الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام
جلد نهم
( امام على (ع ) و مباحث اعتقادى )
مرحوم محمّد دشتى
- ۱۳ -
6 -
ايمان به رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم
اگر بخواهيم درجات ايمان و اعتقاد حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام را نسبت به رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم آنگونه كه بود از
نظر جنبه هاى اعتقادى ، اجتماعى ، سياسى ، معنوى بياوريم ، اين فصل خود
كتاب مستقل و پر حجمى خواهد شد، به ناچار به برخى از اظهارات عقيدتى
امام على عليه السلام نسبت به پيامبر اسلام بسنده مى كنيم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 72 نهج البلاغه فرمود:
O الدعاء للرسّول صلى الله عليه و آله و سلم
اللَّهُمَّ
افْسَحْ لَهُ مَفْسَحا فِى ظِلِّكَ؛ وَاجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ الْخَيْرِ
مِنْ فَضْلِكَ.
اللَّهُمَّ وَاءَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ،
وَاءَكْرِمْ لَدَيْكَ مَنْزِلَتَهُ، وَاءَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ،
وَاجْزِهِ مِنِ ابْتِعَاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ الشَّهَادَةِ، مَرْضِيَّ
الْمَقَالَةِ، ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ، وَخُطْبَةٍ فَصْلٍ. اللَّهُمَّ
اجْمَعْ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ فِي بَرْدِ الْعَيْشِ وَقَرَارِ
النِّعْمَةِ، وَمُنَى الشَّهَوَاتِ، وَاءَهْوَاءِ اللَّذَّاتِ،
وَرَخَاءِ الدَّعَةِ، وَمُنْتَهَى الطُّمَاءْنِينَةِ، وَتُحَفِ
الْكَرَامَةِ.
O دعا براى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم
((پروردگارا! براى پيامبرصلى الله عليه و آله و
سلم در سايه لطف خود جاى با وسعتى بگشاى ، و از فضل و كرمت پاداش او را
فراوان گردان .
خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايى برتر، و مقام او را در پيشگاه خود
گرامى دار، نورش را كامل گردان ، و پاداش رسالت او را پذيرش گواهى و
شفاعت و قبول گفتار او قرار ده ، زيرا كه داراى منطقى عادلانه ، و راه
جداكننده حق از باطل بود.
بار خدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمت هاى جاويدان ، و زندگانى خوش ، و
آرزوهاى برآورده ، و خواسته هاى به انجام رسيده ، در كمال آرامش ، و در
نهايت اطمينان ، همراه با مواهب و هداياى با ارزش ، جمع گردان !.))
و در يك سخنرانى ديگر (خطبه 1/41) فرمود:
إ لَى اءَنْ
بَعَثَ اللّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّدا رَسُولَ اللّهِصلى الله عليه و
آله و سلم لاِءِنْجَازِ عِدَتِهِ، وَإِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ، مَاءْخُوذا
عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ، مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ، كَرِيما
مِيلادُهُ.
وَاءَهْلُ الاْءَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَاءَهْوَاءٌ
مُنْتَشِرَةٌ، وَطَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ
بِخَلْقِهِ، اءَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، اءَوْ مُشِيرٍ إ لَى
غَيْرِهِ.
فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَاءَنْقَذَهُمْ بِمَكانِهِ مِنَ
الْجَهَالَةِ. ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لُِمحَمَّدٍصلى الله عليه و
آله و سلم لِقَاءَهُ، وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ، وَاءَكْرَمَهُ عَنْ
دَارِ الدُّنْيَا، وَرَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَى ، فَقَبَضَهُ
إ لَيْهِ كَرِيما صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
وَخَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الاْءَنْبِيَاءُ فِى اءُمَمِهَا، إ ذْ
لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلا، بِغَيْرٍ طَرِيقٍ وَاضِحٍ، وَلا عَلَمٍ
قَائِمٍ.
