شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱۴ -


6035 طوبى للزّاهدين فى الدّنيا، الرّاغبين فى الآخرة، اولئك اتّخذوا الارض بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و القرآن شعارا، و الدّعاء دثارا، و قرضوا الدّنيا على منهاج المسيح عيسى بن مريم على نبيّنا و عليه السّلام. خوشا از براى بى رغبتان در دنيا، رغبت كنندگان در آخرت، ايشانند كه فرا گرفته‏اند زمين را بساطى، و خاك آنرا فراشى، و آب آنرا بوى خوشى، و قرآن را شعارى، و دعا را دثارى، و بريده‏اند دنيا را بر طريقه مسيح عيسى بن مريم بر پيغمبر ما باد و بر او باد درود. «فرا گرفته‏اند زمين را بساطى» بساط و فراش هر دو بمعنى فرشى است كه پهن كرده شود، و مراد اينست كه: فرش ايشان همين زمين و خاك آن باشد و فرشى ديگر بر روى آن نيندازند، و «آب آن را طيبى» يعنى بوى خوشى كه بر خود پاشند مثل گلاب و عرقها، همان آب است و ديگر بوى خوشى ندارند، و «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، و «دثار» بكسر دال جامه را گويند كه بر بالاى آن پوشند و مراد اينست كه قرآن مجيد و دعا را هميشه با خود دارند و از خود جدا نكنند مانند آن جامه و از براى اشعار بزيادتى ملازمت قرآن آنرا بمنزله شعار گرفته و دعا را بمنزله دثار. و «بريده‏اند دنيا را» يعنى گذرانيده‏اند آنرا و طىّ كرده‏اند ايّام عمر خود را از آن بر طريقه حضرت عيسى عليه السّلام كه زهد و بى‏رغبتى او در دنيا مشهورست و محتاج ببيان نيست.

حرف ظاء

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «ظاء» نقطه‏دار.

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6036 ظنّ المومن كهانة. گمان مؤمن كهانت است «كهانت» خبر دادن بغيب است و در ميان عرب در اوايل اسلام و قبل از آن كاهنان بسيار بودند كه خبر مى‏دادند ببعضى امور غيبى از روى قواعدى چند كه داشته‏اند و مراد درين فقره مباركه اينست كه گمان مؤمن و حدس او بمنزله كهانت است و بسيارست كه بنا بر قوّت حدسى كه دارد گمان مى‏برد ببعضى امور غيبى.

6037 ظلم المستشير ظلم و خيانة. ظلم كردن بر مشورتجو ظلم است و خيانت. مراد به «ظلم كردن مشورتجو» اين است كه با كسى كه مشورت ميكند آنچه را راى صواب داند باو نگويد و مراد اينست كه اين هم از اقسام ظلم و خيانت است و مذموم است و نبايد كرد.

6038 ظنّ الرّجل على قدر عقله. گمان مرد بر اندازه عقل اوست، يعنى راستى و درستى گمان او بقدر عقل اوست هر چند عقل كسى بيشتر باشد گمانهاى او راستر و درستر باشد.

6039 ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. گمان آدمى ترازوى عقل اوست، و كردار او راستگوتر گواهيست بر اصل و نژاد او، يعنى از گمانهاى او و درست در آمدن آنها يا خلاف آن قدر عقل او را مى‏توان يافت، و «كردار او راستگوتر گواهيست بر اصل و نژاد او» يعنى كردار نيكو گواه گرامى بودن أصل و نژاد اوست، و كردار بد گواه دنائت و پستى أصل و نژاد او.

6040 ظنّ العاقل اصّح من يقين الجاهل. گمان عاقل درست ترست از يقين جاهل، يعنى جزم او، و مراد به «عاقل» داناست بقرينه مقابله با «جاهل» كه بمعنى نادان است، و ممكن است كه مراد به «جاهل» كم عقل باشد و به «عاقل» كسى كه عقل او كامل باشد.

6041 ظلم الحقّ من نصر الباطل. ستم كرده است بر حقّ كسى كه يارى كرده باطل را، يعنى يارى كردن باطل فى نفسه بدو مذموم است و باعتبار اين نيز بد و مذموم است كه لازم دارد ظلم بر حقّ را، چه هر چند باطل قوى گردد حقّ ضعيف شود.

6042 ظفر الكريم ينجى. فيروزى يافتن كريم رستگار مى‏گرداند.

