هدايتگران راه نور
زندگانى امام حسن عسكرى ‏عليه السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۳ -


شهادت جانگداز امام حسن عسكرى (عليه السلام)‏

روز هشتم ربيع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسكرى‏عليه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.

بازارها تعطيل شدند و مردم شتابان و گريان به سوى خانه امام رفتند.مورخان اين روز غمبار را به روز قيامت تشبيه كرده‏اند، چرا؟ چون‏توده‏هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس‏سركوب نظام هميشه در خود نهان مى‏داشتند، آنروز عنان عواطف‏خروشان خويش را از كف دادند.

آه كه اهل بيت نبوّت در راه تحكيم شالوده‏هاى دين و نشر ارزشهاى‏توحيد چه رنجها كه متحمّل نشدند...

چه خونها كه از آنان نريختند و چه حرمتها كه ندريدند و حقوق‏وقرابت آنان را به رسول خدا رعايت نكردند...

براستى محنت اولياى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پايگاه‏وپاداش آنان در پيشگاه پروردگار چه بزرگ است!

اين امام بزرگوارى كه اينك از دنياى آنان رخت بر مى‏بندد در حالى كه‏هنوز از عمر مباركش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم‏كرد، از عهد متوكّل ستمكار و فرو مايه كه دشمنى عليه اهل بيت رسالت‏را سر لوحه كار خويش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسين‏عليه السلام را ويران‏كرد تا دوران مستعين كه به خاطر كينه ورزيدن به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله آن‏حضرت را نزد يكى از سر سخت ترين مردانش زندانى كرد. )اين مرداوتاش نام داشت كه بعداً پس از ديدن پاره‏اى از كرامتهاى امام، به امامت‏آن حضرت ايمان آورد(. همين خليفه، در دوران خويش نزديك بود امام‏را بكشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر كنار شد.

همچنين معتز در روزگار خويش مى‏كوشيد امام را دربند كند ليكن آن‏حضرت به درگاه خداوند تضرّع كرد تا انكه معتز نيز از دنيا رفت.

حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى‏كوشيدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا كه زندانى‏اش كرد و قصد كشتنش رانمود. ليكن امام به يكى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد كه:

"ابو هاشم! اين ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند. مرا فرزندى نيست و خداوند بزودى مرا فرزندى‏عطا خواهد فرمود".(42) بالاخره آنكه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذيت‏قرار داشت تا آنكه به دست وى به زندان افتاد.

آرى امام عسكرى‏عليه السلام بيشتر مدّت رهبرى خويش را در دشوارى‏وسختى گذارند و اكنون زمان وفات آن حضرت رسيده است: آيا امام به‏مرگ طبيعى وفات يافت؟ يا آنكه توسط زهر به شهادت رسيد؟

زهر يكى از مشهورترين ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده‏و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دينى محبوبي مثل امام آنها را وامى‏داشته كه با اتخاذ اين روش ايشان را تصفيه كنند.

دليل ديگر ما بر اتخاذ اين شيوه از سوى خليفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بيمارى‏اش مى‏باشد. خليفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق‏خويش گفته بود كه در طول مدّت بيمارى حضرت، همواره با او باشند.وى همچنين عدّه‏اى پزشك به خاطر آن حضرت طلبيده بود تا وى را شبانه‏روز همراه باشند...(43)

علّت اين امر چه بود؟ دو علّت مى‏توان براى چنين رفتار شگفت آورى‏پيدا كرد:

نخست: برائت جستن از مسئوليّت ترور امام در برابر توده‏ها برحسب ضرب المثلى كه در ميان سياستمداران معروف است: او را بكش‏وزير جنازه‏اش گريه كن..

دوم: همه مردم و بويژه زمامداران مى‏دانستند كه ائمه اهل بيت‏عليهم السلام‏همواره از احترام بسيار توده‏هاى مردم بر خوردارند و شيعه بر اين باوراست كه امامت در ميان آنان يكى پس از ديگرى منتقل مى‏شود. و اينك‏اين امام يازدهم است كه مى‏خواهد از دنيا رخت بربندد. بنابر اين بايدحتماً او را جانشينى باشد، امّا اين جانشين چه كسى است؟

خلفاى عبّاسى پيوسته مى‏كوشيدند به هنگام شهادت يكى از ائمه پى‏ببرند كه جانشين او كيست؟ به همين علّت ائمه‏عليهم السلام نيز به هنگام احساس‏خطر بر جانشين خود او را پنهان مى‏كردند تا وقتى كه خطر از بين برود.

