آيا حمـزه سيدالشهدا عـمـوى مـن نيست ؟ آيا جعـفـر
كه با دو بال در بهشت پـرواز مـى كند عـمـوى مـن نيست ؟ آيا فـرمـايش
رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم درباره مـن و برادرم به شما
نرسيده است كه فرمود: اين دو سيد آقاى جوانان بهشتند، اگر تصديق گفته
هاى مرا نموديد كه آنچه مى گويم راست است و بخدا از وقتيكه دانستم خدا
دروغگويان را دشمن مى دارد دروغ نگفته ام ، و اگر گفتار مرا باور
نداريد از آنچه شما را باخبر ساختم از كسانيكه در بين شما هستند
بپـرسيد، از جابربن عـبدالله انصارى و ابو سعـيد خـدرى و سهل بن سعـدى
ساعـدى و زيدبن ارقـم و انس ابن مـالك سئوال كنيد آنها به شما خواهند
گفت كه پيامبر درباره من و برادرم چنين فرمود پس چرا آماده ريختن خون
من شده ايد.(209)
در اين موقع شمربن ذى الجوشن گفت : بخدا نمى فهمم چه مى گوئى .
حبيب بن مـظاهر در پـاسخ گـفـت : راست گفتى زيرا خدا قلبت را مهر كرده
و حق را نمى فـهمـى ثـم قال لهم الحسين عليه
السلام : فان كنتم فى شك من هذا افتشكون فى انى ابن بنت نبيكم فوالله
ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى غيركم ، و يحكم
اتطلبونى بقتيل منكم قتلته او مال لكم استهلكته او بقصاص من جراحة .
(( سپـس امـام حسين عليه السلام به آنها فرمود:
اگر در آنچه كه گفتم شك داريد آيا در اينكه من پسر دختر پيغمبر شما
هستم نيز ترديد داريد؟ به خدا سوگند در مشرق و مغرب (يعـنى در تمام كره
زمين ) نوه پيامبرى غير از من وجود ندارد نه در ميان شما و نه در بين
ساير ملل جهان .
واى بر شمـا آيا كسى از شما را كشته ام كه خونش را از من طلب مى كنيد
يا مالى از شما برده ام يا كسى را مجروح ساخته ام كه در مقام تقاص و
قصاص بر آمده ايد. ))
آنگاه امام فرياد بر آورد: اى شبث بن ربعى و اى حجاربن ابجر و اى قيس
بن اشعث و اى يزيد بن حارث مـگـر شمـا براى مـن نامه نفرستاديد كه ميوه
هاى ما به ثمر رسيده و باغهايمان سرسبز و شاداب است اگر بيائى سپاه
آماده در اختيار تو است .
جمـعـيت كه در برابر سخنان امام جوابى نداشتند زيرا از اينكه او نوه
پيغمبر است و هيچ تـقصير و گناهى ندارد شك و ترديد نداشتند لذا سكوت
نمودند و فقط قيس بن اشعث كه به مـكر و خـدعـه و خـيانت معروف است گفت
: چرا تسليم حكم پسر عمويت نمى شوى كه آنچه دوست دارى به آن خواهى
رسيد.
فـقـال له الحسين عـليه السلام : لا والله لا
اعـطيكم بيدى اعـطاء الذليل و لا افر فرار العبيد.
امـام عـليه السلام در جوابش فـرمـود: (( نه
بخـدا مـانند اشخـاص خـوار و ذليل دست در دست شما نمى گذارم و مانند
برده هم فرار نمى كنم ))
(بلكه با شهادت و شجاعت با قامتى برافراشته در برابر ظلم و ستم و
بيدادگرى ايستادگى مى كنم و شهادت را بر ذلت تسليم و خفت فرار، ترجيح
مى دهم .(210)
خطبه ديگر امام عليه
السلام
امـام حسين عـليه السلام در روز عـاشورا
خـطبه ديگـرى هم ايراد فـرمـود كه بسيار مفصل است و در آخر خطبه چنين
فرموده است :
الا و ان الدعـى بن الدعـى قـد ركزبين اثـنتين ،
بين السلة و الذلة ، و هيهات منّا الذلة يابى الله ذلك لنا و رسوله و
المـؤ منون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية مـن ان تـؤ ثـر
طاعة الئام على مصارع الكرام ، الا قد اعذرت و انذرت الا و انى زاحف
بهذه الاسرة على قلة العدد و كثرة العدو و خذلان النّاصِر.
(( آگـاه باشيد كه زنازاده پـسر زنازاده مـرا
بين دو چيز ميخكوب كرده است : تن به شهادت دهم و يا ذلت و خـوارى را
بپـذيرم (يعنى با يزيد بن معاويه بيعت كنم ) از ما خـوارى و ذلت بدور
است و هرگـز تـن به ذلت نمى دهم كه خدا و پيامبرش و مؤمنين و زنان پاك
و پاكيزه اى كه ما را پرورش داده و تربيت نموده اند و مردان با غيرت و
حميت و انسانهاى آزاده هرگز اجازه نمى دهند كه اطاعت و فرمانبردارى از
مردان پست و فرومايه را بر شهادت افتخار آفرين مقدم بداريم بدانيد كه
آنچه به شما مى گويم براى انذار شمـا و اتـمـام حجت است كه عذرى براى
شما باقى نماند والا من با خانواده ام وعده اندك يارانم با دشمـن زياد
مـى جنگم و هدفم را دنبال مى كنم هر چند اميد به پيروزى وجود نداشته
باشد، آنگاه امام به اشعار فروة بن مسيك مرادى تمسك جست :
فان نهزم فهز آمون قِدْما |
|
|
و ان
نغلب فغير فغير مغلبينا |
و ما ان طبنا جبن ولكن |
|
|
منايانا و دولة آخرينا |
فافنى ذلكم سروات قومى |
|
|
كما
افنى القرون الاولينا |
فلو خلد الملوك اذن خلدنا |
|
|
ولو
بقى الكرام اذن بقينا |
فقل للشمتين بنا افيقوا |
|
|
سيلقى
التسامتون كما لقينا |
1 ـ
(( اگـر دشمـن را شكست دهيم امرى بى سابقه
نيست كه گذشتگان ما پيروز بودند و اگر مغلوب شويم باز هم شكست نخورده
ايم .
