر اسب از راه رسيد، زنان را با كعب نيزه مى زد، زيور آلات و چادر آنها را بـه غارت برد، زنان هر كدام به ديگرى پناه مى بردند و فرياد سر مى دادند: وا جدّاه ؛ وا ابتاه ؛ وا علياه . من به خود لرزيدم . به جانب چپ و راست نگاه مى كردم ، ناگاه عمه ام را ديدم ، از ترس اين كه آن ستمكار سوى من بيايد به طرف عمّه ام رفتم . ناگاه آن بى حيا به سويم آمد، گريختم كه شايد از دستش نجات پيدا كنم ولى او خود را به من رسانيد كعب نيزه را بين دو كـتـفـم فـرود آورد كـه من برو افتادم ، آن بى رحم آمد چادر از سرم ربود، گوشواره از گوشم كـشـيـد و گوشم را پاره كرد، خون بر سر و صورت من جارى شد، بيهوش افتادم ؛ در اين بين عمّه ام را بالاى سرم مشاهده كردم كه مى گريد و مى گويد: عزيزم از جاى برخيز تا ببينم كه بـر سـر دخـتـران بـى ياور و برادر بيمارت چه آمده ؟ عرض كردم آيا پوشش نزد شما هست تا سـرم را بـپـوشـانـم (يـا عـمـتـاه هل من خرقة استر بهاراءسى عن اعين النّظار؟ فقالت : يا نبتاه و عـمـّتـك مـثـلك ) يـعـنـى عـمـه ات مانند تو مى باشد من ديدم سر آن مظلومه هم مكشوف و بدنش از ضـرب تـازيـانـه و كـعب نيزه كبود گرديده . وقتى به خيمه رسيديم ، ديدم تمامى خيمه ها را غارت كرده اند. برادرم على بن الحسين (ع ) را ديدم كه از گرسنگى و تشنگى و طغيان درد بر روى زمين افتاده و توان نشستن ندارد. از مشاهده اين حوادث ما براى او گريه مى كرديم او هم به حال ما گريه مى كرد.(566)
شمارى از مورخين خطبه اى را كه در كوفه بعد از حضرت زينب خوانده شده به فاطمه صغرى نـسـبت مى دهند(567) كه ما آن را در عنوان فاطمه بنت الحسين (ع ) آورديم . از طرفى در مـنـابـع مـعـتبر و متقدم چنين آمد كه يكى از فرزندان امام حسين فاطمه است و ديگر عنوانى به نام فـاطـمه صغرى ديده نشد.(568) شايد آوردن قيد صغرى به خاطر حضور فاطمه بنت عـلى (ع ) در كـربـلا و جـمـع اسـيـران بـود، نه اينكه امام حسين دو فاطمه داشته يكى صغرى و ديگرى كبرى ؛ كه چنين نيست .
پـس آن چـه مـسلم است اين كه يك دختر از امام حسين به نام فاطمه در كربلا حضور داشته و جزء اسـيـران بـوده اسـت . بـسـيارى از منابع تحت عنوان فاطمه بنت الحسين از ايشان نام برده اند و بـرخـى تـحـت عـنـوان فـاطمه صغرى ، اما درباره حضور فاطمه صغرى در مدينه مدرك معتبر و مهمى جز ناسخ ندارد.
بـنـا بـر گـفـتـه بـرخـى از مـورخـيـن ، فـاطـمـه صـغـرى در سـال سـى ام هـجـرى بـه دنـيـا آمـده و در واقـعـه كـربـلا در حـدود سـى سـال سـن داشته و در سال 110 هجرى وفات يافته است . در پشت قبر سكينه (س ) و ام كلثوم (س )، سمت چپ آن ، قبرى است منسوب به فاطمه صغرى (ع ) دختر امام حسين (ع ).
در بيشتر منابع روايت شده كه وى در منزل خود، يعنى در پشت مسجد النّبى (ص ) وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.
