آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۹ -


والى امـر كرد عـلمـاء و صلحاء شام از شيعـه و سنى بروند غسل كنند و لباسهاى نظيف بپوشند و درب حرم شريف به دست هر كس باز شد همان شخص قـبر را نبش كرده و تـعـمـير نمـايد همـه غـسل كردند و نظافـت نمـودند ليكن قـفـل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست محروم سيد، سپس ‍ همه كلنگ بدست گرفتند و لاكن كلنگ هيچيك اثر نكرد مگر معول سيد ابراهيم دمشقى ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند بدن و كفن مخدره را صحيح و سالم يافتند اما لحد را آب فرا گرفته بود، سيد بدن شريف را روى زانوى خـود گـذارد و سه روز نگهداشت و مرتب گريه مى كرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير نمودند، سيد در اوقات نماز بدن را روى چيز نظيفى مى گذاشت و بعد از نماز برمى داشت و روى زانوى خود قرار مى داد.
پس از سه روز لحد آماده شد و بدن شريف را در جاى خود قرار داد و در اين مدت سيد محتاج به آب و غذا و تجديد وضو نشد.
مـرحوم سيد ابراهيم اولاد ذكور نداشت هنگام دفن دعا كرد تا خدا به او فرزند ذكور عنايت فـرمـايد، با آنكه سنش از نود سال تجاوز كرده بود دعايش مستجاب شد و خداوند پسرى به او عنايت نمود كه او را سيد مصطفى نام نهادند، گويا اين قضيه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد قمرى بوده است .(387)

عـاشقان قبر من اين شام عبرت خانه است  
  مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است
دخـتـرى بودم سه ساله دستـگـير و بى پـدر  
  مـرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است
بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد  
  فخر مى كرد او كه مستم در كفم پيمانه است
داشت او كاخـى مـجلل دستـگـاهى باشكوه  
  خود چه مردى كز غرور و سلطنت ديوانه است
داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت  
  همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است
تـكيه مـى زد او به تـخـت سلطنت با وجد و كبر  
  اين تكبر ظالمانرا عادت روزانه است
مـن به ديوار خـرابه مـى نهادم روى خـود  
  ز آن هميشه رو سفيدم شهرتم شاهانه است
بر تـن رنجور من شد كهنه پيراين كفن  
  پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است
مـحو شد آثـار او تـابنده شد آثار من  
  ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است
گـفـت شاعـر چـشم عـبرت باز كن بيدار شو  
  هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است
نصرانى در مجلس يزيد
از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمود: يزيد مجلس ‍ ميگسارى ترتيب مى داد و سر مـبارك پـدرم را در مـقـابل خود مى گذاشت و به ميخوارگى مى پرداخت ، روزى سفـير پادشاه در مجلس يزيد حضور داشت پرسيد: اى شاه عرب اين سر از كيست ؟ يزيد گـفـت : تـرا با اين سر چه كار، گفت : چون به نزد پادشاه روم برمى گردم از هر چه ديده ام از مـن مـى پـرسد، مـى خـواهم داستان اين سر را بيان كنم تا در شادى تو شريك باشد!
يزيد: اين سر حسين بن على بن ابى طالب است ، نصرانى گفت : مادرش ‍ كيست ؟ يزيد گـفـت : فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !! نصرانى گفت : نفرين بر تـو و بر دين تـو كه دين مـن بهتـر از دين تو است زيرا ميان من و حضرت داود پدران بسيارى فاصله است نصارى مرا بزرگ مى شمارند و خاك زير پاى مرا به تبريك مى گـيرند و شما پسر دختر پيامبر خود را مى كشيد با اينكه ميان شما و پيامبرتان بيش از يك مادر فاصله نيست سپس گفت : يزيد داستان كليساى حافر را شنيده اى ؟ گفت بگو تا بشنوم ، نصرانى گـفت در ميان دريا جزيره اى است و در آن جزيره كليسائى است بنام كليساى حافر و در محراب آن حلقه اى آويزان است و در آن حقه سم دراز گوشى در حرير پـيچـيده است كه نصارى گـمـان مـى كنند سم دراز گـوش عـيسى است و هر سال جمعيت انبوهى براى زيارت به آنجا مى روند و گرد آن حقه طواف مى كنند و آنرا مى بوسند و حاجات خود را از خدا مى خواهند، اين رفتار مسيحيان است نسبت به سم دراز گوش عيسى بن مريم ولى شما پسر دختر پيامبر خود را شهيد مى كنيد.
يزيد گـفـت اين نصرانى را بكشيد تا مرا در كشورش رسوا نسازد، وقتى كه نصرانى مـطمـئن شد كه يزيد قصد كشتن او را دارد گفت : يزيد بدان كه ديشب پيامبر شما را در خـواب ديدم و به من فرمود تو اهل بهشتى از سخن آن حضرت در شگفت شدم اكنون شهادت مـى دهم كه خدائى جز خداى يكتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جاى پريد و سر حسين را به سينه چسباند و مى بوسيد و گريه مى كرد تا كشته شد و به درجات رفيعه بهشت نائل آمد.(388)

