تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد باقرعـليـه السـلام)

احمد حيدرى

- ۲ -


(اگر مرگ من در اين حال فرا رسد، درست درزمانى فرا رسيده كه من به اطاعت خدا مشغولم و با ايـن كار و كوشش خود را از تو ومثل توبى نياز مى كنم . از آن بيم دارم كه مرگ من زمانى رسد كه به معصيتى از معصيتهاى خدا مشغول باشم .
گـفـتـم : رحـمـت خـدا بـرتـو بـاد، خـواسـتـم تـو را مـوعـظـه كـنـم ولى تـو مـرا مـوعـظـه كـردى )..(36)
ه‍ ـ جـود و بـخـشـش : بـا اينكه تعداد عائله امام زياد و ثروتش از بقيه افراد خاندان كمتر بود، ولى درميدان جود و بخشش و دستگيرى از فقرا و نيازمندان نيز بر همگان پيشى گرفته بود.
امام صادق (ع ) مى فرمايد:
(ثـروت پـدرم ازتـمـام خـانـدانـش كمتر و مخارجش از همه افزونتر بود؛ با اين وجود در هر روز جمعه يك دينار صدقه مى داد.).(37)
و در نقل ديگرى مى فرمايد:
(روزى بـر پدرم وارد شدم و ايشان هشت هزار دينار را بر فقراى مدينه تقسيم مى كرد و درهمان روز اهـل يـك خـانـواده را كـه تـعـدادشـان بـه يـازده نـفـر مـى رسـيـد خـريـد واز بـنـدگـى آزاد كرد.).(38)
مـواسـات ، هـمـدردى و دسـتگيرى نسبت به خويشاوندان و برادران دينى از نكات برجسته سيره اخلاقى آن امام بود. حسن بن كثير گويد:
(از نيازمندى خود و بى توجهى برادرانم به امام شكايت كردم . حضرت فرمود:
چه بد برادرى است آن كه درهنگام توانمندى تو، رعايت حالت را بنمايد (وبه تو توجه كند) ولى بـه هـنگام فقر و نادارى از تو ببرّد.) بعد حضرت يك كيسه حاوى هفتصد درهم به من داد و فرمود: اين مبلغ را مصرف كن و هرگاه تمام شد مرا خبر ده .).(39)
در بيان ديگرى آن حضرت مى فرمايد:
(اَشـَدُّ الاَْعـْمـالِ ثَلاثَةٌ مُواساةُ الاِْخْوانِ فِى الْمالِ وَاِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ وَ ذِكْرُاللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ).(40)
سـخـت تـريـن كـارها، سه كار است : هميارى و مساعدت مالى با برادران ، رعايت انصاف با مردم (آنچه براى خود مى خواهد، براى مردم نيز بخواهد) و هميشه به ياد خدا بودن .
كـنـيز امام نقل مى كند كه هرگاه برادران (وخويشاوندان ) امام بر وى وارد مى شدند، امام آنان را طـعام مى داد، لباس نيكو مى پوشاند، صله و جايزه عطا مى كرد سپس اجازه مرخص شدن مى داد. روزى از امـام خـواهش كردم كه از اين بذل و بخششها كم كند (شايد به جهت همان كم بودن توان اقتصادى امام ) ولى آن حضرت در جوابم فرمود:
(ما حَسَنَةُ الدُّنْيا اِلاّ صِلَةُ الاِْخْوانِ وَالْمَعارِفِ)
نيكويى دنيا جز احسان و بخشش به برادران واصحاب نيست ..(41)
عـمروبن دينار وعبدالله بن عبيد گويند: هرگاه خدمت امام باقر(ع ) مى رسيديم ، آن حضرت به مـاخـوراكـى و لبـاس و پـول مـى داد و مـى فـرمـود: ايـنـهـا قبل از اين ملاقات براى شما آماده شده بود..(42)
وـ اهتمام به امر آخرت : ارتباط امام باقر با حضرت ربوبى آن چنان عميق بود كه تمام همّ و غم او در امـور اخـروى خـلاصـه مـى شد و اقليم عقل و دل آن بزرگوار را مسخّر خويش ‍ ساخته بود. ازامام نقل شده كه به جابر جُعفى فرمود:
(اَصْبَحْتُ وَاللّهِ ياجابِرُ مَحْزُوناً مَشْغُولَ الْقَلْبِ)
اى جـابـر، بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـبـم را بـا حـُزن وانـدوهـى كـه قـلب را بـه خـود مشغول ساخته ، صبح كرده ام .
