آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۴ -


امام رضا فرمود: (( محرم ماهى است كه اعراب زمان جاهليت آنرا محترم شمرده و جنگ و كشتار را در آن مـاه حرام مـى دانستـند ولى مـسلمـان نمـاها در اين مـاه خـون مـا را حلال شمردند و ريختند و هتك حرمت ما نمودند و زنان و كودكان ما را در اين ماه اسير كردند و آتـش به خـيمـه هاى مـا زدند و امـوال مـا را غـارت نمـودند و احتـرام رسول خـدا را در حق مـا رعـايت نكردند همانا روز عاشوراى حسينى پلكهاى چشم ما را ( از شدت گريه ) مجروح و سرشك ما را چون سيل روان ساخت ، عزيزان ما را در سرزمين محنت و بلا خوار و ذليل كرد، همانا غم و اندوه ما تا قيامت ادامه دارد. پس بر حسين گريه كنندگان بگريند كه گريه بر او گناهان بزرگ را محو مى كند )) .
سپـس فرمود: چون ماه محرم فرا مى رسيد، كسى پدرم را خندان نمى ديد و اين وضع ادامه داشت تـا روز عـاشورا، در اين روز پـدرم را اندوه و حزن و مـصيبت فرا مى گرفت و مى گريست و مى گفت : در چنين روزى حسين را كه درود خدا بر او باد، كشتند.
2 ـ حسن بن فضّال از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: هر كسى از سعى و تـلاش براى تـهيه و تـاءمـين حوائج و نيازمندى خود در روز عاشورا خوددارى نمايد خدا حوائج دنيا و آخـرت او را بر آورده سازد و كسى كه روز عاشورا را روز مصيبت و اندوه بداند و گريه كند خدا روز قيامت را روز فرح و شادى او قرار دهد و چشمش را در بهشت با ديدن مـا روشن سازد و كسى كه روز عاشورا را روز بركت نام نهد و چيزى را در اين روز ذخـيره مـنزل خود سازد خدا بركت را از آن بردارد و در روز قيامت او را با يزيد و عبيدالله بن زياد و عـمـر بن سعد كه لعنت خدا بر آنها باد محشور گرداند و آنها را طبقات پائين دوزخ جاى دهد.(58)
روايتى جالب سندا و متنا
يكى از رواياتـى كه در زمـينه ثـواب گـريه بر حسين عـليه السلام نقـل شده روايت ريان بن شبيب از حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام است و چون سند روايت بسيار جالب است زيرا بيست و نه نفر روات حديث همگى از محدثين بزرگ و دانشمـندان عـالى مـقـامـند لذا سند و مـتـن آنرا بتـمـامـه نقل مى كنيم :
ثـقـة المـحدثـين مـرحوم حاج شيخ عباس قمى از استادش ، علامه نورى ، از استادش شيخ مـرتـضى انصارى ، از مـلا احمـد نراقى ، از علامه بحر العلوم ، از وحيد بهبهانى ، از استـادش مـولى محمد اكمل ، از علامه محمد باقر مجلسى ، از پدرش محمد تقى مجلسى ، از شيخ بهائى ، از پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى حارثى ، از شيخ زين الدين شهيد ثـانى ، از استـادش عـلامه ميسى ، از علامه محمد بن داود عاملى ، از على بن محمد مكى ، از پـدرش شهيد اول ، از فخرالمحققين محمد بن علامه حلى ، از پدرش جمالدين حسن بن مطهر عـلامـه حلى ، از مـحقـق صاحب شرايع ، از فقيه نسابه فخاربن معد موسوى حائرى ، از مـحدث جليل شادان بن جبرائيل ، از شيخ المحدثين عمادالدين ابو جعفر طبرى آملى ، از ابوعلى حسن ملقب به مفيد ثانى فرزند شيخ طوسى ، از پدر بزرگوارش محمد بن حسن طوسى ، از شيخ مفيد محمد بن نعمان ، از شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه قمى ، از عـلى بن ابراهيم قـمـى ، از پـدرش ابراهيم بن هاشم ، از ريان بن شبيب ، روايت مى كنند : قـال دخـلت عـلى اءبى الحسن الرضا صلوات الله عـليه فـى اول يوم مـن المـحرم فـقـال لى (( روز اول مـحرم خـدمـت امـام رضا عليه السلام رسيدم فـرمـود: يا ابن شبيب اءصائم انت پـسر شبيب ، (( روزه دارى ؟ ))
عرض كردم نه فـقـال : ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعـافـيه زكريا ربه عزوجل فقال : رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء.(59)

بدرستيكه اين روز روزى است كه زكريا پروردگارش را خواند و گفت : (( پروردگارا فرزند پاكيزه اى به من عطا كن كه تو شنونده دعائى . ))
فاستجاب الله له و امر الملائكة قنادت زكريا و هو قائم يصلى فى المحراب ان الله يبشرك بيحيى فـمـن صام هذا اليوم ثـمّ دعـا الله عزوجل استجاب الله له كما استجاب لزكريا عليه السلام .
(( پـس خدا دعايش را اجابت فرمود و بامر پروردگار فرشته ها زكريا را كه در محراب عبادت ايستاده بود مخاطب قرار داده و گفتند كه خدا ترا مژده مى دهد به يحيى .
