شبى در پايتخت بهشت

بيژن شهرامى

- ۴ -


مى گويم : تمامى اين صفات ارزشمند و ناظر بر ورزش ، در وجود ذى جود امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) جمع است .
مى فرمايد: آرى از اين رو آيه پير فرزانه فرمود: ورزشكاران بايد به على (ع ) اقتدا كنند. (197)
امام و جوانان  
مى فرمايد: جوانان در منظر امام على (عليه السلام ) از جايگاهى بلند برخوردار بودند و حضرت چون دل ايشان را همچون اراضى ناكشته ، مستعد پرورش بذرهاى گوناگون مى دانست (198) همواره آنان را به دينمدارى و ادب نفس توصيه مى نمود و چون به شور و نشاط و نيروى سرشار جوانى وقوف داشت مى فرمود: ناتوان ترين مردم كسى است كه از اصلاح (نفس ) خويش ناتوان و عاجز است . (199)
حكايت  
نقل است روزى اميرمومنان على (عليه السلام ) به گروهى از جوانان برخورد و در مقام گزينش قوى ترين ايشان ، فرمود: نيرومندترين شما كسى است كه به هنگام غضب خويشتن دارى كند و بردبارترين شما كسى است كه پس از قدرت عفو نمايد. (200)
مى پرسم : (اهميت بردبارى و نيز واپاييدن خود از در افتادن به چاه خشم و غضب چيست ؟)
مى فرمايد: (در آن است كه خشم كليد تمام بديها و بردبارى پرده اى پوشان است . (201)
مى پرسم : پوشنده ى چه ؟
مى فرمايد: نقصهاى خلق و خوى (202)
سپس مى فرمايد: امام ، جوانان را به ميراندن و زنده نمودن دل و روشن كردن آن و نيز بخشيدن بدان ترغيب مى فرمود.
مى پرسم : ميراندن به چه ؟
مى فرمايد :به پارسايى
مى پرسم : زنده كردن به چه
مى فرمايد: به اندرز
مى پرسم :روشن كردن به چه ؟
مى فرمايد: به حكمت
مى پرسم : نيرو بخشيدن به چه ؟
مى فرمايد: به يقين (203)
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) از جوانان به عنوان ارباب نيات پاك و انفاس پاكيزه (204) ياد مى فرمود و از طى شدن بهار زندگانى و تاراج اين گوهر فروزنده بر آنان انديشناك بود.
مى پرسم : تاراجگر گوهر تابناك فوق چيست ؟
مى فرمايد: خدا ناترسى
مى پرسم : و حافظ آن
مى فرمايد: پرهيزگارى
سپس مى فرمايد: حضرت به روحيات خاص جوانان عنايتى عظيم داشت ، از جمله حس كنجكاوى و چ كه در جهت هدايت آن فرمود: در خانه ها و بازمانده هاى آنان (ملل و اقوام گذشته ) بگرد و بنگر كه چه كردند و از كجا به كجا شدند و كجا باز گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه هاى غربت نشستند(205)
سپس مى افزايد: سفارش جوانان به آموختن علم ، تزكيه ى نفس ، پاكدامنى ، اجتناب از معاصى و رذايل اخلاقى (خاصه خود پسندى ، خشم و غرور) توصيه به ديندارى (خواه به مفهوم خاص ، خواه به مفهوم عام آن )، سپردن مسئوليت و سمت به نسل نو و عنايت به شخصيت و روحيات خاص ايشان ، توصيه ى آنان به ازدواج و كار و تلاش ، برخورد صادقانه و ارائه تصويرى درست و روشن (و به دور است بزرگ نمايى يا كوچك نمايى ) از عهد شباب همه و همه نمونه هايى است از محبت و عنايت بى حد و حصر مولا على (عليه السلام ) به نسل جوان كه اهم آنها را مى توان در سيره نظرى و عملى آن حضرت و به طور خاص در نامه و سفارش بلند آن حضرت به امام حسن مجتبى (عليه السلام ) يافت .(206)
امام و گناهكاران  
مى پرسم : رفتار امام با گناهكاران و معصيت زدگان چگونه بود؟
مى فرمايد: رفتارى از سر اميدوارى به هدايت و نجات آنان .
حكايت  
يكى از ياران ، اميرمومنان على (عليه السلام ) را پرسيد: اى امير، آيا بر گناهكاران امت مى توان سلام كرد؟ پاسخ داد: مى بينى كه خداوند ايشان را شايسته ى توحيد مى داند، تو ايشان را شايسته ى سلام نمى دانى ؟! (207)
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام ) اگر چه بر پيشگيرى از وقوع جرم تاكيد داشت و در اين راستا دمى از زدودن زمينه هاى وقوع گناه و بزه باز نايستاد اما اگر با گناهكارى مواجه مى شد با شفقت و مهربانى از منكرش ‍ نهى و به معروف امرش مى فرمود و در صورت وجوب جارى شدن حد يا تعزير، حكم خدا را بى هيچ ملاحظه يا كم و كاستى درباره ى وى اجرا مى نمود. البته در تمامى اين مراحل از اينكه مى ديد فردى خود را در معرض لغزش و دريافت حد و تعزير قرار داده سخت متاثر مى شد و از صميم قلب هدايت و نجات وى را از درگاه قدس ربوبى مسالت مى فرمود. جالب اينكه بسيارى از دريافت دارندگان حد و تعزير الهى تاثر حضرت (عليه السلام ) را به خوبى درك كرده در جهت رهانيدن خويش از منجلاب گناه اقدام مى كردند.
حكايت  
آورده اند كه يكى از دوستان امام على (عليه السلام ) مرتكب گناهى شد و حضرت (عليه السلام ) در مقام اجراى حكم خداى وى پنجه راست او را قطع نمود. مرد با پنجه ى بريده از محل اجراى حكم بيرون آمد. در اين حال فردى از خوارج با قيافه اى ترحم آميز جلو آمد و خطاب به وى گفت : دستت را چه كسى بريد؟
پاسخ داد: سيد اوصيا و پيشواى سپيد رويان عرصه محشر و قيامت ، امام هدايت على بى ابيطالب (عليه السلام ) كه ذيحق ترين مردم نسبت به مومنين است ...

مرد كه انتظار شنيدن جوابى اينگونه قاطع و دندان شكن را نداشت گفت : واى بر تو!دستت را مى برد و باز اينگونه ثناگويش هستى ؟!
پاسخ داد: چرا ثناگويش نباشم در حالى كه محبت و دوستيش با گوشت و خونم آميخته است ؟ به خدا سوگند كه دستم را جز به حقى كه خدا مقرر فرمود، قطع نكرد.(208)
سپس مى افزايد: امام عليه السلام حتى نسبت به قاتل خويش نيز شفقت را از ياد نبرد
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من
چون اسير توست اكنون ، به اسير مدارا (209)
در پايان اين بحث مى فرمايد: سيره ى عبادى امام على عليه السلام اهتمام حضرتش به امور مسلمانان را اقتضا مى كرد، چرا كه به فرموده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم هر كس كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست .
سپس مى فرمايد: امام در خدمت و مهربانى به مومنين و پوشانيدن ، اطعام ، گشودن گرفتارى ، برآوردن حاجات ، اصلاح امور و زيارت ايشان سعى و كوششى وصف ناپذير داشت . در مجالس شادى و عزاى آنان حضورش تعالى بخش ، در سلام دادن پيش قدم و در خوش خلقى ، انصاف و عدل و سفارش به تقواى الهى پيشرو بود. افراد غريب و در راه مانده را مدد مى رساند، والدين و اهل بيت خود را به احسن وجه تكريم مى فرمود، شوهران را به نيكورفتارى با زنان و اداى حقوق شرعى و قانونى ايشان و نسوان را به متابعت خردمندانه و دينمدارانه از همسران خويش و اداى حقوق ايشان امر مى فرمود و بسيارى ديگر از كارهاى ارزشمند كه خرد از درك ، و توصيف از بيان و شمارش آن عاجزند.
تحفه پنجم : امام ،عبادت ،سياست 
امام و خلافت و حكومت  
مى فرمايد: سيره ى عبادى امام عليه السلام درحوزه ى سياست بيش از هر چيز معطوف به حقيقت ناب الهى بودن امر خلافت و حكومت است ، حقيقتى كه اگر دنياطلبان از خدا بى خبر مستورش نمى ساختند سعادت دنيا و آخرت را در عالى ترين سطح براى مردم همه ى مكانها و زمانها فراهم مى آورد. چرا كه منجر به تشكيل حكومت دينى نيرومند و فارغ از كشمكشها و فتنه انگيزى هاى داخلى و پرصلابت و اقتدار در عرصه جهانى مى شد كه اولين برنامه كارى آن برپا داشتن نماز و بسط و تعميق فرهنگ نورانى و نجاتبخش آن مى بود.
مى گويم : دوست دارم درباره ى اين حقيقت والا و تعالى بخش ، بيشتر بدانم و مطالبى را نيز از زبان حضرتعالى بشنوم
مى فرمايد: بر خلاف نظر آنانكه با اقامه ى دلايل بى پايه و براهين سست و بى مايه اظهار داشته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشينى براى خود انتخاب ننموده و تحقق امر خلافت را به شورايى كه خود به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله در شكل گيرى آن نيز كوچكترين نقشى نداشت وانهاد، خلافت به عنوان مهم ترين و سرنوشت سازترين امور در امتداد نگاه قرآن و به تبع آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داشته است .
