شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

عبد الوهاب

- ۱ -


شرح شيواى عبد الوهاب بر سخنان امير المومنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام

مقدمة المؤلف

بسم اللّه الرحمن الرحيم

تو را مى‏ستايم اى خدايى كه با توفيق دادنت ، دلهاى نگران به سوى شناخت تو روى مى‏آورند [ 1 ] و با اسبابى كه تو فراهم مى‏آورى چهره‏هاى خرّم به جناب تو [ 2 ] ، توجّه مى‏كنند ، و بر سرورمان محمّد ( ص ) درود مى‏فرستم او كه به حروف شمشيرش فتح اطراف و نواحى ، همراه و با ظهور دينش پشت پيشينيان و پسينيان كافر شكسته شد ، و درود بر خاندان و يارانش كه پايه‏هاى بناى اسلامند و شاهدانى در پرده برداشتن از دلايل و براهين حق در ميان مردمند .

امّا بعد ، اين مختصر ورقهايى است كه بر شرح سخنان شريف و عبارات لطيف كه منسوب به امام شجاع بخشنده است و در بردارنده سخنان مهمّ امير مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران على ( ع ) است نوشته‏ام همو كه رضىّ و مرتضى است پسر عموى پيامبر ( ص ) برگزيده كه خدا او را بزرگى بخشيده و روزيمان كند كه در اطاقهاى بهشت در پهلوى او باشيم .

و در هر حالى از خداى كمك مى‏طلبم و راستى در گفتار و كردار را از او خواستارم ، تا زمانى كه بر زبانها كلمات دلالت كننده بر معانى جريان دارد و متداول است ، و زمانهاى حال و گذشته و آينده در برابر هم قرار دارند ، كه او به پاسخ دادن سزاوار و بر هر كارى تواناست .

1 امير مؤمنان عليه السلام فرمود : لو كشف الغطاء [ 3 ] عنى ما ازددت يقينا [ 4 ]

اگر پرده‏ها از جلو روى من برداشته شود چيزى در يقين من افزوده نگردد .

شارح گويد : لو حرف شرط است ، و كشف به معناى آشكار ساختن و در اين جا به معناى بر طرف كردن است ، غطا چيزى است كه با آن چيزى را بپوشانند ( پرده ، حجاب ) ، و ازدياد از باب افتعال و به معناى زيادى است ، يقين ، همان اعتقاد و باور قطعى ثابتى است كه با واقع مطابقت دارد .

معناى سخن اين است كه : اگر از امور پنهانى مانند احوالات قيامت كه ايمان داشتن به آن واجب است پرده برداشته شود حال چه برداشته شدن پرده با مرگ يا با مكاشفه باشد ، در يقين من افزوده نمى‏شود بلكه اين يقين در همه زمانها استمرار دارد ، و به همان صورتى كه بوده برقرار است ، بى آن كه در آن كم و زيادى پديد آيد ، و مؤمن آن را ببيند يا از نظر او غايب باشد ، برايش يكسان است .

اگر كسى اشكال كند كه : معناى ( لو ) نفى كردن امر دوّم است به سبب منتفى شدن امر اول در نتيجه لازم آيد كه زيادتى « در يقين » حاصل شود .

مى‏گوييم كه : لو ، سه معنى دارد ، 1 يكى از معانيش كه معناى اصلى آن است همان معناى شرط است كه ياد شد 2 براى استدلال كردن بر منتفى شدن دوّم با منتفى شدن اوّلى است و سخن خداوند از همين نوع است لو كان فيهما آلهةً اِلاّ اللَّه لَفَسَدتا اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خداى يكتا بود آن دو تباه مى‏شدند ، « آسمان و زمين فاسد نشده‏اند پس خدايانى جز خداى يكتا وجود ندارند » 3 جزاى شرط در همه زمانها در نيّت متكلّم همراه وجود است و مقصود در اين جا همين معناست و آن وقتى است كه جزاى شرط معلّق شود به نقيض امرى كه با آن سازگار نمى‏باشد مانند گفتار تو : اگر به من اهانت كنى به تو احترام مى‏كنم و از همين قبيل است گفتار امام عليه السلام : چه خوب بنده‏اى است صهيب اگر از خدا نترسد او را معصيت نمى‏كند .

