الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد ششم
( امام على (ع ) و علم و هنر )

مرحوم محمّد دشتى

- ۱۶ -


((نشستن در مسجد در نزد من از نشستن در بهشت ، نيكوتر است ، زيرا آنگاه كه در بهشت نشسته باشم ، نفس من راضى است و هرگاه كه در مسجد بنشينيم خداى من خشنود است و خشنودى خدا برتر است )).

# # #

ج - اثبات اهميّت نماز در جنگ
امام على عليه السلام را در عمليّات گسترده و لحظات حسّاس نبرد صفّين مشاهده كردند كه در حالات حسّاس نبرد در ضمن پيشروى و خطّ شكنى و فرماندهى ، هر چندگاه چشم به آسمان دارد.
علّت آن را پرسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
نگاه به خورشيد دارم كه در وقت اختصاصى نماز، نماز بخوانيم .
ياران حضرت گفتند:
يا اميرالمؤ منين عليه السلام در چنين شرائط بُحرانى شما به نماز اوّل وقت اهتمام مى ورزيد؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
عَلَى ما نُقاتِلَهُم ؟ اِنَّما نُقاتِلَهُمْ عَلَى الصَّلوةِ

# # #

(( براى چه با آنان مى جنگيم ؟ همانا ما با شاميان براى اقامه نماز جهاد مى كنيم )).(364)

# # #

د - حالات روانى امام على عليه السلام به هنگام نماز
درست است كه شيوه هاى گفتارى تاءثير دارد، امّا از گفتار و سخن مهمّ، حالات روانى و شيوه هاى رفتارى انسان است كه مى تواند در دوستان و اصحاب و ديگران تاءثير به سزائى داشته باشد.
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
هرگاه وقت نماز مى رسيد جدّم حضرت على عليه السلام مضطرب مى شد و رنگ چهره مبارك امام دگرگون مى شد و به اطرافيان خود مى فرمود:
هنگام اءمانتى رسيد كه خدا آن را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد.(365)

# # #

3 - فصاحت و بلاغت در سخنورى
يكى از جلوه هاى زيباى هنر آموزشى ، فصاحت و بلاغت در سخنورى است .
خوب حرف زدن
و حرفِ خوب زدن
و جان و جهان را با سخنان شيوا و حكيمانه تغيير دادن ،
از وظائف مهمّ آموزشى مبلّغان و معلّمان جامعه بشرى است .
امام على عليه السلام در هنر آموزشى ، و فصاحت در سخنورى بى نظير و الگو بود كه دوست و دشمن به فصاحت بلاغت آن بزرگ امام مظلوم ، اعتراف داشتند.
در اينجا توجّه به نمونه ها ضرورى است .
ابن ابى الحديد مى گويد:
على عليه السلام پيشواى فصحاى عالم و سر سلسله خطباى جهان است ، مردم فنّ خطابه و اصول كتابت را از او ياد گرفته اند.
ابن نباته مى گويد:
تعدادى از خطابه هاى اميرالمؤ منين عليه السلام را به عنوان گنجينه حفظ نموده ام ، هر چه از آن انفاق ميكنم ، به جاى كمتر شدن ، بيشتر مى شود و از مواعظ على بن ابيطالب عليه السلام صد فصل را حفظ كرده ام .
محقن بن ابى محقن (از مخالفان كينه توز امام ) در شام بر معاويه وارد شد، گفت :
از پيش كسى مى آيم كه در سخن گفتن عاجزترين مردم است . (منظورش على عليه السلام بود).
معاويه در پاسخ وى گفت :
واى بر تو، على چگونه در سخن گفتن عاجز است ؟
به خدا سوگند! على است كه علم فصاحت را ميان قريش پياده نمود و آنرا بسط داد.(366)
شهيد مطهّرى مى گويد:
اساسا زيبائى ، درك كردنى است نه وصف كردنى ، ((نهج البلاغه )) پس از نزديك به چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذّابيّت را دارد كه براى مردم آن روز داشته است .(367)
حضرت على عليه السلام در مورد سخن پردازى مى گويد:
وَ اِنّا لاَُمَراءَ الْكَلامِ وَ فينا تَنْشَبَّتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَبْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ

# # #

((ما خداوندان سخن مى باشيم كه سخن در ما ريشه دوانده و شاخه هاى درخت سخن بر ماسايه گسترانده است )).(368)

# # #

حجّاج بن يوسف به چهار تن از دانشمندان معروف و معاصر خود ((حسن بصرى )) و ((عمربن عبيد)) و ((واصل بن عطا)) و ((عامر شعبى )) نوشت كه آنچه درباره قضا و قدر به شما رسيده براى من بنويسيد.
حسن بصرى در پاسخ نوشت :
بهترين چيزى كه در اين زمينه به من رسيده است كلام اميرالمومنين عليه السلام است كه فرمود:
اَتَظِنُّ اَنَّ الَذى نَهاكَ دَهاكَ اِنَّما دَهاكَ اَسْفَلُكَ وَ اَعْلاكَ وَ اللّهُ يَرى مِنْ ذاكَ

# # #

((آيا گمان ميكنى آنكه تو را باز داشته گرفتار كرده است ؟ چنين نيست بلكه خواسته ها وتمايلات شهوانى تو را گرفتار كرده است كه ساحت قدس خداوندى از آن منزّه است ))

# # #

عمر بن عبيد، چنين پاسخ داد:
بهترين چيزى كه در مورد قضا و قدر شنيده ام سخن على بن ابيطالب عليه السلام است كه فرمود:
لَوْ كانَ الْزُورُ فى الاَْصْلِ مَحْتُوما كانَ الْمُزَوِّرُ فِى القِصاصِ مَظْلُوما

# # #

((هرگاه شرك و باطل از ناحيه خدا حتمى باشد كيفر دادن به مشرك و اهل باطل ستم خواهد بود)).

# # #

((واصل بن عطا)) نوشت :
ارزنده ترين سخن كه در اين خصوص به من رسيده است گفتار اميرالمؤ منين على عليه السلام است كه فرمود:
اَيَدُلِّكَ عَلَى الطَريقِ وَ يَاءخُذُ عَلَيْكَ الْمَضيقَ

# # #

((آيا ممكن است كه خداوند تو را راهنمائى كند و سپس راه را به روى تو ببندد ؟ ))

# # #

و عامر شعبى در پاسخ چنين نوشت :
عالى ترين بيانى كه در قضا و قدر گفته شده سخن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه فرمود:
كُلَّما اَسْتَغْفِرْتَ اللّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْكَ وَ كُلَّما حَمِدْتَ اللّهَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْهُ

# # #

((هر كارى كه براى آن از خدا طلب آمرزش كنى از تو مى باشد و هر عملى كه براى آن خدا را ستايش نمائى از اوست كه توفيق آن عمل را به تو عنايت كرده )).

