الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد سيزدهم
( امام على (ع ) و مباحث تربيتي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۴ -


پيام ها را بايد خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا كسى كه از او است به مردم برساند و غير از اين دو نفر كسى براى اين كار صلاحيّت ندارد.(102)
چيزى نگذشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را احضار فرموده ، به او فرمان داد كه :
راه مكّه را در پيش گيرد،
و آيات سوره برائت را از ابابكر بگيرد و به او بگويد كه :
وحى الهى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ماءمور ساخته است كه اين آيات را يا خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و يا فردى كه از اوست براى مردم بخواند،
از اين جهت ، انجام اين كار به من محوّل شده است .
امام على عليه السلام با جابر و گروهى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سوار شده بود، راه مكّه را در پيش گرفت و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خليفه اوّل رسانيد،
او نيز آيات سوره برائت را به امام على عليه السلام تسليم كرد.
اميرمؤ منان وارد مكّه شد و روز دهم ذى الحجّه بالاى جمره عقبه ، با نداى رسا آيات نخست سوره برائت را قرائت كرد،
و اخطاريّه چهار مادّه اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رساند.(103)
با اين پيام ، همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند تكليف خود را با حكومت اسلامى روشن سازند.
آيات قرآن و اخطاريّه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تاءثير عجيبى در افكار مشركين بخشيد و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه آنان دسته دسته رو به آيين توحيد آوردند،
و سال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك و بت پرستى در حجاز ريشه كن گرديد.
هنگامى كه خليفه اوّل از عزل خود آگاه شد با ناراحتى به مدينه بازگشت و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و زبان به گِلِه گشود و گفت :
مرا براى اين كار ((ابلاغ آيات الهى و خواندن اخطاريّه )) لايق و شايسته ديدى ، ولى چيزى نگذشت ، كه مرا از اين مقام عزل و بركنار نمودى ،
آيا در اين مورد فرمانى از خدا رسيد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ فرمود:
پيك الهى رسيد و گفت :
جز من و يا كسى كه از خود من است ، شخص ديگرى براى اين كار صلاحيّت ندارد.(104)
دوّم - معرّفى الگوهاى كامل انسانيّت
الف - توصيف اميرالمؤ منين (ع ) از زبان يكى ازامراى ارتش
الف - ضِرار بن ضمره صُدّانى كه از امراى ارتش على عليه السلام در صفّين بود پس از مرگ على عليه السلام بر معاويه وارد شد.
معاويه به او گفت :
على عليه السلام را براى من وصف كن .
پس ضرار گفت :
مرا از اين امر معاف بدار.
معاويه گفت :
بايد او را وصف كنى .
ضِرار گفت :
امّا هنگامى كه از وصف او چاره اى نداشته باشم پس سوگند به پروردگار كه امام على عليه السلام بلند همّت و نيرومند بود.
سخنش فضيلت بود و حُكمش عدالت بود.
چشمه علم ازسينه او مى جوشيد و كارهايش گوياى حكمت بود.
از دنيا و شكوهش بيگانه بود و با شب و وحشتش انس داشت .
اشك بسيار مى ريخت و بسيار تفكّر مى نمود.
سر به جِيْب تفكّر فرو مى برد و با خود سخن مى گفت او را خوش و راضى مى كرد از لباس ، آنچه كه مختصر بود و از غذا آنچه كه خشن بود، استفاده مى كرد.
ميان ما مانند يكى از ما بود، و به ما پاسخ مى داد، هرگاه از او مى پرسيديم ، به ما خبر مى داد.
با آنكه به ما نزديك بود، سوگند به پروردگار براى هيبتى كه داشت ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم و به خاطر عظمتش نمى توانستيم با او آغاز به سخن كنيم .
او اهل ديانت را بزرگ مى شمرد،
و مساكين را به خود نزديك مى ساخت .
هيچكس به باطل در او طمع نمى ورزيد،
و ناتوان از عدالت او نااميد نمى گرديد.
شهادت مى دهم او را در يكى از حالاتش در حالى كه شب پرده هاى خود را فروهشته بود و ستارگان ميل به غروب داشتند ديدم كه :
دست بر ريش خود گذاشته است و مانند مار گزيده به خود مى پيچد و چون غم زده ، اشك مى ريخت .
و مى گفت :
اى دنيا، غير من را بفريب ،
آيا رو سوى من كَردى ، يا به من شوق وزيده اى ؟
هيهات هيهات ، كه دل به تو بندم .
من تو را سه طلاقه كرده ام ، كه در آن رجعتى نباشد.
زيرا عُمر تو كوتاه و شكوه تو اندك و حقير است . حسرت از اندكى توشه آخرت و دورى سَفَر و وحشتِ راه .
پس معاويه گريست و گفت :
خدا ابوالحَسَن عليه السلام را رحمت كند.
به پروردگار سوگند، او همچنان بود كه گفتى .
اى ضرار، اندوه تو بر او چگونه است ؟
ضرار گفت :
داراى چشمانى هستم كه اشك هايش خشك نمى شود و حسرتش به پايان نمى رسد.
