ايثار پيرزن و عكس العمل امام
روزى امام حسن مجتبى و
برادرش حسين عليهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان -
عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر
مدينه خارج شدند.
در مسير راه آذوقه خوراكى آن ها پايان يافت و آنان تشنه و
گرسنه گشتند؛ و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به
سياه چادرى نزديك شدند، پيرزنى را در كنار آن مشاهده
كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم ، آيا نوشيدنى دارى ؟
پيرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى
خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزى را كه جلوى سياه چادر خود
بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت : خودتان شير آن را
بدوشيد و استفاده نمائيد.
ميهمانان گفتند: آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات
دهى ؟
پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم ، يكى از خودتان آن
را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم ؛ و آن را
ميل كنيد.
لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را
كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را
طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول
نمودند.
و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از
خانواده قريش هستيم ؛ و اكنون قصد مكّه داريم ، چنانچه از
اين مسير بازگشتيم ، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد.
پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از
جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد
كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟!
و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و
به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد،
امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته
بود، پيرزن را شناخت .
حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن
پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى
شناسى ؟
عرضه داشت : خير.
امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در
فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم ؛ و تو به
ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .
پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت
خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم .
حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس
ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين
عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و
آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.
(46)
فائده گذشت و ملاطفت
ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت كند:
روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع
ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت .
و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى
هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود
گفت : اين ها چه كسانى هستند، كه با چنين هيبت و وقارى
حركت مى كنند؟!
گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ؛ و
همراهان او از بنى هاشم مى باشند.
مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه
السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت :
آيا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!
حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمود: بلى .
مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت ؟
حضرت فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق
درخشانى داشت ؟!
مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشين پدرت
گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و
دين ندارى .
در اين لحظه ، يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد
شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت .
امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى
انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود:
شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا
من بيايم .
پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه
منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يك دست لباس نيز
به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن
رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ
او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال
دنيا خريدارى كردم .
همچنين در ادامه روايت آمده است : پس از آن كه مرد شامى
رفت ، به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت : روى زمين
كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ عليهما السلام وجود
ندارد.(47)
جنّ حامى گمشدگان با خدا
امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرمايد:
ت رسول صلى الله عليه و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض
شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسين عليهم السلام به
ديدار آن حضرت آمدند؛ و ايشان را در حالى مشاهده كردند كه
در بستر آرميده بود، امام حسن سمت راست رسول اللّه ؛ و
حسين سمت چپ آن حضرت نشستند.
و چون مدّتى به طول انجاميد و حضرت رسول بيدار نگشت ،
فاطمه زهراء عليها السلام به دو فرزندش گفت : عزيزانم !
جدّتان خواب است ، برخيزيد تا به منزل برويم ؛ و هرگاه
بيدار گردد شما را مى آورم .
آن دو برادر اظهار داشتند: ما همين جا خواهيم ماند.
حضرت زهرا عليها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسين
بر بازوى چپ و حسن بر بازوى راست جدّشان خوابيدند؛ و چون
ساعتى بگذشت ، بيدار گشتند ولى مادرشان را نديدند و هنوز
رسول خدا در بستر خويش آرميده بود، برخاستند و حركت كرده
تا به منزل خود بروند.
آن شب بسيار تاريك و ابرى بود و صداى رعد و برق زيادى به
گوش مى رسيد؛ همين كه امام حسن به همراه برادرش حسين
عليهما السلام از منزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان
ظاهر گرديد؛ و ايشان با استفاده از روشنائى آن نور به سوى
منزل خود روانه گرديدند.
ولى آن دو كودك خردسال در مسير، راه منزل را گم كرده و به
باغى رسيدند؛ و چون خسته شده بودند، در كنار همان باغ در
گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردن يكديگر
انداخته و خوابيدند.
همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بيدار شد،
عايشه تمام جريان را براى آن حضرت تعريف كرد.
ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدايا! دو نور
ديده ام كجايند؟! خدايا! آن ها گرسنه و تشنه كجا رفتند؟!
خداوندا! تو حافظ و نگهبان ايشان باش .
