پيشگفتار
الحمد للَّه، و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.
در آغاز گفتگو درباره امام محمّدباقرعليه السلام لازم است كه به دو شيوه متفاوتدر
ارزيابى زندگى ائمه و سيره استوار آنان اشاره كنيم.
عدهاى هستند كه زندگى امامان معصوم را با مقياس سياست و نهايت نقشىرا كه آنان در
اين عرصه برعهده داشتهاند، ارزيابى مىكنند اينان حتى عبادتو دانشها و اخلاق ائمه
را با عينك سياسى مىنگرند.
در اين ميان اغلب مورخان را نيز در اين عهد، مىبينيم زندگى آنان را فقط در چهارچوب
تنگ فرديت محدود مىكنند و حتى آن را از سياق زمانى خودنيز جدا مىسازند.
در ميان اين دو شيوه، روش ميانهاى وجود دارد كه زندگى ائمه را آكنده
ازپرتوافشانيهاى فردى مىداند كه از مرزهاى زمانى و مكانى فراتر رفته استوآن را
داراى چنان گستره باز سياسى قلمداد مىكند كه باشرايط تاريخىمخصوص به خود، هماهنگ
و سازگار است.
آرى، ائمه نمونههاىوالاىانسانيت هستند. هموارهشمار مردان سياستمدارنسبت به ديگر
مردمان، بسيار اندك و ناچيز است. بنابر اين درست نيست كههر يك از نمونههاى كامل
بشرى در قله حكومت باشند تا رفتار و كردار آنانتنها روشنگر راه حكام ديگرى نظير
خود باشد. بلكه منطقى و معقول آن استكه آنها در تمام سطوح اجتماعى، افرادى نمونه و
الگو باشند تا حجت خدا برمردم با شدّت و كمال تمام گردد!
اگر قرار بود كه تمام آنها در رأس حكومت باشند، البته مردم مىگفتند كهشيوه و
عملكرد آنان تنها مخصوص صاحبان قدرت و حكومت است و به ماربطى ندارد كه در كار حكام
دخالت كنيم؟!
علاوه بر اين برخى از مردم همواره مىكوشيدهاند از پيروى كردن ازپيامبران و امامان
سربتابند تنها به اين بهانه كه آنان بشر نبودهاند و در نتيجهنمىتوان از هدايت
آنان بهرهمند شد و يا اينكه هيچ يك از ما نمىتوانيم درقالب فرشته درآييم!
تمام فشارها و شكنجههايى كه بر پيامبران و امامان روا شد و زندانهاوآزارها و
دربدريها و ترسها و حتى كشتارها و اسارتها و بد نام كردن آنان همهدليل بر آن است
كه اينان نيز انسانهايى ما بودهاند كه تنها با گرفتن وحى و ارادهو تمسك به حبل
اللَّه از ما تمايز گشتهاند. خداوند در اين بار به پيغمبر خودمىفرمايد :
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيغَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ
إِلهٌ وَاحِدٌ ) (1)
"بگو همانا من بشرى همانند شما هستم كه بر من وحى مىشود همانامعبودتان خدايى است
يگانه."
ونيز مىفرمايد : پيامبران به مردم گفتند :
( إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن
يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَإ؛كللَّهأَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ
إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (2)
"ما جز بشرى همانند شما نيستيم لكن خداوند بر هركس از بندگانش كهخواهد منت نهد و
ما را نيست كه معجزهاى آوريم مگر با اذن خدا، ومؤمنانبايد بر خداوند توكل كنند."
شايد همين كه خداوند مىدهد اوليايش در معرض شكنجهها و آزارها قرارگيرند، بدان جهت
باشد كه از يكسو مردم آنان را تا مرز خدايى بالا نبرند وخود سقوط كنند و از سوى
ديگر به خاطر اين فشارها و سختتيهايى كه متحملمىشوند، بر درجات آنان در پيشگاهش
بيفزايد، از طرفى هم به مردم سادهلوح بفهماند كه از ترس شكنجه و فشار و فرار از آن
دست از دين نشويند.
