علم الهام
اگر علم نورى باشد كه خداوند آن را در قلب هر كس خواهد بيفكندپس كدام مانع مىتواند
از افكندن نور علم در قلب اولياى خداوندجلوگيرى كند؟ بنابر اين يكى از سر چشمههاى
علم ائمه عليهم السلام، الهاماست. اين الهام همواره با سكينه و آرامش همراه است و
به ائمه اطمينانمىدهد كه اين علم از جانب خداوند است. همين نكته در حديثى از
امامصادق روايت شده است. آنحضرت مىفرمايد :
"علم ما غابر و مزبور و نكث در قلب و نقر در گوشهاست. امّا غابرآن است كه علم ما
پيشى گرفته و مزبور آن است كه بر ما مىآيد و نكثدر قلوب الهام، ونقر در گوشها از
فرشته است".
زراره نيز همانند اين حديث را نقل كرده و افزوده است :
گفتم : وقتى كه شخص ديده نمىشود از كجا پى مىبرد كه آن از فرشتهاست و نمىترسد
كه از شيطان باشد؟
امام صادق فرمود :
"بروى آرامش افكنده مىشود و او مىداند كه اين الهام از فرشته استو اگر از شيطان
بود بروى ترس و اضطراب مستولى مىشد و اگر شيطان بهمقابله او در آيد، نمىتواند
جلوى آن "آرامش" را بگيرد". (25)
علم و دانش امام باقر همچون ساير ائمه عليهم السلام از اين سر چشمههانشأت مىگرفت.
بنابر اين معارف دينى كه خداوند بر زبان آنحضرتجارى مىكرد چندان موجب شگفتى نيست
تا آنجا كه شيخ مفيد در اينباره مىگويد : از هيچ يك از فرزندان حسن و حسين عليهما
السلام در باره علم دينو آثار و سنّت و علم قرآن و سيره و شاخههاى آداب، آن چنان
كه از امامباقر ظاهر شده، آشكار نشده است. (26)
از اين رو مىبينيم كه بزرگان فقه و حديث نيز به اين سر چشمه الهىعلم سرشار اعتراف
كردهاند. در كشف الغمه از عبد العزيز بن اخضرجنابذى در كتابش موسوم به معالم
العتره از حكم بن عتيبه يكى از فقهاىبزرگ روزگار خود روايت شده است كه در تفسير
اين آيه از قرآن كهفرمود است :
( إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ) (27)
"همانا در اين آيتى است براى هوشمندان."
گفت : به خدا سوگند محمّد بن على امام باقرعليه السلام، يكى از ايشان (هوشمندان)
بود. (28)
همچنين ابو نعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء آورده است : مردىاز ابنعمر پرسشى
كرد و او نتوانست پاسخ دهد و گفت : نزد اين جوان)امام باقر ( برو و از او بپرس و
مرا هم از پاسخ او آگاه كن. امام پرسشمرد را پاسخ گفت. آن مرد نزد ابن عمر رفت و
او را از جواب امام باقرآگاه ساخت، آنگاه ابن عمر گفت : انهم اهل بيت مفهمون. (29)
عبارت "مفهمون" در آن روزگار شايع بود، منظور آن است كه ايناناز جانب خداوند
مؤيدند و پروردگار از راه الهام به ايشان مسائل مختلفرا مىآموزد.
از اين روست كه مىبينيم عدّهاى از دانشمندان، به قصد بهره بردارى ازدانش الهى
آنحضرت، از هر گوشهاى به محضرش مىشتافتند تا آنجا كهاز عبداللَّه بن عطاء روايت
شده است كه گفت : هرگز دانشمندان را درمحضر كسى همچون ابو جعفر محمّد بن على بن
الحسين عليهم السلام خوارتر وكوچكتر نديدم. من حكم بن عتيبه را با آن همه بزرگى و
جلالتى كه درقوم خود داشت در نزد او مىديدم كه گويى همچون كودكى در برابر
معلمخويش نشسته است. (30)
محمّد بن مسلم، آن فقيه بزرگ و نام آور، از آنحضرت سى هزارحديث روايت كرده است،
همچنين جابر جعفى درباره آنحضرت گويد :ابو جعفرعليه السلام هفتاد هزار حديث برايم
گفت كه هرگز از كسى نشنيدهبودم. (31)
از آنجا كه فضاى سياسى در آن روزگار تا حدودى باز شده بود، اينفرصت براى امام
باقرعليه السلام فراهم گشت تا با بسيارى از مخالفان به مناظرهپردازد و آنان را به
جاده صواب باز گرداند. تاريخ، برخى از اينمناظرهها را در خود ثبت كرده است و ما
اينك بخشى از آنها را نقلمىكنيم تا خود گواه حجّتهاى بالغه الهى در پشت اين
مناظرات باشد.
1 - عبداللَّه بن نافع بن ازرق يكى از سران فرقه خوارج بود كه جزوسرسخترين دشمنان
حضرت على و خاندان وى به شمار مىرفت. وىمىگفت : اگر بدانم در زمين كسى هست كه با
من بر سراين نكته بحث كندكه على اهل نهروان را كشته و در اين خصوص مرتكب ستمى نشده
هرآينه به سوى او مىشتابم.
از او سئوال شد : اگر در ميان فرزندانش كسى باشد كه اين پرسش تو راپاسخ گويد چطور؟
عبداللَّه گفت : آيا مگر در ميان فرزندان او دانشمندىوجود دارد؟ به وى گفته شد :
اين آغاز نادانى توست آيا مگر اين خاندانهيچ گاه از وجود دانشمند تهى مىماند؟!
عبداللَّه گفت : دانشمند امروزآنان كيست؟ پاسخ گفتند : محمّد بن على بن الحسين بن
على.
عبداللَّه به همراه تنى چند از بزرگان ياران خويش به سوى امام باقرروانه شد و به
مدينه در آمد و از امام باقر اذن ورود خواست. به انحضرت عرض شد اين عبداللَّه بن
نافع است. امام فرمود : او را با من چهكار كه هر روز، در صبح و شام از من و پدرم،
بيزارى مىجويد؟
ابو بصير كوفى به آنحضرت عرض كرد : فدايت شوم او ادعا مىكند كهاگر بداند كسى در
زمين وجود دارد كه با وى بر سر اين نكته بحث كند كهعلى نهروانيان را كشت و در اين
خصوص مرتكب ستمى نشده هر آينه بهسوى او مىشتابد.
امام باقر به ابو بصير گفت : آيا فكر مىكنى كه او به قصد مناظره آمدهاست؟ ابو
بصير عرض كرد : آرى. امام فرمود : اى غلام برو بار او را برزمين گذار و به وى بگو
كه فردا نزد ما بيايد.