و سپس براى يافتن آن دو عزيز حركت نمود؛ و چون به آن باغ
رسيد، ديد كه حسن و حسين دست در گريبان يكديگر كرده و
خوابيده اند؛ و باران شديدى شروع به باريدن كرده بود؛
وليكن حتّى قطره اى بر اين دو برادر نريخته بود.
ناگهان چشم حضرت بر مار بسيار بزرگى افتاد كه داراى دو بال
بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سايبان بر آن دو برادر
گشوده بود.
در اين هنگام پيغمبر خدا نزديك مار آمد؛ و سرفه اى نمود،
چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت : خدايا! تو
شاهد باش كه من اين دو فرزند رسول خدا را محافظت كردم و آن
ها را صحيح و سالم تحويل جدّشان دادم .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه اظهار نمود: اى مار! تو كه
هستى ؟
پاسخ داد: من از طايفه جنّيان هستم ؛ كه براى حراست و
حفاظت اين دو كودك ماءمور شده بودم .
پس از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين
عليهما السلام را در برگرفت و يكى را بر شانه راست و ديگرى
را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت .
ر راه اميرالمؤ منين علىّ عليهما السلام ، كه به همراه يكى
دو نفر از اصحاب مى آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و
چون مشاهده كردند كه حسن بر شانه راست و حسين بر شانه چپ
آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: يا رسول اللّه ! يكى از آن
دو عزيز را به ما بده تا بياوريم ؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حسن فرمود: مايل هستى
روى شانه پدرت بروى ؟
گفت : خير، اگر بر شانه تو سوار باشم بيشتر دوست دارم ؛ و
حسين نيز چنين اظهار داشت .
پس آن دو عزيز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد،
آن گاه مادرشان مقدارى خرما برايشان آورد و ميل نمودند،
بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام از اتاق بيرون رفت ؛ و
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اكنون بلند شويد و با
هم كشتى بگيريد
و چون مشغول كشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و ديد رسول خدا
حسن را ترغيب و تشويق مى نمايد كه بر حسين پيروز آيد.
گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر عليه كوچكتر تحريك مى
نمائى ؟!
حضرت رسول فرمود: جبرئيل حسين را ترغيب مى نمايد و من نيز
حسن را ترغيب وتحريك مى نمايم .(48)
جواب شش موضوع مبهم
مرحوم قطب الدّين رواندى در كتاب خرايج خود آورده
است :
روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ عليه السلام وارد
شد و اظهار داشت : من يك نفر از رعيّت تو و از اهالى اين
شهر هستم .
حضرت فرمود: خير، تو از رعيّت من و از اهالى اين شهر نيستى
؛ بلكه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى
معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن ها را نمى دانست
به من ارجاع شده است .
آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحيح فرمودى ، معاويه مرا به
طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما
دريافت دارم ؛ و اين موضوع را كسى غير از ما نمى دانست .
پس از آن اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: آنچه مى
خواهى از اين دو فرزندم سؤ ال كن كه جواب كافى دريافت
خواهى داشت .
آن شخص گفت : از آن كسى كه موهاى سرش تا روى گوشهايش آمده
- يعنى ؛ حسن مجتبى عليه السلام - سؤ ال مى كنم .
و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد،
پيش از آن كه سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا
سؤ ال كنى : فاصله بين حقّ و باطل چيست ؟
و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است ؟
و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟
و قوس و قزح - يعنى ؛ رنگين كمان - چيست ؟
و خنثى به چه كسى گفته مى شود؟
و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم تر و سخت تر مى باشند
كدامند؟
مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همين ها
مى باشد.
امام حسن مجتبى عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤ ال ها
پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با
چشم خود ديدى حقّ و آنچه شنيدى باطل است .
فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم
است و نيز تا جائى كه چشم ببيند.
همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت
خورشيد در يك روز خواهد بود.
و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان
براى در اءمان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث
مشابه آن ؛ و قزح نام شيطان است .
و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود كه معلوم نباشد مرد است
يا زن ، كه اگر هيچ نشانه اى نداشته باشد، يا هر دو نشانه
را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن ، پس اگر
ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت
در حكم زن خواهد بود.
و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است - :
خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود
آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى كند.
و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى نمايد.
و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى كند.
و از آب شديدتر، ابر مى باشد كه آن را حمل و منتقل مى كند.
و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن
سو مى برد.