خواب سكينه خاتون در خرابه شام
حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مـركبهائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است براهى مـى روند، مـركبها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد فرمود: سكينه جدت رسولخدا ترا سلام مى رساند، گفتم بر رسولخدا سلام باد، تو كيستى ؟ گـفـت خادمى هستم از خدمه بهشت گفتم : اين مردانى كه بر مركبهاى نور سوارند كيستند و به كجا مـى روند؟ گـفـت : اول آدم صفـى الله ، دومـى ابراهيم خـليل الله سومـى كليم الله چـهارمـى عـيسى روح الله ، گفتم آنكه محاسنش را در دست گـرفـتـه گـاهى مى افتد و برمى خيزد كيست ؟ فرمود: او جد تو رسولخدا است ، گفتم : كجا مى روند؟ گفت : براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همينكه نام جدم شنيدم دويدم تـا خـود را به رسولخدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگـويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمـدند در هر هودجى خانمى نشسته ، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران ، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گـاهى مـى افتد و گاهى برمى خيزد كيست ؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسولخدا است . گفتم : مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مـى سازم ، دويدم جلو فـاطمـه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم :يا امـتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا.
(( مـادر مـادر بخـدا قـسم حق ما را منكر شدند، مادر، مادر بخدا جمعيت ما را پراكنده ساختند مـادر، مـادر بخـدا قـسم حريم ما را مباح ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند ))
.
فـرمـود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پـيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم .(389)

محل دفن سر ابى عبدالله عليه السلام
در مـحل دفـن سر حضرت امام حسين عليه السلام اختلاف است و هفت مورد ذكر شده است كه ما بطور اجمال به آنها اشاره مى كنيم :
1 ـ برخـى از عـلمـاى شيعه به استناد اخبار و رواياتى كه از ائمه عليهم السلام رسيده گـفـتـه اند كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را در نجف اشرف كنار مرقد مطهر امير مؤ منان عليه السلام دفن نموده اند.
2 ـ مـشهورترين اقوال علماى شيعه اين است كه سر مطهر را به كربلا آوردند و به بدن مقدسش ملحق ساختند چنانكه علامه مجلسى و سيد بن طاوس و شيخ ابن نما و سيد مرتضى و شيخ طوسى اين قول را ذكر كرده اند.
3 ـ در روايتى هم آمده كه در بيرون كوفه در غير مرقد اميرالمؤ منين دفن شده است .
4 ـ يزيد سر مـبارك را براى حاكم مدينه عمروبن سعيد بن العاص فرستاد و او را در بقيع كنار قبر مادرش زهرا سلام اللّه عليها دفن نمود.
5 ـ اخـبارى هم وجود دارد كه سر مطهر امام را در باب الفراديس دمشق بخاك سپردند جلو برج سوم . مؤ لف معظم اعيان الشيعه مى گويد: ظاهرا باب الفراديس و برج سوم كه از آن ياد شده همين مكانى است كه متصل به مسجد اموى است و مشهور به مقام راءس الحسين يا مشهدالحسين و مسجد راءس الحسين مشهور است و زيارتگاه مى باشد. نگارنده : ظاهرا اين قول به حقيقت نزديكتر و با اعتبار سازگارتر است .
6 ـ گفته شده كه يزيد سر مطهر را براى آل معيط كه در رقه بودند فرستاد و آنان سر را در يكى از منازل مسكونى دفن كردند و سپس جزء مسجد قرار گرفت كه معروف است به مسجد رقه .
7 ـ گـفـتـه شده خـلفـاى فاطمى سر مقدس را از باب الفراديس به عقلان كه بين شام و مـصر است بردند و از آنجا به مصر منتقل نمودند و در مشهدى كه معروف است دفن نمودند كه آنجا زيارتگاه است .(390)

مقبره رؤ س ساير شهدا
در باب الصغير شام كه قبرستان بسيار بزرگى است مقبره اى است معروف به مشهد رؤ س الشهداء كربلا كه نام بسيارى از شهداء در آن مقبره درج شده است .
ليكن مـؤ لف مـعـظم اعـيان الشيعـه مـى نويسد: بعـد از سال 1321 هجرى قمرى مقبره اى را ديده ام كه سنگى بالاى آن نصب و در آن نوشته شده بود: هذا مدفن راءس العباس بن على و راس على بن الحسين الاكبر و راس ‍ حبيب بن مظاهر، دو سال بعـد از آن كه آن بنا را تخريب و تجديد بنا نمودند آن سنگ را برداشتند و در ضريحى كه داخل مقبره نصب نموده اند اسامى بسيارى از شهدا كربلا را بر آن نقش كرده اند و بعـيد نيست كه اين رؤ س در آنجا دفن شده باشد زيرا وقتى كه سرها را به شام فرستادند و آنها را در خيابانها گردانيدند و يزيد قدرت خود را به نمايش گذاشت چاره اى جز دفن آنها نبود و در آن محل دفن شده اند.(391)

عزادارى حسين در مهد حكومت اموى
پـس از آنكه يزيد دريافـت برنامه قتل حسين برخلاف تصورات قبليش ‍ نتوانست محبت اهل بيت را از دلها خـارج كند و نه تـنها حكومت اموى را مستحكم نساخت بلكه با واكنش قـتـل حسين عـليه السلام مـواجه گـرديده و حكومـتـش را مـتزلزل مى بيند در مقام ترضيه خاطر اهل بيت حسين بر آمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار كرد و گفت : شما دوست داريد در شام بمانيد و معزز و محترم زندگى كنيد و همواره مـشمول الطاف و جوائز حكومتى باشيد يا به مدينه برگرديد و سه حاجت شما برآورده گردد؟
اهل بيت گفتند: ما براى حسين عليه السلام عزادارى نكرديم فعلا مى خواهيم عزادارى كنيم ، يزيد اجازه داد و خانه مجللى در اختيارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پايتخت حكومت بنى امـيه به عـزادارى پرداختند، تمام زنان قريشى و هاشمى كه در شام زندگى مى كردند حتـى زنان بنى اميه و خانواده يزيد لباس سياه پوشيدند و در عزا خانه حسينى شركت كردند.(392)

