11 لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : به آن كه سخن گويد منگر و به آنچه
مىگويد بنگر .
شارح گويد : يعنى نبايد حالاتى از قبيل پستى نفس و تبار و عمل
نكردن به گفته و بىادبى گوينده مانع از آن شود كه گفتارش را نپذيريم و به سخنش
گوش ندهيم و از دهانش دانش و حكمت نگيريم چنان كه گفته شده
[ 12 ] : حكمت گمشده
مؤمن است ، هر جا كه آن را بيابد دريافت كند و بگيرد .
12 الجزع عند البلاء تمام المحنة
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بى تابى كردن در هنگام گرفتارى و بلا
كمال رنج و محنت است .
شارح گويد : جزع ضدّ شكيبايى است و بلا و محنت همان مصيبت مىباشد
و جزع و بلا از آن جهت بلا و محنت ناميده شدهاند كه سبب آزمايش و امتحان
مىباشند ، و گاهى بلا بر نعمت گفته مىشود چون نوعى امتحان براى كسى است كه
بدو نعمت داده شده است ، كه آيا سپاسگزار است تا مستحق ثواب شود يا ناسپاس است
تا شايسته كيفر باشد .
يعنى هر كه در هنگام مصيبت ناشكيب باشد و كارهايى بكند كه نادانان
مىكنند ، مانند خراشاندن صورت و سيلى زدن بر آن و گريبان چاك زدن و بلند
گريستن مصيبت و رنجش كامل مىشود چون نفس خود را به زحمت افكنده و از پاداش
مصيبت و رنج محروم
[ 13 ] مانده است بلكه با بى صبرى كه مرتكب شده و مورد نهى
بوده شايسته كيفر و عذاب شده و مصيبتى سختتر از آن نيست پس براى خردمند ،
شايستهتر آن است كه در هنگام مصيبت شكيبا باشد تا از ثواب محروم نماند و از
مستحق شدن ( شايستگى ) كيفر رها شود .
13 لا ظفر مع البغى
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با ستم كردن پيروزى به دست نيايد .
شارح گويد : ظفر ، به مقصود رسيدن است ، و بغى از فرمان امام
بيرون شدن .
يعنى هر كه بخواهد كه در زمين پيشوا باشد و فرمانش در ميان مردم
اجرا گردد پس لشكريانى فراهم آورد كه با امام بجنگند پس بيشتر اوقات فرار و
گريز روى دهد و به مقصود نرسد . و اگر چيره شود و به پيروزى دست يابد آن پيروزى
به حالش نفعى ندارد ، چون آن را بقا و دوامى نخواهد بود ، بلكه در معرض زوال
مىباشد چون اصل آن ستم و گمراهى است .
و گويند : سلطنت با كفر پايدار و باقى مىمانند ولى با ستم دوام و
بقا نيابد ، شاهد بر آن حال انو شيروان و همچنين هر امير ستمگرى است ، و خدا به
حق و حقيقت داناتر است .
14 لا ثناء مع الكبر .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با وجود كبر ، ستايشى نباشد .
شارح گويد : ثنا ياد كردن به خوبى است و كبر رفعت جويى بر ديگرى
مىباشد .
يعنى هر كه به تكبّر خو بگيرد نزد هيچ كس به خير و خوبى ياد نشود
بلكه به بدى و زشتى ياد مىشود ، پس به وسيله تكبّر همه عيبها آشكار مىشود و
افتخارات و منقبتها از ميان مىرود ، چون بزرگى و عظمت دو صفت ويژه حق تعالى هستند و براى هيچ كس روا
نيست كه پيرامون آن قرقگاه بگردد .
و در حديث قدسى آمده است : بزرگى رداى من و عظمت ازار من است و هر
كه در يكى از آن دو با من منازعت كند او را به دوزخ در آورم ، اين روايت را ابو
هريره روايت كرده ، و در مصابيح
[ 14 ] نقل شده است .
و محتمل است كه معناى ديگرى داشته باشد و آن اين است كه : صاحب
تكبّر ستايش نمىشود و آفريننده خود را نمىستايد چون تكبّرش مانع مىشود كه
ديگرى را تعظيم كند و فرمانش را اطاعت نمايد چنان كه تكبّر ، ابليس را بر آن
داشت كه فرمان خدا را ترك كند تا آن جا كه بر آدم ( ع ) سجده نكرد و جزو كافران
و ناسپاسان شد ، از شرّ صفت تكبّر به خدا پناه مىبريم .