كتاب خدا در آيات متعددى ولايت و خلافت را منحصر در خدا و رسولش ‍ و امام على بن ابيطالب (و يازده فرزند معصومش عليه السلام ) نموده است (210) و رسول خدا كه بنا بر نص صريح قرآن و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (211)
يعنى هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد بلكه تمام حرفهايش ‍ وحى است كه از سوى خداوند به او وحى مى شود، همچنين ، در زمانها و مكانهاى مختلف آن را صراحتا ابلاغ فرموده است كه آشكارترين آن پس از حجه الوداع و در موضع غدير خم با آن شكوه و عظمت خاص انجام پذيرفت .
سپس مى فرمايد: الهى بودن امر خلافت و حكومت ناظر بدين امر خطير و بسيار مهم و حياتى است كه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رهبرى مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى و در يك كلام رهبرى همه جانبه ى امت اسلامى همچنان در اختيار پيشوايان معصوم است كه احتمال راه يافتن هر نوع اشتباه و انحرافى در پندار و كردار ايشان (چه قبل از امامت و چه بعد از آن ) كاملا منتفى است .
سپس مى افزايد: آرى ، خداى تعالى امام عليه السلام را كه همانند پيامبر صلى الله عليه و آله داراى مقام و عصمت و مصونيت از گناه و اشتباه است ، براى خلافت و جانشينى پيامبرش برگزيده و او را براى مردم رهبر الگو، نمونه و اسوه قرار داده است و الا كسى كه در كارها و امورات روزمره اش نيز دچار خطا، اشتباه و نسيان مى شود، صلاحيت احراز اين مهم را ندارد.
مى پرسم : امام عليه السلام در برابر كتمان كنندگان اين حقيقت نجاتبخش ‍ چه تدبيرى اتخاذ فرمود؟
مى فرمايد: با توجه به خطرات عظيمى كه اصل و اساس اسلام را تهديد مى كرد به احتجاج بسنده كرد و حقيقت مسلمى را كه آنان خود بدان وقوف داشتند، ديگر بار اثبات فرمود تا حجت به طور كامل بر آنها تمام شود.
هان به خدا سوگند جامه خلافت را در پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است ، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان - چون چنين ديدم - دامن از خلافت برچيدم ، و پهلو از آن پيچيدم و ژرف بينديشيم كه چه بايد، و از اين و آن كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيريم و از ستيز بپرهيزم ؟
كه جهانى تيره است - و بلا بر همگان چيره - بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و دينمدار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير، چون نيك سنجيدم شكيبايى را خردمندانه تر ديدم و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته . ميراثم ربوده ى اين و آن ، و من بدان نگران .
(212)
فان كنت بالشورى ملكت امورهم
فكيف بهذا والمشيرون غيب
وان كنت بالقربى حججت خصيمهم
فغيرك اولى بالنبى واقرب (213)
سپس مى فرمايد: امام عليه السلام از آنجا كه خلافت و امامت مسلمين را وظيفه ى الهى خويش و لازمه ى رهنمونى مردم به سوى فلاح و رستگارى مى دانست با منكران آن به احتجاج پرداخت والا به هيچ روى علاقه اى به تكيه زدن بر مسند حكومت و قدرت (چنان كه در بين سياستمداران ديده مى شود) نداشت .
حكايت  
عبدالله پسر عباس گويد: در ذوقار نزد اميرالمومنين عليه السلام رفتم و او نعلين خود را پينه مى زد. پرسيد: بهاى اين نعلين چند است ؟ گفتم : بهايى ندارد. فرمود: به خدا اين را از حكومت شما دوست تر دارم مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم . (214)
امام و وحدت اسلامى  
مى پرسم : ثمره ى سكوت و خويشتندارى الهى حضرت امير عليه السلام در حد فاصل سالهاى يازده تا سى و پنج هجرى چه بود؟
مى فرمايد: حفظ اسلام (از خطرات عظيمى كه آن را تهديد مى كرد) از طريق پاسداشت و حدت امت اسلامى .
مى پرسم : چه خطراتى شريعت اسلام را تهديد مى كرد؟
مى فرمايد: خطرات گوناگونى بدين شرح
1- خطر وقوع جنگهاى داخلى
2- بحران ارتداد و از دين برگشتن گروههايى از مسلمانان
3- ظهور گسترده ى پيامبران دروغين از قبيل مسيلمه ى كذاب ، اسود عنسى ، طليحه بن خويلد اسدى ، سجاح بنت حارث و...
4- تهديد خارجى
5- و موارد ديگر
مى پرسم : امام عليه السلام جهت رفع اين خطرات و حفظ مصالح عاليه ى دين به چه اقدامى دست يازيد؟
مى فرمايد: نخست آنكه با غاصبان خلافت از در ستيز وارد نشد و بدين ترتيب احتمال وقوع جنگهاى داخلى در اردوگاه اسلام را از بين برد، چه ، اگر امام دست به شمشير مى برد تا حق الهى خويش را مسترد دارد، وفاداران به اسلام سه دسته مى شدند گروهى كه به يارى حضرت عليه السلام مى شتافتند، گروهى كه بر ضد او موضع مى گرفتند و گروهى عمده كه بى تفاوتى و حاشيه نشينى اختيار مى كردند. بدين ترتيب فتور و سستى پيكره ى امت اسلامى را فرا مى گرفت و آسيب پذيرى آن را از ساير خطرات را به شدت افزايش مى داد. امام عليه السلام خود در اين زمينه مىفرمايد: شكيبايى را بهتر از پراكنده كردن مسلمانان و ريختن خون ايشان يافتم ، چرا كه بسيارى از مردم ، تازه مسلمان بودند و دين همچون مشك پر از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه و اندك تخلفى آن را واژگون مى نمود. (215)
سپس مى فرمايد: در مواجهه با بحران ارتداد و از دين برگشتن برخى از تازه مسلمانها و نيز از ميان برداشتن پيامبران دروغين كه عده اى را گرد خويش جمع كرده بودند امام نقش بسيار مهمى را ايفا فرمودند، از يكسو با اشارت حضرت ، خليفه ى اول در مدينه باقى ماند و فرماندهى سپاه اسلام در جنگ با مرتدين و مدعيان دروغين پيامبرى به ديگرى واگذار شد چرا كه اگر خليفه از مدينه بيرون مى رفت احتمال بروز هرج و مرج و آشوبگرى از سوى مسلمان نمايان ، و مرتدان و حتى هجوم آنان به دارالخلافه تقويت مى شد.
از سوى ديگر امام عليه السلام ياران و شيعيان خود را به جهاد با دشمنان دين خدا برانگيخت و از ميان اصحاب خويش افرادى چون عدى بن حاتم طايى و حذيفه بن يمان را مامور كرد كه از ارتداد قبايل خويش ممانعت به عمل آورند.
(216)
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم . به خدا سوگند - بدانچه كرديد - گردن مى نهم تا اينكه مرزهاى مسلمانان ايمن بود و كسى را جز من ستمى نرسيد. من خود اين ستم پذيرايم و اجرا چنين گذشت فضيلتش را چشم مى دارم و به زر و زيورى كه در آن برهم پيشى مى گيرد، ديده نمى گمارم (217)
امام و اجراى عدالت  
مى فرمايد: در سال 35 هجرى خليفه ى سوم درگذشت و خلافت متوجه امام على بن ابيطالب عليه السلام گرديد در حاليكه اگر پذيرفتن آن را وظيفه اى الهى خويش نمى ديد بدان التفاتى هم نمى فرمود.
به خدايى كه دانه را كفيد (218) و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند، و ياران ، حجت بر من تمام نمى نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند (219) و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند رشته ى اين كار از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته خود را به كنارى مى داشتم و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم . (220)
مى گويم : در اينجا نيز ديگر بار شاه بيت غزل زيباى سيره ى عبادى امام عليه السلام كه همانا عبارت از تسليم بودن محض در برابر خواست الهى است در اذهان تداعى مى كند.
مى فرمايد: آرى ، به خداى تعالى قسم چنين است كه مى گويى .
سپس مى فرمايد: عدالت ، روح پويا و پرطراوتى است كه اگر در كالبد حكومتى ماندگار شد خوشبختى را براى اتباع آن به ارمغان مى آورد، عنصرى كيميا، صفت كه خداى تعالى امر بدان فرموده است : ان الله يامر بالعدل و الاحسان (221)
سپس مى افزايد: اين روح بلند تنها آنجا كه رهبران الهى بهره مند از عصمت بر كرسى حكومت تكيه زدند در كالبد حكومتها دميده شد، از جمله چند صباحى كه خلافت مسلمين در دستان مبارك اميرمومنان على عليه السلام قرار گرفت .
