سيماى امير المؤمنين على عليه السلام

دكتر ابراهيم آيتى

- ۳ -


(سيماى اميرالمؤمنين در قرآن و حديث)

در اينجا باز ناچارم به اشاره اكتفا كنم و از تفصيل بگذرم. رسول خدا از دنيا رفت و على بن ابيطالب از وى بجاى ماند كه مطابق آنچه در كتاب «دلائل الصدق‏» در جلد دوم ملاحظه مى‏كنيم، مبنى بر مآخذ و مدارك قابل اعتماد و استناد، صد فصل قرآن (67) تعبير به فصل مى‏كنيم، چون گاه يك آيه است، و گاه مثل آياتى كه امشب تلاوت شد (68) هجده آيه است، گاه هم دو آيه است، يا سه آيه است لذا مى‏گويم صد فصل از قرآن مجيد) بر حسب مآخذ و مدارك قابل استناد و احتجاج بر غير شيعه، درباره على عليه السلام نازل شده است و به على نظر دارد، بنده ده فصل از آن صد فصل را انتخاب كرده‏ام كه اشاره كنم.

1- انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون. (69) درباه انفاق اميرالمؤمنين عليه السلام در حال ركوع)

2- يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (70) درباره نصب اميرالمؤمنين به مقام خلافت)

3- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (71) دليل عصمت اميرالمؤمنين).

4- «قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور» (72) دليل وجوب دوستى اميرالمؤمنين).

5- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد (73) دليل فداكارى و از خود گذشتگى و خلوص اميرالمؤمنين)

6- «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين‏» (74) دليل آنكه على عليه السلام بمنزله جان رسول خدا است.)

7- «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا - تا - و كان سعيكم مشكورا» (75) درباره اطعام اميرالمؤمنين مسكين و يتيم و اسير را.)

8- «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (76) دليل آنكه دين با نصب اميرالمؤمنين بخلافت كامل گرديد.)

9- «و كفى الله المؤمنين القتال‏» (77) دليل آنكه با كشتن اميرالمؤمنين، عمرو ابن عبدود را مؤمنين از مشكل جنگ احزاب آسوده شدند.)

10- «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (78) دليل وجوب اطاعت اميرالمؤمنين).

و نود فصل ديگر كه فعلا مى‏توانم بگويم به مجلد دوم كتاب «دلائل الصدق‏» (79) بنگريد و نيز به پاورقيها و مآخذى كه خدا بخواهد نوشته خواهد شد. (80)

در همان كتاب نيز 28 حديث مسلم از مآخذ و منابع قابل استناد و احتجاج نقل شده است كه هر كدام از آن 28 حديث‏براى اينكه مستند خلافت‏بلافصل على بن ابيطالب عليه السلام باشد، كافى است و نيازى بدليل ديگر نيست (81) از ذكر اين احاديث هم ناچار بايد صرفنظر كرد يكى از آنها اين حديث است كه رسول خدا فرموده «لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش‏» (82) به اين مطلب توجه فرمائيد، رسول خدا مى‏گويد: امر مردم گذراست و در جريان است و روبراه است مادامى كه دوازده خليفه كه همه‏شان از قريش باشند بر مردم حكومت كنند، اين دوازده نفر خليفه قرشى كه رسول خدا در اين حديث معتبر فرموده است، كجا هستند؟ جز دوازده نفر امام شيعه. خلفاى راشدين 4 نفراند (با امام حسن عليه السلام 5 نفر) خلفاى اموى 14 نفرند، سفيانيهاشان 3 نفر و مروانيهاشان 11 نفر. خلفاى عباسى بغداد و سامره 37 نفرند، خلفاى طباطبائى عراق و يمن 8 نفرند، خلفاى علوى طبرستان 7 نفرند، خلفاى ادريسى مراكش 10 نفرند، خلفاى اموى آندلس 16 نفرند، خلفاى حمودى علوى (قرطبه) 3 نفرند، خلفاى حمدى علوى (مالقه) 6 نفرند، خلفاى علوى حمودى (جزيره خضراء) انلس 2 نفرند، مجموع خلفاى علوى حمودى اندلس 11 نفرند (83) در تاريخ اسلام، هم نمى‏شود يك عدد دوازده نفرى از خلفا پيدا كرد كه اين حديث و اين گفتار رسول خدا بر آنان منطبق باشد، جز دوازده نفر امام شيعه، ما كه در تاريخ 12 نفر خليفه پيدا نكرديم. (84)

از وفات رسول خدا (11 هجرى) تا آغاز خلافت (36 هجرى)

