وَحَسبُكَ دَاءً اءَن تَبِيتَ بِبِطنَةٍ وَحَولَكَ اءَكبَادٌ
تَحِنُّ إِلَى القِدِّ ! اءَاءَقنَعُ مِن نَفسِى بِاءَن يُقَالَ: هذَا اءَمِيرُ
المُؤ مِنِينَ، وَلاَ اءُشَارِكُهُم فِى مَكَارِهِ الدَّه رِ، اءَو اءَكُونَ
اءُسوَةً لَهُم فِى جُشُوبَةِ العَيشِ !َمَا خُلِقتُ لِيَشغَلَنِى اءَكلُ
الطَّيِّبَاتِ، كَالبَهِيمَةِ المَربُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، اءَوِ المُرسَلَةِ
شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَكتَرِشُ مِن اءَعلاَفِهَا، وَتَلهُو عَمَّا يُرَادُ
بِهَا، اءَو اءُترَكَ سُدًى ، اءَو اءُهمَلَ عَابِثا، اءَو اءَجُرَّ حَبلَ
الضَّلاَلَةِ، اءَو اءَعتَسِفَ طَرِيقَ المَتَاهَةِ ! وَكَاءَنِّى بِقَائِلِكُم
يَقُولُ :
(إِذَا كَانَ
هذَا قُوتُ ابنِ اءَبِى طَالِبٍ، فَقَد قَعَدَ بِهِ الضَّعفُ عَن قِتَالِ
الاَْقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ).
اءَلاَ وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ اءَصلَبُ عُودا، وَالرَّوَاتِعَ
الخَضِرَةَ اءَرَقُّ جُلُودا، وَالنَّابِتَاتِ العِذيَةَ اءَقوَى وَقُودا،
وَاءَبطَاءُ خُمُودا.
وَاءَنَا مِن رَسُولِ اللّهِ كَالضَّوءِ مِنَ الضَّوءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ
العَضُدِ.
وَاللّهِ لَو تَظَاهَرَتِ العَرَبُ عَلَى قِتَالِى لَمَا وَلَّيتُ عَنهَا، وَلَو
اءَمكَنَتِ الفُرَصُ مِن رِقَابِهَا لَسَارَعتُ إِلَيهَا.
وَسَاءَجهَدُ فِى اءَن اءُطَهِّرَ الاَْرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ،
وَالْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ
الحَصِيدِ.
و من هذا الكتاب ، و هو آخره :
- الامام و معرفة الدنيا
اِلَيكَ عَنِّى يَا دُنيَا، فَحَبلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، قَدِ
انسَلَلتُ مِن مَخَالِبِكِ، وَاءَفلَتُّ مِن حَبَائِلِكِ، وَاجتَنَبتُ الذَّهَابَ
فِى مَدَاحِضِكِ.
اءَينَ القُرُونُ الَّذِينَ غَرَرتِهِم بِمَدَاعِبِكِ ! اءَينَ الاُْمَمُ الَّذِينَ
فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ ! فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِينُ
اللُّحُودِ.
وَاللّهِ لَو كُنتِ شَخصا مَرئِيّا، وَقَالَبا حِسِّيّا، لاََقَمتُ عَلَيكِ حُدُودَ
اللّهِ فِى عِبَادٍ غَرَرتِهِم بِالاَْمَانِى ، وَاءُمَمٍ اءَلْقَيْتِهِمْ فِى
الْمَهَاوِى ، وَمُلُوكٍ اءَسلَمتِهِم إِلَى التَّلَفِ، وَاءَورَدتِهِم مَوَارِدَ
البَلاَءِ، إِذ لاَ وِردَ وَلاَ صَدَرَ ! هَيهَاتَ ! مَن وَطِئَ دَحضَكِ زَلِقَ،
وَمَن رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ، وَمَنِ ازوَرَّ عَن حَبَائِلِكِ وُفِّقَ،
وَالسَّالِمُ مِنكَ لاَ يُبَالِى إِن ضَاقَ بِهُِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنيَا عِندَهُ
كَيَومٍ حَانَ انسِلاَخُهُ. اعزُبِى عَنِّى ! فَوَ اللّهِ لاَ اءَذِلُّ لَكِ
فَتَستَذِلِّينِى ، وَلاَ اءَسلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِى .
وَايمُ اللّهِ -
يَمِينا اءَستَثنِى فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللّهِ
- لاََرُوضَنَّ نَفسِى رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى القَرصِ إِذَا
قَدَرتُ عَلَيهِ مَطعُوما، وَتَقنَعُ بِالمِلحِ مَاءدُوما؛ وَلاََدَعَنَّ مُقلَتِى
كَعَينِ مَاءٍ، نَضَبَ مَعِينُهَا، مُستَفرِغَةً دُمُوعَهَا.
اءَتَمتَلِئُ السَّائِمَةُ مِن رِعيِهَا فَتَبرُكَ ؟ وَتَشبَعُ الرَّبِيضَةُ مِن
عُشبِهَا فَتَربِضَ ؟
وَيَاءكُلُ عَلِيُّ مِن زَادِهِ فَيَهجَعَ ! قَرَّت إِذا عَينُهُ إِذَا اقتَدَى
بَعدَ السِّنِينَ المُتَطَاوِلَةِ بِالبَهِيمَةِ الهَامِلَةِ، وَالسَّائِمَةِ
المَرعِيَّةِ !
طُوبَى لِنَفسٍ اءَدَّت إِلَى رَبِّهَا فَرضَهَا، وَعَرَكَت بِجَنبِهَا بُؤ سَهَا،
وَهَجَرَت فِى اللَّيلِ غُمضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الكَرَى عَلَيهَا افتَرَشَت
اءَرضَهَا، وَتَوَسَّدَت كَفَّهَا، فِى مَعشَرٍ اءَسهَرَ عُيُونَهُم خَوفُ
مَعَادِهِم ، وَتَجَافَت عَن مَضَاجِعِهِم جُنُوبُهُم ، وَهَمهَمَت بِذِك رِ
رَبِّهِم شِفَاهُهُم ، وَتَقَشَّعَت بِطُولِ استِغفَارِهِم ذُنُوبُهُم ،
(اءُولئِكَ حِزبُ
اللّهِ، اءَلاَ إِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ المُفلِحُونَ).
فَاتَّقِ اللّهَ يَابنَ حُنَيفٍ، وَلتَكفُف اءَقرَاصُكَ، لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ
خَلاَصُكَ.
- ضرورت ساده زيستى كارگزاران
(پس از ياد خدا و
درود! اى پسر حُنيف ، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بصره ، تو را به
مهمانى خويش فراخواند و تو به سرعت به سوى او شتافتى ، خوردنى هاى رنگارنگ براى تو
آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو مى نهادند، گمان نمى كردم مهمانى
مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده ، و ثروتمندانشان بر سر سفره
دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى ؟ و بر سر كدام سفره مى خورى ؟ پس آن غذايى كه
حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيافكن ، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش
يقين دارى مصرف كن .
- حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام الگوى ساده زيستى
آگاه باش ! هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى
گيرد، آگاه باش ! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده ، و دو قرص نان رضايت
داده است ، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش
فراوان و پاكدامنى و راستى ، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا، من از دنياى شما طلا
و نقره اى نياندوخته ، و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكرده ام ، بر دو جامه كهنه ام
جامه اى نيافزودم ، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم
من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فَدَك
در دست ما بود كه مردمى بر آن بُخل ورزيده ، و مردمى ديگر سخاوت مندانه از آن چشم
پوشيدند، و بهترين داور خداست ، مرا با فَدَك و غير فَدَك چه كار است ؟ در صورتى كه
جايگاه فرداى آدمى گور است ،
كه در تاريكى آن ، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه هرچه بر
وسعت آن بيافزايند، و دست هاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پركرده ، و خاك
انباشته رخنه هايش را مسدود كند من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم ، تا در
روزقيامت كه هراسناكترين روزهاست در اءمان ، و در لغزشگاه هاى آن ثابت قدم باشم .
من اگر مى خواستم ، مى توانستم از عسل پاك ، و از مغز گندم ، و بافته هاى ابريشم
براى خود غذا و لباس فراهم آورم ، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و
طمع مرا وادار كند طعام هاى لذيذ برگزينم ، در حالى كه در
(حجاز
) يا
(يمامه
)
كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد.
يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پُشت چسبيده ، و جگرهائى كه
سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت :
(اين درد تو را
بس كه شب را با شكم سير بخوابى
).
(و در اطراف تو
شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد
).
آيابه همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤ منين عليه السلام خوانند؟ و در تلخى هاى
روزگار با مردم شريك نباشم ؟
و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم ؟ آفريده نشده ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه
مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف ، و يا چون حيوان رها شده
اى كه شغلش چريدن و پركردن شكم بوده ، و از آينده خود بى خبر است .
آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازى گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم
؟ و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم ؟ گويا مى شنوم كه شخصى از شما مى گويد:
(اگر غذاى فرزند
ابيطالب همين است ، پس سُستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز
مانده است
).
آگاه باشيد ! درختان بيابانى ، چوبشان سخت تر، امّا درختان كنار جويبار را پوست
نازكتر است ، درختان بيابانى كه با باران سيراب مى شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر
دوامتر است .
من و رسول خدا صلى الله عليه و آله چونان روشنائى يك چراغيم ، يا چون آرنج به يك
بازو پيوسته ، به خدا سوگند! اگر عرب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن
روى برنتابم ، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه بشتابم ، و تلاش مى كنم كه زمين
را از اين شخص
(معاويه
) مسخ شده ، و اين جسم كج انديش ، پاك سازم تا سنگ وشن از ميان دانه ها جدا
گردد.
(قسمتى از آخر نامه )
اى دنيا از من دور شو! مهارت بر پُشت تو نهاده ، و از چنگال هاى تورهايى يافتم ، از
دام هاى تو نجات يافته ، و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام . كجايند بزرگانى كه به
بازيچه هاى خود فريبشان داده اى ؟
كجايند امّت هايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى ؟ كه اكنون در گورها گرفتارند! و
درون لحدها پنهان شده اند:
- امام على عليه السلام و دنياى دنيا پرستان
اى دنيا به خدا سوگند! اگر شخصى ديدنى بودى ، و قالب حس كردنى داشتى ، حدود خدا را
بر تو جارى مى كردم ، به جهت بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى ، و ملّت
هايى كه آنها را به هلاكت افكندى ، و قدرتمندانى كه آنها را تسليم نابودى كردى ، و
هدف انواع بلاها قراردادى كه ديگر راه پس و پيش نداشتند، امّا هيهات ! كسى كه در
لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط كرد، و آنكس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد، كسى كه
از دام هاى تو دورى جست پيروز شد و آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه
جايگاهش تنگ است ، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت .
از برابر ديدگانم دورشو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى ، و مهارم را به
دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى ،
به خدا سوگند، سوگندى كه تنها اراده خدا در آن است ، چنان نفس خود را به رياضت
وادارم كه به يك قرص نان هرگاه كه بيابم ، و به نمك به جاى خورشت قناعت كند، و
آنقدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك درآيد، و اشك چشم پايان پذيرد.
آيا سزاوار است كه چرندگان فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از
چَرا كردن به آغُل رو كنند، و على نيز از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟
چشمش روشن باد! كه پس از ساليان دراز، چهار پايان رها شده ، و گلّه هاى گوسفندان را
الگو قرار دهد!! خوشابحال آنكس كه مسئووليّت هاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام
رسانده ، و در راه خدا هرگونه سختى و تلخى را به جان خريده ، و به شب زنده دارى
پرداخته ، و اگر خواب بر او چيره شود بر روى زمين خوابيده ، و كف دست را بالين قرار
داده است ، در گروهى كه ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده ، و پهلو از بسترها
گرفته ، و لبهايشان به ياد پروردگار در حركت است ، با استغفار طولانى گناهان را
زدوده اند.
)(
68)
(آنان حزب
خداوندند، و همانا حزب خدا رستگار است
)(
69)
3
- احتياط در نويسندگى
امام على عليه السلام به نويسنده و منشى خود عبيداللّه بن ابى رافع در طرز استفاده
از بيت المال ، در روش نويسندگى ، خطّ و خطاطى دستوراتى مى دهند كه امروزه در
تمام محافل هنرى و خطّ نويسى ، و تايپ با ماشين هاى تايپ و كامپيوتر و همچنين صنعت
چاپ پذيرفته شده است كه فرمود:
اَلِق دَوَاتَكَ، وَاءَطِل جِلفَةَ قَلَمِكَ، وَفَرِّج بَينَ
السُّطُورِ، وَقَرمِط بَينَ الحُرُوفِ: فَإِنَّ ذلِكَ اءَجدَرُ بِصَبَاحَةِ
الخَطِّ.
(و درود خدا بر او فرمود :
(به نويسنده خود عبيداللّه بن ابى رافع دستور داد :)
در دوات ، ليقه بينداز، نوك قلم را بلندگير، ميان سطرها فاصله بگذار، و حروف را
نزديك به يكديگر بنويس ، كه اين براى زيبايى خط سزاوارتر است .)
(70)
4
- استفاده از نور ماه
در آغاز خلافت ، شبى عمرو عاص ، (آن سياست باز معروف ) از حضرت اميرالمؤ منين على
عليه السلام وقت گرفت ، و به منزل امام على عليه السلام رفت ،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مشغول برّرسى ديوان بيت المال و امور جارى كشور
بود،
وقتى عمروعاص وارد شد و گفت كه كار خصوصى دارم ،
امام على عليه السلام چراغى كه با روغن بيت المال مى سوخت را خاموش كرد و چون شب
مهتابى بود و هوا روشن ، چراغ ديگرى روشن نكرد.
دخل عليه عمر و بن العاص ليلة و هو فى بيت المال فطفى ء
السّراج و جلس فى ضوء القمر(
71)
حال آيا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى خواست به اين مرد سياست باز بى
اعتنائى كند؟
يا نور ماه به قدرى زياد بود كه نياز به روشن كردن چراغ نبود؟ به هرحال چراغ بيت
المال را خاموش كرد، تا در مصرف شخصى استفاده نشود.
