كرامات العلويه جلد اول

حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده

- ۱ -


مقدمه 
الحمدللّه ربّ العالمين والصلوة والسّلام على محمّد صلى اللّه عليه و آله وعلى على بن ابى طالب واله الطاهرين مصابيح الدجى سيما على حجة بن الحسن روحى و ارواح العالمين له الفداء.
از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زير بناى اصلى آن محبت است از زمان خود شخص رسول اللّه (ص ) كه اين مذهب پايه گذارى شد. زمزمه محبت و دوستى بوده است . جلال الدين سيوطى و ساير علماى عامه در كُتب معتبر، خود نقل كرده اند وقتى كه آيه 7 سوره بينه نازل شد حضرت رسول اكرم (ص ) دست مبارك خود را روى كتف آقا على اميرالمؤ منين (ع ) گذاشت و فرمود: قسم به آن كسى كه جانم دريد قدرت اوست اين مرد و شيعيانش در روز قيامت رستگارند. يا على منظور از اين آيه تو و شيعيانت است كه فرداى قيامت در حالى مى آيند كه راضى و پسنديده باشند. آنجا كه در سخن رسول خدا(ص ) جمله على و شيعيانش ‍ رستگارند را مى شنويم گروهى را در گرد على (ع ) مى بينيم كه شيفته و گرم و مجذوب او شدند از اين رو تشيع مذهب عشق و محبت و شيفتگى است . تولاى آنحضرت مكتب عشق و محبت است عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پانشناخته توام است . على (ع ) همان كسى است كه در عين اينكه برافراد حد الهى را جارى مى ساخت و آنها را تازيانه مى زد و يا احيانا طبق مقررات شرعى دست يكى از آنها را مى بريد باز هم از او رو بر نمى تافتند و از محبتشان چيزى كاسته نمى شد. مردى از دوستان آقا كه از وى لغزشى انجام گرفت و بايست بر او حد جارى گردد. آقا پنجه دست راستش را بريد آن مرد انگشتان دستش را با دست چپ گرفته در حاليكه قطرات خون مى چكيد از محضر آقا خارج گرديد در بين راه ابن الكواء كه فرد خارجى و آشوبگر و منافق و يكى از دشمنان آقا بود خواست از اين جريان بنفع حزب خود و بر عليه آقا استفاده كند باقيافه اى ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را كى بريده ؟ گفت قطع يمينى سيدالوصيّين ... دستم را جانشين پيغمبران و پيشواى رو سفيدان قيامت ذيحقترين مردم نبست بمؤ منان امام متقين و صراط مستقيم پيشتاز بهشتيان ، شجاعترين مردم و بخشيده ترين مردم ، رهبر راه رشد و كمال ... على بن ابيطالب (ع ) ابن الكواء گفت واى بر تو دستت را مى برد و اينچنين مدح و ثنايش را مى گوئى گفت چرا ثنايش را نگويم و حال اينكه دوستيش در پوست و گوشت و استخوان و خون و رگ و پى من در آميخته است ؟ بخدا قسم كه دستم را بجز حق نبريد. اين عشقها و علاقه هائى را كه ما اينچنين در تاريخ آقا و ياران وفادارش مشاهده مى كنيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مى كشاند.
در جائيكه ملاحظه مى كنيم كه پيامبر عزيز اينقدر سفارش على (ع ) را مى كند و خود اين رفتارها و كردارهايش را مى بيند هر انسانى عاشق و دلباخته و علاقمند و محب و يار آقا مى شود. آقا رسول اللّه (ص ) فرمود: آگاه باشيد هر كه على (ع ) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد خدا از او راضى مى شود.
آگاه باشيد هر كه على (ع ) را دوست بدارد نماز و روزه و قيام شبش يا همه اعمالش قبول مى گردد.
آگاه باشيد هر كه على (ع ) را دوست بدارد فرشتگان بر او استغفار مى كنند و درهاى بهشت را بسويش مى گشايند.
بدانيد و آگاه باشيد هركس على (ع ) را دوست داشته باشد از دنيا نمى رود مگر از آب كوثر او را سيراب و از ميوه هاى درخت طوبى بخوراند و جايش ‍ در بهشت است .
بدانيد هر كه على (ع ) را دوست بدارد خداوند سختيهاى مرگ را بر او آسان مى كند و قبر او را باغ بهشت مى نمايد. بدانيد و آگاه باشيد هركس على (ع ) را دوست داشته باشد خداوند فرشته مرگ را براى او به رفق و مدارا ماءمور مى فرمايد و ترس از نكير و منكر را مى برد و قبرش را منوّر و رويش را نورانى مى گرداند. بدانيد و آگاه باشيد هر كس على (ع ) را دوست داشته باشد خداوند او را از آتش دوزخ نجات مى دهد.
بدانيد و آگاه باشيد هر كس على (ع ) را دوست داشته باشد خداوند او را در سايه عرش جا مى دهد تا با صديقين و شهداء باشد.
بدانيد و آگاه باشيد هر كس على (ع ) را دوست بدارد خداوند چشمه هاى علم و حكمت را در دلش مى گشايد و درهاى رحمت را بسوى او مى گشايد.
بدانيد و آگاه باشيد هركس على (ع ) را دوست بدارد خداوند او را در آسمانها و زمين امين خود معرفى مى كند.
بدانيد هركه على (ع ) را دوست داشته باشد فرشته اى از زير عرش الهى ندا مى كند اى بنده خدا عملت را از سربگير كه خداوند تمام گناهان تو را آمرزيده است .
آگاه باشيد هركس على (ع ) را دوست داشته باشد در روز قيامت صورتش ‍ مانند شب چهارده مى درخشد.
آگاه باشيد هركس على (ع ) را دوست بدارد از صراط مانند برق جهنده مى گذرد و به بهشت وارد مى شود.
بدانيد هر كه على (ع ) را دوست بدارد خداوند برسرش تاج كرامت مى گذارد و لباس سلامت مى پوشاند.
بدانيد و گاه باشيد هركس على (ع ) را دوست داشته باشد خداوند جواز بيزارى از آتش جهنم را براى او صادر مى فرمايد و جواز عبور از صراط و امان از عذاب مى دهد.
بدانيد و آگاه باشيد هركه على (ع ) را دوست بدارد از ترس حسنات و ميزان و صراط در امان است . يكروز دوستى على (ع ) رابر با يكسال عبادت است ... اگر روزى را بدوستى و محبت و عشق و شيفتگى على (ع ) بگذارند حقيقتا از يكسال عبادت برتر و بهتر و بافضيلتر است ... فضيلتها در شاءن آقا اميرالمؤ منين على (ع ) بقدرى زياد است كه در كتابها و ... نمى گنجد. وقتيكه هركس اين فضائل را مشاهده مى كند شيفته و گرم و محب و عاشق او مى شود اينك من شيفته ، بفكرم رسيد كه كتابى بنويسم تا تمام دوستان و عاشقان ولايت از فضائل سرشارش بى بهره نمانند و اسم كتاب را كرامات العلويه نام نهادم وجود پر ارزش و بزرگوار مولى بقدرى والا و گران بهاست كه در خور ستايش است زيرا كه بردن نامش يك دهان به پنهاى فلك خواهد و كافى است براى پى بردن بعظمت آن بزرگوار عالم اين رادمرد تاريخ يك قطره از اقيانوس كرامات و معجزات آن حضرت را در اين كتاب مطالعه نمود.
 