اينك زمانى به نوشتن درباره زندگى پنجمين پيشواى شيعه و هفتمينالگوى والاى
معصومعليه السلام مىپردازم كه كنار مرقد زينب بزرگ بانوى جهاناسلام ، در شام
مسكن گزيدهام و از خداوند مىخواهم نور هدايت امامباقرعليه السلام را بر ما تمام
كند و ما را از پايدارترين پيروان آن حضرت و نيكفرجام ترينشان قرار دهد!
انّه ولىُّ التّوفيق
محمّد تقى مدرّسى
* * *
نام : محمّد بن على عليه السلام
پدر و مادر : امام سجّادعليه السلام، فاطمه (دختر امام حسن مجتبى) (از اين رو، آن
حضرت هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، به بنىهاشم، منسوب است).
شهرت : باقر
كُنيه : ابو جعفر
زمان و محلّ تولّد : اوّل رجب، يا سوّم صفر سال 57 هجرى در مدينه.
زمان و محلّ شهادت : روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 ه ق در سنّ 57 سالگى، به دستور
هشام بن عبد الملك، مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيد.
مرقد شريف : در مدينه، در قبرستان بقيع.
دوران زندگى ، سه بخش :
1- 3 سال و 6 ماه و10 روز با جدّشامام حسينعليه السلام.
2- 34 سال و 15 روز با پدرش امام سجّادعليه السلام.
3- 19 سال و ده ماه و 12 روز مدّت امامت، در اين دوره كه بنىاميّه و بنى عبّاس، در
جنگ بودند، امام باقرعليه السلام كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد، و استحكام و
گسترش تشيّع و انقلاب فرهنگى نمود.
ميلاد فرخنده
از پدر و مادرى علوى به دنيا آمد. (امام سجاد و ام عبداللَّه دختر امام حسن مجتبى)
امام محمّد باقر چهار سال پيش از واقعه عاشوراى كربلا. يعنى در سال57 هجرى، چشم به
جهان گشود.
در باره روز ولادت او ميان راويان اختلاف است. برخى ميلادآنحضرت را سوّم صفر و
برخى اوّل رجب گفتهاند. آنحضرت از نظرسنّى بزرگترين فرزند پدرش نبوده است، امّا
براى تصدّى منصب امامت ازديگران شايستگى بيشترى داشت، و پدرش پيرو فرمان رسول
خداصلى الله عليه وآله اورا به پيشوايى مردم منصوب كرد.
زهرى، همين نكته را از امام سجادعليه السلام مىپرسد : اى فرزند رسولخدا چرا به
بزرگترين فرزندانت وصيّت نكردى؟ آنحضرت در پاسخفرمود : اى ابو عبداللَّه امامت به
خردى است و به بزرگى نيست بلكه رسولخدا اين گونه مقدر كرده و ما آن را اين گونه در
لوح و صحيفه يافتهايم.
مادر گرامى آنحضرت، چنان كه امام صادق فرمود است : صديقهاىبود كه در خاندان امام
حسن همتا و نظير نداشت. (3)
زندگى پاك
او چهار سال از عمر خود را در سايه جدّش، سبط شهيد پيامبر، سپرىكرد واز صبغه الهى
كه در زندگى امام حسين تجلّى يافته بود، برخوردارگشت. بىگمان فاجعه جانگداز كربلا،
بر شخصيّت امام باقر كه لحظه بهلحظه شاهد صحنههاى آن بود، تأثير خود را گذاشت چرا
كه بنابر برخىروايات، آنحضرت از جمله كسانى بود كه همراه با بقيه بنى هاشم در
اينماجرا حضور داشت.
امام پس از اين فاجعه 19 سال و 60 روز در سايه پدر بزرگوارش ، سيّد الساجدين، به سر
برد (4) كه حيات او نمونهاى والا از زندگى ربّانى بودو پرتو اين حيات، طريق سالكان
حق را تا به امروز روشنى بخشيده است.
