شهادت جانگداز امام حسن عسكرى (عليه السلام)
روز هشتم ربيع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام
عسكرىعليه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.
بازارها تعطيل شدند و مردم شتابان و گريان به سوى خانه امام رفتند.مورخان اين روز
غمبار را به روز قيامت تشبيه كردهاند، چرا؟ چونتودههاى محرومى كه مهر و محبت خود
را نسبت به امام، از ترسسركوب نظام هميشه در خود نهان مىداشتند، آنروز عنان
عواطفخروشان خويش را از كف دادند.
آه كه اهل بيت نبوّت در راه تحكيم شالودههاى دين و نشر ارزشهاىتوحيد چه رنجها كه
متحمّل نشدند...
چه خونها كه از آنان نريختند و چه حرمتها كه ندريدند و حقوقوقرابت آنان را به رسول
خدا رعايت نكردند...
براستى محنت اولياى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پايگاهوپاداش آنان در
پيشگاه پروردگار چه بزرگ است!
اين امام بزرگوارى كه اينك از دنياى آنان رخت بر مىبندد در حالى كههنوز از عمر
مباركش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرمكرد، از عهد متوكّل ستمكار و
فرو مايه كه دشمنى عليه اهل بيت رسالترا سر لوحه كار خويش قرار داد و مزار ابى عبد
اللَّه الحسينعليه السلام را ويرانكرد تا دوران مستعين كه به خاطر كينه ورزيدن به
خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله آنحضرت را نزد يكى از سر سخت ترين مردانش زندانى
كرد. )اين مرداوتاش نام داشت كه بعداً پس از ديدن پارهاى از كرامتهاى امام، به
امامتآن حضرت ايمان آورد(. همين خليفه، در دوران خويش نزديك بود امامرا بكشد امّا
خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر كنار شد.
همچنين معتز در روزگار خويش مىكوشيد امام را دربند كند ليكن آنحضرت به درگاه
خداوند تضرّع كرد تا انكه معتز نيز از دنيا رفت.
حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مىكوشيدامام را در تنگنا
قرار دهد تا آنجا كه زندانىاش كرد و قصد كشتنش رانمود. ليكن امام به يكى از اصحابش
به نام ابو هاشم اطلاع داد كه:
"ابو هاشم! اين ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند.
مرا فرزندى نيست و خداوند بزودى مرا فرزندىعطا خواهد فرمود".(42) بالاخره آنكه آن
حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذيتقرار داشت تا آنكه به دست وى به زندان
افتاد.
آرى امام عسكرىعليه السلام بيشتر مدّت رهبرى خويش را در دشوارىوسختى گذارند و
اكنون زمان وفات آن حضرت رسيده است: آيا امام بهمرگ طبيعى وفات يافت؟ يا آنكه توسط
زهر به شهادت رسيد؟
زهر يكى از مشهورترين ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بودهو ترس آنان نسبت
به وجود رهبران دينى محبوبي مثل امام آنها را وامىداشته كه با اتخاذ اين روش ايشان
را تصفيه كنند.
دليل ديگر ما بر اتخاذ اين شيوه از سوى خليفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام
بيمارىاش مىباشد. خليفه به پنج تن از افراد مورد و ثوقخويش گفته بود كه در طول
مدّت بيمارى حضرت، همواره با او باشند.وى همچنين عدّهاى پزشك به خاطر آن حضرت
طلبيده بود تا وى را شبانهروز همراه باشند...(43)
علّت اين امر چه بود؟ دو علّت مىتوان براى چنين رفتار شگفت آورىپيدا كرد:
نخست: برائت جستن از مسئوليّت ترور امام در برابر تودهها برحسب ضرب المثلى كه در
ميان سياستمداران معروف است: او را بكشوزير جنازهاش گريه كن..
دوم: همه مردم و بويژه زمامداران مىدانستند كه ائمه اهل بيتعليهم السلامهمواره
از احترام بسيار تودههاى مردم بر خوردارند و شيعه بر اين باوراست كه امامت در ميان
آنان يكى پس از ديگرى منتقل مىشود. و اينكاين امام يازدهم است كه مىخواهد از
دنيا رخت بربندد. بنابر اين بايدحتماً او را جانشينى باشد، امّا اين جانشين چه كسى
است؟
خلفاى عبّاسى پيوسته مىكوشيدند به هنگام شهادت يكى از ائمه پىببرند كه جانشين او
كيست؟ به همين علّت ائمهعليهم السلام نيز به هنگام احساسخطر بر جانشين خود او را
پنهان مىكردند تا وقتى كه خطر از بين برود.