عمروعاص با اين برخورد حساب شده ، دانست كه با آن حضرت نمى تواند وارد معامله سياسى
شود.
5
- امتياز ندادن به خويشاوندان
روزى برادرزاده امام على عليه السلام ، عبداللّه بن جعفر خدمت حضرت اميرالمؤ منين
على عليه السلام رسيد و از اوضاع اقتصادى خود گفت و ادامه داد كه :
عموجان شايسته است كه امر فرمائى مقدارى از بيت المال براى اداره زندگى به من داده
شود، سوگند به خدا براى اداره زندگى چيزى در منزل ندارم ، جز آنكه گوسفند يا الاغ
خود را بفروشم .
امام على عليه السلام پاسخ داد :
چيزى براى تو در نزد من وجود ندارد، و بيت المال مسلمين را هم نمى توانم به شما
ببخشم ، مگر آنكه به عموى خود دستور دهى تا از بيت المال دزدى كند.
(
72)
6
- نمونه هاى گويا
امام على عليه السلام در تقسيم غنائم به شيوه رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتار
مى كرد.
و هرگاه به او مالى از غنائم مى رسيد، همه آن را تقسيم مى كرد و در بيت المال چيزى
از آن را نمى گذاشت ، مگر آنكه تقسيم بيت المال در همان روز امكان نمى داشت .
و مى فرمود:
(اى
دنيا ديگرى را فريب ده .
)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام چيزى از غنيمت را به خود اختصاص نمى داد و دوست
و خويشاوند را بر ديگران ترجيح نمى داد و استانداران را جز از اهل دين و امانت
انتخاب نمى كرد.
و هرگاه ارتكاب گناهى از آنها به امام على عليه السلام مى رسيد به ايشان چنين مى
نوشت :
قَد جاءتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم
( 73) فَاءفُوا المِكيالَ وَ المي زانَ بِالقِسطِ وَلاتَبخَسُوا النّاسَ
اَشياءَهُم
( 74) وَ لا تَعثَوا فِى الاَْرْضِ مُفسِدينَ.
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيرٌ لَكُم إ ن كُنتُم مُؤ مِنينَ وَ ما اءنَا عَلَيكُم بِحَفي
ظٍ
(بى گمان شما را
از پرودرگارتان بيّنه آمده است ، پس پيمانه و ترازو را به عدالت تمام كنيد و از
مردم چيزهايشان را كم نكنيد
و در روى زمين تباهى و فساد مكنيد، باقى گذاشته خدا براى شما بهتر است اگر مؤ من
باشيد و من بر شما نگهبان نخواهم بود.
)
و هرگاه اين نامه من به تو رسيد، پُست فرماندارى را كه به دست توست حفظ كن تا
فرماندار جديد را فرستاده از تو تحويل بگيرد.
آنگاه سرش را سوى آسمان بلند مى كرد و مى گفت :
(بار
خدايا ! تو خود مى دانى كه من آنها را فرمان نداده ام كه به خلق تو ستم روا دارند و
حق تو را مهمل گذارند.
)
*
در اين قسمت به برخى از نمونه ها توجّه كنيد:
- احتياط در لباس
اءجلح بن عبداللّه كندى از قول ابوالمغيره ، عبداللّه بن ابى الهذيل گفته است :
امام على عليه السلام را ديدم كه از منزل بيرون آمد، در حالى كه پيراهنِ خشنِ درازى
بر تن داشت .
هرگاه آستين پيراهنش را مى كشيد تا ناخن مى رسيد.
- لباس هاى ساده امام على عليه السلام
حُر بن جرموز از پدرش حديث كرد و گفت :
على بن ابيطالب عليه السلام را ديدم كه از مسجد كوفه بيرون مى آمد و دو بُرد قِطرى
( 75) بر تن داشت .
يكى از آنها را لُنگ
(شلوار
)
كه تا نيمه ساق را مى پوشاند و ديگرى را مثل عبا كرده بود.
و او در بازارها گردش مى كرد در حالى كه تازيانه اى به دست داشت ، بازاريان را به
تقواى پروردگار و راستى گفتار و خوش رفتارى در خريد و فروش و تمام كردن پيمانه و
ترازو فرمان مى داد.
- تقسيم فورى بيت المال
از مجمّع تيمى ابى حمزه روايت شده است ، كه :
على عليه السلام آنچه را كه در بيت المال بود تقسيم مى كرد و دستور مى داد كه بيت
المال را جارو كنند.
آنگاه به اين خاطر بر روى زمين آن نماز مى گزارد، به اميد آنكه در روز قيامت براى
او شهادت دهد.
- دقّت در تقسيم بيت المال
سفيان بن عُيَينَه از عاصم بن كُليب ، و او از پدرش حديث كرد كه او گفت :
مالى از اصفهان رسيد و على عليه السلام آن را به هفت قسم ، به تعداد هفت قبيله كوفه
تقسيم كرد.
و در آن مال پاره نانى يافت ،
آن را نيز به هفت قسم تقسيم نمود، و هر قطعه را روى يك جزء گذاشت و سرانجام ميان
آنها قرعه انداخت تا كدام يك را به يكى از قبائل كوفه در نوبت اوّل ببخشد.
- خودكفائى امام
عبدالرّزاق از ثورى ، و او از ابوحيّان تيمى نقل مى كند كه على بن ابيطالب عليه
السلام را بر منبر ديدم كه مى فرمود:
چه كسى از من اين شمشير را مى خرد؟
و توضيح داد كه :
اگر بهاى إ زارى
( 76) داشتم آن را نمى فروختم .
مردى پيش او برخاست و گفت :
من بهاى إ زارى را به تو قرض مى دهم .
و در نقل ديگرى ، هارون بن عنتره مى گويد:
پدرم مى گفت :
در قصر خورنق بر محضر على بن ابيطالب عليه السلام داخل شدم ، ديدم جامه كهنه اى در
بدن دارد و از سرما مى لرزد،
گفتم :
يا اميرالمؤ منين خداوند براى شما و اهل بيت شما در بيت المال حقّى قرار داده و شما
با نفس خود اين چنين رفتار مى كنيد ؟!.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخ من فرمود :
وَاللّهِ ما اَرزَؤُكُم مِن اَموالِكُم شَيئا وَ اِنَّ هذا
لَقَطي فَتى الَّتى خَرَجتُ بِها مِن مَنزِلى مِنَ المَدي نَةِ ما عِندى غَيرُها.
(به خدا قسم من
از اموال شما چيزى ناقص نمى كنم ، اين قطيفه
(حوله
)
نيز همانست كه با خود از مدينه آورده ام و در نزد من غير آن چيزى نيست
)(
77)
- پيراهنى از كرباس
كيع از على بن صالح ، و او از عطا روايت كرد كه او گفت :
بر تن على عليه السلام پيراهنى از كرباس نشسته بود.
- غذاى ساده امام على عليه السلام
ابونيزر گفته است :
على بن ابيطالب عليه السلام به نزد من آمد و من در زمين هاى زراعتى
(عين نيزَر
)
و
(بُغَيبِغَه
)(
78) بودم .