))
2 ـ
(( ترس و جين در ما راه ندارد لكن اكنون
قسمت ما گرفتارى و مصيبت است و حكومت از آن ديگران .
))
3 ـ
(( همـين برنامه بزرگان ما را نابود ساخت
چنانكه همه مردم قرون و اعصار گذشته نابود شدند.
))
4 ـ
(( اگـر پـادشاهان زندگى جاويد مى داشتند ما
هم داشتيم و اگر بزرگان باقى مى ماندند ما هم باقى مى مانديم .
))
5 ـ
(( پـس به شمـاتـت كنندگـان ما بگو به خود
آئيد كه سرانجام شما هم به ما ملحق خواهيد شد.
))
سپـس فرمود: بخدا سوگند بعد از اين زندگى درازى نخواهيد داشت و بيش از
زمانى كه پياده سوار اسب شود زنده نخواهيد ماند تا روزگار آسياى مرگ را
بر سر شما بگردش در آورد و شما مانند ميله وسط سنگ آسيا پيوسته در
اضطراب و نگرانى بسر بريد و اين سخـنى است كه پدرم از جدم رسولخدا صلى
الله عليه و آله و سلم برآيم گفته است ، پـس ابتداء با همفكران خود
مشورت كنيد و تصميم خود را بگيريد تا امر بر شما مشتبه و پـوشيده
نمـاند آنگـاه قـصد (كشتن ) من كنيد و مرا مهلت ندهيد، بدرستيكه من به
خدا كه پروردگار من و شما است توكل جسته ام و هيچ جاندار و جنبنده اى
از حيطه و قبضه قدرت و اقتدار او خارج نيست و به تحقيق پروردگار من بر
صراط و راه مستقيم عدالت است .
(211)
يورش سپاه كفر بر لشكر
توحيد
چـون بر خـلاف انتظار سپاهيان كوفه اولين فرمانده شان حربن يزيد
رياحى به حسين پـيوست حالت تـزلزلى در سپاه كفر حاصل شد كه عمر سعد
ترسيد اگر بيش از اين تـاءمل نمايد ممكن است سپاهش متلاشى گردد لذا
غلام خود دريد را صدا زد و پرچم را از او گـرفـت و سپـس تـيرى در كمـان
نهاد و به سوى سپاه امام حسين عليه السلام رها كرد و سپاهيان را گفت :
نزد امير گواهى دهيد من اول كسى بودم كه بسوى حسين تيراندازى نمودم .
با اين اقدام و عمل ناجوانمردانه پسر سعد، سپاهيان كفر، نيز از او
تبعيت و پيروى نموده شروع به تـيراندازى كردند و تيرها مانند باران بر
سر و پيكر سپاه حسينى باريدن گرفت و كسى از ياران امام باقى نماند مگر
آنكه تيرى به او اصابت نمود!
حسين عـليه السلام به اصحابش فرمود:
قوموا رحمكم
الله الى الموت الذى لا بدمنه فان هذه السهام رسل القوم اليكم .
(( خـدا شمـا را رحمـت كند مـهياى مـرگ شويد كه
گـريزى از آن نيست چه اين تيرها فرستادگان گروه ستمكار و سفيران مرگ
اند بسوى شما.
))
پس از آن حمله دستجمعى سپاه كفر توحيد شروع شد و نبرد ساعتى ادامه يافت
و ياران امام با شجاعت و شهامت هر چه بيشتر به دفع حملات دشمن پرداخته
و كارزار سختى نمودند ابن شهراشوب شهداء حمله دستجمعى را چهل و يك نفر
ذكر نموده و اسامى آنان را هم بيان كرده كه جهت اختصار از نام آنها
صرفنظر مى كنيم . و اين كشته شدگان نسبت به سپاه امام به حدى زياد بود
كه نقصان در سپاه حسين آشكار شد.
(212)
زيارت ناحيه مقدسه
مـرحوم عـلامـه مـجلسى و سيد بن طاوس در بحار و اقـبال و هم
چـنين ديگـران در كتـب زيارت و تـاريخ زيارتـى را نقـل كرده اند كه از
ناحيه مـقـدسه امام زمان عليه السلام به دست شيخ محمد بن غالب اصفـهانى
صادر شده است كه در آن نام شهداى كربلا و بعضى از حالاتشان بيان
گـرديده است و مـا در شروع حالات هر يك از شهدا قسمتى از زيارت كه
مربوطه به آن شهيد باشد ذكر مى كنيم .
(213)
شهداى حمله اولى
چون درباره شهداى حمله اولى مطالب قابل ملاحظه اى در تاريخ ذكر
نشده لذا به منظور تجليل از اين شهيدان بزرگوار جملاتى كه در زيارت
ناحيه مقدسه آمده است ذكر مى كنم :
1 ـ
السلام على نعيم بن عجلان الانصارى .
2 ـ 3 ـ السلام على قاسط و كرش ابنى ظهير التعلبيين .
4 ـ السلام على ضرغامة بن مالك .
5 ـ السلام على عامربن مسلم .
6 ـ السلام على سيف بن مالك .
7 ـ السلام على عبدالرحمان بن عبدالله الكدر الارحبى .
8 ـ السلام على مجمع بن عبدالله العائذى .
9 ـ السلام على الجريح الماسور سواربن اءبى حمير الفهمى الهمدانى .
10 ـ السلام على المرتب معه عمروبن عبدالله الجندعى .
11 ـ السلام على عماربن اءبى سلامة الهمدانى (الدالانى ).