از همان روزهاى آغازين حياتش، خطوط امامت در سيمايش آشكاربود. در حديثى از ابو
الزبير محمّد بن مسلم مكّى آمده است كه گفت : نزدجابر بن عبداللَّه بوديم كه على بن
الحسين و فرزندش محمّد كه هنوز كودكبود، وارد شدند. جابر، آنحضرت را در آغوش
گرفت، على بن الحسينخطاب به فرزندش فرمود : سر عمويت را ببوس، محمّد به جابر
نزديكشد و سر او را بوسيد، جابر كه بينايىاش را از دست داده بود، پرسيد :
اينكيست؟ على بن الحسين پاسخ داد : اين محمّد پسر من است. جابر او را درآغوش گرفت
وگفت : اى محمّد! رسول خداصلى الله عليه وآله بر تو سلام فرستاده،پرسيدند : چطور؟!
گفت : پيش رسول خدا بودم و حسين در اتاقآنحضرت مشغول بازى بود، پيامبر فرمود :
اى جابر : فرزندم حسين را پسرى است كه على خوانده مىشود چونروز قيامت فرا رسد،
منادى بانك بر آورد كه سيد العابدين برخيزد. درآن هنگام على بن الحسين بر مىخيزد،
براى اين على پسرى به دنيا خواهدآمد كه محمّد نام دارد. اى جابر چنانچه او را ديدى
سلام مرا به او برسانو بدان كه عمر تو پس از ديدار او ، اندك خواهد بود.
پس از اين ديدار ديرى نپاييد كه جابر جهان را بدرود گفت. (5)
امام محمّد باقر پس از رحلت پدرش، امامت مردم را عهده دار شد.
امامت و علم پيامبران
هنگامى كه خورشيد اقتدار بنى اميّه افول كرد و پايههاى حكومتآنان در اثر
انقلابهاى پياپى مكتبى، هر روز سُستتر از روز پيش مىشد،امام باقر عليه السلام
فرصت نشر معارف قرآنى را پيدا كرد. اين معارف درصحيفهاى گرد آمده بود كه اهل بيت
هر يك آن را از رسول خداصلى الله عليه وآله بهارث برده بودند.
و در اين روزگار جامعه اسلامى كه دامنه آن بسيار گسترش يافته و بهمثابه چادرى بزرگ
ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاىداده بود، به معارف قرآنى پيش از
پيش نياز داشت. اين جامعه نوين را براساس چه ارزشهايى بايد ارزيابى كرد؟ و ارزشهاى
توحيدى و چهارچوبهاى عمومى وفرهنگى و روح قوانين حاكم بر اين جامعه درزمينههاى
مختلف چگونه بايد باشد؟
تا ديروز امام سجاد از طريق نيايشها و راز و نيازهايش با خداوند،پرچم توحيد را بر
مىافراشت و با دعا و نيايش حيات جامعه مسلمانانوبويژه جامعه مكتبى پيرو خط اهل
بيت عليهم السلام را سر و سامان مىداد.
امّا امروز اين شالوده توحيدى استوار شده است و امام باقرعليه السلام مىآيدتا قلّه
معارف را بر آن بنياد نهد و پس از وى امام صادقعليه السلام با بيانبسيارى از
مسائل حكمت الهى و تفسير و فقه اين بنياد را تكميل مىكند.
معارفى كه امام باقر در راه نشر و گسترش آن مىكوشيد، چه بودندوآنحضرت چگونه
توانست راهى به سوى آنها باز كند؟
گاه در راه علم مىتوان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست يافتوگاه نيز مىتوان از
اين قواعد عمومى راهى به جزئيات باز كرد. اگر راهنخست، شيوه عموم مردم در رسيدن به
علم است، راه دوّم نيز، راه علمپيامبران وجانشينان مرتبط با وحى آنان است.
از اين روست كه در يكى از كلمات قصار آمده است :
"علم نقطهاى است كه نادانان آن را گسترش دادهاند".