پس كسى كه روزه بدارد اين روز او سپس دعا كند خدا دعايش را مستجاب مى فرمايد چنانكه دعاى زكريا عليه السلام را مستجاب فرمود. ))
ثـم قـال : يا ابن شبيب ان المـحرم هو الشهر الذى كان اءهل الجاهليه فـيمـا مـضى يحرمـون فـيه الظلم و القـتـال لحرمـته فما عرفت هذه الامة حرمة شهرها و لا حرمة نبيّها لقد قتلوا فى هذا الشّهر ذرّييّه و سبوا نساءه و انتهبوا ثقله فلا غفر اللّه لهم ذالك اءبدا.
(( سپـس فـرمود: پسر شبيب ، بدرستيكه محرم ماهى است كه اعراب جاهليت بخاطر احترامش ظلم و ستم و كشت و كشتار را در آن ماه حرام كرده بودند و اين امت با اينكه به حرمت اين ماه آشنائى و شناخت داشت معهذا احترام پيامبر خود را رعايت نكرد و در اين ماه فرزندان پيامبر خود را كشتند و زنانشان را اسير نمودند و اموالشان را غارت كردند پس خدا هرگز آنها را نيامرزد. ))
يا ابن شبيب ان كنت باكيا لشى ء فابك للحسين بن على بن ابيطالب عليهماالسلام فـانّه ذبح كمـا يذبح لكبش و قتل معه من اءهل بيته ثمانيّة عشر رجلا ما لهم فى الارض شبيهون و لقـد بكت السّمـاوات السّبع و الارضون لقـتـله و لقـد نزل الى الارض مـن المـلائكة اءربعـة آلاف لنصره فـوجدوه قـد قـتـل فـهم عـند قـبره شعـث غبر الى اءن يقوم القائم ع فيكونون من انصاره و شعارهم يا لثارات الحسين .
(( پـسر شبيب ، اگـر مـى خـواهى براى چيزى گريه كنى پس براى حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام گريه كن كه او را ذبح كردند همانطور كه گوسفند را ذبح مى كنند و از اهلبيت او هم هيجده نفـر را با او بشهادت رساندند كه در روى زمـين مثل و مانند نداشتند، و به تحقيق هفت آسمان و زمين براى شهادت آنحضرت گريه كردند، و چـهار هزار فرشته براى يارى او از آسمان فرود آمدند، اما وقتى رسيدند كه حسين كشته شده بود لذا اين فرشتگان پريشان مو و گرد آلود اطراف قبر حسين معتكفند تا قائم ما قـيام كند آنگـاه او را يارى خـواهند كرد و شعـار آنها يا لثارات الحسين است اى انتقام گيرندگان خون حسين ))
يا ابن شبيب لقـد حدّثـنى اءبى عـن ابيه عـن جدّه انّه لمـّا قتل جدّى الحسين ع اءمطرت السّماء دما و ترابا اءحمر.
(( پسر شبيب ، پدرم برايم حديث فرمود از پدرش ، از جدش كه وقتى جدم حسين بشهادت رسيد از آسمان خون و خاك سرخ باريد. ))
يا ابن شبيب ان بكيت عـلى الحسين حتّى تصير دموعك على خدّيك عفراللّه لك كلّ ذنب اءذنبته صغيرا او كبيرا قليلا كان او كثيرا.
(( پسر شبيب : اگر براى حسين چنان گريه كنى كه اشكهايت بر گونه هايت جارى شود خداوند همه گناهان كوچك و بزرگ ترا مى آمرزد اندك باشد يا بسيار. ))
يا ابن شبيب ان سرّك اءن تلقى اللّه عزّوجلّ و لا ذنب عليك فزر الحسين عليه السلام ، يا ابن شبيب ان سرّك اءن تسكن الغرف المبنيّة فى الجنّة مع النّبى صلى الله عليه و آله فالعن قتله الحسين .
(( پـسر شبيب ، اگـر تـرا خـوشحال مى كند كه بهنگام ملاقات با خدا گناهى نداشته باشى پـس حسين عليه السلام را زيارت كن ، پسر شبيب ، اگر مى خواهى در غرفه هاى بهشتى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشى بر قاتلان حسين لعنت فرست . ))
يا ابن شبيب ان سرّك اءن يكون لك مـن التـّواب مثل ما لمن استشهد مع الحسين فقل متى ما ذكرته : يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما.
(( پـسر شبيب ، اگر مى خواهى ثواب شهداى كربلا نصيبت شود هنگامى كه ياد شهداى كربلا را مى كنى بگو: كاش من هم با آنها بودم و از فوز و سعادت بزرگ بهره مند مى گشتم . ))
يا ابن شبيب ان سرّك اءن تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افـرح لقـرحنا و عليك بولايتنا، فلو اءنّ رجلا تولىّ حجرا لحشره اللّه معه يوم القيامة .
(( پـسر شبيب ، اگر مى خواهى كه در بهشت با ما باشى در بالاترين درجه ها و مرتبه ها پـس به حزن و اندوه مـا مـحزون و اندوهناك باش و به خوشحالى و شادى ما شاد و خـوشحال ، و ولايت و دوستى ما را بپذير، كه اگر مردى سنگى را دوست خود گيرد و به او تولى جويد خدا در روز قيامت او را با سنگ محشور فرمايد.(60) ))
چرا امام حسين عليه السلام در زمان معاويه قيام نكرد؟
سكوت امـام حسين در زمان امام مجتبى بخاطر آن بود كه حضرت مجتبى را امام بر خود مى دانست و مـخـالفـت با او را جايز نمى شمرد و پس از شهادت آنحضرت نيز تا زمانيكه معاويه در قيد حيات بود حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام به احترام عهدى كه امام حسن عـليه السلام با معاويه بسته بود سكوت اختيار نمود، اما با فوت معاويه و روى كار آمـدن يزيد كه برخـلاف مـواد عهدنامه بود: كه معاويه حق ندارد براى خود جانشين تعيين كند، امام حسين عليه السلام ، عليه دستگاه طاغوتى يزيد قيام نمود.
