شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۷ -


6227 عند فساد العلانية تفسد السّريرة. نزد فاسد شدن آشكار فاسد مى‏شود نهان، يعنى هر گاه كسى اعمال ظاهرى را فاسد كند و عصيان كند در آنها اخلاق و ملكات او نيز فاسد گردد و بأخلاق ذميمه و ملكات رذيله موصوف گردد، يا اين كه اعتقادات او نيز فاسد گردد و خلل به آنها راه يابد.

6228 عند فساد النّيّة ترتفع البركة. نزد فاسد شدن نيت زايل مى‏گردد بركت، ممكن است كه مراد نيت و قصد پادشاهان و فرمانفرمايان باشد چنانكه قبل از اين مذكور شد كه فاسد شدن نيت و قصد ايشان و اراده ظلم و جور از ايشان باعث اين مى‏شود كه بركت در مملكت ايشان زايل گردد و گرانى و غلا پديد آيد و مردم در تنگى و سختى افتند.

و ممكن است كه مراد نيت و قصد هر كس باشد و اين كه فساد آن و قصد خيانت و ظلم او سبب اين مى‏گردد كه بركت از اموال و مكاسب او از زراعات و تجارات و صناعات و غير آنها زايل گردد.

حرف عين بلفظ «عوّد» و «عادة»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ «عوّد» و «عادة»، و معنى «عادت» معروف است و «عوّد» امر بعادت فرمودن است يعنى عادت بفرما. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6229 عوّد نفسك الجميل فانّه يجمل عنك الاحدوثة، و يجزل لك المثوبة. عادت فرما نفس خود را بنيكوئى كردن پس بدرستى كه آن زيبا مى‏سازد از تو آنچه را نقل كنند و عظيم مى‏سازد از براى تو ثواب را.

«زيبا مى‏سازد از تو آنچه را نقل كنند» يعنى باعث اين مى‏شود كه مردم ترا بخوبى ياد كنند و خوبيهاى ترا نقل كنند و مراد اين است كه بر خوبى كردن در واقع اين فايده مترتّب مى‏گردد هر چند آدمى بايد كه آن را غرض نسازد و غرض او محض ثواب باشد، يا اين كه آن را هم كه غرض سازد آن را فى نفسه غرض نسازد و غرض او محض ثواب باشد، يا اين كه آن را هم كه غرض سازد آن را فى نفسه غرض نسازد و غرض رسيدن نفعى باو از ايشان نباشد اگر همه مجرّد تعظيم و تكريم باشد بلكه باعتبار اين باشد كه ياد كردن مردم كسى را بخوبى و دوست داشتن ايشان او را باعث تقرّب بخداى عزّ و جلّ و بلندى مرتبه نزد او گردد.

6230 عوّد نفسك الاستهنار بالذّكر و الاستغفار، فانّه يمحو عنك الحوبة، و يعظّم لك المثوبة. عادت فرما نفس خود را حريص بودن بذكر خدا و طلب آمرزش، پس بدرستى كه اين محو ميكند از تو گناه را، و عظيم ميكند از براى تو ثواب را.

6231 عوّد لسانك لين الكلام و بذل السّلام يكثر محبّوك و يقلّ مبغضوك. عادت فرما زبان خود را نرمى كلام و دادن سلام تا اين كه بسيار گردد دوستان تو، و كم گردد دشمنان تو، يعنى اگر چنين كنى بسيار گردد دوستان تو و كم گردد دشمنان تو. و مراد به «دادن سلام» ابتدا كردن بسلام است و جواب دادن آن و ترك نكردن آنها از راه تكبر چنانكه بعضى متكبران كنند خصوصا در ابتدا كردن بآن.

6232 عوّد نفسك فعل المكارم و تحمّل اعباء المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك. عادت فرما نفس خود را كردن نيكوئيها، و برداشتن گرانيهاى ديون و مؤنات مردم، تا اين كه بلند مرتبه گردد نفس تو، و آباد كرده شود آخرت تو، و بسيار شود ستايش كنندگان تو، يعنى اگر عادت كنى باينها چنين و چنين شود.

6233 عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام. عادت فرما زبان خود را نيكوئى سخن تا ايمن گردى از سرزنش.

6234 عوّد اذنك حسن الاستماع و لا تصغ الى ما لا يزيد فى صلاحك استماعه فانّ ذلك يصدىّ القلوب و يوجب المذامّ. عادت فرما گوش خود را نيكوئى شنيدن، و گوش مينداز بسوى چيزى كه زياد نمى‏كند در صلاح حال تو شنيدن آن، پس بدرستى كه اين زنگدار مى‏سازد دلها را، و واجب مى‏سازد نكوهش را. «پس بدرستى كه اين» يعنى گوش انداختن بچيزى كه زياد نكند صلاح و شايستگى حال ترا و سودى نداشته باشد از براى تو، و «زنگدار مى‏سازد دلها را» يعنى صفاى آنها را مى‏برد و تيره مى‏سازد آنها را بتيرگى غفلت و بيخبرى مانند آهنى كه زنگ بگيرد. و «واجب مى‏سازد نكوهش را» يعنى سبب آن مى‏گردد.