بذره گر نظر لطف بوتراب كند
 
بآسمان رود و كار آفتاب كند
 
اكنون اين اوراق بتحرير آمده را به پيشگاه مقدّس يكه تاز عرصه لافتى گوينده سلونى قبل اَنْ تفقدونى ، مقام هارونى ، ولى اللّه اعظم ، باب مدينه علم رسول اكرم (ص ) ، پيشواى متقيان ، جانشين پيامبران ، پيشواى رو سفيدان عالم سرور شجاعان ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب صلوات اللّه و سلام عليه و به تنها فرزند گرامش حجة بن الحسن المهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف تقديم مى نمايم انشاءاللّه اين هديه ناقبل را از اين بنده حقير بى بضاعت قبول نمايند.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
دوشنبه 19 ماه مبارك رمضان 1343 24/12/1371
على مير خلف زاده

 
( بعد از ايمان بخدا  
عبداللّه بن عباس مى گويد: شبى در عالم خواب حضرت سلمان (ع ) را ديدم مشاهده كردم كه تاجى از ياقوت برسر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشيده گفتم : اى مرد تو غلام آزاد شده رسول اللّه (ص ) نيستى ؟
گفت : بلى هستم . گفتم : اى سلمان اين مقامى را كه من مشاهده مى كنم حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند متعال به تو عنايت كرده .
فرمود: آرى . گفتم : تو در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا(ص ) چه چيزى را بهتر از همه چيز ديدى ؟
فرمود: لَيْسَ فى الْجَنَّةِ بَعْدَ الاْيمانِ بِاللّهِ وَرَسُولِه شيئٌ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ حُبّ علىِ بنِ ابيطالبٍ(ع ) در بهشت چيزى بهتر از دوستى و محبت على (ع ) نيست بعد از ايمان بخدا و رسولش .
يعنى بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزى بهتر از ولايت و محبت به على نيست . تنها چيزى كه انسان را وارد بهشت مى كند محبت على و اولاد على (عليهاالسلام ) است .
 
بهشت را بهشته ام بهشت من على بود
 
عليست آنكه از رخش بهشت منجلى بود
 
بغير ديده داشتن نشان اخولى بود
 
كسى است عاشق ولى كه ناظر ولى بود

 

 
(نگاه به چهره على (ع )  
حضرت سلمان (ع ) فرمود: يك روز خدمت حضرت رسول اللّه (ص ) مشرف شدم ، ديدم حضرت در حال سجده هستند و كلماتى را مى فرمايند. خوب كه گوش دادم شنيدم مى فرمايد: اِلهى بِحَقِّعلىِّ خَفّف عَلىَّ اَوزارى خدايا بحق على (ع ) قسمت مى دهم گناهانى را كه بر دوش من گذاشته اند سبك گردان .
سلمان مى گويد: من تعجب كردم . صبر كردم تا حضرت سر از سجده برداشت بعد عرضكردم يا رسول اللّه شما خدا را بحق على (ع ) قسم مى دهد؟
حضرت فرمود: اى سلمان اگر مى خواهى مقام على (ع ) برايت ظاهر و واضح گردد برو به بقيع و صدا بزن بندار. وقتى او را ديدى مقام على (ع ) را از او بپرس .
سلمان مى گويد: وارد بقيع شدم و صدا زدم بندار، ناگهان شخص عظيم الجثه اى را در كنارم مشاهده كردم از احوالاتش جويا شدم ؟!
گفت : من يكى از يهوديهاى مدينه بودم . لكن در دل محبت على (ع ) را داشتم .
بطوريكه هرروز صبح مى آمدم كنار راه مى ايستادم تا آقاعلى (ع ) از منزل بيرون آيد و جمال نورانى او را زيارت كنم .
يكروز صبح كه از منزل بيرون آمدم و بسر راه حضرتش ايستادم خبرى نشد پرس جوئى كردم گفتند آقا على (ع ) به مسجد تشريف برده اند من از ترس ‍ مسلمانها جراءت نمى كردم وارد مسجد شوم . و تا جمال آقا را زيارت نمى كردم ممكن نبود دنبال كار روم .
لذا از آمدم محاذى در مسجد ايستادم باميد آنكه شايد چشمم بجمال نورانيش بيفتد. بمجرد آنكه محاذى در آمدم ديدم آقا على (ع ) در ميان مسجد است از جاى خود حركت كرد و نگاهى بطرف من فرمود مثل اينكه ميدانست من منتظر ديدن اويم .
من هم جمال دل آراى او را زيارت كردم و پى كارم رفتم تا اينكه اجلم رسيد و در حال كفر از دنيا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لكن قريب به يك ميل آتش از من دور است و بمن صدمه اى وارد نمى كند بخاطر اينكه در دلم محبت على (ع ) است .
پيغمبر اكرم (ص ) فرمود: حبّ علىٌ ايمان و بعضه كفرٌ و نفاق محبت على (ع ) ايمان و بغض و دشمنى با او كفر و نفاق است .
و نيز فرمود: لواجتمع الناس على حبه ما خلق اللّه النار اگر همه مردم محبت على (ع ) را داشتند خداوند آتش جهنم را خلق نمى كرد.
 