على عليه السلام طبق مدارك معتبره تا پس از وفات فاطمه عليها السلام با ابوبكر بيعت نكرد (85) دوران خلافت ابوبكر (11 - 13) و عمر (13 - 23) و عثمان (23 - 35) بر گزار شد و اميرالمؤمنين با كمال بزرگوارى و نيكنامى و خيرخواهى و نصح و ارشاد، دوره بسيار حساسى را گذراند و كشاورزى هم داشت، درختكارى هم مى‏كرد، و وظايف خود را بخوبى انجام مى‏داد تا دوران خلافت وى فرا رسيد و بعد اللتيا و التى ملت اسلامى على را به خلافت پذيرفت (در شوراى شش نفرى كه پس از كشته شدن عمر تشكيل يافت‏شركت كرد، اما زير بار عمل بسنت ابوبكر و عمر نرفت، و سه مرتبه در پاسخ عبدالرحمن بن عوف كه خلافت رابشرط عمل بكتاب و سنت‏شيخين پيشنهاد مى‏كرد، مى‏گفت: (بلكه به كتاب خدا و سنت پيامبر وى و اجتهاد خودم عمل خواهم كرد.)

از خلافت تا شهادت

متاسفانه به محض آنكه على عليه السلام برنامه كار خود را داد و در اوائل برنامه‏اش گفت كه هر چه را عثمان بيجهت‏به مردم داده است‏بخدا قسم همه را پس مى گيرم و به بيت المال باز مى‏گردانم (اگر چه مهر زنان و بهاى خريد كنيزان شده باشد (86) چنانكه خودش مى‏گويد:

«فلما نهضت‏بالامر تكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون‏» (87)

دسته‏اى سر از بصره درآوردند. جنگ جمل بپا شد (88) از طرفين 13 هزار مسلمان كشته شدند. (89) چندى بعد جنگ صفين براه افتاد (90) و آن همه مشكلات براى على و عالم اسلام پديد آمد چندى بعد جنگ خوارج نهروان پيش آمد (91) و على عليه السلام با آنان سخن گفت و بر آنها اتمام حجت كرد و بسيارى از ايشان حقانيت احتجاج اميرالمؤمنين على عليه السلام را تصديق كردند و توبه كار شدند و پاره‏اى از آنان اصرار كردند و شروع بجنگ كردند و چند نفر از ياران على را كشتند، و سپس كه على كشته‏هاى اصحاب خود را ديد، دستور دفاع داد، و اذن جنگ صادر فرمود و آن دسته‏اى كه باقى مانده بودند، به شمشير اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و ياران وى كشته شدند، و آنچه را رسول خدا طبق ماخذ معتمد در مواقعى به على عليه السلام گفته بود كه «بعد از من با سه طايفه جنگ مى‏كنى‏» درست آمد، همين طور بود، نه على بعد از پيغمبر چهار تا جنگ كرد نه دو تا جنگ بلكه سه جنگ داشت. رسول خدا فرمود: با «ناكثان‏» جنگ مى‏كنى، يعنى پيمان شكنان، يعنى همان اصحاب جمل كه بيعت كردند و سپس بيعت را شكستند. با «قاسطان‏» يعنى زورگويان و ياغيان جنگ مى‏كنى يعنى معاوية بن ابى سفيان و اهل شام كه اصلا خلافت على را از اول نپذيرفتند و سر به ياغيگرى برداشتند و تا آخر خلافت على عليه السلام هم دوران تغلب و ياغيگرى آنها بود و با «مارقان‏» هم جنگ مى‏كنى يعنى از اطاعت و دين و پيروى امام زمان، و دولت قانونى و شرعى بيرون رفتگان يعنى خوارج نهروان اين حديث نيز از احاديث مسلم و مقطوع است و در مآخذ معتبر هست كه رسول خدا بارها اين مطلب را به على گفته است كه براى تو بعد از من سه جنگ پيش مى‏آيد.

در اينجا بنده جمله‏اى را عرض مى‏كنم: كتابى است‏بنام «خصائص اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏» تاليف نسائى كه يكى از بزرگان علما و محدثان اسلامى است و كتاب «سنن‏» او يكى از صحاح «ست‏» اهل سنت است. يعنى از شش كتاب صحيح اهل سنت اين مرد كتابى دارد بنام «خصائص اميرالمؤمنين‏» سلام الله عليه، و اين كتاب از نظر حجم بسيار كوچك و شايد كمتر از 40 صفحه باشد (92) و اگر سندهاى اين كتاب را برداريم شايد 20 صفحه بيشتر نشود، ولى مى‏توانم بگويم كه يكى از بهترين و نفيسترين و متقن‏ترين كتابهائى است كه در شناساندن سيماى اميرالمؤمنين سلام الله عليه نوشته با اينكه اين مرد شيعه نيست، بسيار خوب و بسيار متقن نوشته است و راجع به اين كتاب بايد جمله يكى از دوستان فقيد خود را (93) يادآور شوم كه در يكى از كتابهاى اخلاقى خود نوشته است: «از كميت‏بگذريد تا از يفيت‏برخوردار شويد» هيچگاه نبايد به حجم كتاب (يا حجم اشخاص و كفش و كلاه آنان) نگاه كرد، و حتى به حجم جمعيت هم نبايد نگاه كرد، به حجم سخن هم نبايد نگاه كرد، از كميت‏بگذريد حجم و مقدار و اندازه طول و عرض هرگز نظر مردم هوشيار نكته سنج را بخود جلب نكرده است، تا از كيفيت‏برخوردار شويد، آنچه مردم هوشيار دقيق را جلب مى‏كند جنبه كيفيت و چگونگى است، عرض كردم كتاب كمتر از چهل صفحه نسائى كه در هزار سال پيش در معرفى سيماى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب نوشته شده به صدها كتاب پرحجم كه بعدها درباره اميرالمؤمنين نوشته شده باشد مى‏ارزد.

