شرح صد و ده كلمه از كلمات اميرالمؤمنين‏ (ع)

حجت هاشمى خراسانى

- ۳ -


كلمه 13

الحسد يذيب الجسد

ترجمه

حسد آب ميكند جسد را.

اعراب

حسد: بر وزن فرس صاحب قاموس گويد عرب گويد: (حسده و عليه يحسده تمنّى ان تتحول اللّه اليه نعمته و فضيلته او يسلبها) و وصفش حسود و حاسد باشد در قرآنست وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا و گفته شده: (الحسود لا يسود)، و جمعش بر حسّاد و حسّد باشد.

يذيب: از باب افعال يعنى آب ميكند در حديث در احوال آخر الزمان گويد: يذوب قلب المؤمن كما يذوب الملح في الماء. الجسد: بر وزن فرس بمعناى جسم و بدن شاعر گفته:

ان فتشونى فمحرّق الكبد *** او كشفونى فناحل الجسد

و بين حسد و جسد جناس لاحق و خطى است مانند (غرّك عزك).

معنى

مراد آن است كه صفت حسد كه يكى از مهلكات است جسم را آب مى‏سازد و بدن را نحيف و لاغر قرار مى‏دهد، و حسودان نوعا چنينند زيرا شب و روز در اندوه و غم و رنج و هم، و حزن و المند و در آتش خود را مى‏سوزانند و تعجيل در دوزخ خويش كرده‏اند، و هر گاه حسد جسم را نحيف سازد و بدن را بكاهد روح را نيز ناراحت دارد و نشاط و طرب را از او سلب كند و امير عليه السلام گفته: من لم يقهر حسده كان جسده قبرا لنفسه، و گفته شده الحسد حزن لازم، و عقل هائم و نفس دائم، و النعمة على المحسود نعمة و على الحاسد نقمة و امير عليه السلام نيز فرموده: يا عجبا من غفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد و در باب حسد نيز سخن بيحد است بعضى را شنيدى و اندكى ديگر نيز بشنو رسول خاتم صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب و فرمود (كاد الفقر ان يكون كفرا و كاد الحسد ان يغلب القدر) و بعضى از حكماء گفته (الحسد جزح لا يبرء، و حسب الحسود ما يلقى) و شاعر گفته:

كل العداوات قد ترجى اماتتها *** الا عداوة من عاداك من حسد

و اگر محسود در حسد خود استقامت كند، منافع بيند يكى از آنها را ابو تمام گفته:

و اذا اراد اللّه نشر فضيلة *** طويت اتاح لها لسان حسود

و عجب از معاويه عليه اللّعنة كه گويد امير بر خلفاء الناس يعنى سه صفر پيش حسد برده و به آنها ستم كرده و حضرت گويد: (و زعمت انى لكلّ الخلفاء حسدت و على كلّهم بغيت) غافل از آنكه در آنها چه صفت كمالى بوده كه امير فاقد آن بوده تا بر آنها حسد برد بلكه آنها عارى از هر كمالى جز صفت ظلم و جهل و امير عليه السلام حاوى هر كمالى‏

‌صفحه‌ى 49

بوده و ظلم امير عليه السلام با صفت عصمت كه خدا فرموده منافات دارد و اين سخن معاويه مخبر از حسد و بغض و عداوت اوست.

كاتب حروف گويد:

جانا ز حسد گريز كاين افعى و مار *** بنيان كند از آنكه بدان گشت دچار

همواره ترا گزد شود آب تنت‏ *** شادى برد از تو داردت اندر نار

استاد خاورى گفته:

جانا ز حسد بترس كاين خصلت شوم *** پيوسته ترا كند ز شادى محروم‏

هر لحظه گذارد از حسد جسم حسود *** گر سخت چو آهن است ور نرم چو موم‏

كلمه 14

- المطامع تذلّ الرّجال، و الموت اهون من ذلّ السّئوال

ترجمه

طمع‏ها ذليل مى‏گرداند مردان را و مرگ آسانتر است از ذلت پرسش.

اعراب

المطامع جمع مطمع بمعناى طمع آل براى استغراق.

تذل: از باب افعال يعنى خوار مى‏گرداند.

الرجال: جمع رجل و او جمع مكسر است و وى را جمع مصحح نيست و بر زن رجلة با تاء اطلاق مى‏شود.

