(سيماى اميرالمؤمنين در قرآن و حديث)
در اينجا باز ناچارم به اشاره اكتفا كنم و از تفصيل بگذرم. رسول خدا
از دنيا رفت و على بن ابيطالب از وى بجاى ماند كه مطابق آنچه در كتاب «دلائل
الصدق» در جلد دوم ملاحظه مىكنيم، مبنى بر مآخذ و مدارك قابل اعتماد و استناد، صد
فصل قرآن (67) تعبير به فصل مىكنيم، چون گاه يك آيه است، و گاه مثل
آياتى كه امشب تلاوت شد (68) هجده آيه است، گاه هم دو آيه است، يا سه
آيه است لذا مىگويم صد فصل از قرآن مجيد) بر حسب مآخذ و مدارك قابل استناد و
احتجاج بر غير شيعه، درباره على عليه السلام نازل شده است و به على نظر دارد، بنده
ده فصل از آن صد فصل را انتخاب كردهام كه اشاره كنم.
1- انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و
يؤتون الزكوة و هم راكعون. (69) درباه انفاق اميرالمؤمنين عليه السلام
در حال ركوع)
2- يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت
رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (70)
درباره نصب اميرالمؤمنين به مقام خلافت)
3- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
(71) دليل عصمت اميرالمؤمنين).
4- «قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد
له فيها حسنا ان الله غفور شكور» (72) دليل وجوب دوستى اميرالمؤمنين).
5- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد
(73) دليل فداكارى و از خود گذشتگى و خلوص اميرالمؤمنين)
6- «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و
ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على
الكاذبين» (74) دليل آنكه على عليه السلام بمنزله جان رسول خدا است.)
7- «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا - تا - و كان
سعيكم مشكورا» (75) درباره اطعام اميرالمؤمنين مسكين و يتيم و اسير را.)
8- «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام
دينا» (76) دليل آنكه دين با نصب اميرالمؤمنين بخلافت كامل گرديد.)
9- «و كفى الله المؤمنين القتال» (77) دليل آنكه با كشتن
اميرالمؤمنين، عمرو ابن عبدود را مؤمنين از مشكل جنگ احزاب آسوده شدند.)
10- «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (78)
دليل وجوب اطاعت اميرالمؤمنين).
و نود فصل ديگر كه فعلا مىتوانم بگويم به مجلد دوم كتاب «دلائل
الصدق» (79) بنگريد و نيز به پاورقيها و مآخذى كه خدا بخواهد نوشته
خواهد شد. (80)
در همان كتاب نيز 28 حديث مسلم از مآخذ و منابع قابل استناد و احتجاج
نقل شده است كه هر كدام از آن 28 حديثبراى اينكه مستند خلافتبلافصل على بن
ابيطالب عليه السلام باشد، كافى است و نيازى بدليل ديگر نيست (81) از
ذكر اين احاديث هم ناچار بايد صرفنظر كرد يكى از آنها اين حديث است كه رسول خدا
فرموده «لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش» (82)
به اين مطلب توجه فرمائيد، رسول خدا مىگويد: امر مردم گذراست و در جريان است
و روبراه است مادامى كه دوازده خليفه كه همهشان از قريش باشند بر مردم حكومت كنند،
اين دوازده نفر خليفه قرشى كه رسول خدا در اين حديث معتبر فرموده است، كجا هستند؟
جز دوازده نفر امام شيعه. خلفاى راشدين 4 نفراند (با امام حسن عليه السلام 5 نفر)
خلفاى اموى 14 نفرند، سفيانيهاشان 3 نفر و مروانيهاشان 11 نفر. خلفاى عباسى بغداد و
سامره 37 نفرند، خلفاى طباطبائى عراق و يمن 8 نفرند، خلفاى علوى طبرستان 7 نفرند،
خلفاى ادريسى مراكش 10 نفرند، خلفاى اموى آندلس 16 نفرند، خلفاى حمودى علوى (قرطبه)
3 نفرند، خلفاى حمدى علوى (مالقه) 6 نفرند، خلفاى علوى حمودى (جزيره خضراء) انلس 2
نفرند، مجموع خلفاى علوى حمودى اندلس 11 نفرند (83) در تاريخ اسلام، هم
نمىشود يك عدد دوازده نفرى از خلفا پيدا كرد كه اين حديث و اين گفتار رسول خدا بر
آنان منطبق باشد، جز دوازده نفر امام شيعه، ما كه در تاريخ 12 نفر خليفه پيدا
نكرديم. (84)
از وفات رسول خدا (11 هجرى) تا آغاز خلافت (36 هجرى)
على عليه السلام طبق مدارك معتبره تا پس از وفات فاطمه عليها السلام
با ابوبكر بيعت نكرد (85) دوران خلافت ابوبكر (11 - 13) و عمر (13 - 23)
و عثمان (23 - 35) بر گزار شد و اميرالمؤمنين با كمال بزرگوارى و نيكنامى و
خيرخواهى و نصح و ارشاد، دوره بسيار حساسى را گذراند و كشاورزى هم داشت، درختكارى
هم مىكرد، و وظايف خود را بخوبى انجام مىداد تا دوران خلافت وى فرا رسيد و بعد
اللتيا و التى ملت اسلامى على را به خلافت پذيرفت (در شوراى شش نفرى كه پس از كشته
شدن عمر تشكيل يافتشركت كرد، اما زير بار عمل بسنت ابوبكر و عمر نرفت، و سه مرتبه
در پاسخ عبدالرحمن بن عوف كه خلافت رابشرط عمل بكتاب و سنتشيخين پيشنهاد مىكرد،
مىگفت: (بلكه به كتاب خدا و سنت پيامبر وى و اجتهاد خودم عمل خواهم كرد.)
