فصل هفتم
نقش على (ع) در ايجاد دولت اسلامى
حق تعيين سرنوشت
اگر ملتى حق تعيين سرنوشتخود را داشته باشد،پس حق بنيانگذارى دولت و بپا
داشتن حكومت را نيز دارد.
چنين دولتى نيز حق دارد كه از تودهها-در صورتى كه تودهها حكومتهاى شرعى
مستقلى بپا نكرده باشند-نيروى واحدى به وجود آورد.اين حقوق را كه حقوقى طبيعى
هستند،قوانين امتها تعيين و تثبيت مىكند.هيچ نيرويى حق ندارد ميان يك جامعه و يا
امت و ميان آداب و رسومش فاصله اندازد.
در اين صورت،براى امت عرب زمان پيامبر نيز حق ايجاد دولت و بر پا داشتن
حكومتبوده است و نه تنها ايجاد دولتحقى براى امت عرب بود،بلكه لازم بود كه اوضاع
نابسامان عربى را سر و سامان دهد.تودههاى عرب،در حجاز،نجد و تهامه فاقد هر نوع
حكومتى بودند.در آنجا نيرويى وجود نداشت تا مانع هرزگى شود و جان و مال و ناموس
مردم در سايه آن در امان باشد.آن جا چندين قبيله وجود داشت كه با يكديگر در ستيز
بودند و بعضى بر بعضى تجاوز مىكرد و هر دستهاى از آنها جان و مال و ناموس ديگران
را حلال مىشمرد.آنان اين هرج و مرج را امرى طبيعى تصور مىكردند و هيچ كدام از
آنان به لزوم چنين دگرگونى هم نمىانديشيدند،و اگر كسى هم در آن باره فكرى مىكرد
هيچ وسيلهاى براى عملى ساختن آن در اختيار نداشت.
اما تودههاى ديگر عرب در يمن،سوريه و عراق زير سلطه قواى بيگانه بودند
وهيچگونه حق حاكميتى نداشتند.و از جمله ضرورتها آزاد سازى آنها از دستحاكمان و
متحد ساختن آنان،با ديگر تودههاى عربى-صرف نظر از هر نوع گرايش دينى-بود.و ليكن در
آنجا كسى كه به اين ضرورت تحقق بخشد و برابر مشروعيت اين حق قيام كند،وجود نداشت.
براستى كه عنايتخداوندى بر اين تعلق گرفته بود كه تودههاى عرب و جمعيتهاى
ديگرى را كه داراى اهميتى بودند،از هرج و مرج اجتماعى،اخلاقى و سياسى و مهمتر از
آنان هرج و مرج دينى،نجات بخشد،پس خداوند محمد را به عنوان خاتم پيامبران و رهبر
جهانيان فرستاد.خداوند خواسته بود كه نقطه آغاز اين حركت در ميان امت عربى
باشد.شايد آن امت نيازمندتر از همه امتها به آن تحول بوده استشايد هم شايستهترين
امتها براى حمل بار رسالتبه جانب ديگران بوده است در صورتى كه خود نيز به نور آن
رسالت هدايت مىشد.
رسالت و نيروى مخالف آن
پيامبر اراده ابلاغ رسالت و تاسيس دولتى را فرمود در حالى كه نيروهاى مشترك
عربى از بتپرست و اهل كتاب تمام كوشش خود را به كار بردند و همه توان خود را صرف
كردند،تا آن حضرت را از رسيدن به هدف خود باز دارند،آنان به او اعلان جنگى دادند كه
هيچ اميد صلح در آن نمىرفت و به هيچ وجه امكان رسيدن به آن هدف والا-جز با پذيرش
رودر رويى نيروهاى فساد و مشرك و روبرو شدن با آنان در ميدانهاى جنگ و وارد كردن
شكست مهلك بدانها-ممكن نبود.البته محمد (ص) اين حق را داشت تا نيروهاى مخالف را
شكست دهد، بخصوص كه او مىخواست دولتى از نوع جديد در تاريخ انسانيتبپا كند.او
مىخواست آن دولت را بر پايههايى استوار سازد كه هيچ كس پيش از او فكرش را نكرده
بود.او مىخواستحكومت اين دولت همچون ساير حكومتهايى باشد كه جهان بشرى پيش از آن
شناخته بود،يعنى نيرويى تسليم كننده افراد ملت تا بر آنان سيادت و حكومت كند و با
آنان به خود كامكى رفتاركند.و خود را بالاتر از آنان ببيند.او تنها حكومت مردم بر
مردم را مىخواست (1) ،حكومتى كه حاكم و محكوم در آن برابر بلكه برادر
باشند،و در آن زورمند به سبب توانايش مورد توجه قرار نگيرد و ناتوان براى ناتوانيش
مظلوم واقع نشود.پيامبر (ص) حكومتى مىخواهد تا مردم را به آفريدگار جهان متوجه
سازد،مردم آن را حاكم واقعى خود بدانند،از قوانين آن پيروى كنند و در سايه آن به
سعادت برسند.