پس به من فرمود : آيا غذايى دارى ؟
گفتم :
غذايى است كه آن را براى اميرالمؤ منين نمى پسندم ، كدوئى است از كدوهاى اين زمين
كه مخلوط شده است با روغنى از پيه گوسفند كه بويش هم برگشته است .
على عليه السلام فرمود : آن را بياور.
وقتى كدوى پُخته را آوردم ، مقدارى از آن را تناول فرمود و سير شد.
سپس كنار جويبار برگشت و دستانش را در ريگزار شست تا اينكه آنها را پاك كرد.
آنگاه يك دستش را به ديگرى چسباند و با آنها آب نوشيد تا سيراب شد.
و فرمود : اى ابونَيزر،
إ نَّ الاكُفَّ اءنظَفُ آنيَةٍ
(دست ها پاكترين
ظروفند.
)
آنگاه رطوبت آن آب را به روى شكمش كشيد و فرمود:
مَن اءدخَلَهُ بَطنُهُ النَّارَ فَاَبعَدَهُ اللّهُ
( آنكه شكمش موجب
دوزخ رفتنش گردد، خداوند او را از رحمت خويش دورش كند.
)
آنگاه كلنگ خود را برداشت و داخل چاه شد و شروع به كندن كرد، هنوز آب بيرون نيامده
بود، على عليه السلام بيرون آمد در حالى كه عرق از پيشانيش مى ريخت .
دوباره براى كندن چاه برگشت و شروع به كلنگ زدن نمود.
امام پيش خود و زير لب زمزمه مى كرد كه ، ناگهان آب از چاه فوران كرد، گويى كه گردن
گوسفند قربانى شده است .
على عليه السلام شتابان بيرون آمد و فرمود :
خدا را شاهد مى گيرم كه اين چاه صدقه است .
و خطاب به من فرمود :
دوات و كاغذ به من ده .
فورا كاغذ و دوات را به او دادم و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام چنين نوشت :
(به نام خداوند بخشاينده مهربان ، اين چيزى است كه بنده خدا على اميرمؤ منان صدقه
كرده است ، اين دو زمين زراعتى را كه به نام
(عين نيزر
)
و
(بغيبغه
) مشهور مى باشند.
بر فقيران اهل مدينه و مستمندان در راه مانده تا به آن چهره خود را در روز قيامت از
آتش دوزخ حفظ كند.
اين دو زمين فروخته نمى شود و مورد هِبِه و بخشش قرار نمى گيرد، تا اينكه خداوند آن
دو را به ارث برد و پروردگار بهترين وارثان است .
مگر آنكه حسن و حسين به آن دو احتياج داشته باشند، در اين صورت ملك طلق و حلال
آنهاست و براى احدى جز آن دو حقّى نيست ).
ابونَيزر
(79) گفته است :
حسين عليه السلام را قرضى برآمد.
پس معاويه براى خريد عين ابى نيزر دويست هزار دينار به نزد او برد.
حسين عليه السلام از فروش امتناع ورزيد و فرمود :
آن دو را پدرم صدقه قرار داده است تا بدين كار چهره خود را از آتش دوزخ در روز
قيامت حفظ كند.
من آن دو را به چيزى نمى فروشم .
دوّم
- برخورد با سوء استفاده ها
الف - برخورد
با اندوخته هاى قنبر
ب - برخورد با
سربازان سپاه
ج - برگرداندن
گلوبند عاريتى
د - برخورد با
سوء استفاده فرماندار
ه - برخورد
شديد با يكى از خويشاوندان
و - برخورد با
برادرش عقيل
ز - مصادره
زمين ها
ح - خراب كردن
خانه فرماندار خائن
- برخورد با اندوخته هاى قنبر
قنبر ، يكى از كارگران منزل امام على عليه السلام بود، چون مى ديد كه هرچه مى آورند
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به مسلمانان مى بخشد، و اموال بيت المال را عادلانه
تقسيم مى كند، وچيزى براى خود برنمى دارد يا ذخيره نمى كند، دلش به اصطلاح سوخت و
در فرصت مناسب ديگرى ، مقدارى از ظروف طلا و نقره را در كيسه اى جمع آورى و آن كيسه
را پنهان كرد كه به هنگام نياز در اختيار امام على عليه السلام بگذارد.
هارون بن عنتره مى گويد :
روزى قنبر به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام گفت :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام برخيز و به همراه من بيا كه چيزى براى شما نگه داشته
ام .
همراه امام على عليه السلام رفتيم . قنبر، كيسه اى پر از طلا و نقره را آورد و گفت
:
چون ديدم همه چيز راتقسيم مى كنى و براى خود اموالى ذخيره نمى كنى ، اين اموال را
پنهان كردم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
دوست داشتم به جاى اين اموال آتش عظيمى به خانه ام مى آوردى ؟
سپس همه اموال موجود رابين مسلمانان تقسيم كرد، و فرمود:
سوگند به خدائى كه جانم دردست قدرت اوست كه به خوب و بدش مؤ اخذه مى شويم .
(
80)
- برخورد با سربازان در مصرف بيت المال
امام على عليه السلام با سربازان اسلام همراه با غنائم فراوان از يمن به مكّه باز
مى گشتند.
در نزديكى هاى مكّه ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام يكى از اصحاب را جانشين
خود قرار داد و خود با سرعت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شتافت ،
وقتى امام على عليه السلام از كاروان دور شد، سربازان سپاه جامه هاى قيمتى بيت
المال را بين خود تقسيم كرده و پوشيدند.
وقتى در نزديكى مكّه ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به كاروان بازگشت و چشمش
به لباس هاى قيمتى بيت المال برتن سربازان افتاد، شديدا اعتراض كرد و فرمود:
چرا چنين كرديد؟
پاسخ دادند :
مى خواستيم با لباس هاى زيبا و فاخر وارد مكّه شويم .
امام فرمود :
آيا پيش از آنكه خدمت پيامبر برسيد چنين حقّى را داريد؟
سپس دستور داد لباس ها را از تن خارج كنند و به بيت المال باز گردانند، كه برخى از
سربازان از اين برخورد شديد امام ناراحت شدند و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
زبان به شكايت گشودند،
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
اَيّهاالنّاس لا تَشكُوا عَليّا فَوَاللّهِ اِنّه لاََخشَنُ
فى ذاتِ اللّهِ
(اى مردم از على شكايت نكنيد، سوگند به خدا همانا على عليه السلام در راه خدا
سختگير است ).
(
81)
- برگرداندن گردنبند عاريتى
در يكى از روزهاى عيد قربان ، يكى از دختران امام على عليه السلام از ابورافع ،
خزانه دار بيت المال اجازه گرفت كه گردن بندى قيمتى از غنائم بصره را به عاريت سه
روز در اختيار داشته باشد و سپس تحويل دهد.
وقتى على عليه السلام متوجّه گردن بند شد، ابورافع را نكوهش كرده و فرمود :
آيا به بيت المال مسلمين خيانت روا مى دارى ؟
ابورافع گفت : من از مال خود ضمانت كردم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
همين امروز آن را به بيت المال باز گردان ، و مواظب باش ديگر تكرار نشود.
اگر دخترم بدون اجازه آن را بر مى داشت ، دست او را قطع مى كردم .