(تا اينكه خداى سبحان ، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران
نبوّت ، حضرت محمّد(كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد، پيامبرى كه
از همه پيامبران پيمان پذيرش نبّوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت
داشت ، و تولّدش بر همه مبارك بود. روزگارى كه مردم روى زمين داراى
مذاهب پراكنده ، خواسته هاى گوناگون ، و روشهاى متفاوت بودند، عدّه اى
خدا را به پديده ها تشبيه كرده ، و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار
و به بُت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند. پس خداى
سبحان ، مردم را به وسيله محمدصلى الله عليه و آله و سلم از گمراهى
نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد. سپس ديدار خود را براى
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم برگزيد، و آن چه نزد خود داشت براى او
پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت ، و از گرفتارى ها و
مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد رسول گرامى اسلام ، در ميان
شما مردم جانشينانى برگزيد كه تمام پيامبران گذشته براى امّت هاى خود
برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسان ها را سرگردان رها نكردند، و بدون
معرّفىِ راهى روشن ، و نشانه هاى استوار، از ميان مردم نرفتند.)
7 - اعتقاد به ولايت عترت عليهم السلام
امام على عليه السلام در تداوم رسالت و هدايت امّت اسلامى ،
امامت ((امامان معصوم عليهم السلام
)) را مطرح مى فرمايد.
در خطبه اوّل نهج البلاغه فرمود :
امامت و تداوم رهبرى امامان معصوم عليه السلام يك اصل مسلّم اعتقادى
است كه در تمام اءديان الهى با حكمت پروردگارى مطرح بوده است كه در
تداوم رهبرى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم امامان پاك و
معصوم عليهم السلام تا قيام قيامت بايد رهبرى انسان ها را بر عهده
گيرند.
و فرمود:
ثُمَّ
اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لُِمحَمَّدٍصلى الله عليه و آله و سلم لِقَاءَهُ،
وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ، وَاءَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا،
وَرَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَى ، فَقَبَضَهُ إ لَيْهِ كَرِيما
صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
وَخَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الاْءَنْبِيَاءُ فِى اءُمَمِهَا، إ ذْ
لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلا، بِغَيْرٍ طَرِيقٍ وَاضِحٍ، وَلا عَلَمٍ
قَائِمٍ.
(سپس ديدار خود را براى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم برگزيد، و آن
چه نزد خود داشت براى او پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى
داشت ، و از گرفتاريها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد
رسول گرامى اسلام ، در ميان شما مردم جانشينانى برگزيد كه تمام
پيامبران گذشته براى امّت هاى خود برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسان ها
را سرگردان رها نكردند، و بدون معرّفىِ راهى روشن ، و نشانه هاى
استوار، از ميان مردم نرفتند.)
آنگاه در يك سخنرانى ديگر (خطبه 144/4)، به معرّفى امامان معصوم عليهم
السلام مى پردازد و مى فرمايد:
إِنَّ
الاْءَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِى هذَا الْبَطْنِ مِنْ
هَاشِمٍ؛ لا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَلا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ
غَيْرِهِمْ.
((همانا امامان دوازده گانه همه از قريش بوده كه
درخت آن را در خاندان بنى هاشم كاشته اند، مقام ولايت و امامت در خور
ديگران نيست ، و ديگر مدعيّان زمامدارى ، شايستگى آن را ندارند.))
پاسخ قاطع به يهودى
1 - پاسخ قاطع به يهودى
پس از پيدايش فتنه ها وحوادث نا گوار سقيفه ،يكى از يهوديان
اعتراض گونه به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گفت :
هنوز پيامبر شما دفن نشده دچار اختلاف شديد!!
امام على عليه السلام بلافاصله ، اعتراض او رابگونه اى پاسخ داد، كه
نتوانست سر بلند كند، فرمود:
و قال له بعض اليهود :
ما دفنتم نبيكم حتى اختلفتم فيه !