هر كه اندر دل بدارد مهر پاك مرتضى (ع )
 
جاى او باشد بهشت جاودان روز جزا
 
كيميائيست عجب مهر على (ع ) نور خدا
 
مس ايجاد به گيتى شده ز اين مهر طلا
 
آنكه رامهر على (ع ) نيست بدل مؤ من نيست
 
چونكه ايمان خداوند بود مهر ولا

 

 
(دعاى هنگام وفات  
ابن عباس (ع ) مى گويد: وقتى كه وفات حضرت رسول اكرم (ص ) نزديك شد من در كنار بستر آن بزرگوار نشسته بودم كه حال احتضار به آن حضرت روى داد من متوجه لبهاى آن وجود مقدّس شدم ديدم بحركت در آمد گوشم را نزديك بردم تا بشنوم آن حضرت در حال نزع جان چه مى گويد: خوب كه گوش دادم شنيدم كه مى فرمايد: اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَبُ اِلَيْكَ بِولايَةِ عَلىِّ بنِ ابيطالب خدايا من بطرف تو مى آيم و بتو نزديك مى شوم با محبت و دوستى على بن ابيطالب (ع ).
من در آن وقت به عظمت على (ع ) توجه پيدا كردم كه آن حضرت داراى چه مقام و عظمتى است كه پيغمبر اسلام (ص ) از براى نزديكى خود بحضرت سبحان متوسل بعلى (ع ) مى شود.
 
يا على مهر تو در عالم ذر يافته ام
 
وه ازاين لعل كه بى خون جگر يافته ام
 
تا ترا ديده ز غير تو نظر پوشيدم
 
دولت عشق ازين حُسن نظر يافته ام
 
من بى مايه كجا دولتِ عشق تو كجا
 
آرى آن طفل فقيرم كه گُهر يافته ام
 
اندرين دشت كه درهر قدمش بس دام است
 
با ولاى تو رهائى ز خطر يافته ام
 
هيچ عصيان به ولايت نرساند ضررى
 
در احاديث من اين طرفه خبر يافته ام

 

 
( حبل اللّه المتين  
مرحوم محدث نورى اعلى اللّه مقامه الشريف در كتاب دارالسلام نقل فرمود، يكسرى از مردم صالح نجف اشرف كه خواب ديدند كه يكى از آن صالحان نقل كرد كه در خواب ديدم هر قبرى كه در نجف اشرف است و اشخاص مؤ من در آن دفن هستند يكى يك ريسمان از هر قبرى متصل به ضريح آقا على (ع ) و به بقعه شريف و مبارك حضرت حبل اللّه المتين اميرالمؤ منين (صلوات اللّه عليه ) است . پس در همان حال اين اشعار را انشاء كرد
 
اِذا مِتُ فَادفِنّى اِلى جنب حيدرٍ
 
ابى شبّرِ اكرم به و شبيرٍ
 
فَلَستُ اَخافُ النّار عِندَ جوارِهِ
 
ولا اَتَّقى مِنْ منكرٍ و نكيرٍ
 
فَعارٌعَلى حامى الحِمى و هُوَفى الحِمى
 
اذا ضلّ فى البيداء عقال بعيرٍ
 
وقتى كه مرُدم ، مرا نزد قبر آقا على (حيدر) دفن كنيد، چون پدر آقا امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) است و تا وقتى كه در جوار قبر مطهر هستم از آتش دوزخ ترسى ندارم و از دو ملك نكير و منكر و هم قطارانش ‍ واهمه اى ندارم .
 