نكته : آرى حقيقت آشكار مى شود و از طريق ظلم و گناه هيچكس به هدف نمى رسد.
مراجعت اهل بيت به مدينه
پـس از آنكه مـردم شام خـاندان رسول خـدا را شناخـتـند و مخصوصا سخنرانى امام زين العابدين در مسجد دمشق يزيد و حكومت بنى اميه را به افتضاح كشانيد و انقلاب فكرى در مـردم شام به وجود آورد، يزيد امـام سجاد را طلبيد و اظهار داشت : خدا لعنت كند پسر مـرجانه را بخـدا قـسم اگـر مـن با پـدرت روبرو مـى شدم تـمام پيشنهادات او را مى پـذيرفـتـم و با تـمام قدرت مرگ را از او دور مى ساختم ليكن مقدرات الهى است كه مى بايد انجام گيرد، اكنون هر حاجتى دارى بخواه .
امام زين العابدين فرمود: حاجت اول من آن است كه سر بابايم حسين را به من نشان دهى تا او را ديدار و با او وداع نمايم ، دوم آنكه دستور بده آنچه را كه از اموالمان غارت كردند به مـا برگـردانند، سوم آنكه اگر قصد كشتنم دارى كسى را همراه اين زنان بنما تا ايشان را به حرم جدشان برگرداند.
يزيد گـفـت : سر پـدر را هرگـز نخـواهى ديد و از قـتـل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن مى رسانى و به جاى آنچه كه از شما گرفته اند چند برابر به شما خواهم داد.
امـام سجاد فـرمـود: چـشم داشتـى به مـال تـو نداريم بلكه در مـيان اين امـوال لباسهائى است كه جده ام فـاطمـه زهرا دخـت رسول خـدا آنرا رشتـه و بافـتـه است و مـخصوصا روسرى و پيراهن و گوشواره هاى فاطمه دختر رسولخدا در آنها است .
يزيد دستور داد آنها را برگردانند و دويست دينار بر آنها افزود كه زين العابدين آنرا ميان فقرا و مساكين تقسيم كرد.
آنگـاه يزيد نعـمـان بن بشير را كه صحابه رسول خـدا بود مـاءمـور كرد تا وسيله حركت اهل بيت را فراهم نمايد و شخص امينى همراه آنان نموده ايشان را محترمانه به مدينه برساند فرستاده يزيد همراه سى نفر نيرو با اهل بيت حسين عـليه السلام بسوى مـدينه حركت كردند و در مـسير جلودار كاروان اهل بيت بودند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند در رفع نيازهاى آنان كوشش داشتند تا وارد مدينه شدند.
در نزديكى مـدينه فاطمه دختر على عليه السلام به خواهرش زينب عرض ‍ كرد: اين مرد به ما خدمت كرده شايسته است كه از او تقدير كنيم ؟
زينب فرمود: بخدا قسم چيزى نداريم كه به او بدهيم مگر زيور آلات خود را من دستبند و گـوشواره ام را بيرون آوردم و خواهرم زينب نيز دستبند و گوشواره خود را بيرون كرد و به نزد او فرستاديم و از كمى آن عذر خواهى نموديم .
دليل گـفـت : اگـر كارم براى دنيا بود به كمـتـر از اين خـوشحال مـى شدم ليكن جز خـدا هدفـى نداشتـم كه بخـاطر خـويشاوندى شما به رسول خدا خدمت كردم و هدايا را به ما برگردانيد.(393)

ورود اهل بيت به ميعادگاه عاشقان (كربلا)
هنگـامـى كه اهل بيت ابى عبدالله عليه السلام در مسير به سوى مدينه به سرزمين عراق رسيدند به دليل و راهنمـا گـفـتـند: مـا را از طريق كربلا ببريد كه در روز عاشورا نتوانستم عزادارى كنيم .
و چـون به قـتـلگـاه ابى عـبد الله عـليه السلام رسيدند جابر بن عبدالله انصارى و جمـاعتى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر را ملاقات كردند كه براى زيارت حسين بن عـلى عليهماالسلام آمده بودند اين دو گروه در يك زمان وارد كربلا شدند، مردم مدينه كه چشمشان به خاندان ابى عبدالله افتاد صدا را به شيون و زارى بلند كردند، لطمه به صورت مـى زدند و عـزاى حسين را برپـا كردند و آنچـنان عـزاخـانه اى تـشكيل شد كه زنان قبايل نزديك اجتماع كردند و سه روز عزادارى ادامه داشت و پس از آن به قصد مدينه حركت كردند.(394)