در اين جا سؤالى پيش مى‏آيد كه مشهور مى‏باشد و آن اين است كه حضرت ابراهيم ( ع ) با گفته خود : ليكن تا دلم آرام گيرد ، اشاره فرموده به اين كه ايمانش در صورتى كه با ديدن و معاينه همراه گردد ( زنده شدن مردگان را ببيند ) قوى و زياد مى‏شود ، و آنچه از سخن على عليه السلام استفاده مى‏شود اين است كه ايمان او به ضميمه شدن مشاهده زياد و تقويت نمى‏شود .

و نتيجه اين سخن آن است كه ولىّ ( جانشين پيامبر على ( ع ) ) بر پيامبر ( ابراهيم ( ع ) ) برترى [ 5 ] داشته باشد .

پاسخ اين است كه على عليه السلام اين سخن را به صورت مبالغه فرموده است نه به صورت تحقيقى و قطعى به اين معنا كه آن حضرت در متصف بودنش به حقيقت ايمان و محكم بودن آن مبالغه كرده است و گويا فرموده است بر فرض مشاهده آشكار ، آن قوّتى كه در ايمانش بايد حاصل شود ، مثل اين است كه حاصل نمى‏گردد .

يا گوييم كه : درجات سلوك [ 6 ] ( حركت به سوى خدا ) در افراد متفاوت مى‏باشد و آن مقامات نامتناهى است بنابر اين دور نيست كه صادر شدن اين گفتار از على عليه السلام در زمانى بوده است كه امور پنهانى در آن زمان مانند امور آشكار بوده و اين همان است كه در زبان متصوّفه مكاشفه نام دارد و آن با مشاهده حاصل مى‏شود ، و گفتارى كه از آن حضرت صادر شده است چنان نمى‏باشد .

ممكن است گفته شود كه : آنچه ابراهيم ( ع ) ثابت كرده است حالت آرامش و نيرومند شدن ( ايمان ) است و آنچه را على ( ع ) نفى كرده زياد شدن ( ايمان ) است و زياد شدن ايمان اخصّ از تقويت ايمان است [ 7 ] ( يعنى تقويت ايمان اعمّ مى‏باشد ) چون فزونى علم و دانش با فزونى معلوم مى‏باشد ولى تقويت ايمان چنان نباشد ، چون گاهى تقويت ايمان با نيرومندى عوامل و بسيارى مقتضيات آن مى‏باشد ، و نفى كردن اخصّ موجب نفى شدن اعمّ نمى‏شود بنابر اين برترى ولىّ ( على ) بر نبى ( ابراهيم ) لازم نيايد .

2 امير مؤمنان عليه السلام فرمود : النّاس نيام ، اذا ماتوا انتبهوا

مردم خوابند چون بميرند بيدار شوند . شارح گويد : ظاهرا لام در ( الناس ) براى استغراق است چون براى هر يك از افراد آدمى‏تادر دنياست حالت غفلتى وجود دارد بنابر اين دو به نظر نمى‏آيد كه در آن حالت براى صاحبان كشف و شهود غفلتى مناسب با حال خود عارض گردد چنان كه پيامبر با گفتار خود به آن اشاره فرموده است : همانا پرده و حجابى بر روى قلبم قرار مى‏گيرد ، تا آخر حديث .

اصل ناس اناس است چون « اهل زبان » انس و انسان ، گويند همزه آن براى تخفيف و سبكى حذف شده و لام حرف تعريف بجاى آن قرار گرفته است و لذا ممكن نيست كه آن دو ( همزه و لام تعريف ) با هم جمع شوند و اين كه شاعر گفته است : انّ المنايا يطّلعن على الاناس الآميننا ، مرگها ( مقدّرات الهى ) بر مردمى كه در امانند فرود مى‏آيد و اناس را با الف و لام تعريف به كار برده از موارد كمياب است و از انس گرفته شده چون آنان به همانندهاى خود انس مى‏گيرند يا انس به معناى ابصر ، ( ديد ) است چون انسانها آشكار و در معرض ديد مى‏باشند .