فقَالَعليه السلام له :
إِنَّمَا
اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لا فِيهِ، وَلكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ اءَرْجُلُكُمْ
مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ:
((اجْعَلْ لَنَا إِلها كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ
فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)).(99)
(شخصى يهودى به امام گفت : هنوز پيامبرتان را دفن نكرده ، درباره اش
اختلاف كرديد، امام فرمود:
ما درباره آن چه كه از او رسيده اختلاف كرديم ، نه در خود او، امّا شما
يهوديان ، هنوز پاى شما پس از نجات از درياى نيل خشك نشده بود كه به
پيامبرتان گفتيد :
((براى ما خدايى بساز، چنانكه بت پرستان خدايى
دارند))
و پيامبر شما گفت : ((شما مردمى نادانيد))).(100)
يعنى نوع پاسخ از نظر روش مناظره با نوع تهاجم در سئوال هماهنگ است كه
يهودى را ساكت كرد تااز اختلافات سوء استفاده نكند.(101)
2 - پاسخ به سئوال عقيدتى در ميدان جنگ
فرماندهان نظامى يا فرماندهان كل ، در طول جنگ هاى گذشته ، در
ميدان جنگ و در آستانه نبرد، حال و هواى نظامى داشته و به حمله و گريز
و نبرد و پيروزى فكر مى كردند،
و نمى توانستند جلسات عقيدتى و علمى در ميدان جنگ داشته باشند و به
اينگونه از مسائل مسائل فرهنگى در آن لحظات حسّاس مرگ و زندگى نمى
پرداختند.
در صورتى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در صلح و جنگ ،
در ميدان نبرد يا مسجد كوفه ،
همه جا به سئوالات عقيدتى مردم و سربازان جواب مى داد،
در ميدان جنگ چونان استاد فارغ البالِ سَرِ كلاس كه به سئوالات علمى
شاگردان جواب مى گويد، برخورد مى كرد.
سربازى در ميدان جنگ از طرفدارى حقّ پرسيد!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با تواضع و فروتنى جواب داد،
ديگرى از نماز پرسيد.
و پاسخ شنيد.
در جنگ جَمَل سربازى به امام على عليه السلام نزديك شد و گفت :
آيا شما مى گوئيد خدا يكى است ؟
فرماندهان امام رو به سربازان كردند، و گفتند:
مگر نمى بينى كه در ميدان جنگ قرار داريم ؟
اين چه حرفى است كه مى زنى ؟
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
او را به حال خود بگذاريد.
دَعَوْهُ
فَاِنَّ الَّذى يُريدُهُ الْاَعْرابى هُوَ الَّذى نُريدُهُ مِنَ
الْقَوْمِ
((او را رها كنيد، آنچه را او مى پرسد همان چيزى
است كه ما از مردم مى خواهيم .))
يعنى بايد توحيد الهى مورد بحث قرار گيرد و مردم موحّد باشند تا فتنه
انگيزى نكنند.
آنگاه سرباز را طلبيد و فرمود :
سئوال خو را تكرار كن .
و پاسخ هاى دقيق عقيدتى را مطرح و سرباز را قانع كرد.(102)
چون امام على عليه السلام در راه خدا و اعتلاى كلمه توحيد مى جنگد، اگر
سربازى نسبت به خدا دچار اوهام باشد، جنگ او، جهاد در راه خدا نيست .
3 - روش برخورد با زردشتيان (مجوس )
در دوران حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يكى از روزها بر
منبر سخنرانى مى كرد و فرمود:
سَلُونِى
قَبْلَ اءَنْ تَفقِدُونِى
اشعث بن قيس پرسيد :
با زردشتيان (مجوس ) چگونه برخورد مى كنيد؟ در صورتى كه پيامبرى
ندارند؟
حضرت فرمود :
نه ، بلكه خداوند پيامبرى به سوى آنان فرستاد.