شد منوّر جهان ز روى على (ع )
 
چشم عالم بود به سوى على (ع )
 
سر نهادم به آستانه او
 
من گدايم گداى كوى على (ع )
 
از جوارش اگرچه دورم من
 
روز و شب دارم آروزى على (ع )
 
چون به محشر ز خاك سرگيرم
 
ميرود دل به جستجوى على (ع )
 
تشنه وصل او به روز جزا
 
ميخورد آب از سبوى على (ع )

 

 
( يا على مرا راهنمائى كن  
مرحوم علامه طباطبائى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: هنگاميكه از تبريز به قصد ادامه تحصيل علوم اسلامى ، به سوى نجف اشرف حركت كردم ، از وضع نجف بى اطلاع بودم ، نمى دانستم كجا بروم و چه بكنم در بين راه همواره در فكر بودم كه چه درسى را بخوانم . پيش چه استادى ، شاگردى نمايم و چه راه و روشى را انتخاب كنم كه پسنديده خداوند متعال باشد. وقتى به نجف اشرف رسيدم ، به هنگام ورود، رو به قبّه و بارگاه اميرالمؤ منين على (ع ) كردم و عرضكردم . يا على من براى ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولى نمى دانم چه روشى را پيش بگيرم و چه برنامه اى را انتخاب كنم ، از شما مى خواهم كه مرا به آنچه صلاح من است ، راهنمائى كنيد.
منزلى اجاره كرده و در آن ساكن شدم . در همان روزهاى اول ، قبل از اينكه در جلسه درسى شركت كرده باشم ، در منزل نشسته بودم و به آينده خود فكر مى كردم ناگهان در خانه را زدند، در را باز كردم ديدم يكى از علماى بزرگ است ، سلام كرد و داخل منزل شد در اتاق نشست و خير مقدم گفت . چهره اى داشت بسيار جذّاب و نورانى ، با كمال صفا و صميميّت به گفتگو نشست و با من انس گرفت . در ضمن صحبت اشعارى برايم خواند و سخنانى بدين مضمون برايم گفت :
كسى كه به قصد تحصيل به نجف مى آيد، خوب است علاوه بر تحصيل به فكر تهذيب و تكميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند. اين را فرمود و حركت كرد. من در آن مجلس ، شيفته اخلاق و رفتار اسلامى او شدم . سخنان كوتاه و با نفوذ آن عالم ربانى چنان در دل من اثر كرد كه برنامه آينده ام را شناختم .
آن دانشمند بزرگ مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا على آقاى قاضى رضوان اللّه تعالى عليه بود. پس هر انسانى كه مى خواهد به مقام علم و عمل و خدا برسد بايد از طريق على و آل على (ع ) بخواهد.
 
تا نيفتادم ز پا دستم بگير
 
يا على مرتضى دستم بگير
 
سرنهادم بر در احسان تو
 
من گدايم من گدا دستم بگير
 
گر بَدَم من ، دوست مى دارم تو را
 
اى شه مُلك ولا دستم بگير
 
در دم مُردن به فريادم برس
 
پا بنه بر سر مرا دستم بگير
 
من ز مرگ و برزخم در وحشتم
 
ياريم كن از وفا دستم بگير
 
دردمندم ، مستمندم ، مضطرم
 
اى شه مشكل گشا دستم بگير

 

 
( شفاى دست شير  
سيد عبدالكريم بن طاوس نقل كرد از محمد بن علىّ شيبانى كه گفت ، من در كودكى با پدر و عمو حسينم بطور پنهانى در شب بزيارت قبر آقا امير المؤ منين على (ع ) رفتيم . (در آن روزها دور قبر حضرت سنگهاى سياه گذاشته بودند و بناى درستى نداشت .) خودمان را بقبر شريف حضرت نزديك كرده و هر كدام مشغول بقرآن و نماز و زيارت شديم .
ناگهان ديدم شيرى قوى هيكل و درنده و بزرگ بطرف ما مى آيد از ترس از دور قبر كم كم دور شديم ديدم كه اين شير درنده خود را بقبر آقا على (ع ) نزديك كرد و دست مجروح خود را بقبر ماليد.
يك نفرمان نزديك شير رفت ديد تعرضى از جانب آن حيوان نمى شود. آمد ما را خبردار كرد كه ترسى نداشته باشيد اين شير براى زيارت و شفاى پايش ‍ متوسل بقبر حضرت شده ، ترس ما ريخت و ما هم نزديك شير رفتيم ، ديدم آن حيوان زبان بسته نزديك قبر آقا على (ع ) هى دارد دست خود را به قبر شريف آقا مى مالد و ناله مى كند يكساعت بهمين منوال بود و شفا يافت ، يك وقت ديدم شير برگشت و رفت . اى قربان تو اى كسى كه پناه گاه همه هستى .
 
هر چه ره طى مى كنم ورد زبانم ياعليست
 
بلبل آسا سوى گل آه وفغانم ياعليست
 
اى پناه دل ، شه مردان على مولاى دين
 
هركجا افتم ز پا تاب و توانم ياعليست
 
پاى صبرم بشكند گر سنگ محنت درجهان
 
خم نگردد قامتم چون قوت جانم عليست
 
هركجا دم مى زنم از عشق تو اى نازنين
 
شور و غوغاى تو و آه وفغانم ياعليست

 