و الموت: واو عاطفه بمعناى مرگ در قرآنست خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ و آيه دليل بر وجودى بودن مرگست چون حياة و تقابل بين آن دو تضاد است نه عدم و ملكه و اهون: اسم تفضيل است بمعناى آسانتر در قرآنست و هو اهون عليه و مؤنث او (هونى) است و تصغيرش (هوينى) و از كلام امير عليه السلام است: و تحذر من امامك كحذرك من خلفك، و ما هى بالهوينى الّتى‏ ترجوا و لكنها الداهية الكبرى، و از كلام امير است نيز، و ان دنياكم عندى لا هون من ورقة في فم جرادة تقضمها و نيز فرموده، و اللّه لدنياكم هذه اهون في عينى من عراق خنزير في يد مجذوم.

من ذلّ: من براى مجاوزتست يا ابتدائيه و ذل بضم ذال و تشديد لام بمعناى خوارى ابو حنيفه اسكافى گويد:

غره نگردد بعز پيل و عمارى *** آنكه بديده است ذل اشتر و پالان‏

السؤال: بمعناى پرسش كردن يا پرسش

معنى

مراد آن است كه طمع باعث ذلت آزاد مرد است و چشم بدست مردم داشتن و از مردم چيز خواستن بويژه از فرومايگان مرد را خوار و ذليل مى‏سازد و وى را بى‏عزت و بى‏آبرو مى‏گرداند و مرگ در نزد آزاد مرد از ذلت پرسش از مردم آسان‏تر است و درين باب سخنان بى‏شمار در خاطر است و بعضى اين است كه گفته: عز من قنع و ذل من طمع يعنى قانع عزيز و طامع ذليل است امير عليه السلام گويد: الطامع في وثاق الذلّ و نيز گويد الطمع رق مؤبّد و نيز گفته اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع و آزادى با طمع نسازد چنانچه حكيم ناصر گويد:

آزادگى و طمع بهم نايد *** من كرده‏ام آزمون بصد مرّة

و حكيم عنصرى گفته:

دانش و آزادگى و دين و مروت *** اين همه را بنده دژم نتوان كرد

و نيز ابو العلاء معرى نيكو گفته و چه زيبا درّ آزادى سفته:

و الموت احسن بالنفس الّتى الفت *** عزّ القناعة من ان تسئل القوتا

حكيمى را گفتند: ما الغنى گفت: قلة تمنيك، و رضاك بما يكفيك. شاعر گفته:

العيش ساعات تمر *** و خطوب ايّام تضرّ

اقنع بعيشك ترضه‏ *** و اترك هواك تعيش حر

فلربّ حتف ساقه *** ذهب و ياقوت و درّ

و حكيم ديگر را گفتند: ما بالك قال التّجمّل في الظّاهر، و القصد في الباطن و اليأس عمّا في ايدى النّاس، و امير نيز فرموده ازرى بنفسه من استشعر الطّمع و حكيم ناصر خسرو گفته:

طمع آرد بروى مرد زردى *** طمع را سر ببر گر مرد مردى‏

طمع بسيار كردن خوارى آرد *** نتيجه خواريش غمخوارى آرد

طمع دارى سگ هر تيره كيستى *** چو ببريدى طمع سلطان خويشى‏

قناعت كن بنان خشكه خويش‏ *** چو كردى از برون سفله منديش‏

خنك بارى بود بار قناعت *** كجا باشد چو بازار قناعت‏

و چه زيبا گفته استاد مير سيد على برقعى رحمة اللّه عليه:

بهر نان اى دل مكش گر مردى از بى‏درد درد *** خون دل خورد و نخورد از سفره نامرد مرد

برمدار از خاك اگر بايد بگردى خوار خار *** هم مگير از آب اگر با منتت آورد ورد

بشنو اين فرد مرا باشد ترا گر گوش هوش *** كز سخنهاى دگر باشد مرا اين فرد فرد

همت مردان اگر يك لحظه برخيزد ز جاى *** بر نشاند از زمين بر چرخ دائم گرد گرد

و حكيم ناصر گويد:

طعام ذل و خوارى خورد بايد *** كسى را كش برآرد آز دندان‏

بروى تيز شمشير طمع بر *** ز خرسنديت بايد سوخت سوهان‏

رسن در گردن يوزان طمع كرد *** طمع پست است پاى باز پران‏

كسى را كز طمع جنبيد علت‏ *** نداند كردنش سقراط درمان‏

طمع پالان و بار منت آمد *** تو ماندى زير بار و زشت پالان‏

اگر سهلست و آسان بر تو بر من‏ *** كشيدن بار و پالان نيست آسان‏

من آن دارم كاين ذل طمع را *** ندارد در دو عالم جز به يزدان‏

و ما بحمد اللّه بواسطه تربيت اساتيد عظام و حول و قوّه الهى و عنايت چهارده معصوم از هر طمعى عارى بوده و شده‏ايم.