6235 عوّد نفسك السّماح و تجنّب الالحاح يلزمك الصّلاح. عادت فرما نفس خود را سماح، و دورى گزيدن از الحاح، تا اين كه لازم شود ترا صلاح. مراد به «سماح» مساهله كردن با مردم است در گرفتن حقوق خود از ايشان و مانند آن، و به «الحاح» مقابل آن يعنى مبالغه كردن در آنها و سخت گرفتن.

و ممكن است كه مراد به «سماح» جود و بخشش باشد و «دورى گزيدن از الحاح» تأكيد سابق نباشد بلكه مراد از آن دورى گزيدن از مبالغه در سؤال و طلب باشد نزد طلب از مردم يا مطلق مبالغه و كوشش زياد باشد در سعى. و «تا لازم گردد ترا صلاح» يعنى اگر چنين و چنين كنى لازم تو گردد صلاح و شايستگى حال و صحت و درستى آن، و جدا نگردد از تو.

6236 عوّد نفسك حسن النّيّة و جميل المقصد تدرك فى مباغيك النّجاح. عادت فرما نفس خود را نيكوئى نيت و قصد نيكو، تا اين كه دريابى در مطالب خود فيروزى را، يعنى اگر چنين كنى فيروزى بمطالب خود بيابى، يا اين كه در مطالب خود فيروزى باجر و ثواب يابى.

6237 عادة الاحسان مادّة الامكان. عادت كردن باحسان مادّه امكان است. «مادّه» چيزى را گويند كه چيزى‏ از آن فزايش كند مثل آب زير زمين را كه مادّه چشمه‏ها گويند، و حوضى را كه از آن آب بحوض ديگر رود «مادّه آن حوض» گويند و «امكان» بمعنى متمكن ساختن كسى است از كارى و قادر و توانا نمودن بر آن، و مراد اينست كه عادت كردن باحسان سبب اين مى‏شود و از آن ميفزايد متمكن ساختن خود از مطالب و مقاصد، و قادر و توانا نمودن بر آنها، و ممكن است كه «امكان» بمعنى صاحب مكانت و منزلت گردانيدن باشد و مراد اين باشد كه عادت كردن باحسان مادّه گردانيدن خود مى‏شود صاحب مكانت و منزلت نزد مردم.

6238 عادة اللّئام المكافاة بالقبيح عن الاحسان. عادت لئيمان يعنى مردم دنى پست مرتبه جزا دادن بزشت است از احسان، يعنى اين كه بعوض نيكى كه كسى بايشان كند و تلافى آن بدى كنند.

6239 عادة الاغمار قطع موادّ الاحسان. عادت جاهلان كه تجربه چيزها نكرده باشند بريدن مادّه‏هاى احسانست يعنى هر چيزى كه احسان از آن فزايش كند و سبب آن شود و مراد اينست كه مادّه‏هاى احسان كردن خود را قطع ميكنند و راه آن بخود نمى‏دهند يا اين كه قطع مادّه‏هاى احسان ديگران ميكنند باعتبار اين كه احسانى كه كسى بايشان كند شكر نمى‏كنند بلكه بتلافى آن بدى ميكنند اين باعث بى‏رغبتى مردم مى‏شود باحسان و سبب اين كه ترك آن كنند.

6240 عادة الكرام الجود. عادت كريمان بخشش است. مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است.

6241 عادة اللّئام الجحود. عادت لئيمان انكار است. مراد به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه است يا بخيلان، و به «انكار» انكار احسانى كه كسى بايشان بكند، يا انكار نعمتهائى كه خدا با ايشان داده و پوشانيدن آنها بلكه درويشى و بى‏چيزى.

6242 عادة الكرام حسن الصّنيعة. عادت كريمان نيكوئى احسان است.

6243 عادة اللّئام قبح الوقيعة. عادت لئيمان زشتى غيبت است يعنى اين كه مردم را غيبتهاى زشت كنند.

6244 عادة المنافقين تهزيع الاخلاق. عادت منافقان تغيير خويهاست، مراد به «منافقان» جمعى‏اند كه باطن ايشان با ظاهر موافق نباشد و مراد به «تغيير خويها» اين كه گاهى در كمال نرمى و ملايمت باشند و گاهى در كمال درشتى و خشونت بحسب مقتضاى غرضهاى فاسده كه داشته باشند.

6245 عادة الاشرار اذيّة الرّفاق. عادت بدان آزار كردن رفيقان است.

6246 عادة اللّئام و الاغمار اذيّة الكرام و الاحرار. عادت لئيمان و جاهلان تجربه امور نكرده آزار كردن كريمان و آزادگان است.

مراد به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه است، و به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه.

6247 عادة الاشرار معاداة الاخيار. عادت بدان دشمنى كردن با نيكان است.