مى پرسم : نگاه امام على عليه السلام به عدالت چگونه بود؟
مى فرمايد: خير السياسات العدل ، يعنى در منظر امام عليه السلام بهترين سياستها، عدل است (222) چنانكه دولت عادل از واجبات مى باشد. دوله العادل من الواجبات (223)
سپس مى فرمايد: امام على عليه السلام در حالى حق به يغما رفته را در دسترس يافت كه بى عدالتى و تبعيض ، گستره ى دارالاسلام را احاطه كرده بود و جارى ساختن عدل نيز به دليل آنكه خشم ، نارضايتى و كارشكنى بسيارى از متنفذين و برجستگان اجتماع را برمى انگيخت ، كارى دشوار و صعب و حتى به زعم برخى متدينين خلاف مصلحت و تدبير مى نمود.
مى پرسم : به راستى دليل خشم و نارضايتى برجستگان اجتماع كه على القائده از صحابه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در ميان آنان بسيار يافت مى شد چه بود؟
مى فرمايد: متاسفانه آنان بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله فريب دنيا را خوردند و به دامهاى هزار رنگ آن دل نهادند، و چنان ثروتهاى بيت المال مسلمين را غارت نمودند كه فقر و پريشانى گريبان گير جامعه ى اسلامى شد. يكى پس از مرگش هزار اسب ، هزار بنده ، هزار كنيز و پنجاه دينار پول بر جاى نهاد و ماترك ديگرى آن سان بود كه روزانه معادل هزار دينار طلا عايدى داشت . يكى آنقدر سيم و زر بر جاى نهاد كه ورثه اش آنها را با تبر شكستند و بين خود تقسيم كردند و يكى ديگر به هنگام مرگ يك ميليون درهم پول نقد در هميان داشت . (224)
طبيعى است كه چنين افرادى اجراى عدالت را برنتابند و در برابر جارى كننده ى آن بيرق مخالفت برافرازند.
سپس مى فرمايد: در چنين شرايطى امام عليه السلام در راستاى عمل به قرآن و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله در صدد اجراى عدالت (بى هيچ مصلحت بينى و عافيت طلبى ) برآمد تا آنجا كه فرمود:
به خدا اگر ببينم كه (وجوهى از بيت المال ) به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر يابد. (225)
سپس مى افزايد: آن طور كه انتظار مى رفت عدالت ورزى على عليه السلام به مذاق دنيا طلبان زراندوز خوش نيامد و مخالفت و شورش آنان را در پى داشت . با اين وجود امام عليه السلام دمى از اجراى عدالت عدول نفرمود و آنگونه عمل كرد كه بايد مى كرد. پس از شهادت مظلومانه اش ‍ گفتند: على از شدت عدالتش به شهادت رسد.
مى پرسم : مهمترين ثمره ى اتخاذ اين سياست الهى (عدالت ورزى ) چه بود؟
مى فرمايد: اگر چه كار شكنى و جنگ افروزى دنيا طلبان و غارتگران بيت المال و نيز رواج روحيه ى دنيا گرايى در توده مردم و همچنين اندك بودن مدت زمان خلافت حضرت عليه السلام مانع از بروز همه جانبه بركات دولت كريمه ولى خدا عليه السلام گرديد اما موجب شد تا جامعه ى اسلامى پس از سالها طعم شيرين عدل را بچشد و به سوى بهره مندى از عدالت اجتماعى به معناى واقعى گام بردارد.
سپس مى فرمايد: دريغ و درد كه بهره مندى دارالاسلام از حكومت عدل علوى كه بر آن بود بر ديندارى مردم بيفزايد و با اتكا به قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اجراى احكام نورانى دين مبين اسلام سعادت دارين را به نيكوترين وجه براى مردم فراهم آورد، ديرى نپائيد و با شهادت حضرت عليه السلام و غصب حق الهى امام حسن عليه السلام در جانشينى آن حضرت ، به سر رسيد.
امام و بيت المال  
مى گويم : درباره ى اهتمام حضرت على عليه السلام به حفظ بيت المال مسلمين حكايتى را در ذهن دارم .
حكايت  
در سال دهم هجرى حضرت على عليه السلام به منظور گرفتن جزيه از مسيحيان منطقه ى نجران از مدينه به يمن رفت و پس از انجام ماموريت ، جهت اداى فريضه ى حج و ديندارى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راهى مكه شد.
حضرت پس از نائل شدن بدين دو فيض بزرگ به نزد لشگريان خود كه بيرون از شهر اردو زده بودند بازگشت تا با آنها به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بروند اما با كمال شگفتى مشاهده نمود كه سربازان بارها را گشوده و لباسهايى را كه از نصاراى نجران گرفته بودند، بر تن كرده اند.
امام عليه السلام كه از اين اقدام آنان سخت ناراحت شده بود، آنها را واداشت تا بازگردانند. اين جريان سبب شد تا برخى از لشكريان شكايت به رسول خدا صلى الله عليه و آله برند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آگاهى از اين ماجرا خطاب به شاكيان فرمود: از على شكايت نكنيد كه وى در راه اجراى فرمان خدا سختگير و محكم است و در دين خدا سازشكار نيست . (226)
مى فرمايد: آرى ، پاسداشت بيت المال مسلمين و تقسيم عادلانه ى وجوهات و مبالغ موجود در آن يكى از درخشان ترين جلوه هاى عدالت ورزى امام على عليه السلام بوده است .
سپس مى فرمايد: آن حضرت پيش از هر كس خود و خاندان معصوم خويش را مقيد به حفظ و پاسداشت بيت المال فرموده بود:
حكايت  
آورده اند كه طلحه و زبير شبى به نزد اميرمومنان على عليه السلام رفتند تا با حضرتش درباره ى انتظارات و توقعات خود از مقام خلافت به گفتگو بنشينند، توقعاتى نظير عهده دار شدن حكومت كوفه و بصره و حفظ سهم سابق خويش از بيت المال و... اما به محض آغاز سخن ، ديدند كه حضرت شمع را خاموش نمود.
يكى از آنان پرسيد: شمع را چرا خاموش كردى ؟
فرمود: نخواستم در زير نور شميع كه از وجوه بيت المال تهيه شده به گفتگوى خصوصى بنشينيم .
آن دو با مشاهده اين امر بيان انتظارات خويش را بى فايده ديده ، با ناراحتى آنجا را ترك نمودند.

حكايت  
آورده اند كه در ايام خلافت اميرالمومنين على (عليه السلام ) روزى ام كلثوم دختر گرامى آن حضرت از خزانه دار گردنبندى را به عاريت خواست تا در ايام عيد آن را به گردن آويزد.
خزانه دار كه شيعه اى خالص و پاكباخته بود و ارادت زيادى به اميرالمومنين (عليه السلام ) و خاندان آن حضرت داشت فورا اين تقاضا را اجابت كرد و گردنبندى را به رسم امانت تقديم داشت .
ام كلثوم گردنبند را به گردن آويخت تا اينكه روزى امام (عليه السلام ) آن را ديد و
پرسيد: گردنبندى را از كجا آورده اى ؟!
عرض كرد: مل بيت المال است ، به امانت گرفته ام .
حضرت ناخردسند شد و گردنبند را از وى بازپس گرفت و نزد خزانه دار برد و در حالى كه از اقدام وى نيز اظهار نارضايتى مى كرد، فرمود: اگر دخترم اين را عاريت نگرفته (و تصاحب نموده ) بود دستش را قطع مى كردم . (227)
سپس مى افزايد: امام على (عليه السلام ) همانگونه كه در حفظ بيت المال مسلمين ساعى بود، در هزينه كردن آن نيز نهايت دقت و موشكافى را به خرج داده مبالغ موجود را به طور مساوى مابين مردم تقسيم مى فرمود. بعد از هر بار تقسيم نيز به نماز مى ايستاد و با خداى خويش راز و نياز مى كرد.
مى پرسم : آيا كسانى كه از عملكرد امام (عليه السلام ) در تقسيم عادلانه ى بيت المال ناراضى بودند، آن را به روى خود آوردند يا اينكه بهانه هاى ديگرى را براى شوريدن عليه امام (عليه السلام ) دستاويز خويش ‍ قرار دادند؟
مى فرمايد: آنان ابتدا از اينكه حضرت (عليه السلام ) مهاجرين ، انصار، عرب ، غير عرب ، سپيد، سياه و حى همسران ، اصحاب و ياران را يكسان به حساب مى آورد، ابزار نارضايتى نمودند، اما امام (عليه السلام ) ناخردسندى آنان را بى مورد دانست و فرمود: مرا فرمان مى دهيد تا به ستم بر كسانى كه والى آنانم ، غلبه نمايم ؟ به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآيد. اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى دانستم - كه چنين سزاست - تا چه رسد كه مال ، مال خدا است . بدانيد بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيست ، با تبذير و اسراف يكى است . قدر بخشنده را در دنيا بالا برد و در آخرت فرو آرد. او را در ديده ى مردمان گرامى كند و نزد خدا خوار گرداند...(228)
سپس مى فرمايد: آنان چون اعتراضات را بى فايده يافتند و به بهانه هاى واهى ديگر سر به شورش برداشتند و كردند آنچه كردند.
