الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هشتم
( امام على (ع ) و امور قضايي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۴ -


اكنون برويد و از قبائلى كه اين چاه را كنده اند، ربع ديه ، ثلث ديه و نصف ديه و تمام ديه را جمع كنيد.(50)
(يعنى دو هزار و هشتاد و سه دينار طلا جمع آورى كنيد.)
پس از آماده شدن پول ها، فرمود:
250 دينار به ورثه اوّلى بدهيد، براى اينكه او باعث كشته شدن دوّمى شد، در نتيجه از خون بهاى خودش كم مى شود.
و ثلث ديه (333 دينار) را بايد به ورثه دوّمى بدهيد
و نصف ديه (500 دينار) را بايد به ورثه سوّمى
و يك ديه كامل (1000 دينار) را بايد به ورثه چهارمى بدهيد.
امّا مردم قبائل راضى نشدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ايشان را با ماءمورانى خدمت رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، مردم يمن وقتى از راه رسيدند كه آن جناب كنار مقام ابراهيم در مسجد الحرام بود.
داستان خود را باز گفتند.
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
ميان شما داورى مى كنم .
يكى از ايشان گفت :
على بن ابيطالب عليه السلام در ميان ما قضاوت كرده است .
آنگاه داورى او را شرح دادند.
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم همان را امضاء كرد و فرمود:
داورى على صحيح بود.(51)
ب - دعاى پيامبر براى قضاوت امام على عليه السلام
گاهى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در زمان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم داورى مى كرد.
چون خبر آن به پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مى رسيد، مى فرمود:
خدا را شكر مى كنم كه حكمت را در خاندان ما اهل بيت عليهم السلام قرار داده است .(52)
حل مشكلات قضايى
1 - آزمايش كَر بودن
مردى استخوانى را به گوش ديگرى زد، مضروب ادّعا كرد كه در اثر آن ضربه شنوايى او از بين رفته است .
حضرت امير عليه السلام فرمود :
تا يك سال از او مراقبت نموده و او را غافلگير كنند، پس اگر شنوايى او بر آنان ثابت گرديد و يا دو مرد عادل بر آن گواهى دادند ديه اى طلب ندارد وگرنه او را بر عدم شنوايى سوگند داده ديه گوشش را به او بپردازند.
كسانى گفتند :
يا اميرالمؤ منين ! اگر پس از گذشت يك سال شنوايى او ثابت گرديد، حكمش چيست ؟
حضرت على عليه السلام فرمود :
اثرى ندارد چه بسا خداوند شنواييش را بعد از يك سال مجددا به او مرحمت نموده باشد.(53)
در ادامه اين خبر حضرت رضا عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام چنين نقل فرمود كه :
اگر مورد ادّعا، از دست دادن تمام شنوايى باشد... صبر مى كنند تا به خواب سنگينى فرو رفته بر او فرياد مى كشند.(54)
2 - آزمايش كردن بويايى و گويايى
از اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مردى كه ديگرى بر سرش ضربه اى وارد كرد و مضروب ادّعا مى كرد بويايى و گويايى خود را از دست داده پرسش نمودند.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
اگر راست مى گويد سه ديه طلب دارد.
پرسيدند : چگونه معلوم مى شود؟
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
بوياييش بدين وسيله آزمايش مى شود كه پارچه نيم سوزى زيربينى او بگيرند، اگر در جاى خود ايستاده و حركت نكرد راست گفته ، و اگر بدون اختيار چشمان را بر هم زد دروغ گفته است .
و امّا نسبت به قدرت تكلّم ، سوزنى در زبان او فرو مى بريد، پس اگر خون سرخ بيرون آمد دروغ گفته ، و اگر خون سياه خارج شد راست گفته است .(55)
3 - ضعف بينايى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مردى كه ضربه اى بر چشمش خورده و بيناييش كم شده ، ولى به ساختمان چشم او آسيبى نرسيده بود، چنين آزمايش كرد:
پارچه اى بر چشم سالمش بست و آنگاه مردى به دستور آن حضرت تخم مرغى در برابر چشم معيوبش گرفته و اندك اندك از او دور شد تا جايى كه مضروب ادّعا كرد كه آن را نمى بيند، سپس آن نقطه را نشانه كرد و چشم سالمش را نيز بدانگونه آزمايش نموده و آنگاه تفاوت دو مسافت را مشخص كرده ، به همان نسبت به او ارش جنايت داد.(56)
4 - ضعف بينايى هر دو چشم
مردى كه ضربه اى به سرش كوبيدند خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده و ادّعا كرد كه در اثر آن ضربه بيناييش ‍ ضعيف شده است .