15 لا برّ مع الشّح
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با بخيلى نيكويى وجود ندارد .
شارح گويد : شحّ بخل توأم با حرص است . يعنى هر كه به بخل توأم با
حرص خو بگيرد دوست ندارد و نمىخواهد كه به كسى با جان و مال كمك كند و فرمان
حق تعالى را اطاعت نكند كه فرموده است : در كار نيك و پرهيزكارى به هم كمك كنيد
[ 15 ] پس اگر اميد به خوشنودى خداى متعال دارى و مىخواهى به نيكى از تو ياد شود
پس به هر كسى با نيكى و احسان نزديك شو و قصدت خشنودى خدا باشد چه آن كه اين
كار از هر انسانى خواسته شده است .
16 لا صحّة مع النهم
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با پرخورى تندرستى نيست .
شارح گويد : صحّت ضدّ بيمارى و نهم به فتح ( ها ) ميل زياد به
غذاست و به كسر ( ها ) شخصى است كه ميل به غذا دارد .
يعنى ميل بسيار به غذا به زياد خوردن منجّر مىشود و نتيجه آن (
تخمه ) است ، و تخمه موجب بيمارى مىشود ، تا آن جا كه يكى از حكيمان گفته است
: اگر همه مردگان زنده شوند و از همه آنها علّت مرگشان سؤال شود البتّه خواهند گفت
: علّتش تخمه بوده است ، و گويند : خداى منان نيمى از طبّ را در نصف آيتى گنجانده است آن
جا كه فرموده : بخوريد و بياشاميد و زياده روى نكنيد
[ 16 ] .
17 . لا شرف مع سوء الادب
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با بدى ادب ، بزرگى نباشد .
شارح گويد : شرف بلندى و گرد آمدن ويژگيها و ظاهر شدن آنهاست ، و ادب
فراهم آمدن خصلتهاى خوب است ، و اديب كسى است كه آن خصال در او باشد و اديب به اين
معنى بر ادب كننده و ادب شونده اطلاق مىگردد و گفته مىشود : استادى اديب و فرزندى
اديب ، بنابر اين تفسير ، معناى گفتار اهل لغت : اين از بدى ادب ، و اين از خوبى
ادب است ، از بدى ، ترك ادب بدتر ، و حسن و خوبى ادب نيكوتر ، بدين طريق كه اسوء و
احسن صفتى باشد كه پرده از معناى ادب و ترك آن بردارد چون ادب هر جا يافت شود احسن
و نيكوتر است و هر جا كه يافت نشود بدتر مىباشد .
يعنى : براى هر كه ادب نيست ، بزرگى نباشد ، اگر چه داراى تبار و حسب
باشد ، چون ادب جزو شرف و در آن معتبر است و گويا جزيى از شرف مىباشد و كلّ
، بدون جزء يافت نشود :
ادب تاجى است از نور الهى
بنه بر سر برو هر جا كه خواهى
[ 17 ]
و به همين سبب استادى كه تربيت انسان مىكند بر پدر ترجيح دارد
چه او سبب شرافت فرزند و كمال اوست و پدر سبب پيدايش او و وجود بدون كمال اعتبار و
ارجى ندارد ، و چه نيكو نامگذارى كرده هر كس پدر را پدر گلى و معلّم را پدر دينى
ناميده است . [ 18 ]
18 لا اجتناب من محرّم مع حرص .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : دور شدن از حرام با حرص ميسّر نشود .
شارح گويد : حرص طمع زياد است و از حرص به فتح ( ح ) به معناى
شجاعت يا شق كردن گرفته شده و علّت ناميده شدن به اين اسم آن است كه حرص ،
دارنده خود را به نابود شدن نفسش يا آبرويش مىافكند ، يا چهره عزّت و آبرويش
را مخدوش مىسازد و او را به سؤال كه موجب خوارى و كوچكى او مىشود وا مىدارد
سؤال به دليل فرموده پيامبر ( ص ) حرام است كه فرمود : براى مؤمن جايز نيست كه
خود را ذليل گرداند .
معناى اين كلمه آن است كه شخص حريص از در افتادن به حرام پرهيز
نمىكند پس لا اقلّ خود را خوار مىسازد چنان كه حرص حضرت آدم ( ع ) را وا داشت
كه از آن درخت ممنوع شده بخورد ، شعر
[ 19 ] :
چه بد خوراكهايى است وقتى كه با خوارى به دست ايد ديگ بر بار (
روى اجاق ) است و ارزش به پستى گراييده است
[ 20 ] و
[ 21 ] .