كاتب حروف گويد:

مى‏باش الف وارو مكن پشت دو تا *** از خلق طمع مكن تو از بهر خدا

چون ذل سؤال بدتر از مرگ بود *** گر راه ندانى تو مپرس راه كجا

و استاد خاورى گفته:

با آز و طمع مرد آشنائى نكند *** رخساره ز غصه كهربائى نكند

چون سختى مرگ از سؤال آسانتر است *** آن به كه بميرد و گدائى نكند

كلمه 15

الاقتصاد نصف المؤنة

ترجمه

اقتصاد ميانه روى نيمه از خرج زندگانى و مصرف روزمره و هزينه است.

اعراب

اقتصاد: مصدر باب افتعال بمعناى ميانه نگهداشتن از كلام امير عليه السلام است در وصف مؤمنين منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد.

نصف: بمعناى نيمه و از كلام امير عليه السلام است الهمّ نصف الهرم.

المؤنة: بمعناى هزينه و نفقه و خرج در دعاست (و مؤنة من اخاف مؤنته) و از كلام امير عليه السلام است شتان ما بين عملين عمل تذهب لذته، و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤنته، و يبقى اجره.

معنى

مراد آن است كه اقتصاد يكى از امور مهمه است كه رعايتش در زندگانى باعث آسانى كار و قلّت مؤنه است و از او تعبير به تقدير معيشت مى‏شود كه امام عليه السلام فرمود: (الكمال كلّ الكمال التفقه في الدّين، و الصّبر على النائبة و تقدير المعيشة) كه در زندگانى اندازه‏گيرى كند و مسرف و مبذّر نباشد نه بخيل‏ باشد نه مسرف و نه مقتركه در قرآن مجيد فرمود وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً و حتى در گفتار و كردار نيز بايد رعايت اقتصاد كند كه لقمان به پسر گويد و اقصد في مشيك، و از كلمات امير است: كن مقدّرا و لا تكن مقترا كن سمحا و لا تكن مسرفا، و فرمود ثلاث منجيات خشية اللّه في السّر و العلانية، و القصد في الفقر و الغنى، و العدل في الرضا و الغضب، و رسول عليه و آله السلام فرمود: (اياكم و السرف في المال، و النفقة و عليكم بالاقتصاد فما افتقر قوم قطّ اقتصدوا).

كاتب حروف گويد:

بهتر كه طريق دخل و خرجت سنجى *** خواهى كه نه بينى تو غمى و رنجى‏

شو مقتصد و ز اقتصاد ميزن دم‏ *** كو نصف مؤنه است و صاحب گنجى‏

استاد خاورى گفته:

بى‏مايه چو اقتصاد را برد زياد *** بيچاره شد از دخل كم و خرج زياد

اين نكته بدان كه صرفه‏جوئى در خرج‏ *** نيمى ز مخارج ترا خواهد داد

كلمه 16

الجهل انكر عدوّ

ترجمه

نادانى منكرتر دشمن است يعنى نادانى دشمنى بس خطرناك و خصمى سخت بيمناك است كه هر زحمت كه باو مى‏رسد ز بهر ناهموارى كه مبتلا گردد از نادانى است.

اعراب

الجهل: يعنى هر نادانى بويژه جهل در دين انكر: اسم تفضيل است يعنى سختر و مهيب‏تر در عرف گويد زخم منكر باو رسيد.

عدو: صفت مشبهه است بمعناى معادى يعنى دشمنى كننده در قرآنست فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ.