12 ـ السلام على الزهر مولى عمروبن الحمق الخزاعى .
13 ـ السلام على كنانة بن عتيق .
14 ـ السلام على جبله بن على الشيبانى .
15 ـ السلام على زهير بن بشر الخثعمى .
16 ـ 17 ـ السلام على على عبدالله و عبيدالله ابنى يزيد بن ثبيط القيسى
.
18 ـ السلام على زهير بن سليم الازدى .
19 ـ السلام على سليمان مولى الحسين بن اميرالمؤ منين و لعن الله قاتله
سليمان بن عوف الحضرمى .
20 ـ السلام على قارب مولى الحسين بن على عليهماالسلام .
21 ـ السلام على منجح مولى الحسين بن على عليه السلام .
عبدالله بن عمير كلبى : السلام على عبدالله بن عمير الكلبى .
(( سلام بر عبدالله بن عمير كلبى
))
ابو حباب كه يكى از افراد قبيله كلب است مى گويد: مردى از ما بنام
عبدالله بن عمير مـكنى به ابو وهب از تـيره بنى عـُلَيْم در كوفـه
مـحله بئر جَعـْد از قـبيله همـدان مـنزل داشت و با همـسرش ام وهب
دخـتـر عـبد زندگى مى كرد، او مردى شجاع و برومند و بزرگـوار بود روزى
بر نخـيله عـبور كرد جماعت بسيارى را مشاهده نمود، پرسيد: اين جمـعـيت
براى چـه اجتماع كرده اند؟ گفته شد: اينها آماده مى شوند تا به جنگ
حسين پسر دخـتـر پـيغمبر بروند! عبدالله با خود گفت : من كه مشتاق جهاد
با كفارم چرا با اين جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصميم خود
آگاه ساخت ، همسرش نيز او را به انجام تصميمش تشويق كرد گفت : خدا ترا
در كارت موفق بدارد حركت كن و مرا هم با خود ببر.
عـبدالله باتفاق همسرش شبانه حركت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسين
عليه السلام رسانيد و به كاروان حسينى پيوست و تا روز عاشورا با امام
حسين عليه السلام بود پس از اينكه عمر بن سعد با پرتاب تير به سوى حسين
عليه السلام جنگ را آغاز كرد و حمله اولى به پايان رسيد و جنگ تن به تن
شروع شد، يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام عـبيدالله بن زياد به
مـيدان آمـدند و مـبارز طلبيدند حبيب بن مظاهر و بريربن خضير برخاستند
و اعلام آمادگى كردند.
حسين عليه السلام فرمود: شما بنشينيد، سپس عبدالله بن عمير كلبى كه
مردى بلند قامت سطبر بازو و چـهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست
، امام حسين فرمود: به گـمـانم اين مـرد حريف آنها است ، سپـس
فـرمـود: اگـر مايل هستى برو.
عـبدالله قـدم به مـيدان نبرد نهاد و در برابر آنان ايستاد يسار از او
پرسيد: كيستى ؟ عـبدالله خود را معرفى كرد، گفتند ما ترا نمى شناسيم
برگرد، بايد حبيب بن مظاهر يا برير يا زهيربن قين به مصاف ما بيايند،
كلبى گفت : پسر زن زناكار ترا چه كه كى بايد بيايد، ترا عار است كه با
من بجنگى ؟ هر كه به جنگ تو بيايد بهتر از تو است ، و مـانند شير
خروشان بر يسار حمله كرد و شمشيرى بر او وارد كرد كه درجا به جهنم واصل
شد، كلبى به كار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد كه سالم بر او
حمله نمـود، ياران امـام بر او بانگ زدند كه غلام را به پا كلبى گوش
نكرد و به كار خود مشغول بود كه سالم شمشير را حواله او نمود عبدالله
دست چپش را سپر قرار داد و شمشير انگشتان دست چپش را برد سپس به سالم
حمله كرد و او را هم به رفيقش ملحق ساخت ، آنگاه به سپاه دشمن حمله ور
شد و اين رجز را ميخواند.
ان تنكرونى فانابن كلب |
|
|
حسبى
ببيتى فى عليم حسبى |
انى امرؤ ذومرة و عصب |
|
|
و لست
بالخوار عند النكب |
1 ـ
(( اگـر مـرا نمـى شناسيد من از قبيله كلبم
و در افتخار مرا بس كه خانواده ام از تيره عليم است .
))
2 ـ
(( من شخصى هستم داراى قدرت و نيرو و در
سختى ها ترسو و ضعيف نيستم .
))
همـسر كلبى كه شوهرش را در برابر دشمـن تـنها ديد نتـوانست تحمل كند
عمود خميه را برداشت و بطرف دشمن حمله كرد و خطاب به شوهر گفت : پدر و
مادرم فدايت باد، بجنگ در راه پاكان از ذريه پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم .
عبدالله خواست همسرش را به خيمه گاه برگرداند، زن جامه شوهر را گرفت و
مى گفت : نه برنمى گردم تا با تو كشته شوم .
حسين عليه السلام او را صدا زد: خدا ترا از ناحيه خاندان پيامبر جزاى
خير دهد.
ارجعـى رحمـك الله الى النساء فـاجلسى مـعـهن
فـانّه ليس عـلى النّساء قتال .
(( خـدا تـرا بيامـرزد برگرد نزد زنان و با آنان
بنشين كه بر زنان جهاد نيست .
))
آنگاه به خيمه گاه برگشت .
عبدالله رجز خود را ادامه مى داد:
انى زعيم لك ام وهب |
|
|
بالطّعن فيهم مقدما و بالضرب |
و يا حمـله به لشكر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پياده از شجاعان سپاه
عمر سعد را كشت سرانجام بدست هانى بن ثـبيت حضرمـى و بكيربن حى تميمى
به شهادت رسيد.