از ديگر سو احاديثى كه در باره حضرت مهدى )عج( وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى‏دانند كه مهدى‏دوازدهمين جانشين است و اگر بگوييم كه زمامداران عبّاسى چيزى از اين‏احاديث نمى‏دانستند، نا معقول مى‏نمايد. از همين روست كه مى‏بينيم‏آنان پيوسته و با هر وسيله‏اى مى‏كوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهيهات...

به اين دليل است كه معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بيمارى امام‏تدابيرى استثنايى مى‏انديشد.

پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مى‏بندد، معتمد دستور مى‏دهدخانه او را بازرسى كنند و كنيزانش را زير نظر بگيرند. او نمى‏دانست‏خداوند خود رساننده فرمان و كار خويش است و امام منتظر بيشتر از پنج‏سال است كه به دنيا آمده و از ديد جاسوسان مخفى شده است و برگزيدگان‏شيعه با وى بيعت كرده‏اند..

بدين گونه امام بواسطه زهر معتمد شهيد شد.(44)

پس از وفات و غسل و تكفين آن حضرت، ابو عيسى بن متوكّل ازجانب حكومت و به نيابت از خليفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمايان ساخت و آن را بويژه به هاشميهاوعلويها و مسئولان بلند مرتبه و قاضيان و پزشكان نشان داد و گفت: اين‏حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبيعى، در بسترخويش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمان‏امير المؤمنين و فلانى و فلانى از قاضيان وفلانى از پزشكان بر بالين اوحضور داشته‏اند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را پوشاند.(45)

اين اقدامات براى اين بود كه مبادا پاى حكومت در قتل امام به ميان‏آيد، و همين امر نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم به‏كشتن امام بوده است.

بدينسان امام عسكرى‏عليه السلام رحلت كرد و از پس خويش راهى درخشان‏بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدايت گردند...

آن حضرت را در همان اقامتگاه شريفش در شهر سامراء، در كنار مزارپدر بزرگوارش، به خاك سپردند كه تا امروز نيز زيارتگاه مسلمانان‏است.

درود خدا بر او باد روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسيدوروزى كه زنده بر انگيخته خواهد شد... و درود خدا بر هواخواهان‏وپيروان او تا روز رستاخيز...

آخرين وصيت‏

آفتاب امامت غروب مى‏كرد زيرا خداوند اين گونه مقدّر كرده بود كه‏اين آفتاب از پس پرده غيبت صغرا و سپس غيبت كبرا پرتو افشانى كند. ازاين رو امام حسن عسكرى‏عليه السلام بر دو بينش بسيار مهم تأكيد كرد:

نخست: تأكيد بر شناخت غيبت و گرفتن بيعت براى ولى اللَّه اعظم‏امام منتظر )عج(.

دوم: تحكيم شالوده‏هاى مرجعيّت دينى.

الف - گرفتن بيعت براى امام منتظر

احاديث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعليه السلام وجود دارد كه ازپيامبر وتمام ائمه‏عليهم السلام صادر شده امّا تأكيد امام عسكرى بر اين امر تأثيررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از ياران‏خويش مشخص كرد. همچنين روايتهاى فراوانى در اين باره وارد شده كه‏به ذكر يكى از آنها اكتفا مى‏ورزيم.

احمد بن اسحاق بن سعيد اشعرى روايت كرده است كه: بر امام حسن‏عسكرى وارد شدم و خواستم در باره جانشينش از وى بپرسم. امّا آن‏حضرت خود بدون مقدّمه فرمود:

"احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفريدزمين را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى‏نخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمين دور مى‏شودوباران فرو مى‏بارد وبركات زمين برون مى‏آيند".

گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خليفه كيست؟

پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بيرون آمد و بچّه‏اى روى دوش گرفته‏بود صورتش گويى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى‏گذشت.سپس امام فرمود:

"احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهايش نمى‏بود، اين‏كودكم را به تو نشان نمى‏دادم. او همنام و هم كنيه رسول خدا و كسى است‏كه زمين را از عدل و داد پر مى‏كند پس از آنكه ستم و بيداد پر شده باشد.

احمد! حكايت او در اين امّت همچون حكايت خضر و همانندداستان ذو القرنين است. به خدا سوگند چنان غيبت درازى كند كه هيچ‏كس از هلاكت در آن رهايى نيابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد به‏امامتش استوار كرده و در طول اين مدّت با دعا براى تعجيل فرجش‏همراهى نموده باشد".(46)

ب - مرجعيّت خردمندانه دينى‏

براى اين امامت كه امتداد رسالت الهى است بايد كيان و موجوديت‏اجتماعى در جهان وجود داشته باشد. اين كيان شيعيان مخلص وفداكارند.از طرفى اينان نيز بايد از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه‏جوئيها توانا باشند. اين نظام در رهبرى‏مرجعيّت تبلور مى‏يابد. بدين معنى كه شيعيان به گرد محور عالمان الهى‏واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از اين رو در دوران امام‏عسكرى‏عليه السلام شالوده نظام مرجعيّت تحكيم يافت و نقش دانشمندان‏شيعه، بدين اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفيران امام معصوم‏عليه السلام‏هستند، برجستگى ويژه‏اى پيدا كرد وروايتهاى فراوانى از امام‏عسكرى‏عليه السلام در باره نقش علماى دينى در بين مردم منتشر شد كه يكى ازآنها همان روايت معروفى است كه امام عسكرى‏عليه السلام از جدّ خويش امام‏صادق‏عليه السلام روايت كرده است و در آن آمده:

"آن كه از فقيهان خويشتندار است و دين خويش را پاسدار و با هوا وهوس‏خود ستيزه كار و امر مولاى خويش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقليد كنند".

از همين رو دانشمندان هدايت يافته، به نور اهل بيت‏عليهم السلام امور امّت‏را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد مى‏كردند، نامه مى‏نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى‏نوشت‏و نامه‏ها را به امضاى )توقيع( خويش مهر مى‏كرد. اين نامه‏ها پيش علمابه تواقيع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسكرى‏عليه السلام شهرت‏خاصّى كسب كردند.

آنچه در زير مى‏آيد نام گروهى از ياران امام و كسانى است كه از وى‏روايت مى‏كردند. چنانكه از تاريخ پيداست برخى از اين افراد در مركزرهبرى شيعه جاى داشته‏اند:

1 - ابراهيم بن ابي حفص: نجاشى در باره وى مى‏گويد، او يكى ازسالخوردگان ياران امام عسكرى‏عليه السلام است. و در تعريف او افزوده:وى‏ثقه و"وجيه" است و كتابى دارد به نام الردّ على الغالية وابوالخطاب...(47)

از كلمه "وجيه" كه در عبارت ابراهيم آمده است چنين مى‏توان فهميدكه وى شخصيّت معروفى در نزد شيعيان و يا تمام مردم داشته است.

2 - احمد بن ادريس قمى. نجاشى در باره وى گويد: اوثقه وفقيه بودودر ميان اصحاب كثير الحديث و صحيح الروايه است.(48)

3 - احمد بن اسحاق اشعرى. وى نماينده و فرستاده مردم قم و از ياران‏خاصّ امام عسكرى بوده است.

او همچنين كتابهايى از ائمه‏عليهم السلام روايت كرده است. شيخ طوسى درباره او گويد: او از جمله كسانى است كه صاحب الزمان را ديده است.(49)

4 - حسن بن شكيب مروزى. او دانشمند، متكلّم ونويسنده چند كتاب‏بوده و در سمرقند سكنى داشته است. شيخ طوسى اين مرد را در شمارياران امام عسكرى‏عليه السلام بر شمرده است.(50)

5 - حسن بن موسى خشاب. نجاشى در باره او گويد: او از نامداران‏اصحاب ماست، مشهور و پر دانش و پر حديث است. چندين تأليف داردكه برخى از آنها عبارتند از: "الردّ على الواقفه" و "النوادر".(51)

6 - حفص بن عمرو العمرى شيخ طوسى او را از ياران امام عسكرى‏محسوب داشته و از جانب امام در باره او توقيعى صادر شده كه در آن آمده‏است:

"از شهر بيرون مرو تا عمرى را ديدار كنى خداوند به پاس رضاى من‏از او، از وى راضى و خشنود باد. پس بر او سلام مى‏كنى و او را مى‏شناسى‏و او هم تو را مى‏شناسد. او پاك و امين و پاكدامن است و به ما نزديك.تمام چيزهايى كه از نواحى )مختلف شهرها( به سوى ما آورده مى‏شود،آخر كار بدو مى‏رسد تا آن را به سوى ما بفرستد".(52)

اين توقيع بيانگر شيوه امام در تحكيم رهبرى صالح در طايفه شيعه‏است تا مرجعيّت را براى رسيدگى به امور شيعيان سر و سامان بخشد واين‏امر براى قرون بعدى، به مثابه سنّتى حسنه در آيد.