جابر عرض كرد:جانم فدايت ، اندوه و دل نگرانى شما براى چيست ؟
امام فرمود:
(اى جـابـر، حزن واندوه من به خاطر آخرت است . اى جابر، كسى كه حقيقت خالص ايمان در دلش داخـل شـود، آن ايـمـان قـلبـش را از دنـيـا و آنـچـه درآن اسـت بـه خـود مشغول مى دارد، زيرا (از نظر او) زينت پرزرق و برق دنيا در حقيقت لهو ولعب است و خانه آخرت ، خـانـه زنـدگـى اسـت . سـزاوار و شـايـسـتـه نـيـسـت كه انسان مؤ من به زينتهاى فريبنده دنيا دل بندد و آرامش خود را در آنها جستجو كند و ...)..(43)
ز ـ تواضع امام : عبدالله بن عطا گويد:
(امام به من دستور داد دو مركب ـ يك الاغ و يك قاطر ـ براى سفر آماده كنم . امر امام را اطاعت كرده و الاغ و قاطر را زين كرده و به اين گمان كه امام قاطر را مى پسندد، آن را جلو بردم . امّا امام بر خـلاف تـصـور مـن ، بـر الاغ سـوار شـدنـد و فـرمـودنـد: بـهـتـريـن مـركـب نـزد مـن الاغ اسـت )..(44)
ايـن عـمـل امـام نـشان از تواضع آن بزرگوار دارد همچنان كه ايشان با اين كار خود به مردم مى فـهـمـانـد كـه امـكـانـات دنيايى مايه شرف و افتخار نيست و همرديف مردم بودن و همانند آنان از وسـايـل كـم ارزش اسـتـفاده كردن ، چيزى از شخصيّت واقعى انسان نمى كاهد البته به اين معنا نـيـست كه سوار بر اسب نمى شده اند، بلكه در سيره پيامبر و ائمه عليهم السلام آمده است كه آنان بر اسب و قاطر نيز سوار مى شده اند.
امام على (ع ) در توصيف رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
(لَقـَدْ كـانَ ـ صـَلَّى اللّهُ عـَلَيـْهِ وَ آلِهِ ـ يـَاءْكـُلُ عَلَى الاَْرضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارىَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ)
پـيـامـبـر روى زمـيـن (بـدون فـرش ) مـى نـشست و غذا مى خورد و نشستنش همچون بردگان بود و بـدسـت خـويش كفشش را پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد. بر الاغ برهنه سوار مى شد و حتى كسى را نيز پشت سرخويش سوار مى كرد..(45)
ح ـ برخى ديگر از اخلاق و آداب پسنديده امام : 1ـ امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(در دستور العمل پيامبر آمده :
هـرگـاه بـنـدگـان و غلامان را به كارى گمارديد كه برآنان سخت آمد، با آنان در آن كار وارد شويد و پدرم بندگان را به انجام كارها امر مى فرمود و نگاه مى كرد، اگر بر آنان سخت مى آمد، خود نيز (بسم الله ) مى گفت وباآنان دست به كار مى شد واگر برآنان هموار و آسان مى نمود، از آنان كناره مى گرفت .).(46)
2ـ زراره گويد:
