1 ـ برملا ساختن
جنايات ضد انسانى يزيد و مزدوران او.
2 ـ معرّفى امام حسين (ع ) و اهل بيت او به عنوان خاندان پيامبر (ص
).
3 ـ معرّفى شهادت امام حسين (ع ) و يارانش به عنوان بزرگ ترين
افتخار خاندان امام سجاد (ع ).
شـيخ صدوق (ره ) مى نويسد: عبيداللّه بن زياد با چوب بر لب و دندان
امام حسين (ع ) زد و با به زنجير بستن امام سجّاد (ع )، آن بزرگوار
و ساير زنان را راهى زندان كرد.(75)
6 ـ 2 ـ تغذيه امام سجاد (ع ) و ساير اسرا با مائده ى آسمانى
وقـتـى فـضـّه در كـوفـه ، گـرسـنـگـى و بـى غـذايـى اهل بيت را
مشاهده كرد بر اساس وعده ى پيامبر (ص ) به او مبنى بر استجابت سه
دعاى وى ، از زيـنـب اجـازه گـرفت و دو ركعت نماز خواند و از
خداوند درخواست طعام نمود، در بين دعا، مائده اى آسـمـانـى نازل شد
كه از آن بوى مشك و عنبر و زعفران به مشام مى رسيد. غذاى امام
سجاد(ع ) و اهـل بـيـت تـا روز ورود بـه مـدينه از همين مائده ى
آسمانى بود. پس از ورود به مدينه اين مائده ناپديد شد.(76)
3 ـ از كوفه تا شام
مـدّت تـوقـّف اسـيران سرافراز كربلا در كوفه با تمام مصائب و
مشكلات به پايان رسيد و دشمن آنها را به سمت شام حركت داد.
اكـنـون بـه ايـن پـرسـش پـاسـخ خواهيم داد كه آيا سر مبارك امام
حسين (عليه السلام ) و ساير شـهـيـدان نـيـز بـا امـام سـجـاد (ع )
و هـمـراهـان بـود يـا ايـن سـرهـا قبل از حركت آنان به شام
فرستاده شد؟
شـيـخ مـفـيـد (ره ) مـعـتـقد است عبيداللّه بن زياد ابتدا سر
مبارك امام حسين (ع ) را به سوى يزيد فـرسـتـاد و پـس از آن غـل و
زنـجير به گردن على بن الحسين (ع ) نهاد و با مُجْفِربن ثعلبه
عـائذى و شـمـربـن ذى الجـوشـن اسيران خاندان عصمت و طهارت را
روانه ى شام كرد. تا به آن گـروهـى رسـيـدنـد كـه سـر امـام را
برده بودند.(77)
ولى سيّدبن طاووس مى نويسد: يـزيـدبـن عبيداللّه بن زياد دستور داد
كه سر امام حسين (ع ) و سرهاى ياران آن حضرت را همراه زنان و
كودكان شام بفرستد.(78)
1 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در راه شام
امام باقر (ع ) از پدر بزرگوارش پرسيد: يزيد چگونه شما را به سوى
شام برد؟امام (ع ) پاسخ داد: مرا بر شترى لنگ و برهنه و زنان را
پشت سر من بر روى استرهاى برهنه و بدون پـالان سـوار كردند. سر
مقدس پدرم حسين (ع ) هم بالاى نيزه مقابلم بود و دشمن با نيزه ما
را مـحـاصـره كـرده بـود و هـرگاه يكى از ما مى گريست با نيزه بر
سر او مى زدند تا آنكه وارد شام شديم .(79)
2 ـ 3 ـ منزلگاههاى كوفه تا شام
اگـرچـه به قول شيخ مفيد (ره )، امام سجاد (ع ) در راه كوفه تا شام
با كسى سخن نگفته است ؛(80)
ولى در بـرخى از مقاتل ، ابياتى وجود دارد كه انشاء آن را در
توقّفگاهاى بين راه به امام سجاد (ع ) نسبت داده اند. اين منزل ها
و اشعارى كه در آن خوانده شده عبارت است از:
الف ـ دعوات :(81)
هـنـگـامـى كـه دشـمـن مـى خـواسـت كـاروان اهـل بيت (ع ) را از
((دعوات )) حركت دهد، على بن الحسين (ع ) گريست و اين شعر را
خواند:
لَيْتَ شعرى هَلْ عاقِلٌ فى الدياجى
باتَ من فُجْعَةِ الزمانِ نياجى
انا نَجْلُ الامام ما بالَ حَقّى
ضائعٌ بَيْنَ عُصْبَة الاَعْلاج
(82)
((اى كاش مى دانسستم شخص خردمندى هست كه در ظلمت ها بيتوته كند و
از سختى هاى زمان زمزمه نمايد؛ من فرزند امام هستم ، چرا بين اين
گروه كفّار حقّ من ضايع شده است .))
ب ـ سيبور:
وقـتـى قـافـله ى آزادگـان و اسـيران كربلا به ((سيبور)) رسيدند
امام سجّاد (ع ) اين اشعار را قرائت كرد:
سادَ العلوج فما تَرْضى بذا العربِ
و صار يقدم راءس الاءمّةَ الذَّنْب
يا لَلرِّجالِ و ما ياءتى الزمان به
من العجيب الذى ما مثله عجب
آل الرسول على الاَقْتاب عارية
و آل مروان تسرى تحتهم نجب
(83)
افراد پست ، مهترى يافتند و دُم ، از سر پيشى گرفت . عرب بدين رضا
نمى دهد!