حرف عين بلفظ «عجبت»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ «عجبت» يعنى تعجب دارم. فرموده آن حضرت عليه السّلام:

6248 عجبت لمن يشكّ فى قدرة اللّه و هو يرى خلقه. تعجب دارم از كسى كه شكّ ميكند در قدرت خدا و حال آنكه او مى‏بيند خلق او را. مراد به «قدرت حق تعالى» اينست كه أفعال او از قبيل أفعال طبايع نيست كه در هر مادّه كه صادر شود البته صادر شود از آنها و نتوانند كه نكرد مانند آتش كه بمادّه قابل سوختن كه رسيد البته مى‏سوزاند و نتواند كه نسوزاند بلكه اگر خواهد كند و اگر نخواهد نكند و هر يك از خواستن و نخواستن آن نظر بذات بذاته جايز باشد هر چند خواستن در بعضى امور باعتبار علم بمصلحت در آن واجب باشد و نخواستن آن از آن راه محال، و نخواستن در بعضى أمور باعتبار علم بمفسده در آن واجب باشد و خواستن آن از آن راه محال، زيرا كه صحت فعل و ترك نظر بذات بذاته قطع نظر از علم بمصلحت يا مفسده كافى است در قدرت و توانائى، و وجوب يك طرف باعتبار علم بمصلحت يا مفسده منافات با قدرت ندارد بلكه مؤكد و محقق آنست چنانكه محقق طوسى قدّس سرّه العزيز القدّوسى تصريح بآن كرده و آنچه متكلمان گفته‏اند كه: قدرت حق تعالى بمعنى صحت فعل و ترك است بايد كه مراد ايشان نيز صحت فعل و ترك نظر بذات بذاته باشد چنانكه مذكور شد كه اگر بر ظاهر آن محمول شود كه صحت هر دو طرف در واقع و نفس الامر باشد صحيح نباشد مگر بنا بر مذهب اشاعره كه بحسن و قبح قايل نيستند و فعل و ترك هر چيز را بر خدا جايز مى‏دانند و امّا بنا بر مذهب حق كه بعضى چيزها حسن و نيكو باشد و بعضى زشت و قبيح و آنچه حسن باشد بر خدا لازم است فعل آن و آنچه قبيح باشد بر خدا لازم است ترك آن پس قول بصحت فعل و ترك هر دو در همه أفعال او معقول نتواند بود.

و چون معنى قدرت معلوم شد مى‏گوئيم كه: مراد بفقره مباركه تعجب از كسى است كه شكّ در قدرت حق تعالى داشته باشد و احتمال اين دهد كه افعال او بى‏قدرت بعنوان ايجاب از او صادر شود مانند أفعال طبايع، چنانكه قول بآن را نسبت ببعضى فلاسفه داده‏اند. و وجه تعجب اينست كه هر كه مخلوقات حق تعالى را مشاهده كند و اندك تأمّل كند در آنها ديگر او را مجال اين شكّ نماند، زيرا كه يكى از مخلوقات او آدمى است كه خلق شده از قطره آب متشابه الاجزاء، و مشتمل است بر اعضاى مختلفه و اجسام متنوّعه از گوشت و پوست و عروق و اعصاب و غضاريف و رباطات و أخلاط و غير آنها هر يك در جائى و بر وجهى كه مصلحت اقتضاى آن كند و متضمن حكمتها و فوايد و منافع و مصلحتها باشد فزون از احاطه حصر و احصا، و پر ظاهرست كه چنين فعلى بى كمال قدرت و علم فاعل آن نتواند بود و بايد كه هر جزوى را از روى قدرت بر وفق حكمت و مصلحت خلق كرده باشد، و اگر از قبيل افعال طبايع بود اين اختلافات در آن متصوّر نبود بايست كه همه اجزاى آن متشابه باشد و احتمال اين كه اجزاء آن آب مركب باشد از موادّ مختلفه كه هر يك قابليت آن صورتى داشته باشد كه فايض شده بر آن، و استناد اين اختلافات باختلاف قوابل باشد نه قدرت فاعل، احتمالى است كه هيچ عقلى تجويز آن نكند، و چه اختلافى در اجزاى يك قطره آب باشد كه مقتضى اين اختلافات تواند بود و بسبب آن هر يك در جاى خاصّى و وضع خاصّى بايد قرار گيرد امثال اين احتمالات محض سفسطه و مكابره است، و همچنين قطره آبى كه تخم شود با آن همه‏ اختلافات اجزاى آن، و همچنين تخمى كه جوجه شود، و برين قياس اكثر مخلوقات.