سپس به دخترش فرمود :
(آيا همه زنان
مهاجر وانصار مى توانند خود را بيارايند؟ و از وسائل زينتى بيت المال استفاده كنند؟
)
(82)
و در نقل ديگرى على بن ابى رافع مى گويد:
مسئول بيت المال و حسابدار على بن ابيطالب عليه السلام بودم . در بيت المال گردنبند
مرواريدى بود كه در جنگ به دست آمده بود.
يكى از دختران آن حضرت به من سفارش كرد كه در بيت المال اميرالمؤ منين عليه السلام
گردنبند مرواريدى در اختيار توست ، من دوست دارم آنرا به طور عاريه به من بدهى كه
در عيد قربان از آن استفاده كنم .
گردنبند را براى او فرستادم و گفتم :
اى دختر اميرالمؤ منين عاريه مضمونه است كه بعد از سه روز بايد برگردانى .
فرداى آن روز، اميرالمؤ منين عليه السلام آنرا بر گردن دخترش ديد، فرمود :
اين را از كجا به دست آورده اى ؟
گفت :
از ابن ابى رافع عاريه گرفته ام تا در عيد قربان از آن استفاده كرده سپس برگردانم .
امام على عليه السلام مرا به حضور خود خواند و فرمود:
پسر ابى رافع آيا به مسلمانان خيانت مى كنى ؟
گفتم : معاذ اللّه كه بر مسلمانان خيانت كنم .
فرمود :
آن گردنبند را چطور بدون اذن من و بدون رضاى مسلمين به دختر من عاريه دادى ؟
گفتم :
يا اميرالمؤ منين دخترت به من سفارش كرد كه آنرا به وى عاريه بدهم ، من نيز به طور
عاريه مضمونه داده و خودم ضامن شده ام كه در صورت تلف شدن پول آنرا از مال خودم
بدهم و متعهّد هستم كه آنرا به جاى اوّل باز گردانم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
همين امروز آن را به جايش برگردان ، مبادا ديگر چنين كارى كنى كه از من عقوبت مى
بينى .
بعد فرمود :
اگر دخترم بطور عاريه مضمونه نگرفته بود، اوّلين زن هاشمى بود كه دستش در سرقت
بريده مى شد.
چون دختر آن حضرت از اين كلام امام على عليه السلام مطلّع شد، آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين عليه السلام من دختر تو و پاره تن تو هستم ، چه كسى از من براى
پوشيدن آن مرواريد لايِق تر بود؟
اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد :
دخترم ، از حق كناره گيرى نكن ، آيا همه زنان مهاجرين در عيد قربان مى توانستند از
اين نوع مرواريد زينت كنند ؟
ابن ابى رافع مى گويد :
گلوبند را گرفته به بيت المال باز گرداندم .
(
83)
- برخورد با سوء استفاده فرماندار
با نظارت مستقيمى كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام توسّط نيروهاى اطّلاعاتى
خود برامور كارگزاران داشت در مقابل هرگونه سوء استفاده از بيت المال عكس العمل
نشان مى داد.
روزى به امام على عليه السلام گزارش دادند كه يكى از فرمانداران ، با پول بيت المال
براى خود زمين و املاك تهيّه كرده است ،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نامه تندى به او نوشت :
اَمَّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنِى عَنكَ اءَمرٌ، إِن كُنتَ
فَعَلتَهُ فَقَد اءَسخَطتَ رَبَّكَ، وَ عَصَيتَ إِمَامَكَ، وَ اءَخزَيتَ
اءَمَانَتَكَ.
بَلَغَنِى اءَنَّكَ جَرَّدتَ الاَْرْضَ فَاءَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ،
وَاءَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ، فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ، وَاعْلَمْ اءَنَّ
حِسَابَ اللّهِ اءَعظَمُ مِن حِسَابِ النَّاسِ، وَالسَّلاَمُ.
(بعد از درود خداوند، درباره تو به من جريانى گزارش شده است ، كه اگر انجام داده
باشى پروردگارت را به خشم آورده اى ، امامت را عصيان كرده اى ، و امانت (فرماندارى
) خود را به رسوائى كشيده اى .
به من خبر رسيده كه تو زمين هاى آباد را ويران كرده اى و آنچه توانسته اى تصاحب
نموده اى .
و از بيت المال كه زير دستت بوده است به خيانت خورده اى فورا حساب خويش را برايم
بفرست ، و بدان كه حساب خداوند از حساب مردم سخت تر است ! والسَّلام .)
(
84)
- برخورد شديد با يكى از خويشاوندان
وقتى يكى از خويشاوندان امام على عليه السلام (مى گويند ابن عباس يا برادرش بود) در
بيت المال مسلمين دخالت هاى ناروائى كرده است .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نامه تندى به او نوشت كه اگر بيت المال را سر
جايش بر نگردانى .
لاََضربنَّك بِسيفى الّذى ما ضَربتُ به احدا الاّ دخل النّار
(همانا تو را با شمشيرى مى زنم كه به هركس زدم ، وارد آتش جهنّم شد.)
(
85)
متن نامه 41 چنين است :
- اءسباب ذمّ احد الولاة الخونة
اَمَّا بَعدُ، فَإِنِّى كُنتُ اءَشرَكتُكَ فِى اءَمَانَتِى ،
وَجَعَلتُكَ شِعَارِى وَبِطَانَتِى ، وَلَم يَكُن رَجُلٌ مِن اءَهلِى اءَوثَقَ
مِنكَ فِى نَفسِى لِمُوَاسَاتِى وَمُوَازَرَتِى وَ اءَدَاءِ الاَْمَانَةِ إِلَيَّ ؛
فَلَمَّا رَاءَيتَ الزَّمَانَ عَلَى ابنِ عَمِّكَ قَد كَلِبَ، وَالعَدُوَّ قَد
حَرِبَ، وَاءَمَانَةَ النَّاسِ قَد خَزِيَت ، وَهذِهِ الاُْمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ
وَشَغَرَتْ، قَلَبتَ لاِبنِ عَمِّكَ ظَهرَ الِْمجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ
الْمُفَارِقِينَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ،
فَلاَ ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ، وَلاَ الاَْمَانَةَ اءَدَّيْتَ.
وَكَاءَنَّكَ لَم تَكُنِ اللّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ، وَكَاءَنَّكَ لَم تَكُن عَلَى
بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ، وَكَاءَنَّكَ إِنَّمَا كُنتَ تَكِيدُ هذِهِ الاُْمَّةَ عَنْ
دُنْيَاهُمْ، وَتَنوِى غِرَّتَهُم عَن فَيئِهِم ، فَلَمَّا اءَمكَنَتكَ الشِّدَّةُ
فِى خِيَانَةِ الاُْمَّةِ اءَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ،
وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيهِ مِن اءَموَالِهِمُ المَصُونَةِ لاَِرَامِلِهِم
وَاءَيتَامِهِمُ اختِطَافَ الذِّئبِ الاَْزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ،
فَحَمَلَتْهُ إِلَى الحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدرِ بِحَملِهِ، غَيرَ مُتَاءَثِّمٍ مِن
اءَخذِهِ، كَاءَنَّكَ
- ذمّ الخيانة فى بيت المال
لاَ اءَبَا لِغَيرِكَ
- حَدَرتَ إِلَى اءَهلِكَ تُرَاثَكَ مِن اءَبِيكَ وَاءُمِّكَ، فَسُبحَانَ
اللّهِ ! اءَمَا تُؤ مِنُ بِالمَعَادِ ؟ اءَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الحِسَابِ !