پس بر خردمند سزاوار است كه به گنج قناعت قانع باشد و از خوارى و
رسوايى بپرهيزد چون كه روزى قسمت شده از آدمى بازداشته نمىشود ، و نسبت به آن
حرص ورزيدن سودمند نمىباشد چنان كه شاعر گفته است :
حرص ورزى بر دنيا را رها كن در حالى كه روزى در آن طمع نمىرود
زيرا روزى قسمت شده و بد گمانى سود نمىبخشد .
هر كه داراى حرص است درويش است و هر كه قانع است ثروتمند و بى
نياز است [ 22 ]
19 لا راحة مع الحسد .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با حسد راحتى نيست .
شارح گويد : حسد آن است كه آرزو كنى نعمت شخص مورد حسد از بين
برود و همان نعمت به تو منتقل گردد ، و گويند : اگر از ميان رفتن نعمتى را از
كسى بخواهد كه مصلحت خداوند نعمت در آن است حسد محسوب مىشود ، و خواستن مانند
آن براى خود غبطه
[ 23 ] و رشك مىباشد ، و از ميان رفتن نعمتى كه در زوال آن خيرى
براى صاحبش نيست غيرت به شمار است ، به عنوان مثال اگر بر طرف شدن دانش را از
كسى كه بدان عمل مىكند بخواهى حسد است . و از كسى كه بدان عمل نمىكند غيرت ،
و خواستن مانند آن رشك است ، دو تاى آخرى جايز است ولى اوّلى جايز نمىباشد ،
چون عبادات را فاسد مىكند و آدمى را به گناهان وا مىدارد ، چنان كه يكى از
فرزندان آدم ديگرى را از روى حسد بكشت ،
يكى از دانشمندان گفته است : شخص حسود منكر حق است چون راضى به
حكم خداى يكتا نيست .
معناى سخن امام عليه السلام اين است كه جهان خالى از نعمتها نيست
، و هر كه زوال آنها را مىخواهد همواره در غم و اندوه مىباشد ، و هرگز آسايشى
ندارد ، مانند كسى كه زهر خورده است ، پس بر هر كسى لازم است كه از حسد بپرهيزد
چون اثرش در شخص حسود بيش از شخص مورد حسد آشكار مىگردد ، و از اصمعى نقل شده
كه گفت : از اعرابى كه صد و بيست سال بر عمرش گذشته بود پرسيدم ، عمرت را چه چيزى
طولانى كرده است ؟ جواب داد : حسد را رها كردم پس باقى ماندم .
20 لا محبة مع مراء .
امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با لجاجت دوستى نيست ( نمىماند ) .
شارح گويد : مراء جدال و مخالفت كردن است ، و محبّت ميل هميشگى با
دلى سر گشته مىباشد .
و جنيد ( ره ) گويد : محبّت زياده روى در خواستن بدون رسيدن اوست
گويند :
برگزيدن محبوب بر هر چيزى كه همراه آدمى است ، و گويند : همراهى
كردن با دوست در حضور و غياب است .
و در اين كه اصل و ريشه محبّت در لغت چيست اختلاف كردهاند ، بعضى
از اهل لغت گفتهاند : از حبّ و به معناى صفاى سفيدى دندان و تازگى آن است ، و
چنان نامگذارى شده چون قلب با آن صفا مىيابد . و گويند : از حباب است و آن
چيزى است كه در موقع باران شديد روى آب تشكيل مىشود ، بنابر اين محبّت جوشيدن
دل در وقتى است كه آدمى تشنه و محتاج ديدار دوست شود ، و گويند : از حباب آب (
به فتح حا ) يعنى بيشتر آب ، و نامگذارى براى اين است كه دوستى بزرگترين امور
مهمّ قلب مىباشد .
و گويند : از لزوم و ثبات است ، گفته مىشود : احبّ البعير هر گاه
سينه بر زمين نهد و بر نخيزد ، پس گويا دوست ياد محبوبش را از دل نمىبرد ، و
گويند : از حبّ به معناى چهار چوبى است كه كوزه و خمره را بر آن مىنهند ، و
مناسبت نامگذارى اين است كه از طرف محبوب خود ، همه آنچه از او مىرسد تحمّل
مىكند و تمام آنها كه گفته شد خبر از موافقت دوست با محبوب مىدهد .
مراء مخالفت كردن و مجادله است پس موافقت و مجادلت با هم جمع
نمىشوند ، و هر كس مدّعى موافقت شود با داشتن مرا دروغگوست .