چون صبح روز بعد فرا رسيد، عبداللَّه بن نافع به همراه بزرگان يارانشآمدند. ابو
جعفر نيز در پى فرزندان مهاجران، و انصار فرستاد و آنان راجمع كرد. سپس خود به سوى
مردم رفت، گويى پارهاى از ماه بود.آنحضرت به سخنرانى ايستاد. خداى را، ستود و بر
پيامبرشصلى الله عليه وآله درودفرستاد و آنگاه فرمود : سپاس خدا را كه ما را به
نبوّت گرامى داشت و بهدوستى خويش اختصاص داد. اى فرزندان مهاجران و انصار هر كه
منقبتىاز على بن ابى طالب به ياد دارد، برخيزد و بگويد.
مردم برخاستند و مناقب آنحضرت را بر شمردند. عبداللَّه گفت : مننيز اين مناقب را
از اين مردم روايت مىكنم، امّا من از كفر على پس ازتعيين حكمين سخن مىگويم. صحبت
تا آنجا ادامه يافت كه به حديثخيبر رسيدند. يعنى حديثى كه پيامبرصلى الله عليه
وآله در جنگ خيبر خطاب بهمسلمانان فرموده بود : هر آينه فردا پرچم را به دست مردى
خواهم داد كهخدا و رسولش را دوست مىدارد وخدا و رسولش هم او را دوستمىدارند. وى
حمله كننده است نه گريزنده وباز نمىگردد مگر آنكهخداوند فتح را بر دستان او جارى
سازد.
امام باقر خطاب به عبداللَّه گفت : در باره اين حديث چه مىگويى؟وى پاسخ داد : اين
حديث حق است و در آن ترديد نتوان كرد، امّا على بعداًاظهار كفر كرد. امام باقر؛ با
شنيدن اين پاسخ به او گفت : مادرت بهعزايت نشيند. به من بگو آيا روزى كه خداوند
على بن ابىطالب را دوستمىداشت، مىدانست كه وى روزى نهروانيان را مىكشد يا
نمىدانست؟اگر بگويى نمىدانست، كفر ورزيدهاى. عبداللَّه گفت : مىدانست
امامفرمود : خداوند او را دوست مىداشت چون اطاعتش مىكرد يا چون نافرمانيش
مىكرد؟ عبداللَّه پاسخ داد : بنابر اين كه اطاعتش مىكرد. پسامام باقر به او
فرمود : برخيز كه شكست خوردى.
عبداللَّه برخاست در حالى كه مىگفت : تا بر شما رشته سپيد از رشتهسياه صبح آشكار
شود، خداوند خود نيك مىداند كه رسالتش را كجاقرار دهد. (32)
2 - قتاده يكى از برجستهترين فقيهان بصره بود، با وجود اين بسياردوست داشت كه امام
باقر را ديدار و با وى مناظره كند. چرا كه مدينهدر آن هنگام پايگاه فقه و تفسير و
ديگر معارف الهى به شمار مىآمدو از همين رو بود كه آوازه علم و دانش امام باقر تا
افقهاى دور دستپيچيده بود.
قتاده، نيز به همين خاطر به مدينه آمد و سراغ امام را گرفت و چون باآنحضرت رو به
رو شد، امام از وى پرسيد : تو فقيه مردم بصرهاى؟ قتادهگفت : آرى. امام به وى
فرمود : واى بر تو اى قتاده. همانا خداوندعزّوجلّ عدّهاى را آفريده آنان را بر خلق
خويش حجّت قرار داد، پس آنانستونهاى خداوند بر زمينند و فرمان او را راست
مىگردانند و بر گزيدگاننددر علم او، پيش از خلق آنان را آفريد و آنان سايههاى عرش
اويند.
قتاده ديرى خاموش ماند و آنگاه گفت : خداوند حال تو را نكوگرداند. به خدا من فراروى
فقيهان و برابر ابن عبّاس نشستم، امّا دل من درمقابل هيچ يك از آنان چنان نلرزيد كه
در برابر تو. ابو جعفر از اوپرسيد : آيا تو هيچ مى دانى كه كجايى؟ تو در برابر
خانههايى هستى كهخداوند رخصت فرموده كه بلندى گيرند و نامش در آنها ياد شود و هر
بامو شام مردانى كه نه تجارت و نه سوداگردى آنان را از ياد خدا و اقامه نمازو
پرداخت زكات غافل نكند، وى را در اين خانهها تسبيح مىكنند. تو اينهستى و ما
اين!.
قتاده گفت : به خدا راست گفتى. خداوند مرا فداى تو كند! آنخانهها، سنگى و گلى
نيستند آنگاه گفت : در باره پنير به من بگو. پسابوجعفر لبخندى زد و فرمود :
پرسشهاى تو به اين مسائل باز مىگردد؟!قتاده پاسخ داد : من حكم آن را از ياد
بردهام و نمىدانم.
امام باقر فرمود : در آن اشكالى وجود ندارد. قتاده پرسيد : چه بسابوهاى ميّت در آن
نهفته باشد. آنحضرت فرمود : اشكالى ندارد، زيرا اينبوها نه عروقى دارند و نه خونى
و نه استخوانى بلكه آن از ميان سرگينوخون بيرون مىآيد. سپس فرمود : اين بوها
همانند مرده مرغى هستندكه از آن تخمى بيرون مىآيد. آيا تو اين تخم را مىخورى؟
قتاد گفت : نهخود آن را مىخورم و نه به كسى مىگويم كه آن را بخورد. امام پرسيد
:چرا؟ قتاده پاسخ داد : چون از ميّته است. حضرت به او فرمود : اگر اينتخم نگه دارى
شود و جوجهاى از آن زاده شود آيا آن جوجه را مىخورى؟قتاده پاسخ داد : آرى
مىخورم. امام پرسيد : چه چيز باعث مىشود كه آنتخم بر تو حرام و اين جوجه بر تو
حلال شود؟ سپس فرمود : اين بوها نيزهمانند اين تخم هستند. پنير را از بازارهاى
مسلمانان و از دستاننمازگزاران بخر و در باره آن پرس و جو مكن تا مگر كسى در باره
آن به توخبرى برساند. (33)
3 - آوازه علم و دانش امام محمد بن على الباقر چنان در بين مردمپيچيده بود كه وى
را "باقر" ناميدند. در زبان عرب آنحضرت به باقرشهرت داشت چون علم را مىشكافت و
اهلآن را مىشناخت و شاخههاىعلم را گسترش و توسعه مىداد. در زبان عرب نيز
"تبقر" به معنى توسّع"گسترش داد" آمده است. (34)
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه گويد : او را باقر ناميدند و بقرالأرض به معنى
شكافت زمين را و هويدا كرد نهفتهها و مكنونات آن را.او نيز معارف وعلوم و حقايق
احكام و حكمتها و لطايف را ازگنجينههاى نهان استخراج وآشكار مىكرد و اين امور جز
بر كسى كهبصيرتش ربوده شده يا سرشت وباطنش به تباهى گراييده بر همگان مُبرمو
آشكار است. از اين روست كه آنحضرت را شكافنده و جامع علموآشكار كننده و بالا
برنده دانش خواندهاند. (35)
امام از طريق تربيت گروهى بزرگ از فقيهان و مفسران و حكيمانمعارف الهى، همچون جابر
بن يزيد جعفى، محمّد بن مسلم، ابان بنتغلب، محمّد بن اسماعيل بن بزيع، ابو بصير
اسدى، فضيل بن يساروگروهى ديگر مسلمانان را از فيض دانش خويش سرشار مىساخت.
