الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام
جلد دوم
( امام على (ع ) و مسائل سياسى )
مرحوم محمّد دشتى
- ۱۰ -
12 تحذيرات
الاوّل - التحذيرٌ من الدّم الحرام
إِيَّاكَ وَالدِّمَاءَ وَسَفكَهَا بِغَيرِ حِلِّهَا،
فَإِنَّهُ لَيسَ شَى ءٌ اءَدنَى لِنِقمَةٍ، وَلاَ اءَعظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلاَ
اءَحرَى بِزَوَالِ نِعمَةٍ، وَانقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِن سَفكِ الدِّمَاءِ بِغَيرِ
حَقِّهَا. وَاللّهُ سُبحَانَهُ مُبتَدِئٌ بِالحُكمِ بَينَ العِبَادِ، فِيَما
تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَومَ القِيَامَةِ؛ فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلطَانَكَ
بِسَفكِ دَمٍ حَرَامٍ. فَإِنَّ ذلِكَ مِمَّا يُضعِفُهُ وَيُوهِنُهُ، بَل يُزِيلُهُ
وَيَنقُلُهُ.
زيرا كه آينده ناگوار پيمان شكنى را آزمودند، پس هرگز پيمان
شكن مباش ، و در عهد خود خيانت مكن ، و دشمن را فريب مده ، زيرا كسى جز نادان
بدكار، بر خدا گستاخى روا نمى دارد، خداوند عهد و پيمانى كه با نام او شكل مى گيرد
با رحمت خود مايه آسايش بندگان ، و پناهگاه امنى براى پناه آورندگان قرار داده است
، تا همگان به حريم اءمن آن روى بياورند. پس فساد، خيانت ، فريب ، در عهد و پيمان
راه ندارد، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راههايى وجود
دارد، و پس از محكم كارى و دقّت در قرارداد نامه ، دست از بهانه جويى بردار، مبادا
مشكلات پيمانى كه بر عهده ات قرار گرفته ، و خدا آن را بر گردنت نهاده ، تو را به
پيمان شكنى وا دارد، زيرا شكيبايى تو در مشكلات پيمانها كه اميد پيروزى در آينده را
به همراه دارد، بهتر از پيمان شكنى است كه از كيفر آن مى ترسى ، و در دنيا و آخرت
نمى توانى پاسخ گوى پيمان شكنى باشى .
12 - هشدارها
اوّل - هشدار از خون ناحق
از خونريزى بپرهيز، و از خون ناحق پروا كن ، كه هيچ چيز
همانند خون ناحق كيفر الهى را نزديك ، مجازات را بزرگ ، و نابودى نعمت ها را سرعت ،
و زوال حكومت را نزديك نمى گرداند، و روزقيامت خداى سبحان قبل از رسيدگى اعمال
بندگان ، نسبت به خونهاى ناحق ريخته شده داورى خواهد كرد، پس با ريختن خونى حرام ،
حكومت خود را تقويت مكن .
زيرا خون ناحق حكومت را سُست ، و پَست ، و بنياد آن را بركنده به ديگرى منتقل سازد،
و تو، نه در نزد من ، ونه در پيشگاه خداوند، عذرى در خون ناحق نخواهى داشت ،
وَلاَ عُذرَ لَكَ عِندَ اللّهِ وَلاَ عِندِى فِى قَتلِ
العَمدِ، لاَِنَّ فِيهِ قَوَدَالبَدَنِ.وَإِنِابتُلِيتَبِخَطَاءٍ وَاءَفرَطَ
عَلَيكَ سَوطُكَ اءَو سَيفُكَ اءَو يَدُكَ بِالعُقُوبَةِ؛ فَإِنَّ فِى الوَكزَةِ
فَمَا فَوقَهَا مَقتَلَةً، فَلاَتَطمَحَنَّ بِكَ نَخوَةُ سُلطَانِكَ عَن اءَن
تُؤَدِّيَ إِلَى اءَولِيَاءِ المَقتُولِ حَقَّهُم .