و از باد قدرتمندتر آن نيروئى است كه باد را كنترل مى كند.
و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز
را مى گيرد؛ و مى ميراند.
و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى
ربايد.
و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيّت و اراده الهى است كه
مرگ را برطرف مى نمايد - و در روز واپسين ، مردگان را زنده
مى گرداند - .(49)
مجازات زن بدكاره با كنيز
محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم ؛ و از
صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهما حكايت نمايد:
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در منزل پدرش اميرالمؤ
منين علىّ عليه السلام نشسته بود كه عدّه اى وارد شدند و
گفتند: ما اميرالمؤ منين را مى خواهيم .
امام حسن مجتبى عليه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اى
داريد؟
گفتند: مشكلى براى ما پيش آمده است مى خواهيم آن را حلّ
نموده و پاسخ فرمايد.
حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئيد؟
اظهار داشتند: مردى با همسر خود مجامعت نموده است ؛ و پس
از آن همان زن با كنيز خود ملاعبه و مساحقه كرد و هم اكنون
نطفه مرد توسطّ زن در رحم كنيز قرار گرفته ؛ و به همين جهت
كنيز آبستن مى باشد، حال بفرمائيد حكم آن ها چيست ؟
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: مطلب ، بسيار مشكل است
و تنها حلاّل آن پدرم علىّ عليه السلام مى باشد، با اين
حال جواب آن را مى گويم ، اگر صحيح و درست بود؛ پس خداوند
متعال مرا كمك كرده و از علومى است كه از پدرم فرا گرفته
ام .
و چنانچه صحيح نبود خودم اشتباه كرده ام و از خداى سبحان
خواستارم كه مرا از خطا مصون فرمايد، ان شاء اللّه تعالى .
آن گاه در پاسخ سؤ ال چنين فرمود: در مرحله اوّل زن بايد
مهرالمثل كنيز را كه دختر بوده و آبستن شده است بپردازد،
چون به هنگام زايمان بكارت او از بين مى رود.
پس از آن زن را بايد سنگسار كنند؛ چون شوهر داشته و چنان
عمل زشتى - زناى محصنه - را انجام داده است .
و امّا نسبت به كنيز بايد صبر نمايند تا زايمان نمايد؛ و
بعد بچّه را به پدرش كه صاحب نطفه باشد تحويل دهند و سپس
حدّ مساحقه بر آن كنيز جارى شود.
محمّد بن مسلم گويد: جمعيّت با شنيدن اين جواب ، از حضور
امام حسن مجتبى عليه السلام خارج شدند و در بين راه
اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام را ملاقات كردند؛ پس جريان
خود را و نيز پاسخ امام مجتبى عليه السلام را برايش بازگو
نمودند.
امام علىّ عليه السلام فرمود: به درستى كه پيش من جوابى
بيش از آنچه فرزندم حسن مجتبى براى شما بيان نموده است ،
نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحيح و كاملى رابراى شما بيان
نموده است .(50)
نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس
جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام
حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند:
هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر
شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت
طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه
اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد،
أ فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را
معالجه و درمان نمى كنيد؟!
حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى
شود مرگ را معالجه كرد؟!
گفتم : ((انّا للّه وانّا
اليه راجعون ))؛ همه ما از
سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت .
رمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما
عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت إ مامت و ولايت امّت را به
دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه
زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم
و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.
عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا
موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟
امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه
در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز.
آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر
لحظه به دنبال تو است .
توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا
بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره
خواهى كرد.
آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد
بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و
چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى .
پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار
نياز و ضرورت از آن بهره گيرى ... .
و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى
جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش
مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت .
و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات
خدا و معصيت نكردن است .
پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى
زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند.(51)
دو آپارتمان سبز و قرمز
محدّثين و مورّخين آورده ند:
چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه روزهاى آخر
عمر خويش را سپرى مى نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته
بود و چهره مباركش به رنگ سبز متمايل گشته بود.
و در اين هنگام برادرش حسين سلام اللّه عليه كنار او حضور
داشت ؛ كه ناگاه امام حسن عليه السلام گريان شد، حسين
اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است ؛ و چرا
گريان هستى ؟
فرمود: اى برادر! هم اكنون به ياد سخنى از جدّم رسول خدا
افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى
گريستند.