ب - معرّفى الگوها از زبان زنى شجاع
پس از گذشت چند روز، جنگ دو سپاه شام و كوفه در ميدان صفّين به جنگ قبائل تبديل شد،
روزى 20 نفر از قبيله هَمْدان از سپاه شام به ميدان آمدند كه مى بايست 20 نفر از همان قبيله ، از سپاه امام على عليه السلام ، از فرزندان سوده هَمْدانى به ميدان مى رفتند،
در تداوم نبرد، سوده ، آن زن شجاع احساس كرد كه شاميان تلاش مى كنند تا سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام را به عقب نشينى وادار نمايند و فرزندان او در حال تزلزل و شكست مى باشند،
در اين لحظات حسّاس سوار بر شتر به ميدان رفت و براى تشجيع سربازان امام على عليه السلام اشعار مهيّج و تكان دهنده اى را خواند و به برادر و فرزندان خود خطاب كرد و سرود:

شَمِّرْ كَفِعْلِ ابيكَ يابْنَ عَمّارَةٍ وَ انْصُر عَلِيّا وَ الْحُسَيْنَ وَ رَهْطَهُ اِنَّ الامامَ اَخَا النَّبِىِّ محمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم وَ قَدِّ الجُيُوشَ وَ سِر اَمامَ لَوائِهِ   يَوْمَ الطَّعانِ وَ مُلْتَقَى الاَْقْرانِ وَ اقْصُدْ لِهِنْدَ وَ ابْنِها بَهوانٍ عَلَمُ الهُدى وَ مَنارَةُ الاِْيمانِ وَارْمِ بِاَبْيَضَ صارِمٍ وَ سَنانٍ
((پسر عمّاره ، در روز نبرد كه مردان جنگى روبروى هم قرار گيرند، آستين همّت بالا زن .
على و حسين و خاندان او را يارى ده و هند و پسر او را خوار و ذليل گردان .
رهبر و پيشواى ما (على ) برادر گرامى پيامبر ما محمّد است كه او پرچم هدايت و مشعل فروزان ايمان است .
به سپاه اسلام حرارت بخش و در پيشاپيش پرچم او گام بردار و با شمشير و نيزه برّاق بر دشمن حمله ور شو.))
به هر حال سوده با سرودن چنين اشعارى توانست غيرت و احساسات رزم آوران اسلام را تحريك نمايد و آنها را با دل گرم و روحيّه قوى به سوى دشمن حمله ور سازد.
بدين ترتيب لشگريان امام على عليه السلام به سپاه دشمن حمله سختى نموده و تلفات سنگينى به قشون معاويه وارد آوردند و پيروزمندانه بازگشتند.
ناظران سياسى لشگر معاويه ، اوضاع را به دقّت زير نظر گرفتند تا علّت اصلى اين حمله را به دست آورند.
و پس از آنكه علّت شكست را دريافتند به معاويه چنين گزارش دادند كه :
زنى بنام سوده همدانى (105) در ميان سپاه على با سرودن چند شعر محرّك ، سربازان على را به چنين حمله اى وادار ساخت .
معاويه اين خاطره تلخ را به خاطر سپرد تا روزى كه جنگ صفّين به قرار حكميّت خاتمه يافت .
پس از آن چندى نگذشت كه على عليه السلام شهيد شد،
و نفاق و عهد شكنى مردم موجب شد كه امام حسن عليه السلام از حقّ خلافتش محروم گردد و كشور اسلامى يكسره در اختيار معاويه و عمّال خيانتكار وى قرار گيرد.
عمّال ستم پيشه و فرماندهان خود كامه معاويه در شهرستان ها بناى بى عدالتى و چپاول گرى را گذاشتند و مردم را در يك جَوِّ اختناق آميز و وحشتناكى قرار دادند و بويژه پيروان مكتب اميرالمؤ منين عليه السلام بيش از همه مورد ستم قرار گرفتند.
سوده ، از جمله كسانى بود كه به حقوق وى و قبيله اش از سوى حاكم معاويه ((بُسر بن ارطاة )) ظلم مى شد.
وى هرچه تلاش كرد كارش بجائى نرسيد، ناچار تصميم گرفت كه مستقيما در شام به خود معاويه مراجعه نمايد.
بدين ترتيب راه طولانى بين هَمْدان و شام را با همّت عالى خود پيمود و چون وارد شام شد و خود را به دربار معاويه رسانيد و گفت كه :
شكايتى از حاكم هَمْدان به معاويه آورده است ،
آنگاه اجازه يافت به حضور معاويه وارد شود.
چون از مشخّصات شاكى پرسش هائى بعمل آمد، معاويه با شنيدن نام و مشخّصات او بلافاصله بخاطر آورد، همان زنى است كه در صفّين با سرودن اشعار حماسى باعث تلفات لشگر شام گرديد!!
معاويه از شدّت شادى در پوست نمى گنجيد، و به فكر انتقام بود كه گفت :
تو همان نيستى كه در جنگ صفّين همراه مردان قبيله ات در لشگر على بودى ؟
سوده گفت :
آرى به خدا سوگند! من كسى نيستم كه از حقّ روى گردانم و حقيقتى را انكار نمايم يا بيجا معذرت بخواهم .
معاويه پرسيد :
آن روز چه انگيزه اى داشتى ؟
سوده گفت :
دوستى على عليه السلام و پيروى از حقّ.
معاويه پرسيد :
به خدا سوگند نمى بينم از پيروى على نتيجه اى گرفته باشى .
سوده گفت :
خواهش مى كنم گذشته را به ياد نياور و خاطرات فراموش شده را باز نگردان .
معاويه گفت :
هيهات ! چنين چيزى ابدا ممكن نيست ، من برادرت را هيچگاه فراموش نخواهم كرد، صدمه هائى كه من از او و ديگر خويشانت ديده ام از هيچكس نديده ام .