همچنين وى از طريق گروهى از علماى عصر خويش كه از او روايتنقل مىكردند، به نشر و
گسترش علم مىپرداخت. كسانى همچون ابنمبارك، زهرى، اوزاعى، ابو حنيفه، مالك،
شافعى، زياد بن منذر،هندى، بطرى، بلاذرى، سلامى، خطيب و بسيارى ديگر كه در
زمرهشاگردان آنحضرت بودهاند. (36)
حكام و سلاطين، به رغم مبارزه شديد و پيوسته خود با اهلبيتعليهم السلام، در هر
حادثه و رويداد سختى به ايشان پناه مىبردند.ائمهعليهم السلام نيز هيچ گاه از خدمت
در راه اسلام و نجات امّت از اشتباهاتدريغ نمىكردند.
در اين باره تاريخ از گرفتارى عبد الملك خليفه اموى نمونهاى براى ماثبت كرده است.
بنابر آنچه ابراهيم بن محمّد بيهقى در كتاب المحاسنوالمساوى از كسائى نقل كرده
آمده است :
روزى بر رشيد وارد شدم. وى در ايوان مخصوص خود نشسته بودرو به رويش پول فراوانى
قرار داشت كه از بسيارى آنها، كيسهها شكافتهشده بودند. رشيد دستور داده بود كه
اين پول را در ميان خدمتكارانمخصوصش تقسيم كنند و خود درهمى به دست گرفته بود كه
نوشته آنآشكار بود. رشيد در اين نوشته تأمل مى كرد. او با من بسيار سخنمىگفت، از
من پرسيد : آيا مىدانى چه كسى نخستين بار اين نوشته را درطلا و نقره مرسوم كرد؟
گفتم : سرورم! آن شخص عبد الملك بن مروانبود! رشيد گفت : علت آن چه بود؟ گفتم : در
اين باره چيزى نمىدانم جزآنكه وى نخستين شخصى بوده كه اين نوشته را مرسوم كرده
است! رشيدگفت : اينك تو را از اين بابت آگاه مىگردانم. كاغذ از آن روميان
بودوبيشتر كسانى كه در مصر زندگى مىكردند نصرانى و بر آيين پادشاه رومبودند.
حواشى اين كاغذها با نقوش رومى تزيين مىشد و نقش آنها پدروپسر و روح القدس بود اين
وضع همچنان ادامه داشت و در صدر اسلامنيز در آنها تغييرى روى داده نشد تا آنكه عبد
الملك به حكومت رسيد.او كه مردى هوشمند بود، متوجّه اين امر شد.
روزى به كاغذى برخورد، به حاشيه آن نگريست و دستور داد آن را بهعربى ترجمه كنند.
چون اين نقوش ترجمه شد وى را خوش نيامد وگفت :چه دشوار است براى دين اسلام كه حاشيه
كاغذها و آنچه در گرداگركاسهها و جامههاست و در مصر ساخته مىشوند و نقش
ونگارهايى كهروى پردهها و غير آنها در اين ديار كه اين همه وسعت وثروت و
جمعيّتدارد انجام مىشود اين گونه باشد! اين كاغذها از مصر بيرون مىآيد و درآفاق
و شهرهاى مختلف دست به دست مى گردد در حالى كه بر روى آنهاعبارات شرك، حك شده است!
سپس وى نامهاى به عبد العزيز بنمروان، عامل مصر نوشت مبنى بر آنكه اين حاشيهها
را بر روى هر جامهو كاغذ و پرده و ... ديد باطل كند و به جاى آن، آنها را به سوره
توحيد و (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... ) مزين سازد. حاشيه
كاغذها تا آن وقتهمين بود نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم و بدون تفاوت. همچنينوى
به ديگر كارگزاران خود دستور داد كه چنانچه در محلّ تحت فرمانخود كاغذهاى مزيّن به
طراز رومى را ديدند از بين ببرند و اگر پس ازدستور عدم استفاده از آنها، از اين
كاغذها نزد كسى يافتند او را به شدّتمجازات و به زندانهاى دراز مدّت محكوم كنند.
چون كاغذهاى مزيّن به طراز جديد مزين به سوره توحيد در ميانمردم رواج يافت و برخى
از آنها به ديار روم برده شد، خبر اين اقدامعبدالملك در روم انتشار يافت و به گوش
پادشاه آنان رسيد. وى دستورداد اين طراز را براى او ترجمه كنند و چون آن را خواند
بسيار خشمگينشد و به عبد الملك نوشت : كار كاغذ سازى و آنچه در آنجا نقش و
نگارمىيابد متعلق به روم است. اين روال از قبل نيز جريان داشته تا آنكه توآن را
ابطال كردى. پس اگر خلفاى پيش از تو درست رفته بودند تو خطاكردهاى و اگر تو درست
رفتهاى آنان خطا كار بودهاند حال هر يك از ايندو حالت را كه مىخواهى و دوست
دارى برگزين. من براى تو هديهاى درخور و شايسته مقامت نيز فرستادهام و دوست دارم
كه كار طراز را درتمام مواردى كه پيش از اين انجام مىشد، به روال سابق باز گردانى.
ايندرخواست من است كه اگر آن را روا دارى از تو سپاسگزارم و نيز دستوربده كه اين
هديه را - كه بسيار گرانبها بود بپذيرند.
چون عبد الملك نامه پادشاه روم را خواند، قاصد را باز گرداند و بهوى اطلاع داد كه
پاسخى براى پادشاه روم ندارد و هديه را هم نمىپذيرد.قاصد به نزد پادشاه رفت.
پادشاه ميزان هديه را دو برابر كرد و باز قاصدرا روانه دربار عبد الملك ساخت و
پيغام داد : به گمانم تو هديه را نا چيزشمردى و آن را نپذيرفتى و نامهام را پاسخ
ندادى از اين رو من مقدار هديهرا دو برابر كردم. من به تو همان قدر علاقه دارم كه
به بازگرداندن نقشونگارها به همان صورت اوّليه خودشان.
عبد الملك اين نامه را خواند، امّا پاسخى به آن نداد و هديه را هم بازپس فرستاد.