 
( طى الارض  
فاضل محقق جناب آقاى ميرزا محمود مجتهد شيرازى از علماى نزيل سامره رحمة اللّه عليه نقل فرمود: مرحوم سيد محمد على رشتى كه غالب عمرش را در رياضات شرعى و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بوده (در اوقاتيكه در مدرسه حاج قوام نجف طلبه و مشغول تحصيل علم بودم ) در بين طلاب مشهور بود فرمود: كه شخص پاره دوزى كه در باب طوسى است طى الارض دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را درمقام حضرت مهدى (عجل اللّه تعالى فرج الشريف ) در وادى السلام مى خواند و نماز عشاء را در حرم حضرت سيد الشهدا(ع ) بجا مى آورد. (در صورتيكه فاصله بين نجف و كربلا بيش از سيزده فرسنگ و تقريبا دو روز راه پياده رويست ) من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين كنم پس به آن مرد صالح پاره دوز رفت و آمد بر قرار و با هم رفيق شديم چون رفاقتم با او محكم شد روز چهارشنبه بيكى از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم : امروز براى كربلا حركت كن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را مى بينى يا نه .
وقتى رفت غروب پنجشنبه با يك تاثرى نزد رفيق پاره دوزم رفتم و اظهار نارحتى كردم . گفت ترا چه مى شود گفتم مطلب مهمى است كه بايد الا ن بفلان طلبه رفيقم برسانم و متاسفانه كربلا رفته و به او دسترسى ندارم . گفت مطلب را بگو خدا قادر است كه همين امشب به او نامه را برساند پس ‍ نامه اى را كه نوشته بودم به او دادم ايشان نامه را گرفت و بسمت وادى السلام رفت و ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آن نامه را بمن داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشاء رفيق پاره دوز بحرم آمد و آن نامه را بمن داد. يقين كردم كه پاره دوز طى الارض دارد در مقام بر آمدم كه از او در خواست كنم كه بشود من هم طى الارض كنم .
او را بخانه ام دعوت كردم ، چون هواگرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت على (ع ) نمايان بود. پس از صرف شام مختصرى ، رو به ايشان كرده گفتم ، غرض از دعوت اين است كه من يقين كردم شما طى الارض داريد و آن نامه اى كه بشما دادم براى يقين خودم بوده الحال از شما خواهش ‍ مى كنم مرا راهنمائى كنيد كه چه كنم تا من هم مثل شما طى الارض نصيبم شود.
تا اين حرف را شنيد، صيحه اى زد و مثل چوب خشك افتاد بطورى كه وحشت كردم و گفتم از دنيا رفت . پس از آنكه بحال خود آمد، فرمود: اى سيد هر چه هست بدست اين آقاست (و اشاره به گنبد مطهر آقا على (ع ) كرد) هر چه مى خواهى از او بخواه . اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد. و هر چه تحقيق كردم ديگر كسى او را نديد. آرى اگر تمام انسانها در خانه آقا على (ع ) را بزنند بى جواب نمى مانند.
 
دامنت را ز كف رها نكنم يا على
 
عاشقم بررخ نكوى تو يا على
 
با ولايت چه غم كه روز جزا
 
زنده ام زنده ام ز بوى تو يا على
 
از گناه بگذرد حق به آبروى او
 
من گدايم فقير كوى تو يا على
 
چون به محشر ز خاك سر درآورم
 
ميروم به جستجوى تو يا على
 
على على على على
 
على على على على

 

 
(لطف على (ع )  
مرحوم آقاى شيخ محمد حسين قمشه كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضى كشميرى بود نقل فرموده شبى بقصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم ، دكان ترشى فروشى نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل ببازار بزرگ و بازار بزرگ متصل بدرب صحن مقدّس آقا اميرالمؤ منين على (ع ) و درب صحن محاذى ايوان طلا و درب رواق بوده است بطوريكه اگر تمام درها باز بود شخص از در دروازه ، ضريح مطهر را مى ديد) شيخ مذبور هنگام عبور ميشنود عده اى پشت در دروازه در را مى كوبند و مى گويند: (يا على انت فك الباب ) يا على خودت در را باز كن .
ماءمورين به آنها اعتنائى نمى كنند چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود. آقاى شيخ مى رود ترشى مى خرد و بر مى گردد چون بدروازه مى رسد اين دفعه عده زوارى كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مى كنند. يا على در را باز كن و پاها را سخت بر زمين مى كوبند. آقاى شيخ تكيه به ديوار مى كند كه از طرف راست چشمش سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را ببيند. كه ناگهان مى بيند از طرف قبر مبارك نورى باندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، يكى بدور خود و ديگرى رو بصحن و بازار بزرگ و با كمال آرامى مى آيد. آقاى شيخ نيز كاملاً چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روى شيخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهار چوب آن از ديوار كنده مى شود و بر زمين مى افتد. عربها با نهايت مسرت و بهجت بشهر وارد مى شوند.
 
امام شيعيان على ، پناه انس و جان على
 
ضياء ديدگان على ، على على على على (ع )
 
توئى كه در جهان دل ، شدى ره نجات دل
 
زلطف توشدم خجل ، على على على على (ع )
 
على كمال هر بشر، ز خوى تو دهد خبر
 
مرا به عشق خود نگر، على على على على (ع )
 
بگنج غم نشسته ام ، چو مرغ پرشكسته ام
 
چو دل بتو به بسته ام ،على على على على (ع )
 
منم كه در هواى تو، بميرم از براى تو
 
ز دل كشم نواى تو، على على على على (ع )

 

 
( سكه طلا  
يكى از علماء بزرگوار نقل مى كرد كه متولّى نجف اشرف برايم مى فرمود: يكروز يك هندى آمد جلوى صحن مولى على (ع )، دستش را دراز كرد و چيزى گفت . ديدم يك سكه طلايى در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش ‍ گفتم اين سكه را با پول من عوض مى كنى . مرد هندى با تعجب گفت براى چه ؟ گفتم براى تبرك ، با تعجب گفت مگر شما از اين سكه ها نمى گيريد؟ من بيست سال است كه هر روز يك سكه مى گيرم .
 