از خلافت تا شهادت
متاسفانه به محض آنكه على عليه السلام برنامه كار خود را داد و در
اوائل برنامهاش گفت كه هر چه را عثمان بيجهتبه مردم داده استبخدا قسم همه را پس
مى گيرم و به بيت المال باز مىگردانم (اگر چه مهر زنان و بهاى خريد كنيزان شده
باشد (86) چنانكه خودش مىگويد:
«فلما نهضتبالامر تكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون» (87)
دستهاى سر از بصره درآوردند. جنگ جمل بپا شد (88) از
طرفين 13 هزار مسلمان كشته شدند. (89) چندى بعد جنگ صفين براه افتاد
(90) و آن همه مشكلات براى على و عالم اسلام پديد آمد چندى بعد جنگ
خوارج نهروان پيش آمد (91) و على عليه السلام با آنان سخن گفت و بر آنها
اتمام حجت كرد و بسيارى از ايشان حقانيت احتجاج اميرالمؤمنين على عليه السلام را
تصديق كردند و توبه كار شدند و پارهاى از آنان اصرار كردند و شروع بجنگ كردند و
چند نفر از ياران على را كشتند، و سپس كه على كشتههاى اصحاب خود را ديد، دستور
دفاع داد، و اذن جنگ صادر فرمود و آن دستهاى كه باقى مانده بودند، به شمشير
اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و ياران وى كشته شدند، و آنچه را رسول خدا طبق ماخذ
معتمد در مواقعى به على عليه السلام گفته بود كه «بعد از من با سه طايفه جنگ
مىكنى» درست آمد، همين طور بود، نه على بعد از پيغمبر چهار تا جنگ كرد نه دو تا
جنگ بلكه سه جنگ داشت. رسول خدا فرمود: با «ناكثان» جنگ مىكنى، يعنى پيمان شكنان،
يعنى همان اصحاب جمل كه بيعت كردند و سپس بيعت را شكستند. با «قاسطان» يعنى
زورگويان و ياغيان جنگ مىكنى يعنى معاوية بن ابى سفيان و اهل شام كه اصلا خلافت
على را از اول نپذيرفتند و سر به ياغيگرى برداشتند و تا آخر خلافت على عليه السلام
هم دوران تغلب و ياغيگرى آنها بود و با «مارقان» هم جنگ مىكنى يعنى از اطاعت و
دين و پيروى امام زمان، و دولت قانونى و شرعى بيرون رفتگان يعنى خوارج نهروان اين
حديث نيز از احاديث مسلم و مقطوع است و در مآخذ معتبر هست كه رسول خدا بارها اين
مطلب را به على گفته است كه براى تو بعد از من سه جنگ پيش مىآيد.
در اينجا بنده جملهاى را عرض مىكنم: كتابى استبنام «خصائص
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب» تاليف نسائى كه يكى از بزرگان علما و محدثان اسلامى
است و كتاب «سنن» او يكى از صحاح «ست» اهل سنت است. يعنى از شش كتاب صحيح اهل سنت
اين مرد كتابى دارد بنام «خصائص اميرالمؤمنين» سلام الله عليه، و اين كتاب از نظر
حجم بسيار كوچك و شايد كمتر از 40 صفحه باشد (92) و اگر سندهاى اين كتاب
را برداريم شايد 20 صفحه بيشتر نشود، ولى مىتوانم بگويم كه يكى از بهترين و
نفيسترين و متقنترين كتابهائى است كه در شناساندن سيماى اميرالمؤمنين سلام الله
عليه نوشته با اينكه اين مرد شيعه نيست، بسيار خوب و بسيار متقن نوشته است و راجع
به اين كتاب بايد جمله يكى از دوستان فقيد خود را (93) يادآور شوم كه در
يكى از كتابهاى اخلاقى خود نوشته است: «از كميتبگذريد تا از يفيتبرخوردار شويد»
هيچگاه نبايد به حجم كتاب (يا حجم اشخاص و كفش و كلاه آنان) نگاه كرد، و حتى به حجم
جمعيت هم نبايد نگاه كرد، به حجم سخن هم نبايد نگاه كرد، از كميتبگذريد حجم و
مقدار و اندازه طول و عرض هرگز نظر مردم هوشيار نكته سنج را بخود جلب نكرده است، تا
از كيفيتبرخوردار شويد، آنچه مردم هوشيار دقيق را جلب مىكند جنبه كيفيت و چگونگى
است، عرض كردم كتاب كمتر از چهل صفحه نسائى كه در هزار سال پيش در معرفى سيماى
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب نوشته شده به صدها كتاب پرحجم كه بعدها درباره
اميرالمؤمنين نوشته شده باشد مىارزد.