ديگر بار، پادشاه روم به عبد الملك نامهاى نگاشت و از اوخواست كه پاسخ نامههايش
را بنويسد. وى در اين نامه نوشت :
تو پاسخ به نامههاى مرا نا چيز انگاشتى و هديهام را ناديده گرفتى و بهخواسته من
وقعى ننهادى. من گمان كردم كه تو هديه مرا كم بها دانستى ازاين رو آن را دو برابر
گردانيدم، امّا تو باز رويهات را تغيير ندادى و منهديه را سه برابر كردم، من تو
را به مسيح سوگند مىدهم كه دستور دهىطراز كاغذها را به شكل نخستين خود بازگرداند
من فرمان مىدهم كهدرهم و دينارها را نقش زنند و تو خود نيك مىدانى كه سكهها
تنها درسرزمين من نقش زده مىشوند و هيچ سكهاى در بلاد اسلام نقش زدهنمىشود. پس
دستور مىدهم تا روى آنها بر پيامبرت ناسزا حك كنند كهچون بخوانى عرق بر پيشانىات
نشيند بنابر اين دوست دارم كه هديهام رابپذيرى ودستور دهى كه طرازها را به شكل
سابق خود برگردانند و اين كاررا به عنوان هديهاى براى نيكى به من تلقّى كنى و
روابط ميان من و خود رابه صورت گذشته باقى گذارى.
چون عبد الملك اين نامه را خواند، بسيار خشمگين شد و زمين بر اوتنگ آمد و گفت : آيا
مرا پستترين كسى گمان برده كه در اسلام زاده شدهاست كه شتم و ناسزاى اين كافر را
به رسول خداصلى الله عليه وآله بپذيرم، كارى كه تاابد باقى خواهد ماند و نتوان ننگ
آن را از تمام مملكت عرب پاك كرد؟چون در اين صورت مردم با درهمها و دينارهاى روميان
معاملات خود راانجام مىدهند. آنگاه عبد الملك مسلمانان را گرد آورد و با آنان در
اينباره مشورت نمود، امّا هيچ كسى پيشنهادى عملى از خود ارايه نداد. دراين حال روح
بن زنباع به او گفت : تو خود حلّال اين مشكلات را بخوبىمىشناسى، امّا عمداً
نمىخواهى به او وقعى نهى! عبد الملك گفت : واىبر تو! او كيست! روح پاسخ داده
"باقر" كه از خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله است.عبد الملك گفت : راست گفتى، امّا
من در نظر خواهى از او ترديد داشتم.سپس وى به عامل خود در مدينه نوشت كه محمّد بن
على بن الحسين را باكمال احترام به سوى او روانه كند و به وى دويست هزار درهم براى
آمادهكردن وسايل سفر و سيصد هزار براى خرجش بدهد و همچنين مخارجلازم براى هر يك
از همراهان آنحضرت را به وى بپردازد. وى فرستادهپادشاه روم را نيز نگه داشت تا
امام باقرعليه السلام از راه برسد و در اين باره باوى مشورت كند و پاسخ او را
بگويد.
چون امام رسيدند، عبدالملك ماجرا را به آنحضرت باز گفت. امامباقر به او فرمود :
اين امر بر تو بزرگ نيايد، اين مسأله از دو جهت نا چيز است،نخست آنكه خداوند عز و
جل نمىگذارد تا پادشاه روم تهديد خود را درمورد رسول خداصلى الله عليه وآله عملى
كند و دوّم آنكه اين كار چاره دارد.
عبد الملك پرسيد : چاره آن چيست؟ فرمود : همين حالا صنعتگرانرا بخوان تا پيش رويت
سكههاى درهم و دينار ضرب كنند و تو بفرما كهدر يك روى اين سكهها، سوره توحيد و
در روى ديگر نام رسولخداصلى الله عليه وآله را نقش زنند و در گراگرد سكهها نام
شهر و نيز سالى را كه اينسكهها در آن ضرب شده، بنگار و اوزان سى درهم را بدين
ترتيب سهقسمت كن كه ده تا از آنها ده مثقال وده تاى ديگر شش مثقال و ده تاىآخر
پنج مثقال و در كل وزن تمام آنها بيست و يك مثقال باشد و آنها رااز سى جدا كن بدين
ترتيب وزن همه هفت مثقال مىشود.
سنگ ترازوها را شيشهاى قرار ده كه در آنها زياده و نقصان راه نداشتهباشد. وزن
درهمها و ده دينارها را هفت مثقال تعيين كن. درهمها در آنموقع كسرويه بودند كه
امروز به آنها بغليه مىگويند، زيرا رأس البغل آنهارا براى عمر بن خطاب در مقابل
سكه كسرويه ضرب كرده بود و بر روىآنها تصوير پادشاه نقش بسته و در زير تخت وى به
فارسى نوشته شده بود (نوش خور) يعنى گوارا بخور وزن درهم اين سكهها پيش از اسلام
يكمثقال بود و درهمهايى كه وزن ده تا از آنها شش مثقال و ده تاى ديگر آنهاپنج
مثقال بود همان درهمهاى سميرى سبك و سنگين بودند و نقش آنهانقش اسب سوار بود.
عبد الملك چنين كرد. محمّد بن على بن الحسين به او دستور داد كهسكهها را در تمام
شهرهاى اسلامى براى معاملات در اختيار مردم قراردهد و تهديد كند كه هر كس كه در
معاملات از غير اين سكهها استفادهكند، كشته خواهد شد و معاملهاش باطل و موقوف
است مگر آنكه ازسكههاى اسلامى استفاده كند. عبد الملك فرمان امام را به كار
بستوفرستاده پادشاه روم را به كشورش فرستاد و به او گفت : خداوندعزّوجلّ تو را از
اقدامى كه در سر دارى مانع شود و من به كار گزارانم درتمام كشور چنين و چنان گفتم
سكهها و طراز رومى را از اعتبار ساقطكردم. به پادشاه روم گفته شد : به تهديدهاى
خود در مورد پادشاه عربجامه عمل بپوشان! پادشاه گفت : من با نامههايى كه براى او
فرستادممىخواستم خشمگينش كنم چون من بر او قدرت داشتم و سكههاى رومىدر كشور او
رايج بود، اينك بر او قدرت ندارم چون مسلمانان با سكههاىرومى خريد و فروش
نمىكنند و عملى كردن آن تهديدها از كسى كه آنها رابر زبان راند، امكان پذير نيست.
بدين گونه پيشنهاد محمّد بن على بنالحسين تا امروز بر جاى ماند. آنگاه رشيد آن
درهمى را كه در دستگرفته بود به طرف يكى از خدمتگزارانش افكند. (37)
در واقع علم الهى كه پروردگار به سبب اخلاص امام باقرعليه السلام و تلاشفراوان وى
در دعا و عمل بدو بخشيده بود، در وراى راهنمايى و ارشادآنحضرت راهى برتر براى
رويارويى با تهديد پادشاه روم بود و همينعلم، امام حق را از مدعيانى كه به ناحق
اين مقام را به خود اختصاصمىدادند، چه حكام ستمگر و چه علويانى كه بر سر حق ائمه
با آنان بهنزاع بر مىخاستند، متمايز مىساخت.