يزيد از خدمات ابن زياد تقدير مى كند
بر خـلاف آنچه تصور مى شود يا برخى از نويسندگان به قلم مى آورند كه يزيد از كردار خود پشيمان گرديده ، چنين نيست ، زيرا اگر پشيمان شده بود از ابن زياد اين چنين تشكر و تقدير نمى كرد و چنين جايزه بزرگى به او و خاندانش نمى داد:
يزيد در نامـه اى كه براى ابن زياد فرستاده ، از او مى خواهد كه به شام بيايد تا جايزه خود را بستاند، و از او چنين تعريف مى كند.
تو تا بى نهايت بزرگ شدى و مقام والائى به دست آوردى و تو چنانى كه شاعر گفته است :
رفعت و جاورت السّحاب و فوقه  
  فمالك الا مرتقى الشّمس ‍ مقعد
(( يعـنى بالا رفتى و از ابر گذشتى و مراحل پس از ابر را پشت سر گذاشتى ديگر جائى براى بالا رفتنت نمانده مگر آنكه بر بالاى خورشيد بنشينى !! ))
همـينكه نامه ام را دريافتى سريع حركت كن و به نزد من آى تا پاداش ترا بر كارى كه انجام داده اى بدهم .
0 ابن زياد با تـمـام اعـضاء استاندارى به قصد شام حركت كرد، يزيد دستور داد تمام افراد خاندان بنى اميه از او و همراهان استقبال كنند، و چون بر يزيد وارد شد يزيد او را در آغـوش گـرفـت و سخـت فـشرده و مـيان پيشانيش ‍ را بوسيد، و در كنار خود روى تخت سلطنتـى نشانيد، به آواز خـوانان دستـور آواز و به ساقى دستور مى داد و خود با خوشحالى تمام به وجد آمده ، اين اشعار را مى خواند:
اسقـنى شربة تـروى فـواءدى  
  ثـمـّ صل واسق مثلها ابن زياد
موضع السرّوّ الامانة عندى  
  و على ثغر مغنمى و جهادى
1 ـ (( شرابى به مـن ده كه قـلبم را سيراب نمـايد و مثل آنرا به ابن زياد بخوران . ))
2 ـ (( كه او مركز اسرار و امين من در جهاد و غنائم جنگى است . ))
نكتـه : يزيد مـلعـون از كشتن امام حسين عليه السلام تعبير به جهاد مى كند كه يكى از واجبات اسلامـى است ! ابن زياد را يك مـاه پـيش خـود نگـهداشت و يك مـيليون درهم (مـعـادل شصت مـيليون تومان ) به او و همين مقدار به عمر سعد جايزه داد، و به اضافه مـاليات عراق را به ابن زياد بخشيد و در اندرون و كنار زنان و عيالاتش از او پذيرائى مى كرد.
و مـوقـعـى كه مـسلم برادر ابن زياد نزد يزيد آمد او را زياد احترام كرد و گفت : محبت و دوستى شما بر آل ابى سفيان واجب است ، و او را بر استان خراسان حكومت داد.
آرى يزيد اين چنين از قاتل پسر پيغمبر تقدير مى كند.(395)

جابر و زيارت كربلا در اربعين
عطيه عوفى كه از رواة حديث است نقل مى كند كه : با جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت قـبر حسين خارج شديم چون به كربلا رسيديم روز بيستم ماه صفر بود، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد و با سعد خود را معطر گردانيد و به جانب قبر روان شد و قـدمـى برنمـى داشت مگر با ذكر خدا، چون در كنار قبر رسيديم گفت : دست مرا بر قبر بگذار، همينكه دستش به قبر رسيد سه بار گفت :الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر.و بيهوش ‍ شد و روى قبر افتاد. آب به صورتش پاشيدم تا بهوش آمد، سه بار گفت : يا حسين ! يا حسين ! يا حسين ! سپس گفت : حبيب لا يجيب حبيبه . (( آيا دوست جواب دوستش را نمـى دهد؟ ))
آنگـاه گـفـت : چگونه مى توانى جواب دهى در حالى كه ميان سر و بدنت فـرسنگـها جدائى افتاده ، شهادت مى دهم كه تو پسر خاتم النبيين و فرزند سرور مؤ مـنان و هم سوگند تقوائى ، خامس اصحاب كساء و فرزند فاطمه زهرا سيده زنان ، چرا چـنين نباشى در حالى كه از انگـشتان رسول خدا تغذيه شدى و در دامن متقين پرورش ‍ يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و با اسلام از شير بريدى ، زندگى سعادتمند و مرگ شرافتمندانه داشتى ، آنگاه زيارتى خواند كه به جهت اختصار از ذكر آن صرفنظر مى كنيم سپس فرمود: گواهى مى دهم به راهى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا به آن راه رفـت ، سپس زيارت ساير شهدا سلام اللّه عليهم اجمعين بجا آورده و بعد فرمود: قسم به آن كسى كه محمد را به پيامبرى برانگيخت با شما در كارى كه انجام داديد شريكيم .
عـطيه گـفت : چگونه با آنها شريكيم در حالى كه كوهى را بالا نرفتيم و به هيچ وادى فرود نيامديم و شمشيرى نزديم ؟ در حالى كه اين جماعت ميان سر و بدنشان جدائى افتاد و همـسرانشان بيوه شدند و فـرزندانشان يتـيم گـرديدند جابر فرمود: از حبيبم رسول خـدا شنيدم كه فـرمـود: مـن احب قـومـا كان مـعـهم و مـن احبّ عـمـل قـوم اشرك فى عملهم والّذى بعث محمدا بالحق نبيا انّ نيّتى و نيّة ـ اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه . (( يعنى كسى كه قومى را دوست بدارد با آنها محشور مـى شود و هر كه عمل قومى را دوست بدارد در اجر با آنها شريك است قسم به آنكه محمد را به پـيامـبرى مـبعوث گردانيد نيت من و يارانم بر آن چيزى است كه حسين و اصحابش انجام دادند. )) (396)