على اى جلوه ذات احدى
 
على اى مظهر لطف صمدى
 
على اى قبله عشاق جهان
 
على اى آئينه لم يزلى
 
على اى حافظ اسرار خدا
 
على اى دُرّ يم لم يلدى
 
على اى همسر زهراى بتول
 
على اى گوهر بحر ازلى
 
على اى باب امامان هدى
 
على اى اصل نگين علوى

 

 
1 ( انگشتر نقش على (ع )  
مرحوم شيخ محمّد سعيد آل آقا مى گفت : انگشترى داشتم كه بر روى آن نام مبارك آقا على (ع ) نقش بود و هميشه آن انگشتر را در انگشت داشتم . شبى فراموش كردم كه آن را به دست كنم و خوابيدم . در عالم خواب ديدم آقا اميرالمؤ منين على (ع ) تشريف آورده و فرمود: مگر از غلامى ما دست كشيده اى كه انگشترت را به دست نكرده اى ؟ از خواب بيدار شدم و آن را بدست كردم .
 
على باشد شه مردان
 
على بخشد سرو سامان
 
على آن حجت يزدان
 
على دين و على ايمان
 
على مقصود از آن قرآن
 
على منظور از جانان
 
على سرچشمه حيوان
 
على پيكان بر عدوان
 
على بغضش بود نيران
 
على حُبش بود رضوان
 
على باشد شه مردان
 
على آن ساحل طوفان

 

 
1 ( درس در حرم على (ع )  
شهيد آية اللّه سيد محمد باقر صدر رضوان اللّه تعالى عليه در رابطه با دوران طلبگى اش نقل كرده كه در ايّام تحصيلم هر شب ، يك ساعت به حرم اميرالمؤ منين على (ع ) مشرف مى شدم و در برابر حضرت مى نشستم و به درسها و مطالب علمى خود فكر مى كردم ، معتقد بودم كه از جوّ حرم و روح پاك اميرالمؤ منين على (ع ) الهام مى گيرم پس از مدتى اين كار را ترك كردم و كسى غير از خدا از اين كار من اطلاعى نداشت . روزى يكى از بانوان اقوام من حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) را در خواب ديد كه فرمود به باقر بگو كه هر شب مى آمد نزد من درس مى خواند چرا اين كار را ترك كرده .
 
اى جَمال دلربايت قبله دلها على جان
 
رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا على جان
 
شام ميلاد تو باشد، هر كجا ياد تو باشد
 
كز رُخت شد جلوه گر دنيا و ما فيها على جان
 
قبله گاه مسلمين را زادگاه خويش كردى
 
محترم از مولدت شد خانه يكتا على جان
 
تا تواندر كعبه زادى ديده حق بين گشا
 
راست شد پشت نبى ،خم شد قدا علا على جان

 

 
1 ( مقدس اردبيلى  
يكى از بزرگان ، مرحوم عالم بزرگوار افتخار شيعه كسى كه بارها خدمت مقدّس حضرت حجة بن الحسن عسكرى (ع ) رسيده علامه ملا احمد مقدس اردبيلى رضوان اللّه تعالى عليه را در خواب ديد از او پرسيد عالم آخرت را چگونه ديدى و خداوند با تو چه معامله اى كرد؟ اين عالم جليل القدر فرمود: بازار عمل كه كساد و بى رونق است نفع نداد ما را مگر صاحب اين قبر يعنى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) . يعنى در عالم آخرت كسى ما را نجات نداد مگر آقا على (ع ).
 
كعبه دل را صفائى كشور جان را خدا على جان
 
حق توئى بر حق توئى از رُخت پيدا على جان
 
ساقى كوثر توئى تو، شافع محشر توئى تو
 
نفس پيغمبر توئى ، اى برنفوس اولا على جان
 
با ولايت زنده ام من ، در لوايت بنده ام من
 
توشه ام نيست هم امروز و هم فردا على جان
 
گر جدا سازند بند از بند من هرگز نگيرم
 
سر زپايت ، دست از دامانت اى مولا على جان

 

 
1 ( بدهكارى سادات  
ابراهيم بن مهران يكى از راويان احاديث شيعه و مردى مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگى منزلم در كوفه مردى بنام ابو جعفر زندگى مى كرد او مردى خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيّدى محتاج بپول مى شد و نزد او مى رفت فورا به او كمك مى كرد.
اگر سيّدى مى توانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مى زد و اگر سيّدى قادر به باز پرداخت بدهى اش نبود، ابو جعفر به غلامش دستور مى داد در دفتر بنويس اين مبلغى است كه حضرت على (ع ) آن را قرض ‍ گرفته است .
مدتى گذشت و ابو جعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مى نشست و دفترش را پيش رويش ‍ مى گذاشت و به دفترنگاه مى كرد و اگر اسم بدهكارى را مى يافت ، كسى را به دنبال او مى فرستاد. كه اگر زنده است بيايد و بدهى اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روى اسمش را خط مى كشيد.
روزى همانطورى كه در خانه اش نشسته بود و به دفترش نگاه مى كرد، يكى از دشمنان شيعه از كنارش گذشت ، آن سنى چون از ماجراى ابو جعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره مى كرد با طعنه گفت : بدهكار بزرگت على بن ابيطالب (ع ) بدهيت را داد يا نه ؟
ابو جعفر از حرفهاى آن مرد سنى غمگين و ناراحت شد بهمين دليل برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان على اميرالمؤ منين كجاست ؟
حضرت على (ع ) تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشى داريد بفرمائيد: پيامبر اكرم (ص ) به حضرت فرمود چرا حق ابو جعفر را نمى پردازى ؟ آقا اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پولش را آماده كرده ام و همين اَلا ن به او پس مى دهم . در همين حال آقا على (ع ) كيسه اى از پشم سفيد را آورد و به ابو جعفر عنايت فرمود.
پيامبر به ابو جعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسى به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست . زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهى شد.
ابو جعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه اى از پشم سفيد را در دستش ديد. همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت : چراغ را روشن كن ، وقتى كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفى طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايى را كه به سادات داده بود به حساب آقا على (ع ) نوشته بود، جمع بست ، ديد همان مقدار پولى است كه به سيدها و اولاد على (ع ) داده دقيقا همان است .
 