الثانى - تحذير من الاُنانيّة
وَإِيَّاكَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِكَ، وَالثِّقَةَ بِمَا
يُعْجِبُكَ مِنْهَا، وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ، فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ اءَوْثَقِ فُرَصِ
الشَّيْطَانِ فِى نَفْسِهِ لَِيمْحَقَ مَا يَكُونُ مِن إِحسَانِ الُْمحسِنِينَ.
الثّالث - التحذير من المنّ
وَإِيَّاكَ وَالمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحسَانِكَ،
اءَوِ التَّزَيُّدَ فِيَما كَانَ مِن فِعلِكَ، اءَو اءَن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ
مَوعِدَكَ بِخُلفِكَ، فَإِنَّ المَنَّ يُبطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَيُّدَ
يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ يُوجِبُ المَقتَ عِندَ اللّهِ وَالنَّاسِ.
قَالَ اللّهُ تَعَالَى :
كَبُرَ مَقتا عِندَ اللّهِ اءَن تَقُولُوا مَا لاَ
تَفعَلُونَ.
الرابّع - التحذير من العجلة
وَإِيَّاكَ وَالعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ اءَوَانِهَا،
اءَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمكَانِهَا، اءَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا
تَنَكَّرَت ، اءَوِ الوَهنَ عَنهَا إِذَااستَوضَحَت .فَضَع
كُلَّاءَمرٍمَوضِعَهُ،وَاءَوقِع كُلَّاءَمرٍمَوقِعَهُ.
چرا كه كيفر آن قصاص است و از آن گريزى نيست ، اگر به خطا
خون كسى ريختى ، يا تازيانه يا شمشير، يا دستت دچار تند روى شد، كه گاه مشتى سبب
كشتن كسى مى گردد، چه رسد به بيش از آن ، مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها
به بازماندگان مقتول بازدارد!
دوّم - هشدار از خودپسندى
مبادا هرگز! دچار خودپسندى گردى ! و به خوبيهاى خود اطمينان
كنى ، و ستايش را دوست داشته باشى ، كه اينها همه از بهترين فرصتهاى شيطان براى
هجوم آوردن به توست ، و كردار نيك ، نيكوكاران را نابود سازد.
سوّم - هشدار از منّت گذارى
مبادا هرگز! با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منّت گذارى
، يا آن چه را انجام داده اى بزرگ بشمارى ، يا مردم را وعده اى داده ، سپس خُلف
وعده نمايى ، منّت نهادن ، پاداش نيكوكارى را از بين مى برد، و كارى را بزرگ شمردن
، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل كردن ، خشم خدا و مردم را بر مى
انگيزاند كه خداى بزرگ فرمود :
دشمنى بزرگ نزد خدا آن كه بگوييد و عمل نكنيد(173)
چهارم - هشدار از شتابزدگى
مبادا هرگز! در كارى كه وقت آن فرا نرسيده شتاب كنى ، يا
كارى كه وقت آن رسيده سُستى ورزى ، و يا در چيزى كه روشن نيست ستيزه جويى نمايى و
يا در كارهاى روشن كوتاهى كنى ، تلاش كن تا هركارى را در جاى خود، و در زمان مخصوص
به خود، انجام دهى .