آن حضرت وى را در محلّى نشانيد و با نشان دادن تخم مرغى ، ديدِ چشمش را از چهار جانب آزمايش كرد و چون بينايى از چهار طرف مساوى بود به وى فرمود:
ادّعايت راست و پذيرفته است .
و آنگاه مردى را در همان سنّ و سال پيش خواند و در كنار او نشانيد و ابتداء ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش ‍ كرد و سپس تفاوت دو مسافت را تعيين نموده ، به همان نسبت به مضروب ديه داد. (مثلا اگر نصف بيناييش كم شده بود نصف ديه چشم و اگر ثلث ثلث و...)(57)
5 - نقص زبان
مردى ضربه اى بر زبان ديگرى زد.
به طورى كه قدرى از زبان شد و نتوانست بعضى از حروف را ادا كند.
نزاع نزد خليفه دوّم بردند.
خليفه دوّم حكمش را ندانست .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
حروف الفباء بيست و هشت تاست (58) و بايد ديد كه مضروب چند حرف را اداء نمى كند، پس به همان نسبت از جانى ديه مى گيرد.(59)
6 - سوگند دادن ظالم
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
اگر خواهيد شخص ستمگرى را سوگند دهيد به او بگويد از حول و قوه خدا بيزارى جويد كه اگر سوگندش دروغ باشد زود به عقوبت خواهد رسيد، ولى اگر بگويد سوگند به خداى يگانه در عقوبتش تعجيل نخواهد شد، زيرا به يكانگى خداوند اعتراف كرده است .(60)
7 - قصاص چشم (كور كردن با آيينه )
غلامى از قبيله قيس با مولاى خود به نزد خليفه سوم رفتند.
غلام اظهار داشت كه مولايش با زدن ضربه شديدى چشم او را كور كرده ، ولى ساختمان چشم سالم است ، مولا به غلام مى گفت :
ديه چشمت را به تو مى دهم از قصاص صرف نظر كن .
غلام از گرفتن ديه خوددارى كرده و تنها خواسته اش ، قصاص بود.
خليفه سوم در حكم قضيّه درماند.
آنان را نزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بُرد و از آن حضرت تقاضاى داورى كرد.
مولا يك ديه كامل به غلام تسليم نمود تا از قصاص درگذرد.
غلام نپذيرفت .
مولا حاضر شد دو ديه بپردازد، ولى باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضى نبود.
در اين موقع اميرالمؤ منين عليه السلام به منظور قصاص كردن مولا، آيينه اى طلبيد، آن را داغ كرد و آنگاه مقدارى پنبه خواست و آن را خيس كرد و بر اطراف چشم او، روى پلك ها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وى فرمود:
در آيينه نگاه كن .
و چون قدرى نگاه كرد كور شد، بدون آن كه آسيبى به ساختمان چشمش وارد شود.(61)
8 - وزن زنجير
غلامى زنجير به پا از كنار دو مرد عبور مى كرد، آن دو نفر در مقدار وزن زنجير با هم شرط بندى كردند.
يكى از آنان گفت :
اگر وزن زنجير فلان مقدار نباشد همسر من سه طلاقه است .
ديگرى گفت :
اگر حدس تو درست باشد زن من سه طلاقه است .
پس هر دو برخاسته و به همراه غلام نزد مولايش رفته به مولاى غلام گفتند:
زنجير را باز كن تا آن را وزن نمائيم .
مولاى غلام هم گفت :
زنم طلاق است اگر بخواهم زنجير را باز كنم .
همگى نزد خليفه دوّم رفتند و مشكل را نزد او مطرح كرده از او چاره جويى كردند.
خليفه دوّم گفت :
سوگند مولايش بر دو سوگند ديگر مقدّم است .
و آنگاه گفت :
بيائيد با هم به نزد على بن ابيطالب برويم شايد او براى حلّ اين مشكل تدبيرى بينديشد.
پس به نزد آن حضرت رفته جريان را عرضه داشتند.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
چقدر پاسخش آسان است .
و سپس دستور داد ظرف بزرگى آوردند و زنجير را با نخى به پاى غلام بستند و سپس پاى غلام را با زنجير در ميان ظرف گذاشته بر آن آب ريختند تا اين كه ظرف پر از آب شد.