چنانكه شيخ مفيد بنقل از كلبى و مدائنى و ديگر مورخين گفته است : پس ‍ از رحلت امام حسن ، شيعيان عراق به جنب و جوش افتادند و به امام حسين نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خـلع نمـوده و با او بيعت نمايند ليكن امام حسين عليه السلام امتناع فرمود و متذكر شد كه بين او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا مدت آن منقضى نگردد نقض آنرا جايز نمى داند و وقتى معاويه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت .(61)

وصيت معاويه درباره حسين
مـعـاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى درگذشت و يزيد را به جانشينى خود تعيين نمود و هنگـام مـرگ به وى وصيت و نصيحت نمود باينكه : من گردن گردنكشان را براى تو خـاضع ساخـتـم و شهرها را برايت محكم و ثابت و پابرجا نمودم و سلطنت را براى تو طعـمـه قـرار دادم امـا از سه نفر درباره تو مى ترسم كه با تو مخالفت نمايند و از در منازعت درآيند، يكى عبدالله بن عمر و ديگرى عبدالله بن زبير و سومى حسين بن على است .
امـا عـبدالله بن عـمـر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گير و طردش منماى اما عـبدالله بن زبير او همانند شيرى كه بر شكارش ‍ حمله ور مى شود به تو حمله خواهد كرد و همانند روباهى كه با سگ به مكر و خدعه مى پردازد با تو معامله خواهد نمود پس اگر بر او پيروز گشتى بند از بندش جداساز.
و امـّا الحسين فـقـد عـرفـت حظّه مـن رسول الله و هو مـن لحم رسول اللّه و دمـه و قـد عـلمـت لا مـحالة انّ اءهل العراق سيخرجونه اليهم ثمّ يخذلونه و يضيّعـونه ، فـان ظفـرت به فـاعـرف حقـّه و مـنزلة مـن رسول اللّه و لا تـواءخـذه بفـعـله ، و مـع ذلك فـانّ لنا به خلطة و رحما و ايّاك ان تناله بسوء او يرى منك مكروها.
(( و امـا حسين پـس بتـحقـيق مـى دانى بهره و نصيب او را از رسول خدا و از گوشت و خون رسول خدا است و همچنين مى دانى كه مردم عراق لا محاله او را بسوى خود فرا مى خوانند آنگاه پشت باو خواهند كرد و او را بيكس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتى بر او ظفر يافتى و پيروز گشتى مقام و منزلتش را در نزد رسول خدا بياد آر و بكردارش مؤ اخذه مكن ، بعلاوه اينكه او از خويشاوندان رحمى ما است و بپـرهيز از اينكه بدى به او برسانى يا عمل زشتى از تو مشاهده نمايد.(62)
))
نامه يزيد به والى مدينه
در اين وقت يعنى هنگام مرگ معاويه ، وليدبن عتبة ابى سفيان پسر عموى يزيد فرماندار مدينه و عمروبن سعيدبن عاص فرماندار مكه و عبيدالله بن زياد والى بصره و نعمان بن بشير انصارى والى كوفـه بودند، يزيد بمحض ‍ آنكه بجاى پدر نشست به پسر عمويش وليدبن عتبه نوشت كه معاويه هلاك شده و او را دستور داد از مردم مدينه براى وى بيعت بگيرد و در نامه كوچكى هم نوشت كه حسين و عبداللّه بن زبير و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزن و سرشان را براى مـن به شام بفرست و وصيت و سفارش پدرش را درباره پرهيز از كشتن حسين عليه السلام ناديده گرفت .
چون نامه يزيد به وليد رسيد از مرگ معاويه ناراحت گرديد و بسراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در ميان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در اين مـى بينم كه آنها را بخـواهى و قبل از اينكه از مرگ معاويه باخبر شوند از آنها بيعت بگـير و اگـر بيعت نكردند گردنشان را بزن زيرا اگر از مرگ معاويه آگاه شوند هر يك بسوئى خواهند رفت و در آنجا اعلان مخالفت مى كنند و مردم را به بيعت خود مى خوانند.
حسين عليه السلام و والى مدينه
وليد در همان شب به سراغ امام حسين فرستاد و او را احضار كرد، امام حسين عليه السلام سى نفر از جوانان بنى هاشم و غلامان خود را در حاليكه مسلح بودند با خود برد و به آنها فـرمـود در جلو در بنشينيد اگـر صدايم بلند شد داخل شويد تا از من دفاع كنيد و در غير اين صورت حركت نكنيد تا من برگردم و خود بر وليد وارد شد مروان حكم نيز حضور داشت ، وليد امام را از جريان مرگ معاويه و جانشينى يزيد آگاه ساخت و نامه يزيد را در مورد اخذ بيعت از امام مطرح كرد امام حسين عليه السلام كلمـه استـرجاع ( انّا للّه و انّا اليه راجعـون ) بر زبان جارى ساخت و سپس فرمود: من تـصور مـى كنم كه هدف شما بيعت پنهانى نباشد و بر آن هستى كه در حضور مردم بيعت آشكارا صورت گيرد وليد گفت : چنين است .
امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا راءى خود را در اين امر بيابى .
وليد گفت : برويد در امان خدا تا فردا شما را در ميان مردم ببينم .
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن .
امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى .
و پـس از بيان اين مطلب در ميان خاندان و ياران خود از نزد وليد خارج شد. پس از آنكه امـام حسين بيرون رفت مروان به وليد گفت با پيشنهاد من مخالفت كردى ، بخدا ديگر به حسين دست نخواهى يافت .
وليد گـفـت : واى بر تـو مـى خـواهى دين و دنياى مـرا نابود كنى ، اگـر تمام دنيا مال من مى شد هرگز دستم را بخون حسين نمى آلودم ، سبحان الله من حسين را بكشم براى اينكه با يزيد بيعت نمى كند، بخدا قسم هركس در كشتن حسين دست بيالايد خدا را ملاقات خـواهد كرد در حاليكه ميزان اعمالش سبك باشد (حسنه اى نداشته باشد) و خدا او را نظر نكند و تزكيه ننمايد و به عذاب دردناك معذب گردد.(63)
ابن زبير و وليد
وليد بن عـتـبه به سراغ عبدالله بن زبير فرستاد و او را احضار نمود ابن زبير به فـرستاده وليد گفت الساعه خدمت مى رسم و رفت توى خانه و پنهان شد، وليد ماءمورى به خانه اش فرستاد و ديد كه ياران خود را در خانه گرد آورده و از آمدن بسوى حاكم و والى مـدينه احتـراز مى جويد، وليد اصرار به آمدن او مى كرد و او امتناع مى نمود و مى گـفـت به من مهلت دهيد و فرستادگان وليد چندين بار رفت و آمد كردند و چون ابن زبير حاضر نشد وليد گروهى از غلامان و مواليان خود را فرستاد تا او را دستگير و جلب نمـايند ماءموران اعزامى به ابن زبير دشنام دادند و گفتند: يا ابن الكاهليه مى آئى نزد امـير يا اينكه تـرا به قـتـل برسانيم ابن زبير گفت بخدا من از رفت و آمدهاى بسيار فرستادگان دچار ناراحتى شده ام شتاب نكنيد تا كسى را نزد امير بفرستم و ببينم نظر او چيست و برادرش جعفر را نزد وليد فرستاد و جعفر به وليد گفت فعلا از عبدالله دست بدار كه از آمـد و رفـت زياد فـرستـادگـانت دچـار تـرس و وحشت شده است دستور بده مـاءمـوران برگـردند او فردا انشاء اللّه نزد تو خواهد آمد وليد هم دستور داد كه از ابن زبير دست بردارند و چون شب فرا رسيد ابن زبير باتفاق برادرش جعفر از تاريكى شب استـفـاده نمـوده و از راه فـرعـى بسوى مكه حركت نمود، صبح كه وليد از فرار ابن زبير باخبر شد ماءمورين خود را به تعقيب او روانه نمود ولى باو دست نيافتند.(64)
گفتگوى مروان با امام عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام پس از خروج از نزد وليد آن شب را كه شب شنبه ، سه روز به آخـر مـاه رجب ، سنه 60 بود، در منزل خود بسر برد و صبح براى شنيدن اخبار از خانه خارج شد و با مروان حكم برخورد نمود.
مروان به امام عليه السلام گفت : يا ابا عبدالله انّى لك ناصح فاءطعنى ترشد.
(( ابا عبدالله من ناصح و خيرخواه توام از من بشنو كه صلاح تو در آن است . ))
فـقـال الحسين عليه السلام : و ما ذاك قل حتّى اسمع (( چه مى خواهى بگوئى بگو تا بشنوم . ))
مروان : ترا به بيعت با يزيد بن معاويه امر مى كنم خير دين و دنياى تو در آن است .
فـقـال الحسين : انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براع مـثـل يزيد و قـد سمـعـت رسول الله يقـول : الخـلافـة مـحرّمـة عـلى آل ابى سفيان و على الطّلقاء و ابناء الطّلقاء.
(( فـاتـحه اسلام را بايد خـواند هنگـامـيكه امـت اسلامـى به پـيشوائى مـثـل يزيد مـبتـلا گـردد كه از رسول خـدا شنيدم فـرمـود: خـلافـت بر آل ابى سفيان و آزاد شدگان و فرزندانشان حرام است . )) (65)
بين مـروان و امام حسين عليه السلام سخن به درازا كشيد و امام خشمگين از او جدا شد وليد آخـر روز شنبه دنبال امام فرستاد كه بيعت از او بگيرد و امام فرمود: فردا صبح خواهيم ديد كه كار چگونه خواهد بود.(66)

وداع با قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
چـون پـاسى از شب گـذشت امـام حسين از خـانه خـارج و بسوى مـرقـد مـنور رسول اكرم صلى الله عـليه و آله و سلم روان شد و در برابر قبر جد بزرگوارش ايستاد و گفت :
السلام عـليك يا رسول الله انا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك و سبطك الذى خـلّفـتـنى فـى امـّتـك فـاشهد عـليهم يا نبىّ الله انّهم قد خذلونى و ضيّعونى و لَم يحفـظونى و هذه شكواى اليك حتـّى القـاك . (( سلام بر تـو اى رسول خـدا مـن حسين پـسر فـاطمـه نونهال و جوجه تـو و پـسر مـيوه دل تو (فاطمه ) و سبط و نوه تو هستم كه مرا در ميان امت خود باقى گذاشتى ، پس گواه باش اى پيامبر خدا، كه امت تو مرا خوار و زبون و ضايع گذاشتند و از حفاظت و نگهدارى من دست كشيدند و من شكايت آنها را بتو مى كنم تا تو را ملاقات نمايم . ))
امـام نزديك صبح به خـانه رفـت و شب بعـد هم براى وداع با قـبر رسول الله بدآنجا رفت و چند ركعت نماز بجاى آورد و سپس گفت :
اللهم هذا قـبر نبيك محمّد و انا ابن بنت نبيّك ، و قد حضرنى من الامر ما قد علمت ، اللّهمّ انى احبّ المـعـروف و انكر المـنكر و انا اساءلك يا ذالجلال و الاكرام بحقّ القبر و من فيه الا اخترت لى ما هو لك رضى و لرسولك رضى .