6043 ظفر الّلئيم يردى. فيروزى يافتن لئيم هلاك ميكند يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و به «لئيم» مقابل آن يعنى شخص دنى پست مرتبه، و مراد اينست كه اگر كريمى بر كسى ظفر و فيروزى يابد نجات يابد او، زيرا كه او بكرم ببخشد او را و در گذرد از گناه او، و اكتفا كند بآن غلبه و فيروزى كه بر او يافته، و اگر دنى و پست مرتبه فيروزى يابد عفو نكند و آنچه را تواند از هلاك يا غير آن بعمل آورد.

6044 ظفر الكرام عفو و احسان. فيروزى يافتن كريمان در گذشتن است و احسان كردن.

6045 ظفر اللّئام تجبّر و طغيان. فيروزى يافتن لئيمان تكبر است و طغيان نمودن، اين دو فقره مباركه هم مضمون دو فقره سابق است.

6046 ظفر بالخير من طلبه. فيروزى يابد بخير هر كه طلب كند آنرا، يعنى خواهد خير را و جوياى آن باشد.

6047 ظفر بالشّرّ من ركبه. فيروزى يابد بشرّ هر كه سوار آن باشد يعنى عزم و قصد آن داشته باشد، يا اين كه هر كه بالفعل مباشر شرّ باشد فيروزى يابد بر شرّهاى ديگر نيز.

6048 ظفر بالشّيطان من غلب غضبه. فيروزى يابد بر شيطان هر كه مالك شود خشم خود را، يعنى آنرا در فرمان خود دارد.

6049 ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه. فيروزى يابد شيطان بر كسى كه مالك او شود خشم او، يعنى او را در فرمان خود دارد.

6050 ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته. فيروزى يابد هوا بر كسى كه فرمان برد خواهش خود را، يعنى همين كه كسى فرمان خواهش خود برد هوا غالب شود بر او و هميشه او را در فرمان خود دارد و همه اوقات گرفتار خواهشى باشد.

6051 ظلم المروءة من منّ بصنيعه. ستم كند مروّت را كسى كه منت گذارد بر احسان خود. مراد به «ستم كردن بر مروّت» اينست كه مروّت او يعنى مردى يا آدميت او بسبب آن منت گذاشتن فاسد و باطل گردد، پس گويا ستم كرده بر آن.

6052 ظفر بفرحة البشرى من اعرض عن زخارف الدّنيا. فيروزى يابد بشادمانى مژده هر كه رو بگرداند از زينتهاى دنيا، يعنى مژده داخل شدن بهشت و دريافتن نعمتهاى آنرا.

6053 ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى. فيروزى يابد بجنة المأوى كسى كه غلبه كند بر خواهش، يعنى فرمان آن نبرد و آنرا در فرمان خود دارد، و مراد به «جنّة المأوى» بهشت است كه مأوى و جايگاه مؤمنان است يا نام بهشت خاصّى است چنانكه مكرّر مذكور شد.

6054 ظلم الضّعيف افحش الظّلم. ستم ضعيف يعنى بر ضعيف قبيح‏ترين ستم است.

6055 ظلم المستسلم اعظم الجرم. ستم كردن مستسلم يعنى بر كسى كه مطيع و منقاد باشد بزرگترين گناه است، يعنى ستم اگر چه همه أفراد آن بد است، ستم كردن بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد مثل ظلم حاكم بر رعاياى خود كه فرمانبردار او باشند قبيح ترست، و گناه آن بيشترست از ساير افراد ستم، مثل ستم بر كسى كه سركش باشد و در فرمان نباشد.

6056 ظلم الاحسان قبح الامتنان. ستم احسان زشتى منت گذاشتن است، يعنى ستم بر احسان اينست كه احسان- كننده آنرا تيره و ناصاف گرداند بزشتى منت گذاشتن.

6057 ظلم نفسه من عصى اللّه و اطاع الشّيطان. ستم كند بر نفس خود هر كه نافرمانى كند خدا را و فرمان برد شيطان را.

6058 ظلم السّخاء من منع العطاء. ستم كند سخاوت را كسى كه منع كند عطا را، مراد اينست كه منع كننده عطا و بخشش نيز داخل ظالمان و ستم كنندگان است و ظلم او بر اصل خصلت فاضله سخاوت است كه او را در باره خود فاسد و باطل كند.

6059 ظلّ اللّه سبحانه فى الآخرة مبذول لمن اطاعه فى الدّنيا. سايه خداى سبحانه در آخرت عطا كرده شده باشد از براى هر كه فرمانبردارى او كند در دنيا. مراد به «سايه خدا» لطف و مرحمت اوست.