پس از آن فرمود :
زنجير را بالا ببريد.
زنجير را بالا بردند تا حدى كه از آب بيرون شد، در اين هنگام ، آب قدرى پائين رفت و آنگاه فرمود:
پاره آهن در آب بريزند تا اندازه آب به جاى سابقش برگردد.
چون دستور انجام گرفت فرمود :
حالا پاره هاى آهن را وزن كنيد، هرچه شد همان وزن زنجير است .(62)
9 - تدبير
مردى نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و گفت :
مقدارى خرما جلويم بود، ناگهان زنم پيشدستى كرده دانه اى از آنها برداشته در دهانش انداخت ،
پس من سوگند ياد كردم كه خرما را چه بخورد و چه بيرون بيندازد، او را طلاق دهم ، مرا درياب چه بايد بكنم ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود:
نصفش را بخورد و نصفش را بيندازد، در اين صورت تو از سوگندت خلاصى يافته اى .(63)
10 - سوگند مشكل
مردى سوگند ياد كرده بود، اگر در روز ماه رمضان با همسرش آميزش نكند، او را سه طلاقه كند.
نزد اميرالمؤ منين آمدند.
حضرت على عليه السلام فرمود:
((او را به سفر ببر، و به سوگندت عمل كن .))(64)
11 - مشكل وزن كردن دَرب خانه
گروهى آهنگر يك دَرب آهنى را به وزنى كه صاحبان آن براى آن تعيين كرده بودند، معامله كردند و دَر را به طرف مقصد مى بردند.
در بين راه كسانى وزن دَرب را از آنان پرسيده و خريداران جريان را گفتند.
آنان اظهار داشتند :
وزن دَرب هرگز به اين مقدار نمى باشد.
خريداران برگشتند و از فروشندگان تقاضاى كَم نمودن قيمتِ دَرب را كردند، كه آنان امتناع كردند و نزاع بينشان دَر گرفت .
سرانجام نزد اميرالمؤ منين عليه السلام رفتند، آن حضرت به آنان فرمود:
دَرب را به طرف رودخانه برده ، آن را در ميان قايقى گذارده و اندازه فرو رفتگى قايق را در آب نشانه گذارى كنيد.
سپس دَرب را بيرون كشيده و به جاى آن خرماى وزن شده قرار دهيد تا به همان اندازه در آب فرو رود و بدانيد كه وَزن دَرب به مقدار وزن خرماها است .
12 - تشخيص نقص در تنفّس
مردى كه ضربه اى بر سينه اش وارد شده و مدّعى بود كه بر اثر آن ضربه ، عيبى در تنفّس او پديد آمده است .
شكايت نزد اميرالمؤ منين عليه السلام برده از آن حضرت داورى خواست .
امام على عليه السلام در صدد آزماش او بر آمد و فرمود:
نفس زمانى از سوراخ راست بينى و زمانى از سوراخ چپ خارج مى شود و بامداد از موقع طلوع سپيده تا طلوع آفتاب غالبا از سوراخ راست بينى خارج مى گردد.
پس شماره نفس هاى مدّعى را در همان زمان تعيين نمود.
و روز ديگر مردى را در همان سنّ و سال و در همان زمان مورد آزمايش قرار داد و آنگاه به نسبتى كه نقص وارد شده بود از جانى اَرش جنايت گرفت .(65)
13 - حيوان تُخم گذار و بچّه زا
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
هر حيوانى كه گوش هايش پنهان باشد تخم گذار است ، و هر حيوانى كه گوش هايش ظاهر باشد بچه زاست .(66)

14 - نقش پيرى پدر در فرزند
زنى را نزد خليفه دوّم آوردند، شوهر زن ، مرد سالمندى بود كه پس از ازدواج با آن زن از دنيا رفته بود و زن باردار شده و پسر زاييده بود.
پسران پيرمرد (از زنِ ديگر پيرمرد) بر زن به زن تهمت زده ، و بر آن گواهى دادند
(و به اين وسيله مى خواستند پسرِ آن زن را از ارث پدر محروم كنند).
خليفه دوم دستور داد :
زن را سنگسار كنند.
اتّفاقا اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار زن عبور مى كرد.
چون نگاه زن به آن حضرت افتاد، گفت :
اى پسر عم رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم كاغذى دارم .
چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آن را مطالعه كرد، به همراهان زن فرمود:
اين زن تاريخ ازدواج با شوهر و تاريخ همبستر شدن با او و كيفيّت آن را در اين ورقه يادداشت كرده است ، هرچه زدوتر او را رها كنيد.
در روز ديگر آن حضرت عليه السلام كودكان هم سنّ و سال آن كودك را جمع كرد و كودكان را با پسرِ آن زن به بازى مشغول ساخت .
و چون سرگرم بازى شدند به آنان فرمود: بنشينيد!.
همه نشستند.
سپس آنان را صدا زد كه برخيزند.
كودكان همه برخاستند،
در اين هنگام كودك آن زن خواست برخيزد، نتوانست ، به ناچار بر دو دست خود تكيه زد و برخاست .
اميرالمؤ منين عليه السلام از مشاهده اين حالت فرمود :
او فرزند همان پيرمرد است .
سپس او را پيش خود خوانده ، و از ارث پدر سهم او را پرداخت .
آنگاه بر تمام برادرانش حدِّ افتراء جارى كرد!
خليفه دوم حيرت زده گفت :
يا على چه كردى ؟
حضرت فرمود :
از تكيه پسر بر دست ها، ضعف پيرمرد را دريافتم .(67)
پس از قرن ها تلاش ، امروزه ، دانشمندان جهان با تجربيات گوناگون با اين حقيقت آشنا شدند و اعلام كردند كه مادرانو پدران در سنين بالا سعى كنند كه بچه دار نشوند.
15 - مبارزه عقل و جنون
امام على عليه السلام نسبت به عقل و جنون در دوران جوانى اظهار داشت كه :
تا دوران هجده سالگى عقل و جنون در مبارزه هستند.
وقتى هجده سال تمام شد، هر كدام كه بيشتر باشد بر ديگرى غالب مى آيد. (68)
16 - تاءثير آفتاب در بدن
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به تاءثير تابش خورشيد بر بدن انسان فرمود:
اگر در آفتاب مى نيشينيد به خورشيد پشت كنيد؛ زيرا كه آن بيمارى پنهان را آشكار مى كند.(69)
17 - انتخاب زن شيرده
در انتخاب زنى كه فرزند شما را شير مى دهد خوب دقّت كنيد؛
زيرا آن شير سبب پرورش و نشو و نمو فرزندتان مى شود و اخلاق و روحيات زن شيرده در فرزند اثر مى گذارد.(70)
18 - معيار زيبايى
با زنانى ازدواج كنيد كه چشمى درشت ، كف دستى بزرگ ، رنگى گندمى و ميانه اى بلند داشته باشند.
آنگاه اگر رضايت نداشتيد مهر شما به عهده من .(71)
19 - نقش چهل روز
حسين بن خالد مى گويد :
از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدم روايتى از رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم به ما رسيده كه :
((هركس شراب نوشد تا چهل روز نمازش قبول نمى شود)).
امام على عليه السلام فرمود : صحيح است .
عرض كردم :
به چه علت چهل روز، نه كم و نه زياد؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
خداوند آفرينش انسان را اندازه گيرى كرده است ، چهل روز به حالت نطفه ، و آنگاه علقه نيز چهل روز، و پس از آن مُضغه نيز چهل روز... پس كسى كه شراب نوشد تا چهل روز آن در ((مشاش )) او (نرمه سر استخوان كه مى توان آن را جويد) باقى مى ماند به مقدار انتقال حالت هاى جنينى او.
و آنگاه فرمود:
و اين چنين است تمام غذاها و نوشيدنيهايى كه تناول مى كنيد.(72)
20 - راه حلّ مشكلات فرزند دو سر
در زمان خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام كودكى كه داراى دو سر و دو سينه بر يك كمر بود، به دنيا آمد.
خانواده آن كودك ميزان ارث او را از آن حضرت پرسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
هنگامى كه خواب است بر او فرياد زنند، اگر هر دو سَر با هم بيدار شدند يك نفر است و يك ارث مى بَرَد و اگر يكى بيدار و ديگرى همچنان خواب ماند دو ارث مى برد.(73)
نقش قرآن در قضاوت
1 - قرآن و دوران شيرخوارگى
در زمان خلافت خليفه سوم ، زنى در دوران شش ماهگى فرزندى به دنيا آورد كه شوهر آن زن او را متهم كرد.