(( خـداوندا اين قبر پيامبر تو محمد است و من هم پسر دختر اويم و براى من امرى پيش آمده كه تـو آگاهى ، خدايا من نيكى و معروف را دوست مى دارم و از منكر و زشتى ها بيزارم اى صاحب جلال و كرامت ، بحق اين قبر و آنكس كه در او نهفته است راهى را براى من پيش آور كه رضايت و خشنودى تو و رسولت در آن است .(67)
))
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خواب حسين
امـام حسين پـس از وداع با قبر رسول خدا سر را روى قبر گذاشت و گريست ، تا نزديك صبح بخـواب رفـت در عـالم رؤ يا رسول خـدا را مشاهده كرد كه گروهى از فرشتگان اطرافـش را گـرفـتـه اند و بسوى او مـى آيد تـا مقابل حسين رسيد و او را در برگرفت و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:
حبيبى يا حسين كانّى اءراك عن قريب مرمّلا بدمائك مذبوحا باءرض ‍ كرب و بلاء من عـصابة مـن امـّتـى و اءنت مـع ذلك عـطشان لا تسقى و ظمآن لا تروى و هم مع ذلك يرجون شفاعتى ، لا اءنالهم اللّه شفاعتى يوم القيامة فما لهم عندالله من خلاق .
(( حبيبم حسين گويا مى بينم بهمين زودى در خونت غوطه ور مى شوى ، و گروهى از امتم تـرا در زمـين كربلا مـى كشند، و در حاليكه تشنه اى ، از آب هم مضايقه مى كنند و با اينحال امـيد شفاعت مرا دارند بخدا سوگند در روز قيامت آنها در پيشگاه خدا هيچ بهره اى ندارند. ))
حبيبى يا حسين انّ اباك و امّك و اخاك قد قدموا علىّ و هم اليك مشتاقون انّ لك فى الجّنة درجات لن تنالها الاّ بالشهادة .
(( اى حبيب من حسين جان پدر و مادر و برادرت نزد منند و در اشتياق ديدار تو و براى تو در بهشت درجاتى است كه هرگز به آنها نمى رسى مگر با شهادت . ))
امـام حسين در خواب به جدش عرض مى كند: يا جداه نيازى به ماندن در دنيا ندارم مرا با خود ببر و در منزل خود جاى ده .
رسول خـدا مـى فرمايد: تو ناگزيرى كه در دنيا باشى تا شربت شهادت را بنوشى همـانا خـدا براى تـو ثـواب بزرگى رقم زده است پس تو با پدر و برادر و عمويت و عموى پدرت در روز قيامت يكجا و با هم محشور مى شويد تا وارد بهشت شويد، حسين عليه السلام وحشت زده از خواب بيدار شد و برايش يقين شد كه حتما كشته خواهد شد، بستگان خود را جمع كرد و خوابش را براى آنان بيان كرد همگى محزون و مغموم شدند و گريستند بطوريكه در شرق و غرب عالم كسى مانند آنها غمگين و گريان نبود.(68)

گفتگوى محمد حنفيه با امام عليه السلام
امـام حسين عليه السلام در شب يكشنبه كه دو روز از ماه رجب مانده بود با اهلبيت و جوانان بنى هاشم آماده حركت به سوى مكه معظمه گرديد محمد حنفيه برادر ناتنى امام از تصميم آن حضرت باخـبر شد و خدمت امام رسيد و عرض كرد: برادرم ! تو دوست داشتنى ترين مـردم و عـزيزترين آنهائى نزد من ، خدا مى داند كه من نصيحت خود را از احدى دريغ ندارم چـه رسد به تو كه سزاوارترين آنهائى كه تو جسم و جان و روح و روان و چشم منى و بزرگ خـاندان رسالتى و اطاعت و فرمانبردارى از تو بر من فرض و واجب است براى آنكه خـدا تـرا برگـزيده و از بزرگـان و سروران اهل بهشت قرار داده است پس از بيعت يزيد خود را كناره گير و از شهرهائى كه تحت نفوذ و قـدرت او است دورى گـزين و فرستادگانى به سوى مردم روانه كن و آنان را به بيعت با خود بخوان و اگر بيعت نمودند خدا را سپاس گوى و اگر با ديگرى بيعت كردند به دين و عـقـل و جوانمردى و فضيلت تو نقصانى نرسد و من از آن بيم دارم كه وارد شهرى شوى كه مردم اختلاف نظر داشته باشند، گروهى با تو بيعت كنند و گروه ديگر عليه تـو بپـاخـيزند آنوقت است كه كار به جنگ و كارزار بكشد. و تو اولين كسى خواهى بود كه هدف تير و نيزه قرارگيرى آنگاه خون بهترين امت از جهت شخصيت و پدر و مادر ضايع خواهد شد و اهلبيت ذليل و خوار شوند.