مـؤ لف كـتـاب سـتـاره درخـشـان از شـيـخ عـلى فـلسـفـى چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه : فاطمه صغرى در شام مدفون و داراى حرم و بقعه اى بسيار زيبا و زائرين فراوانى دارد.(569)
56 ـ فاكهة فكيهه
57 ـ فضّه
فـضـّه فرزند پادشاه هند بود كه پس از اسارت به دست مسلمانان ، توسّط پيغمبر (ص ) به خـدمـت فاطمه (س ) در آمد. وى داراى فضائل و ارزشهاى والايى است كه در كتاب هاى تاريخى ، تفسيرى به آنها اشاره شد.(570) او همچنين يكى از حافظان قرآن بود كه با مردم به وسيله آيات الهى سخن مى گفت .(571)
فـضّه از جمله كسانى است كه پس از حضرت زهرا (س ) افتخار خدمتگذارى حضرت زينب (س ) را داشت و در كنار آن حضرت در كربلا حضور داشته است .(572)
بـنـا بـه گـفته برخى منابع زمانى كه دشمنان اهل بيت (ع ) تصميم گرفتند با اسب بر بدن امـام حـسين (ع ) و شهيدان بتازند، فضّه خدمت حضرت زينب (س ) عرض كرد: سفينه غلام آزاد شده پـيـغمبر هنگامى كه در ميان دريا كشتى اش شكست و به جزيره افتاد، توسّط شيرى كه در همان نـزديكى بود راهنمايى شد و نجات پيدا كرد. اكنون كه دشمنان چنين تصميم شومى دارند اجازه بـده بـروم سـراغ شـيـرى كـه در ايـن نـزديـكـى هـا اسـت ؟ بهرحال فضه رفت و آن شير را از جريان آگاه ساخت ، شير آمد و مانع تاختن اسب بر بدن امام حسين (ع ) شد.(573)
فـضـّه در جريان اسارت خاندان پيامبر در هنگام سوار شدن آنها بر مركب ، دستان حضرت زينب (س ) را گـرفـت و او را كـمك كرد تا آن بى بى سوار شود(574) و خود فضّه هم جزء اسيران بود.(575)
فـضـّه در روز عـاشـورا ايـن افـتـخـار را داشـت كـه هـنـگـام وداع امـام بـا اهل حرم مورد خطاب محبّت آميز امام قرار بگيرد.(576)
تـاريـخ فـوت فـضـّه مـعـلوم نـيـست ، اما قبر او در شام است . بقعه وى در باب الصغير بعد از خـروج از بـقـعـه عـبـداللّه بن جعفر طيّار و بلال به طرف بقعه محمّدبن ابى بكر در سمت دست راسـت قـرار گـرفـتـه و روى سـر در بـقـعـه نـوشـتـه اسـت : ((فـضـّة خـادمـة رسول اللّه )).(577)
58 ـ فكيهه
فكيهه ، يا، فاكهة ،(578) همسر عبداللّه بن اريقط(579) و مادر قارب ، شهيدِ گـلگـون كـفـن كـربـلا اسـت .(580) او، كـنـيـز امـام حـسـيـن (ع ) بـود و در منزل رباب خدمت مى كرد. فكيهه ، هنگام حركت امام حسين (ع ) به كربلا با فرزندش قارب به كـربـلا رفـت و بـه دسـت دشـمـن زبـون بـه اسـارت گـرفته شد.(581) از وى اطلاع ديگرى در دست نيست .
59 ـ قاسم بن محمدبن جعفر (ع )
قاسم ، فرزند محمدبن جعفربن ابى طالب (ع ) است .(582) عبداللّه بن جعفر (ع )، با نـظـر امـام حـسـيـن (ع )، قـاسـم را بـه دامـادى بـرگـزيـد و ام كـلثـوم را بـه عـقد ازدواج وى در آورد(583) و خـداونـد مـتـعـال دخـتـرى بـه آنـان عـنـايـت كـرد.(584) اگـرچـه رجال شناسان معاصر، قاسم را از شهيدان كربلا دانسته اند(585) ولى قاضى نُعْمان ، متوفاى سيصد و شصت و سه هجرى ، وى را از اسيران حادثه ى خونين عاشورا بر شمرده است .(586)
60 ـ قاسم بن عبداللّه بن جعفر (ع )
قاسم ، فرزند عبداللّه بن جعفربن ابى طالب (ع ) و مادرش ام ولد است .(587) او، جزو پنج نفرى مى باشد كه در، روز عاشورا زنده ماند و به شهادت نرسيد.(588) قاضى نـُعـْمـان ، از دانـشـمـنـدان قـرن چـهـارم نـيـز، نـام وى را در زمـره ى اسـيـران كـربـلا ذكـر مـى كند.(589) از او اطلاع ديگرى در دست نيست .