6060 ظلم العباد يفسد المعاد. ستم بندگان فاسد ميكند روز بازگشت را، يعنى ستم بر بندگان خدا يا ستم بندگان بعضى بر بعضى.

6061 ظاهر اللّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. آشكار كرده با خداى سبحانه دشمنى را كسى كه ستم كند بندگان او را.

6062 ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ستم كردن مرد در دنيا عنوان بدبختى اوست در آخرت، «عنوان» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى سر سخن است يا دليل و علامت.

6063 ظلم المعروف من وضعه فى غير اهله. ستم كند احسان را كسى كه بگذرد آنرا در غير اهل آن، يعنى بكند آنرا بكسى كه أهليت آن نداشته باشد باعتبار بديى كه داشته باشد مثل اين كه ستمكار باشد يا كفران نعمت كند.

6064 ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ستم كند نفس خود را كسى كه راضى شود بسراى فنا كه دنياست بعوض سراى بقا كه آخرت است، يعنى كسى كه از سر آخرت بگذرد از براى دنيا، و دنيا را عوض آخرت بگيرد.

6065 ظفر بجنّة المأوى من اعرض عن شهوات الدّنيا. فيروزى يابد بجنة المأوى كسى كه رو بگرداند از خواهشهاى دنيا، و در بعضى نسخه‏ها «زخارف» بجاى «شهوات» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اينست كه: رو بگرداند از آرايشهاى دنيا، و «جنة المأوى» مكرّر مذكور شد كه بهشت است يا بهشت خاصى.

6066 ظلّ الكرام رغد هنيى‏ء. سايه كريمان واسع نيكوى گواراست.

6067 ظلّ اللّئام نكد وبى‏ء. سايه لئيمان تيره وبادار است. مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا صاحبان سخاوت وجود. و به «لئيمان» مقابل آن به هر يك از دو معنى، و مراد به «سايه ايشان» لطف و احسان ايشانست «وبا» چنانكه قبل ازين مذكور شد بيماريى را گويند كه عامّ باشد و مراد در اينجا مطلق علت و مفسده معنويست، و «بودن احسان لئيمان تيره وبادار» ظاهرست، چه اگر هيچ نحو خفتى و ذلّتى با آن نباشد آميخته بكمال منت خود البته باشد.

6068 ظاهر القرآن انيق، و باطنه عميق. ظاهر قرآن خوش آينده است، و باطن آن عميق است. «خوش آيندگى ظاهر آن» ظاهرست، و «عميق بودن باطن آن» باعتبار اينست كه در باطن آن معانى و أسرار بسيار باشد كه ببعضى از آنها بفكر پى توان برد و بعضى ديگر أفكار بشرى از آن قاصرست و بجز بوحى و الهام معلوم نتواند شد.

6069 ظاهر الاسلام مشرق، و باطنه مونق. ظاهر اسلام درخشنده است، و باطن آن خوش آينده. «درخشندگى ظاهر آن» باعتبار اينست كه مجرّد تلبس بظاهر آن باعث پاكيزگى وضع و حال و محفوظ بودن جان و مال و بيرون آمدن از تاريكى ذلّت و خوارى و تابش انوار كرامت ظاهرى مى‏گردد. و «باطن آن خوش آينده است» باعتبار اين كه اعتقاد بآن در باطن نيز و عمل بآن بر وجهى كه بايد باعث سعادت و نيكبختى دنيوى و أخروى گردد.

6070 ظلف النّفس عمّا فى ايدى النّاس هو الغنى الموجود. بازداشتن نفس از آنچه در دستهاى مردم است يعنى طمع نكردن در آنها آنست توانگرى يافت شده، يعنى توانگريى كه هر وقت يافت تواند شد و موقوف بر كسب مال و اسبابى نيست، يا اين كه توانگريى كه يافت تواند شد همين است، و توانگرى ظاهرى در حقيقت توانگرى نيست بلكه آميخته بصد گونه فقر و حاجت است.

6071 ظلف النّفس عن لذّات الدّنيا هو الزّهد المحمود. باز داشتن نفس از لذّتهاى دنيا آنست زهد ستوده شده يعنى زهد ستوده‏ شده اينست كه كسى منع كند نفس را از لذّتهاى دنيا و رغبت در مطلق آنها نكند نه اين كه مانند اكثر زاهدان خود را منع كنند از بعضى غذاها و لباسها از براى تحصيل جاه و اعتبار كه آنها أعظم مطالب و مقاصد دنيوى است و ضرر آنها زياده از ساير آن مقاصد است.