سپس مى افزايد: متاسفانه برق مسكوكات چشم بسيارى را كور نموده بود و الا مى بايست با مشاهده ى زندگانى ساده و برخورد آن حضرت با برادرش عقيل كه يك صاع گندم بيشتر از بيت المال خواسته بود و امام قطعه اى آهن تفتيده را به دست او نزديك كرد تا آتش دوزخ را ياد وى آورد، كمر به يارى حضرتش (عليه السلام ) مى بستند و اعتلاى همه جانبه ى دارالاسلام را ميسر مى ساختند.
امام و كارگزاران  
مى پرسم : مهمترين معيارى كه امام (عليه السلام ) در انتخاب حكام ايالات و كارگزاران حكومت مد نظر داشتتند، چه بود؟
مى فرمايد: بهره مندى از تقوى و كاردانى
مى پرسم : پس دليل عزل بسيارى از استانداران و كارگزاران از سوى امام (عليه السلام ) (در نخستين روزهاى تصدى امر خلافت ) دم بهره مندى ايشان از دو شرط مزبور بوده است ؟
مى فرمايد: آرى ، امام (عليه السلام ) بسيارى از كارگزاران فاقد صلاحيت را كه صرفا به واسطه ى خويشاوندى با دولتمردان سابق به كار گمارده شده بودند و بعضا از پرداختن به گناهان كبيره نيز ابايى نداشتند، عزل فرمود و به جاى آنان افرادى خدا ترس ، دينمدار، كاردان ، مجاهد، دلسوز، شجاع ، مورد اعتماد، قناعت پيشه و ساده زيست را كه بعضا در كمال گمنامى در دل مزارع و نخلستانهاى دور به كسب روزى حلال مشغول بودند، منصوب نمود.
مى پرسم : آيا كارشكنى و جنگ افروزى دنيا طلبان از خدا بى خبر، انجام اين اصلاح بزرگ را با مشكل مواجه ننمود؟
مى فرمايد: چرا، چنانكه افرادى نظير معاويه بن ابى سفيان به واسطه ى برخوردارى از عده و عده ى فراوان ، پناه دادن به ناراضيان از عدالت امام (ع ) و توسل به انواع دسيسه ها و مكرها و فريب ها، راى اميرمومنان على بن ابيطالب (عليه السلام ) مبنى بر عزل خويش را ناديده گرفته سر به طغيان برداشتند.
سپس مى فرمايد: البته كسانى كه به امام (عليه السلام ) پيشنهاد مى دادند كه معاويه را چند صباحى در سمت خود ابقا نمايد و پس از محكم شدن پايه هاى خلافت ، نسبت به عزلش اقدام كند؛ اما امام (عليه السلام ) از اين امر به عنوان تاييد معاويه و سيره ى اسلام ستيزانه ى وى (ولو به صورت مقطعى و مصلحتى ) ياد نمود و آن را به شدت رد كرد.
مى گويم : انتظار امام (عليه السلام ) از كارگزارانش چه بود؟
مى فرمايد: اين مطلبى است كه تنها با مطالعه ى دقيق نامه هاى پرمحتوى آن حضرت (عليه السلام ) به كارگزاران حكومتش مى توان بدان وقوف يافت .
مى پرسم : مهمترين انتظار امام (عليه السلام ) از كارگزارانش چه بود.
مى فرمايد: اهتمام داشتن به امر نورانى و مقدس نماز چنانكه خطاب به محمد بن ابى بكر، استاندار خويش در مصر نگاشت هر چيز از كار كه به جاى آرى پيرو نماز توست كه بر مى دارى ، (229) و در جايى ديگر خطاب به ياران و نمايندگان خويش در جاى جاى دارالاسلام فرمود: كار اقامه نماز را بر عهده بگيرد و نگاهداشت آن را بپذيرد و آن را بسيار به جاى آريد و با نماز، خود را به خدا نزديك داريد كه نماز واجب است برمومنان و بايد گزارده شود به وقت آن . آيا گوش فرا نمى دهيد به پاسخ دوزخيان كه چون از آنان پرسيدند: چه چيز شما را درآورد در آتش سوزان ؟ گفتند: نبوديم از نمازگزاران (230) و نماز گناهان را ساقط مى كند چنانكه برگ از درخت ساقط مى گردد، و گناهان را از گناهكار مى گشايد چنانكه بند از كسى بگشايند، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نماز را به چشمه ى آب گرم كه بر در سراى مردى بود تشبيه فرمود كه او اگر روزان و شبان پنج بار خود را بدان بشويد، ديگر چركى بر تن وى نخواهد بود.
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خود را با گزاردن نماز رنجه مى فرمود، با آنكه مژده ى بهشت شنيده بود. چون خداى سبحان بدو فرمود: و كسان خود را بفرما تا نماز كنند و خود بر آن شكيبا باش (231) پس كسان خود را امر به نماز مى كرد و خود بر گزاردن نماز طاقت مى آورد...
(232)
سپس مى فرمايد: اين امر عجيب نيست چرا كه قرآن اهتمام به امر نماز را اولين برنامه ى كارى حكومت صالحان برمى شمارد: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه .(233)
مى گويم : آن حكايت معروف هم مويد همين مطلب است .
مى فرمايد: حكايت حكايت
مى گويم :
حكايت  
آورده اند كه روزى در ميدان جنگ فردى به نزد على (عليه السلام ) آمد و سوالى درباره ى نماز پرسيد. در اين هنگام يكى از ياران حضرت ناظر قضيه بود جلو آمد و سخنى بدين مضمون عرض داشت كه حالا چه وقت پرسش ‍ است ، آن هم درباره ى نماز.
امام (عليه السلام ) بى توجه به اين اعتراض ، پاسخ سوال كننده را دقيق و كامل داد و آنگاه افزود كه جنگ ما اصلا براى نماز است .

مى فرمايد: امام (عليه السلام ) پس از به كار گماردن كارگزاران ، بر كار ايشان نظارت دقيقى را اعمال مى نمود و كوچكترين تخلفى را نيز بر نمى تافت و تحمل نمى فرمود چنانكه به يكى از عاملان خود نگاشت : از تو به من خبرى رسيده است ، اگر چنان كرده باشى ، پروردگار خود را به خشم آورده اى ، و امام خويش را نافرمانى كرده ، و امانت خود را از دست داده اى . به من خبر داده اند تو كشت زمين را برداشته و آنچه پايت بدان رسيده براى خود نگاه داشته اى و آنچه در دستت بوده ، خورده اى حساب خود را به من بازپس بده و بدان كه حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است . (234)
امام و ساده زيستى  
مى فرمايد: يكى ديگر از جلوه هاى درخشان سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) ساده زيستى و زهد است و حضرت (عليه السلام ) بدين امر توجه و اهتمام ويژه اى داشت چنانكه بارها (در پاسخ به كسانى كه او را از سخت گرفتن بر خويش منع مى كردند) مى فرمود: خداوند بر كسى كه امام و پيشواى مردم است واجب كرده كه مانند تهيدستان و ناتوانان زندگى كند تا زندگى بر فقيران سخت و ناگوار نباشد. (235)
1- خانه ى امام  
مى فرمايد: خانه امام (عليه السلام ) چه در مدينه و چه در كوفه ساده ترين خانه ها بود و حضرت (عليه السلام ) با وجود آنكه مى توانست با سهم خويش از غنائم ، بهترين خانه ها و عمارتها را براى خويش فرمايد اما با توجه به وضع نامطلوب اقتصادى عامه ى مردم هرگز بدان اقدام نورزيد و موجودى خويش را چنانكه پيشتر گفتيم انفاق فرمود.
آن امام همام در مدينه در خانه اى كه حارثه بن نعمان در اختيار وى نهاد اقامت گزيد و در كوفه نيز سرايى محقر را براى سكونت برگزيد و بدين امر بسنده نكرد و از كارگزارانش نيز خواست چون او عمل نمايند چنانكه وقتى شنيد شريح قاضى خانه اى به قيمت هشتاد دينار خريده او را طلبيد و نگاهى از سر خشم به وى افكند و فرمود: به زودى كسى به سر وقتت مى آيد كه به نوشته ات نمى نگرد و از گواهت نمى پرسد تا آنكه تو را از آن خانه بيرون كند و بردارد و تهيدست به گورت سپارد. پس شريح مبادا اين خانه را از جز مال خود خريده باشى يا بهاى آن را از جز حلال به دست آورده باشى ، چه ، آنگاه خانه ى دنيا را زيان كرده اى و خانه ى آخرت را از دست داده اى . اگر آنگاه كه اين خانه را خريدى نزد من مى آمدى ، براى تو سندى مى نوشتم ، بدين سان ، تا رغبت نمى كردى خانه به درهمى يا افزون از آن بخرى ، و آن سند چنين است : اين خانه اى است كه خريده است آن را بنده اى خوار، از مرده اى كه او را از جاى برخيزانده اند براى كوچ و بستن بار. از او خانه اى از خانه هاى فريب خريده است در كويى كه سپرى شوندگان جاى دارند و تباه شوندگان روز به سر آرند... (236)
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام ) از اينكه تمامى مسلمانان خانه هاى آباد و نيكو داشته باشند استقبال مى كرد چنانكه در وليمه ى افتتاح خانه هاى نوساز برخى از مومنين (كه حضرتش را دعوت كرده بودند) مشاركت مى جست اما با توجه به وضع بد اقتصادى توده ى مردم ، ساده زيستى را براى خود و كارگزارانش فريضه اى الهى مى دانست .