دم ميزنم ز شاه ولايت به هر نفس
 
تاءثير اين نفس چومسيحا گرفته ام
 
مجنون مرتضايم و محبوب من على (ع )است
 
من عاشقم كه خانه به صحرا گرفته ام
 
امروز من ز دست على (ع ) شاه اولياء
 
سر خط براى راحت فردا گرفته ام
 
دلداده عليّم و دلدار من على (ع ) است
 
من دل ز دست مردم دنيا گرفته ام
 
من مرغ نغمه خوان گلستان حيدرم
 
گر آشيان به شاخه طوبى گرفته ام
 
با حبّ تو چه بيم ز محشر بود مرا
 
در سايه ولاى تو جا گرفته ام

 

 
1 ( زيارت امين اللّه  
علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: زيارت معروف به امين اللّه بهترين زيارتهائيست كه متعلق به آقا مولى الموحدين اميرالمؤ منين على (ع ) است هم از نظر متن و هم از نظر سند كه مى توان در جميع روضات مقدسه و عتبات عاليات و حرمهاى مطهر ائمه و امام زاده ها(عليهم السلام ) بايد خواند و براين زيارت مواظبت كرد و كيفيت آن در مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى رضوان اللّه تعالى عليه آمده و چنانچه بسندهاى معتبره روايت شده از جابر از امام محمّد باقر(ع ) كه فرمود هر وقت امام زين العابدين (ع ) بزيارت قبر آقا اميرالمؤ منين (ع ) تشريف مى آوردند. نزد قبر آنحضرت مى ايستاد و گريه و ناله مى كرد و مى فرمود:
السلام عليك يا امين اللّه فى ارضه و حجته على عباده السلام عليك يا اميرالمؤ منين اشهد انك ... الى آخر.
آقا امام محمد باقر(ع ) فرمود: هركس از شيعيان ما اين زيارت و اين دعا را در نزد قبر و (ضريح ) آقا حضرت اميرالمؤ منين (ع ) يا در كنار قبر يا ضريح هر كدام از امامان و امام زادگان (عليهم السلام ) بخواند حقتعالى اين زيارت و دعاى او را در نامه اى از نور بالا مى برند و مُهر حضرت محمد(ص ) را بر آن نامه مى زنند و اين نامه همينطور محفوظ مى ماند تا تسليم بمقام شامخ آقا حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه نمايند پس صاحب نامه را ببشارت و تحيت و كرامت استقبال مى فرمايند:
 
خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا على
 
چهره دلگشاى تو، قبله نماست يا على
 
زمزمه ولايتت ، سوره مؤ منون بُوَد
 
روز نخست برلبت ، ذكر خداست يا على
 
بر دهن تو مصطفى ، بوسه زد از تَبَسُّمَت
 
خنده تو، شكوفه ، عشق و صفاست يا على
 
رحمت حق ، ولاى تو، ياور تو، خداى تو
 
هركه ز حقّ جُدا بُوَد، از تو جداست يا على
 
ذكر خدا خداى تو، اشك تو، ناله هاى تو
 
سوز دل و، صفاى تو، روح دعاست يا على

 

 
1 ( حب على (ع )  
آقا رسول اكرم (ص ) فرمود: اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب (ع ) مى شدند خداوند عالم ، جهنم را خلق نمى فرمود.
روزى حضرت رسول اكرم (ص ) با عده اى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتى را به سمت قبرستان مى بردند. پيامبر(ص ) به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك حضرت آوردند. حضرت رسول خدا(ص ) روپوش را از روى او گشود و فرمود: اى على اين شخص (رباح ) غلام سياه پوست (بنى نجار) است .
حضرت على (ع ) با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود: آقا يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا مى ديد شاد مى شد و مى گفت من ترا دوست دارم .
وقتى كه حضرت رسول اكرم (ص ) اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند.
سپس لباس خود را به عنوانِ كفن برتن مرده نمود و براى تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد.
در بين راه صداى عجيبى از آسمان ها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند.
سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتى كار دفن غلام به پايان رسيد حضرت رسول خدا(ص ) خطاب به حضرت على (ع ) فرمود يا على نعمتهاى بهشتى كه براين غلام مى رسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست .
 
ياد، رخش بروضه رضوان نمى دهم
 
خاك رهش بملك سليمان نمى دهم
 
دُرّ ولايتى كه نهفتم از او بدل
 
تا بنده ، گوهرى است كه ارزان نمى دهم
 
در رعايت سراى جهان جان عاريت
 
جز در نثار حضرت جانان نمى دهم
 
يك جلوه از جمال عزيزش بهر دو كون
 
با صد هزار يوسف كنعان نمى دهم
 
دست طلب ز دامن او بر نمى كشم
 
دل را به غير عترت و قرآن نمى دهم
 
يك قطره اشك كه ريزم بياد او
 
آن قطره را بگوهر غلطان نمى دهم
 
آب ولايتى كه گلم زان سرشته شد
 
آن آب را بچشمه حيوان نمى دهم
 
مهر عليست جان جهانى و جهان جان
 
بى مهر او بقابض جان ، جان نمى دهم
 
امروز هركس بكسى سرسپرده است
 
من سر بغير قبله ايمان نمى دهم

 