ورود اهل بيت به مدينه
چـون امـام سجاد و اهل بيت ابى عبدالله عليه السلام نزديك مدينه رسيدند دستور فرمود خـيمـه ها را سرپا نمايند و زنان و اهل بيت در خيمه ها جاى گرفتند و به بشير بن جذلم كه يكى از همـراهان بود فرمود: خدا پدرت را رحمت كند مرد شاعرى بود آيا تو هم از شعر بهره اى دارى ؟ عرض كرد آرى يا بن رسول الله .
فـرمـود: بشير وارد مدينه شو و مردم را از شهادت ابى عبدالله و آمدن ما خبر كن ؟ بشير وارد مـدينه شد هر كه او را مـى ديد و خـبر مـى پـرسيد جواب مى داد: خبر در كنار قبر رسول خدا است چون وارد مسجد شد صدايش ‍ به گريه بلند شد و گفت :
يا اهل يثـرب (397) لا مـقـام لكم بها  
  قتل الحسين فادمعى مدرارا
الجسم منه بكر بلا مضّرج  
  و الرّاءس منه على القّناة يدار
يثـربيان رخـت زين ديار ببنديد  
  زانكه حسين كشته گشت و گريه كنم زار
پـيكر پاكش به كربلا شده در خون  
  بر سر نى شد سرش بكوچه و بازار
كنيزى با گـريه و شيون بشير را خطاب كرد و گفت : اى مرد اندوه ما را در ماتم ابى عـبدالله تازه كردى زخمهائى را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدى كيستى ؟ خدا رحمتت كند گـفـتـم : مـن بشير بن جذلم فـرستاده امام سجاد، هان ! على بن الحسين با عمه ها و خـواهرانش بيرون دروازه مدينه اند و مرا فرستاده تا مكانش را به شما معرفى نمايم . مـردم شتـابان به خارج مدينه هجوم آوردند، زنى در مدينه نماند كه بيرون نيامده باشد همـگـى صدايشان به ناله و شيون بلند بود، مدينه يكپارچه ضجه و ناله شد كه كسى تا آن روز اين چنين گريه و زارى را نديده بود. مردم مرا گذاشتند و از من پيشى گرفتند به اسبم ركاب زدم ديدم خيابان را جمعيت پر كرده و راه عبور ندارم از اسب پياده شدم از روى دوش مردم خود را به خيمه امام زين العابدين رساندم .(398)

سخنرانى امام سجاد عليه السلام در بيرون شهر مدينه
وقـتـى مردم شهر مدينه نزديك خيمه هاى اهل بيت رسيدند امام زين العابدين از خيمه بيرون آمـد در حاليكه گريان بود و دستمالى در دست داشت كه اشكهايش را پاك مى كرد، غلامى از پـشت سر صندلى با خـود حمل مى كرد تا جلو جمعيت رسيد صداى مردم به گريه و شيون بلند شد و حضرت را تعزيت و تسليت مى گفتند.
امام روى كرسى قرار گرفت سپس با دست اشاره كرد كه ساكت شويد، خروش مردم فرو نشست امام سجاد ضمن ايراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس مى گويم كه ما را با ابتلاء به مـصيبتهاى بزرگ در معرض ‍ امتحان و آزمايش قرار دارد، مصائبى كه در برگيرنده شكست بزرگ در اسلام بود: حسين و افراد اهل بيتش را كشتند و زنان و كودكانش را اسير كردند و سر بريده اش را شهر به شهر بالاى نيزه ها گردانيدند و اين مصيبتى است كه مثل و مانند ندارد.
مـردم ! كدام يك از شما مى تواند پس از كشته شدن حسين شاد و خرم باشد و كدام قلبى است كه براى او اندوهگـين نباشد، با اينكه آسمانهاى هفتگانه براى كشته شدنش گـريستـند و درياها با امـواج و فـرشتـگـان خـدا و اهل آسمان همه و همه گريه كردند.
مـردم ! از شهر خـود رانده شديم و مـا را در بيابانها گـردانيدند كه گـويا اهل تـركستان و كابليم بدون آنكه جرمى مرتكب شده باشيم يا شكافى در اسلام پديده آورده باشيم . به خدا سوگند اگر پيغمبر به جاى سفارش به نيكى به اينان پيشنهاد جنگ با ما را مى داد بيشتر و بدتر از آنچه با ما رفتار كردند انجام نمى دادند، چه مصيبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده اى بود كه بما رسيد، و ما به حساب خدا مى گذاريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده .(399)

ورود اهل بيت به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
طبيعتا اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از يك سفر طولانى و پر ماجرا هنگـام ورود به شهر قـبل از رفـتـن به مـنازلشان در كنار قـبر مـطهر رسول خـدا مـى روند تـا گـزارش سفـرشان را خـدمـت رسول خـدا بدهند و مـسلمـا جناب زينب و ساير زنان حرم با رسول خدا گفتگوهائى داشتند و درد دلها نمودند اما تاريخ از بيان همه آنها ساكت است و آنچه در تاريخ آمده اين است :
زينب سلام اللّه عـليها دستـها را به دو طرف درب مـسجد قـرار داد و سر را داخـل مـسجد و صدا زد:يا جداه انى ناعـية اليك اخـى الحسين . يا جداه خـبر قـتل برادرم حسين را آورده ام ! سكينه با صداى بلند فرياد كشيد:يا جداه اليك المشتكى بما جرى علينا. (( اى جد گرامى از آنچه بر ما گذشته است شكايت پيش تو آورده ام ، به خدا قسم سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركى بدتر از او نشنيديم و خشن تر از او سراغ ندارم ، با چـوب خـيزران بر لب و دندان پدرم حسين مى زد و مى گفت : كيف راءيت الضرب يا حسين ؟ (( حسين چوبها را چگونه مى بينى ؟ )) (400)