امام فرمود: برادر! به كجا روم ؟
مـحمـد حنفيه عرض كرد: به مكه برو اگر كار بر وفق مراد بود فبها و الا به يمن برو كه در آنجا ياوران جد و پـدرت هستند و مردمى رئوف و مهربان و داراى عزمى راسخ و دلهاى آنان رقـيق است و وسعـت خـاكش هم زياد و اگر آنجا هم نتوانستى قرارگيرى به كوهستـانها و دره ها پـناهنده شو و پـيوستـه از مـحلى به محل ديگر هجرت كن تا ببينيم عاقبت كار مردم بكجا منتهى مى شود و خدا بين ما و تبه كاران حكم فـرمـايد امام حسين فرمود: يا اخى واللّه لو لم يكن فى الدّنيا ملجاء و لا ماءوى لما بايعت يزيد بن معاوية .
(( اى برادر! بخـدا سوگـند اگـر در دنيا هيچ پـناهگـاه و محل سكونتى نيابم با يزيد پسر معاويه بيعت نخواهم كرد. ))
مـحمـد گـريست و امام هم ساعتى گريه كرد و سپس فرمود: راءى تو صائب است و اينك من عـازم مـكه هستـم باتـفـاق برادران و برادرزادگـان و اهلبيت و شيعـيان و وسائل حركت را هم فراهم كرده ايم اما تو در مدينه بمان كه بمنزله چشم منى و چيزى از امور را از من پوشيده مدار.(69)

وصيت حسين هدفش را روشن مى سازد
امـام پـس از پـايان گـفـتگو با محمد حنفيه دوات و كاغذ خواست و اين وصيت را براى محمد نوشت :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم هذا ما اوصى به الحسين بن على بن ابيطالب الى اخيه محمد المـعروف بابن الحنفيّة انّ الحسين يشهد اءن لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و انّ محمدا عبده و رسوله ، جاء بالحقّ من عند الحقّ و انّ الجنّة و النّار حقّ و انّ الساعة آتية لا ريب فيها و انّ اللّه يبعث من فى القبور، و انّى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انّما خرجت لطلب الاصلاح فـى امـّة جدّى صلّى اللّه عليه و آله اريد اءن آمر بالمعروف و اءنهى عن المـنكر و اءسير بسيره جدّى و ابى عـلىّ ابن ابى طالب عـليه السلام فمن قبلنى بقـبول الحقّ فـاللّه اولى بالحقّ و مـن ردّ عـلىّ هذا اءصبر حتّى يقضى اللّه بينى و بين القوم بالحقّ و هو خير الحاكمين و هذه وصيّتى يا اءخى اليك و ما توفيقى الاّ باللّه عليه توكّلت و اليه انيب .
(( بنام خـداى بخـشنده و مـهربان اين وصيتى است از حسين بن على بن ابيطالب به برادرش مـحمـد مـعـروف به ابن حنفيه ، بدرستيكه حسين گواهى مى دهد كه خدائى نيست بجز خداى واحدى كه شريكى براى او نيست و محمد بنده و فرستاده او است كه براستى از جانب حق آمده و نيز گواهى مى دهد كه بهشت و دوزخ حق است و ساعتى كه خواهد آمد شكى در آن نيست و اينكه خدا مردگان را از قبور برمى انگيزاند و من براى سركشى و طغيان و فـساد و تـباهى و ستم قيام نمى كنم بلكه قيام و خروج من براى اصلاح امت جدم كه درود خـدا بر او و آلش باد و امـر به مـعـروف و نهى از منكر است و مى خواهم به روش جدم و پـدرم عـلى بن ابيطالب عمل كنم پس اگر حق را از من پذيرفتند كه خدا سزاوار است به حق و اگر نپذيرفتند، شكيبائى را پيشه خود سازم تا خدا بين من و آنها حكم بحق فرمايد كه او بهتـرين حكم كنندگان است و اين است وصيت من اى برادر بتو و از خدا توفيق مى خواهم و باو توكل مى كنم و بسوى او انابه مى نمايم .(70)
))
هجرت به مكه
زنان بنى عبدالمطلب كه از هجرت امام و اهلبيت و يارانش باخبر شدند نزد امام حسين آمدند و صدا را بگريه و زارى بلند كردند حضرت بين آنان حركت نموده و آنها را سوگند مى داد كه صدا را به شيون و ناله بلند نكنيد، آنها گفتند: چرا نگرييم و چرا نناليم و گـريه را براى كه بگـذاريم كه امـروز همـانند روزى است كه رسول خـدا صلى الله عليه و آله از ميان ما رخت بر بست و على و فاطمه و حسن و رقيه و زينب و ام كلثوم (دختران رسول الله ) از ميان ما رفتند، خدا ما را فداى تو سازد اى محبوب نيكان گذشته ها.
امـام در نيمـه شب از مـدينه خـارج شد و به هنگـام خـروج اين آيه شريفه را تلاوت فرمود : فخرج منها خائفا يترقّب قال ربّ نجّنى من القوم الظّالمين .(71)
))
(( در حاليكه ترسان و مراقب خطر بود گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات ده . ))
(آيه مربوط به فرار موسى پيغمبر از قوم فرعون است .)
امـام در مسير از شاهراه مدينه به مكه عبور مى فرمود، اهلبيت عرض كردند اگر همانند ابن زبير راه فرعى را انتخاب مى فرموديد بهتر بود.
امـام فـرمـود: نه بخـدا از راه اصلى دور نمـى شوم تـا آنچه را كه خدا مى خواهد عملى شود.(72)
امام و عبدالله بن مطيع
در بين راه عبدالله بن مطيع با امام برخورد و عرض كرد: قربانت گردم اراده كجا داريد؟
امـام فـرمـود: اكنون به مكه مى روم و اما بعد از آن آنچه را كه خدا اختيار فرمايد و از خدا خير و نيكى را طالبيم .