(214)
شهادت همسر عبدالله در
جوار شوهر
هنگـامـى كه عبدالله بن عمير كلبى به شهادت رسيد همسرش ام وهب
به قتلگاه آمده و در مـيان كشتـگـان به جستـجوى جسد شوهرش پرداخت و در
كنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتـش را به وى تـبريك گـفـت و سپـس
اظهار داشت .
هنيئا لك الجنة اسئل الله الذى
رزقك الجنة ان يصحبنى معك .
(( بهشت بر تـو گـوارا باد از خـدا مـيخـواهم كه
مـرا در بهشت همنشين و مصاحب تو گرداند
))
در اين هنگام شمر ملعون متوجه اين بانو شد و به غلامش رستم دستور داد
تا او را به شوهرش مـلحق سازد، غلام آن خبيث هم از پشت سر در آمد و
ناگهان با عمود آهنين بر سرش كوفـت و او را به شهادت رسانيد، او تنها
زنى است كه از لشكر امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد.
(215)
وهب بن عبدالله كلبى
وهب پـسر عبدالله بن حباب كلبى با مادر و همسر خود در جمع سپاه
حسين بودند، مادر وهب فـرزندش را به جنگ تـهيج و تحريص نمود. وهب به
ميدان كارزار قدم نهاد و جلادت و رشادت خود را ظاهر و آشكار ساخت و
جمعى ، از سپاه كفر را به خاك هلاك افكند آنگاه نزد مادر و همسر خود
بازگشت و به مادر گفت : آيا از من راضى و خشنود شدى ؟
غلبه لذت معنوى بر لذائذ
دنيوى
مادر وهب در پاسخ فرزند گفت : از تو راضى و خرسند نخواهم شد تا
آنكه در پيش روى امام حسين كشته شوى .
همـسر وهب او را گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه مرا بيوه نسازى و
گرفتار مصيبت خـود نكنى . مـادر وهب گـفـت : به سخن زن گوش مده و آنرا
به دور انداز و در نصرت و يارى امام بكوش و جام شهادت سركش تا از شفاعت
جدش برخوردار شوى .
نكتـه : دو مـنطق با دو هدف متضاد در برابر وهب قد برافراشته و
خودنمائى مى كردند مـنطق همسر: انتخاب زندگى و بهره گيرى از آن و
گرفتار نشدن به مصيبت و منطق مادر: انتخاب شهادت و مرگ با افتخار و
سرانجام برخوردارى از شفاعت پيامبر رحمت . وهب به مـيدان بازگـشت و
چـندان بكشت تـا خـود نيز جام شهادت نوشيد، مادر وهب عمود خيمه را
برداشت و به مـيدان تـاخـت امـا به امـر امـام بازگشت ، همسر وهب خود
را به نعش شوهر رسانيد اما بدستور شمر ملعون غلامش با عمودى او را هم
شهيد كرد.
(216)
نكتـه : احتـمـال اينكه داستان همسر وهب بن عبدالله با همسر عبدالله بن
عمير مشتبه شده باشد وجود دارد زيرا بسيارى از مـورخـين داستـان وهب را
نقل نكرده اند و منشاء اشتباه 1 ـ عنوان كلبى بودن است 2 ـ چون همسر
ابن عمير ام وهب بوده از كنيه اين زن فرزندى بنام وهب پيدا شده است .
حمله و شكست
سپاه عمر سعد كه ملاحظه كردند بيش از نيمى از سپاه حسين به
شهادت رسيدند به قصد حمـله به خـيام ابى عـبدالله عـليه السلام جمعيت
كثيرى بسوى خيمه گاه هجوم آوردند، اصحاب ابى عبدالله كه هدف
ناجوانمردانه آنان را دانستند در برابر آن جمعيت انبوه زانو بزمـين
زدند و سپاه كوفه را تيرباران نمودند، با مقاومت دليرانه اصحاب حسين
عليه السلام دشمن متحمل خساراتى شد و با دادن تعدادى كشته و تعداد
زيادى مجروح ناچار به عقب نشينى گرديد.
(217)
بريربن خضير
السلام على برير بن خضير ـ
(( سلام بر
برير فرزند خضير
))
برير بن خـضير همـدانى مشرقى مردى بزرگ و عابد و قارى قرآن و از اساتيد
علوم قـرآنى و از اصحاب امـير مـؤ مـنان عـليه السلام و از رؤ ساء و
بزرگـان اهل كوفه بود.
برير هنگاميكه شنيد حضرت ابى عبدالله عليه السلام از بيعت يزيد سرباز
زده و به مـكه هجرت كرده است از كوفه به قصد مكه معظمه خارج شد، و از
مكه در خدمت امام عليه السلام بود تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.
(218)
برير و جنگ عقيده
روز عـاشورا هويت و ماهيت هركس به شكلى آشكار گرديد كه راستى
روز آزمايش و امتحان بود.
يزيد بن مـعـقـل به قـصد حمله به سپاه حسين عليه السلام به سوى حضرت
شتافت و فرياد كشيد و برير را مخاطب ساخت : برير! كار خدا را درباره
خود چگونه يافتى ؟
برير گفت :
والله لقد صنع بى خيرا و صنع لك شرا.
(( بخدا قسم درباره خود جز خوبى نمى بينم ولى
كار ترا شر مى بينم .
))
ـ برير! پـيش از اين دروغگو نبودى ولى اكنون دروغ مى گوئى ، گواهى مى
دهم كه از گـمراهانى برير: آيا حاضرى مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه
دروغگوى از ما را به دست ديگـرى به قـتل برساند؟ يزيد مباهله را پذيرفت
و در برابر دو سپاه يكديگر را لعنت كردند و از خـدا خـواستـند آنكه بر
حق است بر آنكه باطل است پـيروز گـردد و او را بكشد، و ضرباتـى رد و
بدل كردند، يزيد بن معقل ضربتى حواله برير كرد كه كارگر نشد، و برير
شمشير حواله يزيد نمود كه كلاه خودش را بريد و سر او را شكافت و بر
زمين افتاد.
