خلافت حق اولاد على (عليه السلام ) و اهل بيت
(عليهم السلام )
وقتى معاويه بن يزيد بن معاويه اعلام كرد كه خلافت حق اولاد على
و اهل بيت (عليهم السلام ) است و بنى اميه آن را غصب كرده اند، مروان
لعين به ابن زياد خبر داد كه : ((ديدى اين جاهل
چه كار كرد؟ زود خودت را برسان ، كه اگر تاءخير كنى خلافت از دست ما
رفته است .))
بيانات و اقرارهاى معاويه بن يزيد شوخى نيست ، او براى حق ، از سلطنت
ربع مسكونى
(199) گذشت ، هر چند وظيفه او همين بود، ولى آيا اگر آن
شرايط براى ما بود، حاضر بوديم چنين كنيم ؟!
هل
الدين الا الترجيح عند الدوران ؟!؛ ((آيا
دين دارى جز ترجيح (حق ) هنگام دوران امر (و مخير شدن انسان بين حق و
باطل ) است ؟!))(200)
يزيد ظالم !
ابن حنبل خيلى متقدس و محتاط بود، لذا به واسطه واقعه حره
(201)، يزيد را قبول ندارد؛ ولى نمى داند كه اين قضيه ،
مولود قضيه سيدالشهدا (عليه السلام ) است ، لذا پسرش از او مى پرسد:
((اءتلعنه ؟؛ آيا يزيد را لعنت مى كنى ؟))
و وى پاسخ مى دهد:
هل
راءيت اءباك يلعن اءحدا؟!؛ ((آيا هرگز
ديده اى كه پدرت كسى را لعن كند؟!))
با اين كه خداوند در موارد متعدد از قرآن ، ظالمان را لعنت كرده است !
آيا مى دانى كه يزيد ظالم است يا نه ؟ بگو نمى دانم كه ظالم است ، پس
معلوم مى شود كه واقعه حره هم مصلحت بوده است !(202)
فاتحه براى مختار
مصعب در زمان قيام مختار گفت :
يا
له من لولا قتل ابن زياد!؛ ((چه پيروزى
شگرفى اگر ابن زياد كشته نمى شد!))
مختار در كوفه و در كنار مرقد حضرت مسلم بن عقيل ، مدفون است . در آن
جا نوشته شده است : اين جا محلى است كه شيخ جعفر(203)
براى مختار فاتحه مى خواند.(204)
خلود در نار
ديدن عالم وحوش و حيوانات براى اهلش مايه عبرت است ، هرچند از
عالم انس هم مى شود عبرت گرفت .
حيوانات با اين كه مقامشان از انسان پست تر است ، به جهنم نمى روند؛
ولى انسان با عظمت به جهنم مى رود، بلكه محكوم به خلود در نار مى گردد؛
با اين كه مى تواند با يك گام برداشتن به ملك برسد و به بهشت و خلود در
بهشت دست يابد!
حشر حيوانات براى اثبات تكليف مكلفين و مالكيت و مملوكيت آن هاست و
شايد در رابطه با عالم خودشان چيزهايى داشته باشند؛ اما جهنم و خلود در
آن براى نوع با شرافت انسانى است .
با همه جهالت و غفلت ، بيشتر مردم مى خواهند خوشى و راحتى ، و همه خوبى
ها را در دنيا داشته باشند و مى گويند: ((يزيد
از حسين (عليه السلام ) بهتر بود؟!))غافل از اين
كه امام حسين (عليه السلام ) براى دنياى ما بهتر از يزيد است ، چه رسد
به آخرت . و زبان حال اهل دين به دنيا پرستان اين است :
ان
تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون
(205)
اگر ما را به باد ريشخند بگيريد، همان گونه كه شما ما را تمسخر مى
كنيد، ما نيز شما را مسخره خواهيم نمود.(206)
وعده هاى دروغين
از حضرت امام رضا (عليه السلام ) روايت شده است :
((گناه ياءس از رحمت خدا، بيشتر از گناهى است كه
شخص مرتكب شده است )) اگر جلوى خود را در ارتكاب
معاصى نگيريم ، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى و يا به
جايى مى رسد كه از رحمت خدا نااميد مى شويم ؛ اگر چه براى هر گناهكارى
روشن است كه از رحمت خدا خارج شده است . رحمت واسعه الهى كه :
اذا
كان يوم القيامه ، نشر الله (تبارك و تعالى ) رحمته ، حتى يطمع ابليس
فى رحمته
(207)
در روز قيامت خداوند (تبارك و تعالى ) به حدى رحمتش را مى گستراند كه
ابليس در رحمت خدا طمع مى كند.
به عمر سعد در برابر قتل سيدالشهدا (عليه السلام ) و اين كه چنان شخصيت
بزرگ و بزرگوارى را كه خويشاوند او هم بود، از بين ببرد، چه وعده هايى
داده بودند! ولى او نه به شاهى رسيد و نه رييس جمهور شد و نه به ملك رى
رسيد.(208)
به خدا پناه مى بريم ! انسان چه قدر و از چندين جهت بايد حافظ خود باشد
كه عاقبتش به خير باشد.(209)
به خدا پناه مى بريم !
سعد و قاص ، پدر عمر سعد قاتل امام حسين (عليه السلام ) با اين
كه از اصحاب شورا بود و با على (عليه السلام ) بيعت نكرد و از معاويه
هم مهم تر بود، وقتى به معاويه رسيد گفت :
اءلسلام عليك اءيها الملك ! درود بر تو اى پادشاه !