الخامس - التحذير من طلب العناوين
وَإِيَّاكَ وَالاِْسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ
اءُسْوَةٌ، وَالتَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَد وَضَحَ لِلعُيُونِ،
فَإِنَّهُ مَاءخُوذٌ مِنكَ لِغَيرِكَ. وَعَمَّا قَلِيلٍتَنكَشِفُ عَنكَ اءَغطِيَةُ
الاُْمُورِ، وَيُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ. املِك حَمِيَّةَ اءَنفِكَ،
وَسَورَةَ حَدِّكَ، وَسَطوَةَ يَدِكَ، وَ غَربَ لِسَانِكَ، وَاحتَرِس مِن كُلِّ
ذلِكَ بِكَفِّ البَادِرَةِ، وَ تَاءخِيرِ السَّطوَةِ، حَتَّى يَسكُنَ غَضَبُكَ
فَتَملِكَ الاِْخْتِيَارَ: وَلَنْ تَحْكُمَ ذلِكَ مِن نَفسِكَ حَتَّى تُكثِرَ
هُمُومَكَ بِذِكرِ المَعَادِ إِلَى رَبِّكَ. وَالوَاجِبُ عَلَيكَاءَن تَتَذَكَّرَ
مَا مَضَى لِمَن تَقَدَّمَكَ مِن حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ، اءَو سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ،
اءَو اءَثَرٍ عَن نَبِيِّنَا صلى الله عليه و آله اءَوفَرِيضَةٍ فِى كِتَابِ
اللّهِ، فَتَقتَدِيَ بِمَا شَاهَدتَ مِمَّا عَمِلنَا بِهِ فِيهَا، وَتَجتَهِدَ
لِنَفسِكَ فِى اتِّبَاعِ مَا عَهِدتُإِلَيكَفِى عَهدِى هذَا، وَاستَوثَقتُ بِهِ
مِنَ الحُجَّةِ لِنَفسِى عَلَيكَ، لِكَيلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِندَ تَسَرُّعِ
نَفسِكَ إِلَى هَوَاهَا. وَاءَنَا اءَساءَلُ اللّهَ بِسَعَةِ رَحمَتِهِ، وَعَظِيمِ
قُدرَتِهِ عَلَى إِعطَاءِ كُلِّ رَغبَةٍ، اءَن يُوَفِّقَنِى وَإِيَّاكَ لِمَا فِيهِ
رِضَاهُ مِنَ الاِْقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيهِ وَإِلَى خَلقِهِ،
مَعَ حُسنِ الثَّنَاءِ فِى العِبَادِ، وَجَمِيلِ الاَْثَرِ فِى البِلاَدِ،
وَتَمَامِ النِّعمَةِ، وَتَضعِيفِ الكَرَامَةِ، وَاءَن يَختِمَ لِى وَلَكَ
بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنَّا إِلَيهِ
رَاجِعُونَ. وَالسَّلاَمُ عَلَى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله
الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَسَلَّمَ تَسلِيما كَثِيرا، وَالسَّلاَمُ.
پنجم - هشدار از امتياز خواهى
مبادا هرگز! در آن چه كه با مردم مساوى هستى امتيازى خواهى
، و از امورى كه بر همه روشن است ، غفلت نداشته باش ، زيرا به هر حال نسبت به آن در
برابر مردم مسئولى ، و به زودى پرده از كارها يك سو رود، و انتقام ستمديده از تو
باز مى گيرند، باد غرورت ، جوشش خشمت ، تجاوز دستت ، تندى زبانت ، را در اختيار
خودگير، و با پرهيز از شتابزدگى ، و فرو خوردن خشم ، خود را آرامش ده تا خشم فرو
نشيند و اختيار نفس در دست تو باشد. و تو بر نفس مسلّط نخواهى شد مگر با ياد فراوان
قيامت ، و بازگشت به سوى خدا. آن چه بر تو لازم است آن كه ، حكومتهاى دادگستر پيشين
، سنّت هاى با ارزش گذشتگان ، روش هاى پسنديده رفتگان ، و آثار پيامبر صلى الله
عليه و آله و واجباتى كه در كتاب خداست ، را همواره به ياد آورى ، و به آن چه ما
عمل كرده ايم پيروى كنى ، و براى پيروى از فرامين اين عهدنامه اى كه براى تو نوشته
ام ، و با آن حجّت را بر تو تمام كرده ام ، تلاش كن ، زيرا اگر نفس سركشى كرد و بر
تو چيره شد عذرى نزد من نداشته باشى . از خداوند بزرگ با رحمت گسترده ، و قدرت
برترش در انجام تمام خواسته ها، درخواست مى كنيم كه به آن چه موجب خشنودى اوست ما و
تو را موفّق فرمايد، كه نزد او و خلق او، داراى عذرى روشن باشيم ، برخوردار از
ستايش بندگان ، يادگار نيك در شهرها، رسيدن به همه نعمت ها، و كرامت ها بوده ، و
اينكه پايان عمر من و تو را به شهادت و رستگارى ختم فرمايد، كه همانا ما به سوى او
باز مى گرديم ، با درود به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اهل بيت پاكيزه و