فرزندان ابى عبدالله عليه السلام
در تـعـداد فـرزندان حضرت ابى عـبدالله الحسين عليه السلام ميان مورخين اختلاف است مـرحوم شيخ مـفـيد و عـده اى فرزندان آن حضرت را شش ‍ نفر دانسته اند چهار پسر و دو دخـتـر، پـسران : 1 ـ حضرت عـلى بن الحسين الاكبر زين العابدين ، مادرش شاه زنان (شهربانو) دخـتـر يزد جرد آخرين پادشاه ساسانى 2 ـ على بن الحسين الاصغر، كه در كربلا همراه پدر به شهادت رسيد مادرش ليلى دختر ابين مرة بن مسعود ثقفى مى باشد 3 ـ جعـفـر بن الحسين ، كه در زمـان حيات امام حسين وفات كرد مادرش زنى از قبيله بين قـضاعـه است 4 ـ عـبدالله بن الحسين ، (عـلى اصغـر) كه در حال شير خوارگى در كربلا به شهادت رسيد.
دخـتـران : 1 ـ سكينه بنت الحسين كه مادر او و عبدالله رضيع (على اصغر) رباب دختر امرءالقيس بن عدى كلبى است كه شرح حال مادر و دختر در وقايع روز عاشورا گذشت 2 ـ فاطمه بنت الحسين ، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تيمى است كه در روز عاشورا امام وصيتنامه خود را به او سپرد تا به على بن الحسين عليهماالسلام بسپارد.
و ديگـران مـانند كمـال الدين بن طلحه ده فـرزند براى امـام ذكر كرده كه در مقابل تفصيل از نه نفر نام برده است شش پسر 1 ـ على اكبر 2 ـ على اوسط (زين العابدين ) 3 ـ عـلى اصغـر 4 ـ مـحمد 5 ـ عبدالله 6 ـ جعفر و از دختران 1 ـ سكينه 2 ـ زينب 3 ـ فاطمه كه عـلى اكبر در كربلا جنگيد تا كشته شد على اصغر نيز در آغوش پدر بود كه با تير دشمن شهيد گرديد و گفته شده كه عبدالله نيز شهيد شده است .(401)