# # #

پس از آنكه اين نوشته ها به عنوان پاسخ به دست حجّاج رسيد و از مضمون آنها آگاهى يافت گفت :
اين پاسخ ‌ها را از چشمه صاف و زلالى كه علم و دانش از آن مى جوشيد دريافت كرده اند.(369)
جبران خليل جبران ، مرد هنر و ذوق عربى ، صاحب افكار نو و بديعى است .
پيرامون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:
امام على عليه السلام موجودى است كه بالاترين كمال ممكن را در يافته و به مُنتهاى فضيلت وجودى رسيده ، با روح كليّه (يا انسان كامل ) يكى شده و از آن جدائى ندارد.
امام على عليه السلام نخستين كسى از مردم عرب است كه آواز اين روح را به گوش جهانيان رسانيد، چون دلش از اين منبع سيراب گشته و زبانش اين سرودهاى آسمانى را پى در پى فرو مى خواند.
او با چند تن ديگر بر جائى بلند كه مشرف بر جهان است ، ايستاده و مى بينند و خبر مى دهند، گفتارشان وحى و سخنانشان خبرى سماوى است .
بلاغت امام على عليه السلام روشنائى است كه همه راه ها را روشن ساخته ، امّا عرب در آن متحيّر ماند و به واقعيّت آن پى نبرد، جماعتى تاريكى ايّام جهالت را بر آن ترجيح دادند و در پيچاپيچ آن راهها سرگردان ماندند و پى سود جويان و مردم فروشان را گرفتند.
دو طايفه شيفته على بن ابيطالب عليه السلام هستند ؛
يكى خردمندان پاكدل ، و ديگرى نيكو سرشتان با ذوق .
و آنها كه از حضرتش روى برگرداندند نه خوى پاك داشتند و نه فطرت بى آلايش .(370)
معاويه كه مخالف شماره يك آن حضرت به شمار مى آمد با اين وصف درباره فصاحت آن حضرت سوگند ياد مى كند و مى گويد:
جز على بن ابيطالب كس ديگرى فصاحت و بلاغت را در ميان قريش زنده نكرد و بسط نداد.
و ابن ابى الحديد نيز مى گويد:
اگر همه فصحاى عرب گرد هم آيند سزاوار است آنها در برابر فصاحت سخنان فرزند ابيطالب به عنوان تعظيم و تقدير سرفرود آورند، چنانكه شعراء به شعر عدى بن رقّاع (371) سجده كردند.(372)
شيخ محمّد عبده (373) مى گويد:
از كلمات على عليه السلام نه فقط روح بلاغت ، فصاحت ، حكمت و فضيلت را حِسّا ميتوان مشاهده كرد، بلكه واقعا اعجاز را در آن ميتوان ديد، آن بزرگوار گاهى با كلمات خود انسان را به ملكوت اعلى سير مى دهد و زمانى متوجّه اوضاع مادّى جهان مى سازد.
شجاعت و صلابت را به نحوى مجسّم مى سازد كه پشت مردان بى باك را به لرزه مى آورد، در مقابل ، رحم و شفقت را بطورى شرح مى دهد كه قلب سخت هر مخلوق سنگدلى را هم متاءثّر مى كند.(374)
شكيب ارسلان ملقّب به ((اميرالبيان )) كه يكى از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است ، در جلسه اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حُضّار پشت تريبون رفته و گفت :
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حقّ شايسته اند تا امير سخن ناميده شوند:
يكى على بن ابيطالب عليه السلام و ديگرى شكيب .
شكيب ارسلان با ناراحتى بر مى خيزد و پشت تريبون قرار مى گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه اى به عمل آورده گله مى كند و مى گويد:
(( من كجا و على بن ابيطالب كجا ! من بند كفش امام على عليه السلام هم به حساب نمى آيم )).(375)
علاّمه فقيد سيّد هبة الدّين شهرستانى در كتاب ((مَا هُوَ نَهْجُالْبَلاَغَه )) ((نهج البلاغه چيست ؟)) چنين مى نويسد:
شخصى از (( امين النّخله )) خواست كه چند كلمه از سخنان امام على عليه السلام را برگزيند تا وى كتاب گرد آورده در آن منتشر كند.
دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :
از من خواسته اى كه صد كلمه از گفتار بليغ ترين نژاد عرب ((ابوالحسن على عليه السلام )) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى ، من اكنون دسترسى به كتابهائى كه اين نظر را تاءمين كند ندارم ، مگر كتاب هاى چندى كه از جمله نهج البلاغه است .
اين كتاب با عظمت را با مسرّت تمام ورق زدم ، به خدا نمى دانم از ميان سخنان على عليه السلام چگونه فقط صد كلمه انتخاب كنم ، بلكه بايد بگويم سخنى را از سخن ديگر جدا سازم ؟
اين كار به اين مى ماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بردارم .
بالاخره من اين كار را كردم در حاليكه دستم ياقوت هاى درخشنده را پس و پيش مى كرد، ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى گشت ، باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحيّر و سرگردانى ، با چه سختى ، كلمه اى را از اين معدن بلاغت بيرون مى آوردم ، بنابر اين تو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه هائى از شكوفه فصاحت است .
آرى نعمت هائى كه خداوند متعال از راه سخنان على عليه السلام بر جهان عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است .
شهرستانى در كتاب ديگرى مى نويسد:
از سخنان مِستر گرينكوى انگليسى استاد ادبيّات عرب در دانشكده عليگره هندوستان ، كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس حاضر بودند، از اعجاز قرآن ار او پرسيدند، در پاسخ آنان گفت :
قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد، آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين ، برادر كوچكى را بياموزد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم ) و امكان آوردن نظير آن باشد ؟(376)
ابن ابى الحديد در شرح نامه اميرالمؤ منين عليه السلام به عبداللّه بن عبّاس چنين مى گويد:
اُنْظُرْ اِلَى الْفَصاحَةِ كَيْفَ تُعْطى هذا الرَّجُلَ قِيادَها