و با همه ويژگيها،آن حكومتحكومتى نيست كه با قدرت و زور تحميل شده باشد،بلكه
از آميختگى ملتش با ايمان به مجموعهاى از اصول والا سرچشمه مىگيرد كه افراد خود
را تا عاليترين مقام انسانيتبالا مىبرد.
با همه اينها نيروهاى مشرك و تبهكار مكه و ديگر مناطق عربى،چه بتپرست و يا اهل
كتاب نه تنها نمىخواستند پيامبر (ص) دولت و حكومتى ايجاد كند،بلكه با سختترين
روشها در صدد برآمدند او و پيروانش را از آن باز دارند و حتى از انجام شعاير
دينىشان مانع شوند،آنان براى پيامبر (ص) و يارانش به علت ايمان به خداى يكتا حق
حيات قائل نبودند.
نيروهاى تبهكار،محمد (ص) و يارانش را از خانهها و ميان داراييهايشان بيرون
كردند،آنان قصد ريختن خون آن حضرت و يارانش را داشتند.حتى اگر آنها،به همه آن
شرارتها دست نمىزدند و كوشش خود را محدود به جلوگيرى از ايجاد دولتى مىكردند كه
مىبايستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتيبانى كند باز پيكار با آنان و نابود
كردنشان براى پيامبر (ص) مجاز بود،چرا كه باقى ماندن آنها در حال توانايى و
نيرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنيت جامعه بود;و بالاتر
از همه اينها به مفهوم آن بود كه خداوند مورد پرستش قرار نگيرد و به يكتائيش اعتراف
نشود.
آرى نيروهاى تبهكار با همه سختگيرى و هرج و مرج طلبى خود،مخالفان واقعى تاسيس
دولتى نمونه بودند كه پيامبر بزرگوار (ص) قصد ايجاد آن را داشت.و تحقق چنينحكومتى
بدون نابود ساختن مخالفان ميسر نبود.بدين گونه مقدر شد كه اين دولت آسمانى روزهايى
را در ميدانهاى مبارزه بگذراند كه در حقيقت روزهاى رشد و بارورى اين دولتبود.در
حالى كه پيروان آن حضرت،به پيروى از او از رودررويى با نيروهاى تبهكار استقبال
مىكردند.اگر مقدر آن بود كه نيروى تبهكار در آن جنگها پيروز شوند،دولت اسلامى كه
مىبايست ملتها و تودهها، زير پرچمش قرار گيرند،بر پا نمىشد.
كميت و كيفيت مسلمانان
البته شمار مسلمانان در آغاز هجرت پيامبر (ص) در مقايسه با نيروهاى عرب مخالف
كه در مقابل ايشان مقاومت مىكردند و براى ايجاد فاصله بين پيامبر (ص) و هدفهايش
همكارى مىكردند،اقليتى ناچيز بودند.پيروزى اسلام و بر پايى دولت اسلامى امكان
نداشت مگر به يكى از دو طريق:
(1) نيروى الهى دخالت داشته باشد تا به وسيله معجزهاى نيروهاى شر را نابود
كند،و خداوند بر هر كارى تواناست و هيچ كس نمىتواند او را ناتوان كند،هر گاه اراده
او بر امرى تعلق گيرد،تنها مىگويد بشو!پس انجام مىگيرد.و ليكن بديهى است كه در
اينجا چنين معجزهاى روى نداده است.چرا كه خداى بزرگ اراده فرموده است تا همه كارها
را به وسيله عوامل طبيعى اجرا كند و اراده كرده است تا نيروهاى خير را مورد آزمايش
قرار دهد و آنها را خالص گرداند،و اين آزمون هرگز ممكن نيست مگر هنگامى كه آن
نيروها به انجام اموريتخود بپردازند،و با تمام نيرو و توانى كه به آنها داده شده
است در راه خدا به جهاد برخيزند.