(با امام باقر عليه السلام به تشييع جنازه اى رفتيم . عطاى مكّى از بزرگان قوم نيز شركت داشت . زنى از همراهان فرياد مى كشيد و جزع مى كرد. عطا به او گفت : ساكت باش و گرنه ما بـر مـى گـرديـم ؛ ولى آن زن سـاكـت نـشـد و او نـيـز بـاز گـشت . من به امام عرض كردم : عطا بـرگـشـت چون زنى فرياد مى كشيد و نهى عطا را گوش نداد و ساكت نشد. امام فرمود: ما ادامه مـى دهـيـم ، اگـر مـا (در چـنـيـن مـواقـعـى ) چـيـزى از بـاطـل هـمـراه حـق ديـديـم و بـه خـاطـر آن بـاطـل انـدك ، حق را ترك كرديم حق هيچ مسلمانى را ادا نتوانيم كرد. وقتى بر جنازه نماز خواند، ولىّ ميت عرض كرد: آقا راه رفتن براى شما زحمت دارد، خداوند اجر و رحمتش را به شما عطا كند، بـرگـرديـد. ولى امـام بـاز نگشت . عرض كردم : به شما اجازه بازگشت دادند و من نيز از شما حاجتى دارم . امام فرمود: بيا، ما نه به اجازه ايشان آمده ايم ونه با اجازه ايشان بر مى گرديم . ما با اين عمل طالب اجر و فضيلتى شده ايم و به اندازه اى كه جنازه را تشييع كنيم ، ماءجور هستيم .).(47)
3ـ هـرگـاه مـطـلبى امام را به حزن واندوه مى انداخت ، زنان و فرزندان راجمع مى كرد و دعا مى نمود و آنان آمين مى گفتند..(48)
4ـ هـرگـاه امـام گـرفـتـار بـه بـلايـى را مـى ديـد، پنهانى استعاذه مى كرد و به خدا پناه مى برد..(49)
5ـ امام (ع ) به شخصيت افراد احترام مى گذاشت و از بكار بردن تعبيراتى كه از منزلت آنان ـ مـخـصـوصـا مـحـرومان و مستمندان ـ بكاهد، به شدت اجتناب مى ورزيد. با آنكه خانه آن حضرت مـرجـع و پـنـاهـگـاه مـسـتـمـنـدان بـود ولى هـيـچـگـاه سـخـنـى حـاكـى از تـحـقـيـر، مـانـنـد: اى سـائل ايـن را بـگـيـر و ... شـنـيـده نـشـدوحضرت همواره سفارش مى كرد كه آنان را به بهترين اسمهايشان صدا بزنند..(50)
6ـ هرگاه مى خنديد، مى فرمود:
(اَللّهُمَّ لا تَمْقُتْنى ).(51)
خدايا مرا به خشم خود مگير.
7ـ حسن زيّات بصرى گويد:
(با يكى از دوستانم خدمت امام باقر(ع ) رسيديم . امام (ع ) درخانه اى تزيين شده نشسته ، ملحفه اى قـرمـز رنـگ بـر روى پاها انداخته ، محاسن را كوتاه كرده و سرمه كشيده بود. مسائلى ازامام پـرسـيـديـم وبرخاستيم . امام فرمود: اى حسن ، فردا تو و رفيقت پيش من بياييد. عرض كردم : فدايت شوم ، اطاعت مى كنم .
روز بـعـد بـرامـام وارد شديم درحالى كه در منزل امام جز حصيرى نبود وامام نيز يك پيراهن خشن پوشيده بود. حضرت به رفيقم رو كرد و فرمود:
اى بـرادر بـصـرى ، ديـروز كـه بـر من وارد شدى ، من درخانه همسرم بودم چون ديروز، روز او بود، آن خانه و اثاث هم از او بود. او خود را براى من آراسته بود ومن مى بايست خودم را براى وى مى آراستم ، پس نسبت به ما گمان بد مدار.
رفـقـيـم گفت : فدايت شوم ، به خدا قسم ازمشاهده وضعيت ديروز شما، گمانهايى نسبت به شما بـه قـلبـم وارد شـد ولى الان خـداوند همه آنان را از بين برد و دانستم كه همانطور است كه مى فرماييد.).(52)
ط ـ هـيـبـت امـام : شـخـصـيـت علمى و اخلاقى امام ، آن بزرگوار را در چشمها بزرگ ساخته و عظيم القـدر جـلوه داده بـود؛ بـه طـورى كـه هـمـه افـراد ـ حـتـى دانـشمندان وحاكمان ـ ناخودآگاه تحت تاءثير جاذبه آن حضرت واقع شده درمقابل عظمت وى احساس حقارت وكوچكى مى كردند.