سوده گفت :
درست است ، برادرم فرد ناشناسى نبود و موقعيّت ناپسندى نداشت ، شور و احساسات پاك او چراغ و راهنماى رهروان بود، امّا گذشته ها گذشته و بايد آنها را فراموش كرد.
معاويه گفت :
تو را عفو كردم ، حاجتت را بگو.
سوده گفت :
((معاويه ، تو امروز رياست و حكومت را به چنگ آورده اى و تاءمين نيازمندى هاى ملّت وظيفه تو است ، و به همين اندازه هم مسئوليّت دارى و فردا خداوند از تو بازخواست مى كند كه با ملّت چگونه رفتار كرده اى و وظايفى را كه در برابر آنان به عهده داشته اى چگونه انجام دادى ؟ هم اكنون عاملان و نمايندگان ، فرمانداران و استانداران تو جز فردپرستى و مصلحت شخصى ، بسط نفوذ و قدرت نمائى ، كارى انجام نمى دهند، مرتّب دَم از تو مى زنند و رجز مى خوانند و چاپلوسى مى كنند،
امّا نسبت به مردم با خشونت هرچه تمامتر رفتار مى كنند، ما را مانند خوشه هاى خشكيده درو مى كنند، گويا گاوهاى خرمن كوبى هستند كه ما را در زير پا لِه مى سازند و از يك طرف بر ما تحقير و توهين روا مى دارند و از سوى ديگر ماليات هاى گزاف و كمر شكن از ما مطالبه مى كنند.
اين (( بسر بن ارطاة )) بنام و پشتيبانى تو وارد قبيله ما شد،
مردان خاندان را كشت و اموال ما را به يغما برد،
و از اينها گذشته مى خواهد ما رابه گفتن ياوه هائى مجبور سازد كه خدا نكند زبان ما به آنها آلوده گردد،
ما نمى خواهيم آشوبى به پا شود و گرنه هنوز تمام مردان با شهامت ما نمرده اند،
اينك شما يكى از اين دو كار را خواهى كرد، يا او را عزل مى كنى تا از تو تشكّر كنيم ، يا به سخنان من بى اعتنائى نشان مى دهى تا كاملا تو را شناخته باشيم .))
معاويه كه انتظار نداشت زنى ، اين چنين مقابل او سخن بگويد، سخت برآشفت و فرياد زد:
مرا تهديد مى كنى ؟
هم اكنون فرمان مى دهم تو را بر شترى سركش سوار كنند
و نزد بسر بن ارطاة بفرستند تا هرطور دلش خواست با تو رفتار كند.
سكوت مرگبارى بر مجلس حكم فرما شد،
اطرافيان معاويه از ترس سر به زير افكنده و جراءت سخن گفتن و حتّى نگاه كردن نداشتند،
تنها كسى كه از خشم خليفه هراسى نداشت ، همان بانوى ستم ديده و بى پناه بود كه اين اشعار را زمزمه كرد و سكوت را شكست :
صَلّى الاِْلهُ عَلَى جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ106 قَدْ حَالَفَ الْحَقَّ لا يَبْغِىَ بِهِ بَدَلا   قَبْرٌ فَاَصْبَحَ فيهِ الْعَدْلُ مَدْفُونا فَصارَ بِالْحَقِّ وَ الاِْيمانِ مَقْرُونا
(( درود بفرست خداوندا به روان پاك و پيكر مقدّسى كه در آغوش قبر جاى گرفته و عدل و دادگرى نيز با او به خاك سپرده شده است .
او كه هم سوگند حقّ بود و به هيچ قيمتى از آن دست برنمى داشت و همواره با حقّ و ايمان همراه بود.))
معاويه پرسيد :
منظورت كيست ؟
سوده گفت :
على بن ابى طالب عليه السلام
معاويه پرسيد :
مگر على چه گفته بود ؟
سوده گفت :
روزى با يكى از عاملان او اختلافى داشتيم ، براى شكايت نزد او رفتم ،
آن حضرت مشغول نماز بود، پس از نماز با مهربانى متوجّه من شد و فرمود :
حاجتى داشتى ؟
جريان را شرح دادم ،
چنان متاءثّر شد كه اشك از ديدگان او جارى گشت ،
سپس دست هاى خود را به سوى آسمان دراز كرد و فرمود:
بار خدايا ! تو مى دانى كه من هيچگاه به نمايندگانم دستور نداده ام به كسى ستم كنند و يا در اجراى حقّ كوتاهى ورزند.
اين را گفت و قطعه پوستى را برداشت و بى درنگ چنين فرمود:
بِسْمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم ، قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُم ، فَاَوْفُوا الكَيْلَ وَالْميزانَ وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ اَشى ائَهُمْ وَ لا تَعْثَوا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ، بَقِيَّةُاللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كنْتُمْ مُؤ مِنينَ وَ ما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ، اِذا قَرَاءتَ كِتابى هذافَاحْفَظْ بِما فى يَدِكَ حَتّى يُقَدِّمْ عَلَيْكَ مَنْ يَقْبِضُهُ، وَ السَّلام .(107)
((دليل روشنى از جانب پروردگارتان براى شما آمده ، بنابر اين حقّ پيمانه و وزن را با عدالت اداء كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد، و در روى زمين فساد نكنيد و سرمايه حلالى كه خداوند براى شما گذاشته برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد و من پاسدار شما نيستم ، چون از قرائت نامه فراغت يافتى ، آنچه در اختيار تو است محفوظ دار تا كسى از جانب ما بيايد و آن پُست را از تو تحويل گيرد. والسّلام .))
آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام نامه را پيچيده و به من داد.
بدين ترتيب نماينده خويش را عزل كرد، زيرا كه او ستم بر مردم روا داشته بود.
معاويه متوجّه شد كه اطرافيان از سيستم زمامدارى امام على عليه السلام و از شهامت و بى پروائى پرورش يافتگان مكتب او در طوفانى از بُهت و حيرت دست و پا مى زنند.
سوده گفت :
آن رفتار امام على عليه السلام و اين هم رفتار تو، درباره يك زن ستم ديده و بى پناه كه هر دو قابل برّرسى است .
معاويه كه در ظاهر مى خواست به عدالت خواهى شهرت يابد، به يكى از منشيان دستور داد كه نامه اى بنويسد تا نسبت به اين زن با عدالت و انصاف رفتار نمايند.
سوده گفت :
فقط با من ؟!!
معاويه گفت :
تو چه كار به ديگران دارى ؟
سوده گفت :
ابدا، اينكار بسيار ناستوده و فرومايگى است ، اگر بنا باشد كه قانون عدالت اجرا شود بايد براى تمام افراد قبيله باشد وگرنه خون من از خون ديگران رنگين تر نيست .
معاويه كمى جابجا شد، بار ديگر به زن خيره گشت و گفت :
آرى على بن ابيطالب عليه السلام شما را چنين بار آورده كه در مقابل شخصيّت ها و زمامداران بى پروا و جسورانه حرف مى زنيد.
سپس دستور داد :
هر طور اين زن مى خواهد برايش بنويسند.(108)
سوم - الگو بودن على عليه السلام از زبان ديگران
بنى اميّه تلاش مى كردند تا از ارزش امام على عليه السلام بكاهند، و مقام و شخصيّت امام را در ميان مردم لكّه دار كنند،
امّا خدا مقام او را بلند داشت و او را جاودانه ساخت ،
در اينجا به برخى از اعترافات اشاره مى شود.
1 - طبرى گفته است كه :
محمّد بن عبيد محاربى ، از عبدالعزيز بن اءبى حازم ، و او از پدرش كه او:
به سهل بن سعد(109) گفته است :
اميرِ مدينه مى خواهد كسى را به سوى تو گسيل كند تا تو على عليه السلام را بر منبر دشنام دهى .
سهل گفت : چه بگويم ؟
گفت : مى گويى ابوتراب .
سهل گفت :
سوگند به پروردگار، او را جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدين نام نناميده است .
گفتم : اى ابوالعبّاس اين امر چگونه است ؟
گفت :
على عليه السلام بر فاطمه وارد شد، سپس از نزد او بيرون آمد و در صحن مسجد به خواب رفت .
چون رسول اللّه بر فاطمه وارد شد، فرمود:
پسر عموى تو كجاست ؟
فاطمه فرمود : او اكنون در مسجد خوابيده است .
سهل گفته است :
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش رفت ، على عليه السلام را ديد كه رداء از پشتش به زمين افتاده و خاك به پشتش چسبيده است ، پس ‍ شروع به پاك كردن خاك از پشت على عليه السلام كرد در حالى كه مى فرمود:
اِجْلِسْ اَبا تُرابٍ
فَوَاللّهِ ما سَمّاهُ بِهِ اِلاّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم

(بنشين اى ابوتراب )
سوگند به پروردگار او را بدين نام جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نناميده است .
و براى امام على عليه السلام نامى محبوبتر از اين اسم نبود.
2 - ابن وهب روايت كرد:
از حفص بن ميسره و او از عامر بن عبداللّه بن زبير كه او گفت :
از پسر بچّه اى شنيدم كه على عليه السلام را مذمّت مى كرد، به او گفتم :
بر حذر باش كه دوباره چنين كارى نكنى زيرا بنى مروان ، على عليه السلام را شصت سال دشنام گفتند و خداوند بدين امر جز به علوّ درجه او نيفزود.
و دين چيزى را بنا نكرد، مگر آنكه دنيا آن را ويران نمود و دنيا چيزى را بنا نكرد، مگر اينكه بر آن ستم روا داشت و منهدم ساخت .
3 - محمّد بن اسحاق سرّاج گفته است :
از محمّد بن احمد بن ابى خَلَف ، و او از حُصين بن عمر و او از مُخارق ، و او از طارق نقل كرد كه :
مردمى به نزد ابن عبّاس آمدند و گفتند:
نزد تو آمديم تا از تو سئوالى كنيم .
گفت : از هرچه مى خواهيد بپرسيد.
گفتند :
على عليه السلام چگونه مردى بود؟
ابن عبّاس گفت :
علاوه بر خويشاوندى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داشت وجودش از حكمت و علم و مقاومت و شجاعت آكنده بود،
دستش رابه چيزى دراز نمى كرد، مگر آنكه آن را به دست مى آورد و چنين هم بود.
4 - ابن السرّاج از عبداللّه بن عمر نقل كرد كه خليفه دوم به اهل شورا گفت :
خداوند آنها را خير و بركت دهد.
اگر على عليه السلام را به خلافت مى گماشتم ، مى توانست آنها را به حق آورد گرچه شمشير بر گردن او مى نهند.