61 ـ قفيرة
قـفـيـرة يـا مـليـكـه ، دخـتـر علقمة بن عبداللّه بن ابى قيس (590) است . او در حبشه به جعفربن ابى طالب (ع ) اهداء شد ولى آن بزرگوار، چون به مدينه بازگشت قفيرة را به امام عـلى (ع ) بـخـشـيد. او تا زمان شهادت حضرت فاطمه (س )، خدمتكار اين بانوى بزرگ اسلام و فرزندان عزيزش بود و پس از آن به خدمت در خانه ى حضرت زينب (س ) مفتخر شد. از آنجا كه هـمـسـرش ، عـقـبـة بـن سـمـعـان غـلام ربـاب بـود بـا وى نـيـز در كـارهـاى منزل رباب همكارى مى كرد. چون حضرت زينب (س )، با كاروان حسينى از مدينه خارج شد، قفيرة ، با شوهرش به كربلا آمد(591) و پس از شهادت امام حسين (ع ) و اصحاب با وفايش ، در شمار اسيران حادثه ى خونين عاشورا قرار گرفت .
62 ـ محمّدبن حسين (ع )
مـحـمـّد، فرزند امام حسين (ع )(592) و از اسيران سرافراز كربلا است .(593) چـون ، او و يـازده نـفـر ديـگر از بنى هاشم را با دست و پاى بسته با زنجير به مجلس يزيد آوردند. يزيد به آنان زخم زبان زد و گفت : جانتان را به وسيله ى بنده هاى عراق نجات داديد. امام سجّاد(ع ) با تلاوت آيه ى شريفه ى ذيل پاسخش را داد و او را خشمگين كرد:(594)
((مـا اَصـابَ مـِنْ مـُصـيـبـةٍ ص الارضِ ولا ص اَنـْفـُسـِكـُم اِةّ ص كـتـابٍ مـن قـَبـْلِ ان نَقَْاءها.))(595)
(حديد: 22)
از وى اطلاع ديگرى در دست نيست .
63 ـ محمّدبن عقيل (ع )
محمدبن عقيل ، ملقّب به اصغر و مادرش ام ولد است .(596) او با زينب صغرى ، دختر امام عـلى (ع ) ازدواج كـرد؛(597) و داراى پـنـج فـرزنـد بـه نام هاى عبداللّه ، عبدالرحمن ، قاسم ، حسين و عقيل گرديد.(598) نسل عقيل (ع ) نيز، تنها از ميان فرزندان محمّد باقى مانده است .(599)
محمّد، از جمله افرادى است كه در كربلا به شهادت نرسيده و نزد عبيداللّه بن زياد به اسارت برده شد.(600)
64 ـ محمدبن عمربن حسن (ع ) محمدبن عمروبن حسن (ع )
65 ـ محمدبن عمروبن حسن (ع )(601)
مـحـمّد، فرزند عمروبن حسن (ع ) و رمله دختر عقيل (ع ) است .(602) او، پس از شهادت امام حسين (ع )، به اسارت دشمن درآمد(603) و شاهد ماجراى جسارت يزيد به سر بريده ى سـيـّدالشـهـدا (ع ) بود.(604) يزيد به وى پيشنهاد داد تا با فرزندش كشتى بگيرد ولى مـحـمـّد اعـلام كـرد حـاضـر اسـت بـا او مـبـارزه كـرده و بـجـنـگـد. در ايـن حال ، يزيد گفت : كوچك و بزرگ شما از دشمنى با ما دست بردار نيست .(605)
وى ، فـقيه و محدّث مشهور عصر خود گرديد(606) و شيعيان در حدّ امام باقر (ع ) از او تمجيد مى كردند.(607)
66 ـ مليكه قفيرة
67 ـ موقّع بن ثمامه اسدى