پس ما از آنها، چون طرفداران ديگر اديان آسمانى ((جزيه
)) مى گيريم .(103)
4 - پاسخ به سئوالات عقيدتى جاثليق و جمعى از
مسيحيان
پس از رحلت پيامبر اسلام عدّه اى از مسيحى ها به سرپرستى
(( جاثليق )) به مدينه
آمده ، و از ابوبكر به عنوان جانشين و خليفه پيامبر، سؤ الاتى را مطرح
ساختند، و چون خليفه اوّل نتوانست به آن سؤ ال ها جواب درستى بدهد،
خليفه دوم متوسّل به زور و تهديد گرديده و خطاب به جاثليق گفت :
خاموش باش و اِلاّ خون تو را مباح اعلام مى كنم !!
جاثليق چون اين تهديد را شنيد گفت :
اَهذا عَدْلٌ
عَلى مَنْ جاءَ مُسْتَرْشِدَا طالِبا؟!
((آيا از عدالت است ؟ كسى را كه براى هدايت يابى
به پيش شما آمده است اينگونه تهديد و مرعوب سازى ؟))
سپس خطاب به مسلمانان گفت :
(مرا به كسى كه جواب سؤ الاتم را بتواند بگويد راهنمائى كنيد.)
مردم حاضر وى را به حضور اميرالمؤ منين عليه السلام معرّفى نمودند.
جاثليق همان پرسش ها را در حضور على عليه السلام مطرح و جواب همه آنها
را دريافت كرد از جمله آنها اينكه گفت :
به من خبر ده ؛ آيا شما در پيش خدا مؤ من هستيد، يا در نزد خودت ؟
امام على عليه السلام فرمود:
من در پيشگاه حداوند مؤ من هستم همانطورى كه در اعتقاد خود نيز مؤ منم
.
جاثليق پرسيد :
مقام شما در بهشت برين چگونه خواهد بود ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
من در كنار رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم در بهشت برين و فردوس
اعلا خواهم بود.
جاثليق پرسيد:
به رسالت پيامبرتان و صداقت او چگونه ايمان آوردى ؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
از ديدن معجزات و آيات روشن به او ايمان آورده ام .
جاثليق پرسيد:
از خدايت به من خبر ده كه او در كجاست ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد:
خداوند در جايگاه خاصّى قرار نمى گيرد و او از مكان منزّه است ،
خداى من جسم نيست تا در مكانى قرار گيرد، و از حالى به حال ديگر تحوّل
پيدا نمى كند.
جاثليق پرسيد:
آيا خداى تو به وسيله حواس قابل درك است ؟
و اگر با حواس ظاهرى قابل درك نيست ، پس چگونه مى توان به او معرفت
حاصل كرد؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
خداوند هرگز با مقدار و با كيفيّتى تعريف نمى شود، و او با مردم قابل
قياس نيست ، بلكه از راه عقل ، و آثار قدرتش كه در اين جهان مشهود است
مى توان او را شناخت .
جاثليق پرسيد:
آيا پيامبر شما عيسى عليه السلام را مخلوق معرّفى كرده است ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
عيسى داراى تصوير و تغيير بوده و هست ، و از حالى به حال ديگر تغيير
پيدا مى كرد و او يكى از بندگان خداست و مخلوق بودن او به اثبات رسيده
است .
مولاى متّقيان سپس به سئوالات ديگر آنان جواب كافى داد، و آنگاه از
تمام قضاياى آنها و اخبار درونى شان به آنان خبر داد!!
و فرمود :
اى نصرانى ! تو در عالم خواب مقام و عظمت مرا ديده اى و ماءمور شده اى
از مخالفت با من اجتناب نموده و مطيع من باشى ، در حالى كه در دلت به
اين امر راضى نبوده اى !!
جاثليق چون اين اخبار غيبى را شنيد به خدا و پيامبرش ايمان آورده و گفت
:
شهادت مى دهم كه تو اميرالمؤ منين و وصىّ بر حقّ رسول خدائى ، و با او
تمام همراهان مسيحى اش مسلمان شدند.
خليفه دوم گفت :
سپاس خدا را كه تو را هدايت كرد، ولى اين را بدان كه علوم پيامبر در
اهل بيت او مستقرّ است ، ولى خلافت با تعيين مردم با آن كسى است كه تو
با او در آغاز صحبت كرده اى !!