(219)
نكته : حاضر شد برير براى مباهله با طرف خود حكايت از قدرت ايمانى و
خلوص عقيده او مى كند.
شهادت برير
برير پس از آنكه حريف خود را از پاى در آورد برخاست و چنين رجز
مى خواند.
انا برير و ابى خضير |
|
|
ليس
يروع الاسد عند الزاءر |
يعرف فينا الخير اهل الخير |
|
|
اضربكم و لا ارى من ضر |
و ذاك فعل الحر من برير |
(( مـن برير و پدرم خضير است كه از آواز شير
هراس ندارد ـ مردم خير ما را بخوبى مى شناسند و شمـا را مـيزنم و از آن
دريغ ندارم كه اين فعل برير آزاده است .
))
برير به حملات خود ادامه مى داد و سپاهيان روباه صفت عمر سعد از نزديك
شدن با او هراس داشتند و فرار مى كردند.
برير فـرياد كشيد:
اقـتـربوا مـنى يا قتلة المؤ
منين ، اقتربوا منى يا قتلة ابن بنت رسول العالمين .
(( اى كشندگـان مـؤ مـنينى نزديك مـن بيائيد، اى
قـاتـلان پـسر دخـتـر رسول پروردگار جهانيان به من نزديك شويد.
))
رضى بن منقذ عبدى نزديك آمد و با برير درگير شد و ساعتى دست و پنجه نرم
كردند تا آنكه برير او را بر زمين زد و روى سينه اش نشست و مى خواست او
را بكشد كه كعب بن جابر ازدى از پشت سر بر آمد و نيزه خود را بر پشت
برير فرو كرد، برير كه احساس نيزه نمود با دندان بينى رضى را كند ليكن
بر اثر ضربات پى در پى كعب ، برير جان به جان آفرين تسليم و شربت شهادت
نوشيد.
چـون برير از فـقـهاء و قـراء و مورد علاقه مردم كوفه بود، لذا مردم از
قاتلش متنفر گـرديده حتـى همـسر كعب سخن گفتن با او را بر خود تحريم
كرد و به او گفت : عليه پـسر فـاطمـه كمـك كردى و برير سيد قراء را
كشتى ، بخدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت :
(220)
عمرو بن قرظة انصارى
السلام على عمر و بن الاءنصارى
(( سلام بر عمر و پسر قرظة انصارى
))
قـرظة بن كعـب انصارى حزرجى پـدر عـمـرو صحابى رسول الله و از
تيراندازان ماهر اصحاب پيامبر به حساب آمده و نيز از اصحاب اميرالمؤ
منين عليه السلام بوده كه در تمام جنگهاى زمان خلافت آن حضرت شركت
داشتند و از طرف آن حضرت هنگـامـيكه عـازم جمل شد حاكم كوفه گرديد و
چون جنگ صفين پيش آمد همراه حضرت در صفـين شركت نمود و در سال 51 در
كوفه از دنيا رفت و او اولين كسى بود كه در كوفه پس از بناى آن شهر
برايش نوحه سرائى شد.
قرظه داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنان همين عمرو است كه از كوفه
به كربلا آمـد و جزء ياران امـام حسين عـليه السلام قـرار گرفت و چون
مردى روشن و تيزبين و زباندار و سرشناس بود حسين عليه السلام او را به
عنوان سفير خود به سوى عمر سعد اعـزام مـى نمـود و مـطالب را مـطرح و
پاسخ مى گرفت تا آنكه شمر عليه اللعنه وارد كربلا شد و رابطه قطع
گرديد.
در روز عـاشورا عـمـرو از امـام عـليه السلام اجازه ميدان طلبيد و در
برابر سپاه ابن سعد قرار گرفت و اين رجز را مى خواند:
قد علمت كتائب الانصار |
|
|
انى
ساحمى حوزه الذمار |
فعل غلام غير نكس شار |
|
|
دون
حسين مهجتى و دار |
لشكريان انصار مـى دانند كه مـن از تـمـام حيثياتم حمايت و دفاع مى كنم
كه اين كار جوانمردى است كه جا و مال و خانه اش را فداى حسين مى كند.
نكته : طرح كردن خانه اشاره است به عملكرد عمر سعد كه به خاطر خانه و
ملك از حمايت حسين دست كشيد.
عـمرو جنگ نمايانى كرد و گروهى از سپاه عمر سعد را به جهنم فرستاد، و
هر تيرى كه به سوى حسين عـليه السلام رها مـى شد او بجان مـى خـريد و
با جان و دل از امـام حسين دفـاع كرد تـا در اثـر كثـرت جراحات وارده
از پـاى در آمـد در اينحال مـتـوجه ابى عـبدالله گـرديد و عـرض كرد:
يابن رسول الله اوفيت .
(( پسر پيامبر آيا به عهد و وظيفه خود وفا كردم
؟
))
امـام عـليه السلام فـرمـود:
نعـم انت امـامـى
فـى الجنة اقـرا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عنى السلام و
اعلمه انى فى الاثر.
(( آرى قبل از من وارد بهشت مى شوى پيامبر را از
جانب من سلام برسان و بگو كه من هم در پى شما هستم .
))
عمرو همچنان به نبرد ادامه داد تا به لقاء الله پيوست .