# # #

((فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد (على عليه السلام ) داده و مهار خود را به او سپرده است .
بسيار تعجّب آور است ، نظم عجيب اين الفاظ را(377) تماشا كن ، ببين چگونه در رديف هم قرار گرفته و با نظم و سرعت يكى پس از ديگرى به آسانى مى آيند و در اختيار او قرار مى گيرند. درست مانند چشمه اى كه خود بخود و بدون زحمت از زمين مى جوشد.))

# # #

تا مى رسد به آخر فصل ( يَوْما واحِدا ) كه هر دو منصوبند و اين نوع بيان در واقع يكنوع معجزه است از انواع اعجاز قرآن ، سپس ابن ابى الحديد با تعجّب فراوان به سخن خود چنين ادامه مى دهد:
(( سبحان اللّه جوانى عرب ، در شهرى چون مكّه ، بدون برخورد با حكيمى ، بزرگ مى شودو با اين حال سخنانش ‍ در حكمت نظرى و نكات الهى برتر از سخنان افلاطون و ارسطو قرار مى گيرد.
و با اهل حكمت عملى ، معاشرت نكرده است ، امّا از سقراط بالاتر رفته است .
ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است (( زيرا مردم مكّه اهل جنگ نبوده و تجارت پيشه بودند )) امّا شجاعترين بشرى از كار در آمد كه بر روى زمين راه رفته است .
اين مرد فصيح تر از سحبان (378) و قُس (379) از كار در آمد و حال اينكه قريش افصح عرب نبودند.(380)
و درباره فصاحت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از نقل سخن جعفر بن يحيى كه گفته بود:
على عليه السلام فصيح قريش است .
چنين مى گويد:
ما هرگز شكّ و ترديد نداريم در اينكه كلام على عليه السلام به جز كلام خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كلام همه انسانها از اوّلين و آخرين كه بلاغت عرب سخن مى گويند، فصيح تر است .(381)
جاحظ، اديب سخندان و سخن شناس معروف كه از نوابغ ادب است ، در اوائل قرن سوّم هجرى مى زيسته و كتاب ((البيان و التّبيين )) وى يكى از اركان چهارده گانه ادب به شمار مى رود، مكرّر در كتاب خويش ، ستايش فوق العادّه خود را نسبت به سخنان حضرت على عليه السلام اظهار مى دارد و از گفته هاى او بر مى آيد كه در همان وقت سخنان فراوانى از اميرالمؤ منين على عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است .(382)
محمّد بن يوسف گنجى شافعى در مناقب و ديگران با اسناد خود از ابى صالح روايت مى كنند كه :
عدّه اى از ياران پيامبر به مذاكره نشسته بودند تا سخن به حروف تهجّى كشيده شد به اتّفاق آراء گفتند كه حرف ((الف )) در اكثر كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته مى شود كه از ((الف )) خالى باشد.
ناگاه اميرالمؤ منين على عليه السلام برخاست و خطبه ((بى الف )) را فى البداهه و در همان مجلس و بدون آمادگى قبلى چنين فرمود:
حَمِدْتُ وَ عَظِمْتُ مِنَّتَهُ وَ سَبَغَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ وَ تَمِّتْ كَلِمَتُهُ وَ نَفَذَتْ وَ بَلَغَتْ قَضِيَّتُهُ، حَمِدْتُهُ حِمْدَ مُقِرٍّ لِرُبُوبِيَّتِهِ...الخ .(383)