پس از آن امام حسين سلام اللّه عليه پرسيد جدّم چه فرموده
است ؟
پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى كه به معراج
رفتم و در بهشت وارد شدم و جايگاه مؤ منين را مشاهده كردم
، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت كه يكى از
آن ها زبرجدِ سبز رنگ و ديگرى از ياقوتِ قرمز بود.
از جبرئيل پرسيدم : اين دو قصر زيبا براى چه كسانى است ؟
جبرئيل اظهار داشت : يكى از آن ها براى حسن و آن ديگرى از
براى حسين مى باشد.
گفتم : اى برادر، جبرئيل ! پس چرا هر دو يك رنگ نيستند؟
ساكت ماند و جوابى نگفت ، پرسيدم : چرا حرف نمى زنى و جواب
مرا نمى دهى ؟
گفت : شرم دارم از اين كه سخنى بر زبان آورم .
پس او را به خداوند متعال سوگند دادم كه علّت آن را بيان
نمايد.
پاسخ داد: آن ساختمانى كه سبز رنگ است براى حسن ساخته شده
، چون او را به وسيله زهر مسموم مى كنند و هنگام رحلت رنگ
بدن مباركش سبز خواهد شد.
و آن ديگرى كه قرمز مى باشد براى حسين تهيّه شده ، چون او
را به قتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به
خون خواهد شد.
و در اين لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسين سلام اللّه
عليهما و تمام كسانى كه در آن مجلس حضور داشتند سخت
گريستند.(52)
در آخرين لحظات ، در فكر هدايت
عمرو بن اسحاق كه يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد امام
حسن مجتبى صلوات الله و سلامه عليه مى باشد، حكايت كند:
روزى من به همراه يكى از دوستانم جهت عيادت آن حضرت به
محضر شريف ايشان شرفياب گشتيم .
و چون اندك زمانى نشستيم ، جوياى حال و احوال آن امام
مظلوم عليه السلام شديم ، كه حضرت به من خطاب نمود و
فرمود:
يا ابن اسحاق ! آنچه نياز دارى سؤ ال كن ؟
عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نيست ، هرگاه
نقاهت شما برطرف شد و سلامتى خود را باز يافتى مسائل خود
را مطرح مى نمائيم .
در همين موقع حضرت از جاى خود برخاست و جهت رفع حاجت از
اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتى كه مراجعت نمود؛ فرمود:
پيش از آن كه مرا از دست بدهى ، آنچه مى خواهى سؤ ال كن .
گفتم : ان شاء اللّه پس از آن كه عافيت و سلامتى خود را
باز يافتى ، اگر سؤ الى داشتم به عرض عالى مى رسانم .
در اين هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندين مرتبه مرا زهر
خورانيده اند؛ ليكن اين بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشى
شده است و ديگر مرا گريزى از مرگ نيست .
عمرو بن اسحاق گويد: ناگاه حال حضرت وخيم گشت ؛ و لخته هاى
خون قى و استفراغ مى نمود؛ و من ديگر نتوانستيم بنشينيم ،
لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندكى بيارامد.
فرداى آن روز دوباره جهت ملاقات و ديدار به حضور آن امام
مظلوم شرفياب شدم ؛ و ديدم كه حضرت سخت به خود مى پيچد و
مى نالد و حسين عليه السلام بر بالين بسترش غمگين و افسرده
حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه كسى با تو چنين
كرد؟
امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه با سختى لب به سخن گشود؛ و
در جواب فرمود: آيا مى خواهى از قاتل من انتقام بگيرى و
قصاصش كنى ؟
برادرش حسين عليه السلام ، پاسخ داد: بلى .
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: خداوند متعال از همه
خلايق قوى تر و عالم تر است ؛ و من دوست ندارم كه به خاطر
من ، شخصى كشته گردد و خونى بر زمين ريخته شود.(53)
پيش بينى خطر در تشييع جنازه
محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات
اللّه و سلامه عليه حكايت نمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام فرا رسيد و آثار شهادت و رحلت
در چهره وى نمايان شد، وصاياى امامت را به برادرش ابا
عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت :
برادرم ، حسين ! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مى
كنم ؛ و از تو مى خواهم كه به آن ها اهميّت دهى .