اءَيُّهَا المَعدُودُ
- كَانَ -
عِندَنَا مِن اءُولِى الاَْلْبَابِ، كَيْفَ تُسِيغُ شَرَابا وَطَعَاما، وَاءَنْتَ
تَعْلَمُ اءَنَّكَ تَاءْكُلُ حَرَاما، وَتَشْرَبُ حَرَاما، وَتَبتَاعُ الاِْمَاءَ
وَتَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ اءَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ
وَالْمُؤْمِنِينَ وَالُْمجَاهِدِينَ، الَّذِينَ اءَفَاءَ اللّهُ عَلَيْهِمْ هذِهِ
الاَْمْوَالَ، وَاءَحرَزَ بِهِم هذِهِ البِلاَدَ !
- المقابلة الصّارمة للخونة
فَاتَّقِ اللّهَ وَاردُد إِلَى هؤُلاَءِ القَومِ
اءَموَالَهُم ، فَإِنَّكَ إِن لَم تَفعَل ثُمَّ اءَمكَنَنِى اللّهُ مِنكَ
لاَُعذِرَنَّ إِلَى اللّهِ فِيكَ، وَلاََضرِبَنَّكَ بِسَيفِى الَّذِى مَا ضَرَبتُ
بِهِ اءَحَدا إِلا دَخَلَ النَّارَ !
وَوَاللّهِ لَو اءَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَعَلاَ مِثلَ الَّذِى فَعَلتَ، مَا
كَانَت لَهُمَا عِندِى هَوَادَةٌ، وَلاَ ظَفِرَا مِنِّى بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ
الحَقَّ مِنهُمَا، وَاءُزِيحَ البَاطِلَ عَن مَفلَمَتِهِمَا،
وَاءُقسِمُ بِاللّهِ رَبِّ العَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِى اءَنَّ مَا اءَخَذتَهُ مِن
اءَموَالِهِم حَلاَلٌ لِى ، اءَترُكُهُ مِيرَاثا لِمَن بَعدِى ؛ فَضَحِّ رُوَيدا،
فَكَاءَنَّكَ قَد بَلَغتَ المَدَى ، وَدُفِنتَ تَحتَ الثَّرَى ، وَعُرِضَت عَلَيكَ
اءَعمَالُكَ بِالَْمحَلِّ الَّذِى يُنَادِى الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ،
(وَلاَتَ حِينَ مَنَاصِ!).
- علل نكوهش يك كارگزار خيانتكار
( پس از ياد خدا
و درود! همانا من تو را در امانت خود شركت دادم ، و همراز خود گرفتم ، و هيچ يك از
افراد خاندانم براى يارى و مددكارى ، و امانت دارى ، چون تو مورد اعتمادم نبود، آن
هنگام كه ديدى روزگار بر پسرعمويت سخت گرفته ، و دشمن به او هجوم آورد، و امانت
مسلمانان تباه گرديده ، و امّت اختيار از دست داده ، و پراكنده شد، پيمان خود را با
پسر عمويت دگرگون ساختى ، و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند فاصله گرفتى ، تو
هماهنگ با ديگران دست از ياريش كشيدى ، و با ديگر خيانت كنندگان خيانت كردى ، نه
پسر عمويت را يارى كردى ، و نه امانت ها را رساندى گويا تو در راه خدا جهاد نكردى !
برهان روشنى از پروردگارت ندارى ، و گويا براى تجاوز به دنياى اين مردم نيرنگ مى
زدى ، و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى !
و غنائم و ثروت هاى آنان را در اختيار گيرى ، پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان
حمله ور شدى ، و با تمام توان ، اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود،
چونان گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى يا استخوان شكسته اى را مى ربايد، به يغما بردى
، و آنها را به سوى حجاز با خاطرى آسوده ، روانه كردى ، بى آنكه در اين كار احساس
گناهى داشته باشى
).
- نكوهش از سوء استفاده در بيت المال
(دشمنت بى پدر
باد، گويا ميراث پدر و مادرت را بخانه مى برى ! سبحان اللّه !! آيا به معاد ايمان
ندارى ؟ و از حسابرسى دقيق قيامت نمى ترسى ؟ اى كسى كه در نزد ما از خردمندان بشمار
مى آمدى ، چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى در حاليكه مى دانى حرام مى
خورى ! و حرام مى نوشى ! چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤ منان و مجاهدان راه
خدا، كنيزان مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى ؟ كه خدا اين اموال را به آنان وا
گذاشته ، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است !
).
- برخورد قاطع با خيانتكار
(پس از خدا بترس
، و اموال آنان را بازگردان ، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست
يابم ، تو را كيفر خواهم نمود، كه نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشيرى تو را مى
زنم كه بهر كس زدم وارد دوزخ گرديد.
سوگند به خدا! اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى ، از من روى خوش نمى
ديدند و به آرزو نمى رسيدند تا آنكه حق را از آنان باز پس ستانم ، و باطلى را كه به
ستم پديد آمده نابود سازم ، به خداى پروردگار جهانيان سوگند، آنچه كه تو از اموال
مسلمانان به ناحق بردى ، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث بازماندگانم
قرار دهم ، پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيده اى ، و در
زير خاك ها پنهان شده ، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت
فرياد مى زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوى بازگشت دارد امّا راه فرار و چاره
مسدود است .
)
- برخورد با عقيل
وقتى مردم با امام على عليه السلام به عنوان خليفه مسلمين بيعت كردند، و ماليات ها
و اموال عراقين در دست حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بود، برادرش عقيل كه
عيالوار بود فكر مى كرد، اگر تقاضاى پول وگندم اضافى كند، امام على عليه السلام به
او خواهد بخشيد.
چندين بار درخواست خود را با برادر مطرح كرد،
و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخى نداد،
وقتى اصرار كرد، امام آهنى را بر روى آتش گرم كرد، و به دست او نزديك كرد.
عقيل فرياد زد كه :
برادر مى خواهى مرا بسوزانى ؟ (چون عقيل نابينا بود)
امام على عليه السلام در پاسخ فرمود :
پس تو چرا مى خواهى مرا با آتش جهنّم بسوزانى ؟ واز من اضافه طلب مى كنى كه در
امانت مردم خيانت كنم ؟
عقيل بعدها به دربار معاويه رفت كه معاويه به او صد هزار درهم بخشيد و از او خواست
تا بر منبر شام رفته و از عطاياى معاويه سخن بگويد، و نسبت به برادرش بد گوئى كند.
عقيل بر منبر رفت و گفت :
برادرم مرا براى حفظ دين خود رها كرد، امّا معاويه مرا بر دين خود مقدّم داشت .