مـوقـّع بـن ثمامه اسدى صيداوى كه از تابعين بود، بعد از پذيرفته نشدن شرايط امام حسين (ع ) از سـوى ابـن زيـاد بـه همراه جمعى ديگر شبانه به امام (ع ) پيوست . وى در روز عاشورا با دشمنان آن حضرت جنگيد تا اين كه تيرهايشان تمام گشت و بر اثر جراحات وارده به زانو درآمد. امّا همچنان از خود دفاع مى كرد تا بر زمين افتاد، عدّه اى از بنى اسد او را از معركه نجات دادند و به كوفه آوردند و پنهان كردند. آنگاه كه ابن زياد توسّط عمر سعد از وضع او آگاه شـد فـرمـان كـشـتـن او را صـادر كرد. امّا با ميانجيگرى جماعتى از بنى اسد ابن زياد از كشتن او منصرف شد. ولى او را زنجير كرده و به زاره تبعيد نمود، او از مجروحان حادثه عاشورا است و پـس از يـك سـال تـحـمـّل رنـج و مـشـقـّت سـرانـجـام بـه فـيـض شـهـادت نايل آمد.(608) برخى از منابع نام او را مرقّع بن ثمامه ذكر كرده و اشاره به شهادت وى نكرده اند.(609)
68 ـ ميمونة
ميمونة ، مادر عبداللّه بن يقطر، از شهيدان پيش از حادثه كربلا و كنيز امام حسين (ع ) است . به گـفـتـه ى بـرخـى از معاصرين او پس از خروج سيّدالشهدا (ع ) از مدينه به كربلا آمد و شاهد نـاگـوارى هـاى اهـل بـيت (ع ) در سرزمين نينوا بود.(610) درباره ى اسارت وى سخنى گفته نشده ، ولى با توجّه به حضورش در كربلا، قطعا آن دوران سخت را پشت سر گذرانده و همدرد خاندان عصمت و طهارت بوده است . اطلاع ديگرى از او در دست نيست .
69 ـ نجمه رمله
70 ـ نفيسه بنت احزم
نام او در منابع پيشين و اخير ديده نمى شود. ولى عماد زاده ، بى آنكه از دوران اسارتش سخنى به ميان آورد وى را از زنان حاضر در كربلا قلمداد كرده است .(611)
فهرست منابع
1 - قرآن كريم .
2 - ابـصـارالعـيـن فـى انـصـارالحـسـيـن (ع )، محمدبن طاهر سماوى ، تحقيق محمدجعفر طبسى ، مركز دراسات اسلاميه ، اوّل ، 1415ق .
3 - الكامل ، ابن اثير، دار صادر بيروت ، 1402 ق .
4 - اثبات الوصية ، على بن حسين مسعودى ، مطبعه حيدريه ، نجف اشرف .
5 - اثباة الهداة ، محمدبن حسن حرّ عاملى ، دارالكتب الاسلامية ، تهران ، سوّم ، 1364ش .
6 -اخبار الزينبات ، يحيى بن حسن الاعرج ، با مقدمه محمد جواد مرعشى نجفى .
7 - اخـبـار الطـوال ، ديـنـورى ، تـحـقـيق ، عبدالمنعم عامر، وزارة الثقافه والارشاد القومى ، قاهره ، اوّل ، 1960 م .
8 - اسدالغابة ، ابن الاءثير، داراحياء الثراث العربى ، بيروت .
9 - اسـرار الشـهـادة ، فـاضـل دربـنـدى ، تـحـقـيـق مـحمد جمعه بادى و عباس ملاعطيه جمرى ، شركة المصطفى ، بحرين ، اوّل ، 1415 ق .
10 - اسعاف الراغبين (به ضميمه نور الابصار).
11 - اصول كافى ، محمدبن يعقوب كلينى ، دارالكتب الاسلامية ، تهران ، 1388 ق .
12 - اعـلام النـسـاء المـؤ مـنـاتِ، مـحـمـد الحـسـّون ، ام عـلى مـشـكـور، انـتـشـارات اسـوه ، اوّل ، 1411 ق .
13 - اعلام الورى ، طبرسى ، تصحيح على اكبر غفارى ، دار التعارف ، بيروت ، 1399 ق .