معنى

مراد آن است كه سختر دشمن و شديدتر خصم تو نادانى است زيرا آن طوريكه كار دشمن پيكار كردن است و در صدد از بين بردن و دچار زحمت كردنست جهل نيز چنين است چون جاهل راه صلاح و فساد خويش نداند و طريق سعادت و شقاوت را نشناسد بجاى راه بچاه مى‏رود و فساد را صلاح، و شقاوت را سعادت محسوب مى‏دارد و رسيده: (الجاهل امّا مفرط و اما مفرّط) و در مقابل دانش چراغى است فروزان‏ و خورشيدى تابان و باو راه را از چاه تميز مى‏دهد، و گل را از خار باز مى‏شناسد، و بالجمله دانش چراغ راه است و با نور او در ظلمات قدم مى‏گذارد، و جهل عكس اوست، و در مذمت جهل و مدح علم سخنان بسيار، و كلمات بى‏شماريست هم از عقل و هم از نقل و دليل بر قبح جهل، و حسن علم آنكه پيغمبران الهى اعلم اهل زمان بودند و جاهلى را ولى خود قرار نداده و به پيغمبر خود گفته: (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ) اگر از علم صفتى بهتر بود باو امر ميكرد و فرمود: (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ) و در تفضيل آدم بر ملائكه و فهماندن اشرفيت وى و علم آدم الاسماء گفت و علم او را برخ آنها كشيد، و اگر بهتر از علم فضيلتى بود او را مايه امتياز قرار مى‏داد پس بعلم بكوش و جهل را از خود دور كن و رفيق دانا اخذ كن و نادان را ترك گوى.

حكيم ناصر خسرو گويد:

عدوى عاقلت بهتر بسى زان *** كه باشد مر ترا صد دوست نادان‏

ترا گر كودكى يار است و عاقل‏ *** به از پيرى بود نادان و جاهل‏

كاتب حروف در ترجمه گويد:

بايد كه ز شر دشمن ايمن نشوى *** غافل دمى از كيد هريمن نشوى‏

از جهل ترا عدوى منكرتر نيست‏ *** برخيز ز جاى و خوش نشيمن نشوى‏

استاد خاورى گفته:

چون جهل تو جهد كرد در كشتن تو *** بى‏تيغ بينداخت سر از گردن تو

اى آنكه ز كيد دشمنان مى‏ترسى‏ *** نادانى تست بدترين دشمن تو

كلمه 17

الكريم اذا وعد وفى، و اذا قدر عفى

ترجمه

شخص كريم هر گاه نويد دهد وفا بعهد ميكند، و هر گاه قدرت پيدا كند عفو ميكند.

اعراب

الكريم: الكريم يعنى شخص خوش ذات و پاك طينت صفت مشبهه است در مقابل لئيم، امير گويد: (احذروا صولة الكريم اذا جاع و اللئيم اذا شبع) ابو تمام گفته:

كريم اذا امدحه امدحه و الورى *** و معى و اذا ما لمته لمته وحدى‏

و ديگرى گفته:

اذا انت اكرمت الكريم ملكته *** و ان انت اكرمت الّلئيم تمرّدا

و معناى كريم جواد نيست و جواد در مقابل بخيل است جز اين كه جود از كريم حاصل مى‏گردد لكرامته، و بخل از لئيم پيدا مى‏شود للئامته.

اذا وعد: اذا ادات شرط و عاملش فعل شرط است بنا بر قول محققين و در اين صورت غير مضافست مثل صورت جزم يا آن چيزى است كه در جواب او آمده بنا بر مذهب اكثر نحاة و افاده ميكند سه چيز را ظرفيت شرطيت استقباليت و گاهى عارى از يكى از سه امر مى‏شود (وعد) فعل ماضى بمعناى نويد در مقابل وعيد يعنى تهديد وعد در خير و وعيد در شر استعمال مى‏شود مگر آنكه قرينه باشد مانند الجنه اوعدها اللّه المؤمنين، و النار وعدها اللّه الذين كفروا كه اول در خير و دوم در شر استعمال شده بدو قرينه (وفى) فعل ماضى جواب شرط و در غير اذا و لو شرط و جزاء مجزومند لفظا اگر مضارع باشند و محلا اگر ماضى باشند و در اذا و لو مجزوم نمى‏باشند نه لفظا و نه محلا زيرا جزم آنها يا قليل يا ضرورتست مثل قول شاعر:

استغن ما اغناك ربك بالغنى *** و اذا تصبك خصاصة فتجمّل‏

و مانند:

لو يشأ طار به ذو ميعة *** لاحق الّا طال نهد ذو خصل‏

و اذا قدر: اذا نيز شرطيه فعل اول شرط و فعل دوم جواب است اقدر مشتق از اقدار همزه در او براى صيرورت است يعنى صار ذا قدرة و گفته مى‏شود اقدره اللّه عليه يعنى صيره ذا قدرة عليه (عفى) مشتق از عفو بمعناى گذشت و بخشش و بين عفى و وفى جناس لاحق است.