7 - حمدان بن سليمان )ابو سعيد نيشابورى(. شيخ طوسى او را جزوياران امام عسكرى جاى داده است. او فردى ثقه و از نامداران شيعه بود.(53)

8 - سعد بن عبد اللَّه قمى. سعد معاصر امام حسن عسكرى‏عليه السلام بوده اگرچه شيخ طوسى در باره او گويد: نمى‏دانم آيا از او روايت كرده است.نجاشى در باره او گويد: سعد، شيخ اين طايفه )شيعه( وفقيه و حجّت آن‏است و كتابهاى فراوانى تأليف و براى شنيدن حديث مسافرت كرده و ازپيشوايانش در حديث كه از امامان مذاهب مختلف بودند، حديث شنيده‏است.(54)

9 - سيد عبد العظيم حسنى. نژاد او به امام مجتبى‏عليه السلام منتهى مى‏شود.او عالم، فقيه، پارسا و پرهيز گار و دشمن حكومتهاى ستمگر بود.ائمه‏عليهم السلام شيعيان خود را مى‏گفتند كه بدو مراجعه كنند. ابو حماد رازى‏روايتى نقل كرده است:

در سامراء بر امام هادى‏عليه السلام وارد شدم و از آن حضرت از برخى ازچيزهاى حلال و حرام پرسيدم. امام پاسخ سئوالهاى مرا داد و همين كه بااو خدا حافظى كردم، فرمود:

"حماد! اگر در ناحيه خويش در باره مسأله‏اى دينى اشكالى برايت‏پيش آمد، آن را از عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى بپرس و سلام مرا به اوبرسان."(55)

وى در منطقه رى در ميان شيعيان از آوازه بلندى برخور دار بود، اگرچه همواره مى‏كوشيد مخفى باشد و كارهاى خود را علنى نكند.

آن بزرگوار را وقتى از دنيا رفت، در باغى كه هما نجا بود به خاك‏سپردند و تا امروز آرامگاهش زيارتگاه شيعيان است.

10 - عبد اللَّه بن جعفر حميرى. وى شيخ اهل قم و از افراد معروف آنان‏بود. كتابهاى زيادى در عرصه‏هاى مختلف نگاشت. حدود سال 290 ه به‏كوفه آمد ومردم آنجا از وى احاديث بسيارى شنيدند.(56)

11 - على بن جعفر همانى. وى بنابه تعبير برخى، مردى فاضل‏وپسنديده واز وكلاى امام هادى و امام عسكرى بود. كسى در باره اوحديث جالبى نقل كرده كه در آن آمده است:

او در زمان خلافت متوكّل به جرم ارتباط با امام هادى محبوس شد.چون مدّت حبس او دراز گرديد يكى از اميران عبّاسى )عبد اللَّه بن خاقان(را به سه هزار دينار وعده داد تا با متوكّل در باره او سخن بگويد. چون عبداللَّه با متوكّل در باره شخصى به نام همانى صحبت كرد متوكّل گفت: عبداللَّه! اگر به تو مشكوك شوم خواهم گفت كه رافضى هستى. و نيز افزود:اين وكيل فلانى )امام هادى( است و من در نظر دارم او را بكشم. چون‏اين خبر به همانى رسيد، نامه‏اى به امام هادى نگاشت و گفت: سرورم!خدا را در باره من در نظرگير. به خدا مى‏ترسم كه به ترديد دچار شوم.امام در كاغذى كوچك پاسخ او را چنين نوشت:

اگر كار تو تا آنجا رسيد كه من مى‏دانم پس بزودى خداى را در باره‏ات‏قصد مى‏كنم، از خدا نجات تو را خواهم خواست.