مى پرسم : امام (عليه السلام ) امور مربوط به خلافت و حكومت را در كجا مورد رسيدگى قرار مى دادند؟
مى فرمايد: هم در مسجد و هم در منزل
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام ) در همان خانه ى ساده ، اتاقى را جهت تهجد و نماز شب اختصاص داده بود و در آن نماز بپا مى داشت .
2- لباس امام  
مى فرمايد: لباس اميرمومنان على (عليه السلام ) نيز بسيار ساده بود و چنانكه پيشتر ديديم لباس خدمتكار ايشان (قنبر) از لباس ايشان نيكوتر و بهتر بود.
حكايت  
با على (عليه السلام ) گفت آن يكى در رهگذار
از چه باشد جامه ى تو وصله دار؟
اى امير تيز راى تيز هوش
جامه يى چون جامه ى شاهان بپوش
كس نديده اى جهانى را پناه
جامه ى صد وصله بر اندام شاه
گفت : صاحب جامه را بين ، جامه چيست
ديد بايد در درون جامه كيست ؟
ظاهر زيبا نمى آيد به كار
حرفى از معنى اگر دارى بيار؟
مرد صورت را به سيرت كار نيست
جامه گرصد وصله باشد عار نيست
كار ما در راه حق كوشيدن ست
جامه ى زهد و ورع پوشيدن است
زهد باشد جامه ى پرهيزكار
كار دنيا را به دنيا واگذار (237)
مى پرسم : آيا امام (عليه السلام ) لبس خاصى را براى تهجد و اقامه ى نماز اختصاص داده بودند؟
مى فرمايد: برخى از بزرگان دين جامه ى ساده و راحتى را براى تهجد و شب زنده دارى اختصاص مى دادند چنانكه امام رضا (عليه السلام ) لباسى را به دعبل بخشيدند كه در تهجد شبانه ى خويش افزون از يك ميليون ركعت نماز در آن به جاى آورده بودند.
3- غذاى امام  
مى فرمايد: غذاى امام (عليه السلام ) هم بسيار ساده و مختصر بود و حضرت بعد از كار و تلاش روزانه بر سر سفره ى افطار نيز كه مى نشست غالبا به نام و نمك و در بهترين حالت به نان و شير يا نان و خرما روزه مى گشاد و مى گفت : هر كس خوراكش زياد باشد، سلامتى اش اندك خواهد بود. (238)
حكايت  
آورده اند كه روزى مهمانى به خانه امام حسن مجتبى (عليه السلام ) آمد. سفره ى شام كه پهن گشت به حضرت (عليه السلام ) عرضه داشت : من چيزى نمى خورم امام فرمود: چرا؟
عرض كرد: به ياد مستمندى افتادم و دلم سوخت . من نمى توانم چيزى بخورم مگر اينكه مقدارى غذا براى وى بفرستيد.
امام (عليه السلام ) فرمود: آن فقير كيست و كجاست ؟
گفت : دمى قبل در مسجد فقيرى را ديدم . بعد از نماز دستمالش را باز كرد تا افطار كند با اينكه نان جويى بيشتر در آن نبود، مرا به خوردن دعوت نمود ولى چون به تناول طعام فقيرانه عادت ندارم نپذيرفتم و بيرون آمدم . حال اگر ممكن است مقدارى غذا براى وى بفرستيد
امام (عليه السلام ) در حاليكه اشك در ديدگان مباركش جمع شده بود، فرمود: او پدرم اميرمومنان و خليفه ى مسلمانان على (عليه السلام ) است . او با اينكه بر سرزمين بزرگى حكومت مى كند. مانند فقيرترين مردم زندگى مى كند و هميشه غذايى ساده مى خورد. (239)
مى پرسم : آيا حضرت (عليه السلام ) از ين كار هدفى جز به ياد نيازمندان بودن و كمك به آنها و نيز حفظ سلامتى (كه به تحصيل رضاى الهى مى انجامند) داشت ؟
مى فرمايد: آرى و آن با نشاط بودن به هنگام عبادت خداى تعالى است چه ، شكم پر، حال عبادت را از آدمى سلب مى نمايد.
4- درآمد امام  
مى فرمايد: سهم امام (عليه السلام ) از بيت المال همانند سهم ديگر افراد بود و غالبا بخشى از اين سهم نيز صرف دستگيرى از نيازمندان مى شد چنانكه وقتى عقيل از آن حضرت سهم بيشترى از بيت المال را درخواست كرد بدو فرمود: اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مى دادم و چيزى براى خود نمى گذاشتم .(240)
سپس مى فرمايد: ديگر عايدات امام (عليه السلام ) نظير وجوه رسيده از مدينه يا مبالغ حاصل از فروش محصول برخى از نخلستانها كه خود آباد فرموده و مانند آن نيز كلا به نيازمندان پرداخت مى شد.
امام و پاسخ به شهادت  
مى فرمايد: پس رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) و همزمان با ظهور پيامبر دروغين و خشنودى سران مرتجع يهود و نصارى حجم انبوهى از شبهات و سوالات متوجه خليفه ى اول و در پى او خلفاى دوم و سوم گرديد و اگر نمى بود پاسخگويى على (عليه السلام ) بدآنها، فتور و سستى در بناى رفيع اعتقادات دينى مردم خاصه آنان كه نومسلمان بودند، راه مى يافت .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) او را دروازه ى شهر علم ناميد و ابواب علوم را بر روى مفتوح ساخت مراحل ، استمداد خلفا را بى پاسخ نمى گذاشت و با ارائه پاسخهاى مستدل و جامع ، پرسش كنندگان و صاحبان شبهه را قانع و گاه موجبات تشرف آنان به اسلام را فراهم مى آورد.
حكايت  
آورده اند كه روزى گروهى از دانشمندان يهودى نزد خليفه ى دوم آمدند و گفتند: پرسشهايى را مطرح مى كنيم اگر پاسخمان را دادى به حقانيت آيين و پيغمبر شما وقوف مى يابيم والا نتيجه ى عكس خواهيم گرفت .
خليفه گفت : هر چه مى خواهيد بپرسيد.
گفتند:
1- قفل و كليد آسمان چيست ؟
2- قبرى كه با صاحبش به راه افتد چه بود؟
3- چه كسى قومش را انذار كرد در حاليكه نه انسان بود و نه جن ؟
4- پنج جنبنده اى كه هيچ گاه در رحم مادر نبوده اند كدامند؟

خليفه دمى انديشيد و بالاخره اظهار بى اطلاعى نمود. يهوديان نيز در حالى كه آماده ى رفتن مى شدند حكم بر عدم حقانيت اسلام دادند. در اين هنگام على (عليه السلام ) كه توسط سلمان فارسى از ماجرا مطلع شده بود، از راه رسيد و راه رسيد و خطاب به دانشمندان يهود گفت : هر چه مى خواهيد از من بپرسيد چرا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هزار باب از دانش را بر من مفتوح ساخت و از هر در نيز هزار در ديگر را؛ البته مشروط بر اينكه پس از دريافت جواب به آيين ما درآييد.
دانشمندان يهودى پذيرفتند و چهار سوال خويش را ديگر بار مطرح كردند. امام (عليه السلام ) فرمود: قفل آسمان شرك به خداست چرا كه هيچ عملى از مشركان بالا نمى رود و كليد آن شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ) است . و گورى كه با صاحبش به راه افتاد شكم نهنگى بود كه يونس پيغامبر (عليه السلام ) را در بر گرفت و در درياها سير كرد و كسى كه نه انسان بود و نه جن و قومش را انذار كرد مورچه اى بود كه ديگر مورچگان را از له شدن در زير پاى سليمان و لشكريانش برحذر داشت .
اما پنج جنبنده اى كه هيچ گاه در رحم مادر نبوده اند همانا عبارتند از: حضرت آدم ، حضرت حوا، شتر صالح ، گوسفند ابراهيم ، و عصاى موسى (كه به صورت اژدها درآمد و بر روى زمين به راه افتاد.)
سخن حضرت (عليه السلام ) كه به پايان رسيد خليفه شادمان شد و يهوديان به يكديگر نگاه كردند و گفتند: اين جوان راست مى گويد آنگاه به حقانيت اسلام و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) وقوف يافته ، مسلمان شدند. (241)
امام و شهروندان  
مى فرمايد: امام (عليه السلام ) تنها ملاك برترى را بهره مندى از تقوا مى دانست و بر يكسان بودن شهروندان در برابر قانون تاكيد فراوان داشت چنانكه خود همانند فردى عادى در دادگاه طرح دعوى مى كرد و حكم قاضى را به دليل منطبق بودن بر سير درست دادرسى ، مى پذيرفت (هر چند كه به نفع او صادر نشده بود.)
حكايت  
در زمان خلافت على (ع ) در كوفه ، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد يك مرد مسيحى پيدا شد. على (عليه السلام ) او را به محضر قاضى برد و اقامه ى دعوى كرد كه : اين زره از آن من است ، نه آن را فروخته ام و نه به كسى بخشيده ام و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام .
قاضى به مسيحى گفت : خليفه ى ادعاى خود را اظهار كرد، تو چه مى گويى ؟ او گفت : اين زره مال خود من است و در عين حال گفته ى مقام خلافت را تكذيب نمى كنم . ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد.