پاك او، درودى فراوان و پيوسته . با درود
2 - رنجنامه غصب خلافت
خطبه 3 نهج البلاغه
وَهِيَ اَالمعرُوفَةُ بالشِّقشِقِيَّة
1 - الشكوى من ابن ابى قحافه
اءَمَا وَاللّهِ لَقَد تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإ نَّهُ
لِيَعلَمُ اءَنَّ مَحَلِّى مِنهَا مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحَا. يَنحَدِرُ عَنِّى
السَّيلُ، وَلا يَرقَى إ لَيَّ الطَّيرُ؛ فَسَدَلتُ دُونَهَا ثَوبا، وَطَوَيتُ
عَنهَا كَشحا، وَطَفِقتُ اءَرتَئِى بَينَ اءَن اءَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ، اءَو
اءَصبِرَ عَلَى طَخيَةٍ عَميَاءَ، يَهرَمُ فِيهَا الكَبِيرُ، وَيَشِيبُ فِيهَا
الصَّغِيرُ، وَيَكدَحُ فِيهَا مُؤ مِنٌ حَتَّى يَلقَى رَبَّهُ! فَرَاءَيتُ اءَنَّ
الصَّبرَ عَلَى هَاتَا اءَحجَى ، فَصَبَرتُ وَفِى العَينِ قَذًى ، وَفِى الحَلقِ
شَجا، اءَرَى تُرَاثِى نَهبا، حَتَّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَاءَدْلَى
بِهَا إ لَى فُلانٍ بَعْدَهُ.
2 - ابوبكر و التلاعب بالخلافة
ثم تمثل بقول الا عشى :
شَتَّانَ مَا يَومِى عَلَى كُورِهَا
|
وَيَومُ حَيَّانَ اءَخِى جَابِرِ
|
فَيَا عَجَبا!! بَينَا هُوَ يَستَقِيلُهَا فِى حَيَاتِهِ إ ذ عَقَدَهَا لاَِّخَرَ
بَعدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرعَيهَا!-
ترجمه خطبه 3
(معروف به خطبه شقشقيّه )
(درد دلها و شكوه هاى امام عليه السلام از ماجراى سقيفه و
غصب خلافت در اين خطبه مطرح است )
1 - غصب خلافت و علل شكيبايى امام عليه السلام
آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن
كرد، در حالى كه مى دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامى ، چون مِحوَر سنگ هاى آسياب
است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند او مى
دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به
بُلَند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رِداى خلافت ، رها كرده ، و دامن جمع
نموده از آن كنارگيرى كردم ، و در اين انديشه بودم ، كه آيا با دست تنها براى گرفتن
حق خود بپا خيزم ؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه
سازم ؟ كه پيران را فرسوده ، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات
پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.
پس از ارزيابى درست ، صبر و بردبارى را خِرَدمندانه تر ديدم ، پس صبر كردم در حالى
كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه
ميراث مرا به غارت مى برند!
2 - بازى ابابكر با خلافت
تااينكه خليفه اوّل ، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد. (سپس امام
مَثَلى را با شِعرى از اءَعشى عنوان كرد)
مرا با برادر جابرحيّان چه شباهتى است ؟
من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!
شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام
مرگ ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن
بهرمند گرديدند.
3 - الشكوى من عمر
فَصَيَّرَهَا فِى حَوزَةٍ خَشنَاءَ يَغلُظُ كَلمُهَا،
وَيَخشُنُ مَسُّهَا، وَيَكثُرُ العِثَارُ فِيهَا، وَالاِْعْتِذَارُ مِنْهَا،
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعبَةِ إ ن اءَشنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإ ن اءَسلَسَ
لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ النَّاسُ - لَعَمرُ اللّهِ - بِخَبطٍ وَشِمَاسٍ،
وَتَلَوُّنٍ وَاعتِرَاضٍ؛ فَصَبَرتُ عَلَى طُولِ المُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ؛
حَتَّى إ ذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ.