و أيضا هر عارف خبير و متدبّر بصير كه در كارخانه صنع نيكو تأمّل كند يقين ميداند كه بسيارى از تبدّل أوضاع و أحوال آفاقى و أنفسى را مثل اختلافات سنوات در گرمى و سردى فصول و كثرت بارشها و بادها و قلت آنها و سلامت غلات و أثمار و رسيدن آفات به آنها و وفور آنها گاهى با وجود آفت و كمى آنها، گاهى بى‏آفتى و غلاى أسعار و رخص آنها، همه اينها با تشابه أوضاع و أحوال در هر دو حال بلكه با اقتضاى أوضاع و أحوال بحسب ظاهر عكس آنچه را واقع شده چنانكه از بعضى أمثله معلوم شد، و همچنين حدوث عزايم وارادات در ما گاهى ناگاه و بى حدوث سببى و منشأى و زوال آنها گاهى بى زوال باعث و سببى، و خوب نمودن چيزى در وقتى و زشت نمودن همان چيز در وقتى ديگر بى‏تفاوتى در احوال آن و امثال اينها از نظاير كثيره كه فزون از حدّ و حصر و بيرون از احاطه عدّ و احصاست سببى و منشأى بغير اراده و اختيار صانع عالم و مدبّر آن نمى‏تواند بود و اگر افعال او نعوذ باللّه بر سبيل ايجاب باشد كجا اين تغير و تبدّل صورت يابد. و أيضا معجزات متنوّعه گوناگون و خوارق عادات مختلفه بى‏پايان كه از أنبياء و أوصيا صلوات اللّه و سلامه عليهم صادر شده از براى جمعى كه مشاهده آنها نموده‏اند و هر كه آنها متواتر شده از براى او دليلى است واضح و برهانى لايح بر قدرت حق تعالى بعنوانى كه ديگر راه شكّ و شبهه از براى او نماند.

و ممكن است كه مراد از اين فقره مباركه تعجب از شكّ در عموم قدرت حق تعالى و قادر بودن او بر هر ممكنى باشد و وجه تعجب اين باشد كه هر كه مشاهده مخلوقات او كند و قدرت او را بر آنها يابد خصوصا آنها كه بر سبيل خرق عادت موجود شود بحكم حدس صحيح ميداند كه قدرت او را اختصاص بنوعى دون نوعى از ممكنات نباشد بلكه شامل هر ممكن باشد.

6249 عجبت لغافل و الموت حثيث فى طلبه. تعجب دارم از غافلى و حال آنكه مرگ شتابان است در طلب او، يعنى تعجب دارم از هر كه غافل باشد از تهيه مرگ و برداشتن توشه از براى آن با آنكه ميداند كه مرگ شتابان است در طلب او، و زود خواهد رسيد باو.

6250 عجبت لمن انكر النّشأة الاخرى و هو يرى النّشأة الاولى. تعجب دارم از كسى كه انكار كند زندگانى ديگر را و حال آنكه او مى‏بيند زندگانى اوّل را، غرض انكار بر كفارى است كه انكار حشر مى‏كردند و مى‏گفتند: كه زنده ميكند استخوانها را و حال آنكه آنها كهنه شده و پوسيده‏اند.. و وجه تعجب اينست كه هر گاه ايشان مى‏بينند زندگانى اوّل را و اين كه از كتم عدم موجود شده‏اند با وجود اين چه استبعاد دارد اين كه هر چند استخوانهاى پوسيده شده باشند بار ديگر زنده گردند، بلكه در نظر عقل سليم اين آسانتر از آن مى‏نمايد، و هر گاه استبعادى در آن نباشد و پيغمبران كه صدق ايشان بمعجزات ثابت شود خبر دهند از آن، بايد قبول كرد از ايشان، و انكار آن اصلا وجهى ندارد و محلّ تعجب است.

6251 عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء. تعجب دارم از آباد كننده سراى فنا و ترك كننده سراى بقاء.

6252 عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت. تعجب دارم از كسى كه فراموش كند مرگ را و حال آنكه او مى‏بيند كسى را كه مى‏ميرد.

6253 عجبت لمن يرى انّه ينقص كلّ يوم فى نفسه و عمره و هو لا يتأهّب للموت. تعجب دارم از كسى كه مى‏بيند اين را كه كم كرده مى‏شود هر روز در بدن او و عمر او، و او آماده نمى‏شود از براى مردن يعنى تهيه آن را نمى‏گيرد و تحصيل توشه از براى آن نمى‏كند.

6254 عجبت لمن يحتمى الطّعام لاذيّته كيف لا يحتمى الذّنب لاليم عقوبته. تعجب دارم از كسى كه باز مى‏ايستد از خوردنى از براى آزار دادن آن، چگونه باز نمى‏ايستد از گناه از براى جزاى دردناك آن.

6255 عجبت لمن يرجو رحمة من فوقه كيف لا يرحم من دونه. تعجب دارم از كسى كه اميد مى‏دارد رحمت كسى را كه بالاتر از اوست چگونه رحم نمى‏كند كسى را كه پست‏تر ازوست.

6256 عجبت لمن خاف البيات فلم يكفّ. تعجب دارم از كسى كه بترسد از شبيخون پس باز نايستد يعنى داند شبيخون مرگ را و ناگاه رسيدن آن را و ترس از آن داشته باشد و با وجود اين آماده نشود از براى آن و باز نايستد از گناهان.