شايد ندانيد، شما را توجه دهم تا بدانيد كه بنده بسيار كوشش كردم و برخلاف رضا و ميل خود از بسيارى از مطالب صرفنظر كردم تا رسيدم به اينجا كه مى‏توانم بزودى مجلس را ختم كنم.

پس از آنكه خوارج نهروان كشته شدند و سن اميرالمؤمنين هم بحدود 63 يا 66 سال رسيد و چنانكه تاريخ اسلام و تاريخ دنيا، و هر قلمى كه زندگانى على را نوشته است، شهادت ميدهد، اين 63 يا 66 سال عمر اميرالمؤمنين در حد اعلاى طهارت، تقوى، درستى، ايمان و اخلاص روى حساب «لا تاخذه فى الله لومة لائم‏» برگزار شد و جز خدا احدى را نمى‏شناخت و هر كه را مى‏شناخت‏بخاطر خدا بود و هر جا سرسپرد به امر خدا بود و اگر نسبت‏به رسول خدا آنهمه شيفته و فريفته بود باز هم به حساب خدا بود و خلاصه غرق ايمان و اخلاص بخداى متعال بود. چند نفر از خوارج چنانكه بسيار گفته‏ايم و شنيده‏ايم و نوشته‏اند، در مكه معظمه هم عهد و هم قسم شدند كه سه نفر را بكشند و مسلمانان را آسوده كنند برك بن عبدالله تميمى كه نام وى «حجاج‏» است كشتن معاويه را بعهده گرفت. عمرو بن بكرتميمى كشتن عمرو بن عاص را، و عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشتن اميرالمؤمنين عليه السلام را، ميعاد آنهابامداد روز هفدهم يا نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت بود هر كدام بطرف نقطه انجام وظيفه خود رفتند. برك به شام رفت و به آن روز موعود ضربتى به معاويه زد كه به پاى معاويه خورد و معاويه معالجه كرد و زنده ماند، عمرو بن بكر تميمى به مصر رفت و بجاى عمرو بن عاص خارجة بن ابى حبيبه عامرى را كه آن شب بجاى عمرو ايستاده بود و پيشنمازى مى‏كرد كشت. عبدالرحمن بن ملجم به كوفه رفت و در ميان قبيله «تيم الرباب‏» با زنى زيبا بنام «قطام‏» دختر اخضر تيمى آشنا شد و پيشنهاد ازدواج كرد و او مهرى خواست كه عبارت بود از: سه هزار درهم يك غلام يك كنيز و كشتن على بن ابى‏طالب. عبدالرحمن قبول كرد چه براى همين كار آمده بود، و آن زن مرد ديگرى از خارجيان كوفه، يعنى «وردان بن مجالد» از همان قبيله «تيم الرباب‏» را با ابن ملجم همراه ساخت‏خود ابن ملجم هم با «شبيب بن بجره‏» اشجعى تماس گرفت و او را با خود همراه كرد و اين سه مرد و نيز آن زن در شب نوزدهم به مسجد كوفه آمدند آن زن بعنوان اعتكاف و عبادت در مسجد، اين سه مرد هم بعنوان اينكه شب ماه رمضان است‏به مسجد آمدند، و مقدارى هم نماز خواندند، و مقدارى هم تلاوت قرآن كردند، و بعد هم به عنوان رفع خستگى خوابيدند، تا صبح شد و على عليه السلام به مسجد آمد. جريان شهادت اميرالمؤمنين را عرض نكنم نيازى نيست و بسيار گفته شده است. بهر صورتى بود فرق مقدس اميرالمؤمنين سلام الله عليه شكافته شد و على بسترى گشت‏بد نيست اينجا اين چند جمله را بخوانم، در اين دو روزى كه اميرالمؤمنين، از صبح نوزدهم ظاهرا تا حدود ثلثى از امشب (بيست و يكم) زنده بود: با اينكه زخم فوق العاده شديد و كارى بود و شايد سر مقدس را تا مغز شكافته بود، سخن مى‏گفت و نصيحت مى‏كرد در هر بابى و هر موضوعى با كمال دقت و با كمال هوشيارى و با كمال مراقبت. از جمله در بستر شهادت پسران خويش حسن و حسين را وصيت فرمود كه: «هميشه به تقوى آراسته باشند. و هر چند دنيا در جستجوى ايشان باشد، بدنبال دنيا نروند و بر آنچه از دنيا از دست مى‏هند تاسف نخورند، حق را بگويند و براى اجر و ثواب كار نيك انجام دهند با ستمگر ستيزه كنند و ستمديده را يارى دهند.»