(
86)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام ماجرا را اينگونه نقل مى فرمايد :
- اجتناب الظّلم
وَاللّهِ لاََن اءَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعدَانِ
مُسَهَّدا، اءَو اءُجَرَّ فِى الاَْغْلاَ لِ مُصَفَّدا، اءَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ
اءَنْ اءَلْقَى اللّهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعضِ العِبَادِ،
وَغَاصِبا لِشَى ءٍ مِنَ الحُطَامِ، وَكَيفَ اءَظلِمُ اءَحَدا لِنَفسٍ يُسرِعُ
إِلَى البِلَى قُفُولُهَا، وَيَطُولُ فِى الثَّرَى حُلُولُهَا
- عدالته القيّمة
وَاللّهِ لَقَد رَاءَيتُ عَقِيلا وَقَد اءَملَقَ حَتَّى
استََماحَنِى مِن بُرِّكُم صَاعا، وَرَاءَيتُ صِبيَانَهُ شُعثَ الشُّعُورِ، غُبرَ
الاَْلْوَانِ، مِنْ فَقْرِهِمْ، كَاءَنَّمَا سُوِّدَت وُجُوهُهُم بِالعِظلِمِ،
وَعَاوَدَنِى مُؤَكِّدا، وَكَرَّرَ عَلَيَّ القَولَ مُرَدِّدا، فَاءَصغَيتُ إِلَيهِ
سَمعِي ، فَظَنَّ اءَنِّي اءَبِيعُهُ دِينِى ، وَاءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقا
طَرِيقَتِى ، فَاءَحمَيتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ اءَدنَيتُهَا مِن جِسمِهِ
لِيَعتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِى دَنَفٍ مِن اءَلَمِهَا، وَكَادَ اءَن
يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا، فَقُلتُ لَهُ :
ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِلُ، يَا عَقِيلُ ! اءَتَئِنُّ مِن حَدِيدَةٍ اءَحمَاهَا
إِنسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَتَجُرُّنِى إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا
لِغَضَبِهِ !
اءَتَئِنُّ مِنَ الاَْذَى وَلاَ اءَئِنُّ مِنْ لَظًى ؟! وَاءَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ
طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا،
كَاءَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ اءَو قَيئِهَا، فَقُلتُ : اءَصِلَةٌ، اءَم
زَكَاةٌ، اءَم صَدَقَةٌ ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَينَا اءَهلَ البَيتِ!
فَقَالَ: لاَ ذَا وَلاَ ذَاكَ، وَلكِنَّهَا هَدِيَّةٌ.
فَقُلتُ: هَبِلَتكَ الهُبُولُ ! اءَعَن دِينِ اللّهِ اءَتَيتَنِى لَتَخدَعَنِى ؟
اءَمُختَبِطٌ اءَنتَ اءَم ذُو جِنَّةٍ، اءَم تَهجُرُ ؟ وَاللّهِ لَو اءُعطِيتُ
الاَْقَالِيمَ السَّبعَةَ بِمَا تَحتَ اءَفلاَكِهَا، عَلَى اءَن اءَعصِيَ اللّهَ
فِي نَملَةٍ اءَسلُبُهَا جُلبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلتُهُ، وَإِنَّ دُنيَاكُم عِندِي
لاََهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقضَمُهَا.
مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفنَى ، وَلَذَّةٍ لاَ تَبقَى ! نَعُوذُ بِاللّهِ مِن
سُبَاتِ العَقلِ، وَقُبحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَستَعِينُ.
- پرهيز از ستمكارى
سوگند به خدا! اگر بر روى خارهاى سعدان بسر ببرم ، و يا با غل و زنجير به اين سو يا
آن سو كشيده شوم ، خوشتر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت ، در حالى ملاقات
كنم كه به بعضى از بندگان ستم ، و چيزى از اموال را غصب كرده باشم .
چگونه بر كسى ستم كنم براى نفس خويش ، كه به سوى كهنگى و پوسيده شدن پيش مى رود، و
در خاك ، زمان طولانى اقامت مى كند
- پرهيز از امتياز خواهى
به خدا سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه به شدّت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا
يك من از گندمهاى بيت المال را به او ببخشم ، كودكانش را ديدم كه از گرسنگى داراى
موهاى ژوليده ، و رنگشان تيره شده بود گويا با نيل رنگ شده بودند.
پى در پى مرا ديدار و درخواست خود را تكرار مى كرد، چون گفته هاى او را گوش فرا
دادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار مى كنم ، و به دلخواه او رفتار و از راه و
رسم عادلانه خود دست برمى دارم ، روزى آهنى را در آتش گداخته به جسمش نزديك كردم
تا او را بيازمايم ، پس چونان بيمار از درد فرياد زد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد
به او گفتم ، اى عقيل : گريه كنندگان بر تو بگريند، از حرارت آهنى مى نالى كه
انسانى به بازيچه آن را گرم ساخته است ؟
امّا مرا به آتش دوزخى مى خوانى كه خداى جبّارش با خشم خود آن را گداخته است تو از
حرارت ناچيز مى نالى و من از حرارت آتش الهى ننالم ؟ و از اين حادثه شگفت آور اينكه
شب هنگام كسى بديدار ما آمد
(
87) و ظرفى سر پوشيده پر از حلوا داشت ، معجونى در آن ظرف بود كه از آن
تنفّر داشتم ، گويا آن را با آب دهان مار سمّى ، يا قى كرده آن مخلوط كردند، به او
گفتم : هديه است ؟ يا زكاة يا صدقه ؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر صلى الله عليه
و آله حرام است .
گفت : نه ، نه زكاة است نه صدقه ، بلكه هديه است .
گفتم : زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟ يا
عقلت آشفته شده يا جن زده شدى ؟ يا هذيان مى گوئى ؟
به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را
نافرمانى كنم كه پوست جوى را از مورچه اى ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد، و همانا
اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است ، على را با
نعمت هاى فناپذير، و لذّت هاى ناپايدار چه كار؟!! به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل
، و زشتى لغزش ها، و از او يارى مى جوئيم .
(
88)
- مصادره زمين ها
پس از بيعت عمومى مردم ، امام على عليه السلام به اجراى عدالت اقتصادى پرداخت .
يكى از آنها عدالت اقتصادى در زمين هاى حاصل خيز بود كه خويشاوندان خليفه سوم و
ديگر امتياز خواهان از خليفه سوم گرفته بودند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام آن زمين ها را مصادره كرد و به بيت المال يا
مسلمانان محتاج بازگرداند، كه بسيارى از كينه توزى ها برضدّ امام على عليه السلام
شكل گرفت ، امّا قاطعانه مى فرمود:
من بيت المال مسلمين را هر كجا كه بيابم به مسلمانان برمى گردانم ، گرچه آن را
مهريّه بانوان خود قرار داده باشند.
(
89)
وَاللّهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ،
وَمُلِكَ بِهِ الاِْمَاءُ؛ لَرَدَدْتُهُ؛ فَإِنَّ فِى الْعَدْلِ سَعَةً. وَمَنْ
ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ، فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اءَضيَقُ!
*
سياست اقتصادى امام عليه السلام
به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى
گردانم ، گرچه با آن ازدواج كرده ، يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش
براى عموم است ، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحّمل ستم براى او سخت تر است .