داد از اين شگفتى هاى بى مانند كه روزگار پيش مى آورد!
خاندان پيامبر، برهنه بر پشت اشتران و خاندن مروان سوار بر اسبهاى
گران بها!
ج ـ بعلبك :(84)
چـون كـاروان اسـيـران كربلا نزديك بعلبك رسيد، اهالى آنجا در حالى
كه با خودپرچم هايى داشـتـنـد بـراى تماشاى اهل بيت (ع ) و به
نشانه ى شادى تجمّع كردند. امّ كلثوم جمله اى گفت كه باعث حزن و
اندوه امام سجّاد (ع ) گرديد. آنگاه فرمود:
و هو الزمانُ فلا تَفْنِى عجائِبَه
مِنَ الكرامِ و ما تَهْدى مصائبه
فَلَيْتُ شِعْرى الى كم ذاتُجاذِبُنا
فُنُونَهُ و ترانالم نُجاذِبه
يُسْرى بنا فوقَ اَقْتابٍ بِلا وطاءٍ
و سابقُ العيسِ يَجْمى عَنْهُ غارِبُه
كاءنّنا مِنْ اُسارى الرومِ بَيْنَهُم
كاءَنَّ ما قالَهُ المختارُ كاذبه
كَفَرْتُمْ برسول اللّهِ وَ يَحْكُمْ
فَكُنْتُم مثلَ من ضلَّتْ مذاهِبُه
(85)
((اين ، همان زمان است كه شگفتى هايش از نظر بزرگان پايان پذير
نيست و مصائب آن نامشخص اسـت ؛ اى كـاش مـى دانـسـتـم كـه مـشـغـله
هـاى زمـان تـا كـجـا مـا را بـه دنبال خود مى كشاند و مى بينى كه
ما او را به دنبال خود نمى كشانيم ؛ ما را بر شتران عريان و بـى
جـهـاز در هـر شـهـر و ديـارى مـى گـردانـنـد و كـسـانـى از
دنـبـال ، دارندگان مهار شتران را حمايت مى كنند؛ گويا ما در ميان
آنان چون اسيران روم هستيم و گـويـا آنـچـه را پـيـامـبـر (ص )
بـيـان فـرمـوده اسـت ، نـادرسـت بـود! واى بر شما، نسبت به رسول
خدا كفران پيشه كرديد و شمايان به گم كرده راهى مى مانيد كه راهها
را نمى شناسد.))
پيش بينى امام سجاد (ع ) درباره ى قاتلين امام حسين (ع )
دشـمـن در يـكـى از تـوقـّفگاههاى بين راه سر بريده امام حسين (ع )
را در صندوقى در دير راهب مـخـفـى كـرد. وقـتى راهب و شاگردانش كه
هفتاد نفر بودند و از نسبت سيدالشهدا (ع ) با پيامبر (ص ) و
مـظـلومـيـتـش آگـاه گـشـتـنـد. صـدايـشان به ناله و ضجّه بلند شد
و عمامه ها را از سر برداشتند.
سـپـس خـدمـت امـام سـجاد (ع ) رسيده و آمادگى خود را براى جنگ با
كشندگان امام حسين (ع ) اعلام كردند. امام سجّاد (ع ) فرمود:
((لا تفعلوا ذلك فانّهم عن قريب ينتقم اللّه تعالى منهم ...))(86)
((اين كار را انجام ندهيد. زيرا خداوند به زودى از آنان انتقام مى
گيرد.))
3 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در عسقلان
(87)
هـنـگـام ورود اسـيـران سرافراز كربلا به عسقلان ، مردم اين شهر،
به فرمان اميرخود، يعقوب عـسـقـلانـى كـه از سـپـاهـيـان يزيد در
كربلا بود به جشن و پايكوبى پرداختند. زريرخزاعى
(88) تـاجـر غـريـب و مـسافر كه به حسب اتّفاق در
بازار ايستاده بود علّت اين جشن و سرور را جويا شد. وقتى شنيد اين
كاروان از خاندان عصمت و طهارت مى باشند لرزيد و دنيا در چشمش تيره
و تار گشت . با سرعت خود را به امام سجّاد (ع ) رساند و با صداى
بلند گريست .