تـوضيح : در اينكه ميان فرزندان امام حسين سه نفر بنام على بوده اند ترديدى نيست اما اينكه آيا على اكبر شهيد است و امام زين العابدين على اوسط است چنانكه ابن طلحه گفته است يا عـلى اكبر زين العابدين است چنانكه مرحوم مفيد و بعضى ديگر گفته اند اختلاف است و چـنانكه اشاره كرديم على اكبر را از آن جهت اكبر گفته اند كه بزرگتر از على اصغر شهيد بوده است در حقيقت بين دو شهيد او اكبر است و ديگرى اصغر و اينكه در بيشتر تـواريخ نام طفـل شير خـوار را عبدالله ذكر كرده اند دليلش همين است زيرا كسانى كه براى حضرت چهار پسر نام برده اند چاره اى ندارند كه بگويند رضيع عبدالله بوده و آنها كه شش پـسر ذكر كرده اند على اصغر را شير خوار بحساب آورده اند و شهادت عـبدالله را بصورت احتـمـال بيان داشتـه اند، و محتمل است كه زينب دختر ابى عبدالله همان رقيه خاتون باشد كه در شام مدفون گرديده است .
همسران ابى عبدالله عليه السلام
يكى از همسران عالى مقام حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام شهربانو دختر يزد جرد (يزد گـرد سوم ) آخـرين پادشاه ساسانيان است كه مادر حضرت امام زين العابدين عـليه السلام مـى باشد و اين مـوضوع را عـده اى از مـورخـين نقل كرده اند:
1 ـ زمـخشرى متوفاى 538 در كتاب ربيع الابرار آورده است : هنگامى كه اسراى فارس را به مدينه نزد عمر بن الخطاب بردند در ميان ايشان سه نفر از دختران يزد جرد بودند، خليفه تصميم گرفت كه آنها را همانند ساير اسراء بفروشد، حضرت على بن ابيطالب عـليه السلام فـرمـود: با دخـتـران سلاطين مانند ساير اسيران نبايد رفتار كرد، عمر پرسيد: پس چه بايد كرد؟ على عليه السلام فرمود: بايد آنان را به قيمت رسانيد و در انتـخـاب همـسر آزاد گـذاشت هر كه را اختيار كردند آن شخص قيمت را مى پردازد، پس از تـقـويم على قيمت هر سه را پرداخت و آنان را در اختيار گرفت ، يكى از بعقد عبدالله بن عمر در آورد و سالم از او متولد گرديد دومى را به عقد محمد بن ابى بكر در آورد و قاسم از او مـتـولد شد، شهربانو را كه نام اصليش شاه زنان است با حسين عليه السلام كابين بست و از او حضرت امـام زين العـابدين متولد گرديد حضرت زين العابدين نسبت به مـادرش ‍ زياد احتـرام مـى كرد، حتى گفته شده با مادرش در يك ظرف غذا نمى خورد و مى فـرمـود: مـى تـرسم دستم به لقمه اى دراز شود كه مادرم آنرا بخواهد.(402)
ليكن عـلمـاى تاريخ اتفاق دارند كه شهربانو هنگام زايمان وفات كرد و امام زين العابدين در دامـن خـاله اش پـرورش يافت ، ظاهرا نحوه رفتار حضرت با خاله اش بوده است كه او را بجاى مادر به حساب مى آورد.
2 ـ در اصول كافـى اين داستـان بدين تـرتـيب نقـل شده است : چـون دختر يزد جرد را به نزد عمر آوردند، مسجد مدينه از پرتو جمالش درخـشان شد، عـمـر خـواست صورت او را ببيند او صورت خود را پوشانيد و گفت : اف بيروج بادا هرمز، عمر گفت مرا دشنام مى دهيد؟ و در مقام تصميم گيرى براى فروش وى بر آمـد، امـيرالمـؤ مـنين فـرمـود: اين كار درباره بزرگان درست نيست بلكه او را آزاد بگذاريد يك نفر از مسلمانان را به همسرى انتخاب كند و قيمتش را از سهم او بحساب آور، عـمـر او را در انتـخـاب همسر مختار گردانيد، او دست بر سر حسين عليه السلام گذاشت ، سپس ‍ على عليه السلام فرمود: نامت چيست ؟
گـفـت : شاه زنان ، فـرمـود: نه شهربانويه است ، سپس به حسين فرمود: خدا از اين زن فـرزندى به تـو كرامـت خـواهد كرد كه بهتـرين اهل زمـين باشد حضرت عـلى بن الحسين متولد گرديد از اينرو على بن الحسين را ابن الخـيرتين مى گفتند كه چون رسول خدا فرموده است :ان للّه عباده خيرتين فخيرته منه العرب قريش و من العجم فارس .
(( خدا در ميان بندگانش دو گزيده دارد گزيده اش از عرب قريشى است و از عجم فارس . ))
روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره امام زين العابدين گفته است :
و ان غلاما بين كسرى و هاشم  
  لاكرم من نيطت عليه التمائم
(( پـسرى كه از كسرى و هاشم متولد شده گرامى ترين انسانى است كه آويزه چشم زخم بر او آويخته اند. ))
(403)
3 ـ حافظ ابونعيم متوفاى 430 در كتاب مواليدالائمه گفته است مادرش ‍ (امام سجاد) خوله دختر يزد جرد پادشاه فارس كه امير مؤ منان او را شاه زنان ناميد.(404)
4 ـ و نيز از كتـاب يواقيت ابو عمر زاهد نقل شده كه گفته است : مادرش ‍ دختر كسرى است ،(405) و در بحث اولاد حضرت از ارشاد مـفـيد نقل شد كه مادر حضرت زين العابدين عليه السلام شاه زنان دختر يزدجرد بوده است .
5 ـ ابن شهر آشوب مـتـوفـاى 588 همـانند ربيع الابرار نقـل كرده مـنتـهى با اين تـفـاوت كه عـلى عـليه السلام از رسول خدا روايت نمود:اكرموا كريم قوم و ان خالفوكم .
(( يعـنى بزرگ هر قومى را احترام كنيد هر چند در عقيده مخالف شما باشند. ))
و سپس فرمود: من سهم خود و بنى هاشم را از اسرا آزاد ساختم .
مـهاجر و انصار نيز به تبعيت از على عليه السلام از سهم خود گذشتند. آنگاه على عليه السلام پـيشنهاد پاسخ به خواستگاران فرمود، شهربانو حسين عليه السلام را انتخاب نمود.(406)
6 ـ مـرحوم شيخ مفيد متوفاى 413 در ارشاد آورده است : امام بعد از امام حسين فرزندش زين العـابدين عـليهمـاالسلام است ، مادرش شاه زنان يا شهربانو دختر يزد جرد فرزندش شهريار فرزند كسرى است ، سپس ‍ مى گويد:
امير مؤ منان حريث بن جابر حنفى را حكومت بخشى از مشرق زمين داد او دو نفر از دختران يزد جرد را براى حضرت فـرستاد، على عليه السلام شاه زنان را به حسين بخشيد كه امام زين العـابدين از او مـتـولد شد و ديگرى را به محمد بن ابى بكر بخشيد و قاسم از او مـتـولد گـرديد(407) اينها مداركى بود كه در دسترس نويسنده قرار داشت والا مدرك زياد است بنابراين در اينكه شهربانو دختر يزد جرد، همسر حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام بوده است ترديدى وجود ندارد.
البكاؤ ن خمسه
از امـام صادق عـليه السلام روايت شده كه فرمود: در تاريخ آنها كه بسيار گريستند پنج نفرند: 1 ـ حضرت آدم عليه السلام 2 ـ حضرت يعقوب عليه السلام 3 ـ حضرت يوسف عليه السلام 4 ـ زهراى مرضيه (س ) 5 ـ امام زين العابدين عليه السلام ، اما حضرت آدم در فراق بهشت آنقدر گريست كه در چهره اش بر اثر سوزش اشك مانند دو نهر گود افتاد، و امـا يعـقـوب در فـراق يوسف آنقدر گريست كه چشمانش نابينا شد و خانواده اش به او اعـتـراض كردند و گـفـتـند:تـاللّه تـفـتـوا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين .(408) (( بخدا سوگند آنقدر يوسف يوسف مى كنى كه مى ترسيم مريض شوى مشرف به مرگ ، يا بميرى . ))
امـا يوسف در زندان آنقدر گريه كرد كه زندانيان به تنگ آمدند و گفتند: يا روز گريه كن و يا شب آرام بگير و يا شب گريه كن و روز آرم باش .
امـا حضرت زهرا (س ) آنچنان گريه كرد كه مردم مدينه به تنگ آمدند و گفتند: گريه تـو مـا را آزرده است لذا زهرا به مـقـابر شهدا مى رفت و گريه مى كرد و شب به خانه بازمـى گـشت امـا عـلى بن الحسين عـليه السلام چـهل سال در عزاى پدر گريست وقتى نبود كه غذا برايش آورند و او با ديدن غذا گريه نكند تا آنكه غلامش عرض كرد: پسر پيغمبر مى ترسم خود را هلاك كنى ؟ فرمود: هرگاه كشتار فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.(409)
گريه هاى امام سجاد در طول زندگى
امام سجاد عليه السلام پس از واقعه كربلا تا آخر عمر اشك چشمش ‍ خشك نشد. چنانكه سيد بن طاووس در لهوف آورده است : از امـام صادق عـليه السلام روايت شده است كه زين العـابدين حدود چـهل سال بر پدر بزرگوارش گريست در حالى كه روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى پرداخت ، هنگام افطار غلام آن حضرت غذايش را حاضر مى ساخت و عرض مى كرد: غذايتان را ميل فرمائيد.
امـام فـرمـود:قـتـل ابن رسول اللّه جائعـا قـتـل ابن رسول اللّه عطشانا.
(( پسر پيغمبر را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند ))
آنقدر تكرار مى فرمود و گريه مى كرد تا غذا با اشك چشمش مخلوط مى گرديد.
يكى از غـلامـان حضرت گفت : امام سجاد روزى راه صحرا را پيش گرفت ، من در پى اش رفـتـم ديدم روى سنگ خشنى به سجده افتاده و صداى گريه اش بلند است ، و مكرر مى گـويد:لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ايمانا و تصديقا و صدقا.
من تا هزار بار اذكار حضرت را بر شمردم !
آنگاه سر از سجده برداشت صورت و محاسن شريفش را ديدم كه گويا با آب شسته شده گـفـتم : مولاى من آيا وقت آن نرسيده كه اندوهتان تمام شود و گريه تان پايان پذيرد؟ فـرمـود: واى بر تـو يعقوب پيغمبر و پسر پيغمبر بود و دوازده پسر داشت خدا يكى از آنان را پـنهان داشت موى سرش از اندوه سفيد شد و كمرش از غم خميد و ديدگانش را به سبب گريه از دست داد در حاليكه مى دانست فرزندش زنده است ، ليكن پدر و مادر و هفده نفر از بستگانم را ديدم كه به خون آغشته به روى زمين افتاده اند چگونه اندوهم پايان يابد و گريه ام بكاهد.(410)