ظاهراً اساس علم پيامبر و جانشينان معصوم آنحضرت، قرآنى استكه با حديث نبوّى
تفسير شده است، امّا اساس حقيقى علم آنان نور عقلىاست كه با ايمان و الهام در قلوب
خدا شناسان شعله مىگيرد. اين همانعقلى است كه به مردم، اندكى از آن اعطا شده و در
عوض خداوندپيامبران و جانشينان آنها را از آن كاملاً بهرهمند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّليهاىكه هر شخصى آن را
مىداند و در ارزشهايى كه مردم در ميان خود حاكمگردانيدهاند ودر پرتو افشانيها و
روشنگرايهايى كه فقط نزد گروهى ازمردم يافت مىشود وآنان را به نوابغ و سران و
بزرگان تبديل مىكند و...ما را به معنى علم تكوينى كه پروردگار در قلب اولياى
برگزيده خويشافكنده است، رهنمون مىشود. در حديث آمده است :
"العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء" (6).
به نظر مىرسد كه برخى از مردم در وجود چنين علمى نزد پيامبرانوامامان و گروهى از
فقهاى امّت ترديد مىكنند و بدين سخنان خداونداستناد مىجويند كه :
( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ) (7)
"وكليدهاى غيب پيش او (خدا) است كه كسى جز او از آنها آگاهى ندارد."
و : ( قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا
اللَّهُ ) (8)
"بگو در آسمانها و زمين، هيچ كس جز خداوند غيب نمىداند."
در حقيقت اگر مقصود اينان آن باشد كه انسان به عنوان انساننمىتواند بر غيب آگاهى
يابد، بى ترديد حق به جانب ايشان است، امّااگر آنان بخواهند بگويند كه خداوند
نمىتواند به برخى از انسانها، غيبرا بياموزد پاسخ خواهيم داد كه :
چنين نيست بلكه خداوند بر انجام اين كار تواناست. مگر هر يك ازما تا اندازهاى به
آينده علم نداريم. به عنوان مثال مگر ما نمىدانيم كهروزى خواهيم مرد و يا مگر
نمىدانيم كه قيامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگيخت و خورشيد فردا
طلوع خواهد كرد و امروزنيز بالاخره در پس كوههاى مغرب فرو مىرود؟ اين معارف و دهها
دانشديگر مربوط به آينده، بيش از نيمى از اطلاعات ما را تشكيل مىدهندوپايه علم و
هدف اساسى علم مىباشند.
خداوند پاك به انسان چيزهايى را كه نمىدانست آموخت. وحى نيزبخشى از علم غيبى است
كه پروردگار به هر يك از بندگان خود كهبپسندد، آن را مىآموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است :
( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ
ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُيَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ
رَصَداً ) (9)
"داننده غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاه نگرداند * مگر آن كس ازرسولان خود كه بر
گزيده است كه بر محافظت او (فرشتگان را) از پيش رووپشت سر مىفرستد."
و نيز فرموده است :
( وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي
مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا
وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ ) (10)
"و خداوند تمام شما را بر غيب آگاه نسازد و ليكن خداوند هر كس ازرسولانش را كه
بخواهد بر مىگزيند. پس به خداوند و فرستادگانش ايمان آريدو اگر ايمان آوريد و تقوا
پيشه كنيد، شما را پاداشى بزرگ است."
همچنين در جاى ديگرى فرموده است :
( ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ
يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْيَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ
يَخْتَصِمُونَ ) (11)
"اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم و تو نزد آنانحاضر نبودى آن
زمان كه قرعه به نام نگهبانى و كفالت مريم مىزدند و تو نزدآنان نبودى هنگامى كه با
يكديگر به مخاصمه بر مىخاستند."
بالاخره آنكه اينان در "وسعت" دانش پيامبران و اوصيا به ترديدافتادهاند. آنان هنوز
در نيافتهاند كه چگونه بشرى محدود مىتواند بهراهنمايى پروردگار خويش به علم
حقايق دست يابد. اينان از همانخاستگاهى به تكذيب اين "وسعت" علم مىپردازند كه
پيشينيان ازهمان خاستگاه پيامبرى پيامبران را تكذيب مىكردند و اين خاستگاههمان
جهل به مقامى است كه براى انسان مخلص و خداگر اختصاص دادهشده است. اينان هنگامى كه
"مجبور" شدند نبوّت را به رسميّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند كوشيدند تا آنجا كه
ممكن است از شأن و مقام آنبكاهند و تا آنجا كه مىتوانند سعى ميكنند معجزات
ومقامات والاى آنانرا انكار كنند و چون در اين هدف ناكام شدند، از قدر اوصياء
مىكاهندوكرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سر چشمهاى غيبى وبهصورت
الهام، نفى كردند. حال آن كه اگر اينان با خود و با حق منصفانهبرخورد مىكردند و
پس از آن همه دلايل محكمى كه از خلال بررسىوپژوهش سخنان آنان به دست مىآمد، بدون
هيچ تعصب كوركورانه ياپيشداورى هيچ مانع عقلى براى اعتراف به اين نكته نمىيافتند.