(221)
آنجا كه معيارها تغيير مى
كند
انسان تـا وقتى كه خط و مسيرى براى خود انتخاب نكرده ارزشها نزد
او بى ارزش است زيرا معيار و بنائى ندارد تا ارزشها را با آن ملاك به
سنجد اما وقتى خطش مشخص شد آن وقـت بر مـبناى آن خط ارزشها برآورد مى
گردد، اينجاست كه با تغيير خط ارزشها نيز مـتـغـير مى گردد به عبارت
ديگر اگر شخص در صراط حق و خط هدايت قرار گرفت به ارزشهاى والاى انسانى
پى خواهد برد و در مسير آن گام برخواهد داشت اما اگر در راه باطل و
گـمـراهى و ضلالت قدم نهد ضد ارزشها را تعقيب و از آنها به ارزش تعبير
مى نمايد، عمروبن قرظه برادرى دارد بنام على بن قرظه انصارى كه در سپاه
عمر سعد است ، پس از شهادت عمر و برادرش على به لشكرگاه ابى عبدالله
عليه السلام نزديك شد و فـرياد زد:
يا حسين يا
كذاب بن الكذاب اءضللت اخى حتى قتلته ((
يعنى حسين دروغـگـو پـسر دروغـگـو (نعوذبالله ) برادرم را گمراه كردى
تا او را كشتى !
))
امام پـاسخ فـرمود:
ان الله لم يضل اخاك و لا
كنه هداه و اضلك (( خدا او را گمراه
نكرده بلكه او را هدايت فرموده و ترا گمراه ساخته است .
))
(222)
نكتـه : قـرآن هم مـى گـويد:
الذين آمـنوا
يقـاتـلون فـى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت
(سوره نساء 76).
شكست فاحش سپاه اموى
حمـلات پـى در پى اصحاب ابى عبدالله و مقاومتشان در برابر
نيروهاى حكومت بنى اميه روز را بر آنان شب و دنيا را بر آنها تنگ كرد
بطوريكه صداى ضجه و ناله آنان از صدمـات و جراحات و كشتـار و بى حساب
بلند شد عـمـروبن حجاج زبيدى يكى از فـرمـاندهان سپاه عمر سعد احساس
كرد جنگ تن به تن با شمشير و نيزه دمار از روزگار آنان بر مى آورد زيرا
مقاومت اصحاب حسين فوق العاده و اعتقاد به هدفشان محكم و مستحكم و در
راه رسيدن به اهداف خـود مرگ را به بازى و مسخره گرفته و بر آن لبخند
مى زنند لذا به سپاهيان كوفه با فرياد رسا اعلام كرد:
يا حمـقـاء اتـدرون مـن تـقـاتـلون ؟ تـقـاتـلون
نقـاوة حرسان اهل المصر و قوما مستقلين مستميتين فلا يبرزن لهم منكم
احد الا قتلوه و الله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم .
(( اى احمـقـها مـى دانيد با چه كسانى مى جنگيد؟
شما با نخبه هاى شجاعان و مردمى كه زندگـى را بى ارزش مـى دانند و از
مـرگ استقبال مى كنند جنگ مى كنيد، هر كه با آنها روبرو شود كشته مى
شود مگر آنكه با سنگ با آنها بجنگيد و سنگ بارانشان كنيد.
))
عـمـر سعد نظر عمرو را پسنديد و براى همه قسمتهاى ارتش همين دستور را
صادر كرد كه هيچكس با ياران حسين با سلاح شمشير و نيزه نجنگد.
(223)
نكته : از گفتار عمروبن حجاج فرماده نيروى عمر سعد حقايقى آشكار مى
شود:
1 ـ ياران حسين عـليه السلام با قدرت اراده و ايمان راسخ مى جنگند و
لذا، هيچ نيروئى تـاب مقاومت در برابر آنان را ندارد و اگر دشمنانشان
با شمشير و نيزه با آنها بجنگند اسلحه شان مى شكند و دستشان خالى مى
شود مگر سنگ بيابان كه تمامى ندارد.
2 ـ آنان اهل معرفتند كه حق را يافته اند و در انتخاب مسيرشان بر
يقينند لذا براى رسيدن به اهداف مقدسه خود سستى به خرج نمى دهند و اين
ايمان و عقيده در ميان سپاهيان كوفه وجود ندارد.
3 ـ مـطلب مـهم اينكه آنها براى زندگـى ارزشى قائل نيستند و هدف آنان
رسيدن به مقام قرب پروردگار است لذا نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه
مشتاقانه از آن استقبال مى كنند.
حربن يزيد رياحى
السلام على الحربن يزيد الرياحى .
(( سلام بر حر پسر يزيد رياحى .
))
حر فـرزند يزيد فـرزند ناحيه قغب فرزند عتاب فرزند هرمى فرزند رياح
فرزند يربوع است لذا گاهى از او تعبير به يربوعى مى شود.
حر در مـيان اقـوام و بستگانش بزرگ به حساب مى آمد، و در كوفه نيز يكى
از رؤ ساء قـبائل بود كه بهمين دليل عبيدالله بن زياد او را براى
معارضه با حسين انتخاب كرد مرحوم شيخ ابن نما نقل كرده كه چون حر به
قصد جنگ با حسين از قصر خارج شد از پشت سر ندائى به گـوشش رسيد: ابشر
يا حر بالجنة . به پشت سر نگاه كرد كسى را نديد، با خود گفت : بخدا قسم
اين بشارت خدائى نيست و لذا در اين مسير وعده بهشت بخود نمى داد ليكن
وقتى كه توبه كرد و حسينى شد امام به او فرمود: لقد اصبت اجرا و خيرا.
(( تو به اجر و خير بزرگى نائل شدى .
))
(224)
مـا داستـان برخـورد حر با امام و بستن راه بر امام حسين تا ورود به
كربلا را قبلا ذكر كرديم .
حر بن يزيد رياحى توبه مى
كند
در قـاموس قرآن و اسلام ، راه به سوى خدا هرگز مسدود نمى شود و
گناه هر چند بزرگ و زياد باشد مانع بازگشت به خدا نمى گردد اما برخى از
گناهان سبب سلب توفيق مى شود كه در آن حالت انسان بيدار نمى شود و يا
با كلام حق و ديدن حقيقت بخود نمى آيد، قـلبش مـسخ مـى گـردد و پرده
غفلت و ضلالت و گمراهى چشمانش را فرا مى گيرد كه تشخيص حق و باطل برايش
غير ممكن مى گردد.