ثواب زيارت ابى عبدالله عليه السلام
در مورد ثواب زيارت حضرت سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام روايات بسيار زياد است از جمله :
1 ـقال ابو جعفر عليه السلام لمحمّد بن مسلم : مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن على عليه السلام فانّ اتيانه مفترض على كل مؤ من يقرّ للحسين بالامامه من اللّه عزّوجلّ.
(( امـام باقـر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود: به شيعيان ما امر كنيد حسين بن على را زيارت كنند كه زيارت او بر هر مؤ منى كه به امامت او اقرار دارد واجب است .
2 ـ امـام صادق عـليه السلام فرمود: اگر كسى در تمام عمرش هر ساله حج كند و حسين را زيارت نكند هر آينه حقى از حقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ترك كرده زيرا رعايت حق حسين بر هر مسلمانى فريضه الهى است .
3 ـ امـام صادق به ابان بن تغلب فرمود: ابان ! كى حسين را زيارت كردى ؟ عرض كرد: يابن رسول اللّه خيلى وقت است كه حسين را زيارت نكرده ام .
امام فرمود: سبحان ربى العظيم و بحمده . شما از رؤ ساى شيعه باشيد و حسين را زيارت نمى كنيد، هر كه حسين را زيارت كند در برابر هر قدمى كه بر مى دارد خداوند حسنه اى برايش مى نويسد و گناهى از نامه عملش ‍ محو مى كند و گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد.غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخر.
تـوضيح : مـقصود از آمرزش گناهان آينده آن است كه زيارت امام حسين عليه السلام موجب ترك بعضى از گناهان مى گردد و همين معنى آمرزش ‍ است كه اگر حسين را زيارت نكرده بود چه بسا گناهانى را مرتكب مى شد كه آمرزيده نمى شد.
4 ـ امـام صادق عـليه السلام فـرمـود: روزى حسين در دامـن رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم بود با او بازى مى كرد و او را مى خندانيد، عـايشه عـرض كرد:يا رسول اله مـا اشدّ اعـجابك بهذا الصبىّ.اى رسول خدا چقدر اين كودك را دوست مى دارى ؟
پـيامـبر فـرمـود: واى بر تـو چـگـونه دوست نداشتـه باشم كه او مـيوه دل و نور چشم من است .
بدان كه امت من او را مى كشند، هر كه او را پس از مرگش زيارت كند خداوند ثواب يك حج از حجهاى مرا برايش مى نويسد.
عايشه تعجب كرد و گفت : ثواب يك حج تو را؟
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى ثواب دو حج مرا به او مى دهند.
تعجب عايشه زياده شد و عرض كرد: دو حج ؟