 
1 ( خرجى ما را آقا رساند  
عالم متقى مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود: هنگامى كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد على از نجف اشرف به هندوستان مسافرت نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش ، هفت سالگى بوديم . اتفاقا سفر پدرم طولانى شد، بطوريكه آن مبلغى را كه براى مخارج به مادرم سپرده بود تمام شد و ما بيچاره شديم .
طرف عصر از گرسنگى گريه مى كرديم و به مادر خود چسبيديم ، مادرم بمن و برادرم گفت وضو بگيريد و لباس پاك بپوشيد. ما همين كار را كرديم از خانه بيرون آمديم تا وارد صحن مقدس شديم ، مادرم گفت من در ايوان مى نشينم شما بحرم حضرت على (ع ) برويد و به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بگوئيد پدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از حضرت خرجى بگيريد و بياوريد تا براى شما تدارك كنم .
ما وارد حرم شديم سر بضريح گذاشته عرضكرديم ، پدر ما نيست و ما گرسنه هستيم . دست خود را داخل ضريح نموده . گفتيم خرجى بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند.
مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قدقامت الصلوة را شنيدم من ببرادرم گفتم حضرت على (ع ) مى خواهند نماز بخوانند (بخيال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مى خوانند) پس گوشه اى از حرم نشستيم و منتظر تمام شدن نماز شديم . كمتر از ساعتى كه گذشت شخصى مقابل ما ايستاد و كيسه پولى بمن داد و فرمود: بمادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بيايد هرچه لازم داشتيد بفلان محل مراجعه كن .
بالجمله فرمود: مسافرت پدرم چند ماه طول كشيد و در اين مدت ببهترين وجهى مانند اعيان و اشراف زادگان نجف معيشت ما اداره مى شد تا پدرم از مسافرت برگشت .
 
شده ام گداى درت بجان چه در اين جهان ودرآن جهان
 
بودش شرف بهمه شهان يقين گداى تو يا على
 
يل صف شكن بگه غزا، يم بخشش و كرم و سخا
 
وصىّ نبىّ، ولىّ خدا كه بود سواى تو يا على
 
تو باولياء همه سرورى ، تو بانبياء همه رهبرى
 
ز سماء گرفته الى ثرى ، شده از نواى تو يا على
 
دم ذوالفقار تو شعله كش ، دل خصم دون تو در طپش
 
تن دشمنان تو مرتعش ، گه غزاى تو يا على
 
شده تاج فرق تو اِنّما، بنموده مدح تو كبريا
 
مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياى تو يا على

 

 
1 ( مدح آقا  
عالم زاهد و محب صادق مرحوم حاج شيخ محمد شفيع محسنى جمى اعلى اللّه مقامه نقل فرمود: در كنكان يكنفر فقير در خانه مى آمد و مدح آقا اميرالمؤ منين على (ع ) را مى خواند و مردم به او احسانى مى كردند. تصادفا گذرش به در خانه قاضى شهر كه ازسنّى هاى ناصبى بود مى افتد و مدح زيادى مى خواند، قاضى سخت ناراحت مى شود در را باز مى كند و مى گويد چقدر اسم على را ميبرى ، چيزى بتو نمى دهم مگر اينكه مدح عمر را كنى كه من بتو احسان كنم .
فقير مى گويد: اگر در راه عمر تو مى خواهى خيرى بما برسانى از زهر مار بدتر است و من نمى خواهم و نمى گيرم ، قاضى عصبانى مى شود و فقير را بسختى ميزند. زن قاضى واسطه مى شود و بقاضى مى گويد دست از او بردار زيرا اگر كُشته شود ترا خواهند كشت بالاخره قاضى را داخل خانه مى آورد و از فقير كاملاً دلجوئى مى كند كه فسادى واقع نشود.
قاضى بغرفه و اطاقش مى رود پس از لحظه اى زن صداى ناله عجيبى از او مى شنود وقتى كه مى آيد مى بيند قاضى حالت فلج پيدا كرده و گنگ هم شده است بستگانش را خبر مى كنند از او مى پرسند چه شده ؟ (آنچه كه از اشاره خودش فهميده شد اين بود كه تا بخواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگى سيلى بصورتم زد ومرا پرت نمود كه بر زمين افتادم .) بالجمله او را بمريضخانه بحرين مى بردند و قريب دو ماه تحت معالجه واقع مى شود و هيچ فائده اى نمى بخشد او را بكويت مى برند (نقل كننده داستان فرمود) تصادفا در همان كشتى كه من بودم او را آوردند و باتفاق هم وارد كويت شديم بمن ملتجى شد و التماس دعا مى كرد من به او فهماندم كه دست همان كسى كه سيلى اش خورده بايد شفا بيابى و اين حرف به آن بدبخت اثرى نكرد و بالجمله چندى هم به بيمارستان كويت مراجعه كرد فايده نبخشيد و فرمود تا سال گذشته در بحرين او را ديدم بهمان حال فقر و فلاكت دردكانى زندگى مى كرد و گدائى مى نمود. اين است اثر جسارت به ساحت مقدّس آقا على (ع ).
 
اى بشر راه حقيقت را بجو
 
تا شوى در هر دو عالم رستگار
 
راه حق مهر على و آل اوست
 
باش در اين راه محكم ، پايدار
 
گويمت رمزى ز اسرار غدير
 
تا نمائى حب حيدر اشعار
 
جبرئيل آمد به امر ذوالمنن
 
كى پيمبر كن ولى را آشكار
 
گر نيارى امر ايزد را بجا
 
نيست تبليغ رسالت استوار
 
گر كه مى ترسى ز كين و كفر خلق
 
هان نگه دارد ترا پروردگار