و سپس چنين اظهار داشت : هنگامى كه روح از بدنم پرواز كرد
و مرا آماده دفن كردى ، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر
مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بِبَرى ، تا با
او تجديد عهد نمايم .
و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز
بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوى قبرستان بقيع ؛ و
مرا در آنجا دفن نما.
چون عايشه مصيبت بزرگى بر من وارد مى كند كه بسيار براى مؤ
منين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمنى
سرسختى با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد،
بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاى او باشيد.
سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن
مجتبى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران ، جنازه
مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و
بر جنازه اش نماز گذاردند.
و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ
بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام
صلوات اللّه عليه حركت دهند، ماءمورين عايشه سريع به او
خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى
خواهند او راكنار پيغمبر اسلام دفن كنند.
عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر بر جنازه
و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فريادكنان گفتند: جنازه
نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم .
در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اى عايشه ! تو
و پدرت از قديم الا يّام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و
بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ گوى كردار و برخوردهاى
خود باشيد.
و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت
دادند و در آن جا دفن كردند.(54)
و روايات در اين باره مختلف است و در بسيارى از احاديث
آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاى خويش قرار
دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.
در مصائب امام حسن مجتبى عليه
السلام
بيا بنشين دمى خواهر،
كنار بسترم امشب
|
نظر كن حالت محزون و
چشمان ترم امشب
|
حسينم را بگو آيد،
كنارم لحظه اى از غم
|
كه گويم درد دل با
يادگار مادرم امشب
|
بهار عمرم آخر شد، خزان
از زهر ملعونه
|
ز ظلم اوست بى تاب و
توان در بسترم امشب
|
نظر كن خواهرا اكنون ،
ببين حال پريشانم
|
زجا برخيز و رُوْ طشتى
بياور در برم امشب
|
بيا خواهر دم آخر، مرا
ديگر حلالم كن
|
كه مهمانم به جنّت نزد
جدّ اطهرم امشب
|
شدم راحت من ، ليكن
دچار غم شود قاسم
|
به كفر آن جوان ، بى
كَسُ و بى ياورم امشب
(55)
|
هرگز دلى ز غم چو دل
مجتبى نسوخت
|
ور سوخت اجنبى دگر از
آشنا نسوخت
|
هر گلشنى كه سوخت ز باد
سموم سوخت
|
از باد نوبهارى و نسيم
صبا نسوخت
|
چندان دلش ز سرزنش
دوستان گداخت
|
كز دشمنان زهر بد و هر
ناسزا نسوخت
|
هرگز برادرى به عزاى
برادرى
|
در روزگار چون شه گلگون
قبا نسوخت
|
آن دم كه سوخت حاصل
دوران ز سوز دهر
|
در حيرتم كه خرمن گردون
چرا نسوخت
|
تا شد روان عالم امكان
ز تن روان
|
جنبنده اى نماند كزين
ماجرا نسوخت
(56) |
پنج درس ارزنده و آموزنده
1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را
مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من
هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با
تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز.
امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف
تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى
باشند.
پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا
مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى
ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا
فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند
تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛
و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(57)
2 - در روايات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده
نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر
اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟
فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود
و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا
شود.(58)
3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا
بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى
نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است
، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است
و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من
نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(59)
4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد
سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها
را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست
گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد،
هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟
حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن
كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(60)
5 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از
اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و
گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند.
همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس -
حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين
كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست
بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان
حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(61)
در مدح و منقبت دوّمين اختر فرزنده
امامت
بت غم عشق تو تا يار دل
زار من است
|
بهتر از خلد برين گوشه
بيت الحزن است
|
نه غم حُور و نه انديشه
جنّت دارم
|
از زمانى كه مرا بر سر
كويت وطن است
|
قصّه عشق من و حُسن تو
اى مايه ناز
|
نقل هر مجلس و زينتْ
دِه هر انجمن است
|
بعد از اين ياد، كس از
ليلى و مجنون نكند
|
حُسْن اگر حُسْن تو و
عشق اگر عشق من است
|
توئى آن يوسف ثانى كه ز
يك جلوه حُسن
|
محو ديدار تو صد يوسف
گل پيرهن است
|
از پى ديدن رخسار تو
موساى كليم
|
سال ها بر سر كويت به
عصا تكيه زن است
|
آدم و نوح و سليمان و
مسيحا و خليل
|
همه را مِهر ولاى تو به
گردن رسن است
|
خلق گويند به من ، دلبر
و معشوق تو كيست
|
كه تو را در غم او اين
همه رنج و مِحَن است
|
چه بگويم كه نم از يم
نتوان گفت كه آن ماه جبين
|
سرو سيمين بدن و خسرو
شيرين سخن است
|
ثمر باغ رسالت ، گهر
بحر وجود
|
والى مُلك ولايت ، ولىّ
مؤ تمن است
|
اوّلين سبط و دوّم حجّت
و سيّم سالار
|
چارمين عصمت حقّ و يكى
از پنج تن است
|
نام ناميّش حسن ، خلق
گراميّش حسن
|
پاى تا فرق حسن ، بلكه
حسن در حسن است
|
روى حسن موى حسن بوى
حسن خوى حسن
|
يك جهان جوهر حُسن است
كه در يك بدن است
(62)
|
چهل حديث گهربار منتخب
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ
الْمُجتبى عليه الصلوة السّلام :
1 - مَنْ عَبَدَاللّهَ، عبَّدَاللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْءٍ.(63)
ترجمه :
فرمود: هر كسى كه خداوند را عبادت و اطاعت كند، خداى متعال
همه چيزها را مطيع او گرداند.
2 - قالَ عليه السلام : وَنَحْنُ رَيْحانَتا رَسُولِ
اللّهِ، وَسَيِّدا شَبابِ اءهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَ
اللّهُ مَنْ يَتَقَدَّمُ، اَوْ يُقَدِّمُ عَلَيْنا اَحَدا.(64)
ترجمه :
ه دنباله وصيّتش در حضور جمعى از اءصحاب فرمود: و ما دو
نفر - يعنى حضرت و برادرش امام حسين عليهما السلام -
ريحانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دو سرور جوانان
اهل بهشت هستيم ، پس خدا لعنت كند كسى را كه بر ما پيشقدم
شود يا ديگرى را بر ما مقدّم دارد.
3 - قالَ عليه السلام : وَ إ نّ حُبَّنا لَيُساقِطُ
الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم ، كَما يُساقِطُ الرّيحُ
الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(65)
ترجمه :
فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بيت رسول اللّه صلى
الله عليه و آله ) سبب ريزش گناهان - از نامه اعمال - مى
شود، همان طورى كه وزش باد، برگ درختان را مى ريزد.
4 - قالَ عليه السلام : لَقَدْ فارَقَكُمْ رَجُلٌ بِالاْ
مْسِ لَمْ يَسبِقْهُ الاْ وَّلُونَ، وَلا يُدْرِكُهُ
اءَلاَّْخِرُونَ.(66)
ترجمه :
پس از شهادت پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام ، در جمع
اصحاب فرمود:
شخصى از ميان شماها رفت كه در گذشته مانند او نيامده است ،
و كسى در آينده نمى تواند هم تراز او قرار گيرد.
5 - قالَ عليه السلام : مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ كانَتْ
لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، إ مّا مُعَجَّلةٌ وَإ مّا مُؤ
جَلَّةٌ.(67)
ترجمه :
فرمود: كسى كه قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان
آن - اگر مصلحت باشد - دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر
مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مى گردد.
6 - قالَ عليه السلام : إ نّ هذَا الْقُرْآنَ فيهِ
مَصابيحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.(68)
ترجمه :
فرمود: همانا در اين قرآن چراغ هاى هدايت به سوى نور و
سعادت موجود است و اين قرآن شفاى دل ها و سينه ها است .
7 - قالَ عليه السلام : مَنَ صَلّى ، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه
إ لى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْرا مِنَ النّارِ.(69)
ترجمه :
فرمود: هر كه نماز - صبح - را به خواند و در جايگاه خود
بنشيند تا خورشيد طلوع كند، برايش پوششى از آتش خواهد بود.
8 - قالَ عليه السلام :إ نَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ
رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ، فَيَسْتَبِقُونَ فيهِ
بِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا،
وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.(70)
ترجمه :
فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان
مسابقه قرار داد.
پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى
الهى از يكديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى
و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمايند.