4 - الشكوى من شورى عمر
جَعَلَهَا فِى جَمَاعَةٍ زَعَمَ اءَنِّى اءَحَدُهُم ،
فَيَا لَلّهِ وَلِلشُّورَى ! مَتَى اعتَرَضَ الرَّيبُ فِيَّ مَعَ الاَْوَّلِ
مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ اءُقْرَنُ إ لَى هذِهِ النَّظَائِرِ! لكنِّى اَسفَفتُ إِذ
اَسَفُّوا، وَطِرتُ إِذ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنهُم لِضِغنِهِ، وَمَالَ الاخَرُ
لِصِهرِهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.
5 - الشكوى من عثمان
إِلَى اءَن قَامَ ثَالِثُ القَومِ نَافِجا حِضنَيهِ، بَينَ
نَثِيلِهِ وَمُعتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو اءَبِيهِ يَخضَمُونَ مَالَ اللّهِ
خِضمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إ لَى اءَنِ انتَكَثَ عَلَيهِ فَتلُهُ،
وَاءَجهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ، وَكَبَت بِهِ بِط نَتُهُ!
6 - وصف يوم البيعة
3 - عمر و ماجراى خلافت :
سرانجام اوّلى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى
عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت ، سختگيرى ، اشتباه و پوزش طلبى بود،
زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است ، اگر عَنان محكم كشد، پرده هاى بينى
حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند. سوگند به خدا مردم
در حكومت دوّمى ، در ناراحتى و رنج مهّمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و
اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانىِ محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى
نداشتم ، تا آن كه روزگار عُمَر هم سپرى شد.
4 - شورا عمر و خلافت عثمان
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ
آنان مى باشم !! پناه به خدا از اين شورا! در كدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر
بودم ؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز
هم كوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گرديدم . يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت
روى برتافت ، وديگرى دامادش
(174) را بر حقيقت برترى دادوآن دونفر ديگركه زشت است آوردن نامشان
5 - شكوه از خلافت عثمان
تا آن كه سوّمى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد
كرده ، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى
اميّه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه
اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و
اءعمال او مردم را برانگيخت ، و شكم بارگى او نابودش ساخت .
6 - بيعت عمومى مردم با اميرالمؤ منين عليه السلام
فَمَا رَاعَنِى إ لا وَالنَّاسُ كَعُرفِ الضَّبُعِ إ
لَيَّ، يَنثَالُونَ عَلَيَّ مِن كُلِّ جَانِبٍ، حَتَّى لَقَد وُطِى ءَ الحَسَنَانِ،
وَشُقَّ عِطفَايَ، مُجتَمِعِينَ حَولِى كَرَبِيضَةِ الغَنَمِ.
فَلَمَّا نَهَضتُ بالاَْمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ، وَمَرَقَتْ اءُخْرَى ، وَقَسَطَ
آخَرُونَ: كَاءَنَّهُم لَم يَسمَعُوا اللّهَ سُبحَانَهُ يَقُولُ:
تِلكَ الدَّارُ الاخِرَةُ نَجعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّا فِى
الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادا، وَالعَاقِبَةُ لِلمُتَّقين
بَلَى ! وَاللّهِ لَقَد سَمِعُوهَا وَوَعَوهَا، وَلكِنَّهُم حَلِيَتِ الدُّنيَا فِى
اءَعيُنِهِم ، وَرَاقَهُم زِبرِجُهَا!
7 - المسؤ وليّات الاجتماعيّة
اءَمَا وَالَّذِى فَلَقَ الحَبَّةَ، وَبَرَاءَ
النَّسَمَةَ، لَولاَ حُضُورُ الحَاضِرِ، وَقِيَامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ،
وَمَا اءَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَمَاءِ اءَلا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ،
وَلاَ سَغَبِ مَظلُومٍ، لالقَيتُ حَبلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَلَسَقَيتُ آخِرَهَا
بِكَاءسِ اءَوَّلِهَا، وَلالفَيتُم دُنيَاكُم هذِهِ اءَزهَدَ عِندِى مِن عَفطَةِ
عَنزٍ!