امام باقر نيز همچون ديگر ائمه عليهم السلام با دو گروه متفاوت از مردمبرخورد
داشت. در همان هنگامى كه برخى وى را از جنس بشرنمىدانستند و به سبب غلوى كه در اين
خصوص نشان مىدادند از مرز دينفراتر مىرفتند، برخى ديگر اصلاً وابداً مقام والا و
بزرگ حضرتش را بهرسميّت نمىشناختند!!
يكى از افراد گروه نخست، مغيرة بن سعيد بود كه راه غلو پوييد و برامام باقر دروغ
بست تا آنجا كه امام در باره او به يكى از يارانش به نامسليمان لبان فرمود :
هيچ مىدانى داستان مغيرة بن سعيد مانند كيست؟ سليمان گفت : نه.
آنحضرت فرمود :
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است كه اسم اعظم بدو داده شده بودكه خداوند در باره او
فرموده بود :
( آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ
مِنَ الْغَاوِينَ ) (12)
"آيتهاى خويش را به او عطا كرديم پس او از اين آيات سر پيچيد چنان كهشيطان او را
تعقيب كرد و از گمراهان شد."
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اينان كسانى بودند كه نمىتوانستند علمامام و
معرفت وى را بدانچه آنان نمىشناختند و كرامت او را در نزدخداوند وپذيرفتن دعاهايش
از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اينان نه تنها منكر فضايل اهلبيتعليهم السلام هستند بلكه حتّى آنها راامورى
ناممكن قلمداد مىكنند. چرا؟ چون هنوز انبيا و اولياى خدا ومقام والاى آنان را در
پيشگاه پروردگار به درستى نشناختهاند.
اگر اينان واقعاً در آفرينش انسان و اينكه چگونه خداوند انسان را درزمين به جانشينى
خويش برگزيد و به واسطه دانايى و توانايى كه بدوبخشيد، هر آنچه كه در زمين بود به
تسخير وى در آورد انديشهمىكردند، پى مىبردند كه اين از حكمتهاى خداوند سبحان است
كه يكىرا در علم و دانايى بر ديگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از
راه وحى، همچون پيامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشينانپيامبران، معرفت و
آگاهى بيشترى بخشد.
از سوى ديگر، كتابى كه خداوند به وحى فرو فرستاده است خود دربرگيرنده چشم اندازهاى
گسترده علم و دانش است كه جز كسانى كهخداوند دلهايشان را به ايمان آزموده است،
بدانها دست نيازند كه ايماننور خداوندى است كه از مشكات نبوّت تابيده مىشود. اين
همان ياد و نامخداست كه از خانههاى اوصيا اوج مىگيرد چنان كه خداوند در
قرآنكريم فرموده است : ( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ
كَمِشْكَاةٍ فِيهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ) (13)
"خداوند نور آسمانها و زمين است. داستان نورش به مشكاتى ماند كه درآن روشن چراغى
باشد و آن چراغ در ميان شيشهاى."
و فرموده است : ( فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا
اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُفِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ
تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ ) (14)
"در خانههايى خداوند رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نامخدا شود و صبح و
شام در آنها خداى را تسبيح كنند. مردانى كه نه سوداگرىونه خريد وفروش آنان را از
ياد خداوند غافل نگرداند."
آنگاه مىفرمايد : ( وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن
نُورٍ ) (15)
"و هر كس كه خداوند برايش قرار ندهد نورى، برايش نورى نخواهد بود."