6072 ظرف المؤمن نزاهته عن المحارم، و مبادرته الى المكارم. ظرف مؤمن پاكيزگى اوست از حرامها، و پيشى گرفتن اوست بسوى مكرمتها.

«ظرف» بفتح ظاء نقطه‏دار و سكون راء بى نقطه بمعنى نيكوئى رو و هيئت است يا زيركى و افروختگى فطنت، و هر يك در اينجا مناسب است، و «مكرمت» بضمّ راء كردن كاريست كه دليل گرامى بودن و بلندى مرتبه باشد.

6073 ظفر بسنىّ المغانم واضع صنائعه فى الاكارم. فيروزى يافته بسنىّ غنيمتها يعنى بلند مرتبه آنها يا روشن و درخشنده آنها گذارنده احسانهاى خود در مردم گرامى، يعنى كسى كه احسانهاى خود را بمردم بلند مرتبه كند نه بمردم دنى پست مرتبه.

6074 ظنّ ذوى النّهى و الالباب اقرب شي‏ء من الصّواب. گمان صاحبان عقلها و خردها نزديكتر چيزيست بصواب. يعنى گمان ايشان‏ بتحقيق نزديكترست از جزم ديگران.

6075 ظالم النّاس يوم القيامة منكوب بظلمه معذّب محروب. ستم كننده مردم در روز قيامت منكوب باشد بسبب ستم خود و معذّب باشد و محروب، «منكوب» كسى را گويند كه رسيده باشد باو نكبتى يعنى مصيبتى، و «معذّب» يعنى عذاب كرده شده، و «محروب» كسى را گويند كه ربوده شده باشد از او مال او.

و مراد به «محروب بودن ستمكار در روز قيامت» اينست كه أعمال خيرى اگر داشته باشد ربوده مى‏شود از او و داده مى‏شود بآنان كه ظلم كرده بر ايشان، يا فيض و رحمت حق تعالى از او ربوده مى‏شود يعنى باو نمى‏رسد و تهيدست مى‏ماند مانند كسى كه أموال او را ربوده باشند.

6076 ظلم المرء يوبقه و يصرعه. ستم كردن مرد هلاك ميكند او را و مى‏اندازد او را بر زمين يعنى مى‏اندازد او را از مرتبه كه داشته باشد و پست مرتبه ميكند.

6077 ظلم الاحسان وضعه فى غير موضعه. ستم بر احسان گذاشتن آنست در غير جاى آن، يعنى كردن آن نسبت بكسى كه أهليت آن نداشته باشد.

6078 ظلامة المظلومين يمهلها اللّه سبحانه و لا يهملها. حقّ مظلومان كه بظلم برده شده باشد مهلت مى‏دهد آنرا خداى سبحانه، و وا نمى‏گذارد آنرا، يعنى گاه هست كه بسبب مصلحتى تأخير ميكند در گرفتن آن‏ از ظالم و مهلت مى‏دهد ظالم را امّا اين نمى‏شود كه بالكليه آنرا واگذارد و نگيرد آنرا، و البته طلب آن مى‏شود از او در دنيا يا آخرت.

6079 ظلم اليتامى و الايامى ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ستم كردن بر يتيمان و بيوه زنان فرود مى‏آورد عقوبتها را، و مى‏ربايد نعمتها را از اهل آنها، يعنى هر گاه اهل آن نعمتها صاحب آن ظلم باشند، يا اين كه آن ظلم گاهى سبب اين مى‏شود كه عقوبتهاى عامّ فرود آيد و سلب شود نعمتها از اهل آنها هر چند آنها ظالم نباشند، و همين مجرّد شراكتى داشته باشند در شهرى يا دهى، و قبل ازين مذكور شد كه: گاه هست كه از براى مصلحتى چنين عذابها نازل مى‏شود، و اين اگر چه بحسب ظاهر ظلم است بر آنان كه ظالم نباشند نهايت حق تعالى در قيامت تدارك و تلافى ايشان بر وجهى بكند كه ايشان را كمال رضا و خشنودى بآن حاصل شود و اگر بالفرض آنان كه خود ظلم نكنند قادر باشند بر منع ظالمان و تقصير كنند در آن، همان تقصير كافيست از براى جواز فرو گرفتن عذاب ايشان را نيز.

حرف عين

حرف «عين» بلفظ «عليك»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «عين» بلفظ «عليك» در خطاب مفرد يعنى در كلامى كه متوجه يك كس بوده، و فرموده‏اند: «عليك» يعنى فرا گير آنرا، يا لازم باش آنرا و جدا مشو از آن، و حاصل هر دو يكيست، و فصل بعد ازين در ذكر فقراتى است كه خطاب بجمع بلفظ «عليكم» شده يعنى فرا گيريد آنرا، يا لازم باشيد آنرا، و جدا مشويد از آن.