وقتى قتاده ، كه فقيه ومجتهد اهل بصره بود، خدمت امام رسيد، از هيبت امام قلبش به لرزه افتاد و مضطرب شد و عرض كرد:
(من درمجالس متعدد و در محضر فقهايى چون ابن عباس نشسته ام ولى از هيبت هيچكدام از آنان قلبم چنين نلرزيده و مضطرب نشده است .).(53)
امام از زبان بزرگان
شخصيت امام باقر عليه السلام مورد تعريف وتمجيد علماى زمان خود و بعد از آن بود و همگان از او با اكرام و اجلال ياد كرده اند كه به چند نمونه توجه مى دهيم :
عبدالله بن عطا، از شخصيتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصرامام (ع ) مى گويد:
(مـن در هـيـچ مـحـفـلى دانـشـمـنـدان را كـوچـكـتـر و زبـونـتـر از مـحـفـل مـحمدبن على (ع ) نديدم . من (حكم بن عُتَيْبَه ) را با همه شخصيت ومقام علمى اش درمحضر امام باقر(ع ) همچون كودكى دربرابر استادش ديدم .).(54)
جـابـربـن يـزيـد جـعـفـى هـرگـاه از امـام بـاقـر(ع ) حـديـث نـقـل مـى كـرد، مـى گفت : خبرداد مرا وصّى اوصياء و وارث علوم پيامبران محمدبن على بن الحسين ...).(55)
ابـن حـجـر عـسـقـلانى ـ از دانشمندان عامّه ـ گويد: محمدباقر به اندازه اى رموز و اسرار علوم را آشـكـار ساخت و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را بيان نمود كه جز كوردلان و يا منحرفان ، كسى نـمـى تـوانـد آن را انـكار كند و از اين رو شكافنده علوم و بر فرازنده پرچم دانش لقب گرفت ..(56)
عـبـدالله بـن عمر گويد: انهم اهل بيت مُفهَّموُن .(57) آنان خاندانى هستند كه علمشان از غيب است .
حكم بن عُتَيبَه بعد از تلاوت آيه شريفه : (ان فى ذالك لايات للمتوسمين .(58) به درسـتـى كـه در ايـن جريان ـ عذاب قوم لوط ـ آيات و نشانه هايى است براى مردم با فراست و چيز فهم ) مى گفت : به خدا قسم ، محمد بن على از آنان است ..(59)
عـمـروبـن عـُبـيـد بـصـرى از رؤ سـاى مـعـتـزله وقـتـى بـرامـام وارد مـى شـد و از او سـؤ ال مى كرد، مى گفت : فدايت شوم ... ..(60)
وقـتـى جـابـر بـن عـبـدالله ، صـحـابـى دانـشـمـنـد و بـلنـد مـرتـبـه رسـول خـدا(ص ) خـدمـت امـام بـاقـر عـليـه السـلام رسـيد واز سعه علمى آن وجود شريف در سنين كودكى و نوجوانى اطلاع يافت ، شگفت زده شد و عرض كرد:
(يا باقِرُ اُشْهِدُ بِاللّهِ لَقَدْ اوُتيتَ الْحُكْمَ صَبِيّاً)
اى باقر خدارا شاهد مى گيرم كه ، علم و حكمت دركودكى به تو عطا شده است .
واز آن بـه بـعـد جـابـر بـن عـبـدالله درمـحـضـر امـام بـه شـاگـردى ، و كـسـب فـيـض پـرداخـت ..(61)
ابن خلكان مى نويسد:
امـام بـاقـر، ذاكر، خاشع ، صابر و از فرزندان بيت نبوت بود با نسبى بلند مرتبه ، حسبى عـالى ، آگـاه بـه مـسـائل مـهـم ، بـسـيـار گـريـه كـنـنـده و روگـردان از جدال و دشمنى ..(62)
وبالاخره امام عظيم الشاءن و بنيانگذار جمهورى اسلامى (قدس سره ) مى فرمايد:
(مـا مـفـتـخـريـم كه باقرالعلوم (كه ) بالاترين شخصيت تاريخ است و كسى جز خداى تعالى و رسـول صـلى الله عـليـه وآله وائمه معصومين عليهم السلام ، مقام او را درك نكرده ونتوانند درك كرد، از ماست )..(63)
دوران قبل از امامت
شاهد و راوى واقعه كربلا
امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن على عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاى دردناك را در ذهن صـاف و بـى آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكى از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اى كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اى كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مى فرمايد:
(قـُتـِلَ جـَدِّىَ الْحـُسـَيـْنُ وَلى اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّى لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـى ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)
زمـانى كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايى كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .
بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـى ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مى داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـى شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمى بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)
فـردى بـه نام (عمّار دُهنى ) (عمار روغنى ) حضور امام باقرمى رسد و ازامام چنين درخواستى مى كند:
(حَدِّثْنى بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّى كَاَنّى حَضَرْتُهُ)
جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .
وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مى پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـى دهـد. طـبـرى در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاى زيـادى از ايـن روايـت را نقل كرده است .