جاثليق گفت :
مى دانم چه مى گوئى ، ولى تو بدان كه من بر يقين خود استوار هستم .(104)
5 - پاسخ به شبهات حكميّت
شخصى از ياران امام على عليه السلام پرسيد:
يا اميرالمؤ منين ، در آغاز ما را از حكميّت نهى كردى ، سپس آن را
پذيرفتى ، نمى دانيم كدامين نظر شما را درست بدانيم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخ او فرمود :
هذَا جَزَاءُ
مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ ! اءَمَا وَاللّهِ لَوْ اءَنِّى حِينَ
اءَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الْمَكْرُوهِ الَّذِى يَجْعَلُ
اللّهُ فِيهِ خَيْرا، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ وَإِنِ
اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَإِنْ اءَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ،
لَكَانَتِ الْوُثْقَى ، وَل كِنْ بِمَنْ وَإِلَى مَنْ ؟ اءُرِيدُ اءَنْ
اءُدَاوِيَ بِكُمْ وَاءَنْتُمْ دَائِى ، كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ
بِالشَّوْكَةِ، وَهُوَ يَعْلَمُ اءَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا !
O علل شكست كوفيان و پذيرش ((حكميّت
))
(اين سزاى كسى است كه بيعت با امام خود را ترك گويد، و پيمان بشكند.
به خدا سوگند : هنگامى كه شما را به جنگ با معاويه فرا خواندم ،
خوشايندتان نبود، ولى خداوند خير شما را در آن قرار داده بود، اگر
مقاومت مى كرديد، شما را راهنمائى مى كردم و اگر به انحراف مى رفتيد
شما را به راه راست برمى گرداندم ، اگر سرباز مى زديد، دوباره شما را
براى مبارزه آماده مى كردم ، در آن صورت وضعيتّى مطمئن داشتيم . امّا
دريغ ، با كدام نيرو بجنگم ؟ و به چه كسى اطمينان كنم ؟ شگفتا، مى
خواهم به وسيله شما بيماريها را درمان كنم ولى شما درد بى درمان من شده
ايد، كسى را مى مانم كه خار در پايش رفته و با خار ديگرى مى خواهد آن
را بيرون كشد، در حالى كه مى داند خار در تن او بيشتر مى شكند و بر جاى
مى ماند.)(105)
6 - پاسخ به شبهات ناكثين
امام على عليه السلام در يك سخنرانى ، نسبت به ادّعاهاى سران
جنگ جمل توضيح داد.(106)
O تعريف الناكثين
اءَلا
وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ،
لِيَعُودَ الْجَوْرُ إ لَى اءَوْطَانِهِ، وَيَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلى
نِصَابِهِ.
وَاللّهِ مَا اءَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَرا، وَلا جَعَلُوا بَيْنِي
وَبَيْنَهُمْ نَصِفا.
وَإِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقَّا هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَما هُمْ
سَفَكُوهُ:
فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ
مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوّهُ دُونِى ، فَمَا التَّبِعَةُ إِلا
عِنْدَهُمْ، وَإِنَّ اءَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى اءَنْفُسِهِمْ،
يَرْتَضِعُونَ اءُمّا قَدْ فَطَمَتْ، وَيُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ
اءُمِيتَتْ.
يا خَيْبَةَ الدَّاعِى ! مَنْ دَعَا ! وَإِلامَ اءُجِيْبَ !
وَإِنِّى لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللّهِ عَلَيْهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ.
فَإِنْ اءَبَوْا اءَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ وَكَفَى بِهِ شَافِيا
مِنَ الْبَاطِلِ، وَنَاصِرا لِلْحَقِّ ! وَمِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ
إِلَىَّ اءَنْ اءَبْرُزَ لِلطِّعَانِ !
وَاءَنْ اءَصْبِرَ لِلْجِلا دِ ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ ! لَقَدْ
كُنْتُ وَمَا اءُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلا اءُرْهَبُ بِالضَّرْبِ !