از ديگر سو احاديثى كه در باره حضرت مهدى )عج( وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا
گرفته است و دانشمندان مىدانند كه مهدىدوازدهمين جانشين است و اگر بگوييم كه
زمامداران عبّاسى چيزى از ايناحاديث نمىدانستند، نا معقول مىنمايد. از همين روست
كه مىبينيمآنان پيوسته و با هر وسيلهاى مىكوشند تا نور الهى را فرو نشانند
امّاهيهات...
به اين دليل است كه معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بيمارى امامتدابيرى استثنايى
مىانديشد.
پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مىبندد، معتمد دستور مىدهدخانه او را بازرسى
كنند و كنيزانش را زير نظر بگيرند. او نمىدانستخداوند خود رساننده فرمان و كار
خويش است و امام منتظر بيشتر از پنجسال است كه به دنيا آمده و از ديد جاسوسان مخفى
شده است و برگزيدگانشيعه با وى بيعت كردهاند..
بدين گونه امام بواسطه زهر معتمد شهيد شد.(44)
پس از وفات و غسل و تكفين آن حضرت، ابو عيسى بن متوكّل ازجانب حكومت و به نيابت از
خليفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمايان ساخت و آن
را بويژه به هاشميهاوعلويها و مسئولان بلند مرتبه و قاضيان و پزشكان نشان داد و
گفت: اينحسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبيعى، در بسترخويش مرده است و
به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمانامير المؤمنين و فلانى و فلانى از
قاضيان وفلانى از پزشكان بر بالين اوحضور داشتهاند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را
پوشاند.(45)
اين اقدامات براى اين بود كه مبادا پاى حكومت در قتل امام به ميانآيد، و همين امر
نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم بهكشتن امام بوده است.
بدينسان امام عسكرىعليه السلام رحلت كرد و از پس خويش راهى درخشانبر جاى نهاد تا
نسلها از روشنى آن هدايت گردند...
آن حضرت را در همان اقامتگاه شريفش در شهر سامراء، در كنار مزارپدر بزرگوارش، به
خاك سپردند كه تا امروز نيز زيارتگاه مسلماناناست.
درود خدا بر او باد روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسيدوروزى كه زنده بر
انگيخته خواهد شد... و درود خدا بر هواخواهانوپيروان او تا روز رستاخيز...
آخرين وصيت
آفتاب امامت غروب مىكرد زيرا خداوند اين گونه مقدّر كرده بود كهاين آفتاب از پس
پرده غيبت صغرا و سپس غيبت كبرا پرتو افشانى كند. ازاين رو امام حسن عسكرىعليه
السلام بر دو بينش بسيار مهم تأكيد كرد:
نخست: تأكيد بر شناخت غيبت و گرفتن بيعت براى ولى اللَّه اعظمامام منتظر )عج(.
دوم: تحكيم شالودههاى مرجعيّت دينى.
الف - گرفتن بيعت براى امام منتظر
احاديث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعليه السلام وجود دارد كه ازپيامبر وتمام
ائمهعليهم السلام صادر شده امّا تأكيد امام عسكرى بر اين امر تأثيررساترى داشت.
چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از يارانخويش مشخص كرد. همچنين روايتهاى
فراوانى در اين باره وارد شده كهبه ذكر يكى از آنها اكتفا مىورزيم.
احمد بن اسحاق بن سعيد اشعرى روايت كرده است كه: بر امام حسنعسكرى وارد شدم و
خواستم در باره جانشينش از وى بپرسم. امّا آنحضرت خود بدون مقدّمه فرمود:
"احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفريدزمين را از حجّت خدا
بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالىنخواهد گذارد به بركت وجود او است كه
بلا از مردم زمين دور مىشودوباران فرو مىبارد وبركات زمين برون مىآيند".
گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خليفه كيست؟
پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بيرون آمد و بچّهاى روى دوش گرفتهبود صورتش گويى ماه
شب چهارده بود و سه سال از عمرش مىگذشت.سپس امام فرمود:
"احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهايش نمىبود، اينكودكم را به تو
نشان نمىدادم. او همنام و هم كنيه رسول خدا و كسى استكه زمين را از عدل و داد پر
مىكند پس از آنكه ستم و بيداد پر شده باشد.