6257 عجبت لمن عرف سوء عواقب اللّذّات كيف لا يعفّ. تعجب دارم از كسى كه داند بدى عاقبتهاى لذّتها را چگونه باز نمى‏ايستد، مراد لذّتهاى حرام است و باز ايستادن از آنها.

6258 عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار. تعجب دارم از كسى كه نوميد شود و حال آنكه با اوست رستگارى و آن استغفارست، مراد اينست كه هر چند كسى گنهكار باشد بايد كه از رحمت خدا نوميد نشود، زيرا كه‏ حق تعالى سبب رستگارى از براى او قرار داده و هميشه ميسرست او را و بمنزله اينست كه با اوست و آن استغفارست يعنى پشيمانى از آنچه كرده و طلب آمرزش آنها از حق تعالى، پس با وجود چنين سبب رستگارى كه حق تعالى قرار داده تعجب است از جمعى كه بسبب گناهان كه كرده باشند ديگر خود را نوميد مى‏سازند از رحمت خدا و بآن اعتبار باز نمى‏ايستند از هيچ گناهى.

6259 عجبت لمن علم شدّة انتقام اللّه منه و هو مقيم على الاصرار. تعجب دارم از كسى كه ميداند سختى انتقام كشيدن خدا را از او و حال آنكه او ايستادگى كننده است بر اصرار، يعنى ميداند سختى انتقام كشيدن خدا را از او اگر گناهى بكند و حق تعالى خواهد كه انتقام بكشد از او، و با وجود اين ترك گناه نكند و ايستادگى كند بر اصرار يعنى بر دائم داشتن گناه و بر پاى داشتن آن. و در بعضى نسخه‏ها لفظ «منه» نيست و بنا بر اين در ترجمه لفظ «از او» مى‏افتد و اين ظاهرترست.

6260 عجبت لمتكبّر كان امس نطفة و هو فى غد جيفة. تعجب دارم از متكبرى كه بود ديروز نطفه و حال آنكه او در فردا مردارى است، «نطفه» منى را گويند و در اصل بمعنى آب صاف است يا اندك آبى كه بماند در دلوى يا خيكى.

6261 عجبت لمن عرف اللّه كيف لا يشتدّ خوفه. تعجب دارم از كسى كه بشناسد خدا را چگونه سخت نمى‏شود ترس او، وجه تعجب اينست كه كسى كه بشناسد خدا را ميداند قدرت او را بر انتقام و اين كه انتقام او شديد است و با وجود اين بايد كه ترس او از او سخت باشد و جرأت بر عصيان او نكند پس هر گاه چنين نباشد تعجب است از او.

6262 عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد. تعجب دارم از غفلت حسودان از سلامتى بدنها، «حسود» چنانكه مكرّر مذكور شد كسى را گويند كه تمناى زوال نعمت كسى كند و بسبب آن غمگين و اندوهناك گردد خواه از براى خود خواهد آن را و خواه نه، و مراد اينست كه تعجب است كه حسودان غافلند از عمده‏ترين نعمتها كه مردم دارند كه سلامتى بدن است در هر كه باشد، هر گاه رشك بر نعمتهاى ديگر برند هر چند سهل باشد بايد كه برين نعمت عظمى هم رشك برند و بسبب آن هم اندوهناك گردند و غرض ازين يا زياد كردن آزار ايشان است باين كه بفكر اين نعمت نيز بيفتند و بر آن نيز رشك برند و غمگين و اندوهناك گردند، يا اين كه هر گاه بر آن رشك نمى‏برند و اندوهگين نمى‏گردند پس نعمتهاى ديگر را نيز بر آن قياس كنند و رشك نبرند و بعبث اندوهناك نگردند.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه تعجب است كه حسودان از چنين نعمتى غافلند و بعبث خود را بسبب حسد و رشكى كه مى‏برند از آن محروم ساخته‏اند و رنجور غم و اندوه گردانيده‏اند.

6263 عجبت لغفلة ذوى الالباب عن حسن الارتياد، و الاستعداد للمعاد. تعجب دارم از غفلت صاحبان عقلها از نيكوئى طلب كردن و آماده شدن از براى روز بازگشت، «از نيكوئى طلب كردن» يعنى از اين كه نيكو طلب كنند توشه و ذخيره آخرت را، و «آماده شدن از براى روز بازگشت» بمنزله تفسير آنست.

6264 عجبت لمن عرف نفسه كيف يأنس بدار الفاء. تعجب دارم از كسى كه بشناسد نفس خود را چگونه انس مى‏گيرد بسوى سراى فنا وجه تعجب اين است كه كسى كه نفس خود را بشناسد ميداند قابليت و اهليت خود را از براى مراتب عاليه باقيه أخروى و با وجود آن بايد كه نپردازد و انس نگيرد بدنياى فانى خسيس كه مانع از آنست پس اگر كسى با وجود آن شناخت انس بگيرد بدنيا محلّ تعجب است.