از همين روست كه در تاريخ اهل بيت عليهم السلام مى بينيم كه آنان چگونهشيعيان خود
را به اذن خداوند به نور او و به تأييد ملائكه اللَّه از علم دينونيز به علم حقايق
خفيه مستفيض مىكردند.
آنچه در زير نقل مىشود، برخى احاديث است كه شناخت ما را بهمقامامامت بالاعم، و
به درجات والاى امامباقر بالاخص، افزايش مىدهد.
حلبى از امام صادقعليه السلام روايت كرده است كه فرمود :عدّهاى بر پدرموارد شدند
و از او پرسيدند : شاخصه امام چيست؟ آنحضرت فرمود : حدّوشاخصه امام بس بزرگ است.
چون بر او داخل شويد حرمتش را پاسداريد ودر بزرگداشتش بكوشيد و بدانچه مىآورد
ايمان آريد، بر اوستكه شما را هدايت كند و در او خصلتى است كه چون بر او وارد شويد
هيچكسى نمىتواند به خاطر بزرگى و ابهّت وى خيره بدو بنگرد، زيرا رسولخداصلى الله
عليه وآله چنين بود وامام نيز چنين است. پرسيدند : آيا شيعيانش رامىشناسد؟ فرمود :
آرى همان ساعت كه آنها را ببيند مىشناسد پرسيدند :پس آيا ما از شيعيان توييم؟
فرمود : آرى، همه شما. پرسيدند : ما را ازنشانههاى آن آگاه ساز. فرمود : شما را از
نامهايتان و نامهاى پدرانوقبيلههايتان آگاه كنم؟ گفتند : آگاه فرما. پس پدرم آنان
را از نامهايشانو نامهاى پدرانشان و قبايلشان آگاه فرمود. گفتند : درست گفتى،
پدرمفرمود : آيا آگاه كنم شما را از آنچه در سر داريد؟ مىخواهيد در باره اينسخن
خداوند تعالى كه فرمود : ( كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا
فِيالسَّماءِ ). بپرسيد ما علم خود را به هر يك از شيعيانمان كه بخواهيماعطا
مىكنيم. آنگاه پرسيد : اينها شما را قانع مىكند؟ گفتند : ما به كمتراز اين هم
قانع مىشويم. (38)
عبداللَّه بن معاويه جعفرى ماجراى خود را با والى مدينه كه وى را بانامهاى تهديد
آميز به سوى امام باقر روانه كرده بود، نقل مىكند. وىمىگويد : آنحضرت اصلاً از
نامه والى مدينه بيمناك نشد چون خداوندوى را آگاه ساخته بود كه آن والى بزودى از
كار بر كنار مىشود. عبداللَّه بنمعاويه در تفصيل اين ماجرا مىگويد : اكنون آنچه
را كه با گوشهاى خودشنيده و با ديدگانم از ابو جعفرعليه السلام ديدهام، برايتان
نقل مىكنم. بر مدينهيكى از مردان آل مروان فرمانروايى داشت. او روزى در پى من
فرستادچون به نزدش آمدم هيچ كس پيش او نبود. پس به من گفت : اى پسرمعاويه من تو را
خواندم چون به تو اعتماد دارم و نيز مى دانم كه كسى جزتو پيغام مرا نمىرساند. من
مايلم كه تو عموهايت، محمّد بن على و زيدبن حسين، را ديدار كنى و بديشان بگويى كه
يا از كارهايى كه از شماخبرش به من رسيده دست برداريد و يا انكار كنيد.
من به قصد ديدار ابو جعفر روانه شدم. او را ديدم كه به طرف مسجدمىرود همين كه به
او نزديك شدم لبخندى زد و گفت : اين ستمگر در پىتو فرستاد و به تو گفت : كه به
عموهايت چنين و چنان بگو؟!
عبداللَّه گويد : ابو جعفر تمام سخنان والى مدينه را برايم نقل كرد چنانكه گويى
خود در آنجا حضور داشته است. سپس به من فرمود : اى پسرعمو، پس فردا از عهده كار او
بر مىآييم. او از كار بر كنار و به مصر تبعيدمىشود، بهخدا مننه جادوگرم ونه
پيشگو، امّا اينخبر به من رسيدهاست.
عبداللَّه بن معاويه گويد : به خدا سوگند دو روز از اين ماجرا سپرىنشده بود كه حكم
عزل والى مدينه و تبعيد او به مصر به دستش رسيدوكس ديگرى به جاى او منصوب شد. (39)
ابو بصير يكى از ياران خاصّ امام باقرعليه السلام نيز داستان خود را باآنحضرت نقل
كرده كه چگونه مراقب كار وى بوده و او را تأديب كردهاست وى مىگويد :
در كوفه به زنى قرآن مىآموختم در اين اثنا اندكى به او خيره شدم،پس چون بر ابو
جعفر وارد گشتم زبان به نكوهش من گشود و فرمود : هركه در خلوت مرتكب گناه شود
خداوند به او بى اعتنا خواهد شد. به آنزن چه گفتى؟ من از شرم صورتم را پوشاندم و
توبه كردم و ابو جعفرفرمود : ديگر چنين نكن.
(40)
همچنين ابو بصير روايت مىكند كه چگونه امام باقر چندين سال پيشاز روى كار آمدن
بنى عبّاس، خبر چيرگى و سلطنت آنها را داده است.وى مىگويد : با امام باقر در مسجد
رسول خداصلى الله عليه وآله نشسته بوديم. تازهامام سجّاد به شهادت رسيده بود. در
اين هنگام دوانيقى و داوود بنسليمان به مسجد داخل شدند. اين واقعه قبل از زمانى
بود كه حكومت بهدست فرزندان عبّاس افتد تنها داوود به نزد امام باقر آمده و
آنحضرت ازاو پرسيد : چه چيز دوانيقى را از آمدن باز داشت؟ داوود پاسخ داد : اوجفا
مىكند. امام فرمود : روزها سپرى شود تا آنگاه كه وى بر مردمولايت كند، وبرگرده
حرام سوار شود و خاور و باختر اين ديار را با طولعمر خود مالك مىشود و چنان
گنجينهها از اموال انباشته مىكند كه كسىپيش از او اينقدر گرد نياورده است. پس
داوود برخاست و اين خبر را بهدوانيقى رساند. دوانيقى به نزد امام آمد و عرض كرد :
جز جلال و ابهّتتو هيچ چيزى مانع من از نشستن در كنار شما نبود. اين چه خبرى است
كهداوود به من داد؟
آنحضرت فرمود : آنچه گفتم روى مىدهد. دوانيقى پرسيد : آياحكومت ما پيش از حكومت
شماست؟ امام باقر فرمود : آرى. دوانيقىپرسيد : آيا پس از من يكى ديگر از فرزندانم
حكومت مىكند؟ امام پاسخداد : آرى. دوانيقى پرسيد : آيا مدّت حكومت بنى اميّه
بيشتر است يامدّت حكومت ما؟
آنحضرت فرمود : مدّت حكومت شما، و بچّههاى شما اين حكومترا به دست مىگيرند و
چنان با آن بازى مىكنند كه انگار با توپ بازىمىكنند اين خبرى است كه پدرم به من
فرموده است.