معاويه به او اعتراض كرد كه چرا ((اءميرالمؤ
منين )) نمى گويى ؟ گفت : از اين راهى كه تو اين
منصب را به دست آوردى اگر به من مى دادند نمى پذيرفتم !(210)
آن چه معاويه و يزيد بالفعل داشتند ما بالقوه داريم . و خيلى به خود
مغرور نشويم . اين طور نيست كه آن ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت
. به خدا پناه مى بريم !(211)
وقايع عالم مايه عبرت !
واقعا وقايع و حوادث عالم مايه عبرت است . با آن همه كمالات و
مقالات كه اهل بيت (عليهم السلام ) دارند، به گونه اى كه تمام عالم هيچ
نسبتى با آن ها ندارد. عالم چيست ؟ خدا مى داند چه عظمتى دارند و چه
خبر است ! حيف است كه يك نفر آدم عادى در دنيا از آن ها عزيزتر زندگى
كند! در حالى كه به اقل نقل در كربلا سى هزار نفر با حضرت سيدالشهدا
(عليه السلام ) مقاتله كردند و آن حضرت اولى به حيات از همه آن ها بود!
صبر و بردبارى آن ها بر مصايب با آن عظمت و جلالت و عزت مگر قابل تحمل
يا تعقل است ؟!(212)
هيهات من الذله !
آن روز كه ميثم تمار را به بالاى دار بردند، چه گناهى داشت ؟!
حضرت سيدالشهدا چه گناه و جرم و غرمى
(213) داشتند كه پيشنهاد آن حضرت را قبول نكردند و عمر
سعد گفت :
اشهدوا لى عند الاءمير اءنى اءول من رمى
(214)
نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به
سوى حسين (عليه السلام ) تير پرتاب نمودم .
و سرانجام او را شهيد كردند، و در نتيجه بعد از اين جريان بر و فاجر با
يزيد بد شدند و به او لعن و نفرين كردند. آنان حضرت را
((بين السله و الذله ))(215)
(يا جنگ و شمشير و يا ذلت و خوارى ) مخير نمودند و نزول بدون شرط و قيد
بر حكم و تسليم ذلت بار را از آن حضرت خواستند
اءن
تنزل على حكم الاءمير عبيدالله بن زياد(216)
(بايد بر حكم عبيدالله بن زياد سر نهى ). يعنى تسليم خفت بار و بدون
قيد و شرط به گونه اى كه هر چه خواستند با آن حضرت بكنند، يا بكشند يا
آزاد كنند؛ ولى حضرت راه سوم غير از ((سله
)) و ((ذله
)) را پيشنهاد دادند، و آن رها كردن آن حضرت بود
تا به سر حدات برود و يا به همان جا كه آمده بود برگردد(217)
بنابراين اين سخن كه يزيد در مجلس خود در پاسخ كسى كه گفت :
كان
اءميرالمؤ منين (يعنى معاويه ) يكره هذا
اميرمؤ منان معاويه از شهادت و به قتل رساندن امام حسين (عليه السلام )
كراهت داشت و يزيد در جواب او گفت :
والله لو خرج عليه ، لقتله
به خدا سوگند، اگر امام حسين (عليه السلام ) بر معاويه خروج مى كرد،
قطعا او را مى كشت ؛ دروغ است ، زيرا آن حضرت در طول ده سال عليه
معاويه خروج نكرد وگرنه چرا پيشنهاد ترك مخاصمه را داد؟! آيا مگر آن
حضرت بر تو خروج كرد كه چنين مى گويى ؟!(218
)
جنايات معاويه
ما هنوز هم نمى دانيم كه معاويه و عمروعاص با مسلمان ها چه
كردند؟ آقاى طباطبايى (رحمه الله ) مى فرمود: ((بعد
از فريضه ، معاويه را لعن مى كنم ؛ زيرا تمام مفاسد قرون بعد از او را
مستند به او مى دانم .))
با تبليغات دروغين مانع شدند كه مردم از كارهاى معاويه مطلع گردند. در
پاكستان شخصى را به خاطر اين كه به معاويه بد گفته بود، شش ماه زندانى
كردند.(219)
ستم متوكل به حرم
سيدالشهدا (عليه السلام )
مى گويند: متوكل - لعنه الله عليه - پرسد كه ((آن
مغنى كجا رفته است ؟)) گفتند: ((رفته
است حج )). گفت :
الحج
فى شعبان ؟: ((در شعبان حج رفته است ؟!))
گفتند: ((اين حج ، غير از آن حج است . اين ،
زياره الحسين (عليه السلام ) است .)) متوكل گفت
: ((خب ، اسم زياره الحسين را حج گذاشته ايد؟!))
آن وقت به آن كارها (=ستم ها) امر كرد. آن ملعون در زمان حياتش شايد
چند دفعه حائر(220)
را خراب كرد.(221)
اعتراف معاويه به غصب
ولايت
امام حسن (عليه السلام ) نزد معاويه بود (و قاعدتا غير يزيد هم
آن جا بوده كه اين مطلب را نقل كرده است .) حضرت امام حسن (عليه السلام
) يك كلام تندى در نظر آن ها به معاويه فرمود. معاويه هم جوابى نداد.
پس از اين كه امام حسن (عليه السلام ) تشريف مى برند، معاويه دستور مى
دهد كه يك جايزه خيلى مهمى به ايشان بدهند.
يزيد به پدرش مى گويد: ((چطور شد كه اين حرف تند
را به تو زد و حال آن كه تو اين جايزه را به او مى دهى ؟!))