امـام (ع ) فـرمـود: اى مـرد چـرا گـريـه مـى كـنـى ؟ مـگـر نـمـى
بـيـنـى اهـل اين شهر همه در شادى هستند. زرير گفت : من شما را مى
شناسم . جدّ شما محمّد مصطفى (ص ) است و كسى جز شما، شايستگى خلافت
را ندارد. امام (ع ) فرمود: خداوند به تو خير دهد. گويا شـمـا
دوسـتـدار مـا هـسـتـى . بـرو بـه كـسـى كـه سـر مـقـدس حـسـيـن (ع
) را حـمـل مـى كـنـد بـگـو جـلوتـر بـرود تـا مـردم به آن نگاه
كنند و بانوان در معرض تماشا قرار نـگـيـرنـد. زريـر پنجاه مثقال
طلا و نقره به نيزه دار داد او سر مبارك امام (ع ) را از ميان
كاروان بـيـرون بـرد و مـردم از اطـراف شـتـرها دور شدند. زرير
دوباره نزد امام چهارم (ع ) آمد و گفت : اگر لازم است خدمتى ديگر
انجام دهم . امام (ع ) فرمود: اگر لباس و پارچه اى دارى براى اين
زنـان و كـودكـان بياور. زرير شتابان رفت و لباس هاى زيادى آورد و
بانوان از آن لباس ها براى پوشش خود استفاده كردند.(89)
4 ـ در شام
شـام (دمـشـق )، بـراى ورود اهـل بـيـت (ع ) و اسـتـفـاده ى
تـبـليغاتى يزيد بر ضدّ امام حسين (ع ) چـراغـانـى و آذيـن بـنـدى
شـد و مـاءمـوران خـليـفـه خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت را در روز
اوّل ماه صفر(90)
و در ميان شادى و هلهله وارد اين شهر كردند.(91)
امـام سـجـاد (ع ) بـا غـل و زنـجـير به شتر عريان بسته شده بود و
مركبش پيشاپيش و شترهاى زنان به دنبال آن حركت مى كردند.(92)
شـهـر دمـشـق ، هـمـان شـهـرى اسـت كـه مـعـاويـه نـزديـك بـه چهل
سال بر آن استيلا داشت . وى در جنگ صفّين ، آنچنان بر ضدّ امام على
(ع ) تبليغ كرده بود كـه مـردم شـام آن امام همام را واجب القتل مى
دانستند و بر منبرها آن بزرگوار و خاندانش را دشنام مـى دادنـد و
از ايـن رو آنـقـدر در شـام بـر اهـل بـيـت (ع ) سخت گذشت كه وقتى
از امام سجاد (ع ) پرسيدند:
سخت ترين اماكن بر شما كجا بود؟ سه مرتبه فرمود: امان از شام .(93)
1 ـ 4 ـ هفت مصيبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (ع )
1 ـ مجروح كردن اسرا.
2 ـ ساز و طبل زدن در كوچه و خيابان در حضور اسيران .
3 ـ قرار دادن سرها ميان مركب هاى زنان و توهين و جسارت به سرهاى
شهيدان .
4 ـ آب و آتش ريختن زنهاى شامى بر سراسرا.
5 ـ گردش دادن اسرا از طلوع خورشيد تا نزديك غروب در كوچه و بازار.
6 ـ عبور دادن اسرا از در خانه ى يهوديان و نصارى براى انتقام از
آنان .
7 ـ اقدام به فروش اسرا به عنوان برده و موفق نشدن آنان .
8 ـ جا دادن اسرا در مكان بى سقف .(94)
2 ـ 4 ـ اشعار منسوب به امام سجاد (ع ) درباره ى مصائب شام
اُقادُ ذليلا فى دمشق كاءنّنى
من الزّنْجِ عَبْدٌ غابَ عنه نصيرُ
و جدّى رسول اللّه فى كلّ موطنٍ
و شيخى اميرالمؤ منين وزيرُ
فيالَيْتَ امّى لَمْ تَلِدْ نى و لم اَكُنْ
يزيدُ يرانى فى البلادِ اسيرُ(95)
مرا در دمشق به خوارى مى برند. گويا برده اى از رنگيان هستم كه
ياورى ندارد.
در حالى كه در هر مقامى جدّ من رسول خدا (ص ) و بزرگ من ، امير
المؤ منين (ع )، وزير اوست .
اى كاش مادر مرا نزائيده بود و وجود نداشتم و يزيد مرا در شهرها
اسير نمى ديد.
3 ـ 4 ـ جسارت به امام سجاد (ع )
الف ) هـنـگـام ورود اسـيـران كـربـلا بـه شام ، ابراهيم بن طلحة
بن عبيداللّه ، از سپاهيان طلحه وزبـيـر در جـنگ جمل و از افراد
نادان و يا مغرض اين شهر نزد امام سجاد (ع ) آمد و خطاب به آن حضرت
كه در محمل نشسته و سر مباركش را پوشانده بود گفت : چه كسى پيروز
شد؟ امام (ع ) فـرمـود: اگـر مـى خـواهـى بـدانـى پـيـروزى با كيست
هنگام فرا رسيدن وقت نماز، اذان و اقامه بگو.(96)
دكتر شهيدى ، مورّخ معاصر در اين باره مى نويسد:
از گـفـته پسر طلحه يك نكته روشن مى شود و آن اينكه بعضى
بزرگزادگان مهاجر و اشراف قـريـش هـيـچـگـاه مـسـلمـانـى را چنانكه
بايد نشناخته بودند و اگر پدران آنان در جنگ هاى زمان پـيـامبر (ص
) از خودگذشتگى نشان داده اند، شايد براى آن بود كه درِ تازه اى
براى رسيدن بـه مـال و مـقـام بـه روى آنـان گـشـوده شد و اگر آنان
به راستى براى خدا كوشيدند، بارى فـرزنـدان بـدان درجـه از ايـمـان