دعوا نزد خليفه سوم بردند و او نتوانست مشكل را حل كند،
و دستور رجم زن را صادر كرد،
مردم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مراجعه كردند، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
در يك جاى قرآن آمده است كه :
يُرضِعنَ اءَولادَهُنَّ حَولَين كامِلَين ...(74)
((زنان فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند))
و در جاى ديگر فرموده است :
وَ حَمْلُهُ و فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهرا(75)
((دوران باردارى و باز گرفته شدن از شيرخوارگى 30 ماه است ))
وقتى ايام شيرخوارگى بيست و چهارماه از آن كسر گردد، مدّت حمل شش ماه مى شود.
بنابر اين خانمى كه كودك شش ماهه آورده است ، گناه نكرده و كودك از آن شوهرش مى باشد.
پس از قضاوت امام على عليه السلام خليفه سوم اقرار كرد كه از اين حكم بى خبر بوده است ، بلافاصله دستور داد زن را برگردانند و رجم نكنند.(76)
امّا وقتى ماءمورين براى برگرداندن زن به محل اجراى حُكم رفتند كار از كار گذشته و زن رجم شده بود.
زن بى گناه قبل از شروع حكم به خواهرش گفته بود:
خواهرم ! ناراحت مباش به خدا قسم ! هيچ كس غير از شوهرم به من نزديك نشده است و كودك از آن شوهرم مى باشد.
وقتى كودك بزرگ شد و به مرحله جوانى رسيد، پدر اعتراف كرد كه جوان از آن اوست زيرا شبيه پدر بود.
راوى مى گويد :
آن مرد را ديدم كه بدنش روى رختخواب قطعه قطعه شده بود و به مكافات عمل خود رسيد.(77)
مرحوم علامه امينى مى فرمايد :
آيا اين براى مسلمانان عار نيست كه جاى پيغمبر را كسى بگيرد كه مسئله ساده قضائى را نداند؟
آيا اين عدالت است كسى بر جان و مال مردم مسلط شود كه اين مقدار آگاهى به مسائل ندارد.(78)
2 - حكم ازدواج مادر زن
منصور بن حازم مى گويد :
در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى نزد آن حضرت عليه السلام آمده پرسيد :
مردى با زنى ازدواج كرده و قبل از آن كه با او همبستر شود، زن مرده است ، آيا مى تواند با مادرش ازدواج نمايد؟
امام على عليه السلام فرمود :
شخصى از ما چنين كرده و مانعى در آن نيافته است ؟
من عرضه داشتم :
فدايت شوم ! تنها افتخار شيعه به حكمى از امام على عليه السلام است .
در اين مسئله ابن مسعود اظهار نظر كرده و آن را اجازه داد است ، پس نزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده و حكم مسئله را از آن حضرت جويا شد.
امام على عليه السلام به او فرمود :
اين حكم را از كجا گرفته اى ؟
گفت از آيه قرآن :
وَ رَبائبُكُمُ اللاتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُم اللاتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ(79)
((و حرام شد براى شما دختران زن كه در دامن شما تربيت شده اند اگر با زن مباشرت كرده باشيد.))
آنگاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود :
حرمت ازدواج با دختران يك زن در آيه مقيّد به دخول است ، و ليكن آيه حرمت ازدواج با مادر زن :
((وَ اُمَّهَاتِ نِسَائِكُمْ))
((و حرام شد بر شما مادر زن ))
مطلق است و مقيّد به دخول به دختران آنان نمى باشد.(80)
3 - رد گواهى يهود و پذيرش گواهى نصارى
هنگامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام خطبه ((شقشقيه )) را مى خواند مردى نزد آن حضرت آمده و مسائلى سؤ ال كرد،
از جمله پرسيد؛
دو نفر يهودى بر اسلام يهودى ديگر گواهى داده اند، آيا گواهى آنان پذيرفته مى شود؟
آن حضرت عليه السلام فرمود :
نه ؛ زيرا يهوديان كلام خدا را تغيير داده و گواهى دروغ مى دهند.(81)
و نيز پرسيدند :
آيا گواهى دو نفر نصرانى بر اسلام يك نفر مجوسى پذيرفته مى شود؟
آن حضرت فرمود :
آرى ؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
((وَلَتَجَدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلدَّينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا اِنّا نَصارى ))
((و مى يابى نزديكترين مردم را از نظر دوستى با اهل ايمان كسانى كه گفته اند مائيم ترسايان ، براى اين كه بعضى از آنان كشيشان و صومعه نشينانند و آنها از عبادت خدا تكبر نمى كنند))(82)
و كسى كه از عبادت خدا تكبّر نمى ورزد گواهى دروغ نخواهد داد.(83)
4 - قضاوت در موردحجرالا سود
جلال الدين سيوطى در باب ((شهادت الامكنة )) از ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه :
من با خليفه دوم به حج رفتم چون طواف كرد آمد حجرالاسود را استلام كند، گفت :
من مى دانم كه تو سنگى هستى نه مى توانى ضرر برسانى و نه منفعتى دارى و اگر رسولخدا را نمى ديدم كه تو را مى بوسيد و استلام مى كرد نه ترا مى بوسيدم و نه استلام مى كردم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخ او فرمود:
اى عمر اين چنين قضاوت نكن ، اين سنگ هم نفع مى رساند و هم ضرر.