قالوا: وقام إ ليه رجل من اءَهل السواد عند بلوغه إ لى هذا الموضع من خطبته ،
فناوله كتابا [قيل : إ ن فيه مسائل كان يريد الا جابة عنها]، قاءَقبل ينظر فيه
[فَلَمّا فرغ من قراءته ] . قال له ابن عباس : يا اءميرالمؤ منين ، لَوِ اطَّرَدَت
خُط بَتُكَ مِن حَيثُ اءَفضَيتَ!
فَقَالَ: هَيهَاتَ يَابنَ عَبَّاسٍ! تِلكَ شِقشِقَةٌ هَدَرَت ثُمَّ قَرَّت !
روز بيعت ، فراوانى مردم چون يالهاى پر پُشت كَفتار بود، از
هر طرف مرا احاطه كردند، تا آن كه نزديك بود حسن و حسين عليه السلام لگد مال گردند،
و رِداى من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در ميان گرفتند
امّا آنگاه كه بپاخاستم و حكومت را به دست گرفتم ، جمعى پيمان شكستند، و گروهى از
اطاعت من سرباز زده از دين خارج شدند، و برخى از اطاعت حق سر بر تافتند، گويا
نشنيده بودند سخن خداى سبحان را كه مى فرمايد : (سراى آخرت را براى كسانى برگزيديم
كه خواهان سركشى و فساد در زمين نباشند و آينده از آنِ پرهيزكاران است ).
آرى ! به خدا آن را خوب شنيده و حفظ كرده بودند، امّا دنيا در ديده آنها زيبا نمود،
و زيور آن چشم هايشان را خيره كرد.
7 - مسؤ وليت هاى اجتماعى
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور
فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران ، حجّت را بر من تمام نمى كردند، و اگر خداوند
از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگى ستمگران ، و گرسنگى مظلومان ،
سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رها مى نمودم ، و آخر خلافت
را به كاسه اوّل آن سيراب مى كردم ، آنگاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى
گوسفندى بى ارزش تراست .
(گفتند: در اينجا مردى از اءهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام عليه السلام
داد و امام عليه السلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد مسائلى در آن بود كه مى
بايست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پايان رسيد، ابن عباس گفت يا اميرالمؤ
منين ! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد آغاز مى كرديد؟ امام عليه السلام
فرمود:)
هرگز! اى پسر عباس ، شعله اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و
فرو نشست ،(175)
قال ابن عباس : فو اللّه ما اءَسفت على كلام قط كاءسفى على هذا الكلام اءَلا يكون
اءميرالمؤ منين عليه السلام بلغ منه حيث اءَراد.
قوله (ع ) كراكب الصعبة إ ن اءشنق لها خرم ، وإ ن
اءسلس لها تقحم
يريد اءنه إ ذا شدد عليها جذب الزمام وهى تنازعه راءسها خرم اءنفها، وإ ن اءرخى لها
شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها؛
يقال : اءشنق الناقة ، إ ذا جذب راءسها بالزمام فرفعه ، وشنقها
(ابن عباس مى گويد، به خدا سوگند! بر هيچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام عليه
السلام اينگونه اندوهناك نشدم ، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه
دهد.)
مى گويم : (معناى سخن امام عليه السلام كه فرمود، كراكب الصّعبة ، اين است كه اگر
سوار كار مهار شتر سركش را سخت بكشد، و مركب چموش نافرمانى كند، بينى او پاره مى
شود، و اگر مهارش را رها كند، چموشى كرده در پرتگاه سقوط قرار مى گيرد و صاحبش قدرت
كنترل او را ندارد. مى گويند اشنق الناقه
يعنى به وسيله مهار، سرشتر را بالا بكشد و شنقها
نيز مى گويند كه ابن سكّيت در كتاب اصلاح المنطق گفته است . اينكه فرمود
اشنق لها و نفرمود اشنقها براى آنكه
اين كلمه را مقابل اسلس لها قرار داد، گويى
فرموده باشد كه اگر سر او را بالا كشد. يعنى آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه
دارد).