حر گـناهكار بود زيرا راه را بر امام بر حق بسته و او و يارانش را در
سرزمين خشك و سوزان كربلا فرود آورده بود اما وجدان آگاه و بيدارى داشت
كه راه به سوى خدا را به رويش باز كرد حر كه مشاهده كرد زمينه شروع جنگ
آماده گرديده براى اطمينان بيشتر نزد عمر سعد آمد و گفت : امقاتل انت
هذا الرّجل ؟
(( آيا با اين مرد مى جنگى ؟
))
ابن سعـد بدون تاءمل گفت : آرى جنگى كه سبكترينش آن است كه سرها جدا
شود و دستها قطع گردد.
ـ آيا پيشنهاداتى كه حسين كرد هيچيك از آنها پذيرفته نشد؟
ـ اگر تصميم گيرى با من بود مى پذيرفتم ليكن امير تو نمى پذيرد.
حر كه اين پـاسخ را از عمر سعد شنيد، خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير
ديد لرزه بر اندامـش افتاد و بر خود مى پيچيد و فكر مى كرد: چه كنم آيا
بسوى حسين بروم و دست از زندگـى بشويم و در نتيجه بهشت را بخرم يا به
فرماندهى قسمتى از سپاه عمر سعد باقـى بمـانم و مقرب دربار بنى اميه
شوم و آخرت را بدنيا بفروشم در همان حاليكه تـمـام اعـضاء و جوارح حر
مـضطرب و لرزان بود مهاجربن اوس گفت : حر! كار تو شك برانگيز است چه كه
هرگز در هيچ موضع خطرناكى ترا چنين لرزان نديدم ، اگر از من مى پرسيدند
شجاعترين مردم كوفه كيست ؟ ترا معرفى مى كردم !!
حر اظهار داشت :
انّى واللّه اخيّر نفى بين
الجنّة و النّار و لا اختار على الجنّة شيئا.
(( بخدا قسم خود را ميان بهشت و جهنم مردد مى
بينم ليكن چيزى را بر بهشت مقدم نمى دارم هر چند قطعه قطعه شوم و سپس
مرا بسوزانند.
))
نكته : يعنى پست و مقام و زندگى و حياة و متعلقات زندگى را بر بهشت
ترجيح نمى دهم .
حر پـس از بيان اين مطلب عنان مركبش را بطرف خيمه گاه ابى عبدالله
گردانيد و چون نزديك حسين رسيد با خـداى خـود چـنين مناجات كرد:
اللّهمّ اليك انيب فقد ارعبت قلوب اوليائك و
اولاد نبيّك . (( خدايا به سوى تو بازگشت
مى كنم كه دلهاى دوستان تو و فـرزندان پـيامبرت را ترساندم .
))
و از اسب پياده شد و سپر را وارونه جلو صورت گـرفـت و بر حسين و اصحابش
سلام كرد سپس در حالى كه از شرمسارى سرش را به پائين افكنده بود صدا
زد:
يا ابا عبدالله انّى تائب فهل لى من توبة :
(( پـسر پـيامـبر! من از كرده خود نادم و
پشيمانم كه راه را بر تو بستم و بر تو سخت گـرفـتـم و دل اهل بيت تـرا
لرزاندم ولى فـكر نمى كردم كار شما به اينجا بكشد آيا توبه ام پذيرفته
است ؟ امام كه مظهر لطف و كرم الهى است فرمود نعم يتوب اللّه عليك .
(( آرى خدا توبه ات را مى پذيرد، فرود آى و
استراحت نماى .
(225)
))
نكتـه : حسين نمـى فرمايد من توبه ات را مى پذيرم تا كار خدا را به
بندگان نسبت ندهند و موضوع مسيحيت و خريد و فروش گناه به ذهنها خطور
نكند.
حر خوابش را براى حسين
بيان مى كند
حر براى اينكه نظر حسين عليه السلام را درباره رفتن به ميدان
جنگ جلب نمايد عرض كرد: يابن رسول الله سواره باشم و با اين جماعت
بجنگم و ساعتى بعد به فرود آمدن مـنتـهى گـردد بهتـر است ، چـون اول
كسى بودم كه دل اهل بيت شما را لرزانيدم اجازه دهيد اول كسى باشم كه در
راه شما با دشمن بجنگم .
و در برخـى از تـواريخ نيز آورده اند كه عرض كرد: آقاى من حسين جان
ديشب پدرم را در خـواب ديدم ، از من پرسيد: فرزندم در اين ايام كجا
بودى و چه كردى ؟ گفتم : در راه با حسين بودم كه راه را بر او ببندم .
پدرم گفت : واى بر تو، ترا با حسين پسر پيامبر چه كار؟، لذا مى خواهم
كه به من اجازه بدهيد تـا اولين كشتـه در ركاب شمـا باشم چـنانكه اول
كسى بودم كه بر شما خروج كردم .
(226)
حر سپاه كوفه را نصيحت مى
كند
چـون جنگ هنوز شروع نشده بود امام حسين عليه السلام اجازه ميدان
به حر نداد زيرا نمى خواست شروع كننده جنگ باشد و لذا حر پس از آنكه از
اجازه جهاد ماءيوس شد از امام اجازه خـواست تـا با مردم كوفه صحبت كند
و آنها را انذار و پند دهد، امام اجازه فرمود و حر در برابر سپـاه كوفه
قرار گرفت و با صداى رسا مردم كوفه را مخاطب قرار داد و چنين گفت :
اهل كوفه ! مادر، به سوگ شما نشيند و در عزايتان بگريد، حسين پسر
پيغمبر را دعوت كرديد و چـون شمـا را اجابت كرد او را تـسليم دشمن
نموديد، تصور شما اين بود كه جانتـان را فـدايش مـى كنيد ولى امـروز
كمـر به قتل او بسته ايد، و حتى او را از رفتن به ساير كشورها منع مى
كنيد، و مانند اسير در دست شما گرفتار است و هرگونه حركتى را از او سلب
كرده ايد، از همه اينها كه بگذريم آب فـرات را از او و همـراهانش دريغ
داشته ايد، درحاليكه يهودى و نصرانى و مجوس از آن مـى آشامـند و خوكهاى
بيابان و سگها در آن غوطه ورند ليكن حسين و خاندانش از تشنگى مى ميرند،
بد جورى با ذريّه پيامبر عمل كرديد، خدا شما را در روز قيامت سيراب
نگرداند.