احمد! حكايت او در اين امّت همچون حكايت خضر و همانندداستان ذو القرنين است. به خدا
سوگند چنان غيبت درازى كند كه هيچكس از هلاكت در آن رهايى نيابد مگر آنكه خداوند
او را بر اعتقاد بهامامتش استوار كرده و در طول اين مدّت با دعا براى تعجيل
فرجشهمراهى نموده باشد".(46)
ب - مرجعيّت خردمندانه دينى
براى اين امامت كه امتداد رسالت الهى است بايد كيان و موجوديتاجتماعى در جهان وجود
داشته باشد. اين كيان شيعيان مخلص وفداكارند.از طرفى اينان نيز بايد از نظامى
اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزهجوئيها
توانا باشند. اين نظام در رهبرىمرجعيّت تبلور مىيابد. بدين معنى كه شيعيان به گرد
محور عالمان الهىواُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از اين رو در دوران
امامعسكرىعليه السلام شالوده نظام مرجعيّت تحكيم يافت و نقش دانشمندانشيعه، بدين
اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفيران امام معصومعليه السلامهستند، برجستگى
ويژهاى پيدا كرد وروايتهاى فراوانى از امامعسكرىعليه السلام در باره نقش علماى
دينى در بين مردم منتشر شد كه يكى ازآنها همان روايت معروفى است كه امام عسكرىعليه
السلام از جدّ خويش امامصادقعليه السلام روايت كرده است و در آن آمده:
"آن كه از فقيهان خويشتندار است و دين خويش را پاسدار و با هوا وهوسخود ستيزه كار
و امر مولاى خويش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقليد كنند".
از همين رو دانشمندان هدايت يافته، به نور اهل بيتعليهم السلام امور امّترا در
دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد
مىكردند، نامه مىنگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مىنوشتو نامهها را به
امضاى )توقيع( خويش مهر مىكرد. اين نامهها پيش علمابه تواقيع معروف شد و برخى از
آنها از سوى امام عسكرىعليه السلام شهرتخاصّى كسب كردند.
آنچه در زير مىآيد نام گروهى از ياران امام و كسانى است كه از وىروايت مىكردند.
چنانكه از تاريخ پيداست برخى از اين افراد در مركزرهبرى شيعه جاى داشتهاند:
1 - ابراهيم بن ابي حفص: نجاشى در باره وى مىگويد، او يكى ازسالخوردگان ياران امام
عسكرىعليه السلام است. و در تعريف او افزوده:وىثقه و"وجيه" است و كتابى دارد به
نام الردّ على الغالية وابوالخطاب...(47)
از كلمه "وجيه" كه در عبارت ابراهيم آمده است چنين مىتوان فهميدكه وى شخصيّت
معروفى در نزد شيعيان و يا تمام مردم داشته است.
2 - احمد بن ادريس قمى. نجاشى در باره وى گويد: اوثقه وفقيه بودودر ميان اصحاب كثير
الحديث و صحيح الروايه است.(48)
3 - احمد بن اسحاق اشعرى. وى نماينده و فرستاده مردم قم و از يارانخاصّ امام عسكرى
بوده است.
او همچنين كتابهايى از ائمهعليهم السلام روايت كرده است. شيخ طوسى درباره او گويد:
او از جمله كسانى است كه صاحب الزمان را ديده است.(49)
4 - حسن بن شكيب مروزى. او دانشمند، متكلّم ونويسنده چند كتاببوده و در سمرقند
سكنى داشته است. شيخ طوسى اين مرد را در شمارياران امام عسكرىعليه السلام بر شمرده
است.(50)
5 - حسن بن موسى خشاب. نجاشى در باره او گويد: او از نامداراناصحاب ماست، مشهور و
پر دانش و پر حديث است. چندين تأليف داردكه برخى از آنها عبارتند از: "الردّ على
الواقفه" و "النوادر".(51)
6 - حفص بن عمرو العمرى شيخ طوسى او را از ياران امام عسكرىمحسوب داشته و از جانب
امام در باره او توقيعى صادر شده كه در آن آمدهاست:
"از شهر بيرون مرو تا عمرى را ديدار كنى خداوند به پاس رضاى مناز او، از وى راضى و
خشنود باد. پس بر او سلام مىكنى و او را مىشناسىو او هم تو را مىشناسد. او پاك
و امين و پاكدامن است و به ما نزديك.تمام چيزهايى كه از نواحى )مختلف شهرها( به سوى
ما آورده مىشود،آخر كار بدو مىرسد تا آن را به سوى ما بفرستد".(52)
اين توقيع بيانگر شيوه امام در تحكيم رهبرى صالح در طايفه شيعهاست تا مرجعيّت را
براى رسيدگى به امور شيعيان سر و سامان بخشد واينامر براى قرون بعدى، به مثابه
سنّتى حسنه در آيد.