شايد ندانيد، شما را توجه دهم تا بدانيد كه بنده بسيار كوشش كردم و
برخلاف رضا و ميل خود از بسيارى از مطالب صرفنظر كردم تا رسيدم به اينجا كه
مىتوانم بزودى مجلس را ختم كنم.
پس از آنكه خوارج نهروان كشته شدند و سن اميرالمؤمنين هم بحدود 63 يا
66 سال رسيد و چنانكه تاريخ اسلام و تاريخ دنيا، و هر قلمى كه زندگانى على را نوشته
است، شهادت ميدهد، اين 63 يا 66 سال عمر اميرالمؤمنين در حد اعلاى طهارت، تقوى،
درستى، ايمان و اخلاص روى حساب «لا تاخذه فى الله لومة لائم» برگزار شد و جز خدا
احدى را نمىشناخت و هر كه را مىشناختبخاطر خدا بود و هر جا سرسپرد به امر خدا
بود و اگر نسبتبه رسول خدا آنهمه شيفته و فريفته بود باز هم به حساب خدا بود و
خلاصه غرق ايمان و اخلاص بخداى متعال بود. چند نفر از خوارج چنانكه بسيار گفتهايم
و شنيدهايم و نوشتهاند، در مكه معظمه هم عهد و هم قسم شدند كه سه نفر را بكشند و
مسلمانان را آسوده كنند برك بن عبدالله تميمى كه نام وى «حجاج» است كشتن معاويه را
بعهده گرفت. عمرو بن بكرتميمى كشتن عمرو بن عاص را، و عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشتن
اميرالمؤمنين عليه السلام را، ميعاد آنهابامداد روز هفدهم يا نوزدهم ماه رمضان سال
چهلم هجرت بود هر كدام بطرف نقطه انجام وظيفه خود رفتند. برك به شام رفت و به آن
روز موعود ضربتى به معاويه زد كه به پاى معاويه خورد و معاويه معالجه كرد و زنده
ماند، عمرو بن بكر تميمى به مصر رفت و بجاى عمرو بن عاص خارجة بن ابى حبيبه عامرى
را كه آن شب بجاى عمرو ايستاده بود و پيشنمازى مىكرد كشت. عبدالرحمن بن ملجم به
كوفه رفت و در ميان قبيله «تيم الرباب» با زنى زيبا بنام «قطام» دختر اخضر تيمى
آشنا شد و پيشنهاد ازدواج كرد و او مهرى خواست كه عبارت بود از: سه هزار درهم يك
غلام يك كنيز و كشتن على بن ابىطالب. عبدالرحمن قبول كرد چه براى همين كار آمده
بود، و آن زن مرد ديگرى از خارجيان كوفه، يعنى «وردان بن مجالد» از همان قبيله «تيم
الرباب» را با ابن ملجم همراه ساختخود ابن ملجم هم با «شبيب بن بجره» اشجعى تماس
گرفت و او را با خود همراه كرد و اين سه مرد و نيز آن زن در شب نوزدهم به مسجد كوفه
آمدند آن زن بعنوان اعتكاف و عبادت در مسجد، اين سه مرد هم بعنوان اينكه شب ماه
رمضان استبه مسجد آمدند، و مقدارى هم نماز خواندند، و مقدارى هم تلاوت قرآن كردند،
و بعد هم به عنوان رفع خستگى خوابيدند، تا صبح شد و على عليه السلام به مسجد آمد.