قاضى رو به على (عليه السلام ) كرد و گفت : تو مدعى هستى و اين شخص منكر است عليهذا بر تو است كه شاهد بر مدعاى خود بياورى .
على (عليه السلام ) خنديد و فرمود: قاضى راست مى گويد، اكنون مى بايست كه من شاهد بياورم ولى من شاهد ندارم .
قاضى روى اين اصل كه مدعى شاهد ندارد به نفع مسيحى حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مى دانست كه زره مال كيست پس از آنكه چند گامى پيمود، مرتعش شد و برگشت و گفت : اين طرز حكومت و رفتارهاى بشر عادى نيست ، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از آن على (عليه السلام ) است .
طولى نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم على (عليه السلام ) در جنگ نهروان مى جنگد
(242)
سپس مى فرمايد: امام شهروندان را گرامى و محترم مى داشت و از اينكه آنان در برابرش كرنش نمايند سخت دورى مى جست .
حكايت  
چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيش دويدند. فرمود: اين چه كار بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه داريم و بدان اميران خود را بزرگ مى شماريم فرمود: به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى گرديد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است . (243)
سپس مى افزايد: اميرمومنان (عليه السلام ) از اينكه شهروندان را با پند و موعظت به راه راست هدايت نمايد، از كژيها باز دارد و فراز پايگى بخشد، دمى نياسود و نسبت به اين امر اهتمام ويژه اى را مبذول داشت .
امام و دادگرى  
مى فرمايد: سيره عبادى امام (عليه السلام ) اقتضا مى كرد كه دمى از اهتمام ورزيدن به امور خدا باز نايستد حتى آن زمان كه حق الهى حضرتش ‍ در تصدى امر خلافت پايمال شده ديگران بر كرسى قدرت تكيه زده بودند.
سپس مى فرمايد: يكى از عرصه هايى كه همواره احتمال آن مى رفت در آن حقوق مسلمانان (به واسطه ى صدور احكام دور از صواب و ناعادلانه ) ضايع شود دستگاه قضايى بود.
مى گويم : اين مطلب كه در صدر اسلام خلفا خود به قضاوت مى نشستند، صحت دارد؟
مى فرمايد: آرى ، آنان در پايتخت خويش شخصا به قضاوت مى پرداختند اما هر شهر براى خودش قاضى معينى داشت كه به شكايات و اختلافات مردم رسيدگى مى نمود و اگر كسى حكم وى را ناعادلانه به دور از انصاف مى يافت به دارالخلافه و شخص خليفه عارض مى گرديد.
مى پرسم : عادلانه بودن احكام صادره از سوى خلفا آشكار مى شد؟
مى فرمايد: على (عليه السلام ) بر قضاوت آنان نظارتى غير رسمى را اعمال مى فرمود و در موارد عديده اى با نقض حكم ، شخصا به دعاوى رسيدگى و حكم خدا را صادر مى كرد.
مى پرسم : رهاورد اين امر چه بود؟
مى فرمايد: گسترش عدالت و رفع ظلم از مظلوم و جلب اعتماد عمومى به دستگاه عدالت و حكومت اسلامى (244) و بالاتر از آن به دين مبين اسلام و احكام نورانى و نجات بخش آن ، بدين معنى كه مردم با مشاهده ى توانايى دستگاه قضايى در رفع ظلم و گسترش عدل به حقانيت اسلام پى برده و در متابعت از آن كوشاتر ظاهر مى شدند.
مى پرسم : واكنش خلفا به اين امر چگونه بود؟
مى فرمايد: آنان در بيشتر موارد از راى صائب و مبتنى بر علوم الهى على (عليه السلام ) استقبال مى كردند و مى گفتند خدا ما را در موضعى و در تنگنايى كه على (عليه السلام ) در آنجا دستگير ما نباشد، قرار ندهد.
حكايت  
آورده اند كه روزى بر اساس حكم خليفه ى ثانى قاتلى را به صاحب خون يعنى پدر مقتول سپردند تا قصاص نمايد وى نيز دو ضربت شمشير بركشنده ى فرزند فرود آورد و چون گمان كرد از پاى درآمده او را به كسانش ‍ سپرد.
پس از مدتى مرد ضربت خورده بهبود يافت و پدر مقتول درصدد برآمد تا وى را دوباره قصاص نمايد حكم خليفه نيز بر اين امر تعلق گرفت ، اما مرد به على (عليه السلام ) عارض گرديد و حضرت هم به كار وى رسيدگى فرمود: چنانكه از خليفه پرسيد: اين چه حكمى بود كه درباره ى اين مرد صادر نمودى ؟
خليفه گفت : نفس در برابر نفس ، اين حكم خداست
على (عليه السلام ) فرمود: كشنده ى يك فرد را چگونه مى توان دوبار كشت ؟

خليفه با شگفتى گفت : راى و قضاوت شما چيست ؟
امام (عليه السلام ) رو به پدر مقتول كرد و گفت : حكم خدا اين است كه اول تو را به مرد ضربت خورده مى سپاريم تا دو ضربتى را كه به او زده اى از تو قصاص كند و چون اين امر به پايان آمد او را به تو مى سپاريم تا در برابر خون فرزندت به قتل برسانى .
پدر مقتول قدرى انديشيد و گفت : اين كه با مرگ من همراه است ، راه ديگرى نيست ؟
على (عليه السلام ) فرمود: نه ، راه ديگرى نيست و اين مرد بايد حق خود را از تو باز ستاند.
مرد گفت : من از خون فرزندم گذشتم به شرطى كه او نيز از حق خود صرف نظر نمايد.
بدين ترتيب قضيه با رضايت طرفين خاتمه يافت و خليفه ديگر بار اين جمله معروف را بر زبان جارى ساخت كه لو لا على لهلك عمر (245)
امام و عمران دارالاسلام  
مى فرمايد: اسلام دنيا را مزرعه آخرت و آباد بودن آن را لازمه ى رفاه اخروى مى داند چرا كه بندگان خداى تعالى (به دور از دنياطلبى ) به عمران زيستگاه خويش نپردازند، عفريت فقر و دريوزگى به سرايشان پاى مى نهد و فرشته ى ايمان را بيرون مى راند.
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) نسبت به عمران و آبادانى دارالاسلام اهتمام خاصى را مبذول مى داشت و اين مهم را در سايه سار اشاعه ى تقوى و پارسايى ، نظم ، عدالت ورزى ، كار و تلاش ، پرهيز از اسراف و تبذير و استفاده ى مطلوب از همه امكانات جستجو مى فرمايد.
حكايت  
على بن ابيطالب (عليه السلام ) از خانه بيرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها - كه با كار كردن در آنها آشنا بود - ضمنا بارى نيز همراه داشت . شخصى پرسيد: يا على ! چه چيز همراه دارى ؟
فرمود: درخت خرما ان شاء الله
پرسيد: درخت خرما؟
تعجب آن شخص وقتى از بين رفت كه بعد از مدتى او و ديگران ديدند تمام هسته هاى خرمايى كه آن روز حضرت على (عليه السلام ) همراه خود مى برد، سبز و هر كدام درختى شد. (246)
امام و برخورد با فتنه ها و...  
مى فرمايد: از ديگر جلوه هاى سيره ى عبادى آن حضرت كه مى بايست در اين بحث بدآنها اشاره نماييم . اهتمام در امر گسترش دايره ى توحيد، كشف و ارائه ى حقايق بلند و رفيع دينى ، پاسخگويى به سوالات جديد شرعى ، رفع بدعتها، كور نمودن چشم فتنه ها و امثال آن اشاره نمود.
مى پرسم : فتنه ها، چگونه پديد آمد؟
مى فرمايد: طبقه فرمايش امام (عليه السلام ) آغاز پديد آمدن فتنه ها پيروى خواهشهاى نفسانى است و نوآورى در حكمهاى آسمانى ، نوآوريهاى كه كتاب آن را نمى پذيرد و گروهى از گروه ديگر يارى خواهد بر خلاف دين خدا اجراى آن را به عهده گيرد... (247)
مى پرسم : مهمترين راه كور كردن چشم فتنه ها چيست ؟
مى فرمايد: اشاعه ى فرهنگ نورانى نماز چنانكه قرآن كريم فرمود: ان الصلوه تنيه عن الفحشاء و المنكر(248) و على (عليه السلام ) فرمود: الصلوه حصن من سطوات الشيطان ؛ يعنى نماز سنگرى رويين در برابر حمله هاى شيطان است . (249)
نماز است رويين دژ اهل دين
بيا اى برادر به حصن حصين
چون شيطان نبايد در اين قلعه راه
شوى ايمن از او در اين پايگاه (250)
تحفه ششم : امام ،عبادت ،جهاد 
امام و جهاد  
مى فرمايد: اسلام دين منطق و استدلال است ، همانطور كه آيين صلح و دوستى ، مودت و مهربانى است و همواره بر آن بوده و هست كه پيام توحيدى نجاتبخش خويش را از طريق بيان و قلم به گوش جهانيان برسانيد و آنان را به سوى فلاح و رستگارى سوق دهد با اين وجود اگر مانعى بر سر راه پيام رسانى به وجود آمد يا كيان اسلامى مطمع نظر و مورد دستبرد دشمنان خدا قرار گرفت ؛ به شكلى كه به آن هدف مقدس را دور از دسترس ‍ يافت به جهاد كه اصلى سياسى - عبادى و شاخه اى از شاخسار توحيد است ، دست مى يازد و اين مهم را به انجام مى رساند.