اين ماجرا در شب جمعه روى داد. فردا صبح متوكّل دچار تب شد و درروز دوشنبه تا آنجا حالش خراب شد كه بر او ضجه و شيون مى‏كشيدند.متوكّل دستور داد، هر زندانى كه نامش را نزد او مى‏برند، آزاد كنند تا آنكه‏على بن جعفر همانى را نيز ياد كردند. متوكّل به عبد اللَّه بن خاقان گفت:چرا كار او را بر من عرضه نداشتى؟ عبد اللَّه گفت: هرگز نام او را تكرارنمى‏كنم. متوكّل گفت: همين حالا او را آزاد كن و از وى بخواه كه مراحلال كند.

همانى را آزاد كردند و او به فرمان امام هادى به مكّه رفت و در آنجامجاور شد.(57)

اختلافى ميان على بن جعفر و شخصى به نام فارس كه در زعامت شيعه‏با وى به رقابت برخاسته بود، در گرفت. يكى از شيعيان به امام عسكرى‏در اين باب نامه‏اى نوشت. امام هم در پاسخ، على بن جعفر را تأييدفرمود. در ضمن اين نامه آمده بود:

خداوند منزلت على بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهره‏مندسازد. وافزود:

در حوايج خويش نزد على بن جعفر برو و از فارس بترسيد و او را درچيزى از امورتان داخل مگردانيد.(58)

از اين توقيع پيداست كه ائمه‏عليهم السلام چگونه امور شيعه را از طريق‏وكلايشان سر و سامان مى‏دادند و مرجعيّت دينى را در محافل خود تحكيم‏مى‏بخشيدند.

12 - محمّد بن حسن صفار. او از سران شيعه در قم و مردى ثقه،بزرگوار بود كه دهها كتاب تأليف كرد و در آنها احاديث اهل بيت‏عليهم السلام رادر مسائل مختلف حفظ نمود. بين او و امام عسكرى نيز نامه‏هايى ردوبدل شده است.(59)

13 - فضل بن شاذان. او يكى از پركارترين شيعيان است. گفته‏اندبرخى از مؤلفات وى از رضايت و خشنودى امام عسكرى بهره‏مند گشته‏وآن حضرت در باره احاديث او نوشته: اين حديث صحيح و سزاوار است‏بدان عمل شود. همچنين گفته‏اند امام در يكى از مؤلفات فضل نگريست‏وفرمود:

"اهل خراسان به جايگاه فضل بن شاذان وبودن او در ميانشان بايدغبطه بخورند".(60)

14 - عثمان بن سعيد عمرى. وى يكى از ستونهاى نظام مرجعيّت دردوران امام حسن عسكرى است و ائمه به جايگاه او اشاره كرده‏اند. او درنزد شيعيان مقامى والا داشت و امام هادى پيروان خود را بدو ارجاع‏مى‏داد چنانكه اين نكته در روايت احمد بن اسحاق قمى ذكر شده است.وى گويد:

يكى از روزها بر امام هادى‏عليه السلام وارد شدم و پرسيدم: سرورم! هميشه‏اين امكان براى من نيست كه خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه‏كسى را بپذيرم و فرمان چه كسى را اطاعت كنم؟ آن حضرت به من‏فرمود:

"اين ابو عمرو مردى است مورد اعتماد و امين. آنچه به شما گفت ازجانب من مى‏گويد و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است."

چون ابوالحسن‏عليه السلام وفات يافت خدمت فرزندش حسن عسكرى‏عليه السلام‏رسيدم و همان سؤالى كه از پدرش كردم از او نيز پرسيدم. آن حضرت به‏من گفت:

"اين ابو عمرو مردى است ثقه و امين و در زندگى و مرگ مورد اعتمادمن است. آنچه به شما گفت از جانب من مى‏گويد و آنچه به شما رساند ازجانب من رسانده است."(61)

پس از امام عسكرى، عثمان بن سعيد نيابت مولا و سرور ما امام مهدى‏را عهده دار شد و ميان شيعيان و امام غايب به منزله پلى ارتباطى بود.

15 - على بن بلال. وى نيز از سران شيعه در واسط )چنانكه معلوم‏مى‏شود( بود. وامامان‏عليهم السلام در نامه‏هاى خود بدو اعتماد مى‏كردند در يكى‏از نامه‏هايى كه از سوى امام عسكرى بدو نوشته شده، آمده است:

"من مى‏دانم كه تو بزرگ منطقه خويش هستى. پس دوست داشتم‏نامه‏اى جداگانه به تو بنويسم و تو را به اين وسيله مورد اكرام قرار دهم."