3 - ويژگى هاى سياست امام على (ع )
خطبه 126 نهج البلاغه
لما عوتب على التسوية فى العطاء
ا لعدالة ا لاقتصاديّة
اءَتَاءمُرُونِّى اءَن اءَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فِيمَن
وُلِّيتُ عَلَيهِ! وَاللّهِ لاَ اءَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ، وَمَا اءَمَّ
نَجمٌ فِى السَّمَاءِ نَجما!
لَو كَانَ المَالُ لِى لَسَوَّيتُ بَينَهُم ، فَكَيفَ وَإِنَّمَا المَالُ مَالُ
اللّهِ! اءَلاَ وَإِنَّ إِعطَاءَ المَالِ فِى غَيرِ حَقِّهِ تَبذِيرٌ وَإِسرَافٌ،
وَهُوَ يَرفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنيَا وَيَضَعُهُ فِى الاخِرَةِ، وَيُكرِمُهُ فِى
النَّاسِ وَيُهِينُهُ عِندَ اللّهِ.
وَلَم يَضَعِ امرُؤٌ مَالَهُ فِى غَيرِ حَقِّهِ وَلاَ عِندَ غَيرِ اءَهلِهِ إِلا
حَرَمَهُ اللّهُ شُكرَهُم ، وَكَانَ لِغَيرِهِ وُدُّهُم . فَإِن زَلَّت بِهِ
النَّعلُ يَوما فَاحتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِم فَشَرُّ خَلِيلٍ وَاءَلاَْمُ خَدِينٍ!
ترجمه خطبه 126 نهج البلاغه
(وقتى گروهى براى تقسيم مساوى بيت المال اعتراض كردند و زياده طلب بودند ، فرمود :)
عدالت اقتصادى امام عليه السلام
آيا به من دستور مى دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم
درباره امّت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم ، استفاده كنم ؟
به خدا سوگند! تا عمر دارم ، و شب و روز برقرار است ، و ستارگان از پى هم طلوع و
غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
اگر اين اموال از خودم بود بگونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد كه
جزو اموال خداست ، آگاه باشيد! بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و
اسراف است ، ممكن است در دنيا ارزش دهنده آن را بالا بَرَد امّا در آخرت پَست خواهد
كرد، در ميان مردم ممكن است گراميش بدارند امّا در پيشگاه خدا خوار و ذليل است .
هيچ كس مالش را در راهى كه خدا اجازه نفرمود مصرف نكرد و به غير اهل آن نپرداخت جز
آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستى آنها را متوّجه ديگرى ساخت ، پس
اگر روزى بلغزد و محتاج كمك آنان گردد، بدترين رفيق و سرزنش كننده ترين دوست خواهند
بود.
خطبه 200 نهج البلاغه
سياسة معاوية الماكرة
وَاللّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِاءَدهَى مِنِّى ، وَلكِنَّهُ
يَغدِرُ وَيَفجُرُ. وَلَولاَكَرَاهِيَّةُ الغَدرِ لَكُنتُ مِن اءَدهَى النَّاسِ،
وَلكِن كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٍ، وَكُلُّ فُجَرَةٌ كُفَرَةٌ.
وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعرَفُ بِهِ يَومَ
القِيَامَةِ.
وَاللّهِ مَا اءُستَغفَلُ بِالمَكِيدَةِ، وَلاَ اءُستَغمَزُ بِالشَّدِيدَةِ.
ترجمه خطبه 200 نهج البلاغه
سياست دروغين معاويه
سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست ، امّا معاويه
حيله گر و جنايتكار است ، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم ، ولى هر
نيرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است ، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى
پرچمى است كه با آن شناخته مى شود
به خدا سوگند! من با فريبكارى غافلگير نمى شوم ، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.
|