5 - شَعبى گفته است :
كه علقمه به من گفت :
آيا مى دانى مَثَل على عليه السلام در اين اُمَّت چگونه است ؟
گفتم :
مثل او چگونه است ؟
گفت :
مانند عيسى بن مريم كه جماعتى او را دوست داشتند و به خاطر حُبّ او هلاك گرديدند و جماعتى هم با او دشمنى كردند و به خاطر دشمنى او هلاك شدند.
چهارم - الگو بودن امام على عليه السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
الف - از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آلِهِ و سَلَّمَ نقل شده است كه فرمود:
مَنْ اَرادَ اءَنَ يَنْظُرُ اِلى آدَمَ فى عِلْمِهِ وَ اِلى نُوحٍ فى فَهْمِهِ وَ اِلى اِبراهيمَ فى حِلْمِهِ وَ اِلى يَحْيى بنِ زَكَرِيّا فى زُهْدِهِ وِ اِلى مُوسى فى بَطْشَتِهِ، فَلْيَنْظُرْ اِلى عَلِىِّ بن ابيطالِبٍ.(110)
((هركس مى خواهد آدم عليه السلام را با علم او ببيند،
و نوح عليه السلام را با فهم و حكمت او،
و ابراهيم عليه السلام را با حلم او،
و يحيى عليه السلام را با زهد او،
و موسى عليه السلام را با هيبت و شدّت او،
پس بايد به صورت على بن ابيطالب عليه السلام نظر كند.))
و در جاى ديگر از جابر نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَنْظُرَ اِلى اِسْرافيلَ عليه السلام فى هَيْبَتِهِ
وَ اِلى ميكائيلَ عليه السلام فى رُتْبَتِهِ
وَ اِلى جِبْرائيلَ عليه السلام فى جَلالَتِهِ
وَ اِلى آدَمَ عليه السلام فى سِلْمِهِ
وَ اِلى نُوحٍ عليه السلام فى خَشْيَتِهِ
وَ اَلى اِبْراهيمَ عليه السلام فى خُلْقِهِ
وَ اِلى يَعْقُوبَ عليه السلام فى حُزْنِهِ،
وَ اِلى يُوسُفَ عليه السلام فى جَمالِهِ،
وَ اِلى مُوسى عليه السلام فى مُناجاتِهِ،
وَ اِلى اَيُّوبَ عليه السلام فى صَبْرِهِ،
وَ اِلى يَحْيى عليه السلامفى زُهْدِهِ،
وَ اِلى يُونِسَ عليه السلام فى سُنَّتِهِ،
وَ اِلى عيسى عليه السلام فى وَرَعِهِ،
وَ اِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم فى حَسَبِهِ وَ خُلْقِهِ،
فَلْيَنْظُرْ اِلى عَلِي ، فَاِنَّ فيهِ تِسْعينَ خِصْلَةٍ مِنْ خَصايِصِ الاَْنْبياءِ عليهم السلام جَمَعَ اللّهُ فيهِ وَ لَمْ يَجْمَعْ لاَِحَدٍ غَيْرِهِ.(111)

(كسى كه دوست دارد به هيبت اسرافيل
و مقام ميكائيل
و شكوه جبرئيل
و آرامش آدم
و خداترسى نوح
و اخلاق ابراهيم
و اندوه يعقوب
و زيبائى يوسف
و نيايش موسى
و صبر ايّوب
و پارسائى يحيى
و احكام يونس
و زهد عيسى
و خويشاوندى و اخلاق محمّد را بنگرد،
پس به على عليه السلام نگاه كند، زيرا در على عليه السلام 90 خصلت از ويژگى هاى پيامبران آسمانى وجود دارد كه آنها را خدا در على عليه السلام جمع كرد و به فردى غير از او نداد.)
ب - پاى بوسى امام على عليه السلام
امام على عليه السلام كه در يكى از جنگ ها پيروزمندانه به مدينه باز مى گشت ،
جبرئيل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از ورود آن حضرت و لشگريان اسلام خبر داد،
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مردم را خبر كرد كه به استقبال امام على عليه السلام بروند،
مردم مدينه گرد آمدند و در دو طرف خيابان به صف ايستاده بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيشاپيش مردم قرار داشت ،
وقتى امام على عليه السلام به مردم نزديك شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نگريست ، از اسب پياده شد، و خود را به قدم هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم افكند، و پاهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بوسيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستى بر سر على عليه السلام كشيد و فرمود:
اِرْكَبْ فَاِنَّ اللّهَ تَعالَى وَ رَسُولُهُ عَنْكَ راضِيان
(على جان ! سوار بر مركب شو، كه خدا و پيامبرش از تو راضى هستند.)
آنگاه به سربازانِ تحت امر امام على عليه السلام فرمود:
فرمانده خود را چگونه ديديد؟
و آيا سئوالى نسبت به او نداريد؟
گفتند :
فرمانده بسيار خوبى است ، امّا در تمام نمازها سوره توحيد (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ) را مى خواند.
وقتى علّت آن را از على عليه السلام پرسيدند، فرمود:
اين سوره كه توحيد پروردگار را متذكّر مى شود، دوست دارم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
خدا و رسول او نيز تو را دوست دارند.