عبدالله بن مطيع گفت : خدا خير را براى تو پيش آرد و ما را فداى تو گرداند وقتى وارد مكه شدى مبادا به كوفه نزديك شوى كه شهرى است شوم و پدرت در آنجا شهيد گشت و برادرت خوار و زبون گرديد و ضربه اى به حضرتش وارد كردند كه نزديك بود به شهادت برسد پس ‍ ملازم حرم باش كه تو سيد عربى و نظير و مانند ندارى و مردم حجاز با بودن شما به كسى روى نخواهند آورد.
حضرت از او تشكر كرد و برايش دعاى خير فرمود.
سپس عبدالله عرض كرد: پدرم و مادرم به فدايت چاهى حفر كرده ام كه تازه به آب رسيده اگر دعا بفرمائيد موجب بركت گردد.
حضرت فرمود: از آن آب بياور.
عـبدالله مـقـدارى آب در دلو به خـدمـت حضرت آورد، امام مقدارى از آنرا مضمضه فرمود و دوباره در چـاه ريخـت ، به بركت آب دهان ابى عـبدالله آب چـاه بسيار گوارا و زياد گرديد، آنگاه خداحافظى نمود و به راه خود ادامه داد تا آنكه روز جمعه سوم شعبان وارد مـكه مـعـظمـه گرديد و هنگام ورود به شهر اين آيه شريفه را تلاوت مى فرمود:و لمّا تـوجّه تـلقـاء مـدين قـال عـسى ربى ان يهدينى سواء السّبيل .(73) ))
(( و زمانى كه (موسى ) به مدين رسيد گفت اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد. ))
امـام حسين عـليه السلام است دو روز به آخر رجب مانده بود كه از مدينه خارج شد و روز سوم شعبان هم وارد مكه معظمه گرديد و بدين ترتيب مسافت بين مكه و مدينه را پنج روزه طى نمود.(74)

دعوت اهل كوفه از امام حسين عليه السلام
مردم كوفه وقتى از مرگ معاويه و خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد مطلع گـشتـند در منزل سليمان بن صرد خزاعى اجتماع نمودند و سليمان شروع به سخنرانى نمـود و ضمـن سخنان خود گفت : چنانكه دانسته ايد معاويه هلاك گشته و يزيد بر جايش نشسته و حسين بن على عليه السلام در مقام مخالفت با او بر آمده و به مكه هجرت فرموده و شما پيروان او و پدرش از پيش بوده ايد اگر حاضريد او را يارى كنيد و در راه او با دشمنانش جهاد نمائيد كتبا از او دعوت كنيد و اگر ترس و واهمه داريد، او را فريب ندهيد، گـفـتند ما حاضريم در راه او جانفشانى كنيم و با دشمنانش نبرد نمائيم و خود را به كشتن دهيم بدون آنكه گزندى باو برسد لذا بدين شرح به امام حسين عليه السلام نوشتند:
بنام خـداوند بخشنده مهربان ، به حسين بن على از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفـاعـه بن شداد بجلى و حبيب بن مـظاهر و عـبدالله بن وال و جمـعـى از شيعـيان او از مـؤ مـنين و مـسلمين اهل كوفه ، سلام بر تو اما بعد سپاس خـداوندى را كه دشمـن تـو و دشمن پدرت را نابود كرد، آن كسى كه زورگو و لجوج و ستمگر و غاصب بود و با زور و قلدرى بر اين امت مسلط شد و مقام و منصبى را كه شايسته آن نبود غـصب نمـود و برخـلاف ميل و رضاى امت بر آنان حكمرانى كرد، نيكان را كشت و اشخـاص شرور و بد سيرت را باقـى گـذاشت و بيت المال و اموال خدا را بين زورگويان تقسيم نمود پس از رحمت خدا دور باد چنانكه قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند و اينك ما جز تو پيشوائى نداريم پس بسوى ما باز آى شايد خدا ما را بر طريق حق مـجتمع سازد و نعمان بن بشير در قصر حكومتى است و ما با او در نماز جمعه و نماز عيد شركت نمى كنيم و هرگاه مطمئن شويم كه به سوى ما خواهى آمد او را از كوفـه بيرون مى كنيم تا به شام برود و به آنان ملحق شود انشاءالله و سلام و رحمت خـدا بر تـو باد اى فـرزند رسول خدا و بر پدرت و هيچ نيرو و قوه اى نيست مگر به خداى بزرگ و با عظمت .
سپـس نامـه را بوسيله عـبدالله بن مـسمـع ، همـدانى و عـبدالله بن وال بخدمت امام حسين عليه السلام فرستادند و اين نامه در دهم ماه رمضان در مكه بدست امام رسيد.
مـتـعـاقـب آن با دو روز فاصله هيئت ديگرى متشكل از قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عـبدالله بن شداد ارحبى و برادرش عبدالله و عمارة بن عبدالله سلولى بخدمت امام اعزام گـرديدند كه حامل يكصد و پنجاه نامه بودند كه بعضى از نامه ها را يك نفر و بعضى دو نفـر و چـهار نفر نوشته بودند و امام حسين پاسخ هيچيك از نامه ها را نداد تا اينكه در يكروز ششصد نامه به امام رسيد و پيوسته نامه ها مى رسيد تا به دوازده هزار نامه بالغ شد و دو روز بعـد نيز هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله حنفى را بعنوان آخرين قاصد فرستادند با نامه اى كه در آن نوشته شده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم للحسين بن على من شيعته من المؤ منين و المسلمين اما بعد فحىّ هلا فـانّ النّاس ينتـظرونك لا راءى لهم غـيرك فالعجل العجّل ثمّالعجل والسلام .