وَإِنِّى لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّى ، وَغَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِى
.
O شناساندن ناكثين ((اصحاب جمل
))
(آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده ، و سپاه خود
را از هر سو فراهم آورده است ، تا بار ديگر ستم را به جاى خود نشاند، و
باطل به جايگاه خويش پايدار شود.
سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهى از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و
خودشان رعايت نكردند، آنها حقّى را مى طلبند كه خود ترك كردند، و
انتقام خونى را مى خواهند كه خود ريختند، اگر شريك آنها بودم ، پس آنها
نيز در اين خونريزى سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند
پس كيفر مخصوص آنهاست ، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است ، مى
خواهند از پستان مادرى شير بدوشند كه خشكيده ، بدعتى را زنده مى كنند
كه مدّت هاست مرده ، وَه چه دعوت كننده اى !؟(107)
و چه اجابت كنندگانى ؟! همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين
خوشنودم .
امّا اگر از آن سرباز زدند با شمشير تيز پاسخ آنها را خواهم داد، كه
براى درمان باطل و يارى دادن حق ، كافى است .
شگفتا:
از من خواستند به ميدان نبرد آيم و برابر نيزه هاى آنان قرار گيرم و
ضربت هاى شمشير آنها را تحمّل كنم ، گريه گنندگان بر آنها بگريند،
تاكنون كسى مرا از جنگ نترسانده ، و از ضربت شمشير نهراسنده است ، من
به پروردگار خويش يقين داشته و در دين خود شك و ترديدى ندارم .)
برخورد شديد با انحرافات
عقيدتى
1 - تبعيد عبداللّه بن سبا
گروهى به رهبرى عبداللّه ابن سبا (كه يهودى و عامل تفرقه در
ميان مسلمانان بود) با توجّه به اخبار غيبى اميرالمؤ منين عليه السلام
، و معجزات و كرامات وقدرت بازوى آن رهبر نمونه ، راه غلو وافراط را در
پيش گرفتند، و گفتند:
على خداست .
و عبّداللّه سبا، در حضور حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گفت :
تو او هستى ، تو او هستى ، تو او هستى .
امام على عليه السلام هرچه با آنان بحث كرد و آنها را بر حَذَر داشت ،
از انحرافات خود دست نكشيدند بناچار دستور دستگيرى آنها را صادر كرد.(108)
در وسائل الشّيعه نقل شد :
امام على عليه السلام عبداللّه سبا را زندانى ، و سه روز او را به توبه
راهنمائى كرد، وقتى اءثر نداشت ، او را در آتش سوزاند.(109)
در فرائد السمطين نقل شد كه با وساطت ابن عباس به ايران تبعيد شد.(110)
2 - سوزاندن قوم ((زطّ))
كه على عليه السلام را خدا مى خواندند
گروهى حدود 70 نفر از قوم ((زطّ))
كه از هند به ايران آمده و سپس با امام آشنا شدند باتوجه به معجزات و
كرامات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به خصوص با شنيدن اخبار غيبى
نسبت به خوارج ، خطاب به امام گفتند:
((تو خدا هستى .))
امام على عليه السلام تلاش فراوان كرد تا از عقيده خود دست بردارند،
امّا آنها در انحرافات عقيدتى خود اصرار ورزيدند.
هر روز جلوى مسجد كوفه جمع مى شدند و مى گفتند:
((على خدا و روزى دهنده ماست .))
قنبر اجتماع آنها را به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گزارش داد،
امام آنها رابه حضور طلبيد و فراوان نصيحت كرد، امّا آنها نپذيرفتند.
سرانجام آنها را در آتش سوزاند.(111)
3 - تفسير صحيح قضا و قَدَر و نفى جبر گرائى
قضا و قَدَر حق است ، معنى لغوى قضا ((حُكم
)) و ((قَدَر))
به معنى ((اندازه )) است
.