و گويند كه از نسيان گرفته شده يا از ناس ينوس ، هر گاه حركت كند مأخوذ است ، بنابر اين قول ، همزه‏اى ندارد و حذفى هم در كار نيست ، و بنابر قول به اين كه از نسيان گرفته شده باشد اصل آن : نسى است ، و جاى ( ى ) با ( س ) عوض شده و به صورت نيس در آمده ، سپس ( ى ) به الف قلب شده و به صورت ناس در آمده و مورد اختلاف است كه ناس ، جمع يا اسم جمع است ، صاحب تفسير كشّاف و به پيروى او ، قاضى معتقدند كه اسم جمع است چون وزن فعال در بناهاى جمع ثبت نشده است ، و جوهرى گويد ناس جمع است ، و نيام جمع نائم است ، مانند قيام كه جمع قائم است ، و اصل آن نوام بوده و او به مناسبت كسره ما قبل خود قلب به ( ى ) شده و به صورت نيام در آمده است .

امّا اين قاعده كه جمع ، همه اشيا ( كلمات ) را به ريشه‏هاى خود بر مى‏گرداند ، بر اين مطلب دلالت مى‏كند كه ردّ كردن به ريشه واجب است ، نه آن كه صيغه را بعد از ردّ كردن به همان حرف اصلى باقى بگذاريم مگر نمى‏بينم كه در جمع دم ، دماء گوييم پس از آن كه حرف آخر آن يعنى ( ى ) را به واو بر مى‏گردانيم و واو را قلب به همزه مى‏كنيم ، و ممكن است گفته شود كه حرف ( ى ) كه در اوّل واو بوده ( بعد قلب به ( ى ) شده ) در حكم واو است مانند همزه ( حمراء ) چون الف حمرا در حكم الف تأنيث است زيرا ، واو بوده و قلب به الف شده به همين خاطر است كه در متصل شدن ( ياى ) نسبت به آن ، ( حمرايى ) نمى‏شود ، تا حرف تأنيث در وسط واقع نشود بلكه منسوب آن ( حمراوى ) مى‏شود .

اگر كسى بگويد : واوى كه در اصل همزه بوده و آن همزه هم مقلوب از الف تأنيث است در حكم حرف تأنيث مى‏باشد پس چگونه در وسط واقع مى‏شود ؟

در جواب گوييم : حكم مؤنث بودن در چنين حرفى ضعيف است چون با واسطه حرف تأنيث است بنابر اين حكم تأنيث را نمى‏گيرد ، و اذا براى آينده است [ 8 ] چنان كه اذ براى گذشته مى‏باشد ، و چون وقوع مرگ حتمى است با صيغه گذشته آورده شده است ، و در ميان دانشمندان اختلاف است كه آيا مرگ ضدّ حيات و زندگى است يا به معناى [ 9 ] نبودن حيات مى‏باشد ، و نيز گفته‏اند . انبتاه ، بيدارى و زايل شدن غفلت است و حضرت با ذكر كردن ، خواب ، مرگ ، بيدارى ، مراعات صنعت نظير و صنعت تضادّ فرموده است چنان كه پوشيده نمى‏باشد .

معناى سخن على ( ع ) اين است كه همه مردم تا زمانى كه در زندگى فانى و نيروهاى پايان پذير دنيا هستند نسبت به كارهاى آخرت در خواب غفلت مى‏باشند ، و هر گاه بميرند و به زندگى باقى و هميشگى برسند بيدار مى‏شوند و غفلت از آنها بر طرف مى‏گردد و از كارهاى زشت و اخلاق پستى كه در دنيا داشتند و مى‏دانستند نفعى ندارد سخت پشيمان مى‏شوند . بنابر اين براى هر مؤمنى شايسته آن است كه از خواب غفلت بيدار شود و با بريدن از دلبستگيهاى دنيا و ترك علائق نفسانى نفس خويش را بميراند تا به مقام : موتوا قبل ان تموتوا ، بميريد پيش از آن كه شما را بميرانند ، برسد و از پشيمانى پس از مرگ برهد و در جوار رحمت خداى رحمان به زندگى پاك و هميشگى برسد ، بار خدايا ما را از خواب غفلت كه غافلان بدان گرفتارند بيدار فرما ، و ما را از كسانى قرار بده كه ( در روز رستاخيز ) ترسناك و اندوهگين نمى‏باشند .

3 الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : مردمان به زمان خويش شبيه‏ترند تا به زمان پدرهاى خودشان .