معاويه گفت :
بنى
! الحق والله لهم ، اءخذناه منهم اءفلا نردفهم دابه غصبناها منهم :
پسرم ! به خدا قسم حق (=حكومت ) براى آنان است و ما از آنان گرفته ايم
. آيا (دست كم ) پشت سر خودمان ، بر مركبى كه از آنان غصب كرده ايم
سوارشان نكنيم ؟!)). اين كلام ، براى شيعه حجت
است ؛ اما غافلند. كاءنه چنين چيزى نبوده است !(222)
دغلى ها و نيرنگ هاى
معاويه
خوارزمى نوشته است : معاويه وقت مرگش يك چيزى را به آن كسى كه
متصدى تجهيزش بود، مى دهد و مى گويد: ((هنگامى
كه مى خواهى مرا تكفين كنى ، اين را در چشم من بريز)).
اين چه بود؟ به قول خودش ناخن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )
را گرفته بوده و ساييده بود و گفته بود: ((اين
را به چشم من بريزيد و بعد مرا تكفين كنيد!))
آخر تو كه مى گويى :
لا
حكم له غير ذالك .(223)
چطور حالا توسل به ناخن هاى ساييده شده اش مى كنى كه مثلا از عذاب
محفوظ باشى ؟!(224)
ما كه نمى توانيم اين مساءله را حل بكنيم ! اگر كسى توانست حلش بكند به
ما اطلاع بدهد! ما نفهميديم مطلب را كه چطور معاويه و يزيد و امثال اين
ها مسلمانند؟! چطور معامله مسلمان با اين ها جائز مى شود؟ چطور از اين
ها آب گرفته و خورده مى شود؟ چطور نكاح با اين ها جائز مى شود و همه
اين ها بوده ، چطور؟ با اين كه يقين داريم كه در اين ها اسلام نبوده و
مى دانيم كه عين اين مطالب با كفار حربى جايز نيست . كفارى هم كه در
ذمه اسلام هستند، با آن ها نكاح دائم را جائز نمى دانيم .
چه عرض بكنيم ؟ كار، خيلى مشكل است مگر خودش (حضرت ولى عصر (عجل الله
تعالى فرجه الشريف ) )تشريف بياورد و براى ما رفع اشكال كند. ما نمى
توانيم بين اين مطالب جمع بكنيم ! خدا ما را به آن چه نزد خودش حق
است ، هدايت كند.(225)
ابن زياد ملعون و تلاش
براى آشوب افكنى
ابن زياد ملعون بعد از حضرت امير (عليه السلام ) و وصول امامت
ظاهرى به امام حسن (عليه السلام )، نزد ابن عباس آمد و گفت :
تريد
اءن يتقيم هذا الاءمر؟: ((مى خواهى كه
اين كار مستقيم شود يا نه ؟)) (منظور خلافت امام
حسن (عليه السلام ) بود) گفت : ((بله
)). ابن زياد گفت :
اقتل
فلانا و فلانا و فلانا: ((فلان و فلان و
فلان را بكش ، كه اين ها مخل و مخالف خلافت امام حسن (عليه السلام )
هستند)).
اين ها شايد همان منافاتى بودند كه معلوم بود در زمان حضرت امير (عليه
السلام ) باطنا با معاويه بودند. اين ها همان هايى بودند كه براى
معاويه پيغام مى دادند كه (اگر بخواهى حسن بن على (عليه السلام ) را كت
بسته تسليم تو مى كنيم .)) مى گويند: ابن عباس
پاسخ گفت : ((مگر نديدى كه اين ها آمدند و صبح ،
نماز جماعت خواندند؟!))(226)
برعكس ، يزيد ملعون به ابن زياد سفارش كرد كه
احبس
على الظنه واقتل على التهمه
(227): ((در كوفه كه وارد شدى
كسانى را كه گمان مى كنى با حسين باشند حبس كن و آن هايى كه متهم به
اين همراهى هستند، بكش )).(228)
عمه وليد و اداره امور
مملكت
نوشته اند كه وليد ملعون از بنى مروان ، خودش كه مشغول شرب و
سكر بود و از تصدى امور معذور بود، عمه خودش را در محل مراجعات گذاشته
بود و امور مملكت را او اداره مى كرد! شنيده شده كه او را براى امامت
در مسجد فرستاده بود (البته داخل مقصوره بوده كه چندان هم آشكار نباشد
تا همه كس او را ببيند. داخل آن ضريحى كه درست كرده بودند تا امام
(جماعت ) مورد اصابت دشمن نباشد) آن جا امامت كرده بود. البته وقتى
قرار باشد تمام امور مملكت را يك زن اداره كند و اكثر امور دينى و
دنيوى مردم را بتواند اداره كند، - نماز هم يكى از آن هاست . شايد نماز
نزد آن ها به مرتبه آن كارها نرسد - (بنابراين براى مردها هم امامت
جماعت مى كند!) نقل شده اين زن را در بيرونى گذاشته بود و اداره امور
را به دست او مى داده اين مطلب مسلم است . ديگران نقل كرده اند كه خودش
مشغول بوده ، حوضى از خمر(229)
درست كرده بود و با زن هايش داخل آن مى رفته است !
و معاويه هم اگر خدا جلوش را نمى گرفت (همه را) از بين مى برد. چه
كارها كه نكرد! گفت : ((اذان مستحب است ،
نگويند؛ نماز را بدون اذان بخوانيد.)). خود نماز
را هم ، تمام (خواند) و قصرش را تغيير داد. آن وقت اين جور لوازم هم
دارد كه در تمام ممالك اسلامى نه فقط حالا، بلكه تا روز قيامت و به طور
يقين تا زمان ظهور، همين آثار فساد باقى است .(230)
عمر بن عبدالعزيز
سليمان بن عبدالملك - لعنه الله عليه - در وقت مرض و احتضارش
فرستاد كه بخوانيد: ((بعد از من عمربن عبدالعزيز
خليفه است )). رفتند و خواندند. مردم به داد
آمدند كه : ((ما همه اين طايفه را مى شناسيم
)). خبر دادند به وى كه : ((آن
جورى كه بايد، ترتيب اثر ندادند و از نامه شما استقبال نكردند)).