با اين وصف جهاد كوششى است در راستاى حاكميت دين خدا، دفاع از مرزهاى انسانى و رهايى بخشيدن انسانها از قيود و بندهاى اهريمنى ، تلاشى است در راستاى بيرون آوردن منشور مقدس والهى انسانيت از دستهاى آلوده ى كسانى كه به تحريف آن انديشيده اند؛ فعاليتى است مقدس در راه پاسداشت و برافراشته نگاه داشتن پرچم اسلام (نماز)؛ پرچمى كه روزگارى در گستره ى ديگر اديان آسمانى هم در اهتراز بود اما شياطين با هدف انتقام كشى ، آن را به زير كشيدند چرا كه چيزى همانند آن بينى شان را به خاك نساييده بود و چه بسيار كوشيدند كه اين پرچم هدايت را نيز از بام سراى اسلام به زير كشند يا كمرنگ نمايند اما جهاد را سد راه و برباد دهنده ى آمال شوم خويش يافتند.
بدين ترتيب هر ملتى كه دست از جهاد فى سبيل الله كشيد، شياطين ذلت را براى آن به ارمغان آوردند و بر آنان حاكميت يافتند؛ چنانكه وقتى در زمان على (عليه السلام ) مردم در رزم و قتال با دشمنان خدا و در راس آنان پسر ابوسفيان كاهلى كردند؛ معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت ، هم كه او بدعتها در دين وارد كاهلى كردند، معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت ، هم او كه بدعتها در دين وارد كاهلى كردند؛ معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت ، هم او كه بدعتها در دين وارد نمود و آسيب ها زد، چنانكهخ نماز جمعه را نه تنها در غير جمعه برپاداشت بلكه آن را به سب و ناسزاگويى به ولى خدا (عليه السلام ) نيز آلوده ساخت .
آرى جهاد به تعبير امام على (عليه السلام ) عبادتى است پاسدار ساير عبادات ، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده ى دوستان خود گشوده است ، و جامه ى تقوى است كه بر تن آنان پوشيده است ؛ زره استوار الهى است كه آسيب نبيند، و سپر محكم اوست - كه تير در آن ننشيند - هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه ى خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كشاند، و در زبونى و فرومايگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان ، و حق از او روى گردان ، به خوارى محكوم و از عدالت محروم (251)
سپس مى فرمايد: فلسفه ى جهاد در كلام حضرت (عليه السلام ) به خوبى مبرهن است چنانكه فرموده ى ذيل بيان دارنده ى آن مى باشد: پروردگار!تو مى دانى آنچه كه انجام داديم و نبردى را كه شروع كرديم نه به منظور دست يازى به سلطنت و نه براى دست يابى به مال و متاع پست دنيا بود؛ بلكه براى آن بود تا نشانه هاى از بين رفته ى دينت را باز گردانيم و اصلاحى همه جانبه در شهرهايت پديد آوريم تا بندگان ستمديده ات در ايمنى قرار گرفته و قوانين و مقررات فراموش شده بر پاگردد. (252)
سپس مى افزايد: با چنين نگاهى به جهاد، مكتبى در حوزه ى جهادى ايجاد مى شود كه دست پروردگان آن ، شيران روز و زاهدان شب هستند.
حكايت  
آورده اند كه روزى مالك اشتر نخعى فرمانده ى دلير و سرافراز سپاه امام على (عليه السلام ) در كوفه از معبرى مى گذشت چونان هميشه با جامه اى ساده و رفتارى از سر تواضع و اخلاص .
يكى از بارزترين به قصد خنداندن ديگران دسته اى سبزى پلاسيده را برداشت و به سوى مالك اشتر پرتاب كرد.
دست پرورده ى على (عليه السلام ) پس از پاك نمودن سر و روى خويش ، نگاهى به مرد انداخت و بى آنكه حرفى بزند، از آنجا دور شد. در اين هنگام چند تن از مغازه داران خطاب به مرد استهزاء كننده گفتند: واى بر تو، دانستى به چه كسى اهانت روا داشتى ؟!
گفت : آرى رهگذرى فقير و ناشناس
گفتند: او مالك اشتر نخعى مجاهد فى سبيل الله و امير سرافراز لشكر خليه ى على بن ابيطالب (عليه السلام ) بود.
مرد از شنيدن اين مطلب سخت بر خود لرزيد، گويى دنيا را بر سرش ‍ كوفتند، مضطرب و پريشان در مسيرى كه مالك بدان سو رفته بود، روان شد. بالاخره شير شرزه ى ميدانهاى نبرد حق عليه باطل را در مسجد كوفه و در حال نماز يافت . گوشه اى منتظر ايستاد تا اينكه سلام نماز را داد و بيرون آمد. به سويش رفت و خود را در پايش اندخت و بريده عذرها خواست و طلب عفو و بخشش نمود.
مالك خم شد و او را بلند كرد. لبخندى زد و گفت : نگران مباش ، به مسجد آمدم و نماز خواندم و از خداى تعالى خواستم تو را مشمول عفو و بخشش خويش قرار دهد. اين را گفت و از مسجد بيرون آمد.
مى گويم : پس در يك نگاه امير مومنان على (عليه السلام ) و دست پروردگان ايشان مجاهدان واقعى رسالتى بس سنگين بر عهده دارند، هم در سر حدات و هم در اجتماع .
مى فرمايد: آرى ، چنين است ، آنان به تعبير زيباى امام على (عليه السلام ) دژ و پناهگاه استوار مردم ، زينت بخش واليان ، عزت بخش دين ، آرام بخش ‍ راهها، آفريدگاران ثبات و امنيت كشور و پشتوانه ى قوام و برپايى ملتند.
سپس مى فرمايد: مجاهدان راستين آنانند كه على (عليه السلام ) در فراقشان فرمود: كجايند برادران من ! همانها كه سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم بر مى داشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان ؟ كجاست ذوالشهادتين ؟ و كجايند امثال اينان ؟ برادرانى كه پيمان برجانبازى بستند؛ همانها كه سرهاشان براى ستمگران فرستاده شد. (آن گاه امام دستى به محاسن كشيد و مدتى بس طولانى گريست و افزود:) آه برادرانم ! همانها كه قرآن تلاوت مى كردند و با عمل بدان ، آن استوار مى نمودند؛ در فرائض و واجبات توبه كرده و آنها را بپا مى داشتند، سنتها را زنده بدعتها را مى ميراندند، دعوت به جهاد را مى پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشته ، صميمانه از او متابعت مى نمودند... (253)
امام و جهاد اكبر  
مى پرسم : جهاد بر چند نوع است ؟
مى فرمايد: بر دو قسم است : جهاد اكبر و جهاد اصغر.
مى پرسم : جهاد اصغر همان جنگ با دشمنان خداى تعالى و متجاوزان است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : و جهاد اكبر؟
مى فرمايد: مجاهده با نفسى كه آدمى را به انجام كارهاى زشت و ناروا ترغيب مى نمايد.
مى پرسم : اهميت جهاد اخير بيشتر است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : چرا؟
مى فرمايد: چون در اين قسم از جهاد مى بايست تا پايان عمر رو در روى سخت جان اهريمنى هزار چهره و هزار رنگ كه سلسله جنبان تمامى پلشتى هاست ، ايستاد.
مى پرسم : كارآمدترين سلاح در جهاد اخير چيست ؟
مى فرمايد: نماز كه حسب روايت بينى شيطان را به نيكوترين شكل به خاك مذلت و نوميدى مى سايد نه تنها كارآمدترين سلاح در اين رويارويى است بلكه خود عالى ترين مصداق جهاد اكبر محسوب مى شود.
مى گويم : آيا مى توان گفت همانطور كه جهاد اكبر از رزم و قتال فى سبيل الله برتر است ، نماز نيز بر جهاد اصغر مهترى دارد؟
حكايت  
آورده اند كه خليفه ى دوم مكرر به رسو گرامى اسلام (عليه السلام ) عرضه مى داشت كه چرا جهاد (با آن كه دل كندن ازجان ، مال ، زن و فرزند را مى طلبد)
فروتر از نماز است و حضرت (صلى الله عليه وآله ) مى فرمود: چون هر كس ، در ضمن جهاد جان بازد يكمرتبه دست از جان شود و به فردوس برين پرگشاد اما براى قبولى نماز مجاهده ى هميشگى ، آن هم توام با اخلاص و حضور قلب لازم سات .
سپس مى فرمايد: همين كه مى بينم على (عليه السلام ) نيز چونان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در گرماگرم پيكار و جهاد فى سبيل الله دست از قتال و مجاهده مى كشد و به نمازى مى ايستد آن چنان ژرف و بلند، در مى يابيم كه جهاد برى حفظ نماز و فرهنگ نورانى مبتنى بر آن است .