چون دوانيقى به حكومت رسيد از سخن امام باقرعليه السلام در شگفت شد.
(41)
خصلتهاى پسنديده
خداوند هيچ بندهاى را براى عهدهدار شدن مقام امامت بر نمىگزيندواو را حجّت آشكار
خويش بر آفريدگانش قرار نمىدهد مگر آنكهخصلتهاى پسنديده در وجود او به كمال رسيده
باشد و در خدا ترسىواجلال او و نشان دادن اخلاص در بندگى كه در تمام گفتار و
كردارشبراى خدا الگو و نمونه باشد. پس جز به صواب سخن نمىگويد و جز كارنيك انجام
نمىدهد.
اگر ما به نقل برخى از خصلتهاى پسنديده امام باقر يا خصال يكى ازمعصومينعليهم
السلام مىپردازيم، براى آن است كه شواهد روشنى بياوريم تا مارا به وجود اين صفات
رهنمون شود ما بر سر آن نيستيم كه تمام زندگىامام را در اين صفات خلاصه كنيم و يا
فضيلتها و ويژگيهاى پسنديدهووالاى او را گرد آوريم. هرگز، ما از پيش مىدانيم كه
زندگى آنانتصويرى واقعى از قرآن كريم است وآنچه ما در باره آنان مىدانيم
تمامابعاد زندگى آنها را در بر نمىگيرد، زيرا معمولاً گوشهاى از ويژگيهاوفضايل
آنان توجّه مورخان را به خود جلب كرده است و آنان را واداشتهتا در باره اين بُعد
بيش از ابعاد ديگر بنويسند و از پرداختن به ديگر ابعاددر مقايسه با آن بُعد، دست
نگه دارند. مثلاً آنان جنبه عبادت را درزندگى امام سجادعليه السلام بسيار برجسته
كرده از آن بسيار سخن گفتهاند، امّابُعد علمى آنحضرت را فروگذاردهاند و بر عكس
در مورد امام باقرعليه السلامبيشتر به جنبه علمى آنحضرت پرداختهاند تا به جوانب
ديگر.
بنابر اين ما به ذكر برخى از پرتوهايى كه از زندگى امام باقر بر ماتابيده است،
بسنده مىكنيم و خواننده را وامىگذاريم تا خود با قياس باآنچه ذكر مىشود به ديگر
ابعاد نا گفته آنحضرت نيز پىبرد.
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب در مورد امام باقر مىنويسد :
او راستگوترين و گشاده روترين و بخشندهترين مردمان بود. در مياناهل بيت كمترين
ثروت و در عين حال بيشترين هزينه را داشت. هرجمعه يك دينار صدقه مىداد و مىفرمود
: صدقه روز جمعه به خاطرفضيلت اين روز بر ديگر روزها، دو چندان مىشود. چون پيشامدى
غمانگيز به او روى مىنمود زنان و كودكان را جمع مىكرد و آنگاه خود دعامىكرد و
آنان آمين مىگفتند. بسيار ذكر خدا مىگفت. راه مىرفت درحالى كه ذكر خدا مىكرد.
غذا مىخورد در حالى كه ذكر خدا مىكرد بامردم سخن مىگفت، امّا اين امر او را از
ذكر خدا باز نمىداشت.فرزندانش را جمع مىكرد و به آنان مىفرمود تا سر زدن آفتاب
ذكربگويند. هر كس از آنان را كه مىتوانست قرآن بخواند به تلاوت قرآنوهر كس را كه
نمىتوانست به گفتن ذكر، امر مىفرمود. شيخ مفيد نيز درباره آنحضرت مىگويد :
مراتب بخشندگى او در خاص و عام آشكاروبزرگوارىاش در ميان مردم مشهور و با وجود
كثرت عيال و متوسّطبودن وضع زندگىاش به تفضيل واحسان شناخته شده بود.
از سليمان بن دمدم نقل شده است كه گفت : آنحضرت از پانصد درهمتا ششصد و تا هزار
درهم جايزه مىداد و هيچ گاه از دادن صله به برادرانوديداركنندگان و اميدواران و
آرزومندانش به ستوه نمىآمد. هر گاهمىخنديد، مىفرمود : خداوندا بر من خشم مگير!.
أبى در كتاب نثر الدر مىنويسد : هر گاه فرد دردمند و گرفتارى رامىديد، زير لب
استعاذه مىگفت و هيچ گاه از اهل خانهاش شنيده نشد كهبه فقير بگويد : اى فقير خدا
به تو بركت دهد و يا اى فقير اين را بگير بلكهآنحضرت همواره مىفرمود كه فقيران
را با بهترين نامهايشان صدا بزنند. (42)
ابو نعيم اصفهانى به هنگامى كه از امام باقر در كتاب خود (حليةالاولياء) نام مىبرد
او را با اين صفات وصف مىكند : حاضر، ذاكر،خاشع، صابر ابو جعفر محمّد بن على
الباقر. (43)
در باره خشوع فراوان آن امام در برابر خداوند ، از افلح، آزاد كردهابوجعفر بشنويم
كه چه مىگويد : با محمّد بن على به قصد حج بيرونشدم. چون به مسجد در آمد به خانه
خدا نگريست با بانك بلندگريست. عرض كردم : پدر و مادر فدايت مردم به شما مىنگرند
اى كاشاندكى صداى خود را پايين مىآورديد. امام به من پاسخ داد : واى بر تو
اىافلح! چرا نگريم ؟ ! شايد خداى تعالى در اثر اين گريه بر من به مهربانىبنگرد و
فردا در پيشگاهش سر فراز و رستگار شوم. افلح گويد : آنگاه امامطواف كرد وسپسآمد
تا نزد مقامنماز گزارد سپس سر از سجودش برداشتوديدم كه پيشانى آن حضرت از بسيارى
اشك، خيس و تر شده است.