گفت : ((يك عده اى با شمشير بروند و يكى ديگر،
نامه را بخواند و شمشيردارها مواظب باشند و همه هم ببينند تا بفهمند كه
شمشير جوابشان را مى دهد)). (رفتند و نامه را)
خواندند و هيچ كسى ، ديگر حرف نزد. برهان قاطع ، معنايش همين است ! با
شمشير ثابت شد و حق شد!
حالا تازه خدا مى داند كه عمر بن عبدالعزيز چقدر با اين ها (=ديگر
خلفا) تفاوت داشت
يستغفر له اهل الارض و تلعنه الملائكه
(231): ((اهل زمين براى او
استغفار مى كنند و ملائكه او را لعن مى كنند)).
تا كار به آن جايى رسيد كه در حال مرض عمر بن عبدالعزيز به او ايراد
گرفتند كه ((چرا از اجداد و فاميل خودت اظهار
برائت نمى كنى ؟ آخر تو يزيد بن عبدالملك را بعد از خودت ، قرار دادى
كه او هم از همين ها (=ستمگران ) است )). يك
جواب تقريبا ساكت كننده اى داد. وقتى آن ها رفتند، گفت :
حسبونى فى يزيد (( (=مرا هم براى يزيد بن
عبدالملك ، خليفه كردند) من او را قرار ندادم . آن كسى كه مرا تعيين
كرده ، او را قرار داده است )) نوشته اند كه
شايد يزيد وقتى فهميد كار در خطر واقع شده ، كارى كرد كه عمر بن
عبدالعزيز زود برود و نماند، شايد از اين استخلافش عدول بكند.(232)
پسر عمروعاص كه راوى بود
و مخالفت با پدرش
به پسر عمروعاص كه راوى بود و به حسب ظاهر، كارش غير از كار پدر
ملعونش بود، گفتند: ((آخر تو چه مى گويى ؟! پدر
تو مى گويد: با پسر عمويت (بنى هاشم ) بايد جنگيد. بايد خونريزى كرد
(ولى تو چنين نمى گويى ) )). گفت : بله ؛
شكانى الى رسول الله : پدرم شكايت مرا پيش حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم ) كرد. كه : ((اين پسر حرف مرا
گوش نمى كند.)) حضرت رسول به من فرمود:
اءطعه فى ما اطاع الله و لا تطعه فى ما لم يطع الله پدرت را در
اطاعت خدا، اطاعت كن ، و در غير اطاعت خدا، اطاعت نكن .(233)
نماز فرادى در جماعت باطل
برخى احتجاج مى كنند كه امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام )
پشت سر مروان در زمانى كه عامل معاويه بود، نماز خواندند. حالا (خود
اهل بيت (عليهم السلام ) )براى اهلش بيان كرده اند كه چگونه نماز
خوانده اند. نماز آن ها فرادى بوده است . حتى امام زين العابدين (عليه
السلام ) در نماز جمعه بعد از دو ركعت جماعت ، امام كه سلام داد، بلند
شد و دو ركعت خودش را خواند. پرسيدند: ((اين چه
نمازى است كه شما بعد از نماز جمعه مى خوانيد؟))
حضرت فرمود:
انها
ركعات متشابهات : ((اين دو ركعت هم شبيه
به آن دو است ))!(234)
امام (عليه السلام ) را
نخواستيد، فطر و اضحى را مى خواهيد چه كار؟
در روايت آمده است كه وقتى سيدالشهدا (عليه السلام ) را شهيد
نمودند خداوند متعال به ملكى دستور داد كه ندا دردهد:
ايتها الامه الظالمه القاتله عتره نبيها، لا وفقكم الله تعالى لفطر و
لا اءضحى
(235)؛ ((اى امت ستمكارى كه
نواده پيامبرتان را كشتيد، هرگز خداوند متعال ، شما را به عيد فطر و
قربان موفق نگرداند!))
گويا اين دعا بايد مصداق داشته باشد، لذا اگر چه در رؤ يت هلال ماه
مبارك رمضان راه احتياط براى شيعه وجود دارد كه تا ثابت نشده روزه مى
گيرند، ولى با احتياط، فطر و اضحى درست نمى شود. در واقع اين روايت مى
خواهد بگويد كه امام (عليه السلام ) را نخواستيد، فطر و اضحى را مى
خواهيد چه كار؟(236)
بيانات حضرت آيت الله
العظمى بهجت
در جمع مداحان اهل بيت (عليهم السلام )
(ذى الحجه الحرام 1420)
آقايان مداح و ذاكر اهل بيت (عليهم السلام ) كه مبتلا هستند به
اين شغل و كار، مشغول باشند به مداحى اهل بيت (عليهم السلام )، به ذكر
فضائل آن ها و مطاعن اعداء اهل بيت (عليهم السلام ) و مصائبى كه بر
ايشان وارد شده است .
همه اين ها (مداحان ) بايد بدانند در چه موقفى هستند؟ چه كارى را دارند
انجام مى دهند؟ براى چه اين كارها را مى كنند؟ بايد بدانند كه همان
مودت ذى القربى را كه در قرآن هست ، دارند پياده مى كنند، چه ذكر فضائل
اهل بيت (عليهم السلام ) باشد و چه ذكر مصائب آن ها؛ همه اينها ادا
كردن اجر رسالت است ؛ تثبيت كردن مردم به ((قرآن
)) است .