و ادامه داد كه :
اى على ، اگر از تندروى مردم نمى ترسيدم كه چون نصارى درباره حضرت عيسى افراط كردند، ارزشها و فضيلت هاى تو را به مردم مى گفتم ، تا در هر جا كه قدم مى گذاشتى ، مردم خاك زير پاى تو را برمى داشتند.(112)
پنجم - الگو بودن امام على عليه السلام از زبان دوست و دشمن
امام على عليه السلام و راه و رسم و زندگى فردى و اجتماعى او، براى دوست و دشمن الگوى تربيتى بود،
همه به آن اعتراف داشتند كه به برخى از نمونه ها اشاره مى شود:
الف - ستايش جبرئيل از امام (ع ) هنگام شهادت
الف - پس از ضربت خوردن امام على عليه السلام باد تندى وزيدن گرفت و جبرئيل امين در ميان آسمان و زمين با جملات زير، همه موجودات را از اين جنايت هولناك آگاه ساخت :
تَهَدِّمَتْ وَاللّهِ اَرْكانُ الْهُدى ، وَ انْطَمَسْتَ وَ اللّهِ نُجُومُ السَّماءِ وَ اَعلامُ التُّقى وَ انْفَصَمَتْ وَ اللّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى ، قُتِلَ ابْنُ عَمِّ محمَّدُ الْمُصْطَفى ، قُتِلَ الْوَصِىُّ الُْمجْتَبى ، قُتِلَ عَلِىُّ الْمُرتَضى ، قُتِلَ وَ اللّهِ سَيِّدُ الا ءوصِياءِ، قَتَلَهُ اَشْقى الا ءشقِياء.
((به خدا سوگند اركان هدايت ويران شد،
به خدا سوگند ستارگان آسمان تاريك و نشانه هاى تقوا متزلزل گشت ،
به خدا سوگند ريسمان محكم الهى بريده ، و پسر عمِّ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كشته شد،
كشته شد وصِىّ پيامبر برگزيده ،
كشته شد على مرتضى ،
سوگند به خدا كشته شد بزرگ امامان به دست شقى ترين انسان ها.))
ب - مراسم دفن شگفت انگيز امام (ع )
ب - امام على عليه السلام وصيّت فرمود :
دنباله تابوت را برداريد، زيرا جلوى تابوت را جبرئيل بر مى دارد، و هرجا فرود آمد آنجا قبر من است .
پس از غسل و كفن آن حضرت ، امام حسن و امام حسين عقب تابوت را برداشتند و ديدند كه سَرِ تابوت بلند شده به حركت درآمد كه تا نيزار ((نجف )) رفتند، وقتى سَرِ تابوت فرود آمد تابوت را برداشته و به كندن
آن مكان مشغول شدند،
ناگهان قبرى آماده و لَحَدى مهيّا شده ، ظاهر گشت و تخته نوشته شده اى كه در آن دو سطر به خطّ ((سريانى )) نقش بسته بود،
ديده شد كه ترجمه آن چنين بود:
بِسمِ اللّه الرَّحمن الرَّحيم ، هذا ما حَفَرَهُ نُوحُ النَّبىّ لِعَلِي وَصِىِّ محمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم قَبْلَ الطّوفانِ بِسَبْعَمَاءَةِ عامٍ.
((اين قبرى است كه نوح پيامبر هفتصد سال پيش از طوفان ، براى على وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله و سلم حفر كرده است .))
به روايتى ديگر، نوشته تخته چنين بود:
ما اِدَّخَرَهُ لَهُ جَدَّهُ نُوحِ النَّبِىِّ لِلْعَبْدَ الصّالِحِ الطّاهِرِ المُطَهَّرِ
((اين قبرى است كه نوح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنرا براى بنده صالح و پاك (على بن ابيطالب عليه السلام ) آماده ساخته است .))
به هر حال چون خواستند آن حضرت را داخل قبر نمايند، شنيدند كه هاتفى مى گفت :
او را بر تربت پاكيزه اى نازل نمائيد كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده ، حاضران در اثر آن صدا متحيّر شدند.(113)
و نيز اين صداى غيبى شنيده شد كه براى تسليت داغ ديدگان بود:
اَحْسَنُ اللّهُ لَكُمُ الْعَزاء فى سَيِّدِكُم وَ حُجَّةُ اللّهِ عَلَى خَلْقِهِ.(114)
((خدا در اين عزا پاداش نيكو به شما دهد كه بزرگ شما و حجّت خدا بر خلق را از دست داديد.))
تشريفات دفن اميرالمؤ منين عليه السلام در آن محلّ پيش از طلوع صبح پايان يافت .