- خراب كردن خانه فرماندار خيانتكار
وقتى مصقلة بن هبيره ، به امّت اسلامى و بيت المال مسلمين خيانت كرد، و ديون خود را
نپرداخت و به سوى شام و معاويه فرار كرد، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دستور
داد خانه او را در كوفه خراب كنند، تا مركز تؤ طئه گران و جاسوسان نشود، گرچه برادر
او، نعيم بن هبيره از شيعيان امام على عليه السلام بود. مصقله از شام توسّط فردى
مسيحى جاسوسى و كسب خبر مى كرد، كه آن شخص دستگير و مجازات شد.
(
90)
سوّم
- نظارت بر امور كارگزاران
1 - اعتراض به
خانه گران قيمت يك كارگزار
2 - اعتراض به
گرايش عثمان بن حنيف به سرمايه داران
1 - اعتراض به
خانه گران قيمت يك كارگزار
به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام گزارش دادند كه شريح قاضى دركوفه خانه گران
قيمتى خريده و با شهادت شهود قباله اى براى آن تنظيم كرده است .
چون خانه بالاتر از شاءن يك كارگزار بود، مورد نكوهش امام على عليه السلام قرار
گرفت ،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نامه تُندى به او نوشت ، و در آن نامه تذكّرهاى
شديد و تندى به او دادند كه :
اگر از مال ديگران است خيانت كردى ، و اگر از مال تو است اسراف نمودى وبه زودى كسى
به سراغ تو خواهد آمد كه به قباله ات نگاه نمى كند، و از گواهان تو نمى پرسد، آن
خانه را ويران و تو را به قعر گور مى فرستد.(
91)
امام على عليه السلام پس از اطّلاع از دنياگرائى شريح ، هشدارگونه به او مى نويسد :
بَلَغَنِى اءَنَّكَ ابتَعتَ دَارا بِثََمانِينَ دِينَارا،
وَكَتَبتَ لَهَا كِتَابا، وَاءَشهَدتَ فِيهِ شُهُودا.
فقال له شريح : قد كان ذلك يا اءمير المؤ منين ، قال : فنظر إ ليه نظر المغضب ثم
قال له :
يَا شُرَيحُ، اءَمَا إِنَّهُ سَيَاءتِيكَ مَن لاَ يَنظُرُ فِى كِتَابِكَ، وَلاَ
يَساءَلُكَ عَن بَيِّنَتِكَ حَتَّى يُخرِجَكَ مِنهَا شَاخِصا، وَيُسلِمَكَ إِلَى
قَبرِكَ خَالِصا. فَانظُر يَا شُرَيحُ لاَ تَكُونُ ابتَعتَ ه ذِهِ الدَّارَ مِن
غَيرِ مَالِكَ، اءَو نَقَدتَ الَّثمَنَ مِن غَيرِ حَلاَلِكَ ! فَإِذَا اءَنتَ
قَدخَسِر تَ دَارَ الدُّنيَا وَدَارَ الاَّْخِرَةِ ! اءَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ
اءَتَيْتَنِى عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيْتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَابا عَلَى
هذِهِ النُّسْخَةِ، فَلَم تَرغَب فِى شِرَاءِ هذِهِ الدَّارِ بِدِرهَمٍ فَمَا
فَوقُ.
* تحذير من الدّنيا
النسخة هذه :
( هذَا مَا اشتَرَى عَبدٌ ذَلِيلٌ، مِن مَيِّتٍ قَد اءُزعِجَ لِلرَّحِيلِ،
اشتَرَى مِنهُ دَارا مِن دَارِ الغُرُورِ، مِن جَانِبِ الفَانِينَ، وَخِطَّةِ
الهَالِكِينَ.
وَتَجمَعُ هذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ اءَربَعَةٌ: الحَدُّ الاَْوَّلُ يَنْتَهِى إِلَى
دَوَاعِى الاَّْفَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّانِى يَنْتَهِى إِلَى دَوَاعِى
الْمُصِيبَاتِ، وَالحَدُّ الثَّالِثُ يَنتَهِى إِلَى الهَوَى المُردِى ، وَالحَدُّ
الرَّابِعُ يَنتَهِى إِلَى الشَّيطَانِ المُغوِى ، وَفِيهِ يُشرَعُ بَابُ هذِهِ
الدَّارِ.
اشتَرَى هذَا المُغتَرُّ بِالاَْمَلِ، مِنْ هذَا الْمُزْعَجِ بِالاَْجَلِ، هذِهِ
الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِى ذُلِّ الطَّلَبِ
وَالضَّرَاعَةِ، فَمَا اءَدرَكَ هذَا المُشتَرِى فِيَما اشتَرَى مِنهُ مِن دَرَكٍ،
فَعَلَى مُبَلبِلِ اءَجسَامِ المُلُوكِ، وَسَالِبِ نُفُوسِ الجَبَابِرَةِ،
وَمُزِيلِ مُلكِ الفَرَاعِنَةِ، مِثلِ كِسرَى وَقَيصَرَ، وَتُبَّعٍ وَحِميَرَ.
* العبرة من الماضين
َمَن جَمَعَ المَالَ عَلَى المَالِ فَاءَكثَرَ، وَمَن بَنَى
وَشَيَّدَ، وَزَخرَفَ وَنَجَّدَ، وَادَّخَرَ وَاعتَقَدَ، وَنَظَرَ بِزَعمِهِ
لِلوَلَدِ، إِشخَاصُهُم جَمِيعا إِلَى مَو قِفِ العَرضِ وَالحِسَابِ، وَمَوضِعِ
الثَّوَابِ وَالعِقَابِ: إِذَا وَقَعَ الاَْمْرُ بِفَضْلِ الْقَضَاءِ
( وَخَسِرَ هُنَالِكَ المُبطِلُونَ)
شَهِدَ عَلَى ذلِكَ العَقلُ إِذَا خَرَجَ مِن اءَسرِ الهَوَى ، وَسَلِمَ مِن
عَلاَئِقِ الدُّنيَا).
* برخورد قاطعانه با خيانت كارگزاران
به من خبر دادند كه خانه اى به هشتاد دينار خريده اى ، و سندى براى آن نوشته اى ، و
گواهانى آن را امضا كرده اند.
(شريح گفت : آرى اى اميرمؤ منان ،(
92) حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نگاه خشم آلودى به او كرد و
فرمود:)
اى شريح ! به زودى كسى بسراغت مى آيد كه به نوشته ات نگاه نمى كند، و از گواهانت
نمى پرسد، تا تو را از آن خانه بيرون كرده و تنها به قبر بسپارد. اى شريح ! انديشه
كن كه آن خانه را با مال ديگران يا با پول حرام نخريده باشى ، كه آنگاه خانه دنيا و
آخرت را از دست داده اى .
* هشدار از بى اعتبارى دنياى حرام
امّا اگر هنگام خريد خانه ، نزد من آمده بودى ، براى تو سندى مى نوشتم كه ديگر براى
خريد آن به درهمى يا بيشتر، رغبت نمى كردى و آن سند را چنين مى نوشتم :
اين خانه اى است كه بنده اى خوار شده ، و مرده اى آماده كوچ كردن ، آن را خريده ،
خانه اى از سراى غرور، كه در محلّه نابودشوندگان ، و كوچه هلاك شدگان قرار دارد،
اين خانه به چهار سو منتهى مى گردد.