اين نور خدايى است كه بخشى اندك از آن به انسان داده شده كه اگربدان آگاهى يابد، به
بركت آن تمام آنچه را كه در گرداگرد خود دارد، راممىكند. حال اگر اين نور از او
گرفته شود به نظر شما چه چيزى برايش بهجا مىماند؟ آيا او در اين صورت مىتواند
چيزى را بشناسد؟ اگر همهانسانها گرد آيند و بخواهند ديوانهاى را بر سر عقل آورند
يا پيرى كهنسالىرا دو باره بخواهند آموزش دهند و به او دروس رياضى -مثلاً-
بياموزند،آيا بدون وجود اين نور مىتوانند راه به جايى برند؟ هرگز! پس اينان
بهكدام دليل از خدايى كه اين نور را به بشر بخشيده، بعيد مىدانند كه آن رابراى
برخى از بندگان برگزيدهاش چند برابر كند؟!
بنابر اين در مىيابيم كه وحى و الهام در چهار چوب سنّتهاى جارىخداوند در ميان
مردم جاى دارد و عقل هم آنها را مىپذيرد و دل بدانهاآرام مىگيرد.
علم امامان اهل بيت عليهم السلام نيز در دايره همين سنّتهاست. علم اينان يااز وحى
سر چشمه مىگيرد و يا از الهام.
علم ائمه عليهم السلام از راههاى زير با وحى ارتباط پيدا مىكند :
اولاً : از كتاب خدا (قرآن كريم) و تدّبر در آيات و تأويل آنها برحقايق وواقعيات.
آيا مگر علوم گذشته و آينده و تفصيل آنچه كه درزمان حال جريان دارد در كتاب خداوند
نيامده است؟ و راستى چه كسانىبه قرآن سزاوارتر از كسانى هستند كه قرآن در
خانههايشان فرود آمدهاست و علم و دانش آن را از روز نخست با شير مادر نوشيدهاند؟
امامانبسيار سخت شيفته قرآن بودند و آن را فراوان پاس مىداشتند. در هر سهروز و
چه بسا گاه در يك روز همه آن را مىخواندند و همواره مىگفتندكه در هر دوره كردن
قرآن، از دانش جديدى بهرهمند مىگردند. حتّىآنان از طريق خواندن آيات كريمه قرآن
از آفاق گوناگون نيز آگاهىمىيافتند. در حديثى كه از امام صادقعليه السلام روايت
شده، آمده است.
"بهخدا سوگند من آنچه را كه در آسمانها و زمين و آنچه را كه در دنياوآخرت است، همه
را مىدانم" و چون ديد كه حالت برخى، از شنيدناين سخن دگرگون شد، خطاب به بكير بن
اعين فرمود : "اى بكير من اينعلوم را از كتاب خداوند تعالى آموختم كه خود
مىفرمايد :
( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ ) (16)
"و كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر هر چيز است."
ثانياً : احاديث رسول خداصلى الله عليه وآله كه ائمه هدى آنها را از طريق
نياكانبزرگ خويش امير مؤمنان و فاطمه زهرا به ارث بردند. در حديث آمدهاست كه امام
باقر به جابر بن عبداللَّه فرمود :
"اى جابر اگر ما از رأى و نظر خود به شما حديث مىگفتيم هر آينه ازنابود شوندگان
بوديم، ولى ما احاديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله اندوختهايم،چنان كه اينان
طلا و مال خويش را مىاندوزند". (17)
معروف است كه گنجينههاى علم نبوّت به رسول خدا منتقل شد و اهلبيت آنحضرت اين
گنجينهها را به ارث بردند. به نظر مىرسد كه اينعلوم در جفرى بزرگ، مكنون بوده
است، زيرا در حديثى از امام صادقآمده است كه "جفرى سپيد نزد من است".
