مقدمه
يكى از مسائل ارزشمند و سرنوشت ساز، مسائل ((حقوقى
)) است ،
اگر در يك جامعه انسانى حقوق همه افراد رعايت شود،
و هر كسى به حق طبيعى و خدادادى خود برسد،
و حق فردى پايمال نگردد
و انواع اختلافات نژادى ، و امتيازات سياسى و اجتماعى مانع استيفاى حقوق
انسان ها نشود،
عدالت اجتماعى تحقّق مى يابد و نعمت آزادى همگان را به كمال نهائى خواهد
رساند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مسائل حقوقى ((انسان ها)) و حتّى
((حيوانات )) بسيار حسّاس و دقيق است تا حقوق كسى ضايع نگردد
و تا ظلمى به مورچه اى روا ندارد،
به بعضى از نمونه ها توجّه كنيد.
1 كمك مساوى به دو زن فقير
دو زن فقير كه يكى عرب وديگرى از عجم بود خدمت
امام على عليه السلام آمدند و تقاضاى كمك كردند.
امام به هر كدام ((بيست و پنج درهم )) و ظرفى از غذا داد.
زن عرب خطاب به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گفت :
يا اميرالمؤ منين ، من زنى از زنان عرب و او از عجم مى باشد
چرا به هر دو نفر ما مساوى انفاق مى كنى ؟
امام على عليه السلام فرمود:
به خدا قسم من هيچ فرقى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق در انفاق
اين مال نمى بينم .
(13)
و برخى نقل كردند كه :
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مشت خاكى بر داشت و به زن عرب فرمود:
بيا تا براى عرب بودن بيشتر بردارى .
2 حقوق انسانى زندانيان
امام على عليه السلام در دستور العمل به حاكم
اهواز ((رُفاعة )) نسبت به حقوق انسانى زندانيان متذكر شد كه :
اگر براى زندانى ، خوردنى و نوشيدنى يا لباسى آوردند، مانع نشو تا آنها را
به زندانى برسانند.
به هنگام نماز، دست و پاى زندانى را از زنجيرها آزاد كن .
زندانيان را هر روز به صحن حياط بياور، تا تفريح و هواخورى داشته باشند.
(14)
3 رعايت حقوق مجرم حدّ خورده
شخصى راپس از محاكمه و اثبات جرم به دست قنبر
دادند تا حدّ شرعى را بر او جارى كند.
قنبر شلاّق را گرفت و سرگرم اجراى حد شرعى شد، پس از اتمام حد شرعى ،
عصبانى شده كنترل خود را از دست داد و سه ضربه شلاق ، اضافه بر حدّ شرعى بر
بدن مجرم نواخت ،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه نظارت داشت ؛
فَاء عادهُ عَلَى قَنْبَر ثَلاثَةِ اءَسْواط
شلاّق را گرفت و سه ضربه بر بدن قنبر زد تا قصاص شود
كه چرا اضافه بر حد شرعى ، انسانى راآزرده است .
(15)
4 عزل فرماندار براى چند كيلوگندم
زنى به نام (( سوده همدانى )) از شيعيان امام بود، درجنگ صفين براى تشجيع
سربازان و فرزندان دلاورش ، اشعار حماسى مى خواند،
كه سخت بر معاويه گران آمد و نام اورا ثبت كرد،
روزگار گذشت و امام على عليه السلام به شهادت رسيد، وفرماندار معاويه بُسر
بن ارطاة ، برشهر همدان مسلّط گشت ،
و هرچه مى خواست انجام مى داد،
و كسى جرئت اعتراض يا مخالفت را نداشت سرانجام سوده ، سوار بر شتر به دربار
معاويه در شام رفت ، واز قتل وغارت وفساد فرماندار به معاويه شكايت كرد.
معاويه او راشناخت وسرزنش كرد، و گفت :
ياد دارى كه در جنگ صفّين چه مى كردى ؟
حال دستور مى دهم تو را سوار بر شترى برهنه تحويل فرماندارم بدهند تا
هرگونه دوست دارد، با تو رفتار كند؟
سوده ، در حالى كه اشك مى ريخت اين اشعار را خواند:
صلّى اِلاله على جسم تضمّنه |
قبر فاصبح فيه العدلُ مدفونا |
قد حالف الحق لايبغى به بدلا |
فصار بالحق والايمان مقرونا |
((خدايا درود برپيكر پاكى فرست كه چون دفن شد عدالت هم دفن شد،
و خدا سوگند خورده كه همتائى براى او نياورد ، و تنها او با حق و ايمان
همراه بود))
معاويه با شگفتى پرسيد :
چه كسى را مى گوئى ؟
و اين اشعار را پيرامون چه شخصى خواندى ؟
سوده گفت :
على عليه السلام را مى گويم كه چون رفت ، عدالت هم رفت .
معاويه ! فرماندار على عليه السلام در همدان چند كيلو گندم از من اضافه
گرفت ، به كوفه رفتم وقتى رسيدم كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى
نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا ديد نشست و فرمود:
حاجتى دارى ؟
ماجرا را شرح دادم ، و گفتم
چند كيلو گندم مهم نيست ، مى ترسم فرماندار تو به سوى تجاوز و رشوه خوارى
پيش رفته آبروى حكومت اسلامى خدشه دار شود.
امام على عليه السلام با شنيدن سخنان من گريست و گفت :
خدايا تو گواهى كه من آنها را براى ستم به مردم دعوت نكردم .
سپس قطعه پوستى گرفت و بر روى آن نوشت :
بِسْم اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم ، قَد جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ
رَبِّكُمْ فَاءَوفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ، وَلا تَبخَسُوا النّاسَ
اءَشْيائَهُم ، وَ لا تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلا حِها ،
(16) ذ الِكُم خَيرٌ لَكُمْ مَنْ يَقْبِضُهُ. وَالسَّلام
دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ؛ بنابراين ، حقّ پيمانه
و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد! و در روى زمين ، بعد از
آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است ، فساد نكنيد!
سپس دستور داد كه :
كارهاى فرماندارى خود را برّرسى و جمع آورى كن ، تو را عزل كردم و به زودى
فرماندار جديد خواهد آمد، و همه چيز را از تو تحويل خواهد گرفت .
نامه را به من داد، نه آن را بست ، و نه لاك و مهر كرد، بلافاصله پس از
بازگشت من به ((شهر همدان )) فرماندار عزل و ديگرى به جاى او آمد.
معاويه آن روز شكايت من از چند كيلو گندم اضافى بود، امّا امروز به تو
شكايت كردم كه فرماندار تو ((بُسر بن ارطاة )) شراب مى خورد،
تجاوز مى كند،
مال مردم را به يغما مى برد
خون بى گناهان را مى ريزد
و تو به جاى اجراى عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهديد به مرگ مى كنى ؟
و ادّعا دارى كه خليفه مسلمين مى باشى ؟
معاويه در حالى كه از عدالت حضرت على عليه السلام و عشق و وفادارى پيروان
او به شگفت آمده بود گفت :
هر چه سوده مى خواهد به او بدهيد، و او را با احترام به شهرش باز گردانيد.
(17)