# # #

اين خطبه حدود هفت صد كلمه است بدون اينكه در كلمات آن حرف ((الف )) وجود داشته باشد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام خطبه ديگرى هم دارد كه در كلمات آن حرفى نقطه دار وجود ندارد.
كه اين خطبه را بدين ترتيب آغاز مى كند:
اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلْمَلِكِ الَْمحْمُودِ الْمالِكِ، الْوَدُودِ وَ مُصَوَّرُ كُلَّ مُولُودٍ وَ...الخ .(384)

# # #

ميكائيل نعيمه لبنانى كه يگانه اديب عصر است ، مى گويد:
حضرت على عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، سرور عرب و بلاغت و حكمت و فهم اسرار دين و تعصّب براى حق و پرهيز از زشتى سرآمد آنان است ، من هرچه در اخبار عرب خواندم مردى نيافتم كه مانند على بن ابيطالب عليه السلام توسن لغت در همه معانى رام او شده باشد.
على عليه السلام در مواعظ دينى و خطبه هاى رزمى و نامه هاى ترغيبى و سخنان ديگر كه به مناسبت حوادث و وقايع گفته است همه با حرارت ايمان و در كسوت جمال به حدّ اعجاز دلربائى مى كند كه گويا لُؤ لُؤ هاى شاهوارند كه به حدّ كمال رسيده و طبع او، دريائى است كه اين لُؤ لُؤ هاى آبدار را بى رنج و تكلّف بيرون مى ريزد.(385)
در كتاب زيبائى هاى نهج البلاغه ، جرج جرداق مى گويد:
من مسيحى هستم و هرگاه به سخنان حضرت على عليه السلام برخورد مى كنم ، به چشم انصاف مى نگرم ، مشاهده مى كنم ، تا روزى كه انسان باقى باشد اين كلمات دُرَرْبار جاويد خواهد بود و ما مسيحيان نسبت به حضرت على عليه السلام در شگفتيم كه آن سرور را چشمه خروشان مشاهده مى كنيم . گفتار زيبا و مواعظ پر محتواى آن حضرت بگونه اى دلنشين و اثربخش است كه هر خواننده و شنونده اى تحت تاءثير آن قرار مى گيرد و بى اختيار به آن دلباخته مى شود.
قونسول روس با شنيدن چند جمله از جملات نهج البلاغه چنان منقلب شد و تكان خورد كه بى اختيار گفت :
((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ )).

# # #

مرحوم شيخ جعفر شوشترى داستانى را نقل مى كند(386) كه قنسول روس به يكى از علماء شيعه به عنوان اعتراض مى گويد:
شما مسلمانان بر همه ادّعاى برتريّت مى كنيد و مى گوئيد كه ما مسلمان هستيم ، در حالى كه شما نيز مانند ما مرتكب گناه و معصيت مى شويد،
پس در اينصورت مسلمانان را بر ما فخرى نيست !!
در پاسخ او گفتم :
آنهائى كه تو ديده اى معصيت كاران ما هستند، شما پيشوايان و رهبران ما مسلمانان را نمى شناسيد، آنها از لوث گناه منزّه بوده اصلا معصيت نمى كنند.
اگر مى خواهى ، كلامى از رئيس و پيشوايمان برايت بخوانم .
گفت : بخوان .
پس به خواندن قسمت هائى از نامه كريمه امام على عليه السلام كه به ((عثمان بن حنيف )) فرماندار بصره نوشته بود(387) آغاز كردم :
اَلا وَ اِنَّ لَكُلِّ مَاءْمُومٍ اِماما يَقْتَدى بِهِ وَ يَسْتَضيئىُ بِنُورِ عِلْمِهِ اَلا وَ اِنَّ اِمامَكُمْ قَدْ اِكْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرِيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ اَلا وَ اِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى ذالِكَ وَ لكِنْ اَعينُونى بِوَرَعِ وَ اَجْتِهادِ وَ عِفَّةٍ وَ سَدادٍ. فَوَاللّهِ ما كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْرا وَ لا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْرا وَ لا اَعْدَدْتُ لِبالِى ثَوْبى طِمْرا وَ لا حِزْتُ مِنْ اَرْضِها شِبْرا وَ لَهِىَ فى عَيْنى اَهْوِنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.
بَلى كانَتْ فى اَيْدينا فَدَكُ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْها نُفُوسُ آخَرينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللّهُ. وَ ما اَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظانُّها فى غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فى ظُلْمِتِهِ آثارُها وَ تَغَيِبُ اَخْبارُها، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زيدَ فى فُسْحَتِها وَ اَوْسَعَتْ يَدا حافِرِها، لاَضْغَطَها الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرابُ الْمُتِراكِمِ، وَ اِنَّما هِىَ نَفْسى اَرُوضُها بِالتَّقْوى لَتَاْتى آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاْكْبَرُ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوانِبِ الْمَزْلَقِ وَ....