خليفه دوم گفت :
يا ابالحسن آيا دليلى بر اين هست .
حضرت فرمود :
اينك كتاب خداست كه مى فرمايد:
وَ اِذا اءخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرّيَّاتِهِمْ وَ اشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
((چون خداوند تعالى آدم ابوالبشر را خلق كرد پشت او را مسح نمود و از ذريّه بنى آدم عهد و پيمان گرفت به ربوبيّت خود و عبوديّت آنها
و آن عهد و ميثاق را در كتابى نوشت و به اين سنگ خورانيد، سپس به آن سنگ فرمود شهادت بده در روز قيامت به ايمان و وفاء هركس كه در دنيا به زيارت تو آمده است و شهادت بده بر كفر و شرك هركس كه متمكن بوده است كه ترا زيارت كند و نكرده است .))
سپس فرمود :
من شنيدم از رسول خدا كه فرمود:
حجرالاسود در روز قيامت مى آيد و با زبان فصيح و بليغ ، شهادت دهد براى هر كس كه او را بوسيد و مسح نموده است ،
(اقرارا بوحدانية اللّه و اعترافا بما فرضه اللّه )
و شهادت دهد بر ضرر كسانى كه او را زيارت نكردند.
پس بدان اى عمر كه اين سنگ هم نفع مى رساند و هم ضرر.
پس خليفه دوم گفت :
اَعُوذُ بِاللّهِ اِنْ اَعيشُ فى قَوْمٍ لَسْت فيهِمْ يا اَبَاالْحَسَن .(84)
((به خدا پناه مى برم از اينكه در ميان قومى زندگى كنم كه على بن ابيطالب در آن نباشد.))
5 - معناى (( حين )) در قرآن
مردى براى حاجتى نذر كرد كه من يك حين روزه بگيرم ،
و وقتى را معيّن نكرده بود، سپس دچار ترديد شد كه اين (( حين )) چند مدّت است ؟
داورى به نزد امام على عليه السلام بردند،
حضرت فرمود :
بايد شش ماه روزه بگيرد،
و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:
تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّهَا
((و اشجار از روزى كه شكوفه مى نمايد تا به ثمر برسد شش ماه طول مى كشد.))(85)
كه در اين آيه (( حين )) براى مدّت 6 ماه به كار رفته است .
6 - حكم ديه علقه
شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد:
مردى زنى را كتك زد، آن زن بر اثر آن بچه خود را كه عَلَقه بود سِقط كرد.
حُكم آن را از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدند.
آن حضرت فرمود :
ديه آن چهل دينار است .
و اين آيه را تلاوت فرمود:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فى قَرَارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاما فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ اَنْشَاءْنَاهُ خَلْقَا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقين (86)
((به تحقيق كه ما خلق كرديم انسان را از صفوت صافى از كل پس قرار داديم او را نطفه در قرارگاهى استوار پس ‍ گردانيديم آنرا خون بسته شده ،
پس پارچه گوشتى پس گردانيديم آن پارچه گوشت را استخوان پس آن پارچه استخوان را به گوشت پوشانيديم پس آفريديم او را آفريدن ديگر پس برتر آمد خداوند كه بهترين آفرينندگان است .))
سپس آن حضرت فرمود :
(( ديه سِقط نطفه بيست دينار و عَلَقه چهل دينار و مضغه شصت دينار و در استخوان ، پيش از اينكه خلقى كامل گردد هشتاد دينار است و جنين كه صورت گرى شده باشد پيش از آنكه روح در او دميده شود و بعد از تمامى خلقت بدن صد دينار است
و هرگاه روح بر او دميده شد هزار دينار است .))(87)