حكايت  
آورده اند كه روزى على (عليه السلام ) در گرماگرم جنگ ، لختى يكبار نظرى به آسمان مى افكند و سپس به كارزارش با دشمنان ادامه مى داد. يكى از ياران جلو آمد و علت اين امر نگاه كردن به آسمان را از حضرتش ‍ (عليه السلام ) جويا شد.
امام در پاسخ فرمود: مترصد اقامه ى نماز در اول وقت هستم .
عرض كرد: نماز؟ آن هم در اين موقعيت خاص جنگى ؟
امام فرمود: آرى نماز، از ياد نبريد كه جهاد ما براى چيست . ما براى نماز مى جنگيم .
سپس مى افزايد: قرآن ناطق (عليه السلام ) بر مبناى سيره ى عبادى خويش ، جهاد اكبر و كاملترين مصداق آن ينى نماز را از ساير وجوه و اقسام جهاد برتر مى دانست چنانكه فرمود: بازداشتن خود از هوى و هوس ، بزرگترين جهاد است و به بهشت نخواهد رسيد مگر كسى كه با خودش ‍ جهاد كند.
مى پرسم : رابطه اى ميان اين دو قسم ازجهاد موجود است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : آن چيست ؟
مى فرمايد: آن كه جهاد اكبر مقدمه ى جهاد اصغر است .
مى گويم : يعنى كسانى كه مى خواهند مجاهد باشند بايد ابتدا پيروزمند ميدان جهاد اكبر باشند؟
مى فرمايد: آرى ، دست به تيغ بردن و مجاهد شدن آسان است اما لازمه ى مجاهد فى سبيل الله بودن و فيض شهادت را جستن آن است كه فرد ابتدا از مجاهده با نفس بدفرمان ظفرمند باز آيد
مى پرسم : بهره مندى جهاد اصغر از مقدمه اى چنين عظيم و مهم تا چه حد ضرورى است ؟
مى فرمايد: نگاهى به جنگهاى بدر و احد ما را به سوى پاسخ رهنمون مى شود.
مى گويم : چگونه ؟
مى فرمايد: در غزوه ى بدر اكثريت سپاه و سيزده نفرى ى اسلام كه در برابر لشكر نهصد و پنجاه نفرى كفر صف آراسته بودند را افرادى عاشق شهادت و جانبازى و فاتح جهاد اكبر تشكيل مى داد كه (به اميد تحصيل رضاى الهى و نه كسب غنائم و زخارف پست دنيايى ) شمشير عنايات ، امداد غيبى و نصرت الهى قرر داد و پيروزى گروهى كم عده و عده بر گروهى كثير و تا بن دندان مسلح را اراده فرمود: چنانكه قرآن كريم تصريح داشت : كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله (254) اما در غزوه ى احد آنجا كه لشكر هفصد نفره ى اسلام در مقابل سپاه سه هزار نفرى كفر موضع گرفت ، محبت و حب جان و مال گروهى از شكست خوردگان جهاد اكبر، سپاه اسلام را در معرض آسيب پذيرى و حتى شكست قرار داد، چنانكه مشركان از هجوم آنان به سوى غنائم سود جسته ، از پشت سر بر مسلمانان تاختند و بسيارى را به هزيمت وا داشتند و اگر نبود رشادت و جانفشانى على (عليه السلام ) كه ضربتهاى كارى و متعدد انبوه مهاجمين را به جان خريد و به همراهى دو تن ديگر دفاع از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) را تا سر حد جان ادامه دادند، شكست لشكر اسلام رقم مى خورد. آرى ، عنايات الهى با پايمردى فاتحان جهان اكبر و ريخته شدن خون هفتاد مجاهد فى سبيل الله جلب شد و اين غزوه با پيروزى جبهه اسلام به پايان رسيد.
مى پرسم : واكنش قرآن كريم نسبت به سرپيچى افراد از دستور رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) (مبتنى بر حفظ مواضع كليدى و استراتژيك ميدان جنگ و ترك ننمودن آنها جهت گردآورى غنائم جنگى ) چيست ؟
مى فرمايد: در آيات چندى بدين امر اشارت فرموده است از جمله كريمه اى كه در آن مى خوانيم : ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان يعنى آنانكه در بين شما در جنگ احد پشت به جنگ كرده و منهزم شدند، شيطان آنان را به سبب نافرمانى ها و بدكاريهايشان به لغزش افكند. و نيز آيه اى كه مى فرمايد: و ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله و ليعلم المومنين و ليعلم الذين نافقوا...يعنى و آنچه در روز ديدار دو گروه در جنگ احد به شما رسيد به اذن خدا بود تا معلوم دارد مومنان را و نيز معلوم شود حال كسانى كه نفاق و دورويى كردند...
مى پرسم : سهم على (عليه السلام ) از اين پيروزى سرنوشت ، چه اندازه بود؟
مى فرمايد: بسيار، چنانكه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن در جنگهاى بدر و احد را على (عليه السلام ) به تنهايى به درك واصل نمود.
سپس مى فرمايد: با به تصوير كشيده شدن جلوه هايى از سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) در اين مصاف مهم چگونه اى ؟
مى گويم : علاقه مند هستم ، همچون تشنه ى فتاده اى كه به آب ميل دارد.
مى فرمايد: در جريان جنگ احد، مشركان از غايت شرك و ضلالت فرياد مى زدند: اعل هبل ، اعل هبل يعنى سر بلند باد هبل ، يا مى گفتند: عزى لنا و لا عزى لكم يعنى مابت عزى داريم و شما نداريد. و مسلمانان خاصه على (عليه السلام ) به اشارت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پاسخ مى دادند: الله اعلى واجل ، ينى خدا بلند مرتبه تر و بزرگتر است و الله مولانا و لا مولى لكم يعنى خدا مولاى ما است و شما سرورى چون او نداريد.
مى گويم : متابعت محض و دفاع ازدين خدا و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) به عنوان وجه مشخصه ى سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) در جريان جنگ احد نيز به نيكوترين شكل ممكن روى مى نماياند.
مى فرمايد: آرى
سپس ادامه مى دهد: با مراجعت پيروزمند سپاه اسلام به مدينه ، على (عليه السلام ) فاطمه ى زهرا (صلى الله عليه وآله ) را نگران و مضطرب يافت چرا كه خبر جلى و موهوم كشته شدن نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله ) به درون شهر نيز راه يافته بود. در اين هنگام حضرت (عليه السلام ) جهت انبساط خاطر و رفع نگرانى دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اشعارى بدين مضمون بر لسان مبارك جارى ساخت كه با توجه به مضامين بلند آن مى توان به جلوه هايى از سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) در گستره ى جهاد فى سبيل اله وقوف يافت : اى فاطمه !اين شمشير سرزنش ناپذير را بپذير كه من نه ترسو بودم و نه پست . به جان خويش سوگند وظيفه ام را در فرمانبردارى از پروردگارى كه به حال بندگان داناست ، انجام دادم و نيز در يارى پيامبرش .
با اين فداكارى مقصودم پاداش خدايى بود و بس و خشنودى خدا را در بهشت و نعمتش يافتم . من رادمردى هستم كه هنگام شدت گرفتن و استوار شدن رزم نيز مى درخشد و مورد ملامت قرار نمى گيرد. با اين شمشير برنده و آبديده اى كه استخوآنهارا درهم مى شكند به فرزندان عبدالدار (قريش ) حمله بردم و آنها را مجروح ساختم . آنان را در اين بيابان به خاك انداختم و جمعشان را پراكنده ساختم . آنان را در اين بيابان به خاك انداختم و جمعشان را پراكنده ساختم ، گروهى با كالبدهاى بى روح و گروهى با پيكرهاى مجروح . شمشيرم را شهاب آسا مى چرخاندم و بر وجودشان فرود مى آوردم و تا آنگاه كه خدا آنها را شكست داد استقامت كردم و قلب رنجديده ى بردباران را با كشتن آنها التيام بخشيدم .
اى فاطمه اين شمشير را بگير و از خون پاك كن زيرا پيمانه ى لبريز از آب جوشان دوزخ را به كام قريش فرو ريخته است .
(255)
مى گويم : ظاهرا در روايتى ديده ام كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) ضربه اى از ضربات على (عليه السلام ) را بالاتر و برتر از تمامى اعمال امت برشمرد. حال اگر ممكن است درباره آن توضيح دهيد و بعد مشخص فرماييد كه آيا اين فرمايش در تضاد با آنچه كه درباره ى برترى نماز بر جهاد گفتيم نيست .
مى فرمايد: به نكته اى بسيار جالب اشاره نموديد كه پيام بسيار مهمى در آن نهفته است .
مى گويم : چه پيامى ؟
مى فرمايد: اين كه مرتبت على عليه السلام در پيشگاه پروردگار آنقدر چشم افساست كه ضربه اى از ضربات حضرتش بر تمامى اعمال و عبادات جن و انس برترى دارد، ناگفته پيداست كه اين ضربه ضربتى ، سرنوشت ساز و منحصر به فرد بوده است .
سپس مى فرمايد: پيش از پاسخ دادن به سوال دوم شما به شرح ماجرايى مى پردازم كه اين حديث شريف نبوى در ارتباط با آن صادر شد.

next page

fehrest page

back page