چرا؟ (زيرا) كه در قرآن هست :
قل
لا اءسئلكم عليه اءجرا الا الموده فى القربى
(237) اگر كسى بگويد: ((ما قرآن
را مى خواهيم و مى گيريم ، اما به اهل بيت كارى نداريم ، چه كار داريم
به اهل بيت ؟))
حسبنا كتاب الله مى گوييم : (( (آيا مى
شود) كتاب الهى كه در آن الا الموده فى القربى هست ، قبول داشته باشيد
ولى بگوييد به اهل بيت كارى نداريم ؟ كتاب الله كه در آن آيه
اءليوم آكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينا(238)
هست و شما هم آن را مى خوانى ، آيا اكمال محقق مى شود بدون ولايت اهل
بيت (عليهم السلام )؟
در قرآنى كه مى گوييد آن را قبول داريم ، آيه
انما
وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤ تون
الزكوه و هم راكعون
(239) هست ؛ يا اين كه در قرآن شما اين آيه ها نيست ؟!
بله اگر در قرآن شما اين آيه ها نباشد، ممكن است بگوييد ما قرآن را مى
گيريم ، ولى در قرآن كه اين آيه ها نيست .
پس ، بايد بدانيم كه يك واجب بزرگى بر دوش همه است ، معلمين به وسيله
تعليم و مادحين به عمل اين ها بفهمانند كه از محبت اهل بيت (عليهم
السلام ) نبايد دست برداشت ؛ همه چيز توى محبت است ، اگر چيزى داريم از
محبت است .
اگر ما خدا را دوست داشته باشيم ، آيا ممكن است دوستانش را دوست نداشته
باشيم ؟ آيا ممكن است اعمالى را كه او دوست دارد، دوست نداشته باشيم ؟
آيا چنين چيزى ممكن است كه كسى دوست خدا باشد، اما دوست دوستان خدا
نباشد؟ دوست اعمالى كه خدا دوست دارد نباشد؟ آيا مى شود دوست اعمالى كه
خدا دشمن دارد باشد؟ آيا چنين چيزى ممكن است ؟ قهرا كسى كه گفته :
حسبنا كتاب الله (مى گويد) خير نه وصيتى و نه هيچ چيز ديگرى
لازم نيست . (اين حرف ) دروغ واضح و آشكار است ؛ مثل اينكه در روز
بگويد حالا شب است ، يا در شب بگويد حالا روز است .
كتاب الله كه پر است از
ياءيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين
(240) و امثال آن ؛ كتاب الله كه متقين و فاسقين را در
دو صف قرار داده است ، ببينيد متقين كيانند؟ فاسقين كيانند؟ راستگويان
كيانند دروغگويان كيانند؟
آيا مى شود تفكيك كرد. اين مثل اين است كه بگويند ما نصف قرآن را قبول
داريم و نصف ديگرش را قبول نداريم كما اين كه نصارا و يهود از
دوستانشان در سيصد سال قبل معاهده گرفته اند كه لعن يهود و نصارى بايد
از قرآن حذف شود و غير از خداپرستى چيز ديگرى در قرآن نباشد!
آيا چيزى را كه تنصيفش كنيم قرآن است پس شايد بگويند خداپرستى هم لازم
نيست در قرآن باشد همين كه انسان كسى را نكشد كسى را نيازارد كافى است
خداپرستى هم لازم نيست بت پرست ها هم بگويند ما هم نكاحى داريم ، سفاحى
داريم ، مال مردم خورى داريم و... بالاخره يك چيزهايى را آن ها قائلند
- اما اين كه خدا يكى باشد نه اين بت ها
شفائنا عند الله اگر بنا باشد بر تبعيض اكثر مردم اصلا خداپرست
نيستند اكثر مردم بت پرستند دين خدا تبعيضى نيست ، يا بايد همه اش را
بگيرى يا هيچ چيزش را نگيرى .
در زمانى يك مرد ناجورى بود، وصيت كرد وقت مردنش به بچه هايش كه اى بچه
ها اينهائى كه شما را دعوت مى كنند به خداپرستى و ديندارى تا مى توانيد
انكار كنيد اگر مغلوب شويد در برابر مدعى كه خدايى هست ديگر از شر اين
ها راحت نيستيد بايد تابع اين ها شويد كه اگر بگويند زن بايد از باطن
دست وضو بگيرد و مرد از ظاهر دست ديگر نمى توانيد مخالفت كنيد و تا آخر
اين مطلب ادامه پيدا مى كند.
پس قهرا اين كسانى كه مى گويند اين مداحى چيست ؟ مصيبت خوانى چيست ؟
اشك ريختن چيست ، اين قدر نادان هستند نمى فهمند كه اين اشك طريقه تمام
انبياء (عليهم السلام ) بود براى شوق لقاءالله ، براى تحصيل رضوان الله
و مساءله دوستان خدا هم از همين باب است . محبت اين ها هم اگر در فرح
اينها و مصيبت و حزنشان اشك آورد، اين هم همانطور است .
فصل پنجم : دستورالعمل ها
(1)
جماعتى هستند كه وعظ و خطابه را كه مقدمه عمليات مناسبه مى
باشند، با آن ها معامله ذى المقدمه مى كنند، كاءنه دستور اين است كه :
((بگويند و بشنوند، براى اين كه بگويند و
بشنوند!)) و اين اشتباه است .
تعليم و تعلم ، براى عمل ، مناسب است و استقلال ندارند. براى تفهيم اين
مطلب و ترغيب به آن ، فرموده اند:
كونوا دعاه الى الله بغير السنتكم با عمل بگوييد و از عمل ياد
بگيريد و عملا شنوايى داشته باشيد.
بعضى مى خواهند معلم را تعليم نمايند، حتى كيفيت تعليم را از متعلمين
ياد بگيرند.
بعضى ((التماس دعا)) را
دارند، مى گوييم ((براى چه ؟))
درد را بيان مى كنند، دوا را معرفى مى كنيم ، به جاى تشكر و به كار
انداختن ، باز مى گويند: ((دعا كنيد!))