خـوشـبـخـتـانه بسيارى از فرازهاى واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگوارى همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبى و درستى تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـى درآن دخل و تصرف نمايد.
امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكى خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوى و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپى نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اى است كه حكام اموى برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.
مدينه در انتظار امام
قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاى علمى و سياسى ظاهر شود، بسيارى از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصارى با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بى مثال بود. جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدى كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مى انداخت ، در مسجد پيامبر مى نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواى پنجم و درانتظار لحظه موعود براى رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مى آورد:
(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )
اى شكافنده علم ، اى شكافنده علم
مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مى گفتند: جابر ( براثر پيرى و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مى گويد.و جابر در پاسخ آنان مى گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمى گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
(تـو بـزودى مـردى ازخـانـدان مـرا درك خـواهـى كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مى شكافد.)
مـن بـر اسـاس پـيـشـگويى پيامبر اين سخن را بر زبان مى آورم (وباقر العلم را صدا مى زنم .).(66)
بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـى امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وى ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)
اى شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)
از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى ، صـحـابـى عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مى رسيد و از محضر علمى اش بهره ها مى برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مى داشت و به مقام علمى ابو جعفر عليه السلام آشنا مى كرد..(68)
وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـى او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـى عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس ‍ وجواب را به من اطلاع بده .
و وقـتـى سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتى هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)
دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمى ، سياسى كه افكار و نظرياتش ‍ سنجيده و از روى حـسـاب اسـت ، مـى شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقى نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابى بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقى وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقى نيامد؟ داود گفت : او كمى بى ادب است . امام فرمود: چيزى نمى گذرد كه خلافت را به عهده مى گيرد و برگردن مردان سياست پا مى گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مى آورد و آن قدر عمر خلافتش طولانى مى شود كه گنجهايش به حد بى سابقه اى مـى رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :
(جـلالت و بـزرگـى شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبرى است كه داود مى گويد؟ امام فرمود: خبر راستى است . بعد منصور پيرامون دولت بنى عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتى كرد و امام جواب داد)..(70)
مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مى گيرد، ولى وقـتـى پيش بينى سياسى امام را مى شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مى رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مى كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمى ، سياسى ، اجتماعى درزمان حيات پدرجلوه مى كند و مشهور مى شود به طورى كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوى مى رسد و عبدالملك اموى ضمن نوشتن نامه اى به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـرى واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـى كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيرى چنين شخصيتى شناخته شده را به صلاح نمى بيند، درجواب مى نويسد:
(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهى و نصيحت طلبى خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـى را صادر كنيد) شخصيتى كه دستگيرى اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـى درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وى صـلاح نـمـى دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومى را تغيير نمى دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)
وقـتـى عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روى خيرخواهى و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)
امام و ضرب سكّه
مـورخـان به هنگام شرح زندگى امام باقر عليه السلام ، يا شرح وقايع دوره عبدالملك اموى ، متعرض جريان ضرب سكّه توسط عبدالملك ، با مشورت وراهنمايى امام باقر (ع ) مى شوند. از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه ـ اگـر صـحـت داشـتـه باشد ـ درزمان امام سجاد بوده ، دراينجا به شرح وتاءمل درآن مى پردازيم .