سپس آن دو را و نيز همه فرزندان و بستگان خويش و هر كس را كه نوشته مولا بدو رسد، يعنى من و شما را نيز وصيت كرد تا:

«خود را به تقوى آراسته دارند و كار خود را با نظم و ترتيب دنبال كنند و اختلاف ميان خودشان را اصلاح كنند - آنگاه - درباره حق يتيمان و همسايگان، و عمل كردن به قرآن، و نماز، و حج‏خانه پروردگار و جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان و مهربانى و بخشندگى با يكديگر و پرهيز از بى‏مهرى و از هم جدائى و ترك نكردن امر به معروف و نهى از منكر كه نتيجه آن مسلط شدن بدان و مستجاب نگشتن دعاى نيكان است‏» و تاكيد فرمود: پس بنى عبدالمطلب را مخاطب ساخت كه:

«مبادا خون مرا بهانه سازيد و بى‏گناهان را بكشيد، جز كشنده من نبايد ديگرى به اين بهانه كشته شود و آن هم هرگاه از ضربت وى درگذرم بيك ضربت جانش را بگيريد و او را لب و گوش و بينى نبريد، و مثله‏اش نكنيد.» (94)

على عليه الصلاة و السلام دوران زندگى خود را از «مسجد الحرام تا مسجد كوفه‏» و بايد اينجا بگويم: تا خانه خود و تا ثلثى از شب 21 ماه رمضان سال چهلم از هجرت گذشته، بر اساس تقوى و طهارت و تعليمات رسول خدا و تربيتهاى خاص دقيقى كه با استعدادى كه خدا به او داده بود از شش سالگى از رسول خدا فرا گرفته بود، گذرانيد و عمر خويش را باطهارت و تقوى سپرى كرد و طيب و طاهر و آراسته به تقوى بر خداى متعال وارد شد و چنانكه خودش همان موقعى كه شمشير به فرق مبارك او رسيد گفت:

«فزت و رب الكعبة‏»

«به پروردگا كعبه قسم كه رستگار شدم‏» راستى رستگار شد و خوشنام شد، و نام او - شكر خدا - نه تنها نزد خدا و نزد فرشتگان خدا و نه تنها نزد مسلمانان و نه تنها نزد شيعيان، بلكه در تاريخ بشر يكى از مقدس‏ترين و بزرگترين و محترم‏ترين نامهاى بشريت است و اين كلمه «على‏» درخشندگى عجيبى به جبهه تاريخ بشريت‏بخشيده است، نه تنها تاريخ اسلام.

امشب رسيد و وصاياى اميرالمؤمنين تا آنجا كه خدا مى‏خواست‏به انجام رسيد. فرزندان عزيزش، دخترانش و پسرانش همگى اطراف بستر مولى آماده و حاضرند و غرق تاثر، جمله‏اى را كه از اميرالمؤمنين نقل كرده‏اند در آخرين لحظات زندگى اين است كه چشم خود را باز كرد و به آنهائيكه پيرامون بستر او بودند و به او مى‏نگريستند نگريست و گفت: «لمثل هذا فليعمل العاملون‏»

«ديگران هم بايد چنين عمل كنند، تا چنين بميرند» حاصل سخن آنكه اينجور مردن ارزش دارد كه انسان شصت و سه يا شصت و شش سال جهاد كند، از دنيا بگذرد، تقوى و طهارت و خداشناسى را از دست ندهد. روايت ديگر اين است كه على عليه السلام چنين فرمود: (و جمع ما بين اين دو روايت مانعى ندارد) خطاب كرد به حضار محضر خود و گفت: «اقرء عليكم السلام و رحمة الله و بركاته‏» «سلام بر شما باد، رحمت‏خدا و بركات او بر شما باد» و سپس بخود متوجه شد و بكار خويش پرداخت و كلمه طيبه «لا اله الا الله‏» را تكرار مى‏كرد تا روح مقدس مولا اميرالمؤمنين سلام الله عليه از بدن مقدسش بيرون رفت.

و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث‏حيا. لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.