6265 عجبت لمن عرف ربّه كيف لا يسعى لدار البقاء. تعجب دارم از كسى كه بشناسد پروردگار خود را چگونه سعى نمى‏كند از براى سراى بقا وجه تعجب اينست كه كسى كه بشناسد پروردگار خود را ميداند صدق آنچه را خبر داده از آن از احوال آخرت و نعمتهاى بى‏منتهاى بهشت و شدّت عقاب و عذاب جهنم پس با وجود آن هر گاه سعى نكند از براى آخرت و رستگارى از آن عذابهاى أليم و فيروزى بآن ثوابهاى جسيم كمال تعجب باشد از آن.

6266 عجبت لمن ينشد ضالّته و قد اضلّ نفسه فلا يطلبها. تعجب دارم از كسى كه طلب ميكند گم شده خود را و حال آنكه بتحقيق گم كرده نفس خود را پس طلب نمى‏كند آن را، تعجب از عاصيانست كه اگر چيزى از ايشان گم شود طلب ميكنند آن را و سعى ميكنند از براى يافتن آن، و حال آنكه گم كرده‏اند نفس خود را يعنى از دست داده‏اند و در فرمان خود ندارند چنانكه گويا گم شده از ايشان و طلب نمى‏كنند آنرا و جويائى آن نمى‏كنند، با آنكه گرانمايه‏ترين چيزهاى ايشانست.

6267 عجبت لمن ينكر عيوب النّاس و نفسه اكثر شي‏ء معابا و لا يبصرها. تعجب دارم از كسى كه بد ميداند عيبهاى مردم را و نفس او بيشتر چيزيست بحسب عيب و نمى‏بيند آنرا، يعنى عيب نفس او بيش از همه چيزيست و بفكر آن و اصلاح آن نمى‏افتد چنانكه گويا نمى‏بيند آنرا.

6268 عجبت لمن يتصدّى لا صلاح النّاس و نفسه اشدّ شي‏ء فسادا، فلا يصلحها و يتعاطى اصلاح غيره. تعجب دارم از كسى كه متعرّض مى‏شود مر اصلاح مردم را و نفس او سخت‏تر چيزيست از روى فساد، پس اصلاح نمى‏كند آنرا و فرا مى‏گيرد اصلاح غير خود را.

تعجب از جمعيست كه ديگران را امر بمعروف و نهى از منكر ميكنند و مى‏خواهند كه اصلاح حال ايشان بكنند و فساد نفس ايشان بيشتر از هر چيزيست و اصلاح نمى‏كنند و امر و نهى او نمى‏كنند.

6269 عجبت لمن يظلم نفسه كيف ينصف غيره. تعجب دارم از كسى كه ستم كند نفس خود را چگونه عدل كند با غير خود.

ممكن است كه مراد باين نيز مثل فقره سابق تعجب از جمعى باشد كه عدل ميكنند با ديگران يعنى ايشان را امر بمعروف و نهى از منكر ميكنند و ستم ميكنند نفس خود را بارتكاب گناهان. و ممكن است كه مراد اين باشد كه نمى‏شود كه كسى ستم كند نفس خود را و عدل كند با ديگران چنانكه بايد، بلكه هر كه ستم كند نفس خود را نمى‏شود كه در حكم ميانه ديگران نيز حيف و ميلى از او واقع نشود، و بنا بر اين ممكن است كه غرض اشاره باشد بوجوب عصمت امام و اين كه پيشوائى كه حق تعالى او را از براى عدل ميانه مردم قرار داده باشد بايد كه بهيچ وجه مرتكب گناهى نشود و اگر نه عدل ميانه مردم چنانكه بايد از او متمشى نشود.

6270 عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربّه. عجب دارم از كسى كه نداند نفس خود را چگونه مى‏شناسد پروردگار خود را.

مراد به «نشناختن نفس خود» اينست كه نشناسد قدر و مرتبه او را و اين كه او خلق شده از براى اكتساب مراتب عاليه أخروى نه اشتغال بدنياى خسيس فانى. و مراد به «ندانستن اين» أعمّ از ندانستن آنست يا عمل نكردن بعلم خود كه آن نيز بمنزله ندانستن آنست، و مراد اينست كه: كسى كه اين قدر نداند چگونه پروردگار خود را چنانكه بايد تواند شناخت پس هر كه با وجود اين دعوى شناخت پروردگار كند دروغ مى‏گويد، و ممكن است كه مراد بيان امتناع شناخت كنه پروردگار باشد و اين كه آدمى كنه نفس خود را نمى‏شناسد پس چگونه كنه پروردگار خود را تواند شناخت