دور است آن چه مى گوييم و آن چه مى خواهند؛ شرطيت دعا را با نفسيت آن ،
مخلوط مى كنند.
ما از عهده تكليف ، خارج نمى شويم ، بلكه بايد از عمل ، نتيجه بگيريم و
محال است عمل ، بى نتيجه باشد و نتيجه ، از غير عمل ، حاصل شود، اين
طور نباشد:
پى مصلحت ، مجلس آراستند |
|
نشستند و گفتند و برخاستند! |
خدا كند قوال نباشيم ، فعال باشيم ، حركت عمليه بدون علم نكنيم ، توقف
با علم بكنيم .
آنچه مى دانيم بكنيم ، در آنچه نمى دانيم ، توقف و احتياط كنيم ، تا
بدانيم ؛ قطعا اين راه ، پشيمانى ندارد.
به همديگر نگاه نكنيم ، بلكه نگاه به
((دفتر شرع
)) نماييم و عمل و ترك را، مطابق با آن نماييم .
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .(241)
(2)
بسمه تعالى
كسى كه به خالق و مخلوق ، متيقن و معتقد باشد، و با انبياء و اوصياء
صلوات الله عليهم ، جميعا مرتبط و معتقد باشد، و توسل اعتقادى و عملى
به آن ها داشته باشد، و مطابق دستور آن ها حركت و سكون نمايد، و در
عبادات ،
((قلب
)) را از
غير خدا، خالى نمايد، و فارغ القلب ، نماز را كه همه چيز تابع آن است
انجام دهد، و با مشكوك ها، تابع امام عصر
((عجل
الله له الفرج
)) باشد: يعنى هركه را امام ،
مخالف خود مى داند با او مخالف باشد، و هر كه را موافق مى داند با او
موافق ، (و) لعن نمايد ملعون او را، و ترحم نمايد بر مرحوم او ولو على
سبيل الاجمالى ؛
هيچ كمالى را فاقد نخواهد بود و هيچ وزر و وبالى را واجد نخواهد بود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته العبد محمد تقى البهجه .(242)
(3)
بسم
الله الرحمن الرحيم
همه بايد بدانند كه از عمليات ، آنچه كه بر ايشان باقى مى ماند، توجه
به همان ها داشته باشند و به آنچه كه فانى مى شود، توجه نداشته باشند.
اعمال صالحه ، طاعات الهيه ، آنچه كه مقرب به سوى خداست ، با آدم مى
ماند و آدم اين ها را از اين جا، تا روز قيامت ، تا مابعد القيامه ،
هرجا كه هست ، با خودش مى برد.
اعمال صالحه انسان ، اعمال باقيه انسان ، فانى نمى شود. بدانند كه
طاعات ، عبادات ، مقربات ، اينها يك چيزى نيست كه به واسطه اينكه
(مثلا) اين اتاق خراب شد، آن ها هم از بين بروند؛ (يا اگر) اين بدن از
روح منفصل شد، آن ها هم بروند؛ آن ها باقى و ثابت هستند، بلكه يك صورت
معنويه اى در آنجا از اينها، براى هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت كنيد! آن هايى كه شهيد شدند، آن هايى كه شهيد داده اند، در
راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا مى داند چه تاجى به سر
اين ها -بالفعل - گذاشته شده ؛ ولو بعضى ها نمى بينند مگر بعد از اينكه
از اين نشاءت بروند.
بعضى ها هم كه اهل كمالند، شايد در همين جا ببينند كه
((فلان
)) بر سرش تاج است ،
((فلان
)) بر سرش تاج
نيست !!
مقصود، شهادت نزديكان انسان ، خودش يك كرامتى از خداست .
شهادت - اگر حسابش را بكنيم - موجب مسرت است ، نه موجب حزن ؛ اين حزنى
كه در انسان پيدا مى شود، به خاطر اين است كه آن (شهيد) رفت آن اتاق و
ما مانديم و اين اتاق ، ديگر فكر اين را نمى كنيم كه او حالش از ما
بهتر است ؛ ما ناراحتى داريم ، او راحت است . فكر اين را نمى كنيم كه
الان چه (چيزهايى ) خدا براى او قرار داده ، و ما معلوم نيست چه جورى
برويم ؟ آيا با ايمان مى رويم ، يا نه ؟ او با ايمان رفت و آن هم اين
جور، شهيد رفت .
بايد بفهميم كه شهادت ، از موجبات سعادت است ، هر فردى را بالا مى برد،
پايين نمى آورد
(243)...
بايد ملتفت باشيد! ديگر چاره اى نيست الا اين كه خودتان را به خدا
بسپاريد و متوسل شويد؛ يك دست شما قرآن و دست ديگر عترت باشد. عترت ،
معارفش در مثل
((نهج البلاغه
))
است ؛ اعمالش در مثل
((صحيفه سجاديه
)) است ؛ اعمال تكليفى اش در مثل همين رساله هاى
عمليه است .
از اين ها شما را خارج نكنند، بلكه امتياز ما - در مسلمين و غير مسلمين
- همين است كه دو اصلى داريم ، كه براى دنيا و آخرتمان نافع است . براى
دنياى ما، هم اگر مريض شديم ، اگر بلايى بر سر ما آمد، به اينها كه
متوسل شديم ، براى ما فرج مى رسد.
اين امتياز در خصوص شيعه است ؛ در اهل سنت ، اين مطلب نيست ، بلكه به
علماى فقه اجازه نمى دهند كه در عقليات دخالت بكنند. در عقليات بايد
ابوالحسن اشعرى يا معتزلى ، مرجع باشد. در شرعيات بايد - مثلا -
ابوحنيفه ، شافعى و اينها مرجع باشد، تعجب مى كنند كه شيعه چطور يك نفر
را هم رئيس عقليات و هم رئيس شرعيات ، قائل است .