افلح مىافزايد : آنحضرت هر گاه مى خنديد، مىفرمود : خداوندا برمن خشم مگير! (44)
فرزند بزرگوارش امام جعفر صادقعليه السلام در وصف اخلاص و عبادتپدرش چنين
مىفرمايد :
پدرم بسيار ذكر خدا مىگفت. من با او مىرفتم، و او ذكر خدامىگفت. با او غذا
مىخوردم و او ذكر خدا مىگفت. با مردم سخنمىگفت، امّا اين امر او را از ذكر خدا
باز نمىداشت. زبانش را مىديدم كهبه كامش مىچسبيد و با اين وصف پيوسته از گفتن
ذكر لا اله الا اللَّه بازنمىايستاد. ما را جمع مىكرد و به ما مىفرمود كه تا
سرزدن آفتاب ذكرخدا بگوييم و هر يك از ما را كه مىتوانست بخواند به تلاوت
قرآنفرمان مىداد و هر كه نمى توانست، مىفرمود ذكر بگويد. (45)
امام صادقعليه السلام در همين باره باز مىفرمايد :
من بستر پدرم را مىگستردم و انتظار مىكشيدم تا بيايد. چون او بهبسترش مىآمد و
مىخوابيد من نيز به سوى بستر خود مىرفتم. شبى او ديركرد و من به جستجويش به مسجد
رفتم. مردم همه در خواب بودند.ناگهان پدرم را ديدم كه در مسجد به حال سجده است. در
مسجد جز اوكس ديگر نبود. نالهاش را مىشنيدم كه مىگفت : پيراستهاى پروردگارا!تو،
به حقيقت پروردگار منى. از روى تعبّد و بندگى تو را سجده مىكنم.معبودا! كردار من
اندك است پس تو خود آن را برايم دو چندان كن. بارالها! مرا از شكنجهات در روزى كه
بندگانت را بر مىانگيزى، در اماننگاه دار و بر من نظر كن كه تو البته توبه پذير
ومهربانى. (46)
آنحضرت بسيار به قرآن عشق مىورزيد و بدان علاقه نشان مىداد وتحت تأثير آيات آن
قرار مىگرفت. ابان بن ميمون قداح گويد : ابوجعفرعليه السلام به من فرمود : قرآن
بخوان ؟ پرسيدم : از كدام سوره بخوانم ؟ فرمود : از سوره نهم (توبه). ابان گويد :
آمدم كه حواس خود را بر آنسوره متمركز كنم آنحضرت فرمود : از سوره يونس بخوان
ابان گويد : اينآيه را خواندم :
( لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ
قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ ) (47)
" براى كسانى كه ايمان آوردند نيكوى و زيادت است و هرگز بر رخسارشانگرد خجالت و
ذلّت ننشيند. "
امام با شنيدن اين آيه فرمود : بس است. آنگاه گفت : رسول خداصلى الله عليه
وآلهفرمود : در شگفتم كه چطور وقتى قرآن مىخوانم پير نمىشوم. (48)
او از كتاب پروردگارش، معارف دينى را الهام مىگرفت تا آنجا كهراويان را وامىداشت
تا از وى در باره منشأ قرآنى گفتههايش سؤال كنند.ابو الجارود در اين باره ماجرايى
نقل كرده است. وى مىگويد :ابوجعفرعليه السلام فرمود : چون در باره چيزى با شما سخن
گفتم مرا از سرچشمه قرآنى آن بپرسيد. سپس فرمود : خداوند از قيل و قال و تباه
شدنمال و بسيار سؤال كردن نهى فرموده است. پرسيدند : اى فرزند رسول خدااين مورد در
كجاى قرآن آمده است ؟
فرمود : خداوند عز و جل در كتابش مىفرمايد :
( لاَ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِن نَجْوَاهُمْ ... ) (49)
" هيچ خيرى در بسيارى از نجواهاى آنان نيست. "
و مىفرمايد :
( وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ
قِيَاماً ) (50)
" و اموالى كه خداوند شما را بهنگاهبانى آن گماشته بهدست سفيهان مدهيد. "
و نيز مىفرمايد :
( لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ) (51)
" از چيزهايى مپرسيد كه چون براى شما آشكار شود، بدتان مىآيدوغمناك مىشويد. "
چون از احوالش جويا مىشدند، فرصت را غنيمت مىشمرد و پاسخىمىداد كه هم تذكرى بود
براى خودش و هم پند و تذكرى براى پرسشكننده، در اين باره روايت شده است كه به
محمّد بن على عليه السلامعرض شد :چگونه صبح كردى ؟ فرمود :
صبح كرديم در حالى كه در نعمت غوطه وريم و به گناهان گرفتار.خداوند با ارزانى داشتن
نعمتها بر ما، به ما دوستى مىورزد و ما باارتكاب معاصى به او خشم مىگيريم در حالى
كه ما بدو نيازمنديم و او ازما بىنياز است. (52)
آنحضرتعليه السلام كاملاً به فرمان خداوند تسليم بود. يكى از اصحابشروايت مىكند
كه عدّهاى نزد ابو جعفر آمدند و ديدند كه پسر آنحضرتبيمار و خود وى نيز ناراحت و
اندوهگين است و آرام و قرار ندارد. ديداركنندگان گفتند : به خدا قسم اگر به وى
مصيبتى رسد، مىترسيم از اوچيزى ببنيم كه خوش نداريم. پس ديرى نپاييد كه صداى شيون
و زارى برآن پسر بلند شد. در اين لحظه امام باقر با رويى گشاده و حالتى متفاوت
باآنچه پيش از اين داشت، بر ديدار كنندگانش وارد شد.
آنان عرض كردند : فدايت شويم، ما از حالتى كه شما پيش از اينداشتيد، مىترسيديم
(با مرگ اين كودك) حادثهاى پيش آيد كه موجباندوه و ناراحتّى ما شود! حضرت به آنان
پاسخ داد : ما مايليم كسانى كه بهآنان علاقه داريم، سالم بمانند و بهبود يابند.
اما هنگامى كه فرمان خداجارى مىشود به آنچه كه او دوست مىدارد گردن مىنهيم. (53)
آنحضرت از انجام هيچ كردار صالحى فرو گذار نمىكرد. در اين بارهروايت جالبى از
زبان يكى از اصحاب آنحضرت نقل شده است.
راوى مىگويد : ابوجعفرعليه السلام در تشييع جنازه يكى از مردان قريشحاضر شد. من
نيز با آنحضرت بودم. مردى بنام عطاء در ميان تشييعكنندگان بود. ناگاه زنى فرياد
سرداد. عطاء گفت : اى زن اگر ساكت نشوىما باز مىگرديم، امّا زن خاموش نشد و در
نتيجه عطاء بازگشت. راوىمىگويد : به ابو جعفر گفتم : عطاء بازگشت امام پرسيد :
چرا ؟ گفتم :
اين زن فرياد سر داد و عطاء به او گفت : يا خاموش شو يا ما بازمىگرديم وچون اين زن
دست از فرياد بر نداشت عطاء هم بازگشت.