نـرسـيـدنـد، وگـرنـه چـگـونـه مـمـكـن اسـت نـبـرد جـمـل و يـا
فـتح مكه و حادثه كربلا و شهادت امام حسين (ع ) را به حساب پيروزى
بنى هاشم و بـنـى امـيـه گـذاشـت . و چـگـونـه ايـن مهاجرزاده با
آنكه از تيره بنى اميه نيست شادمان است كه برعكس نبرد بدر، در نبرد
يوم الطف امويان بر هاشميان كه پدر او در نبرد با آنان كشته شد،
پـيـروز گـشـتـه انـد و عـلى بـن الحـسـيـن (ع ) پـاسـخ او را مـى
دهـد كـه جـدال بر سر بانگ تكبير و اذان مسلمانى و اقرار به يگانگى
خداست نه بر سر رياست هاشم يا اميه .(97)
ب ) يـكـى ديـگـر از افـراد بـى خـبـر و ناآگاه كه به امام سجاد (ع
) و ساير اسرا توهين كرد پـيـرمـرد شـامـى بـود كـه نـزد آنان آمد
و به آنان جسارت كرده امام (ع ) فرمود: آيا كتاب خداى عـزّوجـل را
خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى ، فـرمـود: آيـا آيه ى شريفه ((قُلْ
لااَسْئلُكُمْ عليه اَجْرا الّا المـودّة فـى القـُربـى )) (شـورى
/ 23) را خـوانـده اى گـفـت : آرى و فـرمـود: آن ((قـربـى ))
(نـزديـكـان ) مـا هـسـتيم . فرمود: آيا آيه ى ((وآت ذا القربى
حقّه ))(98)
را در سوره ى بـنـى اسـرائيـل خـوانـده اى گـفـت : آرى فـرمـود:
مـا هـمـان كـسـانـى هـسـتـيـم كـه خـداى عزّوجل به پيامبرش فرموده
است كه حقّشان را بدهيد. فرمود: آيا آيه ى شريفه ى ((وَ اَعْلَموا
اَنّ مـا غـَنـِمْتُم مِنْ شَى ءٍ فَانّ للّه خُمُسَه و للرسول
ولذى القربى ))(99)
را خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود: ((ذى القربى )) (خويشاوندان )
ماييم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: آيـا آيه ى ((انّما يُريد اللّه
لِيُذْهِبَ عنكم الرجْسَ اَهْلَ البيت وَ يُطَهّركُم تـطـهـيـرا))(100)
را خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى . فـرمـود: اهل بيت در آيه ماييم .
آن كسانى كه به آيه طهارت تخصيص يافته ايم . پيرمرد مدّتى ساكت و
بر سخنانش پشيمان شد. سپس سرش را به سوى آسمان بلند و از سخنانش به
پيشگاه خداوند مـتـعـال توبه كرد و از دشمنان پيامبر (ص ) و
خاندانش بيزارى جست .(101)
بدين روا امـام سـجاد (ع ) از طريق قرآن جواب مرد شامى را مى دهد.
اين حركت او هرگونه توطئه مبنى بر ضـديـّت اسـراى كـربـلا و
حـسـيـن و يـارانـش بـا قـرآن را خـنـثى كرد. زيباتر آنكه امام ،
مفهوم اهـل بـيـت از ديـدگـاه قـرآن را بـراى وى و در نـتـيـجـه
مـردم تـشريح نمود. و بدين وسيله ، اين احـتـمـال را كه در آينده ،
اهل بيت رسول اللّه (ص ) را به گونه اى ديگر تفسير كنند نيز كاهش
داد.(102)
ج ) امـام سـجـاد (ع ) در راه كـوفـه بـه شـام بـا كسى سخن نگفت .
چون كاروانيان به درب كاخ يزيد رسيدند مُجْفِر با صداى بلند گفت :
اين مُجْفِربن ثعلبه است كه مردمان پست و نابكار را نـزد امـير
المؤ منين آورده است . امام سجاد (ع ) فرمود: آن كسى كه مادر
مُجْفِر او را زائيده پست تر و بد نهادتر است .(103)
4 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در زندان يزيد
فـاطـمـه دختر امام على (ع ) مى گويد: به فرمان يزيد، امام سجاد (ع
) و زنان وابسته به امام حـسـين (ع ) را به زندان بردند. اين زندان
از نظر گرما و سرما محافظ نداشت . به طورى كه پوست صورت زندانيان
كنده شده بود.(104)
5 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در مجلس يزيد
دشـمـن سـنـگدل ، در حالى كه اهل بيت (ع ) را با ريسمان بسته بود
به مجلس يزيدوارد كرده و مـقـابل او نگه داشت . امام سجاد (ع )
فرمود: اى يزيد! تو را به خدا قسم مى دهم ، به نظر تو اگر پيامبر
(ص ) ما را با اين وضع و حال مى ديد چه مى گفت و چه مى كرد؟ پس
يزيد دستور داد ريسمان ها و طناب ها را بردارند.(105)
در گـزارشـى ديـگر آمده است : امام سجّاد (ع ) نخستين كسى بود كه
شمر او را وارد مجلس يزيد كـرد. دو دسـت آن بـزرگـوار بـه گردنش
بسته شده بود. يزيد گفت : اى جوان ! تو كيستى ؟ فـرمـود: مـن عـلى
بـن الحـسـيـن (ع ) هـسـتـم . آنـگـاه دسـتـور داد تـا غـل و