در اين وقت ابرى بر فراز قبر ظاهر گشت و مرغان سفيدى نمودار شدند، چون قبر را با خاك انباشته كردند و با زمين هموار ساختند پرندگان و اَبرها از ديده ها ناپديد شدند.(115)
ج - سخنان صعصعة صوحان در سوگ امام (ع )
ج - چون از كار دفن فارغ شدند، صعصعة بن صوحان عبدى در كنار قبر ايستاد و در حالى كه يك دست خود را بر قلبش گذاشته بود، با دست ديگر خاك بر سر پاشيد و گفت :
بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى يااميرَالْمُؤ مِنينَ
ثُمَّ قالَ هَنيا لَكَ يا اَبَا الحَسَن ، فَلَقَدْ طابَ مَوْلَدُكَ وَ قَوَىَ صَبْرُكَ وَ عَظُمَ جِهادِكَ وَ ظَفَرَتْ بِرَاءْيِكَ وَ رَبِحَتْ تِجارَتُكَ وَ قَدَّمتَ عَلَى حالِقِكَ فَتَلَّقاكَ اللّهَ بِبِشارَتِهِ وَ حَفَّتْكَ مَلائِكَتُهُ وَ اسْتَقْرَرتَ فى جَوارِ الْمُصْطَفى وَ شَرَبْتَ بِكَاءسِهِ الا ءوْفى ، فَاَسْاءَلُ اللّهَ اَنْ يَمنَّ عَلَيْنا بِاِقْتِفائِنا اَثَرُكَ وَ الْعَمَلِ بِسيرَتِكَ وَ الْمُوالاةِ لاَِوْلِيائِكَ وَ المُعاداةِ لاِ عْدائِكَ وَ اَنْ يَحْشُرَنا فى زُمْرَةِ اَوْلِيائِكَ....(116)

((پدر و مادرم به فدايت يا على ،
مرگ گوارايت باد، كه محيط رشد تو پاك بود و شكيبائى تو زياد و جهادت بزرگ ، بر انديشه ات دست يافتى و تجارتت سودمند گشت .
بر آفريننده ات نازل گشتى و او تو را با خوشى پذيرفت و فرشتگان او به گردت در آمدند.
در همسايگى پيامبر جايگزين گشتى و خداوند تو را در قرب خود جاى داد و به درجه برادرى مصطفى رسيدى و از كاسه لبريزش ‍ آشاميدى .
از خدا مى خواهيم كه از تو پيروى كنيم و به روش هايت عمل كنيم ،
دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن ،
و در جرگه دوستانت محشور گرديم .
دريافتى آنچه را ديگران در نيافتند،
و رسيدى به آنچه كه ديگران نرسيدند،
در پيشگاه برادرت پيامبر جهاد كردى و به دين خدا آنچنان كه شايسته بود قيام كردى تا سنّت ها را برپا داشتى و آشوب ها را اصلاح نمودى و اسلام و ايمان منظّم گشت .
بر تو باد بهترين درودها.
به وسيله تو پشت مؤ منان محكم شد و راه ها روشن گشت و سنّت ها بپا ايستاد.
احدى فضائل و سجاياى تو را در خود جمع نكرد.
نداى پيامبر را جواب گفتى ، به اجابتش بر ديگران پيشى گرفتى ، به يارانش شتافتى و با جان خويش حفظش كردى ،
با شمشير ذوالفقار ترس و وحشت را زدودى و پشت ستمگران را شكستى ، بنيان هاى شرك و پستى را در هم فرو ريختى و گمراهان را در خاك و خون كشيدى ، پس گوارايت باد اى اميرمؤ منان .
نزديك ترين مؤ منان بودى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اوّل كسى بودى كه به اسلام گرويدى ، از يقين لبريز و در دل محكم و از همه فداكارتر و نصيبت از خير بيشتر بود.
خداوند ما را از اجر مصيبت محروم نكند و پس از تو ما را خوار نگرداند.
به خدا سوگند كه زندگى تو كليد خير بود و قفل شرّ، و مرگت كليد هر شرّى ، و قفل هر خيرى است ، اگر مردم از تو پذيرفته بودند از آسمان و زمين نعمت ها بر ايشان مى باريد، امّا آنان دنيا را بر آخرت برگزيدند.))(117)
پس به شدّت گريه كرد و حاضرين را گرياند و به امام حسن و امام حسين و ديگر فرزندان حضرت تسليت و تعزيت داد.
آنگاه شبانه به كوفه برگشتند.
چون روز شد،
تابوتى از خانه اميرالمؤ منين عليه السلام خارج كردند و آنرا در بيرون كوفه به مصلّى گذاشتند،
امام حسن عليه السلام بر آن نماز خواند و سپس بر شترى بسته و با بعضى از غلامان به سوى مدينه روان داشتند، تا منافقان ندانند كه قبر امام على عليه السلام در كجاست ؟
د - عكسل العمل عجيب معاويه !
د - ابن عساكر مى نويسد :
معاويه در روزى بسيار گرم ، با زن خود مشغول صحبت بود،
وقتى خبر شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام را به وى دادند آيه استرجاع را خواند و گفت :
ما ذا فَقَدُوا مِنَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ وَ الْفَضْلِ وَ الْفِقْهِ
((مردم چگونه معدن علم و حلم و فضيلتها و فقه را از دست دادند؟.))
زنش گفت :
من تعجّب مى كنم ، تو تا ديروز به او ناسزا مى گفتى ، امروز بر مرگ او متاءثّرى ؟
معاويه گفت :
واى بر تو، تو نمى دانى كه على از جهت علم و فضل شبيه چه شخصيّتى بود؟
به روايت ديگر چون خبر شهادت آن حضرت را شنيد گريه كرد.(118)
طبق نقل ناسخ وقتى خبر شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام را به معاويه دادند گفت :
اِنَّ الا ءسَدَ الَّذى يَفْتَرِشُ ذِراعَيْهِ فِى الْحَرْبِ قَدْ قَضى نَحْبَهُ
(( آن شيرى كه پنجه هاى خود را در جنگ بر زمين مى گستراند، جهان را وداع گفت ،
و اين شعر را نيز خواند:
قُلْ لِلا رانِبِ تَرْعى اَْنَما سَرِحَتْ   وَ لَلْظَّباءِ بِلا خَوْفٍ وَ لا وَجَلٍ 119
(اين شعر كنايه از اين است كه دشمنان و ستيزه جويان آن حضرت از اين پس آسوده شوند، چنان كه با مرگ شير، خرگوش ها و آهوها آسوده مى شوند.)))