6271 عجبت لمن عرف دواء دائه فلا يطلبه، و ان وجده لم يتداو به. عجب دارم از كسى كه بداند دواى درد خود را پس نجويد آنرا، و اگر يافته باشد آنرا مداوا نكرده باشد بآن. غرض اينست كه چنانكه در دردهاى صورى عجب است كه كسى دواى آنرا داند و تحصيل آن نكند، يا اين كه داشته باشد و مداوا نكند بآن، بايد كه در دردهاى معنوى نيز چنين باشد، پس كسى كه بدرد گناهى گرفتار شده باشد و داند كه توبه و استغفار دواى آنست عجب است كه كسب آن نكند و مداواى درد خود بآن نكند، يا اين كه هر گاه داند كه دواى ضلالت و جهالت اطاعت امام بر حقّ است عجب است كه طلب نكند آنرا و اين كه آن در هر زمانى كيست و بعد از اين كه دانست اين را اطاعت و فرمانبردارى او نكند و علاج درد خود بآن نكند.

6272 عجبت لمن لا يملك اجله كيف يطيل املّه. عجب دارم از كسى كه مالك نيست اجل خود را، چگونه دراز مى‏گرداند اميد خود را. يعنى هر گاه آدمى مالك مرگ خود نباشد و آن بدست او نباشد و هر لحظه احتمال رسيدن آن باشد با وجود اين اميدهاى دراز از براى خود قرار دادن و سعى از براى آنها كردن عجب است.

6273 عجبت لمن يعلم انّ للاعمال جزاء كيف لا يحسن عمله. عجب دارم از كسى كه ميداند كه از براى عملها جزائى هست چگونه نيكو نمى‏گرداند عمل خود را، يعنى هر گاه كسى داند كه از براى عملها جزائى باشد اگر خوب باشد جزاى خوب، و اگر بد باشد جزاى بد، عجب است كه كسى عملهاى خود را خوب نكند تا اين كه جزاى خوب يا بد، و بد كند و از جزاى بد آن انديشه نكند.

6274 عجبت لمن يعجز عن دفع ما عراه كيف يقع له الا من ممّا يخشاه. عجب دارم از كسى كه عاجزست از دفع آنچه عارض شود او را، چگونه واقع مى‏شود از براى او ايمنى از آنچه مى‏ترسد از آن يعنى هر گاه آدمى ميداند كه عاجزست از دفع آنچه وارد شود بر او در آخرت و چاره آن نمى‏تواند كرد و مى‏ترسد از عذاب و عقاب، عجب است كه ايمن گردد از آن و كارى چند كند كه مستحقّ آن گردد و ايمن باشد از آن و باك نداشته باشد از آن. و در بعضى نسخه‏ها «ممّن» بجاى «ممّا» ست و بنا بر اين ترجمه اينست كه: چگونه واقع مى‏شود از او ايمنى از كسى كه مى‏ترسد از او، يعنى چگونه ايمن مى‏گردد از حق تعالى كه مى‏ترسد از او و عصيان او ميكند و باك ندارد از آن.

6275 عجبت لمن عرف انّه منتقل عن دنياه كيف لا يحسن التّزوّد لاخراه. عجب دارم از كسى كه داند كه انتقال ميكند از دنياى خود، چگونه نيكو نمى‏گرداند توشه برداشتن از براى آخرت خود را.

6276 عجبت لمن يشترى العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشترى الاحرار باحسانه فيسترقّهم. عجب دارم از كسى كه مى‏خرد بندگان را بمال خود پس آزاد ميكند آنها را چگونه نمى‏خرد آزادگان را باحسان خود پس بنده گرداند ايشان را.

6277 عجبت لمن يرغب فى التّكثّر من الاصحاب كيف لا يصحب‏ العلماء الالبّاء الاتقياء الّذين يغنم فضائلهم و تهديه علومهم و تزيّنه صحبتهم. عجب دارم از كسى كه رغبت ميكند در بسيارى مصاحبان چگونه مصاحب نمى‏شود با علماى خردمندان پرهيزگاران كه غنيمت برد فضايل ايشان را، و راه نمايد او را علمهاى ايشان، و زينت دهد او را صحبت ايشان. مراد به «غنيمت بردن فضايل ايشان» اينست كه فضايلى كه ايشان دارند او نيز بسبب صحبت با ايشان كسب كند آنها را، و اين غنيمتى باشد از براى او يعنى نفعى عظيم.