همچنين آن حضرت در نامه‏اى ديگر خطاب به اسحاق )يكى ازيارانش( درباره على بن بلال چنين نوشته است:

"اسحاق! نامه ما را بر على بلالى كه خدا از او راضى باد، بخوان كه اوثقه ومورد اعتماد است و بدانچه بر او واجب است آگاه و داناست".(62)

16 - عمرى، فرزند عثمان بن سعيد. او نيز همچون پدرش يكى ازاركان نظام مرجعيّت است كه ائمه‏عليهم السلام در ميان شيعيان پايه آن راگذاردند. او از سوى ائمه در امور مربوط به شيعه، مورد اعتماد بود.

احمد بن اسحاق از امام عسكرى پرسيد: با چه كسى ارتباط داشته‏باشم؟ وجواب مسائل خود را از چه كسى بگيرم و سخن چه كسى رابپذيرم؟ امام بدو فرمود:
"عمرى، عثمان بن سعيد و فرزندش )يعنى‏محمّد(! آن‏دو ثقه هستند وهرچه به تو رساندند از جانب من رسانده‏اند".(63)

به هنگام وفات پدر محمّد بن عثمان، توقيعى از سوى امام منتظرعليه السلام‏در اين باره خطاب به وى صادر شد كه در آن آمده بود:

"خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نيكو در مصيبت او به تو عطافرمايد. تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم. پس از فراق او توونيز ما تنها مانديم. پس خداوند او را در آرامگاهش شاد دارد. از كمال‏سعادت پدرت آن است كه خداوند فرزندى چون تو بدو عطا فرموده كه‏پس از وى جانشين او باشى و به كارى كه او مى‏كرد، بپردازى و از براى اوترحم كنى و طلب آمرزش نمايى."(64)

اينان كه نامشان گفته شد برخى از وكلا و نوّاب امام و كسانى بودند كه‏اركان نظام مرجعيّت در ميان امّت، بدانها استحكام يافت. نظام‏مرجعيّت به مثابه شيوه‏اى در حركت سياسى و راهى استوار براى دعوت به‏خدا و سازماندهى مكتبى براى جامعه، قلمداد مى‏شود. همچنين اين نظام‏مى‏تواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامى سياسى‏براى امّت باشد. نظام مرجعيّت همچون نظام امامت از ژرفاى دين‏سرچشمه مى‏گيرد. چون اين نظام به دور از غوغاى طايفه گرايى وعشيرت‏زدگى است همچنانكه با روح حزب گرايى و گروهگرايى، فاصله دارد.طايفه شيعه همواره در زير سايه اين تشكّل مكتبى، از دوران ائمه‏اطهارعليهم السلام، زندگى كرده و از تواناييهاى شگرف آن برخوردار بوده است.اگر چه عقب ماندگى مردم گاه موجب توقف آن مى‏شده واجازه نمى‏داده‏است كه اين نظام در برخى ابعاد به سوى تكامل مورد نظر خود شتاب‏گيرد.

از آنجا كه عصر امام حسن عسكرى‏عليه السلام به تحكيم اين رهبرى)مرجعيّت( ويژگى مى‏يابد و نيز به خاطر آنكه اين رهبرى تا كنون عهده‏دار امور دنيوى واخروى شيعيان بوده است، مناسبت دارد در همين جااندكى از واقعيت مرجعيّت و ابعاد آن سخن بگوييم:

اوّلاً: از آنجا كه مرجعيّت، نظامى الهى است و نيروى اجرائى اوامر آن‏از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مى‏گيرد، اين‏نظام مى‏تواند با ساير احكام شرعى كه آنها هم با روح تقوا به اجرا درمى‏آيند، منسجم و هماهنگ باشد.

سياست در اسلام، همچون جامعه وامور شخصى، محراب عبادت‏ومعراج مؤمن است. به خاطر خداست كه مؤمن از ولّى امر خويش فرمان‏مى‏برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا مى‏شتابد و براى كسب‏خوشنودى خداست كه زير درفش جنبش دينى گرد مى‏آيد و او امر دين رابه اجرا مى‏گذارد و براى تبعيّت از فرمان خداست كه با طاغوت به‏مخالفت مى‏پردازد و بر ضدّ قدرت ستمگر مى‏شورد و موجوديّتى سياسى‏به جاى آن بنا مى‏نهد...