7 - حمدان بن سليمان )ابو سعيد نيشابورى(. شيخ طوسى او را جزوياران امام عسكرى جاى
داده است. او فردى ثقه و از نامداران شيعه بود.(53)
8 - سعد بن عبد اللَّه قمى. سعد معاصر امام حسن عسكرىعليه السلام بوده اگرچه شيخ
طوسى در باره او گويد: نمىدانم آيا از او روايت كرده است.نجاشى در باره او گويد:
سعد، شيخ اين طايفه )شيعه( وفقيه و حجّت آناست و كتابهاى فراوانى تأليف و براى
شنيدن حديث مسافرت كرده و ازپيشوايانش در حديث كه از امامان مذاهب مختلف بودند،
حديث شنيدهاست.(54)
9 - سيد عبد العظيم حسنى. نژاد او به امام مجتبىعليه السلام منتهى مىشود.او عالم،
فقيه، پارسا و پرهيز گار و دشمن حكومتهاى ستمگر بود.ائمهعليهم السلام شيعيان خود
را مىگفتند كه بدو مراجعه كنند. ابو حماد رازىروايتى نقل كرده است:
در سامراء بر امام هادىعليه السلام وارد شدم و از آن حضرت از برخى ازچيزهاى حلال و
حرام پرسيدم. امام پاسخ سئوالهاى مرا داد و همين كه بااو خدا حافظى كردم، فرمود:
"حماد! اگر در ناحيه خويش در باره مسألهاى دينى اشكالى برايتپيش آمد، آن را از
عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى بپرس و سلام مرا به اوبرسان."(55)
وى در منطقه رى در ميان شيعيان از آوازه بلندى برخور دار بود، اگرچه همواره
مىكوشيد مخفى باشد و كارهاى خود را علنى نكند.
آن بزرگوار را وقتى از دنيا رفت، در باغى كه هما نجا بود به خاكسپردند و تا امروز
آرامگاهش زيارتگاه شيعيان است.
10 - عبد اللَّه بن جعفر حميرى. وى شيخ اهل قم و از افراد معروف آنانبود. كتابهاى
زيادى در عرصههاى مختلف نگاشت. حدود سال 290 ه بهكوفه آمد ومردم آنجا از وى
احاديث بسيارى شنيدند.(56)
11 - على بن جعفر همانى. وى بنابه تعبير برخى، مردى فاضلوپسنديده واز وكلاى امام
هادى و امام عسكرى بود. كسى در باره اوحديث جالبى نقل كرده كه در آن آمده است:
او در زمان خلافت متوكّل به جرم ارتباط با امام هادى محبوس شد.چون مدّت حبس او دراز
گرديد يكى از اميران عبّاسى )عبد اللَّه بن خاقان(را به سه هزار دينار وعده داد تا
با متوكّل در باره او سخن بگويد. چون عبداللَّه با متوكّل در باره شخصى به نام
همانى صحبت كرد متوكّل گفت: عبداللَّه! اگر به تو مشكوك شوم خواهم گفت كه رافضى
هستى. و نيز افزود:اين وكيل فلانى )امام هادى( است و من در نظر دارم او را بكشم.
چوناين خبر به همانى رسيد، نامهاى به امام هادى نگاشت و گفت: سرورم!خدا را در
باره من در نظرگير. به خدا مىترسم كه به ترديد دچار شوم.امام در كاغذى كوچك پاسخ
او را چنين نوشت:
اگر كار تو تا آنجا رسيد كه من مىدانم پس بزودى خداى را در بارهاتقصد مىكنم، از
خدا نجات تو را خواهم خواست.