6278 عجبت لرجل يأتيه اخوه المسلم فى حاجة فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير اهلا فهب انّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى أ فتزهدون فى مكارم الاخلاق. عجب دارم از مردى كه مى‏آيد نزد او برادر مسلمان او در حاجتى، پس باز مى‏ايستد او از برآوردن آن و نمى‏بيند خود را از براى كار خير اهل و سزاوار، پس گمان كن كه نيست ثوابى كه اميد داشته شود و نه عقابى كه پرهيز كرده شود آيا پس بى‏رغبتيد در خصلتهاى نيكو، يعنى تعجب است از مردى كه برادر مسلمان او مى‏آيد نزد او از براى حاجتى كه داشته باشد پس او باز مى‏ايستد از برآوردن آن با آن همه ثواب كه بر قضاى حاجت برادر مسلمان وارد شده و عقاب كه وارد شده از براى كسى كه امتناع كند از آن با وجود قدرت بر آن، و بر تقديرى كه كسى گمان كند كه ثواب و عقابى نيست و منكر آنها باشد، در خوبى بعضى خصلتها و بدى بعضى از آنها شكى نيست، و شكى نيست نيز در اين كه ملكه برآوردن حاجت برادران از اخلاق حميده نيكوست، پس كسى كه امتناع كند از آن با وجود قدرت بر آن بر تقديرى‏ كه گمان كند كه ثواب و عقابى نيست باز امتناع او عجيب است زيرا كه آن بى‏رغبتى است در خصلتهاى نيكو و آن از عاقل عجيب است.

و پوشيده نيست كه بودن بعضى أخلاق نيكو و بعضى بد بر تقديرى كه كسى نعوذ باللّه گمان آن كند كه ثواب و عقابى نيست بمعنى بودن بعضى از آنهاست از صفات كمال و بعضى از آنها از صفات نقص، و هيچ كس را در اين معنى شكى نيست و كسى انكار آن نكرده حتى اين كه فرقه مخذوله ضالّه اشاعره كه منكر حسن و قبح عقلى شده‏اند بحسن و قبح صفات باين معنى قائلند، و ممكن است كه بمعنى استحقاق مدح و ثنا و ذمّ و نكوهش باشد و بناى آن بر حسن و قبح عقلى باشد چنانكه مذهب حقّ است و انكار آن مخالف بديهه عقل است و بنا بر اين مراد اين باشد كه در خوبى بعضى اشياء و بدى بعضى بمعنى اين كه مستحقّ مدح و ثناست يا ذمّ و نكوهش، شكى نيست هر چند ثواب و عقاب اخروى نباشد، و اينست كه جمعى كه منكر شرايع و اديان باشند بحسن و قبح باين معنى قائل شده‏اند و صدق و عدل و احسان را مثلا خوب مى‏دانند، و كذب و ظلم و عدوان را بد مى‏شمارند، و شكى نيست نيز در اين كه بعضى أخلاق و خويها و خصلتها خوب باشد باين معنى و بعضى بد، و اين كه ملكه بر آوردن حاجتهاى برادران از جمله خويها و خصلتهاى خوب است.

6279 عجبت لمن علم انّ اللّه قد ضمن الارزاق و قدرّها، و انّ سعيه لا يزيده فيما قدّر له منها و هو حريص دائب فى طلب الرّزق. عجب دارم از كسى كه دانسته باشد اين را كه خدا بتحقيق ضامن شده روزيها را، و تقدير كرده آنها را، و اين را كه سعى او زياد نمى‏كند او را در آنچه تقدير شده از براى او از آنها، و حال آنكه او حريص تعب كشنده باشد در طلب روزى.

قبل ازين در شرح أمثال اين فقره مباركه مكرّر مذكور شد كه مراد اين‏ نيست كه سعى در طلب روزى مطلقا عبث و بيحاصل است بلكه مراد بقرينه اخبار و آثار ديگر اينست كه قدرى از روزى را حق تعالى ضامن شده و آن البته باين كس مى‏رسد و اكتفاء بآن هر چند با تعب و زحمت باشد مى‏توان نمود و قدرى از آنرا تقدير كرده كه زياده بر آن البته نباشد، هر چند سعى كنند زياده بر آن نتواند شد، با وجود اين سعى زياد و تعب كشيدن از براى آن چنانكه بعضى ميكنند معقول نيست و محلّ تعجب است.

6280 عجبت للشّقىّ البخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب، و يفوته الغنى الّذى ايّاه طلب، فيعيش فى الدّنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء. عجب دارم از بدبخت بخيل پيش مى‏اندازد درويشى را كه از آن گريخته، و فوت مى‏شود او را توانگرى كه آن را طلب كرده، پس زندگانى ميكند در دنيا زندگانى درويشان، و حساب كرده مى‏شود در آخرت حساب توانگران.

مراد اينست كه تعجب است از بخيل بدبخت كه بخل او از ترس درويشى است و خوف از اين كه مبادا يك وقتى درويش و بى‏چيز شود و از براى اينست كه مى‏خواهد كه هميشه توانگر باشد و با وجود اين پيش مى‏اندازد از براى خود درويشى را يعنى هنوز درويش نشده خود را درويش ميكند، باعتبار اين كه بوضع درويشان و طور ايشان سلوك ميكند و خود را درويش و بى‏چيز مى‏نمايد، و «فوت مى‏شود او را توانگرى كه آنرا طلب كرده و خواهان آنست» بهمان اعتبار كه مذكور شد «پس زندگانى ميكند در دنيا زندگانى درويشان، و حساب كرده مى‏شود در آخرت حساب توانگران» پس سود توانگرى را نمى‏برد و ضرر و زيان آن را مى‏كشد.