زنـجير را از امام (ع ) بردارند.(106)
وقتى چشم امام سجاد (ع ) به سر بريده ى پـدر كـه مـقـابـل يـزيـد
بود افتاد، چنان متاءثر گرديد كه پس از آن هرگز غذايى كه از سر
حيوان تهيّه شده بود نخورد.(107)
6 ـ 4 ـ پيشنهاد كشتن امام سجّاد (ع )
يـكـى از صحابيان پيامبر (ص ) نزد يزيد آمد و گفت : خداوند تو را
بر دشمن خدا وپسر دشمن پـدرت مـسـلّط كـرد. ايـن جـوان [عـلى بـن
الحـسـيـن ] را بـكـش و نـسـل ايـنان را برانداز؛ زيرا تا زنده
باشند روى خوشى و سعادتى را نخواهى ديد. اين جوان آخـريـن كـسـى
است كه به پادشاهى تو چشم دارد... . يزيد در پاسخ گفت :... من
اينان را وا مى گـذارم . هـر كـسـى از آنـهـا كـه سـر بـلنـد كـرد
شـمـشـيـرهـاى آل ابوسفيان وى را از پاى در مى آورد.(108)
7 ـ 4 ـ تصميم يزيد بر كشتن امام سجاد (ع )
يـزيـد بـارهـا تـصـمـيـم گـرفـت امـام سـجـاد (ع ) را بـه شـهـادت
بـرسـانـد. ولى مـوفـّق نـشـد.(109)
از جـمله اينكه از امام چهارم (ع ) پرسيد: اوضاع را چگونه ديدى ؟
فرمود: قـضـاى الهى را ديدم كه قبل از آفرينش آسمانها و زمين مقدّر
شده بود. يزيد گفت : خدا را حمد و سـپـاس مـى گـويم كه پدرت را كشت
. امام سجاد (ع ) فرمود: ((لعنة اللّه على مَنْ قَتَلَ اَبى ))
نـفـريـن خـدا بـر كـسـى كـه پـدرم را كـشت . يزيد خشمگين شد و
فرمان داد گردن آن حضرت را بزنند. امام (ع ) فرمود: اگر مى خواهى
مرا بكشى ، كسى را ماءمور كن تا اين بانوان و كودكان را به مدينه
برساند. يزيد با شنيدن اين جمله از كشتن امام (ع ) منصرف شد.(110)
در روايـت ديـگـر آمـده اسـت : چـون امـام سـجاد (ع ) را نزد يزيد
بردند و او تصميم به كشتن امام سـجـاد (ع ) گرفت ، امام (ع ) را
مقابل خود نگه داشت . با وى سخن گفت تا امام سخنى برخلاف نـظـر او
بـگـويـد و وى را بـه شـهـادت بـرساند. امام در دست مباركش تسبيحى
داشت و آن را با انگشتانش مى چرخاند و يزيد نيز در اين حال سخن مى
گفت . يزيد به امام (ع ) اعتراض كرد كه چـرا هـنگام سخن گفتن من در
دست خود تسبيح دارى . امام (ع ) به سيره جدّش پيامبر (ص ) درباره
تـسـبـيـح خـداونـد متعال اشاره كرد و يزيد از تصميم خود منصرف شد.(111)
ابن شهر آشـوب بـه نـقـل از مـدائنـى مـى گويد: با آشكار شدن
انتساب امام سجاد (ع ) به پيامبر (ص ) [براى مردم ] يزيد به جلّادش
گفت : على بن الحسين را به باغ ببر و بكش و همانجا دفنش كن .
جـلّاد، امـام (ع ) را به باغ برد و مشغول كندن قبر شد. امام (ع )
نيز نماز مى گزارد و عبادت مى كـرد. وقـتـى مـى خـواست امام (ع )
را بكشد دستى از هوا به او ضربه زد و جلّاد با صورت به زمـيـن
افـتاد. فرياد زد و بى هوش شد. خالدبن يزيد، جلّاد را ديد كه چيزى
از صورتش باقى نـمانده بود. او، اين ماجرا را نزد پدرش تعريف كرد و
يزيد دستور داد جلّاد را در قبر بگذارند و رويش ، خاك بريزند. در
حال حاضر [زمان ابن شهر آشوب ] مكانى كه امام چهارم (ع ) در آنجا
حبس شده بود و [نماز مى خواند] به مسجد تبديل گشته است .(112)
8 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجّاد (ع ) با يزيد
سـر مـبـارك امـام حـسـيـن (ع ) را بـه مـجـلس يـزيد آورده
(113) و به زمين نهادند. يزيد ازحـضـرت زيـنـب (س )
خـواسـت تـا سـخـن بـگويد ولى او امام سجاد (ع ) را به عنوان
سخنگوى اهل بيت (ع ) معرفى كرد. امام چهارم (ع ) نيز اين اشعار را
خواند:
لا تَطْمَعُوا اَنْ تُهينُونَا فَنُكْرِمَكُمْ
وَ اَنْ نكُفَّ الاَذى عنكُم وتُؤْذُونا
فاللّهُ يَعْلَمُ اِنّا لا نُحِبُّكُمْ
و لا نَلُو مُكُمْ اَنْ لا تُحِبُّونا(114)
ايـن تـوقـع را نـداشـتـه بـاشـيـد كـه شـما به ما اهانت كنيد و ما
شما را گرامى بداريم از آزار نمودنتان خوددارى كنيم . ولى شما در
آزار ما بكوشيد، خدا مى داند كه ما شما را دوست نداريم و شما را
بدين خاطر كه ما را دوست نمى داريد. سرزنش نمى كنيم .
يـزيـد بـا سـخـنان كفرآميز، كينه ى ديرينه ى خود با اسلام و
رهبران آن را به اثبات رسانيد ولى بـا واكـنـش صـريـح و قـاطـع
بـازمـاندگان واقعه ى عاشورا به خصوص امام سجاد (ع ) مواجه شد.