و چون را وى از او پرسيد كه در آن چيست؟ فرمود :
" در آن زبور داوود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيموحلال و حرام و مصحف
فاطمه است. نمىگويم كه قرآن هم در آناست. در آن چيزهايى است كه مردم براى دانستن
آنها به ما نيازمندند وما به كسى نيازمند نيستيم. حتّى در آن از تازيانه و نصف
تازيانه و ثلثوربع آن و ديه خراش كوچك نيز سخن گفته شده است". (18)
اين جفر در بردارنده مجموعه ميراث اهل بيت از احاديث پيامبرصلى الله عليه وآلهاست.
يكى از اين مجموعهها، مصحف فاطمه است كه عبارت است ازمجموعه احاديث كه امام
علىعليه السلام در صحيفهاى نگاشته است و مطابقآنچه در روايت آمده حوادث و نامهاى
كسانى كه تا روز قيامت حكومتمىكنند در اين مصحف ذكر شده است. (19)
يكى ديگر از اين مجموعهها، كتابى است كه "جامعه" خواندهمىشود. اين كتاب را رسول
خداصلى الله عليه وآله املاء كرده و اميرمؤمنانعليه السلامنگاشته است. طول اين
كتاب هفتاد ذراع است و تمام احكام دين در آنياد شده است.
در حديثى از ابو بصير از امام صادق نيز همين مطلب آمده است،ابوبصير مىگويد :
"شنيدم كه آنحضرت از ابن بسترمه كه در خصوص مسألهاى فتوا دادهبود، ياد كرد و
فرمود : اين فتوا كجا و آن "جامعه" كه املاى رسولخداصلى الله عليه وآله و به خط
علىعليه السلام بود كجا؟! تمام حلال و حرام و حتّى ديهجراحات در اين "جامعه"
موجود است. (20)
اين ميراث علمى، دست به دست در ميان ائمه اهل بيت عليهم السلاممىگشتووجود آن در
نزد يكى از فرزندان امام راحل، خود گواه آن بود كه اوجانشين آن امام است. در تاريخ
زندگى امام باقر مىخوانيم كه پدربزرگوارش، امام سجاد، در هنگام شهادت به فرزندانش
كه گردش راگرفته بودند نگريست و سپس به محمّد بن على رو كرد و فرمود :
"اى محمّد! اين صندوق را به خانهات ببر... سپس فرمود : بدان كهاين صندوق حاوى
دينار و درهم نيست بلكه آكنده از علم و دانش است" (21)
شايد ما بپرسيم : چگونه ممكن است كه تمام احكام شريعت در كتابىمحدود كه طول آن به
هفتاد ذراع مىرسد، گرد آيد؟
شايد اين كتاب محتوى اصول و ارقام و نور علم بوده است و ائمهعليهم السلامبا توجّه
به آنها، به ديگر ابواب علمى رهنمون مىشدهاند. چنان كهپيامبر صلى الله عليه وآله
به همين شيوه تمام ابواب علمى را به امير مؤمنان علىآموخت. در حديثى از امام صادق
آمده است كه فرمود :
"رسول خدا هزار كلمه به على وصيّت كرد كه براى هر كلمه هزاركلمه ديگر گشوده مىشد".
(22)
در تعبير ديگرى امام باقر از زبان جدّش امام على مىفرمايد :
"همانا رسول خدا هزار باب به من بياموخت كه هر باب را هزار بابگشوده مىشد". (23)
بنابر اين ائمه عليهم السلام بيان مىكردند كه اصول علم در نزد آنان استوچنين به
نظر مىرسد كه اين همان ميراث ايشان از رسول خدا بودهاست. در حديثى از امام باقر
آمده است كه فرمود :
"همانا رسول خداصلى الله عليه وآله به مردم بخشيد و بخشيد و بخشيد و ما
نيزاهلبيتيم. پناهگاههاى علم وابواب حكمت ونور شريعت در نزد ماست".
و در حديثى از امام صادق آمده است :
"همانا رسول خداصلى الله عليه وآله به مردم بخشيد و بخشيد و بخشيد، آنگاه امامبه
شمارى از نعمتهايى كه رسول خدا به مردم بخشيده بود اشاره فرمود)و آنگاه گفت ( و
شالودهها و ريسمانها و انوار تابناك و مهميز علم همهدر نزد ما اهل بيت است". (24)