ائمه ما هم در معارف و علوم عقليه ، مرجعند و هم در امور شرعيه و
تكليفيه ، مرجعند. ديگر نمى دانند كه اين دو تا كه سهل است ، ائمه ،
غير اينها را هم دارند: توسلات ، تحصنات ، تحفظات ؛ از اينها راه
مناجات با خدا را، از اينها راه عبوديت خدا را و اعمال را (مى توانيم
ياد بگيريم )؛ بلكه مى توانيم به تبعيت اينها، اوقات ما در طاعت خدا،
مستغرق بشود (و) هر چه بكنيم از طاعت خارج نشويم .
مقصود، شما ملتفت باشيد: در اين عصر، گرگ فراوان است ، شما را مى خرند
اما بعد هم مى توانند يك غذاى مسمومى به شما بدهند، كار شما را تمام
كنند، بعد از اينكه كار را از دست شما گرفتند، بعد از اينكه استخدام
كردند و هر چند ماهيانه (مبالغى ) كه انسان خوابش را هم نديده است ، به
او بدهند.
ملتفت باشيد! شما را گمراه نكنند، از جاده ، شما را بيرون نكنند كه از
دنيا و آخرت شما را محروم مى كنند. اگر ديدند بنده صادق قانع آن ها
هستيد، كه هستيد؛ اما به شرطى كه در راه اين ها كشته شويد.
(244)
(4)
بسم
الله الرحمن الرحيم
نوجوان ها و جوان ها بايد ملتفت باشند كه همچنانى كه خودشان در اين سن
هستند و روز به روز به سن بالا مى روند، علم و ايمانشان هم بايد همين
جور باشد، مطابق اين باشد، معلوماتشان ، از همان كلاس اول علوم دينيه ،
به بالا برود، ايمانشان ملازم با همين علمشان باشد.
بايد بدانيد اينكه ما مسلمان ها، امتيازى از غير مسلمان ها نداريم الا
به قرآن و عترت ، و الا ما هم مثل غير مسلمان ها مى شويم . اگر ما قرآن
را نداشته باشيم ، مثل غير مسلمان ها مى شويم ، اگر ما عترت را نداشته
باشيم ، مثل مسلمان هايى كه اهل ايمان نيستند، هستيم .
بايد ملتفت باشيم روز به روز در اين دو امر ترقى بكنيم . همچنان كه سن
ما به بالا مى رود، معلومات ما هم در همين دو امر، بالا برود. اين طرف
، آن طرف نرود و الا گم مى شود، گمش نكنند؛ گمراهش نكنند؛ اين دو اصل
اصيل را از اينها نتوانند بگيرند.
ما مى گوييم : اگر (مى گوييد) اسلام درست نيست (و) شما قرآن را قبول
نداريد، (پس ) مثل قرآن بياوريد، يك سوره اى مثل قرآن بياوريد.
مى گويند: نه ، نمى توانيم بياوريم و نمى آوريم و مسلمان هم نمى شويم .
اين ادعا و اين كلام ، جواب ندارد، براى اين كه مى گويند:
((ما مى دانيم و عمل نمى كنيم .
))
همچنين كسانى كه صورتا با قرآن هستند و با عترت نيستند، به اينها مى
گوييم كه اين آثار عترت ؛ اين فضائل عترت ؛ اين ادعيه اينها؛ اين احكام
اينها؛ اين خطب اينها؛ اين رسائل اينها؛ اين
((نهج
البلاغه
))؛ اين
((صحيفه
سجاديه
))؛ در مخالفين عترت ، مثل اينها را
بياوريد! اگر آورديد، ما دست بر مى داريم .
اين عملياتشان ، اين عملياتشان ، اين ايمانشان ، اين كرامتشان اين
معجزاتشان ، بايد بدانيم اين دو تا را از ما نگيرند.
مى دانيد چقدر پول به ما مى دهند اگر اينها را به آن ها بدهيم ؟ خيلى
مى دهند؛ لكن اين پول ارزش ندارد، فردا از راه غير مستقيم همين پول را
از ما مى گيرند و يك بلايى هم بر سر ما مى آورند. اين ها به ما وفا نمى
كنند؛ تا خودشان استفاده شان را از ما بگيرند، ديگر كار ما را مى
سازند.
بالاخره بايد ملتفت باشيم قرآن را بگيريم ، الفاظش را ياد بگيريم كه از
غلط، محفوظ باشد. آنچه را كه مى دانيم ، قرائتش را تصحيح كنيم ، تجويدش
را تصحيح كنيم ، در نمازمان صحيح القرائه باشيم .
و همچنين تفسيرهايى آسان و ساده را ما كه فارسى زبانيم ، بدانيم ؛ و
(يك ) تفسير فارسى پيدا كنيم كه از روى آن سهل باشد ما قرآن را بفهميم
؛ مثلا
((منهج الصادقين
))
را كم و بيش مطالعه كنيم ، بلكه از اول تا به آخر، چون كتاب فارسى است
و كتاب خوبى هم هست . اگر بهتر از او پيدا بكنيم عيب ندارد، اما كجا
پيدا شود بهتر از او كه معتبر باشد؟
حفظ كنيم قرآن را كه هميشه با ما باشد، ما با او باشيم ، تحصن بكنيم به
قرآن ، تحفظ بكنيم به قرآن ، وسيله حفظمان در فتن و شدائد دنيا قرار
بدهيم .
از خدا بخواهيم كه از قرآن ما را جدا نكند، همچنين از خدا بخواهيم ما
را از عترت جدا نكند كه عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است ، اگر
كسى يكى از اين دو تا را ندارد هيچ كدام را ندارد.