شـرح واقـعـه از اين قرار بود: در صدر اسلام ، توليد كاغذ درانحصار روميان بود و كاغذهاى مصرفى در كشور اسلامى توسط مسيحيان مصر (كه وابسته به روميان بودند) توليد مى شد و آنـان بـر منوال روميان با شعار مسيحيت (پدر، پسر و روح القدس ) كاغذها را زينت مى دادند و آرم مى زدند. وضع براين منوال بود تا زمان عبدالملك كه با توجه به زيركى و فطانتى كه داشـت ، تـوجـه اش بـه ايـن مـاركـهـا جلب شد و وقتى برايش ترجمه كردند، فهميد كه محتواى مـاركـهـا و آرمها شعار مسيحيت است و به همين جهت به فرماندار مصر دستور داد كه از آن به بعد مـارك كـاغـذهـا و لبـاسـهـا و پـرده هاى توليدى را عوض كنند و مارك جديد ـ شهدالله انه لااله الاهـوـ بـرآنـها بزنند. وقتى كاغذهاى جديد به بلاد روم رسيد، قيصر متوجه تغيير مارك شد و ضـمـن ارسـال هـدايا ونامه از عبدالملك خواست كه همان ماركهاى سابق را بزنند و وقتى با بى توجهى عبدالملك مواجه شد، او را تهديد كرد كه اگر اين كار را نكند دستور خواهد داد بردرهمها و دينارها دشنام بر پيامبر اسلام را حك كنند. درآن زمان درهم و دينارهاى رايج ، در روم ضرب مى شد. با رسيدن نامه قيصر، عبدالملك در دوراهى حيرت گرفتار شد، يا مى بايست مارك و شعار كفر را بر كاغذها و پارچه ها چاپ كند و يا ...! تصور اينكه اگر به قيصر جواب مساعد ندهد، او بـر سـكـه هـادشنام بر پيامبر اسلام (ص ) را نقش خواهد زد، او را كلافه كرده بود تا اينكه يـكـى ازحـاضـران او را بـه كـمـك خـواهـى از امـام باقر عليه السلام راهنمايى كرد. عبدالملك از فـرمـانـدار مـديـنه خواست تا امام باقر را با عزت واكرام به شام روانه كند و وقتى امام براو وارد شـد، دسـت نـياز به سوى امام دراز كرد و امام او را به ضرب سكه راهنمايى كرد ودر مورد وزن سـكـه هـا تـوضـيـحـاتـى داد و بـديـن تـرتـيـب بـا راهـنـمـايـى امـام ايـن مشكل حل شد.
تاءملى چند در اين روايت .(72)
در ايـنـكـه امـام بـاقـر عـليـه السـلام درزمـان عـبـدالمـلك بـن مـروان .(73) يـك رجـل عـلمـى ، سـيـاسـى واجـتـمـاعـى مـعـروف و شناخته شده بوده است ، حرفى نيست و همچنان كه نـوشـتيم آوازه و شهرت علمى سياسى امام به شام رسيده بود و عبدالملك از عظمت و شخصيت امام هـراس بـرداشـت ؛ ولى بـا هـمـه ايـن مـطـالب در ايـن روايـت مـطـالبـى اسـت كـه تاءمل درآنها ما را نسبت به صحت اين روايت به ترديد مى اندازد.
الف ـ بـنـابـرايـن روايـت ، هـارون الرشيد اين حقيقت را آشكار كرده وتا آن زمان كسى اين حقيقت و فـضـيـلت امـام بـاقـر(ع ) را نـمـى دانـسـتـه اسـت ؛ در حـالى كـه فـضـايـل مـهـمـتـر از ايـن نـقـل شـده اسـت ، چـگـونـه كـسـى جـراءت نـكـرده ايـن فـضـيـلت را نـقـل كـنـد؟! چـطـور ايـن مـطـلب از زبـان هـارون الرشـيـد نقل شده كه هم دشمن علويان است و هم دشمن امويان !؟
ب ـ بـنـابـر روايـت در آن زمـان اكـثـر مـردم مـصـر مـسـيـحـى بـودنـد و حـال آنـكـه بـيـش از نـيـم قـرن از فتح مصر گذشته است ؛ پس چگونه هنوز بيشتر مردم مسيحى بودند؟
ج ـ آيـا ايـن روايـت نـمـى خـواهـد عـبـدالمـلك را غـيـورتـر از هـمـه خـلفـاى قبل حتى خليفه دوم معرفى كند، زيرا خليفه دوم درهمى كه زد با نقش كسروى بود نه اسلامى ؟
د ـ آيـا بـنـابـراين روايت امام باقر مردى قسى القلب ـ حتى قسى القلب ترا ز عبدالملك نيست ؟ زيـرا عـبـدالمـلك دسـتـور مـى دهد هر كس از پارچه ها و كاغذهاى با آرم شرك استفاده كرد، تنبيه وعقاب شود ولى امام پيشنهاد مى دهد كه هر كس ازسكه هاى اسلامى استفاده نكرد، كشته شود؟!
و... .
واما علاوه بر اينها، چند اشكال ديگر نيز بر اين روايت وارد است ازجمله :
الف ـ در فـرازى از ايـن نـقـل آمـده كـه مـلك روم گـفـت : (همه سكه ها ازدرهم و دينار، در بلاد روم ضـرب مـى شـود.) و حـال آنـكـه در قـسـمـتـى ديـگـر از هـمـيـن نـقـل اسـت كـه درهـمـهـاى كـسـروى بـا نـقـش فـارسـى درآن وقـت متداول بوده است ؟!