(( به حسين بن عـلى از پـيروان او از مؤ منين و مسلمين بيا بسوى ما كه مردم منتظر قدوم شمـايند و راءيى جز راى تو ندارند پس بشتاب بشتاب و شتاب كن شتاب كن والسلام . ))
ضمنا شيث بن ربعى تميمى و حجار بن ابجر عجلى و يزيدبن حارث بن رويم و عروة بن قـيس و عمرو بن حجاج زبيدى و محمدبن عمرو تيمى نامه نوشتند: كه صحراها سرسبز و ميوه ها رسيده اگر اراده ات تعلق گرفته به سوى ما بيا كه لشكر مجهزى براى يارى تـو آمـاده است و سلام و رحمـت و بركت خـدا بر تو و بر پدرت باد، و اين نامه را نيز تـوسط هانى و سعيد بن عبدالله فرستادند، و در روايتى است كه نوشتند: يكصد هزار شمشير براى يارى شما آماده است .(75)

پاسخ امام به نامه هاى كوفيان
امـام حسين عليه السلام پس از وصول نامه ها و حضور همه فرستادگان كوفه و ملاقات با آنها دو ركعـت نمـاز بين ركن و مـقـام بجاى آورد و از خـداوند متعال طلب خير نمود و سپس نامه اى بدين شرح نگاشت .
بنام خداوند بخشنده و مهربان ، از حسين بن على به بزرگان از مؤ منين و مسلمين ، اما بعد، هانى و سعيد آخرين فرستادگان شما با نامه هائى كه همراه داشتند نزد من آمدند و از مفاد نامـه ها و آنچـه را كه در آن حكايت نمـوده بوديد مطلع شدم كه خلاصه اش اين بود: پـيشوائى نداريم به سوى ما بيا، شايد خدا بوسيله تو ما را در طريق حق و هدايت مجتمع سازد و لذا برادر و پـسر عـمـوى خـود كه مـورد اعـتـمـاد و وثـوق مـن از اهل بيت من است يعنى مسلم بن عقيل را به سوى شما فرستادم ، اگر او براى من نوشت كه بزرگان و دانايان و خردمندان و فضلاى شما به آنچه كه در نامه هاى شما آمده و من آنرا خـواندم و فـرستـادگـان شمـا به مـن گـفـتـه اند مـتـفـق القول و متحدالراءى هستند، انشاء اللّه بزودى نزد شما خواهم آمد.
فـلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدّاين بدين الحقّ الحابس نفسه عـلى ذات الله . (( و بجانم قسم كه امام و پيشوا نيست مگر كسى كه بر طبق كتاب خدا قـضاوت كند و به عدل و داد قيام نمايد و متدين به دين حق باشد و خود را براى خدا به اين امور مقيد سازد والسلام .(76)
))
نامه امام عليه السلام به مردم بصره
امام حسين عليه السلام براى بزرگان و اشراف بصره مانند مالك بن مسمع و احنف بن قيس و يزيد بن مسعود نهشلى و منذربن جار و دعبدى و مسعود بن عمر ازدى نامه اى بدين شرح نگاشت :
خـدا مـحمـد صلى الله عليه و آله را بر جميع مخلوقاتش برگزيد و به پيامبرى وى را گـرامـى داشت و به رسالت خـود اخـتـيار و انتـخـاب نمود سپس او را بسوى خود برد و بدرستيكه او ناصح بندگان خدا بود و آنان را پند و اندرز داد و ابلاغ رسالت فرمود و مـا از اهلبيت او و اولياء اوصياء و وارثـان اوئيم و بمقام و جانشينى او از ديگر مردم سزاوارتـريم مـتـاسفـانه گروهى بر ما تاختند و حق ما را غصب نمودند و ما براى آنكه تـفـرقه ايجاد نشود خاموشى گزيديم در حاليكه مى دانيم كه ما شايسته تريم به اين منصب ، و خلافت حق مسلم ما است بنابراين فرستاده ام را با اين نامه بسوى شما روانه مى كنم و شمـا را به كتـاب خـدا و سنت پيامبر دعوت مى نمايم كه همانا سنت پيغمبر مرده و بدعت جايگزين آن گرديده است پس اگر دعوتم را اجابت كنيد و امرم را اطاعت نمائيد شما را به راه رشد و صلاح رهبرى خواهم كرد.
امام نامه را به سليمان مكنى به ابارزين سپرد تا به آنها برساند.(77)

سمينار بصره و نتايج آن
سليمان بسوى بصره حركت نمود پس از ورود نامه امام را به صاحبش ‍ تسليم نمود يزيد بن مـسعـود پس از قرائت نامه افراد بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را فرا خواند و پـس از حضور آنان ابتدا از آنها درباره شخص خود نظرخواهى نمود و پس از آنكه وى را ستودند و بمنزله ستون فقرات و راءس افتخارات خود معرفى نمودند، گفت : شما را در تـشكيل اين كنفرانس و سمينار براى شور و مشورت و يارى خواسته ام زيرا معاويه هلاك گشته و پسرش يزيد كه شارب الخمر و راءس تبهكارى است مدعى خلافت مسلمين گرديده در حاليكه صبر و بردباريش كم و دانائيش ‍ اندك است و حق را نمى شناسد بخدا سوگند كه جهاد عليه او براى حفظ دين افضل بر جهاد با مشركين است .