شارح گويد : النّاس مبتداست و اشبه با مفرد بودنش خبر آن مى‏باشد چون علماى علم نحو در افعل تفضيل ، مفرد بودن و مذكّر بودن را با هم ملتزم مى‏دانند ، و گفته امام : بزمانهم متعلّق به اشبه مى‏باشد به اين اعتبار كه شباهت بيشتر است و قول امام بابآئهم ، به اعتبار اصالت داشتن متعلّق به زمانهم مى‏باشد پس اين ايراد كه يك چيز از يك جهت هم برترى داشته باشد و هم چيزى را بر آن برترى دهند لازم نمى‏آيد بلكه برترى در حقيقت به مأخذ افعل تفضيل بر مى‏گردد و گويا چنين فرموده است : شباهت مردم به زمان خودشان زيادتر و بيشتر از شباهت آنان به پدرهايشان مى‏باشد .

معناى اين سخن آن است كه همه مردم بسيار با زمان موافقند و سخت به آن شبيهند ، تا آن جا كه هر گاه ببينند روزگار يك نفر را كه از نظر تبار و نژاد پست‏ترين افراد است و كمترين آنان از نظر دانش و ادب است ، صاحب مقام و نوكر و حشم قرار داده و داراى مال فراوان و وضع خوبى است سخت او را تعظيم و تكريم مى‏كنند و نسبت به او كمال محبّت و دوستى را ابراز مى‏دارند ، اگر چه ميان او و پدرانشان دشمنى و مخالفت آشكار وجود دارد ، و هر گاه يكى را بر خلاف آن ببينند سخت حقير و پست مى‏شمارند [ 10 ] و نسبت به او اهانت مى‏كنند ، اگر چه ميان او و پدرانشان دوستى قديمى و محبّت هميشگى است .

4 ما هلك امرو عرف قدره

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : مردى كه اندازه و منزلت خود را بشناسد هلاك نگردد .

شارح گويد : يعنى اندازه و درجه و مقام خود را بشناسد .

يعنى كسى كه بشناسد آنچه را كه براى او شرعا معيّن شده و بر طبق آن عمل نمايد و از آن حدّى كه اجازه دارد تجاوز نكند و در كارهاى حرام نيفتد ناگزير هلاكت و نابودى بدو راه نيابد ، و همچنين هر كه اندازه و مرتبه خود را در هر كارى عرفا بداند و بر كارى كه شايسته آن نيست و بر آن توانايى ندارد جرأت پيدا نكند به عنوان مثال هر كه بداند كه جزو شجاعان نيست خويشتن را به مواضع هلاكت و جنگها نيافكند و همچنين هر كه بداند كه از دانشمندان نيست ، نبايد به صورت و هيأت دانشمندان در آيد ، و همچنين است باقى فضايل و كمالات ، و مفهوم اين كلمه بر اين سخن دلالت دارد كه هر كس خود را به كارى بيرون از اندازه خويش سوق دهد و از اندازه و مرتبه خود بيرون رود در حقيقت خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است مانند ترسويى كه خود را به شجاعت وا مى‏دارد و وارد ميدان جنگ مى‏شود يا از نظر معنى هلاك شود مانند نادانى كه خود را شبيه به عالم نمايد و در مجلس دانش و تدريس بنشيند يا ترس هلاكت نسبت به او رود مانند فاسق زيرا ترس هلاكت او در دنيا يا آخرت موجود است .

5 قيمة كل امرئ ما يحسنه .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : قيمت هر مردى آن است كه نيكو داند آن را .

شارح گويد : يحسن از احسن الشئ است و وقتى است كه آن را بداند و در آن حاذق باشد . يعنى عزّت و احترام هر شخصى در ميان مردم به اندازه دانش اوست ، پس اگر مى‏خواهى پر ارج شوى بر دانشت بيافزاى چون فزونى ارزش و كاستى آن به اعتبار داشتن و نداشتن دانش مى‏باشد . مگر نمى‏بينى كه برده هر گاه قرآن ، نوشتن ، دو زندگى يا جز آنها را بداند به قيمت گرانى فروخته مى‏شود ، و چه نيكو گفته هر كه گفته است : سرگين چيزى است و نادان چيزى به حساب نيايد ، و محتمل است كه منظور از احسان بخششها باشد پس معنى چنين مى‏شود ، هر كه بخشش بسيار باشد قيمتش بسيار و عزّتش فراوان خواهد بود ، و هر كه كم بخشش باشد از او پست‏تر است و هر كه اصلا بخشش نداشته باشد يقينا عزتى ندارد ، و معناى اول مناسبتر است .

6 من عرف نفسه فقد عرف ربه .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : هر كه خود را ( نفس خويش ) را شناخت پروردگارش را بشناسد .