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6080 عليك بالآخرة تاتك الدّنياة صاغر. فراگير آخرت را و لازم باش آنرا تا بيايد ترا دنيا خوار و ذليل، يعنى اگر تو لازم باشى آخرت را و سعى كنى از براى آن و جدا نشوى از آن، دنيا خود بخود بى سعى و تلاش مى‏آيد نزد تو خوارى و فروتنى كننده جهت اين كه قبول كنى آنرا.

6081 عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. فراگير حكمت را و لازم باش آنرا پس بدرستى كه آن زيوريست فاخر.

مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد «علم راست و كردار درست است» و «فاخر» هر چيز نفيس و نيكوئيست.

6082 عليك بالحياء فانّه عنوان النّبل. لازم باش شرم را پس بدرستى كه آن عنوان نبل است يعنى سر سخن يا دليل آنست و «نبل» بضمّ نون و سكون باء بمعنى نجابت است يا تندى فطنت.

6083 عليك بالسّخاء فانّه ثمرة العقل. لازم باش سخاوت را پس بدرستى كه آن ميوه عقل است، چه هر گاه عقل داند كه سخاوت سبب سعادت دنيا و آخرت است و جمع مال و نگاه داشتن آن بغير از زيان و خسران دنيا و آخرت حاصلى ندارد پس ثمره آن اينست كه فرا گيرد سخاوت را و از آن جدا نشود.

6084 عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم. لازم باش بردبارى را پس بدرستى كه آن ميوه علم است، زيرا كه عالم فضيلت بردبارى و بلندى مرتبه آن را خوب ميداند پس ثمره علم او اينست كه عمل كند بآن و لازم باشد چنان فضيلتى را.

6085 عليك بالمشاورة فانّها نتيجة الحزم. لازم باش مشورت كردن را پس بدرستى كه آن نتيجه حزم و دور انديشى است، زيرا كه حزم و دور انديشى اينست كه آدمى بقدر مقدور سعى كند در اين كه آنچه كند عاقبت آن نيك باشد و مفسده بر آن مترتّب نشود، و ظاهرست كه عمده اسباب تحصيل ظنّ باين در هر كارى مشورت با عقلاست و اين كه ايشان مصلحت در آن دانند پس نتيجه حزم اينست كه در هر كارى مشورت با ايشان بشود و از آن جدائى نشود.

6086 عليك بالتّقى فانّه خلق الانبياء. لازم باش تقوى را يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا را، پس بدرستى كه آن خصلت پيغمبران است.

6087 عليك بالرّضى فى الشّدّة و الرّخاء. لازم باش رضا و خشنودى را در سختى و فراخى، يعنى رضا و خشنودى را به آن چه خدا از براى تو تقدير كرده.

6088 عليك بالسّكينة فانّها افضل زينة. لازم باش آرام را پس بدرستى كه آن افزونتر زينتى است.

6089 عليك بالعلم فانّه وراثة كريمة. فراگير علم را پس بدرستى كه آن ميراث بردنى است گرامى، زيرا كه علم ميراث انبياست صلوات اللّه و سلامه عليهم پس هر كه عالم شود او از ايشان ميراث برده چنانكه در احاديث وارد شده كه: علماء ورثه انبيااند.

6090 عليك بالاناة فانّ المتانّى حرىّ بالاصابة. لازم باش تأنّى را پس بدرستى كه تأنّى كننده سزاوارست بدرست كردن.

مراد تأنّى در كارهاست و شتاب نكردن در آنها، و اين كه كارى كه بتأنّى كرده شود در اكثر درست كرده شود و آنچه بشتاب كرده شود كم است كه خوب شود.

6091 عليك باخلاص الدّعاء فانّه اخلق بالاجابة. فراگير اخلاص در دعا را پس بدرستى كه آن سزاوارترست باجابت.

مراد به «اخلاص در دعا» اينست كه با كمال حضور قلب و توجّه تامّ بآن باشد و آميخته بذكر و فكر ديگر نباشد و در آن باب توسّل او بخداى عزّ و جلّ خالص باشد و قطع اميد از غير او بالكليه بكند.

6092 عليك بالشّكر فى السّرّاء و الضّرّاء. لازم باش شكر را در شادى و سختى، زيرا كه شكر در نعمت باعث افزونى آن شود و در بلا باعث رفع آن.