# # #

(( آگاه باش ، هر فردى بايد پيشوائى داشته باشد كه از وى پيروى كند و از نور دانش وى بهره مند گردد.
متوجّه باشيد كه رهبر شما از دنياى خود به دو قطعه لباس كهنه و به قرص نان براى خوراك قناعت كرده است و بدانيد كه شما قدرت و توانى نداريد مانند من زندگى نمائيد، ليكن از شما مى خواهم با پرهيزكارى ، كوشش ، عفّت و راستى مرا يارى كنيد.
به خدا سوگند از دنياى شما طلا نياندوخته و از غنيمت هاى آن ثروتى نياندوخته ام و نه براى تعويض لباس كهنه ام لباس ديگرى تهيّه كرده ام و نه يك وجب از زمين دنياى شما را تصرّف نموده ام و نه بيش از غذاى موجود زنده اى كه در اثر فشار و سختى از خور و خواب افتاده باشد براى خود غذا گرفته ام ، براستى اين دنيا در نظر من پست تر و بى ارزشتر از دانه تلخ است . آرى از تمام آنچه آسمان كبود بر آن سايه افكنده فقط فدك در دست ما بود، كه عدّه اى به آن طمع ورزيده و عدّه اى ديگر با مسامحه و ناچارى از آن چشم پوشيدند، خداوند خودش بهترين داور است .
فدك و غير فدك به چه كار مى آيد در حاليكه جايگاه هر كسى فردا، قبر است كه در تاريكى آن اثرهايش بريده و خبرهايش پنهان مى گردد، گودالى است كه اگر گوركن آن را وسيع تر حفر كند، باز سنگ و كلوخ آنرا تحت فشار خود قرار مى دهد و خاك هاى متراكم سوراخهاى آنرا مسدود مى كند.
من نفس خود را با پرهيزكارى تربيت نموده ام تا روز قيامت كه ترس آن بزرگ است ، از عذاب الهى در امان باشد و در پرتگاهها، استوار بماند. اگر ميخواستم ، مى توانستم به شهد عسل و به مغز گندم و به لباس ابريشم دست يابم ، امّا دور است كه هواى نفس من بر من چيره شود و حرص و آز مرا به انتخاب خوراكى هاى رنگارنگ سوق دهد، در صورتى كه شايد در حجاز و يمامه كسى پيدا شود كه نه دسترسى به نان داشته باشد و نه سير شدن خودش را بياد آورد. آرى محال است كه با شكم سير بخوابم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى گرم باشد و يا مثل گوينده آن شعر باشم . اين ننگ برايت بس است كه با شكم سير بخوابى و در اطراف تو جگر سوخته هائى باشند كه قدح پوستى را آرزو كنند.
آيا به همين قناعت كنم كه بگويند: اين اميرالمؤ منين عليه السلام است .
امّا در سختى ها با مردم همدردى نكنم و يا در تنگناى زندگى در پيش ايشان نباشم ، خدا مرا خلق نكرده مانند حيوان پروارى كه تمام همّش خوراكش باشد و يا من مانند حيوان آزاد و خودسر در سبزه زار نيستم كه شغل او خوردن علفهاى مقابل ديد او باشد تا شكم خود را پُر كند و غفلت دارد از آنچه در انتظار اوست .
قونسول روس با شنيدن كلمات گهربار و سخنان معجزه آساى اميرالمؤ منين عليه السلام فورا بشرف اسلام مشرّف گرديد !!
سيّد رضىّ تدوين كننده نهج البلاغه در رابطه با ارزش ها و عظمت سخنان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:
(( سخنان آن حضرت دربردارنده عجايب بلاغت و شگفتى هاى فصاحت و گوهرهاى ادبيّات عرب و مطالب ارزشمندى در رابطه با مسائل دينى و دنيوى است كه دين همه از امتيازات ، در هيچ كلامى جمع نشده و اينگونه سخنان جامع در هيچ كتابى گرد نيامده است ، زيرا امام على عليه السلام يگانه سرچشمه فصاحت و منشاء و ماءخذ بلاغت است كه رموز بلاغت از آن بزرگوار آشكار شد، و آئين و راه و رسم فصاحت از او گرفته شده است و هر گوينده سخن پرورى از روش او پيروى كرده باشد و هر واعظ بليغى از سخنان آن حضرت كمك و يارى طلبيده است ، خود در ميدان سخنورى گُوى سبقت را ربوده است )).(388)
و همچنين مى گويد:
كانَ اميرالمُؤ مِنين عليه السلام مَشرَعُ الفَصاحة و مُورِدِها ...