ب ـ در ايـن نـقـل تـصـريح وتاكيد مى شود براينكه اولين خليفه اسلامى كه سكّه ضرب كرد، عـبـدالمـلك امـوى بـود و حـال آنـكـه مـورخـان نـوشـتـه انـد كـه عـمـر در سال هيجدهم هجرى درهم كسروى زد وبعد از او عثمان ، معاويه و مصعب بن زبير نيز درهم كسروى زده انـد ومـحـقـقـان درتـاريـخ تـصـريـح كرده اند كه اولين كسى كه سكه اسلامى ضرب كرد، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) بود و خوشبختانه نمونه سكه هاى اسلامى ضرب شده در سـال 37 هـجـرى توسط امام على (ع ) كشف شد..(74) وقتى با توجه به تصريحات عـلمـا و كـشـف تـاريخ معلوم شد كه اولين سكه در زمان امام على (ع )ضرب شده و با توجه به كـشـفيات معلوم شد كه نقش سكّه هاى ضرب شده توسط عبدالملك در سالهاى 77، 79و 80 همان نـقـش سـكـه هاى زمان امام على (ع ) است ، معلوم مى شود كه بعد از شهادت امام على عليه السلام وروى كـارآمـدن مـعـاويـه ، ازآنجا كه سياست وى محو نام وآثار امام عليه السلام بود، سكه هاى اسلامى ضرب شده توسط حضرت را كنار نهادند و دوباره به سكه هاى كسروى و رومى روى آوردنـد. ايـن سـيـاسـت مـنـحـوس تـوسـط جـانـشـيـنـان وى و آل زبـيـر نـيـز ادامـه يـافـت و تـا زمـان عـبـدالمـلك وضـع بـرهـمـيـن مـنـوال بـود و وقـتـى عـبـدالمـلك بـا ايـن مـشـكـل مـواجـه شـد، بـا مـشـورت و راهـنـمـايـى اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام ايـن مـشـكل را حل كرد و در حقيقت سكه ضرب شده توسط امام على عليه السلام دوباره رايج شد.
ج ـ از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه در زمان حيات امام سجاد(ع ) اتفاق افتاده است ، وامام باقر(ع ) درآن زمـان بـيـن 17 تـا 20 سـال داشته ، ممكن است كه مشورت كننده امام باقر نبوده باشد و بعضى نيز تصريح كرده اند كه امام سجاد(ع ) بوده است .
البـتـه لازم بـه تـوضـيح است كه امام باقر عليه السلام درآن زمان به علم ، سياست و كياست مـشـهـور بـوده اسـت و بـعيد نيست .(75) كه خليفه مستقيما از آن بزرگوار طلب مشورت كـرده بـاشـد و مـمـكن است كه خليفه ازامام سجاد عليه السلام طلب مشورت كرده و امام سجاد به جـهـاتـى كـه در نـظـر داشـتـه است ، فرزندش امام باقر(ع ) را به شام فرستاده تا خليفه را راهنمايى كند.
در هر حال درارتباط با نقل ضرب سكه توسط عبدالملك چند مطلب قطعى است :
1ـ اولين سكه اسلامى نه به دست عبدالملك بن مروان ، بلكه به دست امام على (ع ) ضرب شده است .
2ـ مـعـاويـه ، بـنـى امـيـه و آل زبـيـر از سـر دشـمـنـى ومـخـالفـت بـا اهل بيت و امام على عليه السلام در مقام محو سكه هاى ضرب شده به وسيله امام و رواج دادن سكه هاى سابق بر آمدند.