سپـاه كوفـه به جاى پاسخ منطقى او را تيرباران نمودند، حر نزد حسين
عليه السلام بازگشت .
(227)
حر در ميدان نبرد
پـس از آنكه قـتال شروع شد و نوبت جنگ تن به تن به حر بن يزيد
رياحى يربوعى رسيد در جلو سپاه ابى عبدالله مى جنگيد و اين رجز را مى
خواند:
انّى انا الحرّ و ماءوى الضّيف |
|
|
اضرب
فى اعراضكم بالسّيف |
عن خير من حلْ بلاد الخيف |
|
|
اءضربكم و لا ارى من حيف |
1 ـ
(( من حر و خانه ام جايگاه ميهمان است و
گردن شما را با شمشير مى زنم .
))
2 ـ
(( و از بهتـرين كسى كه در كشور خيف فرود
آمده حمايت مى كنم و از كشتن شما دريغ ندارم .
))
چون ميان حربن يزيد رياحى و يزيدبن سفيان سابقه عداوت و دشمنى وجود
داشت و يزيد همواره آرزوى كشتن حر را داشت پس از آنكه حر به حسين ملحق
شد يزيد گفته بود اگر مى دانستم موقع رفتن با نيزه بر او حمله مى كردم
و او را مى كشتم .
و حصين بن تـمـيم كه از اين جريان آگـاه بود يزيد بن سفيان را گفت : تو
هميشه خيال كشتن حر را در فكر خود مى پرورانيدى ، اين حر است ، لذا
يزيدبن سفيان در برابر حر قـرار گـرفـت و به او گفت حاضرى كه باهم
بجنگيم ؟ حر گفت : آرى حصين گويد: مـثـل اينكه جان يزيدبن سفـيان در
دست حر بود همـينكه نزديك شد حر او را مجال نداد و بيدرنگ وى را بقتل
رسانيد.
ايوب بن مـسرح خـيوانى گويد: حر سوار بر اسب بود و بهر طرف جولان مى
داد و از كشتـه پشته مى ساخت ، چون از عهده او برنمى آمدم تيرى بر چله
كمان نهادم و اسب او را هدف قرار دادم ، تير شكم اسب را دريد و اسب
فريادى كشيد و بدور خود چرخيد و نقش بر زمـين شد ليكن حر همچون شير نر
از جاى برجست و شمشير بدست پياده به دشمن حمله ور شد و اين رجز را مى
خواند:
ان تعقروا بى فانا بن الحرّ |
|
|
اشجع
من ذى لبد هزبر |
(( اگر اسب مرا پى كنيد من فرزند حر و شجاعتر از
شير بيشه ام .
(228)
))
شهادت حر
حربن يزيد و زهير بن قين همراه هم با سپاه كوفه مى جنگيدند،
هرگاه براى يكى از آنها خـطرى پـيش مى آمد و در محاصره قرار مى گرفت
ديگرى به كمكش مى شتافت و او را از خـطر و مـحاصره نجات مى داد، مدتى
بر اين منوال جنگيدند تا آنكه بين ايشان فاصله افكندند و گروهى از سپاه
دشمن دستجمعى به حر حمله كرده و او را به شهادت رساندند.
امام در بالين حر
وقـتـى حر بر زمـين قـرار گـرفـت اصحاب ابى عبدالله او را به
خيمه گاه آوردند در حاليكه رمقى به تن داشت امام حسين عليه السلام بر
بالينش آمد و خون از چهره نورانى حر پاك كرد و فرمود:
انت كما سمّتك امّك الحرّ، حرّفى الدّنيا و سعيد
فى الاخرة .
(( تـو آزاد مـردى چـنانكه مـادرت ترا حر ناميد،
تو در دنيا آزاد مرد بودى و در آخرت هم سعادتمندى .
))
بعضى از ياران ابى عبدالله در روز عاشورا براى حر اين چنين مرثيه مى
خواندند.
لنعم الحرّ حرّ بنى رياح |
|
|
شبور
عند مشتبك الرماح |
و نعم الحرّ اذنادى حسينا |
|
|
و جاد
بنفسه عند الصّباح |
1 ـ
(( چـه خـوب آزاد مرد است حر فرزند رياح
هنگاميكه تيرها مانند باران مى باريد و او صبور و پايدار بود.
))
2 ـ
(( چـه خـوب آزاد مـردى است هنگـامـى كه
خـود را فـداى حسين نمـود و اول صبح جان خود را در طبق اخلاص نهاده
تسليم كرد.
))
بستـگـان حر از ابن سعـد تـقـاضا كردند كه بدن حر را تـحويل آنان بدهد
تا دفن نمايند عمر سعد هم پذيرفت لذا بدن او را در محلى كه فعلا بقعه و
بارگاه دارد دفن كردند و سر او را هم از بدن جدا نكردند.
(229)
شاه اسماعيل و نبش قبر حر
مـرحوم سيد نعـمـت الله جزايرى در كتـاب انوارالنعـمـانيه نقل
كرده كه : شاه اسماعيل صفوى پس از تصرف عراق در سفرى كه به زيارت امام
حسين عـليه السلام مـشرف گـرديده بود درباره حر به اقـوال مـخـتـلف
برخـورد نمـود كه بعـضى او را مـرتـد و تـوبه اش را مقبول ندانسته و
برخى معتقد بودند كه امام از او راضى شده و فرموده كه خدا توبه ات را
پذيرفته است .