اين ماجرا در شب جمعه روى داد. فردا صبح متوكّل دچار تب شد و درروز دوشنبه تا آنجا
حالش خراب شد كه بر او ضجه و شيون مىكشيدند.متوكّل دستور داد، هر زندانى كه نامش
را نزد او مىبرند، آزاد كنند تا آنكهعلى بن جعفر همانى را نيز ياد كردند. متوكّل
به عبد اللَّه بن خاقان گفت:چرا كار او را بر من عرضه نداشتى؟ عبد اللَّه گفت: هرگز
نام او را تكرارنمىكنم. متوكّل گفت: همين حالا او را آزاد كن و از وى بخواه كه
مراحلال كند.
همانى را آزاد كردند و او به فرمان امام هادى به مكّه رفت و در آنجامجاور شد.(57)
اختلافى ميان على بن جعفر و شخصى به نام فارس كه در زعامت شيعهبا وى به رقابت
برخاسته بود، در گرفت. يكى از شيعيان به امام عسكرىدر اين باب نامهاى نوشت. امام
هم در پاسخ، على بن جعفر را تأييدفرمود. در ضمن اين نامه آمده بود:
خداوند منزلت على بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهرهمندسازد. وافزود:
در حوايج خويش نزد على بن جعفر برو و از فارس بترسيد و او را درچيزى از امورتان
داخل مگردانيد.(58)
از اين توقيع پيداست كه ائمهعليهم السلام چگونه امور شيعه را از طريقوكلايشان سر
و سامان مىدادند و مرجعيّت دينى را در محافل خود تحكيممىبخشيدند.
12 - محمّد بن حسن صفار. او از سران شيعه در قم و مردى ثقه،بزرگوار بود كه دهها
كتاب تأليف كرد و در آنها احاديث اهل بيتعليهم السلام رادر مسائل مختلف حفظ نمود.
بين او و امام عسكرى نيز نامههايى ردوبدل شده است.(59)
13 - فضل بن شاذان. او يكى از پركارترين شيعيان است. گفتهاندبرخى از مؤلفات وى از
رضايت و خشنودى امام عسكرى بهرهمند گشتهوآن حضرت در باره احاديث او نوشته: اين
حديث صحيح و سزاوار استبدان عمل شود. همچنين گفتهاند امام در يكى از مؤلفات فضل
نگريستوفرمود:
"اهل خراسان به جايگاه فضل بن شاذان وبودن او در ميانشان بايدغبطه بخورند".(60)
14 - عثمان بن سعيد عمرى. وى يكى از ستونهاى نظام مرجعيّت دردوران امام حسن عسكرى
است و ائمه به جايگاه او اشاره كردهاند. او درنزد شيعيان مقامى والا داشت و امام
هادى پيروان خود را بدو ارجاعمىداد چنانكه اين نكته در روايت احمد بن اسحاق قمى
ذكر شده است.وى گويد:
يكى از روزها بر امام هادىعليه السلام وارد شدم و پرسيدم: سرورم! هميشهاين امكان
براى من نيست كه خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چهكسى را بپذيرم و فرمان چه كسى را
اطاعت كنم؟ آن حضرت به منفرمود:
"اين ابو عمرو مردى است مورد اعتماد و امين. آنچه به شما گفت ازجانب من مىگويد و
آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است."
چون ابوالحسنعليه السلام وفات يافت خدمت فرزندش حسن عسكرىعليه السلامرسيدم و
همان سؤالى كه از پدرش كردم از او نيز پرسيدم. آن حضرت بهمن گفت:
"اين ابو عمرو مردى است ثقه و امين و در زندگى و مرگ مورد اعتمادمن است. آنچه به
شما گفت از جانب من مىگويد و آنچه به شما رساند ازجانب من رسانده است."(61)
پس از امام عسكرى، عثمان بن سعيد نيابت مولا و سرور ما امام مهدىرا عهده دار شد و
ميان شيعيان و امام غايب به منزله پلى ارتباطى بود.
15 - على بن بلال. وى نيز از سران شيعه در واسط )چنانكه معلوممىشود( بود.
وامامانعليهم السلام در نامههاى خود بدو اعتماد مىكردند در يكىاز نامههايى كه
از سوى امام عسكرى بدو نوشته شده، آمده است:
"من مىدانم كه تو بزرگ منطقه خويش هستى. پس دوست داشتمنامهاى جداگانه به تو
بنويسم و تو را به اين وسيله مورد اكرام قرار دهم."