جريان شهادت اميرالمؤمنين را عرض نكنم نيازى نيست و بسيار گفته شده است. بهر صورتى
بود فرق مقدس اميرالمؤمنين سلام الله عليه شكافته شد و على بسترى گشتبد نيست اينجا
اين چند جمله را بخوانم، در اين دو روزى كه اميرالمؤمنين، از صبح نوزدهم ظاهرا تا
حدود ثلثى از امشب (بيست و يكم) زنده بود: با اينكه زخم فوق العاده شديد و كارى بود
و شايد سر مقدس را تا مغز شكافته بود، سخن مىگفت و نصيحت مىكرد در هر بابى و هر
موضوعى با كمال دقت و با كمال هوشيارى و با كمال مراقبت. از جمله در بستر شهادت
پسران خويش حسن و حسين را وصيت فرمود كه: «هميشه به تقوى آراسته باشند. و هر چند
دنيا در جستجوى ايشان باشد، بدنبال دنيا نروند و بر آنچه از دنيا از دست مىهند
تاسف نخورند، حق را بگويند و براى اجر و ثواب كار نيك انجام دهند با ستمگر ستيزه
كنند و ستمديده را يارى دهند.»
سپس آن دو را و نيز همه فرزندان و بستگان خويش و هر كس را كه نوشته
مولا بدو رسد، يعنى من و شما را نيز وصيت كرد تا:
«خود را به تقوى آراسته دارند و كار خود را با نظم و ترتيب دنبال كنند
و اختلاف ميان خودشان را اصلاح كنند - آنگاه - درباره حق يتيمان و همسايگان، و عمل
كردن به قرآن، و نماز، و حجخانه پروردگار و جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان و
مهربانى و بخشندگى با يكديگر و پرهيز از بىمهرى و از هم جدائى و ترك نكردن امر به
معروف و نهى از منكر كه نتيجه آن مسلط شدن بدان و مستجاب نگشتن دعاى نيكان است» و
تاكيد فرمود: پس بنى عبدالمطلب را مخاطب ساخت كه:
«مبادا خون مرا بهانه سازيد و بىگناهان را بكشيد، جز كشنده من نبايد
ديگرى به اين بهانه كشته شود و آن هم هرگاه از ضربت وى درگذرم بيك ضربت جانش را
بگيريد و او را لب و گوش و بينى نبريد، و مثلهاش نكنيد.» (94)
على عليه الصلاة و السلام دوران زندگى خود را از «مسجد الحرام تا مسجد
كوفه» و بايد اينجا بگويم: تا خانه خود و تا ثلثى از شب 21 ماه رمضان سال چهلم از
هجرت گذشته، بر اساس تقوى و طهارت و تعليمات رسول خدا و تربيتهاى خاص دقيقى كه با
استعدادى كه خدا به او داده بود از شش سالگى از رسول خدا فرا گرفته بود، گذرانيد و
عمر خويش را باطهارت و تقوى سپرى كرد و طيب و طاهر و آراسته به تقوى بر خداى متعال
وارد شد و چنانكه خودش همان موقعى كه شمشير به فرق مبارك او رسيد گفت:
«فزت و رب الكعبة»
«به پروردگا كعبه قسم كه رستگار شدم» راستى رستگار شد و خوشنام شد، و
نام او - شكر خدا - نه تنها نزد خدا و نزد فرشتگان خدا و نه تنها نزد مسلمانان و نه
تنها نزد شيعيان، بلكه در تاريخ بشر يكى از مقدسترين و بزرگترين و محترمترين
نامهاى بشريت است و اين كلمه «على» درخشندگى عجيبى به جبهه تاريخ بشريتبخشيده
است، نه تنها تاريخ اسلام.
امشب رسيد و وصاياى اميرالمؤمنين تا آنجا كه خدا مىخواستبه انجام
رسيد. فرزندان عزيزش، دخترانش و پسرانش همگى اطراف بستر مولى آماده و حاضرند و غرق
تاثر، جملهاى را كه از اميرالمؤمنين نقل كردهاند در آخرين لحظات زندگى اين است كه
چشم خود را باز كرد و به آنهائيكه پيرامون بستر او بودند و به او مىنگريستند
نگريست و گفت: «لمثل هذا فليعمل العاملون»
«ديگران هم بايد چنين عمل كنند، تا چنين بميرند» حاصل سخن آنكه اينجور
مردن ارزش دارد كه انسان شصت و سه يا شصت و شش سال جهاد كند، از دنيا بگذرد، تقوى و
طهارت و خداشناسى را از دست ندهد. روايت ديگر اين است كه على عليه السلام چنين
فرمود: (و جمع ما بين اين دو روايت مانعى ندارد) خطاب كرد به حضار محضر خود و گفت:
«اقرء عليكم السلام و رحمة الله و بركاته» «سلام بر شما باد، رحمتخدا و بركات او
بر شما باد» و سپس بخود متوجه شد و بكار خويش پرداخت و كلمه طيبه «لا اله الا
الله» را تكرار مىكرد تا روح مقدس مولا اميرالمؤمنين سلام الله عليه از بدن مقدسش
بيرون رفت.
و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعثحيا. لا حول و لا قوة الا
بالله العلى العظيم.