امام زين العابدين (ع ) خطاب به وى فرمود:
اى پسر معاويه و هند و صخر! پيش از آنكه تو متولّد شوى ، نبوّت و
امامت پيوسته از آنِ پدران و نياكان من بوده است . جدّم ، على بن
ابى طالب (ع ) در غزوه هاى بدر، احد و احزاب ، پرچمدار رسول خدا (ص
) بود، در حالى كه پدر تو پرچمدار كفر بود.(115)
آنگاه خطاب به يزيد اشعار زير را قرائت كرد:
ماذا تَقُولونَ اِنْ قال النبى لكم
ماذا فَعَلْتُم و انتم آخر الاُمَمْ
بعترتى و باءَهْلى بَعْدَ مُنْقَلبى
مِنْهُم اُسارى وَ مِنْهُمْ ضَرَجُوا بِدَم
اگـر پـيـامـبـر بـه شـمـا بـگـويد كه واپسين امّت ما بوديد پس از
من به خويشان و خاندان چه كرديد؟ چه مى گوييد؟ در حالى كه دسته اى
از آنان اسير و دسته اى در خون آلوده اند.
سـپـس فـرمـود: اى يـزيد! واى به حالت ! اگر مى دانستى با كشتن
پدر، برادر و عموهايم چه گناهى مرتكب شده اى به كوه ها مى گريختى و
بر خاكستر مى نشستى . آه و ناله سر مى دادى كـه چـرا سـر حـسـيـن
(ع )، پـسـر فـاطـمـه و عـلى (ع ) را بـر ورودى شـهـر نـصـب كـرده
اى ؟ حـال آنـكـه امـام حـسين (ع ) وديعه ى رسول خدا (ص ) در ميان
شماست . اكنون اى يزيد! وعده باد شـمـا را بـه نـدامـت و
پـشـيـمـانـى در روز قـيـامـت . زمـانـى كـه بـدون شـك مـردم در آن
جـمـع مى شوند.(116)
يكى از دانشمندان يهود كه در مجلس يزيد حاضر بود وقتى پى برد كه
امـام سـجـاد (ع ) از خـانـدان رسول خدا (ص ) مى باشد يزيد را
شديدا شماتت كرد و با تهديد به مرگ نيز از عقيده اش برنگشت .(117)
يكى از گفت وگوهاى ديگر امام سجاد (ع ) با يزيد عبارت است از:
يـزيـد خطاب به امام سجاد (ع ) اين آيه شريفه را تلاوت كرد: ((و ما
اَصَابَكُمْ مِنْ مُصيبةٍ فبما كـَسـِبـَتْ اَيـْديـكـُمْ و
يـَعـْفـُوا عن كثيرٍ.))(118)
امام سجاد (ع ) فرمود: هرگز! اين آيه دربـاره مـا نـازل نـشـده
بـلكـه آيـه شـريـفـه ديـگـرى در مـورد مـا نـازل گـرديـده اسـت :
((مـآ اَصـابَ مـِنْ مـُصيبَةٍ فى الاءَرْضِ وَلا فى اَنْفُسِكُمْ
إ لّا فى كتابٍ مِنْ قـَبـْلِ اءنْ نـَبـْرَاءهـا إ نَّ ذلكَ على
اللّهِ يَسيرٌ. لِكَيْلا تَاءْسَوْا على ما فاتَكُمْ وَلا
تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ...))(119)
پس ما كسانى هستيم كه نسبت به آنچه از امور دنيايى از كف داده و يا
به دست آورده ايم اندوهگين و شادمان نمى شويم .(120)
يـزيـدبـن مـعاويه درباره ى تعدّد نام ((على )) در بين فرزندان
امام حسين (ع ) گفت : بسى جاى تعجّب است كه پدرت نام چند نفر از
فرزندانش را على گذاشته است . امام سجّاد فرمود:
((انّ ابى اَحَبَّ اباه فسمّى بِاسمه مِرارا.))(121)
((همانا پدرم ، پدرش را دوست داشت و بدين جهت مكررا نام او را براى
فرزندانش انتخاب كرد.))
9 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجاد (ع ) با سر بريده پدر
چون امام سجاد (ع ) از يزيد خواست تا سر از تن جدا شده ى پدر
بزرگوار وعزيزش را ببيند و يـزيـد گـفـت : هـرگـز آن را نـخـواهـى
ديـد پارچه ى ابريشمى گران قيمت كه بر روى سر بـريـده ى امـام (ع )
در طـشـت طلا كشيده شده بود كنار رفت و از سر مقدّس امام حسين (ع )
اين جمله شنيده شد:
((السلام عليك يا ولداه السلام عليك يا علىّ.))
((سلام بر تو اى فرزند عزيزم . سلام بر تو اى على .))
امام سجاد (ع ) فرياد كشيد و فرمود:
اى پدر! درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد!
اى پدر! مرا در كوچكى يتيم كردى و از نزدم رفتى و بين من و تو
جدايى افتاد.
من به سوى حرم جدّم رسول خدا (ص ) مى روم و تو را به عنوان وديعه
به خداوند مى سپارم .
صـداى شـيـون و گـريـه حـاضـريـن بـلند شد و يزيد از ترس قيام مردم
از جا برخاست و به منزل رفت .(122)
10 ـ 4 ـ خطبه امام سجّاد (ع ) در مسجد دمشق
نـقـل اسـت كـه يـزيد فرمان داد، منبرى آماده كردند و خطيبى را
فرستاد تا از حسين و پدرش نزد مردم بد بگويد. او رفت و پس از حمد و
ثناى خداوند، آنچه توانست از حسين بد گفت و معاويه و يزيد را ستود.