(2) كيفيت آن اقليت ناچيز-به طور جدى-بايد عالى مىبود،تا بر آنچه كه دشمنانش
از برترى در كميتبرخوردار بودند،پيروز مىشد.و اين همان چيزى بود كه اتفاق افتاد.
در اين جا پس از پيامبر بزرگوار (ص) ،على بن ابى طالب (ع) به چشم مىخورد،تنها
فرد برجستهاى كه انسانيت همانند او را در تاريخ مبارزهها سراغ ندارد.
يادآور مىشويم كه سه سال پس از آغاز رسالت پيامبر خدا (ص) نزديكترين
خويشاوندان خود (از فرزندان عبد المطلب) را در مكه جمع كرد و از آنان پرسيد كه كدام
يك از ايشان در هدف مهمى كه دارد او را يارى مىكنند تا برادر،وصى و جانشين او در
ميان ايشان گردد.پس على (ع) عرض كرد:«يا رسول الله!من وزير تو مىشوم.»البته پسر
ابو طالب آن روز در سنى كمتر از حد بلوغ بود،و پس از آن ده سال در مكه به سر برد،و
در آن جا به سن كمال رسيد،و ويژگى آن كمال و مردانگيش در شب هجرت-آن گاه كه در بستر
پيامبر (ص) خوابيد،و والاترين نمونه را در تاريخ جانبازى اسلامى پديد آورد-نمودار
شد.
هنگامى كه كار به دشوارى گراييد و پيامبر (ص) و همه مسلمانان به دفاع از دين
خدا و آزاديهاى مقدس خويش برخاستند،و بر آن شدند تا دولتى بنيان نهند كه حامل مشعل
هدايت انسانها باشد،اين مردانگى در حد كمال،آغازگر قهرمانيها شد.تصور نمىكنم كسى
جز پيامبر بزرگ (ص) اين انتظار را داشت كه آن كلمه وزارتى را كه على روز اجتماع
خويشاوندان بر زبان آورد به معنى واقعيش آن قدر پر محتوا و در آن حد لبريز از
قهرمانيها باشد.البته پيامبر تنها انسانى بود كه همه موفقيتهاى آينده على را انتظار
داشت.
براستى كه پيامبر بزرگ،مهندس مبتكر طرح و نقشه تاسيس آن دولتبوده و وزيرش-پسر
ابو طالب-مجرى اين طرح كه پيامبر (ص) اولين بار آن را ترسيم كرد،مىباشد.و همچنين
او در تمام ميدانهاى جنگ پرچمدار پيامبر بود،و با آن حضرت حضور داشت (2)
.پيامبر خدا او را بر هر جنگى كه حاضر بود،فرماندهى مىداد و كسى را امير بر او
قرار نمىداد و پرچم پيامبر را هيچ روزى حمل نكرد،مگر اين كه با پيروزى بازگشت و
فرماندهيش بىنظير بود.او فرماندهى نبود كه سربازانش از او دفاع كنند بلكه فرماندهى
بود كه پيش از سربازانش وارد صحنه مىشد و چه بسيار مواردى كه سربازان به سبب
دلاوريهاى او پشتگرم مىشدند.چه بسا اتفاق افتاد كه مدتى طولانى بيشترين شركت
كنندگان در جنگ فرار كردند و او تنها پيشاپيش پيامبر (ص) ايستاد و با قهرمانى خود
از پيامبر دفاع كرد،و جاى نيروهاى فرارى را پر ساخت.
او با پيامبر (ص) در هيجده ميدان جنگ حاضر بود و تمام جنگهايى را كه در غياب
پيامبر و به دستور او رفته بود،رهبرى كرد.من به خود اين اجازه را نمىدهم تا از
چهار چوب اين كتاب با سخن گفتن از همه ارزشهاى دفاعى او،تجاوز كنم،بلكه به ذكر
مجملى از شركت و سهم او در چهار جنگ:بدر،احد،خندق و خيبر بسنده مىكنم.اينها همان
جنگهايى هستند كه به حق جنگهاى سرنوشتساز در زمان پيامبر محسوب مىشوند.و آينده
اسلام به نتايج آنها بستگى داشته است.