معنى

مراد آن است كه شخص كريم هر گاه نويد دهد وفا بوعد خود ميكند و هر گاه صاحب قدرت شود از انتقام كشيدن در مى‏گذرد بخلاف لئيم كه هر گاه وعده بدهد خلاف مى‏نمايد، و هر گاه پيروز گردد دست انتقام از آستين بيرون مياورد و عمل بوعد از علائم كرم و خلف آن نشانه لئامت است، و گذشت در هنگام قدرت شاهد خوش ذاتى و انتقام در نزد دست يافتن دليل لئامت است و در اين باب سخنان بسيار است و امير عليه السلام را در اين باب كلمات مختلف است كه گويد: اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو شكرا لقدرة عليه، و اين كار كريم است نه لئيم و فرموده: الكريم اعطف من رحم و بعضى را اعتقاد بر اينست كه خلف وعد گناه است بدليل آيه شريفه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ و گفته‏اند از درستى و نادرستى قول و وعد حقيقت مرد دانسته مى‏شود و شاعر پارسى گفته:

قول خود را مخور كه خوردن قول *** بر خلاف مذاق مردان است‏

كاتب حروف گويد:

خواهى كه بدانى كه لئيم است كه كريم *** خواهى كه بدانى كه بهشتست كه جحيم‏

در وعده وفا كند گه قدرت عفو *** اينست كريم و عكس آن هست لئيم‏

استاد خاورى گفته:

اى تشنه جود و كرم و صدق و وفا *** دانى كه بود كريم اندر بر ما

آن مرد كه يافت قدرت و عفو نمود *** و اندوست كه داد وعده و كرد وفا

كلمه 18

المحسن حىّ و ان نقل الى منازل الاموات

ترجمه

شخص محسن زنده است و اگر چه انتقال بيابد بسوى منزلهاى مردگان يعنى اهل احسان در واقع زنده و پاينده‏اند اگر چه در ظاهر مرده‏اند اگر در جمله اموات و در شكم قبورند در حقيقت ساكن در بين احيا و ثابت در قلوبند.

اعراب

المحسن: بلفظ فاعل از باب افعال بمعناى نيكوكار، در دعاست: (يا محسن قد اتاك المسيئ) محسن خداوند است و او نيز يكى از اسامى اوست و مسيئى توئى اگر چه نامت مسيئ نيست حىّ بفتح و تشديد ياء صفت مشبهه است بمعناى زنده ضد مرده در قرآنست إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ و بمعناى قبيله نيز آيد. مانند قول شاعر:

لقد علم الحىّ اليما نون انّنى *** اذا قلت امّا بعد انّى خطيبها

و ان نقل: ان وصليه است و نظر بمبالغه و تاكيد دارد نه شرطيه تا داراى مفهوم باشد و محتاج بجواب، نقل مجهول ماضى يعنى نقل داده شود كنايه از آنكه بميرد زيرا مرده بمنازل اموات انتقال يابد و منقول بمحله‏ اموات مرده است نه زنده.

منازل: جمع منزل محل فرو آمدن مراد قبرستانست محله خاموشان الاموات: جمع ميت يعنى مردگان و بر موتى نيز جمع بسته مى‏شود.

معنى

مراد آن است كه شخص نيكوكار اگر چه بميرد و در صف مردگان جاى گيرد و در شمار زندگان بحساب نيايد زنده است زيرا اعمال نيكش و كردارهاى نافع او نامش را زنده دارد و اسمش را در ميان مردم باقى گذارد و حاصل آنكه احسان مايه بقاء نام و احياء اسم و ادامه ذكر است از اين رو گفته و اجعل لى لسان صدق في الاخرين و شيخ شيراز گفته:

نام نيكى گر بماند ز آدمى *** به كز او ماند سراى زرنگار

زيرا نام نيك تا قيامت باقيست و سراى زرنگار چون صاحب اثرش باقى نيست پس تو اى پسر محسن باش نه مسيئ تا آنكه در صف زندگان باشى اگر چه در منزل اموات و محله خاموشان جاى گزين شده و حكيم فردوسى به اين اعتبار گفته:

نميرم من اندر جهان زنده‏ام *** كه تخم سخن را پراكنده‏ام‏

و در باب احسان به كتب مراجعه كن از آنهاست روشنائينامه حكيم ناصر كه يك بيت از آن اينست

بده چون داد نعمت كردگارت *** كه ندهد بهر تو ميراث خوارت‏

و نيز در بوستان شيخ شيراز داخل شود و باب احسانش را بخوان كه سه شعر از او نيست.

زر و نعمت اكنون بده كان تست *** كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست‏

تو با خود ببر توشه خويشتن‏ *** كه شفقت نيابد ز فرزند وزن‏

كسى گوى دولت ز دنيا برد *** كه با خود نصيبى به عقبى برد

كاتب حروف گويد:

شايد كه هميشه مرد بخشنده بود *** چون فصل بهار شاد و پر خنده بود

احسان كند و گرد ز رخ پاك كند *** هر چند كه مرده باشد او زنده بود

استاد خاورى گفته:

هر كس كه چو ابر دست او بخشنده است *** چون برق برويش آنچه بينى خنده است‏

مردى كه علم شود به نيكوئى كار *** چون در صف مردگان در آيد زنده است‏

كلمه 19

المكر بمن ائتمنك كفر

ترجمه

مكر نمودن به كسى كه ترا امين دانسته كفر است يعنى خيانت كردن به كسى كه بتو اعتماد كرده و خيانت نمودن به آن كه تو را امين بشمار آوردن كفران بحساب مى‏آيد.

اعراب

المكر: بر وزن فلس در مردم بمعناى خدعه و فريب دادن و در خدا بمعناى مجازاتست و در دعاست: (اعوذ بك من مكر الشيطان) يعنى وسوسه او و در دعا آمده اللهم امكر لى، و لا تمكر بى، و وصفش ماكر و مكار است و در قرآن است وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ و نيز در اوست اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ و مكر بر دو قسم است: 1- مكر حسن مانند مكر شجاع در جنگ كه گفته شده (الحرب خدعة) مانند مكر امير نسبت به عمرو عبدود.

2- مكر سيئ و آن فريب دادن خلق است بجهت وقوع در شر و زحمت با رسيدن خود به نعمت و راحت در اول دفع شر است و در دوم جلب‏ آن از اين رو اول غير محرم و دوم محرم است.

ائتمتك: يعنى امين دانسته ترا و از اهل امانت شمرده ترا پس مالى در نزد تو وديعه نهاده يا شورى در موردى كرده و جز اينها و از اين رو گفته‏اند (المستشار مؤتمن) و زمخشرى در وصف حضرت يوسف عليه السلام گفته:

امتحنوه فكان مؤتمنا *** ثم استشاروه بعد ما امتحنوا

ثم دعوه لذاك مؤتمنا *** للملك و المستشار مؤتمن‏

كفر: كفر بر وزن قفل بمعناى ستر و بر دريا كافر گويند بواسطه پوشاندن او آنچه را در قعر درياست و اطلاق بر كافر اصطلاحى بلحاظ پوشاندن اوست حق را و اظهار خلاف حق، و مراد از كفر در اين مقام معناى اصطلاحى نيست از اين رو نجس نمى‏شود بلكه مراد اينست كه بمنزله كفر است و يك قسم پوشاندن حق و خيانت است.

معنى

مراد آن است كه هر گاه كسى اعتماد بديگرى كرد و او را امين بحساب آورد و امين از در مكر و خيانت در آيد و او را فريب دهد يك قسم كفر است و از كثرت عيب و قبح مانند كفر بحق است.

كاتب حروف گويد:

با خلق خدا نيست سزاوار فريب *** از عاقل و ديندار فريب است غريب‏

كفر است اگر به مؤتمن خدعه كنى‏ *** زنهار ز مكر نفس و شيطان تو مشيب‏

اديب خاورى گفته:

در حق رفيق هر كه وجدان دارد *** تن در ندهد بخدعه تا جان دارد

كفر است اگر خيانت و خدعه كنى‏ *** در كار كسى كه بر تو ايمان دارد