9 - قالَ عليه السلام : مَنْ اءدامَ الاْ خْتِلافَ إ لَى
الْمَسْجِدِ اءصابَ إ حْدى ثَمانٍ: آيَةً مُحْكَمَةً،
اءَخاً مُسْتَفادا، وَعِلْما مُسْتَطْرَفا، وَرَحْمَةً
مُنْتَظِرَةً، وَكَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى ، اَوْ
تَرُدُّهُ عَنْ الرَّدى ، وَتَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً اَوْ
خَشْيَةً.(71)
ترجمه :
ت - خود را در مسجد قرار دهد يكى از هشت فايده شاملش مى
گردد: برهان ونشانه اى - براى معرفت -، دوست و برادرى
سودمند، دانش واطلاعاتى جامع ، رحمت و محبّت عمومى ، سخن و
مطلبى كه او را هدايت گر باشد، - توفيق إ جبارى - در ترك
گناه به جهت شرم از مردم و يا به جهت ترس از عقاب .
10 - قالَ عليه السلام : مَنْ أ كْثَرَ مُجالِسَة
الْعُلَماءِ اءطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ
ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّيادَةِ فى
نَفْسِهِ، وَكانَتْ لَهُ وَلايَةٌ لِما يَعْلَمُ، وَ إ
فادَةٌ لِما تَعَلَّمَ.(72)
ترجمه :
فرمود: هر كه با علماء بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش
در بيان حقايق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و انديشه اش
باز و توسعه مى يابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به
سادگى مى تواند ديگران را هدايت نمايد.
11 - قالَ عليه السلام : تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإ نْ
لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى
بُيُوتِكُمْ.(73)
ترجمه :
فرمود: علم و دانش را - از هر طريقى - فرا گيريد، و چنانچه
نتوانستيد آنرا در حافظه خود نگه داريد، ثبت كنيد و
بنويسيد و در منازل خود - در جاى مطمئن - قرار دهيد.
12 - قالَ عليه السلام : مَنْ عَرَفَ اللّهَ اءحَبَّهُ، وَ
مَنْ عَرَفَ الدُّنْيا زَهِدَ فيها.(74)
ترجمه :
فرمود: هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست
دارد و كسى كه دنيا را بشناسد آن را رها خواهد كرد.
13 - قالَ عليه السلام : هَلاكُ الْمَرْءِ فى ثَلاثٍ:
اَلْكِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْكِبْرُ هَلاكُ
الدّينِ،، وَبِهِ لُعِنَ إ بْليسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ
النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.
وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابيلُ
هابيلَ.(75)
ترجمه :
هلاكت و نابودى دين و ايمان هر شخص در سه چيز است : تكبّر،
حرص ، حسد.
تكبّر سبب نابودى دين و ايمان شخص مى باشد و به وسيله
تكبّر شيطان - با آن همه عبادت ملعون گرديد.
حرص و طمع دشمن شخصيّت انسان است ، همان طورى كه حضرت آدم
عليه السلام به وسيله آن از بهشت خارج شد.
حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهت قابيل
برادر خود هابيل را به قتل رساند.
14 - قالَ عليه السلام : بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ
اءرْبَعُ اءصابِع ، ما رَاءَيْتَ بَعَيْنِكَ فَهُوَ
الْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِاءُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرا.(76)
ترجمه :
فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است ، آنچه كه را
با چشم خود ببينى حقّ است ؛ و آنچه را شنيدى يا آن كه
برايت نقل كنند چه بسا باطل باشد.
15 - قالَ عليه السلام : اءلْعارُ اءهْوَنُ مِنَ النّارِ.(77)
ترجمه :
فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از
معصيت و گناهى كه موجب آتش جهنّم شود.
16 - قالَ عليه السلام : إ ذا لَقى اءحَدُكُمْ اءخاهُ
فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.(78)
ترجمه :
فرمود: وقتى انسان برادر مؤ من - و دوست - خود را ملاقات
نمود، بايد پيشانى و سجده گاه او را ببوسد.
17 - قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ لَمْ يَخْلُقْكُمْ
عَبَثا، وَلَيْسَ بِتارِكِكُمْ سُدًى ، كَتَبَ آجالَكُمْ،
وَقَسَّمَ بَيْنَكُمْ مَعائِشَكُمْ، لِيَعْرِفَ كُلُّ ذى
لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، واءنَّ ماقَدَرَ لَهُ اءصابَهُ، وَما
صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يُصيبَهُ.(79)
ترجمه :
فرمود: خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده
و شما را آزاد، رها نكرده است .