در ايـن هـنـگـام عـلى بـن الحـسـيـن ، امـام سـجـاد (ع )، فرياد
زد: واى بر تو اى گوينده ، كه با رضايت آفريده ، خشم خداوند را بر
خود خريدى ، جاى تو دوزخ است . سپس رو به يزيد كرد و فـرمود: اى
يزيد! به من اجازه بده ، بر اين چوب ها بالا روم و سخنانى بر زبان
آورم كه خدا را خشنود سازد و مجلسيان از آن اجر و پاداش برند. يزيد
از دادن اجازه خوددارى كرد، ولى مردم گفتند: يا اميرالمؤ منين
اجازه بدهيد به منبر رود تا ببينيم چه مى گويد؟ گفت : اگر او منبر
رود، تـا مـن و همه آل ابوسفيان را رسوا نكند فرود نمى آيد. گفتند:
مگر اين جوان چه اندازه چيز بلد است ؟ گفت : او از خاندانى است كه
دانش با جانشان آميخته است . ولى مردم آن قدر اصرار كردند تا اين
كه يزيد پذيرفت .
آنـگـاه زيـن العابدين (ع ) منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند
چنان خطبه اى خواند كه چشم ها از آن گريست و قلب ها به تپش افتاد؛
و طى آن فرمود:
اى مـردم ! شش چيز به ما عطا شده است و با هفت چيز بر ديگران فضيلت
يافته ايم . آنچه به مـا عـطـا شـده ، دانـش ، بـردبـارى ،
بـخـشـنـدگـى ، فـصـاحـت ، شـجـاعـت و مـحـبـت در دل هـاى مـؤ
مـنـان اسـت ، و هفت فضيلتى كه خداوند به ما بخشيده اين است كه
پيامبر برگزيده خدا، محمد مصطفى ، از ماست . صدّيق و راست گوى اين
امت [على (ع )] از ماست ؛ جعفر طيّار از ماست ؛ شـيـر خـداو شـيـر
رسـول او [حـمـزه ] از مـاسـت . سـرور زنـان جـهـان ، زهـراى
بـتـول ، از مـاسـت ؛ دو سبط اين امت [حسن و حسين ] و سرور جوانان
بهشت ، از مايند. هر كس مرا مى شـنـاسـد كـه مـى شـنـاسـد و بـراى
آنـان كـه مـرا نـمـى شـنـاسـنـد اصل و نسبم را معرفى مى كنم :
مـنـم فـرزند مكه و منا(123)
منم فرزند زمزم
(124) و صفا(125)،
منم فـرزنـد كـسـى كـه زكـات [بـه نـقـلى ركـن ] را در رداى خـود
حـمـل كرد. منم فرزند بهترين كسى كه ازار و ردا بر تن كرد، منم
فرزند بهترين كسى كه با پاى افزار و پاى برهنه راه رفت ، منم فرزند
بهترين كسى كه سعى
(126) و طواف
(127) كرد، منم فرزند كسى كه حج گزارد و تلبيه
(128) گفت ، منم فرزند كـسـى كـه بـا بـراق
(129) بـه آسمان رفت ، منم فرزند كسى كه از
مسجدالحرام به مـسـجـدالاقـصـى سـيـر داده شـد ـ مـنـزه اسـت آن
كـه سـيـرش داد ـ مـنـم فـرزنـد كـسـى كـه جبرئيل او را به سدرة
المنتهى رسانيد.
مـنـم فـرزنـد آن كـه نـزديـك و نـزديـك تـر شـد، بـه انـدازه طـول
يـك كـمان و يا نزديكتر، منم فرزند آن كه نماز فرشتگان آسمان را
امامت كرد. منم فرزند آن كـه رب جـليـل هـرچـه خـواسـت بـر او وحـى
كـرد. مـنـم فرزند محمد مصطفى ، منم فرزند على مـرتضى : آن كه بر
بينى مردم زد تا بگويند لا اله الا اللّه . منم فرزند آن در برابر
پيامبر با دو شمشير و دو نيزه جنگيد، و دوبار هجرت كرد؛ و دوبار
بيعت نمود و در بدر و حنين جنگيد و حـتى يك چشم بر هم زدن به
خداوند كفر نورزيد. منم فرزند صالح مؤ منان و وارث پيامبران و از
پـا در آورنـده مشركان و رئيس مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عبادت
كنندگان و برترين به پـا ايـسـتـادگـان از آل يـاسـيـن و فـرستاده
پروردگار عالميان . و منم فرزند تاءييد شده به وسـيـله جـبـرائيـل
و يـارى شـده بـه مـيـكـائيل ، منم فرزند حمايت كننده از حريم
مسلمانان و كشنده قـاسـطـيـن
(130) و نـاكـثـيـن
(131) و مـارقـين
(132) و پيكار كننده با دشـمـنـان سـرسـخـت ، و
بـرتـر از همه قريش ، و نخستين مؤ منى كه دعوت خدا را پذيرفت و در
ايـمـان بـه خدا از همه پيشى گرفت . در هم كوبنده سركشان ، نابود
كننده مشركان ، تيرى از تـيرهاى خداوند بر جان منافقان و زبان حكمت
عبادت كنندگان ياور دين ، ولى امر خدا، بوستان حكمت و گنجينه دانش
پروردگار، با گذشت ، بخشنده ، گشاده رو زكى ، ابطحى ، دوستدارنده ،
خـشنود، پيشگام با همت ، روزه دار، شكيبا، پاكيزه شده ، شب زنده
دار، شجاع ، گشاده دست ، از مـيـان بـرنـده نـسـل هـا و پـراكـنـده
سـازنـده احـزاب [كـافـر]. آن كـه از هـمـه قـوى دل تـر بود، آزاده
تر بود، زبان آورتر بود، سرسخت تر بود. شير ژيان ، ابر بارنده كه
هرگاه در جنگ ، نيزه ها نزديك مى شدند و اسب ها تاخت مى آورند، همه
را به ضرب نيزه از پاى در مى آورد، آنان را چونان آسياب خرد مى كرد
و چون تند باد پراكنده مى ساخت .