امامعليه السلام فرمود : به راه خود ادامه دهيم . اگر ما باطلى را با حق ببينيمو
حق را به باطل واگذاريم حق مسلمان را ادا نكردهايم. چون بر جنازهنماز گزارده شد،
صاحب عزا به ابوجعفر عرض كرد : باز گرد كه تو پاداشخود را گرفتى خداوند تو را
بيامرزد. تو نمىتوانى راه بروى، امّاآنحضرت از بازگشت امتناع ورزيد. به آنحضرت
عرض كردم : صاحبعزا به تو اجازه بازگشت داد و من حاجتى دارم كه مىخواهم آن را از
شمادر خواست كنم :
آنحضرت پاسخ داد : من با جنازه مىروم. ما به اجازه او نرفتيم و بهاجازه او هم
باز نمىگرديم بلكه اين فضل وپاداشى است كه ما آن را طلبكرده بوديم. انسان تا آن
اندازه كه به دنبال جنازه مىرود، پاداش آن رادريافت مىكند. (54)
معاشرت آنحضرت با ديگران در نهايت ادب و بزرگوارى بود. بهعنوان مثال ابو عبيده از
ادب امام باقرعليه السلام به هنگام سفر روايتى نقل كردهو گفته است : من رفيق راه
ابو جعفر بودم. ابتدا من سوار مىشدم و سپسآنحضرت. پس چون هر دو بر پشت مَركب
سوار مىشديم، سلام مىكردو احوال مىپرسيد مانند كسى كه انگار تا اين لحظه دوستش
را نديده بودوبا من مصافحه مىكرد وبه هنگام پايين آمدن، پيش از من فرود مىآمدو
چون هر دو قرار مىيافتيم، سلام مىداد و احوالپرسى مىكرد چنان كهگويى تازه دوستش
را ديده است. پس به او عرض كردم : اى فرزند رسولخدا كارى مىكنى كه پيشينيان ما
چنين نكردهاند و اگر حتّى يك بار هماين كار را بكنند، بسيار است.
امام فرمود : " آيا نمىدانى در مصافحه چه چيزى (نهفته) است ؟ دومؤمن كه با يكديگر
برخورد مىكنند و يكى از آنها با ديگرى مصافحهمىكند گناهان آن دو فرو مىريزد
چونان كه برگ از درخت مىريزدوخداوند تا زمانى كه آن دو از هم جدا شوند به آن دو
مىنگرد. (55) "
در رفتار با مردم نكو كار و عفيف و پاكدامن بود. بدين سان از گناهديگران تا آنجا
كه مىتوانست چشم مىپوشيد و همين بهترين اثر را در دلمردمان مىگذاشت.
روزى مردى مسيحى (از روى طعنه) به آنحضرت گفت : تو بقرى (گاوى) ؟
امام فرمود : نه من باقرم. باز مرد به قصد طعنه گفت : تو فرزند آشپزى ؟
امام فرمود : آشپزى حرفه مادرم بود. مرد باز گفت : تو پسر آن زنسياه چرده زنگى بد
اخلاقى ؟
حضرت پاسخ داد : اگر تو راست مىگويى خداوند او را بيامرزد و اگرتو دروغ مىگويى
خداوند تو را بيامزرد!
مرد نصرانى از اخلاق امام باقر مات و مبهوت ماند و همين امر او راواداشت تا به دست
امام باقر به دين اسلام تشرّف يابد. (56)
رفتار آنحضرت با مستضعفان با نرمى و مهربانى متمايز بود. فرزندشامام صادق
مىفرمايد :
هنگامى كه كارى را به غلامان خود مىسپاريد و بر آنان سنگينمىآمد، با ايشان در
انجام آن همكارى كنيد. همانطوريكه پدرم، امامباقرعليه السلام، وقتى به خدمتكاران
خود دستورى مىداد، پس مىنگريست اگرآن كار سنگين بود مىگفت بسم اللَّه و با آنان
همكارى مىكرد و اگر سبكبود از آنان دور مىشد. (57)
چه بسا كار كردن آنحضرت در مزرعهاش به همين خاطر بوده است،زيرا ائمه بر اين باور
بودهاند كه كار و كوشش امرى محبوب در نزدخداست و آنها را به بارگاهش نزديكتر
مىكند.
در اين باره امام صادقعليه السلام روايت مىكند كه محمّد بن مكدرمىفرمود : من
گمان نمىكردم كسى همانند على بن الحسين جانشينشايستهاى از خود به يادگار گذارد
تا آنكه فرزندش محمّد بن على را ديدم.خواستم او را پندى داده باشم، امّا او مرا
اندرز گفت. يارانش به وىگفتند : او تو را چه پندى فرمود ؟ گفت : در يكى از ساعتهاى
بسيار گرمروز به يكى از نواحى مدينه رفته بودم. در آنجا محمّد بن على را كه
مردىتنومند بود، ديدم. او به دو غلام سياه يا دو نفر از دوستانش تكيّه دادهبود.
به خودم گفتم : بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حالتدر طلب دنيا
مىكوشد ؟ !
خدا را شاهد گرفتم كه به او اندرز دهم. پس نزديك او شدم و بر وىسلام كردم. او كه
بسيار عرق كرده بود، باگشاده رويى سلام مرا پاسخ داد.به او گفتم : خداوند اصلاحت
كند! بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعتو با اين حالت در طلب دنيا مىكوشد شايد در
اين حالت مرگت فرارسد ؟ !امام خود را از دست غلامانش رها كرد و سپس بر پاى خويش
ايستادو فرمود : به خدا قسم اگر مرگ در اين حالت مرا دريابد، در حالى نزد منآمده
است كه به طاعت خداوند مشغولم و بدين وسيله خود را از تووديگران بى نياز سازم، امّا
من از اين مىترسم كه مرگم زمانى فرا رسد كهبه نا فرمانى خداوند مشغول باشم. من با
شنيدن اين سخن عرض كردم :خدايت رحمت كند! من مىخواستم شما را نصيحت گويم، امّا شما
مرااندرز داديد. (58)
امام مىتوانست از خدمتگزارانش در كار سر و سامان دادن بهكشتزارش استفاده كند،
امّا او دوست مىداشت براى تحصيل معاشخانوادهاش كوشش كند و خود را به رنج اندازد.
به عنوان خاتمه سخن، به نقل حديثى از امام صادقعليه السلام در باره نحوهبرخورد
پدرش مىپردازيم : ابو جعفرعليه السلام به هنگام شهادت، غلامان بدخويش را آزاد كرد
و خوبان آنها را نگاه داشت. من گفتم : اى پدر اينها (بدان) را آزاد مىكنى و آنها
(خوبان) را نگاه مىدارى ؟ فرمود : اينان ازمن اندوهناك شده اند پس اين در برابر
آن. (59)
بدين سان امام باقر به عنوان والاترين و جاودانه ترين نمونه خصالواخلاق پسنديده در
آمد. اين در حالى است كه مىتوان يقين داشت كهراويان، بى ترديد جز موارد اندكى از
ابعاد زندگى نورانى و آكنده ازحكمت و هدايت حضرتش را براى ما نقل نكردهاند.
سلام و درود جاويد الهى همواره بر او باد!