شارح گويد : منظور از نفس شئ ذات آن است و همانى است كه هر كسى با ( من ) بدان اشاره مى‏كند .

يعنى : هر كه نفس خود را شناخت كه موجودى است ممكن و حادث و ناتوان و نيازمند است قطعا پروردگارش را به واجب الوجوب بودن و قديم بودن و اين كه كاملترين قدرتها از آن اوست و بدو محتاج است ، خواهد شناخت . پس شناخت نفس دليلى كافى بر شناخت خداى متعال است ، پس هر كه نفس خود را نشناسد و با آن بر صانع خود استدلال نكند با آن كه نيرومندترين و نزديكترين دليلهاست چگونه پروردگارش را به دليل ديگرى خواهد شناخت ؟

7 المرء مخبو تحت لسانه

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : مرد در زير زبانش پنهان است .

شارح گويد : [ مخبّو ] از خب است و اصل آن مخبوء ( با همزه ) مى‏باشد مانند مقرّو كه اصلش مقروء بوده ، همزه به واو قلب شده و سپس به منظور سبك شدن [ در تلفظ ] واو در واو ادغام شده است .

يعنى : كامل و ناقص بودن مرد ، پوشيده و پنهان است تا وقتى كه زبانش را نجنباند پس چون زبانش را حركت داد و سخن گفت حال او آشكار مى‏شود ، پس اگر سخنش سخنى باشد كه خردها بپسندند و بزرگان بپذيرند دانش و كمالش آشكار شود ، و اگر سخنانى بگويد كه مردم از شنيدن آن كراهت داشته باشند و گوش دادن به آن را زشت شمارند حالت نادانى و نقصان او آشكار شود ، تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد [ 11 ]

8 بالبر يستعد الحر ،

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : با نيكى كردن آزاد مرد ، به بندگى در آيد .

شارح گويد : يعنى كسى كه مى‏خواهد آزادگان را به خدمت خويش در آورد و آنان را مانند بنده خود قرار دهد با بخشيدن مال و غذا و خوشرويى و نرم سخنى به آنان نيكى كند در اين هنگام هر كس به خدمت كردن او رغبت مى‏كند و از محضر و خدمت او جدا نمى‏شود به دليل اين كه : آدمى بنده احسان مى‏باشد ، و هر كه نيكى نداشته باشد و به كسى مهربانى نورزد هيچ كسى با او رفت و آمد نكند و بندگانش او را تنها بگذارند تا چه رسد به ديگران ،

بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش

9 من عذب لسانه كثر اخوانه .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : هر كه زبانش خوش و شيرين باشد برادرانش بسيار باشد .

شارح گويد : اخوان به كسر همزه جمع ( اخ ) است و در اين جا مقصود اعوان و ياران مى‏باشد . يعنى شيرينى و نرم زبانى سبب زياد شدن اعوان و ياران مى‏شود ، و تلخى زبان ( بد زبانى ) و درشتى زبان ، به گونه‏اى كه موجب دلتنگى ديگران شود سبب و عامل زياد شدن دشمنان در شهرها و روستاها مى‏گردد .

10 بشّر مال البخيل بحادث او وارث

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : مال بخيل را به آفتى از روزگار يا ميراث خوران بشارت بده .

شارح گويد : بشارت خبر مسرّت بخش است ، و تبشير القا كردن آن خبر به كسى است كه شادمانى را تعقّل مى‏كند و در اين جا مجاز است براى ترساندن به صورت تهكّم و زور و مقصود از حادث بلاى آسمانى از جايى است كه مورد علم و گمان نمى‏باشد مانند غرق شدن و آتش سوزى و مصادره شدن و جز آن ، و بخل اخلاقى است كه موجب مى‏شود مرد مال خود را از بخشيدن در راه خير نگاه دارد ، و ضدّ آن اسراف و نادانى است .

يعنى كسى كه مال خود را در راه خير چه به صورت واجب يا احسان نبخشد ناگزير به وسيله بلايى كه گمان ندارد از بين مى‏رود ، يا پس از او براى وارثانش مى‏ماند و حسابش بر عهده اوست ، و تعلّق گرفتن بشارت و ترساندن به مال مجاز عقلى است چون مژده و بيم دادن در حقيقت به كسى كه شادمانى و غم را تعقل نمى‏كند تعلّق نمى‏گيرد .