ه‍- چون عبداللّه بن عمر خبر شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را شنيد بسيار تاءسّف خورد،
و اين آيه شريفه را خواند:
اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَاءْتِىَ الا ءرضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها (120)
آنگاه گفت :
اى اميرالمؤ منين همانا تو در علم ، ظرف اكبر بودى ، امروز با رفتن تو عَلَمِ اسلام ناقص گرديد و ركن ركين ايمان شكست خورد و از بين رفت .(121)
و - خطابه امام حسن (ع ) در سوگ پدر:
و - به هر حال ، امام حسن عليه السلام در حالى كه ، عمّامه سياهى بر سر گذاشته بود، با كثرت اندوه و حزن در كوفه به منبر رفت و بعد از اداء حمد و ثناى الهى فرمود:
لَقَدْ قُبِضَ فى هذِهِ الّليلَةِ رَجُلٌ لَمْ يَسْبِقُهُ الا وَّلُونَ بِعَمَلٍ وَ لا يُدْرِكُهُ الاخَرون ،
اِنَّهُ كانَ لِصاحِبِ رايَةِ رَسُول اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم جِبْرَئيلُ عَنْ يَمينِهِ وَ ميكائيلُ عَنْ يَسارِهِ، قَدْ يُرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ عَلَى يَدَيْهِ،
وَ لَقَدْ قُبُضَ فى هذِهِ اللَّيْلَةِ الَّتى نُزِّلَ فيهِ الْقُرْآنَ
وَ عَرَجَ فيها عِيسَى بنُ مَرْيَمَ،
وَ لَقَدْ تَوَفّى فيها يُوشَعُ بْنُ نُونِ وَصِىّ مُوسى ،
وَ ما خَلَّفَ بَيْضاءً وَ لا حَمْراءً اِلاّ سَبْعَمِاءَةَ دِرْهَمٍ مِنْ فَضْلِ عَطائِهِ اَرادَ اَنْ يُباعَ بِها خادِما لاءهْلِهِ،
ثُمَّ خَنَفَتْهُ الْعَبَرَةُ،
فَبَكى وَ بَكَى النّاسُ.

((اى مردم در اين شب شخصيّتى كشته شد (و از ميان شما رفت ) كه در عمل خير، كسى از اوّلين و آخرين بر او سبقت نگرفت نه گذشتگان نظير او را ديده اند او را خواهند ديد.
او صاحب پرچم (دين ) و پيامبر بود، كه جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ او را حمايت مى كردند.
كه پيوسته از ميادين پيكار پيروز و فاتحانه برمى گشت ،
او در شبى ، به عالم بقاء پيوست كه قرآن در آن شب نازل شد،
و حضرت عيسى بن مريم عليه السلام در آن شب به آسمان عروج كرد،
و يوشع بن نون وصى حضرت موسى عليه السلام در آن شب از دنيا رفته است .))
و چيزى از درهم و دينار از خود باقى نگذاشته ، مگر هفتصد درهم كه از عطاء و بخشش هايش زياده آمده بود،
و مى خواست با آن خادمى براى اهل خود بخرد.
در اين حال شدّت گريه گلوى مبارك آن حضرت را گرفت ، و ناله از مردم برخاست .(122)
ز - فضيلتى ديگر
ز - ابى حمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:
منظور از صراط در آيه شريفه :
((صِراطَ اللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الا ءرض ))(123) على عليه السلام است .
((خداوند على عليه السلام را بر آنچه در آسمان ها و زمين است خزانه دار قرار داده و او را بر محتويات زمين و آسمان ها امين شناخته است .))(124)
ششم - الگو بودن على عليه السلام از زبان دانشمندان دنيا
الف - زمخشرى مى نويسد:
چه بگويم درباره مردى چونان على عليه السلام كه دشمنانش فضيلت او را از روى حسد و طمع ، كتمان مى كرده و پنهان نگاه مى داشتند،
و دوستانش از روى ترس و خوف مناقبش را اظهار نمى كردند،
و با اينحال دنياى علم و فضيلت در برابر آثار و مَاءثر اين مرد آسمانى سر تعظيم و فروتنى خم كرده و صفحات بسيارى از تاريخ اسلام را به خود اختصاص داده است .
به حق بايد گفت :
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دو معجزه داشت ،
يكى معجزه آسمانى ، كه قرآن است و با طراوت باران به دل ها فرو مى نشيند و به لطافت خود، دل هاى مرده را حيات مى بخشد و پژمردگى را مى زدايد و آنها را شكوفا و بارور مى سازد.
و ديگرى ، معجزه انسانى است ،
اين معجزه على عليه السلام است ،
كه نمونه عالى بشريّت و بلكه انسان فوق بشر و يك مَثَلِ اعلاء است ،
و به قول آن دانشمند بزرگ ، اگر مكتب تربيتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم جز على عليه السلام معجزه اى نداشت براى حقّانيّت اين آئين راستين و انسان ساز كافى بود.(125)
ب - جبران خليل جبران
ب - جبران خليل جبران كه يكى از علماى بزرگ مسيحيّت و مرد هنر و صاحب ذوق بديعى است ، لب به ستايش على عليه السلام گشوده و مى گويد: