كه مذهب ملكايى ''مسيحى ارتدكس'' داشتند در نارضايى بسر مى بردند و كشيشان
ملكايى و عوامل حكومتى هم با اعمال فشار و ظلم و تعدى، اين خشم و نفرت و دشمنى
را دامن مى زدند. چند سال پيش از ورود مسلمين، خسرو پرويز پادشاه ايران هم به
مصر تاخت و تاز كرده و آنجا را عرصه جنگ وتجاوز قرار داده و مدتى هم قسمتهاى
مهم سرزمين نيل را به تصرف در آورده بود. ولى حكومت روم در جنگى ديگر، مجددا
مصر را از خسرو پرويز باز پس گرفته بود [ زرين كوب، بامداد اسلام: ص 116. ] در
اين فتح مجدد رفتار هر دو طرف- روميان و مصريان- خصمانه تر شده و اوضاع داخلى
مصر را آشفته تر كرده بود. والى مصر در اين زمان ''قيروس'' يا كوروش خوانده مى
شد و چون از قفقاز به مصر آمده بود، نزد ''قفقازى'' خوانده مى شد و مسلمين او
را ''مقوقس'' مى ناميدند [ همان. ]
مقوقس بنا به فرمان هرقل يا هراكليوس، امپراطور بيزانس به سرزمين مصر آمده
بود و در اداره امور مصر، نايب امپراطور هرقل بشمار مى رفت [ تاريخ عرب ج 1 ص
208. ] او كه سرزمين مصر براى خود قدرت و شوكتى داشت، همان كسى بود كه رسول خدا
"ص" ضمن نوشتن نامه اى، او را به پذيرش اسلام دعوت كرده بود. وى نيز با فرستاده
ى رسول خدا "ص" به خوشرويى رفتار كرده و ضمن اداى احترام، هداياى براى آن حضرت
ارسال داشته بود و ضمن اين هدايا كنيزى قبطى به نام ''ماريه'' قبطيه فرستاده شد
كه پيامبر از وى صاحب فرزند پسرى به نام ابراهيم شد كه در كودكى از دنيا رفت [
تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 32. ]
در دوران حكومت خليفه ثانى برخى همچون عمروعاص پيشنهاد حمله به مصر را مى
نمودند، ولى خليفه كه مصر را تحت نفوذ روميان و سربازان مسلح و مجهز و فراوان
آنها مى ديد و اميد فتح آن ديار را به دست سربازان اسلام نداشت هر بار با اين
پيشنهاد مخالفت مى كرد. اما عمروعاص اصرار داشت فتح مصر به عظمت و سربلندى هر
چه بيشتر اسلام كمك مى كند. ولى او كه مردى سياست باز و حيله گرى فرصت طلب از
تبار اميه بود و بيشتر در انديشه شهرت و ترقى و مقامى براى خود بود تا عظمت
اسلام و آرزو مى كرد لياقت و كفايت و جلادت او در جنگها همچون ديگر فرماندهان
پرآوازه سپاه اسلام زبانزد همگان باشد [ تاريخ عرب ج 1 ص 206. ] سرانجام بدون
اطلاع خليفه به مصر حمله كرد و پس از حدود يكماه جنگ با حاكم مصر از مدينه
استمداد طلبيد. خليفه هم چهار نفر از سرداران سپاه به نامهاى زبير بن عوام،
مقداد بن اسود، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد را همراه دوازده هزار نفر به كمك
عمروعاص فرستاد و پس از حدود سه ماه جنگ ديار مصر توسط سپاهيان اسلام فتح گرديد
ومقوقس پرداخت جزيه را پذيرفت [ بامداد اسلام ص 117. ] سپس سپاه مسلمين شهر
بزرگ و سرزمين آباد و پايتخت اين ديار، اسكندريه را به آسانى و با صلح فتح كرد
و عمروعاص با خرسندى غير قابل وصف در گزارشى به خليفه نوشت: ''شهرى را فتح كرده
ام كه در وصف آن سخنى نمى گويم جز اينكه چهار هزار كاخ ييلاقى، چهار هزار حمام،
چهار هزار يهودى جزيه پرداز و چهار هزار تفرجگاه شاهان بدست آورده ام...'' [
تاريخ عرب ج 2 ص 12. ] و حدود چهار سال اندى با رفتار نامطلوب و ناشايست كه
وازده گى مصريان رااز عمال حكومت خليفه سبب گرديد برايشان ولايت نمود.
فتح سرزمين پهناور و پرنعمتى همچون مصر را نمى توان در رشد و گسترش و عظمت
اسلام بى تاثير دانست زيرا مصر در حكم دروازه اى بود كه به سرزمين گسترده
افريقا گشوده مى شد. از اينرو پس از فتح كامل آن، از طريق مرزها و راههاى آن در
مدتى كوتاه مسلمين پيشرفتهاى زيادى در مناطق و نواحى ديگر داشتند به ويژه از
سمت مغرب، فتوحات خود را گسترش چشمگيرى دادند و تا سرزمين ليبى و سپس تا اندلس
نيز پيش راندند.
اما با اينهمه، در زمان خليفه سوم كه دستگاه خلافت از بى كفايتى كامل و
اهمال و بى توجهى در همه كارها برخوردار بود. در مورد سرزمين مصر و مردم آن بى
توجهى فراوانى صورت گرفت به ويژه پس از انتصاب ''عبدالله بن ابى سرح'' به عنوان
والى مصر رفتار او سبب شورش عده اى از مردم اين ديار و مراجعه آنها به مدينه و
محاصره خانه عثمان و سرانجام به قتل خليفه انجاميد.
بدين ترتيب موقعيت استراتژيك و اجتماعى مصر براى جهان اسلام، بى ترديد
موقعيتى ارزنده بود و دقت و توجه درباره اوضاع و احوال آن سرزمين و مردم آن را
الزام آور مى ساخت. از اينرو اميرمومنان در اولين اقدام سياسى خود در سال 36
هجرى پس از قبول خلافت ''قيس بن سعد بن عباد'' را والى مصر نمود [ تاريخ طبرى ج
3 ص 462. ] تا اوضاع آشفته و بهم ريخته آن ديار را سر و سامان بخشد. و پس از
جنگ جمل،محمد بن ابى بكر را به عنوان استاندار مصر برگزيد. اما ولايت وى زياد
بطول نينجاميد. زيرا وى متمردين دوران استاندارى محمد بن قيس را پس از يكماه
ميان اطاعت يا ترك مصر مخير ساخت و مخالفان در موضع خود مقاومت نمودند و چون در
همين ايام نبرد صفين پيش آمد و خبر داورى ميان امام "ع" و معاويه و پايان نبرد
رسيد، صريحا به مخالفت با حكومت برخاستند و نمايندگان محمد بن ابى بكر را به
قتل رساندند. برخى ديگر بخود جرات داده كه همچون شاميان مردم را به گرفتن
انتقام خون عثمان دعوت كنند. زمينه هاى قبلى مخالفت گروهى ديگر را نيز با اينان
همراه كرد و سرانجام مصر به اغتشاش كشيده شد و استاندار جوان نتوانست آرامش را
به مصر باز گرداند.
در چنين موقعيت حساس و پرآشوب، اميرمومنان "ع" يكى از بهترين ياران خود مالك
اشتر را به ولايت مصر برگزيد تا پس از مدتها جنگ و ستيز و نارضايتى و تمرد و
آشوب وفتنه، سر و سامان بخشد. معاويه كه بخوبى مالك را در صحنه هاى كارزار و
سوابق درخشان ايمان و وفاداريش را به اسلام و على "ع" مى دانست از اينخبر وحشت
كرد و مقدمات قتل او را فراهم ساخت. اميرمومنان در انتصابنامه مالك وى را چنين
به مردم مصر معرفى نمود:
''از بنده خدا على اميرالمومنين به شما اى مسلمانان مصر كه همواره بخاطر خدا
برخيزيد و رضاى خالق را به خشم مخلوق برگزينيد. شما مردمى هستيد كه حق مى جوييد
و حق مى خواهيد. و بهنگام كه مظالم و مناهى فضائل اجتماعى مسلمانان را تهديد مى
كند، بر مظالم و مناهى برمى آشوييد و دمار از روزگار ستمگران برمى آوريد.
الا اى مردم مصر، من اكنون به آرزويى اينكه ريشه ى ستم را برآورم و بنيان
فتنه و فساد را در هم شكنم، مردى جوانمرد و پرهيزگار را بسوى شما فرستادم. اين
مرد بنده اى از بندگان خداست كه در حوادث آرام نگيرد و بروز پيكار خواب نكند و
هرگز روى از دشمن قوى پنجه و توانا برنگرداند. اين مرد در برابر دشمن از آتش
سوزان سوزنده تر و از تبر بران دلاورتر است. اين مرد مالك بن حارث فرمانده ى
قبيله مذحج است و من از شما مى خواهم كه بفرمان وى گوش بداريد و آنچنانكه از من
اطاعت مى كنيد مطيع وى باشيد و حرمت فرماندارى چنين شايسته و شريف را بداريد و
مسلم است كه تا فرماندار شما از حق و حقيقت پيروى مى كند بايد پيرو كردار وى
باشيد. در آنجا كه فرمان بسيج مى دهد، بسيج كنيد، ولحظه اى كه از حمله باز
ايستد، بدنبال وى باز ايستد.
اى مردم مصر، اين مالك است ومالك شمشيرى آخته از شمشيرهاى خداست. مالك جز از
خداى از كس نترسد و آن شمشير هرگز كندى نگيرد و هرگز زنگ نپذيرد و همواره كارگر
باشد. بهمراه مالك پيش برويد و مطمئن باشيد كه امر و نهى و مهر و قهر وى از من
باشد.
اى مصر، من اين مالك دلاور و شريف خود را بسيار محبوب مى داشتم و اكنون
بخاطر تو دل از وى بركندم و ترا بر خويشتن رجحان بخشيدم و چون وى را نسبت به
شما مهربان و دلسوز يافتم، رضا دارم كه مرا ترك گويد و براى شما فرماندارى
كاردان و فرماندهى دلير باشد و دشمنان شما را از حريم كشورتان بدور دارد.
والسلام'' [ نهج البلاغه. نامه 38. ]
واز آنجا كه مصر سالها از تاخت و تاز كشمكشهاى سياسى و نظامى و حكومتهاى
خودكامه و نمايندگان زر وزور رنج فراوان برده و به تفرقه ها و جداييهاى داخلى و
شورشهاى موضعى و حضور جاسوسان و مخربين و منافق صفتان و فرصت طلبان گرفتار شده
بود، امام "ع" جهت بيدارى مردم و وحدت و هماهنگى مصريان در پيروى از حكومت حق و
آرامش داخلى، در پيامى كوتاه اما قاطع و روشنگرانه از آنچه تا آنروز بر اسلام و
مسلمين گذشته همراه مالك اشتر به مردم مصر چنين فرمود:
''... پس از شكر و سپاس تمام به كردگار و درود به رسول خوش پيام خداوند
سبحان ''محمد'' را كه درود بى پايان خدا به روان پاكش باد. براى بيم بشر از
عذاب الهى و به منظور گواهى بر پيامبران پيشين، برانگيخت. چون آن وجود عزيز
چهره بر خاك نهاد و مرغ روح پاكش به عالم ملكوت پركشيد، مسلمانان درباره امر
خلافت به ستيز و نزاع برخاستند.
بخدا سوگند، به دلم اين سخن نمى گذشت و به خاطرم اين كلام خطور نمى كرد كه
''عرب'' پس از آنحضرت، خلافت را از ''اهل بيت'' و خاندان اوبگيرند و آنرا به
ديگرى واگذارند. و يا آنان روزى، امارت و خلافت را از من دريغ نمايند. هيچ چيز
بر رنج و محنتم نيفزود، جز اندام كه مردم از هر سوى، براى بيعت گرد آن كس ''ابى
بكر'' هجوم آوردند. تا با وى بيعت كنند، در اين حال من دست بر وى نهادم و تنها
تماشاگر آنان شدم. تا اينكه ديدم گروهى از مسلمانان، ''مرتد'' شدند و از اسلام
و مسلمانى روى برتافتند و بر آن شدند تا دين ''محمد'' را نابود سازند. در اين
هنگام ترسيدم كه اگر به يارى ''اسلام'' و مسلمانان قيام نكنم، شايد چنين كاخ
رفيعى، شكاف بردارد و ويران شود. و پس از آن با نظاره كردنش، رنج و اندوه ترميم
آن، نسبت
به از دست دادن حكومت بر شما، دشوارتر آيد. آنهم چنان حكومت و ولايتى كه
كالاى چند روزه دنياست و هر چه از آن به دست مى آيد، چون سراب، به زودى نابود
مى گردد و يا همچون ابرى است كه بى درنگ از هم گسسته و پراكنده شود.
از اينرو، در ميان آن از هم گسيختگى ها و پراكندگى ها و رويدادهاى تبهكارانه
، بپا خاستم و همت گماشتم تا سرانجام ناراستى و تبهكارى نابود شد. و دين از خطر
پريشانى رهيد.
بخدا سوگند، اگر من يكه و تنها باشم و دشمن تمام عرصه ى زمين را فراگرفته
باشد، بى ذره اى بيم و هراس با آنان روبرو مى شوم و در پيكارى بس مهيب با آنان
جهاد مى كنم.
حال آنكه من بر ظلالتى كه آنان در آن فرورفته اند، وراه هدايتى كه خويشتن در
آن گام، مى زنم بصيرت و بينشى كامل داشته و به وجود آفريدگارم يقين دارم، و
خواهان ديدارش هستم. و به فضل و لطف و پاداش نيكش اميدوارم. اما اندوه جانكاه
من اينست كه مى بينم بر اين ملت نادانان و بدكاران، حكمرانى و فرمانروايى مى
كنند. نعمت خدايرا، دولتى و ثروتى مغتنم مى شمرند و بندگان خدا را عبد و برده
خود دانسته، نيكانرا دشمن مى دارند و بدكاران و بدفطرتان را بيارى و دوستى خود
برمى گزينند.
از ميان آنان، كسى بود كه شرابخوارى كرد و بخاطر اين عمل زشتش به ''حدى'' كه
در اسلام تعيين شده او را تازيانه زدند. و نيز كسى بود كه چون براى مسلمان شدنش
عطا و مزد كمى به او دادند ''اسلام'' نياورد! اگر بخاطر حاكم شدن اين كسان
نبود، من تا اين اندازه شما را نكوهش نمى كردم و در گرد آوردنتان، اينهمه سعى و
جهد نمى نمودم و هنگاميكه ميديدم شما سستى مى ورزيد و سر از جنگ با دشمن باز مى
زنيد، بى شك بحال خود رهايتان مى ساختم.
مگر نمى بينيد كه عرصه خاكتان كاهش يافته و آنچه در تصرف شما بوده، از
چنگتان به در آورده اند و در ديارتان خون و خونريزى راه انداخته اند؟! رحمت خدا
بر شما و زمين گيرى؟ و اى كه مى بينم بى چاره ودرمانده خواهيد شد و پستترين
چيزها نصيبتان گردد. اى دلاور جنگجو بيدار شو، هر كس به غفلت، در برابر دشمن به
خواب خوش رود، بى ترديد بايد بداند كه دشمن به خاطر او لحظه اى چشم به خواب
نسپرد'' [ نهج البلاغه. نامه 62. ]
بهر تقدير مالك با تجهيزات لازم حركت كرد و چون به منطقه اى بنام ''قلزم'' [
شهرى در ساحل درياى يمن از جانب مصر. ] رسيد و بر مردى از بزرگان آنجا بنام
''عريش'' [ تاريخ ابن كثير ج 7 ص 312. ] ميهمان گرديد. ميزبان توانست اعتماد
مالك را بخود جلب كند و سرانجام او را با شربتى از عسل مسموم سازد و بدين ترتيب
اين شمشير برنده براى هميشه در غلاف فرورفت ودر همانجا به خاك سپرده شد.
چون خبر شهادت مالك به معاويه رسيد بر منبر آمد و گفت:
اى مردم على بن ابى طالب دو دست توانا داشت، يكى از آنها ''عمار ياسر'' در
نبرد صفين بريده شد و ديگرى ''مالك'' امروز قطع گرديد'' [ الغارات ج 1 ص 264. ]
اميرمومنان "ع" با شهادت اشتر مصيبتى بزرگ و جانكاه را بخود پذيرفت و با
صداى بلند در غم از دست دادن او مى گريست و مى فرمود: ''اين مصل مالك'' همچون
مالك كجاست؟ ''لقد كان لى مثل ما كنت لرسول الله'' اوبراى من همانگونه بو كه من
براى رسول خدا "ص" بودم. و نشانه هاى اندوه و ماتم مدتها در سيماى ملكوتيش
آشكار بود و پيوسته اظهار تاسف مى نمود و مى گفت: ''خدا به مالك خير دهد. چه
شخصيتى بود مالك. اگر كوه بود كوهى بى نظير و اگر سنگ بود سنگ سختى بود. به خدا
سوگند، مرگ تو اى مالك جهانى را مى لرزاند و جهانى ديگر را مسرور مى سازد. آيا
همتائى براى مالك هست...؟'' [ امالى شيخ مفيد. مجلس نهم ح 4. ] ابن ابى الحديد
مى نويسد: ''هنگامى كه خبر شهادت مالك به امام "ع" رسيد فرمود: انا لله و انا
اليه راجعون... بار خدايا اجر مصيبت مالك را از تو خواهانم. كه مرگ مالك از
مصيبتهاى دهراست. سپس فرمود: خداوند مالك را رحمت كند كه بعهد خود وفا كرد. و
روزگار او بسر آمد. و خداوند خود را ديدار كرد، گرچه ما خود را بر اين باور
داشته ايم كه بر هر تالم و ناگوارى پس از رحلت رسول الله كه از بزرگترين
مصيبتهاست شكيبا باشيم'' [ شرح نهج البلاغه ج 6 ص 77. ] و بر وى مى گريست و مى
فرمود: ''لا ارى مثله بعده ابدا'' [ امالى شيخ مفيد. مجلس نهم ح 4. ] ديگر
همچون او تا ابد نخواهم يافت.
اما افسوس و هزاران افسوس، كه مالك به شهادت رسيد و دستورالعمل عظيم و
پرارزش حياتبخش فرمان سياست امام "ع" به مرحله عمل و انجام نرسيد و به دست
معاويه افتاد وهر چه بر آن مى نگريست شگفت زده از آن متعجب مى ماند.
ابن ابى الحديد معتقد است آنچه مورد شگفت دائمى معاويه بود و در احكام سياسى
از آن استفاده مى كرد، همين عهدنامه مالك مى باشد و نه گفته ابراهيم بن سعدثقفى
كه مى نويسد: محمد بن ابى بكر پس از تصدى امر ولايت مصر نامه اى به
اميرالمومنين "ع" نوشت و در خواست دستورالعملى نمود. امام "ع" نيز در پاسخ او
نامه اى عميق نوشت واحكام و مواعظ و دستورات لازم را در اختيار او گذاشت.
اما محمد بن ابى بكر توسط عمروعاص به شهادت رسيد. و مجموعه كتابها و نامه ها
و اسناد و مدارك وى، از جمله همان نامه پربار ودستورالعمل سازنده، را عمروعاص
براى معاويه فرستاد. نامه كه به معاويه رسيد و از مفاد آن آگاهى يافت، از آنهمه
علم و معرفت كه طى نامه اى گنجانيده شده بود و حكايت دريا و سبورا به ياد مى
آورد، در شگفت ماند و وقتى آن را به اطرافيانش نشان داد ''وليد بن عقبه'' كه
شگفتى معاويه را ديد، پيشنهاد كرد آن را در آتش بسوزاند. ولى معاويه مخالفت كرد
و گفت: تو اهل نظر نيستى. وليد گفت: آيا اين درست است كه مردم بفهمند تو نوشته
هاى على را سرمشق خود قرار داده اى و با استفاده از آن امور خود را انجام مى
دهى؟
معاويه پاسخ داد: پس آيا تو به من پيشنهاد مى كنى علمى آشكار و بى مانند و
درخشان همچون علم مكتوب در اين نامه را بسوزانيم؟ به خدا سوگند كه من تاكنون
علمى جامع تر و محكم تر از اين نديده و نشنيده ام.
وليد گفت: تو كه مقابل علم و قضاوت على چنين در شگفتى و به تحسين فرومى روى
پس چرا با او سر جنگ دارى؟
معاويه گفت: جنگ ما جنبه خونخواهى عثمان را دارد. سپس لحظه اى سكوت كرد و به
همنشينان خود نظرى انداخت و گفت: البته من به خودم نخواهم گفت كه اين نامه از
على بن ابى طالب است، بلكه خواهم گفت از نامه هاى ابى بكر بوده كه نزد فرزندش
محمد پيدا شده است. و ما طبق آن دستور خواهيم داد.
و بدين ترتيب آن مجموعه كتابها و نامه ها نزد بنى اميه نگهدارى مى شد تا عمر
بن عبدالعزير به حكومت رسيد و گفت آن نامه ها از سخنان على بن ابى طالب "ع"
بوده است.
ابن ابى الحديد مى گويد: بهتر آنست كه بگوييم نامه اى كه معاويه بر آن نظر
مى نمود و طبق آن دستور مى داد و به قضاوت آن قضاء و حكم مى كرد همان نامه امام
"ع" به مالك اشتر بوده كه تافته جدا بافته و منحصر بفرديست كه تاكنون ملتها از
آن شيوه اى اصلاح اجتماعى و قضاوتها و حكومت و سياست را فراگرفته اند. و حق
اينست كه چنين فرمان بلند وارزشمندى در گنجينه هاى پادشاهان نگهدارى شود [ شرح
نهج البلاغه ج 6 ص 72. ]
شيعه به انتظار حكومت مالك در دوران ايده آل حاكميت مهدى عليه السلام بسر مى
برد. او كه نتوانست در دوران سياه جهل و عناد و دورويى، فرمان اميرمومنان "ع"
را در عمل پياده كند، بايد بتواند در انتهاى تاريخ بشر آن را تحقق بخشد [
الارشاد باب ذكر علامات قيام قائم "ع" ح 10. ]
اين كتاب
در طى سده هاى گذشته شرح و ترجمه هاى بسيارى از نهج البلاغه شده است. همچنين
به وسيله دانشمندان مختلف اسلامى از شيعه و عامه و حتى غير مسلمان شرحها و
كتابهاى فراوانى در مورد اين ارزشمندترين كتاب پس از قرآن به رشته تحرير درآمده
است. بويژه آنچه كه از ميان اين مجموعه نفيس بيشتر مورد توجه قرار گرفته، شيوه
و آئين نامه سياست و حكومت اسلامى است كه به عهدنامه اميرمومنان "ع" به مالك
اشتر مشهور مى باشد. و بنا به ضرورتهايى كه صاحبان قلم و شيفتگان مكتب اهل بيت
"ع" خود تشخيص مى داده اند يا مورد تشويق قرار مى گرفته اند. به شرح و ترجمه
حتى نظم [ تعدادى از اديبان و شعراء شيفته ى مقام ولايت و اميرمومنان "ع" اقدام
به نظم برخى از سخنان، خطبه ها حكمتها به شعر فارسى و ياعربى نموده اند و
كاملترين اين اقدام از شاعر اهل بيت و خوش قريحه معاصر مرحوم حجه الاسلام حاج
شيخ محمد على انصارى قمى است كه همه ى نهج البلاغه را بحدود 30 هزار بيت بنظم و
شعر زيباى فارسى سروده و در سال 1368 هجرى بچاپ رسيده است. ] آن اقدام مى نموده
اند. همچنين ترجمه هاى بسيارى در سالهاى اخير حتى به زبانهاى انگليسى و اردو و
تركى و فرانسوى و آلمانى و... از اين سياست نامه منتشر گرديده است.
اين منشور جاودانه، معروفترين احاديث امام "ع" در ميان فرق اسلامى است و در
كتب حديث و تاريخ شيعه و عامه با اسنادى معتبر [ رجوع كنيد به: نجاشى، فهرست
اسماء مصنفى الشيعه ج 1 ص 59، شيخ طوسى، الفهرست ص 62 شماره 119 و تاريخ دمشق،
ابن عساكر ج 38 ص 139-87 و خطى آن ج 12 و سيد بن طاووس، كشف المحجه ص 173. ]
قبل از سيد رضى و يا معاصر و پس از او در مداركى همچون كتاب ''دعائم الاسلام فى
الحلال و الحرام'' تاليف قاضى نعمان بن محمد بن منصور مصرى متوفى 363 هجرى ، در
باب جهاد بچاپ رسيده است. و ''تحف العقول'' تاليف ابو محمد الحسن بن شيعه
الحرانى معاصر شيخ صدوق متوفى ''381 ه'' در فصل دوم كاملتر از متن نهج البلاغه
آمده است. و ''نهج البلاغه'' تاليف سيد رضى متوفى ''406 ه'' در قسمت دوم، بخش
نامه ها وفرمانها. و ''فهرست اسماء مصنفى الشيعه'' از ابوالعباس احمد بن على
الاهوازى معروف به نجاشى ''450 -272 ه'' در ذيل نام ''اصبغ بن نباته'' صحابى
جليل، سند عهدنامه را نقل نموده است.
همچنين كتاب ''دستور معالم و ماثور مكارم الشيم من كلام اميرالمومنين على بن
ابى طالب'' تاليف قاضى القضاعى فقيه شافعى متوفى ''404 ه'' در باب هفتم شواهدى
از اين عهدنامه آورده است. و ''الفهرست'' تاليف شيخ طوسى ''360 -380 ه'' در شرح
حال ''اصبغ بن نباته'' سند عهدنامه امام "ع" را آورده است. و ''غررالحكم و
دررالحكم'' تاليف عبدالواحد التميمى الامدى از محدثين شيعه متوفى ''510 ه''
بصورت قطعات، عهدنامه امام "ع" را ذكر كرده است. و ''تاريخ الشام'' تاليف ابن
عساكر دمشقى متوفى ''571 ه'' در جلد 38 با سندى از طريق عامه، قسمتى از عهدنامه
را نقل مى كند. و ''نهايه الارب فى فنون الادب'' تاليف شهاب الدين احمد بن
عبدالوهاب النويرى ''732 -677 ه'' در جلد 6 ابواب سياست و وزراء، تمام اين
عهدنامه را كه با نهج البلاغه اختلاف دارد ذكر نموده، ديده شده است.
در ميان ترجمه و تفسيرهايى كه از عهدنامه مالك بررشته تحرير در آمده و تعداد
آنها به حدود هفتاد شرح و ترجمه مى رسد. همين شرح عهد مالك اشتر ''نظامنامه
حكومت'' مى باشد كه از نثر و ترجمه عالى و روان و بيانى شيوا و متين و شرحى
شامل و ارزشمند با توجه به نكات حساس فرمان امام "ع" برخوردار مى باشد. و توسط
عالم فاضل و مدقق كامل مولى محمد كاظم مشهدى ''خراسانى زنده در 1107 ه'' شرح و
تبيين شده است. وى كه از دانشمندان وعلماء سده ى دوازدهم هجرى بوده، مدرس علوم
دينى آستان قدس رضوى "ع" و افتخار خدمتگزارى آن را
نيز داشته است [ الذريعه ج 14 ص 144. ]
بنوشته علامه مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى: مولى محمد كاظم مشهدى احتمالا همان
مولى محمد كاظم خراسانى است كه از شاگردان علامه مجلسى بوده و تعدادى از
كتابهاى حديث چون ''التهذيب- شيخ طوسى'' را بر وى خوانده و مجلسى بر ظهر نسخه
خوانده شده به خط خود اجازه روائى مبسوطى مرقوم نموده و از او ''مولى و فاضل
كامل و صالح آراسته و پسنديده درخشان مولانا محمد كاظم خراسانى'' ياد نموده و
در پايان اجازه روايت كتابهاى بحار و غيره را به او اختصاص داده است [ طبقات
اعلام الشيعه قرن 12 "الكواكب المنتثره" غير چاپى. ] كه مى تواند نشانگر مقام و
موقعيت علمى و فضيلت شارح اين عهدنامه در آن تاريخ باشد.
پدرش شيخ الفضلاء و العلماء، مولى محمد فاضل بن محمد مهدى مشهدى است كه از
محمد تقى مجلسى ''اول'' وعلامه مجلسى و شيخ حر عاملى در سال ''1085'' اجازه
روائى دريافت داشته است [ الكواكب المنتثره "طبقات اعلام الشيعه قرن 12 غير
چاپى". ] مرحوم شيخ حر عاملى مى نويسد: مولى محمد فاضل، چون نامش فاضل و صالحى
شاعر و معاصرى است كه رساله مواريث كه آنرا بنظم آورده ام شرح نموده است [ امل
الامل. ج 2 ص 292. ]
لازم به يادآورى است اين كتاب ''شرح خلاصه الابحاث فى مسائل الميراث'' نام
دارد. و محمدبن فاضل بن محمد مشهدى در تاريخ ''ذى الحجه 1086 هجرى'' از آن
فراغت يافته و شيخ آغا بزرگ تهرانى آنرا ضمن مجموعه اى كه تاريخ كتابت آن سال
''1148 ه'' بوده در كتابخانه مرحوم علامه اردوبادى در نجف اشرف ديده است [
الذريعه ج 13 ص 226. ] و نسخه ديگرى بتاريخ كتابت ''1110 ه'' ذيل شماره
''2783'' در بخش نسخه هاى خطى كتابخانه آستان قدس رضوى نگهدارى مى شود [ فهرست
نسخه هاى خطى دو كتابخانه در مشهد ص 865. ]
همچنين محدث نورى نامبرده را از شاگردان محمد تقى مجلسى اول كه از علامه
مجلسى دوم اجازه روائى نيز دريافت نموده دانسته است [ فيض قدسى. 93. ] قسمتى از
اجازه نامه شيخ حر عاملى و علامه مجلسى بتاريخ ''1085 ه'' در كتاب '' نجوم
السماء'' آمده است [ نجوم السماء: 413 و زندگى نامه علامه مجلسى ج 65:2 و
اجازات الحديث: 235. ] از وى كتاب ديگرى هم بنام ''مقاله فى نكاح اب المرتضع فى
اولاد صاحب اللبن'' باقيمانده كه در كتابخانه مرحوم اردوبادى ديده شده است [
الذريعه ج 21 ص 406. ]
مولف بنوشته علامه شيخ آغا بزرگ تهرانى كه برخى تملكات او را بتاريخ ''1107
ه'' ديده [ نامبرده نسخه اى از ''تحرير اقليدس'' را در كتابخانه سيد محمد يزدى
درنجف ديده كه ظهر آن نوشته شده بوده ''ملكه الشيخ العالم المولى محمد كاظم بن
شيخ العلماء و الفضلاء المولى محمد فاضل فى مشهد الرضا "ع" فى سنه 1107 ه''
الكواكب المنتثره- غير چاپى. ] دو يادگار علمى و ارزشمند داشته است.
1- آداب الصلاه و تعقيباتها:
''كتابخانه رضوى، 9 برگ، وقف نادرشاه سنه 1145 ه، ش 195، ادعيه''.
2- ترجمه و شرح عهدنامه مالك اشتر ''نظامنامه حكومت'':
''كتابخانه رضوى، شماره عمومى 1987 فهرس ج 5 ص 46''.
''كتابخانه ملى ايران، ش 191 ف، نسخ رجب 1245 با مهرى از ناصر الدينشاه،فهرس
ج 1 ص 191''.
اين شرح كه به نكات دقيق فردى، اخلاقى اجتماعى، مديريتهاى معنوى، سياسى
اقتصادى و جنبه هاى مختلف زمامدارى در فرمان امام "ع" توجه خاص دارد، شامل نود
و سه عنوان و سرفصل مى باشد كه آنرا به بيست و سه فصل موضوعى تقسيم نموده ايم و
به هنگام ورود شاه صفوى به مشهد به خواهش ''اعتماد الدوله شاهقليخان'' وزير
اعظم دربار صفوى [ تذكره الملوك ص 29. ] و از دانش دوستان و عالم پروران بنام
اين دوران كه ارتباط علمى و دينى و مكاتبات وى با دانشمندان و عالمان زمان خود
همچون ''علم الهدى'' فرزند فيض كاشانى ''متوفى 1115ق'' در تاريخ به ثبت رسيده
ترجمه شده است [ معادن الحكمه فى مكاتب الائمه ج 1 ص 85. مقدمه مرحوم آيه الله
نجفى مرعشى. ] لازم به يادآورى است كه ديدگاههاى سياسى شيعه تاكنون به صورت
متمركز و منضبط عرضه نشده است، بلكه زمينه هاى آن را مى توان در ميان مباحث
مختلف اعتقادى، فقهى، تاريخى و نيز فلسفى جستجو كرد.
تاريخ نيز قالبى ديگر جهت بررسى ديدگاههاى سياسى شيعه در زمينه برخوردهاى
فقهى با تكيه بر فكر سياسى شيعه است. مقصود از تاريخ، سير برخورد عالمان و
فقيهان شيعه با حاكمان وسلاطين غير شيعه است كه شيعيان، آنان را ''حاكم جور''
مى دانند.
در طول هزار سال، شيعيان در جوامعى محدود، تحت سلطه ى اين حاكمان بسر مى
برده و درگير برخوردهاى سياسى با اين حكومتها بوده اند. اين تجربه ى تاريخى در
آغاز، بازگشت به دوران امامت امامان شيعه "ع" دارد، تجربه اى كه مستند فقهى
براى آراء فقهى بعدى و نيز رفتارهاى عملى شيعيان در برخورد با حاكمان جور بوده
است. جداى از اين تجربه، سه دوره ى مهم را مى توان بررسى كرد كه در آنها عالمان
مشهور شيعه، برخوردهايى با حكومتها داشته و اخبار آنها- هر چند بطور محدود- در
اختيار ما قرار دارد.
نخست، برخوردهاى عالمان شيعه با حكومت بغداد و نيز سلسله آل بويه است كه در
قرن چهارم و پنجم صورت گرفته است. ديگرى برخوردهاى عالمان شيعه با ايلخان مغول
مى باشد. و در دوره ى سوم برخوردهاى علماى شيعه با دولتمردان صفوى است كه آغاز
تشكيل اين دولت در اوائل قرن دهم هجرى، رخ داده است.
نگارش سياستنامه از ناحيه ى علماى شيعه در قالب شرح يا ترجمه عهدنامه سياسى
اميرمومنان "ع" به مالك اشتر كه توسط ده ها نفر در عصر صفويه و قاجاريه انتشار
يافت [ رجوع كنيد به: فرمان مالك اشتر ترجمه: حسين علوى آوى، با مقدمه محمدتقى
دانش پژوه، بنياد نهج البلاغه. ] همچنين كتابهائى چون ''خرابيه'' محقق كركى و
شيخ ابراهيم قطيفى و مقدس اردبيلى و ماجد بن فلاح شيبانى و مدرس اصفهانى و
''روضه الانوار'' محقق سبزوارى و ''همم الثواقب'' على نقى طغيانى كمره اى، شيخ
الاسلام شيراز و سپس اصفهان و ''دستورالوزراء'' مولى سلطان حسين واعظ استر
آبادى- شاگرد شيخ بهائى- و ''رفيق توفيق'' در باب اخلاق و سياسى از محمد قزوينى
و ''آئينه شاهى'' فيض كاشانى و ده ها كتاب و رساله در اين زمينه حاوى نكاتى
درباره ى ديدگاههاى شيعه در زمينه سياست، عدالت، حكومت و... مى باشد.
روشن است كه در كنار آنچه در فقه آمده بايد به اين آثار نيز توجه شود و مورد
بررسى قرار گيرد. از همين ديدگاه بجاست ''نظامنامه حكومت'' كه شامل شرحى روان
بر دقايق نكات سياسى اجتماعى، مردمى بودن حكومت و حكومت مردمى، گسترش عدالت و
رفاه روحى و اقتصادى جامعه، آزادى و استقلال، ويژگيهاى شايستگى و لياقت
كارگزاران، علل بقاء و زوال حكومت و... از ديدگاه كاملترين انسان كامل، خورشيد
عدل و انسانيت على "ع" در عهدنامه مالك اشتر، را يكى از آثار ارزشمند سياسى
اجتماعى و دينى دانشمندان و عالمان شيعه در دوران صفويه دانست [ در اين رابطه
تاكنون سه رساله ارزشمند از متون سياسى دوره صفوى تحقيق و منتشر گرديده است:
''رساله سياسى در تحليل علل سقوط دولت صفويه'' تاليف قطب الدين محمد تبريزى
شيرازى م 1173 ق و ''نظم الغرر و نضدالدرر- عنوان بقاء و زوال دولت در كلمات
سياسى اميرالمومنين'' تاليف عبدالكريم قزوينى و '' آئينه شاهى'' فيض كاشانى. ]
مولف علت اقدام خود را در مقدمه جهت ''فرمانفرمايان روزگار و امراء ذوى
الاقتدار حكام كرام معدلت شعار دستورالعملى در مراسم سلوك با سپاهى و رعايا و
انتظام امور كافه خلايق و برايا'' دانسته تا ''به مضمون فيض مقرون آن عمل نموده
از بلند مرتبه موفق و فائز گرديد. به دست فكرت نقاب حجاب در مستور آن معانى
ابكارش گشوده و بنيان بيان و سرانگشت بنان حل و عقده و مشكلاتش نموده، شاهد
مضامين و بلاغت آئينش را لباس لغت فرس كه اكثر ناس را به آن انس بيشتر است
پوشانيده، لالى معانى اعجاز قرينش را از اصداف عبارت عربى در سلك زبان عجم كه
متعارف و مانوس اكثر امم است منتظم گرادنيد، تا فوايدش عام و منافعش تمام
گرديده و همگى طوايف انام از خواص و عوام اهل ايمان تمام از موائد عوائد آن
بهره مند و منتفع گردند'' [ مقدمه. ص 74. ]
لازم به تذكر است كه از نسخه اصلى اين شرح به خط مولف اثرى بدست نيامد. هر
چند بنوشته كاتب خوش خط آن شادروان عبدالعلى بن ميرزا محمد حسين نائينى كه در
اصفهان ميزيسته در پايان نسخه مورخه ى ''26 شوال 1296 هجرى'' در بيست و هفت سال
قبل از اين تاريخ ''1242 ه'' در دامغان نسخه ى اين عهدنامه را يافته است اما
اثرى از آن نسخه در دست نيست. سپس همين كاتب دو بار ديگر در تاريخهاى ''1269 و
1277 ه'' اين كتاب را بازنويسى نموده است. نسخه ى مورخه ى ''5 جمادى الاولى
1277'' بازنويسى شده در تبريز [ رجوع كنيد به فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه
آستان رضوى ج 5 ص 46 ش 1946 و فهرست منزوى ج 2 ص 1574. ] با رمز ''الف'' و نسخه
ى مورخه ''26 شوال المكرم 1296'' [ نسخه ياد شده اكنون در بخش نسخه هاى خطى
كتابخانه موسسه حضرت ولى عصر "عج" خوانسار نگهدارى مى شود. ] با رمز ''ب'' كه
توسط برادر گرامى و ارجمند جناب آقاى حاج محمد تقى انصاريان در قم بديده رسيد و
بدينوسيله از ايشان تشكر و قدردانى مى شود در تحقيق و تصحيح و عرضه اين كتاب
مورد توجه قرار گرفته است.
در اين تلاش ضمن تصحيح متن كتاب و ثبت اختلاف نسخه ها به شرح و توضيح برخى
موارد اقدام گرديده است. در اينجا بر خود لازم مى دانم كه از راهنمائى هاى
ارزشمند علامه سيد عبدالعزيز طباطبائى و يارى عمو زاده گرامى جناب آقاى ناصر
الدين انصارى در مقابله نسخه ها سپاسگذار باشم.
همچنين از مركز كامپيوتر بنياد بعثت و انتشارات انصاريان كه در چاپ و انتشار
اين اثر پرارزش فرهنگى اجتماعى و سياسى دينى تلاش نمودند كمال امتنان را دارم.
اين كوشش ناچيز را به موالى الوالى اميرمومنان على عليه السلام و به همه
دوستداران و شيفتگان خاندان عصمت و طهارت "ع" و حق و عدالت، همچنين به دلدادگان
و خواستاران حكومت عدل اسلامى كه در راه اسلاميت و عدالت و گسترش آن تلاش مى
كنند تقديم مى دارم.
غدير 1373 -1414
مهدى انصارى
من كتاب له كتبه للاشتر النخعى
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما امر به عبدالله على اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده
اليه، حين ولاه مصر، جبايه خرجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.
امره بتقوى الله و ايثار طاعته و اتباع ما امر به فى كتابه: من فرائضه و
سننه، التى لا يستعد احد الا باتباعها و لا يشقى الا مع جحودها و اضاعتها، و ان
ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه، فانه جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره و
اعزاز من اعزه.
و امره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجحمات فان النفس اماره
بالسوء، الا ما رحم الله. ثم اعلم يا مالك، انى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها
دول قبلك، من عدل و جور و ان الناس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من
امور الولاه قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انما يستدل على الصالحين بما
يجرى الله لهم على السن عباده، فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح ،
فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت
او كراهت. و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و الطف بهم و لا تكونن عليهم
سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى
الخلق، يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتى على ايديهم فى العمد و الخطا،
فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك
فوقهم، ووالى الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك! و قد استكفاف امرهم و ابتلاك
بهم. و لا تنصبن نفسك لحرب الله فانه لا يد لك بنقمته و لا غنى بك عن عفوه و
رحمته. و لا تند من على عفو و لا تبجحن بعقوبه و لا تسرعن الى بادره وجدت منها
مندوحه و لا تقولن: انى مومر امر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين
و تقرب من الغير. و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى
عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن
اليك من طماحك و يكف من عقلك !
اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته. فان الله يذل كل جبار و
يهين كل مختال. انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصه اهلك. و من لك فيه
هوى من رعيتك، فانك الا تفعل تظلم! و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون
عباده. و من خاصمه الله ادحض حجته. و كان لله حربا حتى ينزع او يتوب. و ليس شى
ء ادعى الى تغير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه على ظلم، فان الله سميع دعوه
المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد.
و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعملها فى العدل، و اجمعها لرضى
الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضى الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه.
و ليس احد من الرعيه اثقل على الوالى موونه فى الرخاء و اقل معونه له فى البلاء
و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطاء عذرا عند المنع
و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه. و انما عماد الدين و جماع المسلمين
و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم.
و ليكن ابعد رعيتك منك و اشناهم عندك، اطلبهم لمعائب الناس، فان فى الناس
عيوبا، الوالى احق من سترها، فلا تكشفن عما غاب عنك منها، فانما عليك تطهير ما
ظهر لك و الله يحكم على ما غاب غنك، فاستر العوره ما استطعت يستر الله منك ما
تحب ستره من رعيتك. اطلق عن الناس عقده كل حقد، و اقطع عنك سبب كل وتر و تغاب
عن كل ما لا يضج لك و لا تعجلن الى تصديق ساع، فان الساعى غاش و ان تشبه
بالناصحين.
و لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك
عن الامور، ولا حريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غزائز
شتى يجمعها سوء الظن بالله.
ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا و من شركهم فى الاثام فلا يكونن لك
بطانه، فانهم اعوان الاثمه و اخوان الظلمه و انت واجد منهم خير الخلف ممن له
مثل ارائهم و نفاذهم و ليس عليه مثل اصارهم و اوزارهم و اثامهم ممن لم يعاون
ظالما على ظلمه و لا اثما على اثمه: اولئك اخف عليك موونه و احسن لك معونه و
احنى عليك عطفا و اقل لغيرك الفا، فاتخذ اولئك خاصه لخلواتك و حفلاتك، ثم ليكن
اثرهم عندك اقوالهم بمر الحق لك و اقلهم مساعده فيما يكون منك مما كره الله لاو
ليائه، واقعا ذلك من هواك حيث وقع. و الصق باهل الورع و الصدق، ثم رضهم على الا
يطروك و لا يبجحوك بباطل لم تفعله، فان كثره الاطراء تحدث الزهو و تدنى من
العزه.
و لا يكونن المحسن و المسى ء عندك بمنزله سواء فان فى ذلك تزهيد لاهل
الاحسان، و تدريبا لاهل الاساءه على الاساءه! و الزم كلا منهم ما الزم نفسه. و
اعلم انه ليس شى ء بادعى الى حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم و تخفيفه
الموونات عليهم و ترك استكراهه اياهم على ما ليس له قبلهم. فليكن منك فى ذلك
امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك، فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا. و ان احق
من حسن ظنك به لمن حسن بلاوك عنده و ان احق من ساء ظنك به لمن ساء بلاوك عنده.
و لا تنقض سنه صالحه عمل بها صدوره هذه الامه و اجتمعت بها الالفه و صلحت
عليها الرعيه. و لا تحدثن سنه تضر بشى ء من ماضى تلك السنن، فيكون الاجر لمن
سنها و الوزر عليك بما نقضت منها.
و اكثر مدارسه العلماء و مناقشه الحكماء، فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و
اقامه ما استقام به الناس قبلك.