اگر بگويند:
هر واقعه اى به قضاى الهى است ،
يعنى به حُكم خدا واقع شده ،
و اگر بگويند :
به قَدَر الهى است ،
يعنى باندازه اى مشخّص است .
مثلا در چه زمان و مكان باشد،
و كوچكى و بزرگى جثّه و اعضاء و جوارح هر يك داراى اندازه اى است ، كه
خدا معيّن فرموده است ،
و اينكه برخى شُبهه مى كنند كه همه چيز مطابق سرنوشت ، و دستورى است كه
خداى تعالى از پيش ، معيّن فرمود و بايد همان واقع شود و نتيجه مى
گيرند كه :
بنابر اين مردم مجبورند،
حرف درستى نيست .
قضا و قَدَر، عامل مجبور شدن ما نيست ،
زيرا خداوند مختار بودن ما را هم مقدّر فرموده است .
از اصبغ بن نباته روايت شد كه گفت :
اميرالمؤ منين عليه السلام از نزد ديوارى كه كج شده و در حال سقوط بود
به سوى ديوارى ديگر رفت .
شخصى به امام على عليه السلام گفت :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام از قضاى خدا مى گريزى ؟
حضرت فرمود :
از ((قضاى )) خدا به سوى
((قَدَر)) خداى
عَزَّوَجلَّ مى گريزم .
يعنى از قضائى به قضاء ديگر، و از سرنوشتى به سرنوشت ديگر، فرار مى كنم
كه هر دو، تقدير خداوند است و من در انتخاب هر دو آزاد و مختار هستم .(112)
على (ع ) از ديدگاه
پيامبر
شناخت امام على عليه السلام وشناسائى عظمت هاوويژگى هاى حضرت
اميرالمؤ منين على عليه السلام راه هاى گوناگونى دارد و با روش ها و
شيوه هاى فراوانى مى توان رفتار و گفتار امام على عليه السلام را
استخراج و مورد ارزيابى قرار داد، مانند:
1 - بررّسى اعتراف ديگران
2 - شناخت امام على عليه السلام از زبان خويش
3 - شناخت امام على عليه السلام از زبان و نگاه پيامبرصلى الله عليه و
آله و سلم
امّا در ميان تمام روش ها، ارزيابى سخن پيامبر عظيم الشّاءن اسلام صلى
الله عليه و آله و سلم از همه والاتر است كه در مقاطع حسّاس و سرنوشت
ساز به معرّفى ويژگى هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پرداخت ،
در اين قسمت به برخى از آنها اشاره مى شود:
1 - حديث الرّاية : (افتخار پرچم دارى )
در يكى از روزهاى جنگ خيبر فرماندهى عمليّات با خليفه اوّل بود
كه متاءسّفانه فرار كرد و به وقت برگشتن ، او نفرات خود را متّهم به
ترس و فرار مى كرد، و نفراتش او را.
روز دوّم ، فرماندهى با خليفه دوّم بود، او نيز مانند خليفه اوّل فرار
كرد(113)
.
رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم كه از اين پيشامد بسيار ناراحت شده
بود، فرمود:
قالَ:
لاءُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ و
يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ كَرّارٌ غَيْْرُ فَرّارٍ، لا يَرْجِعُ
حَتّى يَفْتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيْهِ
(( فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و
رسولش او رادوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد، هجوم كننده
است ، فرار كننده نيست از حمله بر نمى گردد تا خدا به دست او قلعه را
فتح كند.))(114)
فرداى آن روز كه همه انتظار به دست آوردن اين مقام را داشتند، آن حضرت
، على بن ابيطالب عليه السلام را خواست و پرچم را به او داد و خداى
بزرگ با دست او پيروزى را به مسلمانان عطا فرمود.
2 - حديث الْمَنْزِلَة : (افتخار جانشينى
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم )
در سال نهم هجرت ، رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم به تبوك
لشكر كشيد، چون اين مانور نظامى طول مى كشيد و آن حضرت تا مرزهاى شام
از مركز حكومت دور مى شد.
|