شـيـر حـجـاز، صـاحـب اعـجـاز، قـوچ عـراق ، و آن كـه به نص و
استحقاق امام بود. مكى ، مدنى ، ابطحى ، تهامى ، خيفى ، عقبى ،
بدرى ، احدى ، شجرى و مهاجرى .
ميان اعراب سرورشان و در ميان صحنه جنگ چون شير ژيان ، وارث
مشعريان ، پدر دو سبط: حسن و حـسـيـن . مـظـهـر شـگـفـتى ها،
پراكنده سازنده سپاه ها، شهاب ثاقب ، نور جانشين پيامبر، شير
پـيـروز خـدا، مـطـلوب هر جوينده و پيروز پيروزمندانه ، اين بود
نشانه هاى جد من على بن ابى طالب .
مـنـم فـرزنـد فـاطـمـه زهـرا، مـنـم فـرزنـد سـرور زنـان ، مـنـم
فـرزنـد پـاكـيـزه بتول ، منم فرزند پاره تن رسول .
راوى گـويـد: او همچنان بر شمرد و من من گفت تا آن كه فرياد گريه و
شيون مردم بلند شد. يـزيـد از تـرس آن كـه مـبادا آشوب بپا شود،
سخن او را بريد و به مؤ ذّن فرمان گفتن اذان را داد. عـلى بـن
الحسين نيز ساكت شد. هنگامى كه مؤ ذن گفت : اللّه اكبر، حضرت
فرمود: بزرگى را تـكـبـيـر گـفـتـى كـه قـابل سنجيدن نباشد و با
حواس ظاهرى درك نگردد. هيچ چيز از خداوند بزرگتر نيست . چون مؤ ذن
گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه ، او فرمود: مو، پوست ، گوشت ، خون
، مـغـز و اسـتـخـوانـم بـه يـكتايى خداوند گواهى مى دهد. هنگامى
كه مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسـول اللّه ، امام سجاد از روى منبر
رو به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! آيا اين محمّد جدّ من است يا جد
تو؟ اگر گمان برى كه جد توست ، دروغ گفته اى و اگر بگويى كه جد من
است ، پس چرا خاندانش را كشتى ؟
راوى گـويـد: چـون مـؤ ذن از اذان و اقـامـه فـراغـت يـافـت ،
يـزيـد پـيـش رفـت و نـمـاز ظـهـر را خواند.(133)
11 ـ 4 ـ بازتاب خطبه ى امام سجاد (ع ) در شام
پـس از خـطـبـه ى امـام سـجـّاد (ع )، آنچنان رعب و وحشت بر يزيد
چيره شد كه دستور داد سرهاى شهيدان كربلا را جمع كنند و با احترام
به قصر بياورند.(134)
يـزيـد بـه حـضـرت زينب (س ) و همراهان اجازه داد براى مصائب امام
حسين (ع ) عزادارى كنند. اين عـزادارى هـفت روز طول كشيد و زنان
بسيارى در آن شركت مى كردند. نزديك بود مردم به قصر يـزيـد حـمله
كنند و او را بكشند. مروان كه در آن هنگام در شام بود احساس خطر
كرد و به يزيد گفت مصلحت نيست اينان در شام بمانند. هرچه زودتر
آنها را به مدينه روانه كن .(135)
در مـقـتـل مـنـسـوب بـه ابى مخنف آمده است : آنچنان ذكر حسين (ع )
همه جا را فرا گرفته بود كه يـزيـد، قرآن را چندين قسمت كرد و به
مردم مى داد تا قرآن بخوانند و با خواندن آيات قرآن و تـوجه به آن
، ياد امام حسين (ع ) و حسينيان را فراموش كنند. ولى هيچ چيز نمى
توانست ياد امام حسين (ع ) را از ذهن آنها بيرون كند.(136)
12 ـ 4 ـ پيشنهاد امام سجاد(ع ) به يزيد
پـس از اعـتـراض امـام سـجـاد (ع ) به خطيب دربارى يزيد و اينكه
نبايد خشنودى خلق خدا را به خـشـم آفـريـدگـار بـفـروشـد. يـزيـد
بـه امـام (ع ) وعـده داد تـا پـيـشـنـهـادهـاى او را عـمـلى كند.(137)
امام سجّاد (ع ) فرمود:
1 ـ مـى خـواهـم يـك بـار ديـگر چهره ى مبارك آقا و مولايم حسين (ع
) را ببينم . از روى او توشه بردارم و با وى خداحافظى كنم .
2 ـ آنچه سپاهيان از ما غارت كرده اند برگردانده شود.