از اين رو كلمه تقوا و نه غيرت جاهلى و عصبيّت تنگ و محدود آن،محور جامعه اسلامى مى‏گردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجيرى كه‏اركان جامعه را به هم مى‏پيوندد، در مى‏آيد. از همين روست كه در قرآن‏مى‏خوانيم:

)إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ‏عَلَى‏ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى‏ وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ‏اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً (65)).

"هنگامى كه كفر ورزان در دل خويش حميّت نهادند، حميّت جاهليّت‏پس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه تقوا راهمراه ايشان كرد كه آنان بدان سزاوارتر و شايسته‏ترند و خدا به همه چيزداناست."

فرق بسيارى است ميان غيرت جاهلى و كلمه تقوا. چون حميّت كه‏ابن خلدون آن را عصبيّت مى‏نامد و آن را سبب فرمانروايى و محور مدنيّت‏مى‏داند، از ارزشهاى مادى نشأت مى‏گيرد و به ستيز و خونريزى وامى‏داردو به هيچ وجه با احكام الهى كه داراى ارزشهاى انسانى پاك از شايبه‏هاى‏شرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.

از همين روست كه خداوند سبحان مى‏فرمايد:

)وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(66)).

"از پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروى كنيد."

بدين سان طاعت اولى الأمر، در راستاى طاعت خدا و رسول جاى‏دارد وحتّى تبلورى از آن دو، و وسيله‏اى براى رسيدن به آن دو است. بنابراين اطاعت خدا و پيامبرش بدون اطاعت از اين رهبرى كه خداوند بدان‏فرمان داده، چگونه امكان پذير خواهد بود؟!

ثانياً: از آنجا كه اساس مرجعيّت، تقواست نه قوم‏گرايى بنابر اين،اين كيان از مرزهاى اقليم و نژاد و زبان و ديگر تمايزات مادّى كه ميان‏مردم جدايى مى‏اندازد، پا فراتر مى‏نهد و جامعه اسلامى پاكيزه‏اى پديدمى‏آيد كه بر اساس طاعت از امام بر حقّ )ولّى امر مسلمانان( بنيان گرفته‏و پلى است ميان امتهاى ديگر و وسيله‏اى است براى نزديك شدن آنها بايكديگر و محورى است براى آنكه به گرد آن فراهم آيند و در نتيجه‏مؤمنان به شريعت، موانع نژادى ومنطقه‏اى ومصالح شخصى را پشت سرگذارند. و بر مردم به حق، گواه باشند و در ميان آنها به اجراى قسطوعدل همّت گمارند. چنانكه پروردگار سبحان نيز مى‏فرمايد:

)وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ‏عَلَيْكُمْ شَهِيداً(67)).

"اينگونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا گواهانى بر مردم باشيد و پيامبر برشما گواه باشد."

جامعه مقدّسى كه مكاتب آسمانى ما را بدان مى‏خوانند، سياه و سپيد،تهيدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزديك را زير پرتو توحيد و درخانه صدق و بر خوان خداى رحمان گرد مى‏آورد و مرجعيّت چيزى جزچهار چوبه اين جمع مبارك و خجسته نيست!

اگر رسالتهاى الهى در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدادر زمين مژده داده‏اند و از سيطره عشق و عدالت و احسان در اين حكومت‏سخن رانده‏اند بايد گفت كه تجمّع مرجعيّت حق مى‏تواند تصويرى از اين‏مملكت موعود باشد كه عنايت پروردگار سبحان آن را مى‏پروراند.

ثالثاً: از آنجا كه محور تجمّع در سايه مرجعيّت خردمندانه همان‏تقواست كه خداوند سبحان در باره آن مى فرمايد:

)يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى‏ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواإِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ(68)).

"اى مردم ما شما را از مرد وزنى بيافريديم و شما را شاخه‏ها و تيره‏هايى‏گردانيديم تا با هم آشنا شويد همانا گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين‏شماست." پس لياقت و امانت‏دارى يگانه ابزار براى ارتقاى افراد مى‏باشد و دراين ميان ثروت و نسب و نژاد و ديگر امتيازات جاهلى سودى ندارد.

بنابر اين كفايت و امانت همچون گوى است كه افراد جامعه براى‏دست يافتن بدان با يكديگر به رقابت بر مى‏خيزند و همّتها و آرمانهاى آنهابواسطه همين امر برترى مى‏گيرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالامى‏آيد. چون كفايت و امانت، براى هر جامعه پيشرفته‏اى همچون دو بال‏هستند كه او را به سعادت و رستگارى سوق مى‏دهند.