3ـ جريان ضرب سكه درزمان عبدالملك و به اشاره امام باقر يا امام سجاد عليه السلام ، بود و بـا اشـاره آن بـزرگـوار سـكـه هـايـى مـشـابـه سـكـه هـاى زمـان امـام عـلى (ع ) دوبـاره ضرب شد..(76)
امامت
تحريف معناى امامت
بـا رحـلت امـام سـجـاد عـليـه السـلام در سـال 95 هـجـرى ، امام باقر(ع ) در حالى كه حدود 38 سـال از عـمـر شـريـفـش مـى گـذشـت عـهـده دار مـنـصـب امـامـت ، ولايـت و هـدايـت شـد. بـعـد از رسـول خـدا صلى الله عليه وآله امامت مفهوم اصلى خود را از دست داد و بيشتر به معنايى مساوى مـعـنـاى خـلافـت بـه كار رفت و امام به معناى خليفه و زعيم اجتماعى ، آنهم زعيم سياسى معرفى شـد، در حـالى كـه مـعـنـاى امـامـت ازنظر قرآن و پيامبر برتر و متعالى تر از اين معنااست . امامت معنايى است نظير نبوت و تالى تِلْو نبوت ، وامام دارى شوؤ نى است از جمله :
الف ـ جانشين پيامبر در بيان دين (مرجعيت دينى )
ب ـ جانشين پيامبر در رهبرى سياسى اجتماع و زعامت سياسى
ج ـ رهبرى وولايت معنوى .(77)
وهـمـچـنـان كه پيامبر با جهان غيب رابطه دارد و علمش ، علم افاضى و لدّنى است و به خواست و عنايت خدا معصوم و در امان از هر خطا و اشتباه است ، امام نيز بايد عالم مطلق و معصوم باشد، با اين تفاوت كه امام علمش را به وساطت رسول خدا صلى الله عليه وآله مى گيرد.
اين معنا ومفهوم متعالى براى امامت ، در ابتدا به دست فراموشى سپرده شد و امام از آن مقام متعالى تـنـزل داده شـد تـا مـسـاوى زعـيـم سياسى اجتماع گرديد يعنى همان معناى خلافت در عامّه . يكى ازمـحـورهـاى فـعـاليـت امـامـان عـليـهم السلام بيان معناى واقعى امامت و آشنا ساختن مردم با مفهوم واقـعـى ايـن واژه بـود. بـه طـور طـبـيـعـى اگـرآنـهـا مـعـنـا ومـفـهـوم اصيل امام را مى شناختند، بعداً آن معنا را با مدعيان مى سنجيدند و خود به خود پى مى بردند كه آن افراد شايستگى امامت را ندارند.
تبيين معناى خلافت به وسيله امام على (ع )
بعد ازوفات رسول خدا، براى اهل بيت و ديگران فرصتى كه اين معنا را تبيين كنند، پيش ‍ نيامد در دوره پـنـج ساله خلافت امام على (ع )، آن حضرت در تبيين مساءله امامت كوشش ‍ بسيار كرد. آن بـزرگوار پيرامون مقام علمى ، عصمت و مقام ولايت امامان بيانات فراوانى در مجامع عمومى ايراد كردند و تا حدى ذهن جامعه را نسبت به اين منصب و مقام روشن كردند. تا آن زمان مردم امام و خليفه را فـردى در حـد خـودشـان ـ و يـا حـتى پايين تر از خود از درجه علمى و ... ـ مى دانستند. خليفه درجـمـع مـردم اعـلام مـى كـرد كـه مـن هم مثل شما تحت تاءثير شيطان واقع مى شوم ، محتاج علم و راهـنـمـايـى شـما هستم و در موارد فراوانى صراحتاً به اشتباه وخطاى خود اعتراف مى كرد. ولى حالا از امام على (ع ) معناى امامت وشؤ ون خليفه رسول خدا را مى شنوند كه :
(هُمْ مَوْضِعُ سَرِّهِ وَلَجَاءُ اَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ وَ...)
آنـان (اهـل بـيـت پـيـامـبـر كـه عـِدل قـرآنـنـد و يـكـى از دو ثقل ) جايگاه اسرار خداوند، پناه فرمان خدا و خزينه هاى دانش وى اند.
(لاْ يـُقـاسُ بـِآلِ مـُحـَمَّدٍ صـَلَّى اللّهـُعـلَيـْهِ وَآلِهِ مـِنْ هـذِهِ الْاُمَّةِ احـَدٌ ... هُمْ اَساسُ الدّينِ وَعِمادُ الْيَقينِ و....).(78)
هيچ كس ازاين امت قابل مقايسه باآل محمد(ص ) نيست ، ... آنان اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند.
(بِنَااهْتَدَيْتُمْ فِى الظَّلْماءِ وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْياءَ وَ....).(79)
به وسيله ما درتاريكى وظلمت گمراهى هدايت شديد و بر كوهان بلند (هدايت ) سوار شديد و... .