14 - اعيان الشيعه ، سيّد محسن امين ، تحقيق حسن امين ، دار التعارف بيروت ، 1403 ق .
15 - الاحتجاج احمدبن على طبرسى ، دار النعمان ، نجف اشرف ، 1368 ق .
16 - الاخـتـصـاص ، شـيـخ ‌مـفـيـد، تـصـحـيـح ، عـلى اكـبـر غـفـارى ، كـنـگره ى هزاره ى شيخ مفيد، قم ، اول ، 1413 ق .
17 - الارشـاد، شـيـخ مفيد، مؤ سسة آل البيت (ع ) لاحياء التراث ، تحقيق ، كنگره هزاره شيخ مفيد، قم ، اوّل ، 1413 ه‍ .ق .
18 - الاستيعاب ، ابن عبدالبرّ، دار الجيل ، بيروت ، اول ، 1412 ق .
19 - الاصـابـة فـى تـمـيـيـز الصـحـابـه ، احـمـدبـن عـلى بـن حـجـر عسقلانى ، دار صادر بيروت ، اول ، 1328 ق .
20 - الاغانى ، ابو الفرج اصفهانى ، چاپ اوّل ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1415 ق .
21 - الاقـبـال ، سـيـدبـن طـاووس ، تـحـقـيـق ، جـواد قـيومى اصفهانى ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم ، دوم ، 1377 ش .
22 - الامـالى ، شـيـخ مـفـيـد، تـحقيق حسين استاد ولى ، على اكبر غفارى ، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، اوّل ، 1413 ق .
23 - الامـام الحـسـيـن (ع ) و اصـحـابـه ، سـيـّداحـمـدحـسـيـنـى ، نـاشـر: مـحـمـودشـريـعـت مـهـدوى ، قـم ،اوّل ، 1415 ق .
24 - الامام زين العابدين (ع )، عبدالرزاق مقرم ، دارالشبسترى مطبوعات .
25 - الامامة و السياسة ، ابن قُتَيْبَه دينورى ، تحقيق : على شيرى ، منشورات شريف رضى .
26 - الايـقـاد، سـيـد مـحـمـدعلى شاه عبدالعظيمى ، تحقيق محمدجواد رضوى كشميرى ، انتشارات فيروز آبادى ، قم ، اوّل ، 1411 ق .
27 - البداية و النهايه ، ابن كثير، تحقيق ، احمد ابومحلم و جمعى ديگر، دارالكتب العلميه ، بيروت ، چهارم ، 1408 ه‍ .ق .
28 - الجـرائح و الخـرائج ، قـطـب الديـن راونـدى ، تحقيق مؤ سسة الامام المهدى (عج )، ناشر مؤ سسة النور، بيروت ، دوّم ، 1411 ق .
29 - الحـسـيـن (ع ) قـتـيـل ا لعـبـرة ، عـبـدالزهـراء الكـعـبـى ، دار الكـتـاب و العـقـرب ، بـيـروت ، اوّل ، 1414 ق .
30 - الدّر المنثور، زينب بنت يوسف فوّازه دار المعرفة بيروت ، دوم .
31 - الدمـعـة السـاكـبـة ، مـحـمـّد بـاقـر بـهـبـهـانـى ، مـؤ سـسـه اعـلمـى ، بـيـروت ، اوّل ، 1408 ق .
32 - السـيـّده زيـنـب عـقـيلة بنى هاشم ، عائشة عبدالرحمن بنت الشاطى ، منشورات شريف رضى ، قم ، اوّل ، 1413 ق .
33 - السيّدة سكينه ، عبدالرّزاق موسوى مقرّم .
34 - الطـّبـقـات الكـبـرى ، مـحـمـدبـن سـعـد، دار صـادر، بـيـروت ، اوّل ، 1903 م .
35 - العـقـد الفـريـد، احمدبن محمدبن عبدربّه اندلسى ، تحقيق ، مفيد محمّد قميحه ، دارالكتب العلمية ، بيروت ، اوّل ، 1404 ق .
36 - الفتوح ، ابن اعثم كوفى ، اشراف ، محمد عبدالمعيد خان ، دار الندوة الجديدة ، بيروت ، 1392 ق .
37 - الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالكى ، منشورات اعلمى تهران .