همچنين آن حضرت در نامهاى ديگر خطاب به اسحاق )يكى ازيارانش( درباره على بن بلال
چنين نوشته است:
"اسحاق! نامه ما را بر على بلالى كه خدا از او راضى باد، بخوان كه اوثقه ومورد
اعتماد است و بدانچه بر او واجب است آگاه و داناست".(62)
16 - عمرى، فرزند عثمان بن سعيد. او نيز همچون پدرش يكى ازاركان نظام مرجعيّت است
كه ائمهعليهم السلام در ميان شيعيان پايه آن راگذاردند. او از سوى ائمه در امور
مربوط به شيعه، مورد اعتماد بود.
احمد بن اسحاق از امام عسكرى پرسيد: با چه كسى ارتباط داشتهباشم؟ وجواب مسائل خود
را از چه كسى بگيرم و سخن چه كسى رابپذيرم؟ امام بدو فرمود:
"عمرى، عثمان بن
سعيد و فرزندش )يعنىمحمّد(! آندو ثقه هستند وهرچه به تو رساندند از جانب من
رساندهاند".(63)
به هنگام وفات پدر محمّد بن عثمان، توقيعى از سوى امام منتظرعليه السلامدر اين
باره خطاب به وى صادر شد كه در آن آمده بود:
"خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نيكو در مصيبت او به تو عطافرمايد. تو مصيبت
زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم. پس از فراق او توونيز ما تنها مانديم. پس خداوند
او را در آرامگاهش شاد دارد. از كمالسعادت پدرت آن است كه خداوند فرزندى چون تو
بدو عطا فرموده كهپس از وى جانشين او باشى و به كارى كه او مىكرد، بپردازى و از
براى اوترحم كنى و طلب آمرزش نمايى."(64)
اينان كه نامشان گفته شد برخى از وكلا و نوّاب امام و كسانى بودند كهاركان نظام
مرجعيّت در ميان امّت، بدانها استحكام يافت. نظاممرجعيّت به مثابه شيوهاى در حركت
سياسى و راهى استوار براى دعوت بهخدا و سازماندهى مكتبى براى جامعه، قلمداد
مىشود. همچنين اين نظاممىتواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامى
سياسىبراى امّت باشد. نظام مرجعيّت همچون نظام امامت از ژرفاى دينسرچشمه مىگيرد.
چون اين نظام به دور از غوغاى طايفه گرايى وعشيرتزدگى است همچنانكه با روح حزب
گرايى و گروهگرايى، فاصله دارد.طايفه شيعه همواره در زير سايه اين تشكّل مكتبى، از
دوران ائمهاطهارعليهم السلام، زندگى كرده و از تواناييهاى شگرف آن برخوردار بوده
است.اگر چه عقب ماندگى مردم گاه موجب توقف آن مىشده واجازه نمىدادهاست كه اين
نظام در برخى ابعاد به سوى تكامل مورد نظر خود شتابگيرد.
از آنجا كه عصر امام حسن عسكرىعليه السلام به تحكيم اين رهبرى)مرجعيّت( ويژگى
مىيابد و نيز به خاطر آنكه اين رهبرى تا كنون عهدهدار امور دنيوى واخروى شيعيان
بوده است، مناسبت دارد در همين جااندكى از واقعيت مرجعيّت و ابعاد آن سخن بگوييم:
اوّلاً: از آنجا كه مرجعيّت، نظامى الهى است و نيروى اجرائى اوامر آناز فطرت انسان
و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مىگيرد، ايننظام مىتواند با ساير احكام
شرعى كه آنها هم با روح تقوا به اجرا درمىآيند، منسجم و هماهنگ باشد.
سياست در اسلام، همچون جامعه وامور شخصى، محراب عبادتومعراج مؤمن است. به خاطر
خداست كه مؤمن از ولّى امر خويش فرمانمىبرد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا
مىشتابد و براى كسبخوشنودى خداست كه زير درفش جنبش دينى گرد مىآيد و او امر دين
رابه اجرا مىگذارد و براى تبعيّت از فرمان خداست كه با طاغوت بهمخالفت مىپردازد
و بر ضدّ قدرت ستمگر مىشورد و موجوديّتى سياسىبه جاى آن بنا مىنهد...
از اين رو كلمه تقوا و نه غيرت جاهلى و عصبيّت تنگ و محدود آن،محور جامعه اسلامى
مىگردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجيرى كهاركان جامعه را به هم مىپيوندد، در
مىآيد. از همين روست كه در قرآنمىخوانيم:
)إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ
الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُعَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى
الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا
وَأَهْلَهَا وَكَانَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (65)).