ملتفت باشيم دروغ به ما نگويند و دروغ خودشان را به ما نفروشند! از
مردم دنيا، دروغ را نخريم !
ما از عترت و قرآن نمى توانيم دورى كنيم ؛ اگر دورى كرديم ، در دام گرگ
ها مى افتيم ، (و) خدا مى داند آيا بعد، از دست شان نجات مى يابيم ؟
بعد از اين كه سرها شكست و دست ها بريده شد و بلاها بر سر ما آمد.
ملتفت باشيد! از اين دو اصل كسى را بيرون نبرند.
شما مدرسه مى رويد، معلم خودتان را ملتفت باشيد در صراط مستقيم باشد.
اگر معلم را با رشوه و غير رشوه ، منحرف كردند ديگر كار بچه ها زار است
، چرا؟
به جهت اينكه او، از راه مستقيم يا غير مستقيم ، باطل خودش را به بچه
ها مى فروشد، به اين بچه ها مى خوراند.
ملتفت باشيد! خيلى احتياط بكنيد! احتياط شما هم فقط در همين است كه از
يقين ، تجاوز نكنيد، بلكه امروز بزرگ ها هم همين جورند، بايد خيلى سعى
بكنيد كه غير يقين را، داخل يقينيات ما نكنند، آب را توى شير ما
نريزند!
اگر يك نفر، هزار كلمه حقى گفت ، اين هزار كلمه را خوب تاءمل بكنيم و
از او بگيريم ، بعد (تاءمل كنيم كه ) هزار و يكم هم درست است ؟ (يا) نه
آن ظن است ، يقين نيست .
هر كلمه اى از هر كسى شنيديد، دنبال اين برويد كه
((آيا
اين صحيح است ، تام است ، مطابق با عقل و دين هست ، يا نه ؟
))
(و بدانيد كه ) در وقتى (كه ) ما خلوت كرديم (خداوند) مطلع است ، وقتى
جلوى مردم هستيم مطلع است ، حرف مى زنيم مطلع است ، ساكتيم مطلع است .
همين كه شخص مطلع شد:
((صاحب اين خانه ، صاحب
اين عالم ، از هر فردفرد، به تمام افعال و تروك ، به تمام نوايا، مطلع
شد، آنچه كه نيت كرده و مى كند، آن ها را هم مطلع است ؛ بلكه نيت خير
را مى نويسد؛ نيت شر را نمى نويسد تا شر محقق نشده ؛ شر هم كه محقق شد
يك مقدار صبر مى كند تا ببيند، توبه مى كند يا نه ، برمى گردد يا نه ؟
))
كار تمام است .
مقصود، همين كه انسان بداند كه خدا مى داند، كار تمام شد، ديگر مطلع
نباشد، همه چيز را تا به آخر مى فهمد، (كه ) چه بايد بكند و چه بايد
نكند، از چه منتفع مى شود و از چه متضرر مى شود، (خداوند) ما را مى
بيند.
(آيا) مى توانيم (با اينكه ) سر سفره او نشسته ايم ، با همديگر نزاع
بكنيم ؟ (مثلا) آن غذا را من جلوتر ديدم ، من بايد بخورم ؛ او مى گويد
من اول اين را برداشتم ، من بايد اين غذا را بخورم ، سر اين دعوا بكنيم
و مقاتله بكنيم ؟!
تمام اين جنگ هايى كه حكومت ها دارند، از همين قبيل است ؛ سر سفره كريم
نشسته اند، او هم مى بيند.
دستور هم معلوم است كه چيست ، (خداوند) از چه خوشش مى آيد، از چه بدش
مى آيد؛ از آزار به غير حق ، بدش مى آيد؛ از احسان به حق در جايش ،
خوشش مى آيد، همه اين ها را مى داند و ما هم مى دانيم كه او اين دستور
را داده و اينها را مى داند و مى بيند، آيا اين كار(ها) را مى كنيم ؟
آدم جلوى يك نفر آدم عادى ، هرگونه معصيت نمى كند، با اينكه شخص عادى
است ، شايد قدرت من از قدرت او بيشتر باشد نتواند به من (كارى كند)،
اما همين قدر به من بدبين مى شود، با من بد مى شود، يك وقتى اگر فرصت
پيدا كرد كار ما را تصفيه مى كند. اما خدا كه اين جور نيست ، خدا قادر
است و عالم است و دستور هم داده و مى داند
((چه
كسى مى داند و چه كسى نمى داند
))، همه اينها را
مى داند.
(آيا) جلوى او مى توانيم مخفى بكنيم ، يا نه آشكار كنيم ، طورى نمى
شود، نمى تواند كارى بكند، آيا اين جور است ؟ (آيا) هيچ فايده براى ما
دارد، (آيا) مى توانيم مخفى كنيم ؟
انسان ، يا غير انسان - مكلف - به جايى شقاوتش مى رسد كه اصلا اين
مطالب ، كاءنه به گوشش نخورده كه خدايى داريم بيناست ، شنواست ، داناست
، قادرست ، رحيم و كريم است . قادرست يك سر سوزنى اگر در راه او صرف
بشود، مزدش را بدهد، يك همچنين (خدايى است ) .
در انجيل برنابا - كه اقرب اناجيل به صحت است - نوشته شده كه عيسى
(عليه السلام ) براى ابليس شفاعت كرد:
((خدايا!
اين مدت ها عبادت تو را مى كرد، تعليمات مى كرد، فلان مى كرد، بيا از
گناهش بگذر
))! با اين كه از زمان آدم تا زمان
عيسى (عليه السلام ) چه كارها، چه فسادها كرده بود. اين چه نورى است كه
حتى به اين هم ترحم كرد (كه گفت ): خدايا! از تقصيراتش بگذر!