# # #

((اميرالمؤ منين على عليه السلام سرچشمه فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است ، اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او گرفته شد، هرگوينده سخنورى از او پيروى كرد و هر واعظ سخن شناسى از سخن او مدد گرفت ، امّا به او نرسيدند و از او عقب مانده اند، زيرا كه بر كلام امام على عليه السلام نشانه هاى دانش الهى و بوى عطر آگين سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم موجود است )).(389)
حسين نائل مرصفى استاد فنّ بلاغت و بيان در دانشكده دارالعلوم مصر، و يكى از مدرّسين دانشگاه الازهر مصر، در شرحى كه بر نهج البلاغه نوشته است به تمام معيارها و جاذبه هاى ياد شده در كلمات ابن ابى الحديد اعتراف كرد و افزود كه :
((نهج البلاغه كتابى است كه خداوند آن را دليل روشنى قرار داد تا ثابت كند كه على عليه السلام بهترين شاهد زنده نورانيّت و پرتو بخش قرآن و حكمت و دانش و هدايت و اعجاز و فصاحت آن كتاب آسمانى است ، آيات و نشانه هاى حكمت ارزنده و قوانين صحيح سياست و پندهاى روشن و دلنشين برهان گويا و استوارى كه على عليه السلام در اين كتاب آورد، خود دليل فضيلت ما فوق تصوّر و بهترين آثار يك پيشواى بحقّ است كه هيچ يك از حكماى بزرگ و فلاسفه عالى مقام و نوابغ روزگار نظير آنرا نياورده اند)).(390)
دانشمند مسيحى به نام نُوسيسيان مى گويد:
((اگر امام على عليه السلام اين خطيب با عظمت و اين گوينده زبر دست امروز در همين عصر ما بر منبر كوفه مى نشست ، شما مى ديديد كه مسجد كوفه با اين همه وسعت از مردم مغرب زمين و دانشمندان جهان براى استفاده از درياى خروشان علم على عليه السلام موج مى زند )).(391)
عبدالحميد بن يحيى يكى از سخنوران مشهور، رمز موفّقيّت خود را نهج البلاغه معرّفى مى كند و مى گويد:
((من 70 خطبه از خطبه هاى نهج البلاغه امام على عليه السلام را حفظ كردم كه مانند چشمه ساران هميشه جارى در وجودم همواره حركت آفرين و فيض بخش مى باشند)).