"هنگامى كه كفر ورزان در دل خويش حميّت نهادند، حميّت جاهليّتپس خداوند آرامش خود
را بر پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه تقوا راهمراه ايشان كرد كه آنان بدان
سزاوارتر و شايستهترند و خدا به همه چيزداناست."
فرق بسيارى است ميان غيرت جاهلى و كلمه تقوا. چون حميّت كهابن خلدون آن را عصبيّت
مىنامد و آن را سبب فرمانروايى و محور مدنيّتمىداند، از ارزشهاى مادى نشأت
مىگيرد و به ستيز و خونريزى وامىداردو به هيچ وجه با احكام الهى كه داراى ارزشهاى
انسانى پاك از شايبههاىشرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.
از همين روست كه خداوند سبحان مىفرمايد:
)وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(66)).
"از پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروى كنيد."
بدين سان طاعت اولى الأمر، در راستاى طاعت خدا و رسول جاىدارد وحتّى تبلورى از آن
دو، و وسيلهاى براى رسيدن به آن دو است. بنابراين اطاعت خدا و پيامبرش بدون اطاعت
از اين رهبرى كه خداوند بدانفرمان داده، چگونه امكان پذير خواهد بود؟!
ثانياً: از آنجا كه اساس مرجعيّت، تقواست نه قومگرايى بنابر اين،اين كيان از
مرزهاى اقليم و نژاد و زبان و ديگر تمايزات مادّى كه ميانمردم جدايى مىاندازد، پا
فراتر مىنهد و جامعه اسلامى پاكيزهاى پديدمىآيد كه بر اساس طاعت از امام بر حقّ
)ولّى امر مسلمانان( بنيان گرفتهو پلى است ميان امتهاى ديگر و وسيلهاى است براى
نزديك شدن آنها بايكديگر و محورى است براى آنكه به گرد آن فراهم آيند و در
نتيجهمؤمنان به شريعت، موانع نژادى ومنطقهاى ومصالح شخصى را پشت سرگذارند. و بر
مردم به حق، گواه باشند و در ميان آنها به اجراى قسطوعدل همّت گمارند. چنانكه
پروردگار سبحان نيز مىفرمايد:
)وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ
وَيَكُونَ الرَّسُولُعَلَيْكُمْ شَهِيداً(67)).
"اينگونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا گواهانى بر مردم باشيد و پيامبر برشما
گواه باشد."
جامعه مقدّسى كه مكاتب آسمانى ما را بدان مىخوانند، سياه و سپيد،تهيدست و توانگر،
عرب و عجم و دور و نزديك را زير پرتو توحيد و درخانه صدق و بر خوان خداى رحمان گرد
مىآورد و مرجعيّت چيزى جزچهار چوبه اين جمع مبارك و خجسته نيست!
اگر رسالتهاى الهى در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدادر زمين مژده
دادهاند و از سيطره عشق و عدالت و احسان در اين حكومتسخن راندهاند بايد گفت كه
تجمّع مرجعيّت حق مىتواند تصويرى از اينمملكت موعود باشد كه عنايت پروردگار سبحان
آن را مىپروراند.
ثالثاً: از آنجا كه محور تجمّع در سايه مرجعيّت خردمندانه همانتقواست كه خداوند
سبحان در باره آن مى فرمايد:
)يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ
شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواإِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ
أَتْقَاكُمْ(68)).
"اى مردم ما شما را از مرد وزنى بيافريديم و شما را شاخهها و تيرههايىگردانيديم
تا با هم آشنا شويد همانا گرامىترين شما نزد خدا پرهيزگارترينشماست." پس لياقت و
امانتدارى يگانه ابزار براى ارتقاى افراد مىباشد و دراين ميان ثروت و نسب و نژاد
و ديگر امتيازات جاهلى سودى ندارد.
بنابر اين كفايت و امانت همچون گوى است كه افراد جامعه براىدست يافتن بدان با
يكديگر به رقابت بر مىخيزند و همّتها و آرمانهاى آنهابواسطه همين امر برترى
مىگيرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالامىآيد. چون كفايت و امانت، براى هر جامعه
پيشرفتهاى همچون دو بالهستند كه او را به سعادت و رستگارى سوق مىدهند.