لحظات آخر عمر هر يك معيّن و ثبت مى باشد، نيازمندى ها و
روزى هركس سهميّه بندى و تقسيم شده است تا آن كه موقعيّت و
منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد.
18 - قالَ عليه السلام : مَنَ لَبِسَ ثَوْبَ الشُّهْرَةِ،
كَساهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ.(80)
ترجمه :
فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما، از جهت رنگ ، دوخت ،
مد و ... - بپوشد، روز قيامت خداوند، او را لباس آتشين
خواهد پوشاند.
19 - سُئِلَ عليه السلام : عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ
اءنْ يَرىَ الرَّجُلُ ما اءنْفَقَهُ تَلَفا، وَما
اءمْسَكَهُ شَرَفا.(81)
ترجمه :
از حضرت پيرامون بخل سؤ ال شد؟ در جواب فرمود:
معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به ديگرى كمك و انفاق
كند فكر نمايد كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را
ذخيره كرده و نگه داشته است خيال كند برايش باقى مى ماند و
موجب شخصيّت و شرافت او خواهد بود.
20 - قالَ عليه السلام : تَرْكُ الزِّنا، وَكَنْسُ
الْفِناء، وَغَسْلُ الاْ ناء مَجْلَبَةٌ لِلْغِناء:(82)
ترجمه :
فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت كردن راهرو و درب
منزل ، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نيازى مى گردد.
21 - قالَ عليه السلام :السِّياسَةُ اءنْ تَرْعى حُقُوقَ
اللّهِ، وَحُقُوقَ الاْ حْياءِ، وَحُقُوقَ الاْ مْواتِ.(83)
ترجمه :
فرمود: - مفهوم و معناى - سياست آن است كه حقوق خداوند و
حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعايت كنى .
22 - قالَ عليه السلام : ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إ لاّ هُدُوا
إ لى رُشْدِهِمْ.(84)
ترجمه :
فرمود: هيچ گروهى در كارهاى - اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ،
فرهنگى و ... - با يكديگر مشورت نكرده اند مگر آن كه به
رشد فكرى و عملى و... رسيده اند.
23 - قالَ عليه السلام : اَلْخَيْرُ الَذّى لا شَرَّفيهِ:
اءلشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَةِ، وَالصّبْرُ عَلَى
النّازِلَةِ.(85)
ترجمه :
فرمود: آن خوبى كه شرّ و آفتى در آن نباشد شكر در مقابل
نعمت ها و صبر و شكيبائى در برابر سختى ها است .
24 - قالَ عليه السلام : يَابْنَ آدَمٍ، لَمْ تَزَلْ فى
هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ،
فَخُذْ مِمّا فى يَدَيْكَ لِما بَيْنَ يَدَيْكَ.(86)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم از موقعى كه به دنيا آمده اى در حال
گذراندن عمرت هستى ، پس از آنچه دارى براى آينده ات (قبر و
قيامت ) ذخيره نما.
25 - قالَ عليه السلام : إ نَّ مَنْ خَوَفَّكَ حَتّى
تَبْلُغَ الاْ مْنَ، خَيْرٌ مِمَّنْ يُؤْمِنْكَ حَتّى
تَلْتَقِى الْخَوْفَ.(87)
ترجمه :
فرمود: همانا كسى تو را - در برابر عيب ها و كم بودها -
هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوى ، بهتر است از آن كسى كه
فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزوده گردد.
26 - قالَ عليه السلام : القَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ
الْمَوَدَّةُ وَإ نْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعيدُ مَنْ
باعَدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ قَرُبُ نَسَبُهُ.(88)
ترجمه :
فرمود: بهترين دوست نزديك به انسان آن كسى است كه در تمام
حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خويشاوندى نزديك نداشته
باشد.
و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبّت و دلسوزى بعيد
باشد گرچه از نزديك ترين خويشاوندان باشد.
27 - وَسُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ؟ فَقالَ عليه السلام :
شُحُّ الرَّجُلِ عَلى دينِهِ، وَإ صْلاحُهُ مالَهُ،
وَقِيامُهُ بِالْحُقُوقِ.(89)